1389/03/14
استاد شهید مطهری
جاذبه و دافعه انسانها
چهارده خرداد هشتاد و نه است و شاهد حضور و سخنرانی رهبر انقلاب در کنار مرقد مطهر امام راحل (ره) بودیم. مثل هر سال، امسال نیز رهبری بخش مهمی از سخنان خود را به امام و ویژگیهای بارز ایشان اختصاص دادند و چند شاخص را به عنوان معیار برای امروز ما عنوان کردند که یکی از آنها «جاذبه و دافعه امام» بود: «امام دعوای شخصی ندارد؛ اما در دائرهی مکتب، با قاطعیت کامل، جاذبه و دافعهی خود را اعمال میکند. این یک شاخص عمده از زندگی امام و مکتب امام است. تولّی و تبرّی در عرصهی سیاست هم باید تابع تفکر و فکر و مبانی اسلامی و مذهبی باشد؛ اینجا هم باید انسان ملاک و معیار را این قرار بدهد؛ ببیند خدای متعال از او چه میخواهد.» به همین منظور، بخشی از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) اثر استاد شهید مرتضی مطهری است که به تقسیمبندی انسانها از لحاظ قدرت جاذبه و دافعه میپردازد.
جاذبه و دافعه در جهان انسان
در اینجا غرض از جذب و دفع ، جذب و دفعهای جنسی نیست، اگرچه آن نیز خود نوع خاصی از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است. بلکه مراد، آن جذب و دفعهایی است که در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد. در جامعه انسانی نیز برخی همکاریها است که بر اساس اشتراک منافع است. البته اینها نیز از بحث ما خارج است. قسمت عمدهای از دوستیها و رفاقتها و یا دشمنیها و کینهتوزیها، همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفعها بر اساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پیریزی شده است و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد، همچنانکه از نظر بحثهای فلسفی مسلم است که «السنخیة علة الانضمام» گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب میکنند و دلشان میخواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمیکنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهند شد و به طور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها.
در مثنوی، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است:
حکیمی زاغی را دید که با لکلکی طرح دوستی ریخته با هم مینشینند و باهم پرواز میکنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافهاش و نه رنگش، با لکلک شباهتی ندارد. تعجب کرد که زاغ با لکلک چرا؟! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دوتا لنگند.
جاذبه و دافعه در جهان انسان
در اینجا غرض از جذب و دفع ، جذب و دفعهای جنسی نیست، اگرچه آن نیز خود نوع خاصی از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است. بلکه مراد، آن جذب و دفعهایی است که در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد. در جامعه انسانی نیز برخی همکاریها است که بر اساس اشتراک منافع است. البته اینها نیز از بحث ما خارج است. قسمت عمدهای از دوستیها و رفاقتها و یا دشمنیها و کینهتوزیها، همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفعها بر اساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پیریزی شده است و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد، همچنانکه از نظر بحثهای فلسفی مسلم است که «السنخیة علة الانضمام» گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب میکنند و دلشان میخواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمیکنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهند شد و به طور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها.
در مثنوی، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است:
حکیمی زاغی را دید که با لکلکی طرح دوستی ریخته با هم مینشینند و باهم پرواز میکنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافهاش و نه رنگش، با لکلک شباهتی ندارد. تعجب کرد که زاغ با لکلک چرا؟! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دوتا لنگند.
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی در بیابان زاغ را با لک لکی
در عجب ماندم، بجستم حالشان تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
در عجب ماندم، بجستم حالشان تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
این یکپایی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را باهم انس داد. انسانها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمیشوند کما اینکه هیچوقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمیشوند. به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفعها نیاز و رفع نیاز است. انسان موجودی نیازمند است و ذاتاً محتاج آفریده شده، با فعالیتهای پیگیر خویش میکوشد تا خلاءهای خود را پر کند و حوائجش را برآورد و این نیز امکانپذیر نیست به جز اینکه به دستهای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدینوسیله از دستهای بهره گیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند و ما هیچ گرایش و یا انزجاری را در وی نمیبینیم مگر اینکه از شعور استخدامی او نضج گرفته است. و روی این حساب، مصالح حیاتی و ساختمان فطری، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خیری احساس میکند بجوشد و آنچه را با اهداف خویش منافر میبیند از خود دور کند و در مقابل آنچه غیر از اینهاست که نه منشأ بهرهای هستند و نه زیانبارند بیاحساس باشد و در حقیقت جذب و دفع دو رکن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری که از آنها کاسته شود در نظام زندگیش خلل جایگزین میگردد و بالاخره آنکه قدرت پر کردن خلاءها را دارد دیگران را به خود جذب میکند و آنکه نه تنها خلاءای را پر نمیکند بلکه بر خلاءها میافزاید انسانها را از خود طرد میکند و بیتفاوتها هم همچو سنگی در کناری.
اختلاف انسانها در جذب و دفع
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم میشوند:
1. افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه کسی آنها را دوست و نه کسی دشمن دارد، نه عشق و علاقه و ارادت را برمیانگیزند و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را. بیتفاوت در بین مردم راه میروند مثل این است که یک سنگ در میان مردم راه برود. این یک موجود ساقط و بیاثر است. آدمی که هیچگونه نقطه مثبتی در او وجود ندارد (مقصود از مثبت تنها جهت فضیلت نیست، بلکه شقاوتها نیز در اینجا مقصود است) نه از نظر فضیلت و نه از نظر رذیلت، حیوانی است، غذایی میخورد و خوابی میرود و در میان مردم میگردد همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی و اگر هم به او رسیدگی کنند و آب و علفش دهند، برای این است که در موقع از گوشتش استفاده کنند. او نه موج موافق ایجاد میکند و نه موج مخالف. اینها یک دسته هستند، موجودات بیارزش و انسانهای پوچ و تهی. زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم میتوانیم بگوییم نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.
2. مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه میجوشند و گرم میگیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود میکنند، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست، وقتی هم که بمیرند مسلمان با زمزمشان میشوید و هندو بدن آنها را میسوزاند.
چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت عرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
بنا به دستور این شاعر، در جامعهای که نیمی از آن مسلمان است و به جنازه مرده احترام میکند و آن را غسل میدهد و گاهی برای احترام بیشتر با آب مقدس زمزم غسل میدهند و نیمی هندو که مرده را میسوزانند و خاکسترش را بر باد میدهند، در چنین جامعهای آنچنان زندگی کن که مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد تو را پس از مرگ با آب زمزم و هندو نیز تو را از خویش بداند و بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند. غالباً خیال میکنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز «اجتماعی بودن» همین است که انسان همه را با خود دوست کند. اما این برای انسان هدفدار و مسلکی که فکر و ایدهای را در اجتماع تعقیب میکند و درباره منفعت خودش نمیاندیشد میسر نیست. چنین انسانی خواهناخواه یکرو و قاطع و صریح است، مگر آنکه منافق و دورو باشد. زیرا همه مردم یک جور فکر نمیکنند و یکجور احساس ندارند و پسندهای همه یکنواخت نیست. در بین مردم دادگر هست، ستمگر هم هست، خوب هست، بد هم هست. اجتماع منصف دارد، متعدی دارد، عادل دارد، فاسق دارد و آنها همه نمیتوانند یک نفر آدم را که هدفی را به طور جدی تعقیب میکند و خواهناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پیدا میکند دوست داشته باشند. تنها کسی موفق میشود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایدههای مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و با هر کسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند.
3. مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمنسازند اما دوستساز نیستند. اینها نیز افراد ناقصی هستند و این دلیل بر این است که فاقد خصائل مثبت انسانی میباشند. زیرا اگر از خصائل انسانی بهرهمند بودند، گروهی ولو عده قلیلی طرفدار و علاقهمند داشتند. زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد، هر چند عددشان کم باشد.
اگر همه مردم باطل و ستمپیشه بودند این دشمنیها دلیل حقیقت و عدالت بود اما هیچوقت همه مردم بد نیستند همچنانکه در هیچ زمانی همه مردم خوب نیستند. قهراً کسی که همه دشمن او هستند، خرابی از ناحیه خود اوست و الا چگونه ممکن است در روح انسان خوبیها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته باشد. اینگونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارند، حتی در جهات شقاوت. وجود اینها سرتاسر تلخ است و برای همه هم تلخ است. چیزی که لااقل برای بعضیها شیرین باشد [در اینها] وجود ندارد. علی (ع) میفرماید: «اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم؛ ناتوانترین مردم کسی است که از دوست یافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنکه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند.»
4. مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه، انسانهای با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت میکنند، گروههایی را به سوی خود میکشند، در دلهایی به عنوان محبوب و مراد جای میگیرند و گروههایی را هم از خود دفع میکنند و میرانند، هم دوستسازند و هم دشمنساز، هم موافقپرور و هم مخالفپرور. اینها نیز چند گونهاند، زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت. افراد با شخصیت آنهایی هستند که جاذبه و دافعهشان هر دو قوی باشد و این بستگی دارد به اینکه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد. البته قوت نیز مراتب دارد، تا میرسد به جایی که دوستان مجذوب جان را فدا میکنند و در راه او از خود میگذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت میشوند که جان خود را در این راه از کف میدهند و تا آنجا قوت میگیرند که حتی بعد از مرگ قرنها جذب و دفعشان در روحها کارگر واقع میشود و سطح وسیعی را اشغال میکند.
این جذب و دفعهای سه بعدی از مختصات اولیاء است، همچنانکه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است. از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع میکنند. مثلاً گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع و گاهی بر عکس است. گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع و گاهی برعکس است. لهذا دوستان و دشمنان، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست. صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست بلکه دلیل اصل شخصیت است و شخصیت هیچکس دلیل خوبی او نیست. تمام رهبران و لیدرهای جهان حتی جنایتکاران حرفهای از قبیل چنگیز و حجاج و معاویه، افرادی بودهاند که هم جاذبه داشتهاند و هم دافعه...
علی (ع) شخصیت دو نیرویی
علی (ع) از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعهای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم. دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار، با گذشت، از عشق او همچون شعلههایی از خرمنی آتش، سوزان و پر فروغاند، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار میشمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش کردهاند. از مرگ علی سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو میافکند و چشمها را به سوی خویش خیره میسازد. در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداکار و بیطمع، مردمی با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق، گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچهای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سختترین شکنجهها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند. سایر شخصیتهای جهان با مرگشان همه چیزها میمیرد و با جسمشان در زیر خاکها پنهان میگردد اما مردان حقیقت خود میمیرند ولی مکتب و عشقها که برمیانگیزند با گذشت قرون تابندهتر میگردد.
ما در تاریخ میخوانیم که سالها بلکه قرنها پس از مرگ علی افرادی با جان از ناوک دشمنانش استقبال میکنند. از جمله مجذوبین و شیفتگان علی، میثم تمار را میبینیم که بیست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار از علی و فضائل و سجایای انسانی او سخن میگوید. در آن ایامی که سرتاسر مملکت اسلامی در خفقان فرو رفته، تمام آزادیها کشته شده و نفسها در سینه زندانی شده است و سکوتی مرگبار همچون غبار مرگ بر چهرهها نشسته است، او از بالای دار فریاد بر میآورد که بیایید از علی برایتان بگویم. مردم از اطراف برای شنیدن سخنان میثم هجوم آوردند. حکومت قدارهبند اموی که منافع خود را در خطر میبیند دستور میدهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزی هم به حیاتش خاتمه دادند. تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی بسیار سراغ دارد. این جذبهها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد. در تمام اعصار جلوههایی از آن جذبههای نیرومند میبینیم که سخت کارگر افتاده است.