• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1389/05/25

نقش فرهنگ در اقتدار ملی

چکیده مقاله
در بررسی نقش فرهنگ در اقتدار ملی، ابتدا تعریف جامع و کاملی که مورد قبول پژوهشگران این وادی بوده به دست داد که از چهار خصوصیت برجسته برخوردار است. سپس دیدگاههای مختلفی از قدرت و اقتدار، مورد توجه قرار گرفته و در آن به چهار نوع منبع اقتدار ملل اشاره شده و ضمن مشخص ساختن ویژگی‌های هر کدام، ایده‌آل‌ترین آن را، نقش و کارکرد فرهنگ در مقتدر نمودن دولت ملی و مشروع دانسته است. در مشخص ساختن فاکتورها و مؤلفه‌های فرهنگ در اقتدار ملی، به عناصر مهم زیر اشاره شده است:

الف: نظم و انتظام و کارکرد آن در فرهنگ، برای اقتدار ملی بیشتر.
ب: عامل تفکر به عنوان واسطه‌ای میان فرهنگ و تمدن از آن یاد شده و مشخصه‌های تاریخی آن برجسته شده است.
ج: خصوصیت دیگر فرهنگ در اقتدار و انسجام‌بخشی بیشتر به اقتدار ملی، در آینه عملگرایی صورت پذیرفته است.
د: فاکتور دیگر دخیل در این تحقیق، عامل هنجارهای پسندیده‌ای است که در چارچوب هنجارها و قاعده‌های پسندیده اجتماعی نمود می‌یابد؛ به عنوان خصوصیت جامعه فرهنگی یاد شده که در قوام و اقتدار جامعه، تأثیر شگرفی دارد.

در این مقاله نقش و کارکرد فرهنگ در اقتدار نظام‌ها به تصویر کشیده شده است. همچنین از آن به عنوان عامل آماده‌سازی نیروها برای رسیدن به اقتدار ملی بیشتر یاد شده است. همچنین به شاخصه‌های فرهنگی قوی و پویا اشاره شده و مشخصه‌هایی نام برده شده است؛ بعلاوه ضعف و استحاله فرهنگ در فقدان چنین شاخصه‌های فرهنگی ارزیابی شده است.
در آخرین بحث (نتیجه‌گیری) نویسنده با توجه به فرهنگ و رعایت اصولی چند، همچون رهایی از جزم‌اندیشی، تعصب‌های کور، عقده‌گشایی‌ها، رواج خرافات و .... برای رسیدن به اقتدار ملی بیشتر، صحبت به میان آورده است.
واژه‌های کلیدی: اقتدار ملی، فرهنگ، نظم، هنجار.

مقدمه:
نقش فرهنگ در ذات بشر به عنوان حیوانی اجتماعی، بیش از منافع سیاسی یا اقتصادی او است (برون، 1379، ص94). از همین رو در بررسی اقتدار باید دیدی فراتر از دیدگاه نظامی و غلبه در جنگ را مدنظر قرار داد، چرا که با توجه به سازمان‌های بین‌المللی همچون حقوق بشر، دادگاه لاهه، سازمان ملل، شورای امنیت و... مفهوم استقلال، حاکمیت، تهدیدها و جنگ‌های خارجی و نظامی دگرگون شده است. «اقتدار ملی» یعنی رسیدن به مشخصه‌هایی که به یک کشور امکان می‌دهد تا در مقابله با تهدیدهای بالقوه یا بالفعل خارجی دوام آورده و در راه پیشبرد امر توسعه اقتصادی، اجتماعی، انسانی مهمتر از همه فرهنگی، قدم بردارد و در مسیر، آن که نقشی بیش از همه دارد، همانا نقش عوامل فرهنگی و ارزشی در کمک به اقتدار ملی می‌باشد. فرهنگ و ارزش‌های فرهنگی فرآورده عمل خلاق آدمی و بیان‌کننده سرشت بدیل اوست و فرهنگ در نظر اینان از چنان جایگاهی برخوردار شده که انسان بسیاری از استعدادها و موهبت‌های خود را در جهت آفرینش فرهنگ بکار بندد (بردباف، 1374)

بنابراین می‌توان گفت در کنار دیگر عوامل اقتدار ملی (سیاسی، اقتصادی، تبلیغاتی، اطلاعاتی، امنیتی) نقش فرهنگ و ارزش‌ها بیشتر نمود می‌یابد؛ زیرا مقابله خارجی و داخلی با دیگر عناصر جامعه، به شکل نمادین و ظاهری خواهد بود و به عکس این تهدید نسبت به فرهنگ و ارزش‌های جامعه مممکن است، پنهانی بوده و از درون، فرهنگ و ارزش‌ها را دچار فرسایش کرده و آنها را استحاله یا دگرگون سازد. نقش فرهنگ و ارزشها در اقتدار ملی با در نظر گرفتن و با توجه به تحولاتی که در سال‌های اخیر در مفهوم و تعریف قدرت و اقتدار ملی به وجود آمده است، مملوس‌تر می‌شود، زیرا دیگر قدرت دولت منحصر در قدرت نظامی صرف سنجیده نمی‌شود و هر کشوری برای تضمین اقتدار خود در سطحی بین‌المللی و خارجی ناگزیر است، به حد معینی از ثبات سیاسی و اقتدار ملی دست یابد. مضاف بر آن هجمه‌های فرهنگی غرب، ضرورت تسریع در چنین اقدامی را الزامی بیشتر می‌بخشد. در این مقاله نگارنده کوشش دارد به بررسی فرهنگ، نقش و کارکرد آن، در اقتدار ملی را، همراه با دلایل‌ مدعای خود مشخص سازد.

تعریف جامع و مقبول پژوهشگران از فرهنگ:
پژوهشگران، به‌خصوص در وادی جامعه‌شناسی و مدیریت جامعه، از فرهنگ تعاریفی مختلف ارائه کرده‌اند. اما دقیق‌ترین تعریفی که در دههای اخیر توسط «ماگات مید» (1) ارائه گردیده و از سوی یونسکو و بیشتر پژوهشگران این وادی مورد تأیید قرار گرفته و پذیرفته شده است، چنین است: «فرهنگ مجموعه‌ای از رفتارهای آموختنی، باورها، عادات و سنن مشترک، میان گروهی از افراد است که به گونه‌ای متوالی توسط دیگران که وارد آن جامعه می‌شوند، آموخته و به کار گرفته می‌شوند. (مید 1377، ص82) مید در این تعریف، چهار خصوصیت اصلی را در تعریف فرهنگ مدنظر قرار داده است و همین عوامل سبب پذیرش این تعریف از سوی جامعه‌شناسان گردیده است. عامل اول رفتارها و کردارهای مختص یک ملت یا قوم و گروه، که هم مورد طبع و پسند آنها، هم آموزشی و تعلیمی هستند. دوم باورها و اعتقادات آن دسته که از طریق تعیین و به طرز تعلیم، اقناع درونی و تجربی بر ایشان حاصل می‌گردد. سوم آن نوع عادات و سنت‌های مشترک و مورد پذیرش. گروه چهارم خاصیت به ارث رسیدن و تکامل مرحله به مرحله آنها توسط نسل قبل، حاضر و آینده آن جامعه.

همچنین «داوری اردکانی» در تعریف فرهنگ، خصوصیت نظام و نهاد بودن را برای آن در نظر می‌گیرد که تعریف فرهنگ را کاملتر می‌کند. (داوری اردکانی، 1378، ص 245) بنابراین اگر ما ـ با توجه به آنچه گفته شد خواسته باشیم، فرهنگی را که در این مقاله از آن، صحبت به میان آورده‌ایم، تعریف نمائیم. آن تعریف چنین خواهد بود: «فرهنگ، نظام ریشه‌دار و ثابت (نه به معنی راکد بلکه حذف نشدنی و پویا) شامل باورها، اعتقادات، ارزش‌ها و کلیه عادات و سنن و رسوم پذیرفته شده میان افراد یک قوم که هم خاصیت آموختنی دارند (یعنی به دیگران تعلیم داده می‌شوند)، و هم دارای توالی و تناسل بوده و از نسلی به نسل دیگر به میراث گذاشته می‌شوند و هم پویا و کاملتر گشته و در شیوه عمل و تفکرات افراد یک جامعه پدیدار می‌گرددند.»

قدرت و اقتدار:
مسأله قدرت همواره در میان فیلسوفان و سیاستمداران، محل بحث و مناقشه بوده است و سؤال اساسی این بوده که اقتدار و قدرت‌یابی، تحت چه مکانیسمی انجام می‌شود و افراد و گروههای اجتماعی چگونه این تحمیل قدرت را پذیرا می‌شوند. (روزنامه خرداد، 17/7/1378) اقتدار ملی از دیدگاه‌های مختلف مورد توجه قرار داده می‌شود: حفظ تمامیت داخلی کشور، تداوم بلندمدت نظام و نقش فرهنگ و هویت‌های ملی در اقتدار بیشتر بخشیدن به آن، از مهمترین علل توجه به ضرورت وجود اقتدارگرایی ملی در هر نظام است و دستیابی به چنین هدف‌های مهمی به تنهایی خارج از توانایی دستگاههای نظامی و انتظامی است و یاری دیگر نهادها در رسیدن به این نوع اقتدار را بیش از پیش طلب می‌کند. اقتدار گاهی اطمینان و اعتماد .ـ که همان اقتدار مثبت و مشروع است ـ و گاهی نیز ناشی از ترس و عدم اعتماد ـ که همان اقتدار منفی است ـ می‌باشد. برای رسیدن به اقتدار ملی نیز هر ملتی دارای یک‌سری آمادگی‌ها است که شامل آمادگی‌های سیاسی، اقتصادی، نظامی، تبلیغاتی و اطلاعاتی هستند. هر یک از این آمادگی‌های پارادایم‌ها و مؤلفه‌های دیگری را شامل می‌شود که خارج از این مبحث است.

ممکن است، چهار منبع در مهیا کردن قدرت یک جامعه دخالت داشته باشند. اول قدرت ناشی از زور است که دیکتاتوری و استبداد فردی مطرح می‌شود. اهرم‌های آن از طریق ویژگی‌های خاص فکری، بیانی، جسمانی، اخلاقی، قاطعیت و نفوذ اعمال می‌گردد و این بستگی به کیاست و توانمندیهای خاص فردی دارد. دوم قدرت ناشی از ثروت و مالکیت می‌تواند از طریق پاداش و تطمیع در حوزه‌های مختلف، دیگران را وادار به اطاعت نماید. به فرد توانایی دهد تا قدرت پاداش‌دهنده که در قدرت شرطی اوست را بالا برد و در دیگران نفوذ کند. سومین منبع اقتدار، سازمان است و آن اینکه سازمان قادر است، با انباشت قدرت اعضا، به قدرت کیفردهنده بالایی دست پیدا کند و ثروت کلانی را جمع‌آوری نماید، مثل سازمان کلیسای مسیحی در قرون وسطی که یک قدرت دینی بود یا قدرت دولت‌های سرمایه‌داری و مارکسیستی امروزی که توسط سازمان اداره می‌شوند. (روزنامه خرداد، همان) اما اگر دقت کنیم، در می‌یابیم که هر سه این منابع قدرت در جهت آمال و آرزوهای سیاسی همراه با اعمال فشار گام بر می‌دارند، بالطبع نارضایتی‌های فراوانی در پی دارند که این نارضایتی‌ها گاهی به اغتشاش و بی‌نظمی منجر می‌شوند و ماهیت قدرت و اقتدار ملی را زیر سؤال می‌برند.

ایده‌آل‌ترین نوع اقتدار ملی:
باید گفت: منبع چهارم قدرتی نیز وجود دارد که جدای از منابع دیگر سیاسی، نظامی و اقتصادی است که هم در ابعاد اجتماعی بررسی می‌شود و هم به خصوص در ابعاد فرهنگی و ارزشی. قطعا نقش این نوع قدرت، نه تنها مذموم نیست، بلکه هم در چارچوب مشخصه‌های اقتدار ملی سر کرده و مانند مویی به طناب خواهد بود، هم ضمن نظم بخشیدن به قدرت، راه رسیدن به اهداف ملی را واقعی‌تر و نزدیک‌تر خواهد ساخت و این در صورتی میسر خواهد شد که فرهنگ‌ها و ارزش‌ها همان گونه‌ای که در نهادهای قدرت جایگاه دارند، قادر باشند، روی پلشت و خشن قدرت را به روی نظم دهنده آن، همراه با صلابت و استحکام تبدیل نمایند و به باورهای تاریخی (که قدرت را سیلابی برخاسته از کوه سیاسی و نظامی می‌دانسته است)، پشت پا زده و طرحی نو برای آن دراندازند. جواب این سؤال در کمک گرفتن از اهرم‌های قدرت ملحوظ در فرهنگ و ارزش‌ها خلاصه می‌گردد که اگر درست و هدفمند و همراه با آرمانهای اصلی آن ملت باشند، قادر خواهند بود عنوان ایده‌آل‌ترین عنصر قدرت و اقتدار ملی لقب گیرند ـ البته این نوع اقتدار ملی، یعنی اقتدار در حوزه فرهنگ، به میزان آگاهی افراد جامعه و توانمندی‌های مدیر در اقناع دیگران یعنی آموزش و پرورش وابسته است.

نظم، مهمترین فاکتور فرهنگ در اقتدار و انسجام ملی:
فرهنگ، خود دارای مؤلفه‌ها و پارادایم‌های مختلفی است که هر کدام از آنها می‌توانند، در تقویت توان و داشته‌های یک حکومت ملی برای رسیدن به قله‌های اقتدار و مشروعیت مؤثر واقع شوند. یکی از این خصوصیات عنصر نظم و نظم‌‌پذیری است. اگر نمی‌توان گفت فرهنگ نوعی نظم است به عبارتی اگر فرهنگ عین نظم نباشد، قطعا شرط و ضامن آن می‌تواند باشد. در عالم انسانی در هیچ جا نظم بدون فرهنگ وجود ندارد. این درست که فرهنگ به افراد و اشخاص آموختنی است، اما آموزش صرفا در مدرسه صورت نمی‌گیرد. نباید چنین تصور کرد که اگر زمانی در جایی مدرسه نبوده است، پس فرهنگ هم در آنجا نبوده است. بنابراین چنین استنباط می‌شود که با پدید آمدن و رشد فرهنگ، نظم و ثبات نیز تحکیم می‌شود. (داوری اردکانی، 1375).

هر چه جامعه به سوی فرهنگی بارور و غنی‌تر پیش برود، در واقع به سوی تعالی و نظم و انسجام بیشتری رهنمون شده است و از آنجا که نظم و انسجام، یکی از خصوصیات اقتدارگرایی هر جامعه می‌باشد، بنابراین نقش فرهنگ به عنوان عامل نظم‌دهنده و انسجام بخشنده به محورهای جامعه، بیشتر نمود پیدا می‌کند. از آنجا که هر جامعه، فرهنگ خود را یکی از عناصر انتظام خود می‌داند ـ مثلا فرهنگ روستایی یا شهری، در حیات فرهنگی آن مناطق و انتظام امور دخیل می‌باشد ـ پس وقتی جامعه‌ای دچار خلأ فرهنگی شود، دیگر نمی‌تواند خصلت نظم‌پذیری به خود گیرد. پس اگر در جامعه‌ای نظم و انتظام حاکم نباشد، رفتارها و کنشهای فردی و گروهی و اجتماعی، قابل محاسبه و هدایت و برنامه‌ریزی در چارچوب اجتماعی نخواهند بود و این به معنی سلب اقتدار جامعه و به هرج و ‌مرج کشیده شدن آن است. نزدیکی نظم و فرهنگ تا بدانجا است که ممکن است فرهنگ را عین آموزش نظم و نظم آموخته و فرا گرفته بدانند. (همان) عامل نظم چنان در فرهنگ ممزوج است که اگر فرهنگ داشتن و بی فرهنگ بودن را به شخصی نسبت دهند، مراد این است که آن شخص در فکر و عمل از قواعد و نظمی پیروی می‌کند یا بی‌توجه و بی‌مبالات به ادب، قاعده و قانون است و بر طبق این بیان، فرهنگ نیز نوعی نظم می‌باشد (همان، ص 4) و همین انتظام ضریب اقتدار ملی را بالا برده و وحدت بیشتر به تمامی ارکان جامعه می‌بخشد.

تفکر عامل دیگر اقتدار جوامع فرهنگی
فرهنگ واسطه میان تفکر و تمدن است و تا وقتی که مدد تفکر از آن منقطع نشده باشد، به تمدن نشاط و قوت و نظم می‌بخشد (همان). تفکرات ناب فرهنگی از عوامل مهم اقتدار ملی محسوب می‌گردند. چرا که تفکر که می‌آید، قدرت را در پی خود به ارمغان می‌آرود. تاریخ شاهد و گواه بر این گفته می‌باشد. یونانیان با هنر و تفکر، قدرت و شوکت یافتند. اقتدار اروپا پس از رنسانس به وجود آمد و سبب استیلای این قاره بر جهان گردید. مثال روشن‌تر در بطن تاریخ صدر اسلام، هنگامی که تفکرات ناب اسلامی در ضمیر اعراب جاهلی ریشه دوانید، آنها را از قید و بند رسوم جاهلی آزاد گردانید و سبب شد که آنها پای در راه شکوفایی و مدنیت گذارند و این اقتدار به واسطه چند شمشیر زنگ زده و به تعبیر فرمانده ایرانی دوگ پیرزن نبوده، بلکه قدرت تفکر و اندیشه فرهنگی ناب اسلامی و قرآنی بود که باعث شکوه و عظمت اسلام در قرون چهارم و پنجم هجری گردید. در همین دوره، رابطه میان تفکر و استحکام نظم و سازمان اجتماعی و سیاسی، کاملا دریافتنی است. یعنی، با ظهور متفکران بزرگ، سیاست و تدبیر نیز جان گرفته و دولت به اقتدار رسیده است و با فروکش کردن شعله تفکر و قحطی رجال و متفکر، اختلال و پریشانی در کار کشور و کشورداری پیدا شده و قدرت نیز کاهش یافته است. (همان) فرهنگ در جایگاه خود، به مدد تفکر نیاز دارد که اگر از این مدد برخوردار نشود، به قشر و پوست خشکیده بدل می‌شود. دقیقترین نظم، نظم تفکر است و تفکر پاسدار نظم می‌باشد. پاسداران نظم و قانون، باید خود مطیع قانون و معتقد به نظم باشند (همان، 1375، ص 256)

فرهنگ، یعنی عمل نه حرف
نقش فرهنگ در ایجاد قدرت از منظر دیگر، ناشی از داشتن روحیه عملگرایی و توجه بیشتر به بعد عملی نظریات و تئوری‌ها می‌باشد که از این دیدگاه، فرهنگ به معنی دیگر دانستنیهای متعلق به عمل است و تأکید بر عمل به حدی است که اگر به این دانستنی‌ها عمل نشود، نمی‌توان آن را فرهنگ دانست. بلکه فرهنگی بی‌ریشه و سست و شکننده است. فرهنگ تنها حرف نیست، بلکه عمل هم هست، اما نه عمل مکانیکی و تصنعی. فرهنگ، عادت فردی و شخصی هم نیست، بلکه رسم و عادت عمومی و از روی قاعده است و کاری که از روی قاعده است و کاری که از روی قاعده صورت می‌گیرد، آموختنی است. چنین عملگرایی در فرهنگ، جامعه را کارا و افراد را مفید و سودمند به حال جامعه می‌سازد و همین کارا بودن افراد و فعال شدن اجتماع، خود یکی از ابزارهای مهم در اقتدار ملی است که ضمن مشارکت و اتحاد افراد، از خمودگی و کسالت آنها نیز جلوگیری به عمل می‌آورد و تئوری‌پردازان جامعه را نیز برای یافتن تئوری‌ها و راه‌های تازه‌تر تشویق می‌کند. نقش فرهنگ به عنوان هنجارهای پسندیده اجتماعی: وجود هنجارها و قاعده‌های پسندیده اجتماعی، از خصوصیات جامعه فرهنگی است که بی‌گمان در قوام و اقتدار آن جامعه، تأثیر شگرفی خواهند داشت.

هنجار به معنی رفتاری اجتماعی که در جامعه‌ای خاص، از هر فردی انتظار می‌رود. (فکوهی، 1379، ص 22) هنجارها و ساخت‌های اجتماعی و سیاسی که در واقع بازتابی هستند از نظام ارزشی حاکم در یک جامعه، ارتباطی پیچیده و دیالکتیک با فرهنگ دارند. این هنجارها و ساختها، هم سازنده و تشکیل دهنده فرهنگ به حساب می‌آیند و هم نتیجه و دستاورد فرهنگ. اختلافات درونی هر جامعه‌ای نیز با توجه به معیارهای قانونی و هنجارهای اجتماعی و سیاسی همان جامعه حل و فصل می‌گردد یا همچنان ادامه می‌یابد. (پهلوان، 1378، ص 187) زندگی اجتماعی مستلزم وجود هنجارها، ارزشها و قوانینی منبعث از فرهنگ آن جامعه می‌باشند. (تکرمی، 1379، ص 23) این هنجارهای نیک و پسندیده، اجزای پذیرفته شده فرهنگ هر جامعه‌ای محسوب می‌شوند و نقش بسیار زیادی را در استحکام و سلامت روانی و اجتماعی در جامعه به عهده دارند.

نقش و کارکرد فرهنگ در اقتدار ملی
هر جامعه‌ای بر هویت و شناسنامه فرهنگی خویش تأکید دارد و می‌کوشد که با منتهای قدرت و غرور ملی، مشخصه‌های چنین هویتی را زنده نگهداشته و از آن دفاع کند. (کیهان فرهنگی، 1376) چنین جوامعی داشتن فرهنگ پویا و مقتدر را یکی از نمادهای قدرت و اقتدار ملی خویش تصور کرده و سعی دارند تا از طریق انسجام بخشی به مؤلفه‌های دیگر آن در مقوله فرهنگ، از یک طرف و تأکید بر ارزشهای ملی و فراملی خود از طرف دیگر، این اقتدار را افزایش دهند تا در برابر هجمه‌های دیگر فرهنگ‌ها رنگ نبازد. باید دانست که یکی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین ابزار حفظ نظام‌ها و بالطبع، پویایی اقتدار ملی آنها فرهنگ است. چرا که عناصر متفاوت هر اجتماع و نظام سیاسی، از طریق بستر فرهنگ به یکدیگر پیوند خورده و منسجم می‌گردند. (عظیمی، نامه‌ فرهنگ) و این انسجام فرهنگی، همراه با نگاهداشت و تأکید بر ارزشهای واقعی آن جامعه، نقش مهمی در اقتدار ملی و فراملی آن جامعه بازی خواهد کرد. فرهنگ جامعه حتی در تعیین نوع قوانین با احکام حاکم بر اعضای جامعه نقش بسزایی دارد. این قوانین برای تصمیم‌گیری در بازبینی، تصحیح اعمالی یا اعمال مجدد، لازم است هر چند وقت یکبار مورد مطالعه و بررسی قرار گیرند. (لاک، 1379)

نقش فرهنگ در آماده‌سازی نیروها برای رسیدن به اقتدار ملی، بیشتر حائز اهمیت است. حضرت امام (ره) در سخنرانی سال 1356 و پس از فاجعه کشتار 19 دی، این نقش را به خوبی نمودار ساخته است و می‌فرماید: «فرهنگ مبدأ هم خوشبختی‌ها و بدبختی‌های ملت است. اگر فرهنگ ناصالح شد، این جوان‌هایی که تربیت می‌شوند، به این ترتیب‌های فرهنگ ناصالح، اینها در‌ آینده فساد ایجاد می‌کنند ... و وقتی فرهنگ فاسد شد، جوان‌های ما نیز که زیر بنای تأسیس همه چیز هستند، از دست می‌روند.» (روزنامه کیهان، 25/9/1378) و این یعنی از دست رفتن نیروی اصلی و جوان اجتماع که بازوی اقتدار ملی جامعه می‌باشند. در همین رابطه نیز حداد عادل به نقل از رهبر انقلاب می‌گوید: این فرهنگ بوده و هست که برای جامعه ما ذهنیت مناسب پایداری، مقاومت و پیشروی ایجاد می‌کند. ملت ما با فرهنگ اسلامی توانست در انقلاب پیروز شود و ما نیز باید با تأکید و تقویت این فرهنگ، روحیه و ذهنیت ملت را برای مقابله با توطئه‌ها و خطرهایی که دشمن پدید آورده، ایجاد کنیم. (همان، 27/9/1378)

لازمه اقتدار ملی، برخورداری جامعه از فرهنگی پویا و قوی است
این درست که نقش فرهنگ و توجه به ارزش‌های جامعه در اقتدار و پویایی آن، فوق‌العاده مهم و حیاتی است؛ اما از این نکته هم نباید غافل ماند که برای مهیا شدن چنین اقتداری، مایه و جوهره اصلی آن‌ ـ یعنی فرهنگها و ارزشها، می‌بایستی دارای یکسری ویژگیهایی باشند تا این اقتدار بیش از پیش سرزنده و فعال و در عین حال مقتدر باقی بماند. مؤلفه‌های یک فرهنگ مقتدر و پویا چنین است:
الف ـ فرهنگ مقتدر باید دارای اصولی علمی و متقن بوده و افراد آن جامعه در قالب اعضای آن، به صورت یک باور فرهنگی ـ علمی به آن اعتقاد پیدا کنند. (عظیمی، نامه فرهنگ)
ب ـ فرهنگ قوی و پویا باید ضمن آزاد دانستن انسانها در فکر، بیان و آزادی اظهار عقیده قائل به برابری آنها با یکدیگر نیز باشد. (همان)
ج ـ فرهنگ مقتدر باید عاری از خرافات و افکار پوسیده و منحط باشد. لازمه این پویایی و خالی بودن از خرافه، زایش و حرکت فرهنگ هم از درون و هم از برون است.
د ـ یک فرهنگ پایدار و با شکوه باید خصلت تعاملی و تقابلی نیز داشته باشد، یعنی هم از لحاظ درونی به اقناع افراد تحت سیطره خود بپردازد و هم از ابزارهای لازم برای پرداختن به مشخصه‌های برونی افراد، به خصوص در برابر فرهنگ‌های دیگر، بهره‌مند باشد.
ه ـ فرهنگی دوام و ثبات و همکاری در اقتدار ملی را خواهد داشت که خاصیت ابتکار و خلاقیت داشته باشد و در ضمن مبتنی بر شناخت، دانش و علم روز نیز باشد.

اگر فرهنگی همه خصلت‌های یک فرهنگ قوی را دارا باشد، قادر خواهد بود، ضمن نظم و انسجام و پویایی در کنار قدرت خلاقه، ابتکار و مجهز شدن به علم و دانش روز و ضمن پاسداشت ارزش‌های ملی و فراملی خود در تحکیم و اقتدار پایه‌های ملی، در ارکان دیگری همچون اقتصاد، سیاست و غیره نیز کوشا باشد. عکس چنین قضیه‌ای نیز صادق است. یعنی اگر جامعه‌ای در زمینه مسایل فرهنگی به جای پویایی و مجهز شدن به علم روز، به جزم‌اندیشی بپردازد و دارای تفکرات افراطی در مورد هویت‌های فرهنگی خود، همچون جامعه آلمان هیلتری گردد و یا جای پاسداشت ارزش‌های اسلامی، به سیاست‌زدگی فرهنگی دچار شده و ارزش‌های ناب خود را فراموش کند و اگر به جای پرورش خصلت تعامل و تقابل به ریاضت فرهنگی روی آورد و یا به جای مجهز شدن به قدرت خلاقه ابتکار شناخت و علم، گرفتار وابستگی غیر اصولی و محافظه‌کاری سنتی درباره نیاکان گردد، خواه و ناخواه دچار تزلزل فرهنگی شده و آن جامعه به راحتی به ورطه نابودی و استحاله فرهنگی خواهد افتاد. پس فرهنگ می‌تواند نقشی دوگانه ـ مثبت یا منفی ـ در زمینه اقتدار ملی ایفا کند و به این لحاظ هر نوع نظام سیاسی که به نقش فرهنگ و ارزشها و اقتدار ملی توجه دارد، باید بذل و عنایت بیشتری به این دوگانگی نقش فرهنگها داشته باشد. نقش فرهنگ در اقتدارگرایی، جامعه را از سکون و تکرار رهایی می‌بخشد به طوری که جامعه به آن چنان فعالیتی دست می‌یابد که قادر خواهد بود، به طور مداوم بر حوزه‌های روابط آزاد و مبتنی بر آگاهی خود بیافزاید. برخلاف آن اقتدارگرایی در حوزه سیاسی، سوق دادن جامعه به سمت استبدادهای فردی و گروهی است، به طوری که این عمل همچون بمبی ساعتی است که لحظه‌ لحظه به مرحله انفجار قدرت از درون نزدیک می‌گردد. ولی قدرت و اقتدار در چارچوب فرهنگ جامعه و دانش درونی فرد، بر ظرفیت زایش عقول در افراد اجتماع می‌افزاید.

نتیجه‌گیری:
از آنجایی که غرب در تلاش است فرهنگ خود را به عنوان فرهنگ غالب و برتر بر کشورهای دیگر تحمیل کند، این کشورها باید با در نظر گرفتن نقش فرهنگ و با غنی کردن خود از لحاظ فرهنگی یعنی ایجاد امکان شکوفایی برای قابلیت‌های فرهنگ سنتی خود و از طریق یک فرآیند فرهنگ‌سازی لابد در تلفیق آن سنتها با یکدیگر در نتیجه به اقتدار فرهنگی دست پیدا کنند تا بتوانند با غول‌های قدرت دست و پنچه نرم کنند.

باید به این نکته هم واقف شد، جامعه‌ای که براساس آرمانها، ارزشها و هویت فرهنگی خود انقلاب کرده و استحاله شدن در فرهنگ غرب در خود نپذیرفته، باید از طریق نهادینه کردن فرهنگ و ارزشها مقتدر گردد. از یک طرف، شرط لازم یک فرهنگ قوی را در خود ایجاد کرده و در تقویت و بارور کردن آنها کوشا باشد؛ و از طرف دیگر، با رو کردن جزم‌اندیشی، تعصبات کور، عقده گشائی‌ها، اسارت عقیده‌ها و نظرات، رواج خرافات، جایگزین ساختن اندیشه‌های سیاسی و ارعاب نظامی، به جای آماده‌سازی بستر آزادی اندیشه، بیان و فرهنگ بیش از پیش مشارکت مردمی را که پشتیبانهای واقعی فرهنگ هر ملتی بوده و هستند با طیب خاطر به دنبال کشند و روز به روز بر اقتدار ملی خود بیافزایند.





فهرست منابع
1 ـ بردباف، مجله نامه فرهنگ، مترجم، ملا صالحی، شمارگان 17، بهار 1379
2 ـ برون، اد؛ بعد فرهنگی ارتباطات برای توسعه، تهران، مرکز تحقیقات صدا و سیما، چاپ اول، 1379،
3 ـ پهلوان، چنگیز، فرهنگ‌شناسی، تهران انتشارات پیام امروز، چاپ اول، 1378.
4 ـ داوری اردکانی، رضا، فرهنگ، خرد، آزادی، تهران نشر ساقی، چاپ اول، 1378.
5 ـ داوری اردکانی، رضا، سرمقاله، مجله نامه فرهنگ، سال ششم، شماره مسلسل 24 ، پاییز 1375.
6 ـ روزنامه خرداد، شمارگان 246 مورخ 17/7/1378.
7 ـ روزنامه کیهان، ش 16684، مورخ 25/9/1378.
8 ـ روزنامه کیهان، ش 16685، مورخ 27/9/1378.
9 ـ عظیمی، حسین، توسعه و فرهنگ، به نقل از نامه فرهنگ، ش 1 ـ 2.
10 ـ فکوهی، ناصر، از فرهنگ تا توسعه، تهران، انتشارات فردوس، چاپ اول 1379.
11 ـ لاک، جان، روزنامه ایران، مترجم رخشانی مقدم، ش 1562، تاریخ 19/4/1379.
12 ـ مجله کیهان فرهنگی، شمارگان 132، فروردین و اردیبهشت 1376.
13 ـ مید، ماگات، مجله نامه فرهنگ، شمارگان 20، تابستان 1377.