1389/04/16
فکر نوشتن از سرزمین نور
در آستانه سالروز بعثت پیامبر اسلام (ص)
محمدرضا سرشار
فکر نوشتن از سرزمین نور از سال 1359 در ذهن من افتاد. اولین موجبش این بود که میدیدم هیچ کتاب داستانی ارزشمندی در مورد زندگی پیامبر(ص) برای نوجوانان ما منتشر نشده است.
دوم اینکه میدانستم که اگر چنین کاری صورت بگیرد، در نگاه نوجوانان خوانندهی این اثر به پیامبر و احساس آنان نسبت به دینشان، یک تحول اساسی مثبت به وجود خواهد آمد. ضمن آنکه زندگی پیامبر ما آنقدر پر حادثه و پرکشش است که جدا از جنبهی الهی و دینی آن، به خودی خود، میتواند موضوع یک داستان بسیار جذاب و پرهیجان باشد. به شرط آنکه این موضوع، در دست یک نویسنده، به معنی درست کلمه، قرار بگیرد. و البته، طمعِ بردن ثواب و اجرا آخرتی نیز، در این کار بیتاثیر نبود.
بار اولی که نوشتن این مجموعه را شروع کردم، سال 1359 یا 1360 بود. دو مجلد آن را هم نوشتم و برای انتشار به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دادم. این دو مجلد، برای چاپ در آنجا به تصویب رسیدند. اما وقتی خوب فکر کردم، دیدم برای ادامهی کار و نوشتن مجلدهای بعدی آن نیاز به فرصت و مطالعات بیشتری دارم. بنابراین، با آنکه صرفنظر کردن از پیشنهاد بسیار وسوسهانگیز چاپ آن دو مجلد تصویب شده در کانون، برایم چندان هم آسان نبود، به حرمت نام پیامبر (ص) و اهمیت موضوع، هر طور که بود بر این وسوسه غالب شدم و از کانون خواستم که دست نگه دارد و آن دو مجلد را چاپ نکند.
اما متاسفانه تا سال 1366، توفیق ادامهی کار را پیدا نکردم. در این سال، ترکیبی از همان دو مجلد نوشته شده در سال 1359 یا 1360 را با نثر و ساختمانی جدید در یک مجلد، به نام «یثرب، شهر یادها و یادگارها» نوشتم؛ که در سال 1367 منتشر شد. اما باز هم گرفتاریهای شغلی و زندگی، ترس از دشواریها و اهمیت کار، باعث شد که نتوانم مجلدهای بعدی این مجموعه را آماده و منتشر کنم. تا آنکه در سال 1372 بعد از صحبتی که با دوستم آقای محمد میرکیانی، در مورد تهیه یک برنامهی نمایشی رادیویی راجع به زندگی پیامبر(ص) کردیم، دنباله کار را گرفتم.
حاصل این قول و قرار، نوشتن 77 برنامهی نیم ساعتهی روایتِ نمایش رادیویی در این مورد، زیر عنوان «از سرزمین نور» بود. که همینها هم تبدیل به چهارده مجلد کتابهای «از سرزمین نور» شد.
البته، این مجموعه را من اول به صورت کتاب و به نیت چاپ شدن مینوشتم، و بعد آن را به صورت یک متن رادیویی تنظیم میکردم. همچنین این کار، کاملا پیوسته نوشته نشد. یعنی وقتی 44 برنامه رادیویی (دوازده مجلد از این مجموعه) نوشته شد، تا مدتی نتوانستم کار را ادامه دهم. (تقریبا یک سالی فاصله افتاد) بعد هم که 33 برنامه دیگر را نوشتم، که دو مجلد آخری این مجموعه شد، باز کار متوقف ماند و این برمیگردد به سال 1375.
بعد از آن دیگر اصلا نتوانستم کار را ادامه دهم تا امروز. یعنی داستان، در سال پنجم بعثت متوقف مانده است و توفیق ادامهی آن را پیدا نکردهام. حتی به رادیو هم گفتم که کسی دیگر را به جای من پیدا کنند تا لااقل برنامهی رادیویی آن تعطیل نشود. آنها بعد از مدتها چانه زدن و ابراز نگرانی، سرانجام با دلخوری تن به این کار دادند. به طوری که الان یک سالی است برنامه رادیویی آن، به قلم یکی دیگر از نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان منتشر میشود.
روزی که کار را متوقف کردم به دو دلیل بود؛ اول، انجام یک کار لازم شخصی، که سالها به دلیلهای مختلف آن را به عقب انداخته بودم و دیگر داشت دیر میشد. دوم، احساس خستگی و نیاز به استراحت؛ به خصوص که مایل بودم فشار رادیو پشت سرم نباشد که مجبور باشم در یک زمان معین، کار را تمام کنم.
امروز آن کار شخصی انجام شده است. در حالی که میبینم اگر در آن زمان انجام نمیشد شاید نه تنها دیر نمیشد، بلکه امسال شرایط بسیار مناسبتری برای انجام کار فراهم است.
یعنی به عبارت دیگر، من با دست خودم باعث از دست رفتن یک شرایط بهتر برای خودم شدهام. در مورد دوم هم، شاید آن خستگی برطرف شده باشد، اما دیگر آن وقتهای باز و گسترده و پیوسته، و آن شرایط مناسب گذشته، برای ادامه کار فراهم نیست و شاید تا چند سال دیگر هم فراهم نشود این است که کارم شده است حسرت خوردن بر توفیق از دست رفته و دعا برای به دست آمدن آن توفیق. گاهی هم ته دلم نگران میشوم که نکند ناسپاسی کردهام، که آن توفیق از من گرفته شده است. و از خداوند طلب بخشش میکنم.
من فکر میکنم توجه به کتاب «آنک آن یتیم نظرکرده» نه به خاطر خود اثر بوده و نه به خاطر نویسنده اثر، بلکه صاحب اثر یعنی وجود پیامبر(ص) باعث شده در این سال به این کتاب توجه شود....
برنامه رادیویی «از سرزمین نور» که براساس این کتاب تهیه میشد به طور مستقیم با استقبال مردم روبهرو میشد. مردم تماس میگرفتند و میگفتند که آدمها و حوادث داستان را در هنگام روایت داستان میبینند. و این باعث شده بود مخاطبان با این برنامه و این اثر ارتباط برقرار کنند.
وقتی تماسهای مردم را میشنیدم حس میکردم آرزوی من برآورده شده است. دغدغهی نوشتن راجع به رسول اکرم (ص) اولین بار در سال 1358 در من به وجود آمد. چندین علت هم داشت، که مهمترین آنها رمانی بود که من در دورهی نوجوانی دربارهی زندگی رسول اکرم(ص) خوانده بودم. البته این کتاب به لحاظ سندیت چندان مورد قبول علمای شیعه نبوده؛ ولی به این دلیل که خیلی به شخصیت پیامبر نزدیک شده بود، روی من اثر گذاشت.
نتیجهی این مطالعه، احساس قرابت و عشق عمیقتر به پیامبر اکرم (ص) بود. بعدها هر داستانی را تجزیه و تحلیل کردم. دیدم هیچ کتابی به آن معنی نتوانسته زندگی ایشان را به نحو مطلوبی برای گروه سنی کودک و نوجوان بکشد. همان موقع با خودم قرار گذاشتم روزی که به اشرافی کافی در داستاننویسی رسیدم، اهتمامم را در مورد معرفی پیامبر اکرم(ص) در قالب داستان به خرج دهم.
یکی از انتقادهایی که به من [در مورد مجموعهی از سرزمین نور] وارد شد، انتقاد رهبر معظم انقلاب به نثر کتاب بود. ایشان فرموده بودند نثر کتاب، نثر خوبی است اما برای گروه سنی کودک و نوجوان، نثر فاخری است. حتی برخی مربیان کانون پرورش فکری بعد از چاپ کتاب در نامهای این انتقاد را به من کردند. من هم سعی کردم در بازنویسیهای بعدی نثر کتاب را اصلاح کنم و کمی آن را سادهتر کنم.
لحن در داستان، مثل موزیک متن در فیلم و تقریبا موسیقی در ترانه است. همچنین، لحن یکی از عناصر مهم در فضاسازی داستان، به خصوص داستانهای تاریخی و غیر این زمانی است. لحن میتواند به سرعت در نوع داستان شاعرانه، جدی، طنزآمیز و... را هم به خواننده معرفی کند. من در مجموعه پانزده جلدی «از سرزمین نور» به این عنصر مهم داستانی تاکید و توجه داشتهام. اگر دقت کنید میبینید که ضرباهنگ جملات و عبارات، حتی به تناسب نوع صحنه و حالات قهرمانان اصلی تغییر میکند؛ و تابعی از آنها و در خدمت القای هر چه بیشترشان است.
دوم اینکه میدانستم که اگر چنین کاری صورت بگیرد، در نگاه نوجوانان خوانندهی این اثر به پیامبر و احساس آنان نسبت به دینشان، یک تحول اساسی مثبت به وجود خواهد آمد. ضمن آنکه زندگی پیامبر ما آنقدر پر حادثه و پرکشش است که جدا از جنبهی الهی و دینی آن، به خودی خود، میتواند موضوع یک داستان بسیار جذاب و پرهیجان باشد. به شرط آنکه این موضوع، در دست یک نویسنده، به معنی درست کلمه، قرار بگیرد. و البته، طمعِ بردن ثواب و اجرا آخرتی نیز، در این کار بیتاثیر نبود.
بار اولی که نوشتن این مجموعه را شروع کردم، سال 1359 یا 1360 بود. دو مجلد آن را هم نوشتم و برای انتشار به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دادم. این دو مجلد، برای چاپ در آنجا به تصویب رسیدند. اما وقتی خوب فکر کردم، دیدم برای ادامهی کار و نوشتن مجلدهای بعدی آن نیاز به فرصت و مطالعات بیشتری دارم. بنابراین، با آنکه صرفنظر کردن از پیشنهاد بسیار وسوسهانگیز چاپ آن دو مجلد تصویب شده در کانون، برایم چندان هم آسان نبود، به حرمت نام پیامبر (ص) و اهمیت موضوع، هر طور که بود بر این وسوسه غالب شدم و از کانون خواستم که دست نگه دارد و آن دو مجلد را چاپ نکند.
اما متاسفانه تا سال 1366، توفیق ادامهی کار را پیدا نکردم. در این سال، ترکیبی از همان دو مجلد نوشته شده در سال 1359 یا 1360 را با نثر و ساختمانی جدید در یک مجلد، به نام «یثرب، شهر یادها و یادگارها» نوشتم؛ که در سال 1367 منتشر شد. اما باز هم گرفتاریهای شغلی و زندگی، ترس از دشواریها و اهمیت کار، باعث شد که نتوانم مجلدهای بعدی این مجموعه را آماده و منتشر کنم. تا آنکه در سال 1372 بعد از صحبتی که با دوستم آقای محمد میرکیانی، در مورد تهیه یک برنامهی نمایشی رادیویی راجع به زندگی پیامبر(ص) کردیم، دنباله کار را گرفتم.
حاصل این قول و قرار، نوشتن 77 برنامهی نیم ساعتهی روایتِ نمایش رادیویی در این مورد، زیر عنوان «از سرزمین نور» بود. که همینها هم تبدیل به چهارده مجلد کتابهای «از سرزمین نور» شد.
البته، این مجموعه را من اول به صورت کتاب و به نیت چاپ شدن مینوشتم، و بعد آن را به صورت یک متن رادیویی تنظیم میکردم. همچنین این کار، کاملا پیوسته نوشته نشد. یعنی وقتی 44 برنامه رادیویی (دوازده مجلد از این مجموعه) نوشته شد، تا مدتی نتوانستم کار را ادامه دهم. (تقریبا یک سالی فاصله افتاد) بعد هم که 33 برنامه دیگر را نوشتم، که دو مجلد آخری این مجموعه شد، باز کار متوقف ماند و این برمیگردد به سال 1375.
یکی از انتقادهایی که به من [در مورد مجموعهی از سرزمین نور] وارد شد، انتقاد رهبر معظم انقلاب به نثر کتاب بود. ایشان فرموده بودند نثر کتاب، نثر خوبی است اما برای گروه سنی کودک و نوجوان، نثر فاخری است.
بعد از آن دیگر اصلا نتوانستم کار را ادامه دهم تا امروز. یعنی داستان، در سال پنجم بعثت متوقف مانده است و توفیق ادامهی آن را پیدا نکردهام. حتی به رادیو هم گفتم که کسی دیگر را به جای من پیدا کنند تا لااقل برنامهی رادیویی آن تعطیل نشود. آنها بعد از مدتها چانه زدن و ابراز نگرانی، سرانجام با دلخوری تن به این کار دادند. به طوری که الان یک سالی است برنامه رادیویی آن، به قلم یکی دیگر از نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان منتشر میشود.
روزی که کار را متوقف کردم به دو دلیل بود؛ اول، انجام یک کار لازم شخصی، که سالها به دلیلهای مختلف آن را به عقب انداخته بودم و دیگر داشت دیر میشد. دوم، احساس خستگی و نیاز به استراحت؛ به خصوص که مایل بودم فشار رادیو پشت سرم نباشد که مجبور باشم در یک زمان معین، کار را تمام کنم.
امروز آن کار شخصی انجام شده است. در حالی که میبینم اگر در آن زمان انجام نمیشد شاید نه تنها دیر نمیشد، بلکه امسال شرایط بسیار مناسبتری برای انجام کار فراهم است.
یعنی به عبارت دیگر، من با دست خودم باعث از دست رفتن یک شرایط بهتر برای خودم شدهام. در مورد دوم هم، شاید آن خستگی برطرف شده باشد، اما دیگر آن وقتهای باز و گسترده و پیوسته، و آن شرایط مناسب گذشته، برای ادامه کار فراهم نیست و شاید تا چند سال دیگر هم فراهم نشود این است که کارم شده است حسرت خوردن بر توفیق از دست رفته و دعا برای به دست آمدن آن توفیق. گاهی هم ته دلم نگران میشوم که نکند ناسپاسی کردهام، که آن توفیق از من گرفته شده است. و از خداوند طلب بخشش میکنم.
من فکر میکنم توجه به کتاب «آنک آن یتیم نظرکرده» نه به خاطر خود اثر بوده و نه به خاطر نویسنده اثر، بلکه صاحب اثر یعنی وجود پیامبر(ص) باعث شده در این سال به این کتاب توجه شود....
برنامه رادیویی «از سرزمین نور» که براساس این کتاب تهیه میشد به طور مستقیم با استقبال مردم روبهرو میشد. مردم تماس میگرفتند و میگفتند که آدمها و حوادث داستان را در هنگام روایت داستان میبینند. و این باعث شده بود مخاطبان با این برنامه و این اثر ارتباط برقرار کنند.
وقتی تماسهای مردم را میشنیدم حس میکردم آرزوی من برآورده شده است. دغدغهی نوشتن راجع به رسول اکرم (ص) اولین بار در سال 1358 در من به وجود آمد. چندین علت هم داشت، که مهمترین آنها رمانی بود که من در دورهی نوجوانی دربارهی زندگی رسول اکرم(ص) خوانده بودم. البته این کتاب به لحاظ سندیت چندان مورد قبول علمای شیعه نبوده؛ ولی به این دلیل که خیلی به شخصیت پیامبر نزدیک شده بود، روی من اثر گذاشت.
نتیجهی این مطالعه، احساس قرابت و عشق عمیقتر به پیامبر اکرم (ص) بود. بعدها هر داستانی را تجزیه و تحلیل کردم. دیدم هیچ کتابی به آن معنی نتوانسته زندگی ایشان را به نحو مطلوبی برای گروه سنی کودک و نوجوان بکشد. همان موقع با خودم قرار گذاشتم روزی که به اشرافی کافی در داستاننویسی رسیدم، اهتمامم را در مورد معرفی پیامبر اکرم(ص) در قالب داستان به خرج دهم.
یکی از انتقادهایی که به من [در مورد مجموعهی از سرزمین نور] وارد شد، انتقاد رهبر معظم انقلاب به نثر کتاب بود. ایشان فرموده بودند نثر کتاب، نثر خوبی است اما برای گروه سنی کودک و نوجوان، نثر فاخری است. حتی برخی مربیان کانون پرورش فکری بعد از چاپ کتاب در نامهای این انتقاد را به من کردند. من هم سعی کردم در بازنویسیهای بعدی نثر کتاب را اصلاح کنم و کمی آن را سادهتر کنم.
لحن در داستان، مثل موزیک متن در فیلم و تقریبا موسیقی در ترانه است. همچنین، لحن یکی از عناصر مهم در فضاسازی داستان، به خصوص داستانهای تاریخی و غیر این زمانی است. لحن میتواند به سرعت در نوع داستان شاعرانه، جدی، طنزآمیز و... را هم به خواننده معرفی کند. من در مجموعه پانزده جلدی «از سرزمین نور» به این عنصر مهم داستانی تاکید و توجه داشتهام. اگر دقت کنید میبینید که ضرباهنگ جملات و عبارات، حتی به تناسب نوع صحنه و حالات قهرمانان اصلی تغییر میکند؛ و تابعی از آنها و در خدمت القای هر چه بیشترشان است.