حکایت فتحالفتوح
• ساعت چند دقیقه به ده مانده است و هنوز دختر خانمها در صف طولانی کفشداری ایستادهاند؛ داخل که شدم معلوم شد چرا آنها توی صف هستند؛ حسینیه جای سوزن انداختن هم نیست و چه خوب که عکاسان را فرستادهاند در طبقه دوم- نیم طبقه بهتر است- یک جایگاه تقریباً رفیع برای آنکه از شیطنتهای دانشآموزی دستشان خط نخورد!
• حسینیه امروز سه رنگ دارد: سبز بر پیشانی پسرها، سرخ بر روی مقنعه دختران و سپیدی دلهایی از جنس جوانی ؛ روی این سبزی نوشته؛ نسل علی اکبر(ع) و بر سرخی نشسته بر سیاهی مقنعهها هم حک شده: فداییان رهبر ...؛ امروز فضای جلسه یک فضای کاملاً جوانانه است.
• این دانش آموزان منتخب کشور، اسم دیدار امروز را "وصال جانان" گذاشتنهاند و بعد از سردادن شعارهایی در حالیکه با تعارف رهبر مینشستند: سرود "این وصل" را هم یکصدا و هماهنگ بر حاشیه این دیدار صمیمانه ماندگار میکنند:
یابن الحسن فدایت، ای چشمه هدایت/ ایران ما ز نامت، دارد عطر ولایت/ روز وصل جانان، هنگام بیعت ماست/ رضایت تو مولا، اذن شهادت ماست/ مدد عزیز زهرا ... مدد عزیز زهرا ... مدد عزیز زهرا ...
دیدار روی ماهت، یک فیض آسمانیست/ رخسار پر ز نور تو صاحب الزمانیست/ ای رهبر عزیزم، برای ما دعا کن/ ما را تو با دعایت، راهی کربلا کن/ مدد عزیز زهرا ... مدد عزیز زهرا ... مدد عزیز زهرا ...
• در میان همین سرودخوانی دسته جمعی، کم نبودند دستهایی که فراز شده بودند، به پرواز درآمده بودند و آب قطرههای اشک شوق را با سبد سبد ترانه ارادت و اطاعت برای رهبر میفرستادند.
• حجه الاسلام حاج علیاکبری که پشت تریبون رفت؛ دختری از انتهای سالن ایستاد و شروع کرد به خواندن قطعهای برای رهبر؛ صدایش نمیرسید اما همه ساکت بودند تا حرفهایش را با شکوفه یک صلوات بدرقه کنند.
• حاجعلیاکبری بغض جماعت را با این جملات آغازینش یکبار دیگر شکست تا شکارچیان لحظههای ناب صدای دوربینهایشان بیش از پیش به گوشمان برسد.
او گفت: پدر عزیز و بزرگوار ما خیلی سپاسگزارم که برگزیدگانی از میان هزار عضو انجمن اسلامی دانشآموزی در سراسر کشور را به حضور پذیرفتید؛ نمایندگانی از همکلاسیهای خود و همکلاسیهای آسمانیشان. و بعد هم گفت: به مسئولین بفرمایید هوای دل نازک و پاک این بچهها را بیشتر داشته باشند؛ ما امروز در یک صبح دل انگیز بهاری، حضور شما را مانند یک نسیم حیاتبخش و روحانگیز مغتنم میشماریم تا بگوییم این جمع؛ حکایت فتحالفتوح حضرت امام (ره) است که نسل سوم انقلاب هم برای آن آرمانهای والا همچنان با تمام قوا در میدان حاضر است ... حالا دیگر هوای گریه موسیقی متن سخنان اوست ...
• حرفهایش که تمام شد، آقا بعد از تشکر و بسم الله الرحمن الرحیم، اینگونه آغاز سخن کردند که: خیلی خوشحالم از دیدار شما جوانان عزیز که جلوههای صفا و پاکیزگی و نورانیت دلهای شما را، انسان در هر دیداری به چشم مشاهده میکند؛ همیشه اینجور است که جوانها برای یک ملت و یک کشور دارای اهمیتاند؛ اما در یک شرایطی گاهی این اهمیت مضاعف میشود. مثل زمانیکه کشور در حال خیزش به سمت قلههای علمی، تجربی، سیاسی و اجتماعی است، نقش آنها بارزتر میشود.
• بین جمعیت هنوز جابهجایی و عقب و جلو شدن دیده میشود، به هر حال اقتضای طبیعت دانشآموز همین شیطنتهاست که گاهی با صدای بلند و در سکوت جمع بگویی: بنشین دیگه! یا اینکه هر چند دقیقه یکبار صدای "هیس" ، "هیس" بین بچهها بچرخد.
• "والسلام علیکم" که شنیده شد، همه بچهها دویدند به سمت جلو تا آقا را بیشتر و بهتر و از نزدیکتر ببینند. یکی از دخترها هم به ایشان اشارهای کرد که یکدفعه رهبر خودشان، آن چفیه همیشه همسایه با شانههایشان را از زیر عبا بیرون کشیدند و خم شدند و رساندند به دست آن شاگرد باهوش!
• ساعت یازده و سه دقیقه بود که بیرون حسینیه یک نفر نامههایی را جمع کرده بود توی یک پلاستیک و آن را طوری دستش گرفته بود که اگر کسی نامهای، حرفی و خواستهای را دارد و ننوشته، یک گوشه در سایه یکی از دیوارها، به مدد خودکار و کاغذ زانوی خم شده، آن را بنویسد و بدهد به دست آن یک نفر ...
• جوانی از چهارمحال و بختیاری یک برگه دفتر را داشت قلمی میکرد، روی کاغذ که خم شدم معلوم شد دارد مینویسد که ... ما یک خانواده ... نفری هستیم در روستای ... خرج و مخارج زندگی ما به سختی میگذرد و ...
• بیرون و کنار کفشداری هم میزی بود که پر شده بود از وسایل دانشآموزی؛ از جامدادی و لوازمالتحریر گرفته تا کیف جیبی و دستهکلید و دفترچه و ... تحویل داده بودند و حالا هم داشتند تحویل میگرفتند ...