1389/02/21
محسن مومنی
گزارشی کوتاه از زندگی ادبی حضرت آیتالله خامنهای
«خلوت انس» یادداشتیست به قلم محسن مؤمنی شریف - رئیس جدید حوزه هنری- که به بررسی مقاطعی از زندگی و نیز علایق ادبی آیتالله خامنهای پرداخته است. در این نوشتار که از دوران کودکی و نوجوانی رهبر معظم انقلاب تا امروز را شامل میشود، به تشریح بخشی از فعالیتها و مطالعات ایشان در زمینههای شعر، رمان، ترجمه و... پرداخته است. در ادامه گزیدهای از این یادداشت را میخوانیم.
بیتردید نخستین معلم حضرت آیتالله خامنهای در خیلی از امور و از جمله ادبیات، مادر ایشان بودە. آن بانوی فاضله هنگامی که در نوزده سالگی به خانهی آقاسیدجواد خامنهای آمده، در میان جهیزیهاش، دیوان حافظی بوده چاپ بمبئی؛ یادگار خلوتهای انس پدر که در حواشیاش ذکریاتی داشت از سفرهای مکه و مدینهاش و حال خوشی که او با غزلهای خواجه در آن دیدارهای روحانی داشته است.
جاذبهی مطالعهی رمان در حدی بود که کتابخانهی آستان قدس نیز نمیتوانست کفاف اشتیاقش را بدهد. از سوی دیگر در آن روزگار عسرت خانواده تهیدستتر از آن بود که همهی کتابهای مورد علاقهاش را بخرد. لذا تصمیم گرفت از کتابفروشی محل، رمانهای جدید را از قرار شبی یک ریال کرایه کند و برای این که کتاب امانی به شب دوم نکشد و یک ریال دیگر نپردازد، با هر سرعتی بود، آن را به اتمام میرساند. این همه در حاشیهی درسهای حوزه بود و نیز جلسات قرائت قرآن. و در میان رمانهایی که میخواند، گاهی بعضیهاشان را بسیار میپسندید؛ مانند بعضی نوشتههای رومن رولان و جنگ و صلح تولستوی. بعضی کارها چنان شگفتزدهاش میکرد که میپنداشت ارزش آن را دارد بار دیگر آن را بخواند و میخواند؛ مانند بینوایان ویکتورهوگو: «من میگویم بینوایان یک معجزه است در عالم رماننویسی، در عالم کتابنویسی. واقعاً یک معجزه است ... من به همهی جوانها توصیه میکنم، نه حالا که دارم با شما صحبت میکنم، بارها این را گفتهام. زمانی که جوانها زیاد دور و بر من میآمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفتهام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعهشناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.»
هر چه که شوق نخستین رمانخوانی در سیدعلی جوان رو به کاستی گذاشت، شور شعر در دل و جانش فزونی یافت: «مطالعهی رمان مربوط به اوائل طلبگیام بود، اما تدریجاً اینگونه مطالعاتم وقتی که به فقه و اصول و اینها رسیده بودم، کم شد. البته باز هم قطع نشده بود و دیگر به شعر و دواوین شعرا و کتابهایی که در زمینهی تاریخ ادبیات بود، کتابهایی که در زمینهی سبک شعر بحث میکرد، بهتدریج نزدیک و آشنا میشدم. تا وقتی که قم رفتم.»
به تشویق و دلالت غلامرضا قدسی شاعر، او به انجمن ادبی فردوسی پیوست که عدهشان هر چند اندک بود، تبحرشان در نقد و حلاجی شعر بیمانند بود. جلسات انجمن در هفته یک شب و در منزل عبدالعلی نگارنده برگزار میشد. شاعران این انجمن عمدتاً مسحور صائب تبریزی بودند و اشعار شاعران مکتب عراقی -سبک رایج روزگار- برایشان حلاوتی نداشت. سیدعلی آقا نیز تحت تأثیر مضمونپردازیها و نازکاندیشیهای سبک هندی قرار گرفت و از آن حظ بیشتری برد. همین شیفتگی موجب شد امیری فیروزکوهی، بزرگترین شاعر این سبک در ایران را در تهران پیدا کند و دوستی دیرپایی بینشان صورت یابد. امیری فیروزکوهی همیشه از هوش آقای خامنهای در دریافت پیچیدگی و ظرایف و طرائف شعر -خاصه شعر سبک هندی- با تحسین تؤام با حیرت یاد میکرد و بارها به غلامرضا قدسی گفته بود: «ایشان بزرگترین شعرشناس ایران است.»
روزنامهنگاری که از لبنان آمده بود، روزی گذرش به آن انجمن افتاد. وقتی برگشت، در گزارش سفر خود از ایران در مجلهی «العرفان» با چاپ عکسی از آن مجلس نیز یاد کرده بود و در زیر آن نوشته بود: «ألقی سید علی خامنئی کلاماً فی الفرق بین الباء و الباء». این نخستین بار بود که عکسی و مطلبی از او در جریدهای چاپ میشد. آن زمان او نوزده ساله بود و عزم را جزم کرده بود که عازم حوزهی علمیهی قم شود؛ هرچند استادش آیتلله میلانی و دوستانش با این تصمیم مخالف بودند و حتی سیدجلال آشتیانی برای انصراف او قول داد در دانشگاه میتواند برایش تدریس بگیرد. هر چه که از حکایتهای توفان شنید، پیش چشمش کمتر از قطرهای آمد و رهسپار سفر شد. و این سال 1337 بود.
پیداست با این همه غرق شدن در بحر فقه و اصول، فرصتی برای ادبیات باقی نمانَد، مگر در اوقات فراغت که همان دو روز پنجشنبه و جمعه بود. آقای دکتر حسین ابراهیمی دینانی از طلاب آن روز مدرسهی حجت، از جلسهی شعری نام میبرد که بهطور خصوصی برگزار میشده و چند نفر از دوستان، از جمله آقای خامنهای اعضای آن را تشکیل می-دادهاند.
به درخواست آقای خامنهای و دوستانش او صبحهای روزهای پنجشنبه و جمعه جلسهای را برای این منظور برقرار کرد و به شکل کارگاهی بعضی کتابهای پرمخاطب روز جهان عرب را موضوع بحث قرار داد. حاصل این جلسات برای آقای خامنهای ترجمهی کتابی شد از نویسنده و شاعر نامدار لبنانی، جبران خلیل جبران به نام «اشک و لبخند» از کتاب «دمعة و الإبتسامة». هر چند پیش از اینکه او اقدام به چاپ کند، این کتاب توسط مترجم دیگری منتشر شد، اما این نخستین گام او در حوزهی ترجمه و نویسندگی بود. ترجمههای بعدی ایشان در حوزهی دین و تفکر بود و انتشار نخستین آن برایش حکم زندان را به ارمغان آورد!
در آن روزهای پرآشوب بعد از پیروزی انقلاب که برای ایشان بیتردید فرصت هیچ کار و فعالیتی نبود، تصمیم گرفتند شاعران برجسته را برای ساختن فرهنگ جدید فرابخوانند. مرحوم استاد مهرداد اوستا از کسانی بود که به دعوت ایشان لبیک گفت: «تلفن اوستا را داشتم. با منزلش تماس گرفتم. خانمی گوشی را برداشت. گفتم من فلانی هستم. با آقای اوستا کار دارم. آمد و خیلی بامحبّت برخورد کرد. گفتم: آقای اوستا! دیگر نوبت شماست. حالا باید به میدان بیایید. گفت: چشم. چشم. واقعاً هم به میدان آمد. این را نمیتوانم حدس بزنم که بدون آن تماس هم میآمد یا نمیآمد، اما واقعاً وارد میدان انقلاب شد.»
متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.
بیتردید نخستین معلم حضرت آیتالله خامنهای در خیلی از امور و از جمله ادبیات، مادر ایشان بودە. آن بانوی فاضله هنگامی که در نوزده سالگی به خانهی آقاسیدجواد خامنهای آمده، در میان جهیزیهاش، دیوان حافظی بوده چاپ بمبئی؛ یادگار خلوتهای انس پدر که در حواشیاش ذکریاتی داشت از سفرهای مکه و مدینهاش و حال خوشی که او با غزلهای خواجه در آن دیدارهای روحانی داشته است.
جاذبهی مطالعهی رمان در حدی بود که کتابخانهی آستان قدس نیز نمیتوانست کفاف اشتیاقش را بدهد. از سوی دیگر در آن روزگار عسرت خانواده تهیدستتر از آن بود که همهی کتابهای مورد علاقهاش را بخرد. لذا تصمیم گرفت از کتابفروشی محل، رمانهای جدید را از قرار شبی یک ریال کرایه کند و برای این که کتاب امانی به شب دوم نکشد و یک ریال دیگر نپردازد، با هر سرعتی بود، آن را به اتمام میرساند. این همه در حاشیهی درسهای حوزه بود و نیز جلسات قرائت قرآن. و در میان رمانهایی که میخواند، گاهی بعضیهاشان را بسیار میپسندید؛ مانند بعضی نوشتههای رومن رولان و جنگ و صلح تولستوی. بعضی کارها چنان شگفتزدهاش میکرد که میپنداشت ارزش آن را دارد بار دیگر آن را بخواند و میخواند؛ مانند بینوایان ویکتورهوگو: «من میگویم بینوایان یک معجزه است در عالم رماننویسی، در عالم کتابنویسی. واقعاً یک معجزه است ... من به همهی جوانها توصیه میکنم، نه حالا که دارم با شما صحبت میکنم، بارها این را گفتهام. زمانی که جوانها زیاد دور و بر من میآمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفتهام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعهشناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.»
هر چه که شوق نخستین رمانخوانی در سیدعلی جوان رو به کاستی گذاشت، شور شعر در دل و جانش فزونی یافت: «مطالعهی رمان مربوط به اوائل طلبگیام بود، اما تدریجاً اینگونه مطالعاتم وقتی که به فقه و اصول و اینها رسیده بودم، کم شد. البته باز هم قطع نشده بود و دیگر به شعر و دواوین شعرا و کتابهایی که در زمینهی تاریخ ادبیات بود، کتابهایی که در زمینهی سبک شعر بحث میکرد، بهتدریج نزدیک و آشنا میشدم. تا وقتی که قم رفتم.»
به تشویق و دلالت غلامرضا قدسی شاعر، او به انجمن ادبی فردوسی پیوست که عدهشان هر چند اندک بود، تبحرشان در نقد و حلاجی شعر بیمانند بود. جلسات انجمن در هفته یک شب و در منزل عبدالعلی نگارنده برگزار میشد. شاعران این انجمن عمدتاً مسحور صائب تبریزی بودند و اشعار شاعران مکتب عراقی -سبک رایج روزگار- برایشان حلاوتی نداشت. سیدعلی آقا نیز تحت تأثیر مضمونپردازیها و نازکاندیشیهای سبک هندی قرار گرفت و از آن حظ بیشتری برد. همین شیفتگی موجب شد امیری فیروزکوهی، بزرگترین شاعر این سبک در ایران را در تهران پیدا کند و دوستی دیرپایی بینشان صورت یابد. امیری فیروزکوهی همیشه از هوش آقای خامنهای در دریافت پیچیدگی و ظرایف و طرائف شعر -خاصه شعر سبک هندی- با تحسین تؤام با حیرت یاد میکرد و بارها به غلامرضا قدسی گفته بود: «ایشان بزرگترین شعرشناس ایران است.»
روزنامهنگاری که از لبنان آمده بود، روزی گذرش به آن انجمن افتاد. وقتی برگشت، در گزارش سفر خود از ایران در مجلهی «العرفان» با چاپ عکسی از آن مجلس نیز یاد کرده بود و در زیر آن نوشته بود: «ألقی سید علی خامنئی کلاماً فی الفرق بین الباء و الباء». این نخستین بار بود که عکسی و مطلبی از او در جریدهای چاپ میشد. آن زمان او نوزده ساله بود و عزم را جزم کرده بود که عازم حوزهی علمیهی قم شود؛ هرچند استادش آیتلله میلانی و دوستانش با این تصمیم مخالف بودند و حتی سیدجلال آشتیانی برای انصراف او قول داد در دانشگاه میتواند برایش تدریس بگیرد. هر چه که از حکایتهای توفان شنید، پیش چشمش کمتر از قطرهای آمد و رهسپار سفر شد. و این سال 1337 بود.
پیداست با این همه غرق شدن در بحر فقه و اصول، فرصتی برای ادبیات باقی نمانَد، مگر در اوقات فراغت که همان دو روز پنجشنبه و جمعه بود. آقای دکتر حسین ابراهیمی دینانی از طلاب آن روز مدرسهی حجت، از جلسهی شعری نام میبرد که بهطور خصوصی برگزار میشده و چند نفر از دوستان، از جمله آقای خامنهای اعضای آن را تشکیل می-دادهاند.
به درخواست آقای خامنهای و دوستانش او صبحهای روزهای پنجشنبه و جمعه جلسهای را برای این منظور برقرار کرد و به شکل کارگاهی بعضی کتابهای پرمخاطب روز جهان عرب را موضوع بحث قرار داد. حاصل این جلسات برای آقای خامنهای ترجمهی کتابی شد از نویسنده و شاعر نامدار لبنانی، جبران خلیل جبران به نام «اشک و لبخند» از کتاب «دمعة و الإبتسامة». هر چند پیش از اینکه او اقدام به چاپ کند، این کتاب توسط مترجم دیگری منتشر شد، اما این نخستین گام او در حوزهی ترجمه و نویسندگی بود. ترجمههای بعدی ایشان در حوزهی دین و تفکر بود و انتشار نخستین آن برایش حکم زندان را به ارمغان آورد!
در آن روزهای پرآشوب بعد از پیروزی انقلاب که برای ایشان بیتردید فرصت هیچ کار و فعالیتی نبود، تصمیم گرفتند شاعران برجسته را برای ساختن فرهنگ جدید فرابخوانند. مرحوم استاد مهرداد اوستا از کسانی بود که به دعوت ایشان لبیک گفت: «تلفن اوستا را داشتم. با منزلش تماس گرفتم. خانمی گوشی را برداشت. گفتم من فلانی هستم. با آقای اوستا کار دارم. آمد و خیلی بامحبّت برخورد کرد. گفتم: آقای اوستا! دیگر نوبت شماست. حالا باید به میدان بیایید. گفت: چشم. چشم. واقعاً هم به میدان آمد. این را نمیتوانم حدس بزنم که بدون آن تماس هم میآمد یا نمیآمد، اما واقعاً وارد میدان انقلاب شد.»
متن کامل این یادداشت را از اینجا بخوانید.