1389/05/12
«داستان نهضت مشروطه»
شیخ مستبد بر دار رفت!
جریان مشروطه در تاریخ تحولات معاصر ایران یک جایگاه میانی در سیر تاریخ تکاملی شیعه محسوب میشود. معتقدم در تاریخ ایران، شیعه در دورهی صفویه به هستهی قدرت سیاسی وارد شد و ما برای اولین بار در صفویه توانستیم از حاشیه به هستهی تاریخ اسلام و از حوزهی علمیه وارد کاخ سلطان شویم و مناسباتی را که پیش از آن در مسجد تنظیم می کردیم اکنون از رأس هرم قدرت سیاسی یعنی از درون کاخ تنظیم کنیم. این مرحله، گام بلندی بود ولی به رغم همهی مواردی که مثبت ارزیابی میشود، یک نقصی وجود داشت چرا که حتی با این که در درون هسته و در ذیل شاه بودیم، ما به عنوان جریان اجتهادی شیعه درصفویه جلو رفتیم و در آن قدرت گرفتیم اما همچنان شاه محور بود و بازهم باید شاه عباس حکم «شیخ الاسلامی» شیخ بهایی و شاه طهماسب حکم «شیخ الاسلامی» محقق کرکی را بدهد. با توجه به این مسائل ذکر نکات زیر در باب نهضت مشروطه حائز اهمیت است:
باید گفت که نه مردم بیدین و نه علما خواب بودند ولی این سؤال مطرح است که با توجه به اینکه هم مردم آگاه و هم علما در صحنه حاضر بودند، چرا مشروطه به این عاقبت دچار شد؟ آن اتفاق، اختلاف بین علما بود.
نکتهی اول این است که با وجود اینکه شاهان صفوی در دورهی خود خدمتهایی هم کرده بودند، ما خواستیم در مشروطه یک گام از صفویه هم جلوتر بیاییم. از لحاظ نظام اندیشهای، هنر اصلی که در مشروطه اعمال شد این بود که ما شاه محوری را هم حذف کردیم و خواستیم مناسبات نه بر محور شاه بلکه بر محور قانون باشد. در این زمینه با تأکید علما، قانونی تصویب شده بود که در آن باید قوانین مصوبهی مجلس بر اساس شریعت و اصول اصیل اسلامی باشد یعنی دقیقاً شرع اسلام به طور نظری مبنا قرار گرفته بود ولی طبعاً از لحاظ عملی هم باید بررسی شود که روشنفکران چقدر التزام عملی داشتند؛ اما این نکته خیلی مهم بود که ما تلاش کردیم مناسبات اجتماعی عنصر ایرانی در عصر مشروطه دیگر با محوریت شاه صورت نگیرد بلکه با محوریت قانون، آن هم قانونی هم سو با شریعت اسلام اجرا شود. با توجه به این که این امر در تاریخ اقدام بسیار مهمی محسوب میشد، دراین راستا این حقیقت که توسط رهبر معظم انقلاب عنوان شده که «مشروطه در ذیل انقلاب اسلامی اهمیتش کمرنگ شده است» تعبیر کاملاً درستی است. وقتی مشروطه را با صفویه ارزیابی میکنیم یک گام جلوتر است و وقتی در مقایسه با انقلاب اسلامی تحلیل میکنیم یک گام عقبتر است. به تعبیر من وقتی روی انقلاب اسلامی بایستیم مشروطه را میانی میبینیم؛ اما وقتی مشروطه را نسبت به قبل آن نگاه میکنیم تعبیر رهبر معظم انقلاب که منحصر به فردترین حرکت تکاملی شیعه در حوزهی مدیریت سیاسی است، تجلی مییابد.
اختلاف در روشها بود
نکتهی دوم این که در حوزهی اندیشهی دینی، روح حاکم بر مشروطه را میرزای شیرازی (رحمةاللهعلیه) میدانم؛ یعنی کسی که در مشروطه حضور ندارد چرا که او در 1312ق از دنیا رفت و قانون مشروطه در 1324ق امضا شده است. تمام علمای حاضر در مشروطه اعم از مشروطهخواه و مشروعهخواه شاگردان بلافصل میرزا هستند، یعنی مراجع ثلاث مشروطهخواه شامل آخوندخراسانی، ملا عبدالله مازندرانی و میرزا خلیل تهرانی و از طرف دیگر مرحوم سید محمد کاظم طباطبایی یزدی صاحب عروه و مرجع تقلید مشروعهخواه، مرحوم شیخ فضلالله نوری، مرحوم ملا محمد آملی، مرحوم خمامی، مرحوم قربانعلی زنجانی، میرزا حسن مجتهد تبریزی که مجتهدین و مراجع مشروعهخواه هستند همه شاگردان بلافصل میرزای شیرازی هستند. توجه به این موضوع از آن نظر مهم است که بفهمیم اختلافی که در مشروطه بین علما افتاد اختلاف در مبنا نبود چرا که در مبانی مشکل نداشتند و از یک استاد درس گرفته و اشراق شده بودند، بلکه همانطور که رهبری میفرمایند اختلاف در تاکتیک و روشها بود. در قضیهی نهضت مشروطه که همه شاگردان میرزای شیرازی هستند، مبانی و نیتها همه سر جایش هست و اختلاف فقط در تطبیق مصادیق است.
نکتهی سوم اینکه سهم روحانیت در مشروطه، سهم اساسی است؛ چراکه از دویست سال قبل هیچ نهضتی به جز قیام محمدتقی خان پسیان که در همان نطفه در منطقه قوچان و در اوایل دوران رضا شاه به دلیل وابستگی شاه به انگلیس و وابستگی این جریان به آلمانها خفه شد وجود ندارد و مردم نه به سراغ این آمدند و نه سراغ آن رفتند. به عنوان یک کارشناس در تاریخ معاصر تأکید میکنم که به جز قیام محمد تقی خان پسیان در دویست سال اخیر، هیچ قیامی نداریم که رهبری آن با روحانیت نبوده باشد. در نهضت مشروطه هم ماجرا همین است. در همین راستا قبل از مشروطه دو مرکز داریم که مناسبات قانونی در این دو مرکز حل و فصل می شود: محاضر شرع و دیگری محاکم عرف. در محاکم عرف اسناد حقوقی، حکومتی و دولتی مثل قرارداد ایران و دیگر کشورها ثبت میشود اما در محاضر شرع مراسم مردمی شامل عقد، ازدواج، طلاق، معاملات زمین، دعواها و غیره ثبت یا حل و فصل میشد. اعتبار محاضر شرع در برابر محاکم عرف خیلی بالاست تا جایی که ناصرالدین شاه می گوید: «محاکم عرف فراشباشی محاضر شرع است»؛ این جایگاه علما در آن زمان بود. محاضر شرع آنقدر محترم بوده که مکرر داریم وقتی بین مسیحیان و یهودیان دعوا میشد، علمای خودشان را قبول نداشتند و ادعا میکنند محاضر هر چه حکم کند، قبول است. به طوریکه وقتی آقانجفیاصفهانی از دنیا رفت، چند روز یهودیها و مسیحیها برایش عزاداری گرفتند که حاکی از نفوذ بالای این افراد بود. نهضت مشروطه که تحت عنوان نهضت عدالتخواه مطرح شد در واقع تقاضای بسط این محاضر شرع است. چون علما دیده بودند محاکم عرف جوابگو نیست و خیانت میکنند، میخواستند محاضر شرع را گسترده کنند تا شامل اقدامات حکومتی هم بشود؛ به تعبیر رهبر معظم انقلاب محاضر شرع یا همان عدالتخانه فرمول عدالت ایرانی است.
دوری آخوند خراسانی در این حادثه بسیار مهم بود. میخواست از روی کاغذ مدیریت کند که متوجه شد سرش کلاه رفته و آن جملهی معروف را گفت که«من میخواستم سرکه درست کنم، شراب از آب در آمد و به ایران میروم که خمرهی شراب را خودم بشکنم.»
درس مشروطه به انقلاب اسلامی
نکتهی چهارم در باب این است که چرا مشروطه شکست خورد. باید گفت که نه مردم بیدین و نه علما خواب بودند ولی این سؤال مطرح است که با توجه به اینکه هم مردم آگاه و هم علما در صحنه حاضر بودند، چرا مشروطه به این عاقبت دچار شد؟ یک اتفاقی در مشروطه رخ داده که تا قبل از مشروطه از اساس نیفتاده و برای بعد مشروطه مخصوصاً برای انقلاب اسلامی درس شده است. با توجه به تجربهی مشروطه امام آگاهانه نگذاشت این اتفاق بیفتد و آن اتفاق اختلاف بین علما بود. ما هیچ نهضتی قبل از مشروطه نداریم که علمایی که در آن نهضت در رأس هستند اختلاف داشته باشند، اختلافی که در آن فتوای جداگانه بدهند. مثلاً در جنگهای ایران و روسیه میرزا مسیح مجتهد تهرانی با حضور مردم درجنگ مخالفت کرد اما فتوا نداد و فقط نظر خود را اعلام کرد و مقابل علما نایستاد. اما در جریان مشروطه داستان جور دیگری رقم میخورد یعنی بین علما اختلاف شد و راز اصلی شکست مشروطه همین اختلاف علماست. علت اختلافها متعدد است و مهمترین علت این است که رهبری حادثه از مرکز حادثه دور است. رهبر اصلی نهضت آخوند خراسانی در نجف و مرکز حادثه تهران است و این دوربودن باعث شده که رهبر نتواند خوب آدمها و جریانها را رصد کند. البته استعمار هم تجربهای از نهضت تنباکو بدست آورده بود.
خاطرهای را مرحوم مدرس نقل میکنند که «من بعد از نهضت تنباکو خدمت میرزای شیرازی رفتم و به ایشان عرض کردم که الحمدلله فتوای شما خوب گرفت و همه چیز رو به راه شده است. وقتی این را گفتم مرحوم میرزای شیرازی گریه کرد و گفت: حالا که دشمن به جایگاه این پایگاه علم پیدا کرده است، دیگر نمیتوان روی این پایگاه سرمایهگذاری کرد. خیلی طبیعی است که وقتی تمام کاسه کوزهها و برنامهریزیهای استعمار توسط یک فتوا به هم ریخت، حتماً برنامهای خواهند ریخت و جلسه خواهند گذاشت که این آقا کیست که با یک فتوا چند دهه کار ما را به هم میریزد و بعد پایگاه مرجعیت را میشناسند و روی آن سرمایهگذاری می کنند.» پانزده سال بعد نهضت مشروطه شکل گرفت و من معتقدم روی این پایگاه سرمایهگذاری میشود که در مشروطه مجتهد پایتخت بالای دار میرود و مردم پای دار شادمانی میکنند و کف میزنند. فکر میکنید که شیخ فضلالله مجتهد بالای دار رفت؟! قبل از اینکه شیخ را بالای دار ببرند ترور شخصیتی شده بود؛ یعنی شخصی که بالای دار رفت شیخ مجتهد نیست، بلکه شیخ مستبد است. اول به مردم القا کردند که فردی مستبد بود و بعد مقدمات اعدام وی را فراهم کردند. در تمام چند سال اختلاف بین مشروطهخواهان و مشروعهخواهان شیخ فضلالله نتوانست با آخوند خراسانی ارتباط برقرار کند.
در تمام این سالها پسر شیخ در نجف بود و شیخ برای پسرش نامه مینوشت که این آدم هایی که برای آخوند تلگراف میزنند آدمهای درستی نیستند و آخوند خراسانی را فریب میدهند. آن موقع ده تا دوازده شهر، تلگرافخانه داشت و در تهران هم دو مرکز بود که دست مشروطهچیها و احزاب مخفی بود، از طرف دیگر درنجف هم آخوند کاملاً در محاصره است و در تمام مدت اختلاف، آخوند خراسانی و سید محمد طباطبایی یزدی با اینکه هر دو در یک شهر بودند نگذاشتند که هیچگاه دیداری داشته باشند. شیخ فضلالله در زمانی که در ری تحصن کرد، یک روز در آستان ری سخنرانی کرد و از جیبش یک قرآن کوچک برداشت و گفت: «به این قرآن قسم من با مشروطهی آخوند خراسانی مشکلی ندارم و فقط با مشروطهی این آقایان وابسته به بیگانه مشکل دارم.» فردا تمام روزنامههای وابسته به روشنفکران تیتر زدند که این قرآن نبود و جعبه سیگارش بود و لذا نقل کردهاند که به شیخ گفتند که به مردم شفاف بگویید که با مشروطه مشکل ندارید و شیخ پاسخی عجیب میدهد و می گوید «بارها خواستهام که بگویم اما نگذاشتهاند» و قضیه امامحسین(علیه السلام) در روز عاشورا را نقل میکند که امام وقتی در روز عاشورا در مقابل لشگر عمرسعد میخواست خودش را معرفی کند و فرمود: ای کسانیکه نماز میخوانید و أشهد أن محمد رسول الله میگویید! من نوهی محمد هستم و او جد من است، اما دشمن دستور میداد که لشگریان هلهله کنند تا هیچگاه صدای امام به آنها نرسد. شیخ فضلالله این قضیه را نقل می کند و می گوید «هر وقت خواستم صحبت کنم هلهله کردند وگرنه من که به قرآن هم قسم خوردم که با مشروطهی آخوند خراسانی مشکلی ندارم.»
مدیریت دور از مرکز
پس عامل اول، سرمایهگذاری دشمن بود که با مدیریت موفقی هم انجام شد و علت دوم هم دوری رهبری نهضت از مرکز حادثه بود که تأثیر بسیاری هم داشت. در واقع قضیه اینطور بود که روشنفکران شامل باند تقی زاده، برای آخوند خراسانی تلگراف میزدند که در مشروطه به دنبال آزادی و برابری هستیم، نظر حضرت مبارک چیست؟ و آخوند نگاه میکرد که اسلام با آزادی و برابری مشکلی ندارد. اسلام عین این اهداف است و اساساً برای همین امر تشکیل شده است. فتوا میداد که همکاری با اینها واجب و مخالفت با اینها در حکم محاربه با امام زمان(عج) است. این فتوا خیلی سریع در تهران پخش میشود. شیخفضلالله نوری افرادی را که تلگراف میفرستند میشناخت و فقط به کاغذ نگاه نمیکرد. او میدید آقایانی که نوشتهاند«آزادی»، منظورشان آزادی از استبداد نیست؛ در واقع مقصود، آزادی از دین و احکام است و منظور از برابری، برابری فقیر و غنی نیست بلکه برابری شیعه با سایر ادیان و مذاهب است. شیخ اینجا فتوا میدهد که همکاری با اینها در حکم محاربه با امام زمان(عج) است و واجب است که همکاری نکنید. مردم میمانند که چرا مرجع تقلید فتوا میدهد که مخالفت درحکم محاربه است و مجتهد پایتخت که چهار دهه با او زندگی کردند و در تمام این سالها جر تقوا و پرهیزگاری از او ندیدند فتوا میدهد که همکاری در حکم محاربه است؟ مردم در ابهام فرو رفتند و متوجه نشدند که چه کاری باید بکنند؛ لذاست که به دنبال آن فتنه ایجاد شد. دوری آخوند خراسانی در این حادثه بسیار مهم بود. میخواست از روی کاغذ مدیریت کند که متوجه شد سرش کلاه رفته و آن جملهی معروف را گفت که«من میخواستم سرکه درست کنم، شراب از آب در آمد و به ایران میروم که خمرهی شراب را خودم بشکنم». این سخنرانی را در شب کرد و قرار بود سحر بعد از نمازصبح از حرم حضرت علی(ع) با جمعی از علما به ایران بیایند که سحرگاه به طرز مشکوکی مسموم و از دنیا رفت.
علت سومِ شکست به بینش اجتهادی یا به تعبیر رهبر معظم انقلاب اختلاف در روشها و تاکتیکها باز میگشت. این بدان مفهوم بود که هم آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی و هم شیخ فضلالله میفهمیدند که آدمهایی که باید با آنها ائتلاف کنند، مشروطهچیها نیستند چون ماهیت این افراد را خوب میشناختند ولی یک اختلاف داشتند؛ آخوند خراسانی و مشروطه خواهها بر این باور بودند که ما در حال حاضر یک دشمن مشترک داریم و یک دشمن مجزا که الآن نباید خودمان را با آنها درگیر کنیم. میگفتند «من الآن هم مقابل محمدعلی شاه میایستم و هم مقابل این سکولارها. ما اول باید جرثومهی فساد را برداریم و بعد تکلیف خود را معلوم کنیم» چیزی شبیه کارحضرت امام(ره) در روند پیروزی انقلاب داشتند. در زمان امام مارکسیستها، خط امامیها و لیبرالهای طرفدار مرحوم بازرگان با شاه میجنگیدند و امام با آنها کاری نداشت. وقتی ایشان انقلاب را پروراند، تکلیف خود را به ترتیب با حزب توده، لیبرالها و غیره مشخص کرد. مقولهای که آخوند خراسانی به دنبال آن بود ولی موفق نشد.
واقعیت قضیه این است که شناخت و آگاهی شیخ فضلالله از غرب، نابتر از علمای نجف است؛ در واقع آن قدر که شیخ به غرب بدبین است، علمای نجف بدبین نیستند.
شیخ غربشناس
اما شیخ فضلالله نوری مخالف اینها در روش بود و معتقد بود خشت اول را چون نهد معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج. میگفت این آقایان را سهیم نکنید که بعداً به همین راحتی که میگویید «تکلیف را روشن میکنیم و آنها را کنار میگذاریم نیست. اکنون قدرت دست شماست؛ فتوا بدهید، مردم هم حاضر و با شما هستند. هیچ دلیلی ندارد که چند روشنفکر و سکولار را وارد قضیه کنید. شما میخواهید محمدعلی شاه مستبد را بردارید؛ صد تا عالم و مجتهد از گوشه و کنار فتوا بدهند که او فاسد است و او را از میان بردارید؛ نه اینکه روشنفکران و سفارت روسیه را داخل کنید. مردم متدین به صحنه خواهند آمد و او را برخواهند داشت. روشنفکران سر شما را کلاه خواهند گذاشت. اختلاف در روش این دو گروه بود؛ یعنی در تطبیق بینش اجتهادی شیخ معتقد بودند از ابتدا باید این ها را حذف کنند اما آن بزرگواران می گفتند در انتها میشود حذفشان کرد. عامل چهارمی هم در اختلاف علما هست که تفاوت در بینش و میزان غرب-شناسی عالمان دینی است. جریان مشروطه، برای ما یک مسألهی وارداتی از غرب بود و قضاوت در مورد آن تابع کیفیت شناخت عالمان دینی از غرب بود.
واقعیت قضیه این است که شناخت و آگاهی شیخ فضلالله از غرب، نابتر از علمای نجف است؛ در واقع آن قدر که شیخ به غرب بدبین است، علمای نجف بدبین نیستند. برخی علما با غرب کار اجتهادی کردند. علامه نائینی از علمایی است که در این قضیه حضور دارد و آدم کوچکی هم نیست. اینهایی که آنجا حضور دارند در مشروطه غربی تصرف کردند و در این امر فتوا دادند. اینکه روشنفکران نوشتند علما نمیدانستند که مشروطه چیست را تا حدودی من هم قبول دارم. علما نمیدانستند مشروطه چیست اما عیب عالم این نیست که مشروطه را نشناسد، عیب عالم زمانی است که نفهمد اسلام چیست. قرار است اسلامشناس باشد نه غربشناس. علما، مشروطهی غربی را نفهمیدند اما آخوند خراسانی برای مشروطهای که با آن آشنا بود فتوا داده یعنی مشروطهی غربی هر چه باشد آخوند خراسانی برای آن فتوا نداد، مشروطه را اول به چیز دیگری تبدیل و بومی کرده و بعد برای مشروطهی بومی شده فتوا داد. عالمان دینی برای امری که فتوا دادند، شناخت داشتند و برای مشروطهی غربی که شناخت نداشتند فتوایی هم ندادند. واقعیت این است که پایهی غربشناسی شیخ فضلالله نوری نسبت به علمای نجف قویتر و دارای شناخت بهتر و فتواهای نابتر است.