1387/02/13
احمدمسجدجامعی
باشگاه فرهنگی
احمد مسجدجامعی*
یکروز بعد از ظهر، یکی از مسؤولان دفتر رهبری زنگ زد و دعوت کرد تا فردا صبح، اول وقت اداری در دفتر رهبری حاضر شوم.
آن روزها فیلم مارمولک بر روی پرده سینماها بود. فیلم واکنشهای گوناگونی را برانگیخته بود و شخصیتهای مختلف، دیدگاههای متفاوتی دربارهی محتوای آن داشتند؛ در مقابل ما هم از مجوزی که داده شده بود، دفاع میکردیم. فکر کردم حتماً آقا دربارهی این فیلم توضیحی میخواهند. با این فرض عازم دفتر رهبری شدم.
در ذهنم پرسشهای احتمالی را مرور میکردم و برای آنها پاسخ مییافتم، اما وقتی رسیدم، دیدم شرایط بهنحو دیگری است و ایشان برای بازدید از نمایشگاه بینالمللی کتاب عازم محل برگزاری آن هستند. بدون آن که قبلاً اطلاعی داده شود، به راه افتادیم. خیابانهای مسیر نسبتاً خلوت بود؛ با خودم فکر میکردم چقدر خوب شد، ساعت کار نمایشگاه تغییر کرده است. دقایقی به ساعت10- که ساعت آغاز نمایشگاه بود- مانده بود که به نمایشگاه رسیدیم و از در میانی وارد سالن 8 و 9 شدیم. هنوز بعضی از غرفهها در حال پهن کردن بساط بودند. غرفهدارانی که از راه میرسیدند گله میکردند که چرا از پیش اعلام نشده تا آماده شوند و متعجب بودند. من هم قبل از آنکه به نمایشگاه برسیم نگران بودم که آمادگی چنین بازدیدی را نداشته باشیم، اما همهچیز به خیر و خوشی پیش رفت. یاد روزی افتادم که آقا نمایشگاه کتاب را باشگاه فرهنگی خواندند.
***
نمایشگاه کتاب تهران پاییز 1366 با مصوبهی هیأت دولت در دورهی ریاستجمهوری آیتالله خامنهای و نخستوزیری مهندس موسوی آغاز بهکار کرد و در اولین دورهی برگزاری، مجموعهای از کتابهای گوناگون به نمایش گذاشته شد؛ پس از آن با یکسال و نیم تأخیر در اردیبهشت ماه هر سال این نمایشگاه بهطور منظم تاکنون برگزار شده است.
یکی از جالبترین و به یادماندنیترین خاطرات نمایشگاه حضور کشورهای آسیای مرکزی در آن بود.
اتحاد جماهیر شوروی تازه از هم پاشیده بود و کشورهای این اتحادیه در راه استقلال گام نهاده بودند. ما هم در نمایشگاه جایی را به کشورهای آذربایجان، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان اختصاص داده بودیم با نام "یاد یار مهربان" که از شعر معروف رودکی برگرفته شده بود. به همین مناسبت یکی از طراحان خوش ذوق نیز پوستری با همان عنوان، در نهایت زیبائی و هنرمندی تهیه کرده بود که لطف و جذابیت خاصی به نمایشگاه بخشیده بود و مورد توجه همگان، بهویژه میهمانان قرار گرفت. یادم میآید شخصی در نامهای مرا خطاب قرار داده بود و ضمن تمجید از این اثر هنرمندانه نوشته بود که تاکنون اینگونه آثار گذشتهنگر، بوی مرگ و کهنگی میداد، ولی این پوستر نشان از سرزندگی، نوآوری و امید به آینده میدهد.
به هر حال برای حضور در این بخش از همه آن کشورها دعوت کردیم. وزرای برخی از آنها هم میهمان نمایشگاه بودند. آقای خامنهای بهویژه در غرفههای تاجیکستان و آذربایجان بیشتر وقت گذاشتند. بحثهای پراکندهای دربارهی زبان و ادب فارسی و پیوندهای مشترک فرهنگی درگرفت. در همین دیدار بود که یکی از مقامات رسمی تاجیکستان گفت: "ما اینک به ایران آمدهایم تا درخت دوستی بنشانیم که تا کام دل به بار آورد!" ایشان با تبسمی و تأملی به تحسین وی پرداختند و گفتند: "هرگاه که شما برادران تاجیک را میبینیم، دلمان باز میشود." کلام عجیبی بود؛ این جمله تاجیکها را کاملاً تحت تاثیر قرار داد. صحبت به حوزهی مکتوب کشیده شد و یکی از تاجیکها گفت که خط "مرقع" از ایران به تاجیکستان آمده است. آقای خامنهای گفتند: "زبان شما پارسی است و این زبان خط خودش را دارد." همین بحثها باعث شد تا یکی از مقامات تاجیکستان در روز ملّی تاجیکستان که در نمایشگاه با حضور آقای خاتمی و جمعیتی انبوه برگزار شد، شعر "چو ایران نباشد تن من مباد" را بخواند که مورد استقبال شدید حاضران قرار گرفت.
در این بازدید اتفاقات دیگری هم رخ داد و بحثهای دیگری هم به میان آمد. آقا در غرفهی آذربایجان با مسؤولان غرفه به زبان ترکی سخن گفتند. یکی از اعضای هیأت آذربایجان گفت که در سرزمین بزرگ ایران، نظامی گنجوی در آن سو و استاد شهریار در این سو شعر گفتهاند. یکی دیگر از مقامات آذربایجان گفت: "در جوانی آرزو داشتم که روزی مرزها باز شود و در یکی از روستاهای شما معلم شوم و اکنون این آرزو تحقق یافته و در کشور شما هستم."
آقای خامنهای وقت جداگانهای هم تعیین کردند و با میهمانان خارجی خدمت ایشان رسیدیم. در این دیدار یکی از میهمانان گزارش میداد اما ظاهراً در ترجمهی بخشی از سخنان او دقت نشده بود. گزارشگر به این موضوع اشاره کرد و آقا در حد یک جمله به آذری گفتند: "بله؛ من متوجه میشوم!" و این خیلی به مذاق میهمانان خوش آمد.
گزافه نیست اگر بگویم در همین جلسات و همین گفتگوها و حضورها رابطهی فرهنگی ما با این کشورها آغاز شد و بعدها با برگزاری هفتههای فرهنگی و "روز ایران" در این کشورها گسترش یافت.
از این دوره از نمایشگاه و این دیدارها گزارشهای بسیاری در مطبوعات و رسانههای این کشورها انعکاس یافت و مقالاتی در باب میراث معنوی مشترک کشورهای حوزهی تمدن ایران و آسیای مرکزی منتشر شد. یکی از جذابترین آنها نوشتهای بود به قلم دبیر اول اتحادیهی نویسندگان قزاقستان که با الهام از یک سخنرانی در روز ملی کشورش در ایران با عنوان "ایران فیروزهای" در قزاقستان منتشر شد.
یکی از مهمانان با اشارهای به تاریخ حوادث سیاسی کشورش گفت که آذربایجان یکصد و هفتاد سال پیش، از ایران جدا شد و مسکو تلاش میکرد تا دین ما را از بین ببرد ولی با مقاومت ما روبه رو شد. این ماجرا مرا به یاد صحبتهایم با آقای "رستم علیاف" یکی از شخصیتهای علمی جمهوری آذربایجان انداخت. او در زمینهی تصحیح متون قدیمی فارسی تبحر داشت و پیش از انقلاب آثار مربوط به برخی نهضتهای فرهنگی- سیاسی قرن هشتم و نهم را منتشر کرده بود. از جمله آثار او تصحیح برخی متون اصلی "حروفیه" بود. در آن دوره برخی نویسندگان ایرانی براساس این تصحیحها میکوشیدند چهرههای برجستهی نهضتهای شیعی مانند "نعیمی" و "نسیمی" را "آتهایست" معرفی کنند! بزرگانی که علامهی امینی در "شهداءالفضیله" و "الغدیر" از افکار بلند دینی آنها با قوت و قدرت دفاع کرده است.
از جملهی اینها کتابهای مربوط به نهضت حروفیه بود که توسط آقای "میرفطروس"، در آن روزگار انتشار مییافت و مقالاتی هم در صفحهی فرهنگی و اندیشهی کیهان زیر نظر آقای "باقر مومنی" با همین رویکرد به چاپ میرسید. در آن سالها من دانشجوی جوانی بودم که توجهم به این موضوع جلب شد و با کمک یکی از نسخهشناسان مجموعههای چاپ آقای علیاف را با نسخههای موجود در بخش خطی کتابخانهی مرکزی مقابله کردم و آن را غیرقابل تطبیق یافتم. بخشهای عمدهای از نوشتهها حذف شده و مطالب بهصورت پراکنده کنار هم گردآوری شده بود. پیش از انقلاب، در این مورد مقالهای نوشتم که روزنامهی کیهان البته آن را چاپ نکرد. مدتی بعد مقالهای طولانی از "آقای اکبر ثبوت" در نشریهی فلق که به همت دانشجویان دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران منتشر میشد، در باب حروفیه چاپ شد.
باری این موضوع و آن مقالهی نشریهی فلق را با آقای علیاف در میان گذاشتم و او گفت: "آنچه در آن زمان به نام من منتشر میشد، کار اصلی من نبود. انتخاب و گزینش و دستکاری حزب کمونیست بود که بر مبنای تصحیح و نوشتههای من، این مجموعه را منتشر کرده بود." به همین دلیل اجازهی عرضهی این قبیل آثارش را نمیداد و میگفت: "خیال دارم اصل کارهای خود را دوباره و بهطور دقیق و کامل منتشر کنم." او امیدوار بود که با توجه به مشکلات فروپاشی این کار در ایران هم انجام پذیرد. با یکی از ناشران دولتی ایران هم مذاکره کرد، ولی اجل مهلت نداد تا این کار را به سامان برساند. آقای خامنهای در همان نشست که به تعبیر خودشان بسیار شیرین بود، بر تلاش در زمینهی معرفی صحیح اسلام و تکیه بر ایمان اسلامی و ترجمه و نشر درست و دقیق متون دینی تأکید کردند.
ایشان با تأسف از عدم ارائهی محصولات فرهنگی و هنری جمهوریهای مسلماننشین در شوروی گفتند: "من رمان دُنِ آرام را که قضایایش مربوط به قزاقستان است، خواندهام. فکر میکردم نویسندهاش قزاق است؛ در نمایشگاه کتاب پرسیدم که این اثر کار قزاقهاست؟ گفتند: نخیر؛ روس است! یعنی میشود فرض کرد که در آذربایجان، در تاجیکستان، در قزاقستان، در قرقیزستان- و دیگر جمهوریها- هیچ مظهر و محصول فرهنگیای که بشود ترجمه کرد و ارائه نمود، وجود نداشته باشد!؟"
***
در یکی از دورهها در بخش جنبی نمایشگاه، سالنی را به "زبان فارسی، میراث مشترک ما" اختصاص داده و در آن، مجموعههای مفصلی از اشعار و آثار شعرای پارسیگو و تحقیقات ادبی در شبهقارّه را به نمایش گذاشته بودیم. در ضمن چند کتاب و جزوه هم حسب موضوع تهیه و چاپ شده بود. آثار زبان و ادبیات فارسی در شبهقاره هند بهصورت تابلوهایی زیبا و نفیس، بیانگر حضور فرهنگ دیرپای زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در شبهقاره هند بود. از کتیبههای فارسی گرفته تا آثار هنری با نوشتههایی به زبان فارسی- مانند، سکّهها، ظرفها، شمشیرها و کهنترین کتابهای فارسی چاپ شده توسط "نول کشور" ناشر هندوی عاشق ایران و زبان فارسی- در این مجموعه به نمایش گذاشته شده بود. این کتابهای چاپ سنگی توجه همگان را به خود جلب میکرد. کتابهایی در موضوعات گوناگون مانند: دیوان شعرا، فرهنگ لغت، تاریخ، هنر و...
برای جذاب کردن این غرفه و به مصداق "شکرشکن شوند همه طوطیان هند" قفس بزرگی فراهم آورده بودیم که تعداد زیادی طوطی داخل آن بودند. طوطی پرندهی ترسویی است؛ اتفاقاً آنشب هوای تهران بارانی بود و رعدو برق زیادی داشت؛ وقتی صبح آمدیم، دیدیم چند طوطی از ترس مردهاند. ماجرا را در همین غرفه برای آقا گفتیم؛ ایشان گفتند: "شاید ماجرای طوطی مثنوی تکرار شده باشد!"
در همین غرفه بحث به حوزهی زبان فارسی و اهمیت آن در شبهقاره کشیده شد. ایشان زبان و ادب فارسی را میراث مشترک فرهنگی و زبان دوم جهان اسلام و عامل پیوستگی معنوی ما و شبهقاره میدانستند و بهویژه شعر فارسی را تجلی لطافت روح این فرهنگ برشمردند و بر گسترش این پیوند و بازشناساندن آن در دوران ما تأکید کردند.
همانجا مطرح شد که دائرةالمعارفی دربارهی زبان و ادب فارسی در شبهقاره در دست تهیه است و فرهنگستان زبان و ادب فارسی عهدهدار آن است؛ که سالها بعد جلد نخستین آن چاپ و منتشر شد. من از کار دیگری هم نام بردم... چند سالی از این موضوع گذشت در یکی از بازدیدها آقای خامنهای به کتاب سه جلدی و سه هزار صفحهای "دانشنامهی ادب فارسی در شبهقاره" که به تازگی زیر نظر "حسن انوشه" منتشر شده بود، برخوردند. در این دانشنامه به تفصیل از شاعران و نویسندگان پارسیگو و پارسینویس شبهقاره در طول قرون سخن رفته است و گسترش شگفتانگیز زبان و ادب فارسی را در این سرزمین وسیع نشان میدهد. آقای خامنهای در نهایت تعجب پرسیدند: "چطور من هنوز این کتاب را ندیدهام؟" گفتیم به تازگی منتشر شده است. احساس میکردم که تألیف و نشر چنین آثاری برای ایشان اهمیت دارد و خاطرهی بحثهای غرفهی هند در ذهنم مرور شد.
***
برخی از کتابها در نمایشگاه برای آقا خاطرههایی از دورههای نوجوانی و جوانی را زنده میکرد. در یکی از غرفهها، کتاب "دور دنیا در هشتاد روز" ژول ورن را دیدند. آن را برداشتند و گفتند: "این جزو خاطرات قدیم ماست؛ زمانی ما این کتاب را برای آموزش زبان انگلیسی میخواندیم." وقتی ایشان در غرفهای کتابی از جبران خلیل جبران دیدند، پرسیدند: "این ترجمهی چندم است؟" و اضافه کردند: "ترجمهی قدیم آن را خواندهام." در غرفهای دیگر دیدن کتابی از مرحوم شیخ محمد خیابانی باعث شد دربارهی او گفتوگویی طرح کنند و از رابطهی سببی که با خیابانی داشتند سخن بگویند.
یکبار کتابی دربارهی نجفآباد دیدند و یادی کردند از جد مادری خودشان؛ مرحوم سیدهاشم نجفآبادی صاحب تفسیر "خلاصةالبیان" که سالها در مسجد گوهرشاد مشهد اقامهی جماعت داشتند.
در غرفهی نشر پرواز متوجه عکس بزرگی از زندهیاد "احمد آرام" شدند. تأمل و تبسمی کردند و گفتند: "هرگز خاطرهی نخستین دیدارم با ایشان را فراموش نمیکنم. طلبهی جوانی بودم و از مشهد برای چند روزی به تهران آمده بودم. دلم میخواست با نویسندگان و مترجمانی که آثارشان را خوانده بودم، آشنا شوم. در این میان به آقای احمد آرام دلبستگی خاصی داشتم؛ برای دیدار ایشان به انتشارات فرانکلین رفتم. این نخستین دیدارم بود و ایشان مرا نمیشناخت؛ ولی از همان لحظهی اول با گرمی و خوشرویی منٍ طلبهی جوان و ناشناس را پذیرفت. برای ناهار هم مرا نگه داشت و تا عصر آن روز خدمت ایشان بودیم."
ایشان به آشنایان قدیم نشر هم احترام فوقالعادهای میگذاشتند. مدتها در غرفهی "دارلکتبالإسلامیه" مرحوم شیخ محمد آخوندی میایستادند و با دقت به حرفهای ایشان گوش میسپردند. یکبار آقای آخوندی به آقا گفت: "من در جشن عروسی ابوی شما حضور داشتم."
نشر "انصاریان" قم عموماً آثار جدیدی را که ترجمهی کتابهایی در موضوعات اسلامی برای ارائه در حوزهی خارج از کشور بود، به زبانهای انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی، ترکی و... منتشر میکرد. یکبار حین بازدید از این مجموعه آقا گفتند: "این کتابها مصداق کلمهی طیبه است!"
انتشارات "توس" نیز یادآور خاطرات دوران مشهد بود و آقا از طریق ناشر آن آقای "باقرزاده" برخی نامها و یادهای یاران خراسانی را مرور میکردند.
در یکی از غرفهها کتابی مطرح شد که دربارهی رضاشاه بود و نویسنده کارهای بد او را به اطرافیانش نسبت داده بود. ناشر در برابر پرسش آقای خامنهای گفت: "این حرفها به معنی تبرئهی رضاشاه نیست؛ نمیشود شخصی خودش خوب باشد اما همهی اطرافیانش بد باشند!"
انتشارات "اساطیر" معمولاً کتابهای مهم و قدیمی را که مدتها از زمان چاپ آنها گذشته و نایاب بودند را منتشر میکرد. از جمله "قاموس کتاب مقدس" را که 80 -70 سال پیش منتشر شده بود. این قاموس فرهنگ اعلام و اصطلاحات تورات و انجیل است و قطع بزرگ رحلی دارد. ناشر آن را در گوشهای گذاشته بود اما آقای خامنهای متوجه آن شدند و گفتند: "این همان کتاب قدیمی است که تجدید چاپ کردهاید؟" ناشر اظهار داشت همان است؛ بی هیچ تغییر و تصرفی؛ و کتاب را به ایشان هدیه کرد. آقای خامنهای گفتند: "من چاپ قدیم آن را دارم!" ناشر به وجد آمد و اینبار اثر دیگری را معرفی کرد؛ "کتاب مقدس؛ ترجمهی فاضل خان." آقای خامنهای گفتند: "اگر اینهم تجدید چاپ همان اثر قدیمی است، من چاپ اولش را دارم!"
مسؤول یکی دیگر از غرفهها، کتابی دربارهی مدیریت تقدیم آقا کرد و گفت: "با توجه به اینکه شما رهبر هستید، خواندن این کتاب برایتان مفید است!" آقا تشکر کردند و کتاب را پذیرفتند و گفتند: "حتماً میبینم."
یکبار روحانی محترمی در یک غرفه در کنار فروشنده نشسته بود. آقای خامنهای ایشان را نشناختند؛ پرسیدند: "حضرت آقا!؟" روحانی پاسخ داد: "مجهول!" ایشان بلافاصله با تبسمی گفتند: "هر مجهولی ریشه در معلومی دارد!" آقای مجهول هم معلوم شد! و زمینهی گفتوگوهایی پیرامون آثار علمای نجف را فراهم ساخت. در همین سال "موسوعهی عتبات مقدسه" ارائه شده بود. این اثر تألیف مرحوم خلیلی است و مهمترین مجلدات آن مربوط به تاریخ نجف است که مورد توجه ایشان واقع شد.
***
رهبری در عالم نشر به برخی حوزهها علاقهی بیشتری دارند؛ بهویژه به حوزهی رمان و ادبیات داستانی و شعر توجهی خاص نشان میدهند و ادبیات دفاع مقدس همواره توجه ایشان را جلب میکند. در غرفههایی که کتابهایی در این حوزه ارائه میشد، ایشان تأمل بیشتری میکردند و سراغ نویسندگان و کارهای جدید را میگرفتند. یکبار در حین صحبتی گفتند: "ما در این حوزه بایستی آثار برجسته و ماندگار خلق کنیم؛ آثاری نظیر جنگ و صلح تولستوی که اوج هنر داستان نویسی است. رمان جنگ و صلح، توصیف حملهی ناپلئون به روسیه و دفاع مردم روس در مقابل این تجاوز و فداکاریهای آنهاست. ما هم که تجربهی جنگی سرشار از ایثار و فداکاری داریم، میتوانیم و باید به خلق چنین آثاری دست بزنیم و به زبان هنر به بیان آن بپردازیم." همین تأکید باعث شد که تقریباً در همهی دورههای نمایشگاه بخش ویژهای برای فعالیتهای فرهنگی و هنری دفاع مقدس پیشبینی شود؛ و سرای اهل قلم اهدای جایزهی بهترینها در زمینهی ادبیات و آثار دفاع مقدس را بهطور مرتب دنبال کند. در نمایشگاه کتاب هرسال بخش ویژهای به دفاع مقدس اختصاص مییافت که طراحی آن با هنرمند گرامی "حبیب صادقی" بود.
در غرفهی ناشر کتاب "فرهنگ جبهه" اتفاق جالبی رخ داد. فرهنگ جبهه با کوشش سیدمهدی فهیمی و دوستانش فراهم آمده است. این اثر از یادگارهای باارزش دفاع مقدس در حوزهی زبان و ادب فارسی است. این فرهنگ جلوهگر توانایی زبان عامه است و نشان میدهد این زبان چه ظرفیت و ظرافتی در میان احوال و اعمال و احساسات و عواطف انسانی دارد و جنگ، چه جوشش روایتی به زبان فارسی داده است... روال آقا در برخورد با ناشران این بود که یا پول کتابی را که برمیداشتند میپرداختند و یا احیاناً آن را بهعنوان هدیه میپذیرفتند و گاهی هم یادآوری میکردند که کتاب را دارم. در غرفهی این ناشر، فروشنده یک جلد از این مجموعه را تقدیم ایشان کرد و گفت: "پول آن را بهخاطر تیمّن میگیرم!" آقای خامنهای تبسمی کردند و ضمن پرداخت بهای کتاب گفتند: "بچهی زرنگی است؛ بالاخره پول را از ما گرفت!" آقا پول را هم پرداخت کردند، اما چون کتاب را داشتند، نبردند!
یکی از غرفههای مورد توجه آقا بخش کتابهای مربوط به خاطرات جنگ در حوزهی هنری بود. این مجموعه با کوشش خستگی ناپذیر و صمیمی و صادقانهی سه یار قدیمی، آقایان "سرهنگی"، "بهبودی" و "کمرهای" راهاندازی شده بود و هربار آثار جدیدی ارائه میکرد.
ایشان به رمان فارسی هم با علاقه مینگرند ولی از نقد آن هم فروگذار نمیکنند. به خاطر دارم در یکی از غرفهها رمان "کلیدر" آقای "دولت آبادی" را دیدند و به آن اشاره کردند. من گفتم: "کلیدر توصیفهای درخشان دارد و زبان آن شاعرانه و بیانش شیواست." ایشان افزودند: "اگر کوتاهتر بود، جذابتر بود!"
یادم میآید که در دفتر ادبیات داستانی مجموعهای منتشر کرده بودیم با عنوان "نگاهی دیگر" که به نقد و بررسی رمانهای بزرگ جهان میپرداخت. ایشان ضمن استقبال از چنین روندی گفتند: "خوب است برای انتخاب کتاب هم فضایی مناسب بهوجود بیاید و نقد کتاب گسترش یابد." گسترش کتابخوانی و ترویج کتاب از نکات مورد توجه ایشان بود. نظر جدی ایشان این است که کتاب باید وارد زندگی مردم شود.
یکی از مجموعههایی که مورد توجه ایشان واقع شد "کتاب همراه" بود. طرحی که براساس آن کتابهایی ارزان تولید میشد و از ظرفیتهای جدیدی برای توزیع و ارائهی آن استفاده میشد؛ مانند اینکه در داروخانهها و فروشگاههای بزرگ و مانند آن در کنار سایر محصولات عرضه میگردید. این طرح در آن زمان کاملاً جدید بود.
***
درست 10 سال پیش در چنین روزهایی بود که آقای "ناصر پلنگی" به همراه همسر و خانواده هنرمندش لباس کار به تن کرد و با کوشش شبانهروزی به برپایی سالنی همت گماشت که قرار بود به مناسبت پنجاهمین سالگرد اشغال فلسطین به نمایشگاه کتاب اضافه شود.
نماد اصلی نمایشگاه، مجسمهی رزمندهای بود که با قامتی افراشته- که سر و صورت خود را با دستاری پوشانده بود- و با سنگی در دست، دورها را نشانه گرفته بود و به تعبیر زیبای خانم فرزانه کابلی "انقلاب سنگ" را تداعی میکرد. در اطراف سالن، آثاری از هنرمندان هنرهای تجسمی دیوارها را پوشانده بود. در بخش نمایشگاه هم آثار "ناجیالعلی" هنرمند بزرگ فلسطینی به چشم میخورد. در میانهی سالن، کتابها و پایاننامههای بسیاری دربارهی انتفاضهی فلسطین وجود داشت و افزون بر آن، مجموعهای نادر از نشریات جهانی پیرامون مسئلهی فلسطین عرضه شده بود. همزمان، با همکاری اتحادیهی نویسندگان عرب نشستی پیرامون فلسطین و ادبیات مقاومت بر پا شده بود که عدهای از چهرههای برجسته ادبی فلسطین و جهان عرب و از جمله دکتر "علی عقله عرسان" رییس اتحادیهی نویسندگان عرب هم حضور داشتند.
آقای خامنهای مدت زیادی در سالن تأمل کردند و به دقت آثار را دیدند و بهویژه به آثار ناجیالعلی اظهار علاقه کردند. همچنین ایشان به جای خالی موسیقی اشاره کردند و گفتند: "کارهای سرایندگان تصنیفهای پرشور و خوانندگان این تصنیفها در گسترش نهضت مردم فلسطین در میان مردم خیلی موثر بود."
آقا همچنین اظهار علاقه کردند که پس از نمایشگاه این مجموعه تکمیل و موزهای تأسیس شود که این ایده با همکاری فرهنگستان هنر دنبال و موزه تأسیس شد. از آن پس سالنی را بهطور ویژه به فلسطین اختصاص دادیم که طراحیاش با آقای "حبیب صادقی" بود.
آقا در یکی از دورههای بعدی در غرفهی فلسطین حضور یافتند و با زیبا و غنی توصیف کردن نقاشیهای به نمایش گذاشته شده از هنرمندان فلسطینی، تأسیس موزهی هنر فلسطین، برگزاری گردهمایی هنرمندان فلسطینی و گردآوری آثار هنرمندان دنیای اسلام که فلسطین را موضوع کار خود قرار دادهاند را اقدامی مثبت توصیف کردند.
در ادامهی فعالیتهای مربوط به فلسطین، بعدها جمعیت حمایت از فلسطین به کوشش آقای "باقریان" و با همراهی گروهی از جمله اینجانب شکل گرفت.
در طول سالها این بخش اثر گستردهای در خارج از کشور، بهویژه در جهان عرب داشت و مورد توجه نویسندگان عرب قرار میگرفت. در سالهای بعد به همین مناسبت عضویت افتخاری اتحادیهی نویسندگان عرب به اینجانب که مسؤولیت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر عهده داشتم، اعطا شد.
***
از ویژگیهای سالهای پس از انقلاب حضور گستردهی زنان در کار نشر است که مواردی از تشویق آنان را به خاطر دارم. خانم "محبی" که ناشر دائرةالمعارف تشیع و مادر و همسر شهید است، سالهاست که با تلاش و کوشش پیگیرانه و ایثار و فداکاری، زمینهی تألیف و تدوین و نشر آثاری را فراهم آورده است. در بازدید آقای خامنهای از آن غرفه، این خانم به تفصیل ضمن معرفی همسر فداکار و فرزند شهیدش از بیمها و امیدها سخن گفت و موانع کار در بخش خصوصی را در انجام طرحهای بزرگ برشمرد. آقا با شکیبایی و علاقه به شکوائیههای این بانوی ناشر گوش دادند و از من خواستند به نحو مقتضی برای حل مشکلات تلاش کنم.
نشر شباویز ناشر دیگری است که یکبار گفتگوی طولانی با رهبری داشت. در آن دیدار کتاب کیانوری و ادعاهایش مورد بحث قرار گرفت و آقا دربارهی آن اظهار نظر کردند و از خانم ناشر پرسیدند: "آیا به کتاب همسر آقای کیانوری هم پاسخی خواهید داد؟" خانم "خلعتبری" با اظهار نظر دربارهی مشی رسانهی ملی گفتند: "رسانهها و بهویژه تلویزیون خیلی به مباحث حزب توده و روایتهای کیانوری پرداختند و من نگران شدم که مبادا خلافگوییهای او اثر منفی به جای گذارد و عدهای که تاریخ معاصر ایران را نمیدانند تحت تاثیر قرار دهد؛ از این رو تصمیم گرفتم که به ادعاهای کیانوری پاسخ دهم. اما خانم فیروز را کسی نمیشناسد و تلویزیون هم به آن نپرداخته است؛ اگر بخواهم به او پاسخ دهم، او را بزرگ کردهام."
یکبار خانم "سپهر" که از نزدیک در امور نشر حضور و مشارکت دارد و از دلبستگی آقا به شعر و شاعری نیز خبر داشت، شعری را که خود سروده بود در غرفه برای ایشان خواند؛ آقای خامنهای هم به روال خود از این که فعالان حوزههای نشر با میراث کهن و غنی شعر فارسی آشنا هستند، خوشحال شدند و البته در همراهی با سراینده، نکات و ظرایفی هم در اینباره طرح کردند و اصلاحاتی در این شعر بهعمل آوردند.
هم صوفی و هم عارف و زاهد زجلالت
حیران ز پی مویی و آن موی کجا بود
هم عاشق و هم فارغ و هم ملحد و دیندار
سر در پی آبند ولی جوی کجا بود
*وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی
آن روزها فیلم مارمولک بر روی پرده سینماها بود. فیلم واکنشهای گوناگونی را برانگیخته بود و شخصیتهای مختلف، دیدگاههای متفاوتی دربارهی محتوای آن داشتند؛ در مقابل ما هم از مجوزی که داده شده بود، دفاع میکردیم. فکر کردم حتماً آقا دربارهی این فیلم توضیحی میخواهند. با این فرض عازم دفتر رهبری شدم.
در ذهنم پرسشهای احتمالی را مرور میکردم و برای آنها پاسخ مییافتم، اما وقتی رسیدم، دیدم شرایط بهنحو دیگری است و ایشان برای بازدید از نمایشگاه بینالمللی کتاب عازم محل برگزاری آن هستند. بدون آن که قبلاً اطلاعی داده شود، به راه افتادیم. خیابانهای مسیر نسبتاً خلوت بود؛ با خودم فکر میکردم چقدر خوب شد، ساعت کار نمایشگاه تغییر کرده است. دقایقی به ساعت10- که ساعت آغاز نمایشگاه بود- مانده بود که به نمایشگاه رسیدیم و از در میانی وارد سالن 8 و 9 شدیم. هنوز بعضی از غرفهها در حال پهن کردن بساط بودند. غرفهدارانی که از راه میرسیدند گله میکردند که چرا از پیش اعلام نشده تا آماده شوند و متعجب بودند. من هم قبل از آنکه به نمایشگاه برسیم نگران بودم که آمادگی چنین بازدیدی را نداشته باشیم، اما همهچیز به خیر و خوشی پیش رفت. یاد روزی افتادم که آقا نمایشگاه کتاب را باشگاه فرهنگی خواندند.
***
نمایشگاه کتاب تهران پاییز 1366 با مصوبهی هیأت دولت در دورهی ریاستجمهوری آیتالله خامنهای و نخستوزیری مهندس موسوی آغاز بهکار کرد و در اولین دورهی برگزاری، مجموعهای از کتابهای گوناگون به نمایش گذاشته شد؛ پس از آن با یکسال و نیم تأخیر در اردیبهشت ماه هر سال این نمایشگاه بهطور منظم تاکنون برگزار شده است.
یکی از جالبترین و به یادماندنیترین خاطرات نمایشگاه حضور کشورهای آسیای مرکزی در آن بود.
اتحاد جماهیر شوروی تازه از هم پاشیده بود و کشورهای این اتحادیه در راه استقلال گام نهاده بودند. ما هم در نمایشگاه جایی را به کشورهای آذربایجان، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان اختصاص داده بودیم با نام "یاد یار مهربان" که از شعر معروف رودکی برگرفته شده بود. به همین مناسبت یکی از طراحان خوش ذوق نیز پوستری با همان عنوان، در نهایت زیبائی و هنرمندی تهیه کرده بود که لطف و جذابیت خاصی به نمایشگاه بخشیده بود و مورد توجه همگان، بهویژه میهمانان قرار گرفت. یادم میآید شخصی در نامهای مرا خطاب قرار داده بود و ضمن تمجید از این اثر هنرمندانه نوشته بود که تاکنون اینگونه آثار گذشتهنگر، بوی مرگ و کهنگی میداد، ولی این پوستر نشان از سرزندگی، نوآوری و امید به آینده میدهد.
به هر حال برای حضور در این بخش از همه آن کشورها دعوت کردیم. وزرای برخی از آنها هم میهمان نمایشگاه بودند. آقای خامنهای بهویژه در غرفههای تاجیکستان و آذربایجان بیشتر وقت گذاشتند. بحثهای پراکندهای دربارهی زبان و ادب فارسی و پیوندهای مشترک فرهنگی درگرفت. در همین دیدار بود که یکی از مقامات رسمی تاجیکستان گفت: "ما اینک به ایران آمدهایم تا درخت دوستی بنشانیم که تا کام دل به بار آورد!" ایشان با تبسمی و تأملی به تحسین وی پرداختند و گفتند: "هرگاه که شما برادران تاجیک را میبینیم، دلمان باز میشود." کلام عجیبی بود؛ این جمله تاجیکها را کاملاً تحت تاثیر قرار داد. صحبت به حوزهی مکتوب کشیده شد و یکی از تاجیکها گفت که خط "مرقع" از ایران به تاجیکستان آمده است. آقای خامنهای گفتند: "زبان شما پارسی است و این زبان خط خودش را دارد." همین بحثها باعث شد تا یکی از مقامات تاجیکستان در روز ملّی تاجیکستان که در نمایشگاه با حضور آقای خاتمی و جمعیتی انبوه برگزار شد، شعر "چو ایران نباشد تن من مباد" را بخواند که مورد استقبال شدید حاضران قرار گرفت.
در این بازدید اتفاقات دیگری هم رخ داد و بحثهای دیگری هم به میان آمد. آقا در غرفهی آذربایجان با مسؤولان غرفه به زبان ترکی سخن گفتند. یکی از اعضای هیأت آذربایجان گفت که در سرزمین بزرگ ایران، نظامی گنجوی در آن سو و استاد شهریار در این سو شعر گفتهاند. یکی دیگر از مقامات آذربایجان گفت: "در جوانی آرزو داشتم که روزی مرزها باز شود و در یکی از روستاهای شما معلم شوم و اکنون این آرزو تحقق یافته و در کشور شما هستم."
آقای خامنهای وقت جداگانهای هم تعیین کردند و با میهمانان خارجی خدمت ایشان رسیدیم. در این دیدار یکی از میهمانان گزارش میداد اما ظاهراً در ترجمهی بخشی از سخنان او دقت نشده بود. گزارشگر به این موضوع اشاره کرد و آقا در حد یک جمله به آذری گفتند: "بله؛ من متوجه میشوم!" و این خیلی به مذاق میهمانان خوش آمد.
گزافه نیست اگر بگویم در همین جلسات و همین گفتگوها و حضورها رابطهی فرهنگی ما با این کشورها آغاز شد و بعدها با برگزاری هفتههای فرهنگی و "روز ایران" در این کشورها گسترش یافت.
از این دوره از نمایشگاه و این دیدارها گزارشهای بسیاری در مطبوعات و رسانههای این کشورها انعکاس یافت و مقالاتی در باب میراث معنوی مشترک کشورهای حوزهی تمدن ایران و آسیای مرکزی منتشر شد. یکی از جذابترین آنها نوشتهای بود به قلم دبیر اول اتحادیهی نویسندگان قزاقستان که با الهام از یک سخنرانی در روز ملی کشورش در ایران با عنوان "ایران فیروزهای" در قزاقستان منتشر شد.
یکی از مهمانان با اشارهای به تاریخ حوادث سیاسی کشورش گفت که آذربایجان یکصد و هفتاد سال پیش، از ایران جدا شد و مسکو تلاش میکرد تا دین ما را از بین ببرد ولی با مقاومت ما روبه رو شد. این ماجرا مرا به یاد صحبتهایم با آقای "رستم علیاف" یکی از شخصیتهای علمی جمهوری آذربایجان انداخت. او در زمینهی تصحیح متون قدیمی فارسی تبحر داشت و پیش از انقلاب آثار مربوط به برخی نهضتهای فرهنگی- سیاسی قرن هشتم و نهم را منتشر کرده بود. از جمله آثار او تصحیح برخی متون اصلی "حروفیه" بود. در آن دوره برخی نویسندگان ایرانی براساس این تصحیحها میکوشیدند چهرههای برجستهی نهضتهای شیعی مانند "نعیمی" و "نسیمی" را "آتهایست" معرفی کنند! بزرگانی که علامهی امینی در "شهداءالفضیله" و "الغدیر" از افکار بلند دینی آنها با قوت و قدرت دفاع کرده است.
از جملهی اینها کتابهای مربوط به نهضت حروفیه بود که توسط آقای "میرفطروس"، در آن روزگار انتشار مییافت و مقالاتی هم در صفحهی فرهنگی و اندیشهی کیهان زیر نظر آقای "باقر مومنی" با همین رویکرد به چاپ میرسید. در آن سالها من دانشجوی جوانی بودم که توجهم به این موضوع جلب شد و با کمک یکی از نسخهشناسان مجموعههای چاپ آقای علیاف را با نسخههای موجود در بخش خطی کتابخانهی مرکزی مقابله کردم و آن را غیرقابل تطبیق یافتم. بخشهای عمدهای از نوشتهها حذف شده و مطالب بهصورت پراکنده کنار هم گردآوری شده بود. پیش از انقلاب، در این مورد مقالهای نوشتم که روزنامهی کیهان البته آن را چاپ نکرد. مدتی بعد مقالهای طولانی از "آقای اکبر ثبوت" در نشریهی فلق که به همت دانشجویان دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران منتشر میشد، در باب حروفیه چاپ شد.
باری این موضوع و آن مقالهی نشریهی فلق را با آقای علیاف در میان گذاشتم و او گفت: "آنچه در آن زمان به نام من منتشر میشد، کار اصلی من نبود. انتخاب و گزینش و دستکاری حزب کمونیست بود که بر مبنای تصحیح و نوشتههای من، این مجموعه را منتشر کرده بود." به همین دلیل اجازهی عرضهی این قبیل آثارش را نمیداد و میگفت: "خیال دارم اصل کارهای خود را دوباره و بهطور دقیق و کامل منتشر کنم." او امیدوار بود که با توجه به مشکلات فروپاشی این کار در ایران هم انجام پذیرد. با یکی از ناشران دولتی ایران هم مذاکره کرد، ولی اجل مهلت نداد تا این کار را به سامان برساند. آقای خامنهای در همان نشست که به تعبیر خودشان بسیار شیرین بود، بر تلاش در زمینهی معرفی صحیح اسلام و تکیه بر ایمان اسلامی و ترجمه و نشر درست و دقیق متون دینی تأکید کردند.
ایشان با تأسف از عدم ارائهی محصولات فرهنگی و هنری جمهوریهای مسلماننشین در شوروی گفتند: "من رمان دُنِ آرام را که قضایایش مربوط به قزاقستان است، خواندهام. فکر میکردم نویسندهاش قزاق است؛ در نمایشگاه کتاب پرسیدم که این اثر کار قزاقهاست؟ گفتند: نخیر؛ روس است! یعنی میشود فرض کرد که در آذربایجان، در تاجیکستان، در قزاقستان، در قرقیزستان- و دیگر جمهوریها- هیچ مظهر و محصول فرهنگیای که بشود ترجمه کرد و ارائه نمود، وجود نداشته باشد!؟"
***
در یکی از دورهها در بخش جنبی نمایشگاه، سالنی را به "زبان فارسی، میراث مشترک ما" اختصاص داده و در آن، مجموعههای مفصلی از اشعار و آثار شعرای پارسیگو و تحقیقات ادبی در شبهقارّه را به نمایش گذاشته بودیم. در ضمن چند کتاب و جزوه هم حسب موضوع تهیه و چاپ شده بود. آثار زبان و ادبیات فارسی در شبهقاره هند بهصورت تابلوهایی زیبا و نفیس، بیانگر حضور فرهنگ دیرپای زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در شبهقاره هند بود. از کتیبههای فارسی گرفته تا آثار هنری با نوشتههایی به زبان فارسی- مانند، سکّهها، ظرفها، شمشیرها و کهنترین کتابهای فارسی چاپ شده توسط "نول کشور" ناشر هندوی عاشق ایران و زبان فارسی- در این مجموعه به نمایش گذاشته شده بود. این کتابهای چاپ سنگی توجه همگان را به خود جلب میکرد. کتابهایی در موضوعات گوناگون مانند: دیوان شعرا، فرهنگ لغت، تاریخ، هنر و...
برای جذاب کردن این غرفه و به مصداق "شکرشکن شوند همه طوطیان هند" قفس بزرگی فراهم آورده بودیم که تعداد زیادی طوطی داخل آن بودند. طوطی پرندهی ترسویی است؛ اتفاقاً آنشب هوای تهران بارانی بود و رعدو برق زیادی داشت؛ وقتی صبح آمدیم، دیدیم چند طوطی از ترس مردهاند. ماجرا را در همین غرفه برای آقا گفتیم؛ ایشان گفتند: "شاید ماجرای طوطی مثنوی تکرار شده باشد!"
در همین غرفه بحث به حوزهی زبان فارسی و اهمیت آن در شبهقاره کشیده شد. ایشان زبان و ادب فارسی را میراث مشترک فرهنگی و زبان دوم جهان اسلام و عامل پیوستگی معنوی ما و شبهقاره میدانستند و بهویژه شعر فارسی را تجلی لطافت روح این فرهنگ برشمردند و بر گسترش این پیوند و بازشناساندن آن در دوران ما تأکید کردند.
همانجا مطرح شد که دائرةالمعارفی دربارهی زبان و ادب فارسی در شبهقاره در دست تهیه است و فرهنگستان زبان و ادب فارسی عهدهدار آن است؛ که سالها بعد جلد نخستین آن چاپ و منتشر شد. من از کار دیگری هم نام بردم... چند سالی از این موضوع گذشت در یکی از بازدیدها آقای خامنهای به کتاب سه جلدی و سه هزار صفحهای "دانشنامهی ادب فارسی در شبهقاره" که به تازگی زیر نظر "حسن انوشه" منتشر شده بود، برخوردند. در این دانشنامه به تفصیل از شاعران و نویسندگان پارسیگو و پارسینویس شبهقاره در طول قرون سخن رفته است و گسترش شگفتانگیز زبان و ادب فارسی را در این سرزمین وسیع نشان میدهد. آقای خامنهای در نهایت تعجب پرسیدند: "چطور من هنوز این کتاب را ندیدهام؟" گفتیم به تازگی منتشر شده است. احساس میکردم که تألیف و نشر چنین آثاری برای ایشان اهمیت دارد و خاطرهی بحثهای غرفهی هند در ذهنم مرور شد.
***
برخی از کتابها در نمایشگاه برای آقا خاطرههایی از دورههای نوجوانی و جوانی را زنده میکرد. در یکی از غرفهها، کتاب "دور دنیا در هشتاد روز" ژول ورن را دیدند. آن را برداشتند و گفتند: "این جزو خاطرات قدیم ماست؛ زمانی ما این کتاب را برای آموزش زبان انگلیسی میخواندیم." وقتی ایشان در غرفهای کتابی از جبران خلیل جبران دیدند، پرسیدند: "این ترجمهی چندم است؟" و اضافه کردند: "ترجمهی قدیم آن را خواندهام." در غرفهای دیگر دیدن کتابی از مرحوم شیخ محمد خیابانی باعث شد دربارهی او گفتوگویی طرح کنند و از رابطهی سببی که با خیابانی داشتند سخن بگویند.
یکبار کتابی دربارهی نجفآباد دیدند و یادی کردند از جد مادری خودشان؛ مرحوم سیدهاشم نجفآبادی صاحب تفسیر "خلاصةالبیان" که سالها در مسجد گوهرشاد مشهد اقامهی جماعت داشتند.
در غرفهی نشر پرواز متوجه عکس بزرگی از زندهیاد "احمد آرام" شدند. تأمل و تبسمی کردند و گفتند: "هرگز خاطرهی نخستین دیدارم با ایشان را فراموش نمیکنم. طلبهی جوانی بودم و از مشهد برای چند روزی به تهران آمده بودم. دلم میخواست با نویسندگان و مترجمانی که آثارشان را خوانده بودم، آشنا شوم. در این میان به آقای احمد آرام دلبستگی خاصی داشتم؛ برای دیدار ایشان به انتشارات فرانکلین رفتم. این نخستین دیدارم بود و ایشان مرا نمیشناخت؛ ولی از همان لحظهی اول با گرمی و خوشرویی منٍ طلبهی جوان و ناشناس را پذیرفت. برای ناهار هم مرا نگه داشت و تا عصر آن روز خدمت ایشان بودیم."
ایشان به آشنایان قدیم نشر هم احترام فوقالعادهای میگذاشتند. مدتها در غرفهی "دارلکتبالإسلامیه" مرحوم شیخ محمد آخوندی میایستادند و با دقت به حرفهای ایشان گوش میسپردند. یکبار آقای آخوندی به آقا گفت: "من در جشن عروسی ابوی شما حضور داشتم."
نشر "انصاریان" قم عموماً آثار جدیدی را که ترجمهی کتابهایی در موضوعات اسلامی برای ارائه در حوزهی خارج از کشور بود، به زبانهای انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی، ترکی و... منتشر میکرد. یکبار حین بازدید از این مجموعه آقا گفتند: "این کتابها مصداق کلمهی طیبه است!"
انتشارات "توس" نیز یادآور خاطرات دوران مشهد بود و آقا از طریق ناشر آن آقای "باقرزاده" برخی نامها و یادهای یاران خراسانی را مرور میکردند.
در یکی از غرفهها کتابی مطرح شد که دربارهی رضاشاه بود و نویسنده کارهای بد او را به اطرافیانش نسبت داده بود. ناشر در برابر پرسش آقای خامنهای گفت: "این حرفها به معنی تبرئهی رضاشاه نیست؛ نمیشود شخصی خودش خوب باشد اما همهی اطرافیانش بد باشند!"
انتشارات "اساطیر" معمولاً کتابهای مهم و قدیمی را که مدتها از زمان چاپ آنها گذشته و نایاب بودند را منتشر میکرد. از جمله "قاموس کتاب مقدس" را که 80 -70 سال پیش منتشر شده بود. این قاموس فرهنگ اعلام و اصطلاحات تورات و انجیل است و قطع بزرگ رحلی دارد. ناشر آن را در گوشهای گذاشته بود اما آقای خامنهای متوجه آن شدند و گفتند: "این همان کتاب قدیمی است که تجدید چاپ کردهاید؟" ناشر اظهار داشت همان است؛ بی هیچ تغییر و تصرفی؛ و کتاب را به ایشان هدیه کرد. آقای خامنهای گفتند: "من چاپ قدیم آن را دارم!" ناشر به وجد آمد و اینبار اثر دیگری را معرفی کرد؛ "کتاب مقدس؛ ترجمهی فاضل خان." آقای خامنهای گفتند: "اگر اینهم تجدید چاپ همان اثر قدیمی است، من چاپ اولش را دارم!"
مسؤول یکی دیگر از غرفهها، کتابی دربارهی مدیریت تقدیم آقا کرد و گفت: "با توجه به اینکه شما رهبر هستید، خواندن این کتاب برایتان مفید است!" آقا تشکر کردند و کتاب را پذیرفتند و گفتند: "حتماً میبینم."
یکبار روحانی محترمی در یک غرفه در کنار فروشنده نشسته بود. آقای خامنهای ایشان را نشناختند؛ پرسیدند: "حضرت آقا!؟" روحانی پاسخ داد: "مجهول!" ایشان بلافاصله با تبسمی گفتند: "هر مجهولی ریشه در معلومی دارد!" آقای مجهول هم معلوم شد! و زمینهی گفتوگوهایی پیرامون آثار علمای نجف را فراهم ساخت. در همین سال "موسوعهی عتبات مقدسه" ارائه شده بود. این اثر تألیف مرحوم خلیلی است و مهمترین مجلدات آن مربوط به تاریخ نجف است که مورد توجه ایشان واقع شد.
***
رهبری در عالم نشر به برخی حوزهها علاقهی بیشتری دارند؛ بهویژه به حوزهی رمان و ادبیات داستانی و شعر توجهی خاص نشان میدهند و ادبیات دفاع مقدس همواره توجه ایشان را جلب میکند. در غرفههایی که کتابهایی در این حوزه ارائه میشد، ایشان تأمل بیشتری میکردند و سراغ نویسندگان و کارهای جدید را میگرفتند. یکبار در حین صحبتی گفتند: "ما در این حوزه بایستی آثار برجسته و ماندگار خلق کنیم؛ آثاری نظیر جنگ و صلح تولستوی که اوج هنر داستان نویسی است. رمان جنگ و صلح، توصیف حملهی ناپلئون به روسیه و دفاع مردم روس در مقابل این تجاوز و فداکاریهای آنهاست. ما هم که تجربهی جنگی سرشار از ایثار و فداکاری داریم، میتوانیم و باید به خلق چنین آثاری دست بزنیم و به زبان هنر به بیان آن بپردازیم." همین تأکید باعث شد که تقریباً در همهی دورههای نمایشگاه بخش ویژهای برای فعالیتهای فرهنگی و هنری دفاع مقدس پیشبینی شود؛ و سرای اهل قلم اهدای جایزهی بهترینها در زمینهی ادبیات و آثار دفاع مقدس را بهطور مرتب دنبال کند. در نمایشگاه کتاب هرسال بخش ویژهای به دفاع مقدس اختصاص مییافت که طراحی آن با هنرمند گرامی "حبیب صادقی" بود.
در غرفهی ناشر کتاب "فرهنگ جبهه" اتفاق جالبی رخ داد. فرهنگ جبهه با کوشش سیدمهدی فهیمی و دوستانش فراهم آمده است. این اثر از یادگارهای باارزش دفاع مقدس در حوزهی زبان و ادب فارسی است. این فرهنگ جلوهگر توانایی زبان عامه است و نشان میدهد این زبان چه ظرفیت و ظرافتی در میان احوال و اعمال و احساسات و عواطف انسانی دارد و جنگ، چه جوشش روایتی به زبان فارسی داده است... روال آقا در برخورد با ناشران این بود که یا پول کتابی را که برمیداشتند میپرداختند و یا احیاناً آن را بهعنوان هدیه میپذیرفتند و گاهی هم یادآوری میکردند که کتاب را دارم. در غرفهی این ناشر، فروشنده یک جلد از این مجموعه را تقدیم ایشان کرد و گفت: "پول آن را بهخاطر تیمّن میگیرم!" آقای خامنهای تبسمی کردند و ضمن پرداخت بهای کتاب گفتند: "بچهی زرنگی است؛ بالاخره پول را از ما گرفت!" آقا پول را هم پرداخت کردند، اما چون کتاب را داشتند، نبردند!
یکی از غرفههای مورد توجه آقا بخش کتابهای مربوط به خاطرات جنگ در حوزهی هنری بود. این مجموعه با کوشش خستگی ناپذیر و صمیمی و صادقانهی سه یار قدیمی، آقایان "سرهنگی"، "بهبودی" و "کمرهای" راهاندازی شده بود و هربار آثار جدیدی ارائه میکرد.
ایشان به رمان فارسی هم با علاقه مینگرند ولی از نقد آن هم فروگذار نمیکنند. به خاطر دارم در یکی از غرفهها رمان "کلیدر" آقای "دولت آبادی" را دیدند و به آن اشاره کردند. من گفتم: "کلیدر توصیفهای درخشان دارد و زبان آن شاعرانه و بیانش شیواست." ایشان افزودند: "اگر کوتاهتر بود، جذابتر بود!"
یادم میآید که در دفتر ادبیات داستانی مجموعهای منتشر کرده بودیم با عنوان "نگاهی دیگر" که به نقد و بررسی رمانهای بزرگ جهان میپرداخت. ایشان ضمن استقبال از چنین روندی گفتند: "خوب است برای انتخاب کتاب هم فضایی مناسب بهوجود بیاید و نقد کتاب گسترش یابد." گسترش کتابخوانی و ترویج کتاب از نکات مورد توجه ایشان بود. نظر جدی ایشان این است که کتاب باید وارد زندگی مردم شود.
یکی از مجموعههایی که مورد توجه ایشان واقع شد "کتاب همراه" بود. طرحی که براساس آن کتابهایی ارزان تولید میشد و از ظرفیتهای جدیدی برای توزیع و ارائهی آن استفاده میشد؛ مانند اینکه در داروخانهها و فروشگاههای بزرگ و مانند آن در کنار سایر محصولات عرضه میگردید. این طرح در آن زمان کاملاً جدید بود.
***
درست 10 سال پیش در چنین روزهایی بود که آقای "ناصر پلنگی" به همراه همسر و خانواده هنرمندش لباس کار به تن کرد و با کوشش شبانهروزی به برپایی سالنی همت گماشت که قرار بود به مناسبت پنجاهمین سالگرد اشغال فلسطین به نمایشگاه کتاب اضافه شود.
نماد اصلی نمایشگاه، مجسمهی رزمندهای بود که با قامتی افراشته- که سر و صورت خود را با دستاری پوشانده بود- و با سنگی در دست، دورها را نشانه گرفته بود و به تعبیر زیبای خانم فرزانه کابلی "انقلاب سنگ" را تداعی میکرد. در اطراف سالن، آثاری از هنرمندان هنرهای تجسمی دیوارها را پوشانده بود. در بخش نمایشگاه هم آثار "ناجیالعلی" هنرمند بزرگ فلسطینی به چشم میخورد. در میانهی سالن، کتابها و پایاننامههای بسیاری دربارهی انتفاضهی فلسطین وجود داشت و افزون بر آن، مجموعهای نادر از نشریات جهانی پیرامون مسئلهی فلسطین عرضه شده بود. همزمان، با همکاری اتحادیهی نویسندگان عرب نشستی پیرامون فلسطین و ادبیات مقاومت بر پا شده بود که عدهای از چهرههای برجسته ادبی فلسطین و جهان عرب و از جمله دکتر "علی عقله عرسان" رییس اتحادیهی نویسندگان عرب هم حضور داشتند.
آقای خامنهای مدت زیادی در سالن تأمل کردند و به دقت آثار را دیدند و بهویژه به آثار ناجیالعلی اظهار علاقه کردند. همچنین ایشان به جای خالی موسیقی اشاره کردند و گفتند: "کارهای سرایندگان تصنیفهای پرشور و خوانندگان این تصنیفها در گسترش نهضت مردم فلسطین در میان مردم خیلی موثر بود."
آقا همچنین اظهار علاقه کردند که پس از نمایشگاه این مجموعه تکمیل و موزهای تأسیس شود که این ایده با همکاری فرهنگستان هنر دنبال و موزه تأسیس شد. از آن پس سالنی را بهطور ویژه به فلسطین اختصاص دادیم که طراحیاش با آقای "حبیب صادقی" بود.
آقا در یکی از دورههای بعدی در غرفهی فلسطین حضور یافتند و با زیبا و غنی توصیف کردن نقاشیهای به نمایش گذاشته شده از هنرمندان فلسطینی، تأسیس موزهی هنر فلسطین، برگزاری گردهمایی هنرمندان فلسطینی و گردآوری آثار هنرمندان دنیای اسلام که فلسطین را موضوع کار خود قرار دادهاند را اقدامی مثبت توصیف کردند.
در ادامهی فعالیتهای مربوط به فلسطین، بعدها جمعیت حمایت از فلسطین به کوشش آقای "باقریان" و با همراهی گروهی از جمله اینجانب شکل گرفت.
در طول سالها این بخش اثر گستردهای در خارج از کشور، بهویژه در جهان عرب داشت و مورد توجه نویسندگان عرب قرار میگرفت. در سالهای بعد به همین مناسبت عضویت افتخاری اتحادیهی نویسندگان عرب به اینجانب که مسؤولیت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر عهده داشتم، اعطا شد.
***
از ویژگیهای سالهای پس از انقلاب حضور گستردهی زنان در کار نشر است که مواردی از تشویق آنان را به خاطر دارم. خانم "محبی" که ناشر دائرةالمعارف تشیع و مادر و همسر شهید است، سالهاست که با تلاش و کوشش پیگیرانه و ایثار و فداکاری، زمینهی تألیف و تدوین و نشر آثاری را فراهم آورده است. در بازدید آقای خامنهای از آن غرفه، این خانم به تفصیل ضمن معرفی همسر فداکار و فرزند شهیدش از بیمها و امیدها سخن گفت و موانع کار در بخش خصوصی را در انجام طرحهای بزرگ برشمرد. آقا با شکیبایی و علاقه به شکوائیههای این بانوی ناشر گوش دادند و از من خواستند به نحو مقتضی برای حل مشکلات تلاش کنم.
نشر شباویز ناشر دیگری است که یکبار گفتگوی طولانی با رهبری داشت. در آن دیدار کتاب کیانوری و ادعاهایش مورد بحث قرار گرفت و آقا دربارهی آن اظهار نظر کردند و از خانم ناشر پرسیدند: "آیا به کتاب همسر آقای کیانوری هم پاسخی خواهید داد؟" خانم "خلعتبری" با اظهار نظر دربارهی مشی رسانهی ملی گفتند: "رسانهها و بهویژه تلویزیون خیلی به مباحث حزب توده و روایتهای کیانوری پرداختند و من نگران شدم که مبادا خلافگوییهای او اثر منفی به جای گذارد و عدهای که تاریخ معاصر ایران را نمیدانند تحت تاثیر قرار دهد؛ از این رو تصمیم گرفتم که به ادعاهای کیانوری پاسخ دهم. اما خانم فیروز را کسی نمیشناسد و تلویزیون هم به آن نپرداخته است؛ اگر بخواهم به او پاسخ دهم، او را بزرگ کردهام."
یکبار خانم "سپهر" که از نزدیک در امور نشر حضور و مشارکت دارد و از دلبستگی آقا به شعر و شاعری نیز خبر داشت، شعری را که خود سروده بود در غرفه برای ایشان خواند؛ آقای خامنهای هم به روال خود از این که فعالان حوزههای نشر با میراث کهن و غنی شعر فارسی آشنا هستند، خوشحال شدند و البته در همراهی با سراینده، نکات و ظرایفی هم در اینباره طرح کردند و اصلاحاتی در این شعر بهعمل آوردند.
هم صوفی و هم عارف و زاهد زجلالت
حیران ز پی مویی و آن موی کجا بود
هم عاشق و هم فارغ و هم ملحد و دیندار
سر در پی آبند ولی جوی کجا بود
*وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی