1389/01/18
گزارش
بازتاب وبلاگی حضور رهبر انقلاب در جمع راهیان نور
حسن میثمی
سفر حضرت آیتالله خامنهای به مناطق عملیاتی جنوب کشور و حضور در منطقه عملیاتی فتحالمبین و تقارن آن با سفر جمعی از فعالان فضای مجازی و وبلاگنویسان باعث شد که این دیدار در فضای مجازی و وبلاگهای مسافران مناطق عملیاتی بازتاب ویژهای داشته باشد.
دیدار با رهبر
با خبر شدن کاروانها از حضور سرزدهی رهبر در منطقه، موضوعی بود که تقریبا در تمام وبلاگها قابل حس بود. وبلاگ «معراج» در این باره مینویسد:
«مسئول کاروانمون گفت که برنامه روز بعد عوض شده. بعضی از بچه ها پچ پچ می کردن ولی کسی چیزی نمی گفت. عصر رفتیم شلمچه و نماز مغرب وعشا رو توی منطقه خوندیم. پچ پچ های بین بچه ها بیشتر شده بود، بعضیا می گفتن مثل اینکه امشب جای خواب نداریم! توی اتوبوس که نشستیم، مسئول کاروانمون اومد و گفت:«برنامه اسکان امشب عوض شده و شهدا دعوتمون کردن معراج و قراره امشب توی معراج الشهدا بخوابیم.» خوشحالی توی چهره ی بچه ها موج میزد. بعد ادامه داد:«یه خبر دیگه این که فردا آقا میان منطقه و ما هم انشاالله میریم به دیدار آقا.» دیگه نمی دونستیم که چی بگیم یک دفعه همه باهم صلوات فرستادیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.»
ورود به دشت عباس
حال و هوای ورود کاروانها در صبحِ روز دیدار به منطقه عملیاتی فتحالمبین، گوشهی دیگری از نکاتی بود که از چشم وبلاگنویسان پوشیده نماند. نویسنده وبلاگ «آوای درون» در توصیف این لحظات میگوید:
«صبح، هوا بارونی و طوفانی بود. نگران بودیم که نکنه به خاطر بدی هوا آقا نیان. حرکت کردیم به سمت فتحالمبین. هوا هنوز بارونی بود... طرفای ساعت ۹ رسیدیم فتحالمبین همه با هم حرکت کردیم و سرود میخوندیم. سرود خوندن در فتحالمبین، جا پای شهدا به عشق رهبری یه صفای دیگهای داشت. واقعا در پوست خودمون نمیگنجیدیم.»
این طور که پیداست، ورود مردم و کاروانهای راهیانِ نور به محل برگزاری دیدار از حدود ساعت 8 صبح آغاز میشود. هر کسی به نیتی و هر کاروانی به شیوهای. «سلام حزبالله» عنوان وبلاگی است که لحظههای آمادگی مردم برای استقبال از رهبر را به خوبی در قالب کلمات میگنجاند. لحظهای که فردی ایستاده و با مردم شعاری را تمرین میکند:
«جوانی که صدای گرمی دارد، مشغول تمرینکردن شعارها با مردم است که موقع حضور آقا، همه هماهنگ باشند. ناگهان روحانی از بین جمعیت شروع به گفتن خاطرات از زمان جنگ مقام معظم رهبری میکند. به فاصله هر 10 دقیقه یک خاطره میگوید. چون صدایش گرفته و نمیتواند فریاد بزند به صدایش استراحت میدهد.»
انتظار
اما انگار ساعتهای انتظار مردم برای دیدار پایان ندارد و مردم چند ساعتیست که منتظر ورود رهبر انقلاب به جایگاه هستند. تا این که نشانههایی از ورود رهبر را میبینند. وبلاگ «چرکنوشتها» این لحظات را این طور توصیف میکند:
«دلمان خوش است که وقتی این آقا برود پایین دیگر زمان آمدن آقاست. اما باز هم با دیده بسته خواندهایم؛ این بار نوبت ذکر مصائب اهل بیت و سینه زنی است. سینه زنی که به شکل مبسوط به پایان میرسد دیگر جمعیت شروع میکند به ایستادن و شعار دادن که کمکم صدای هلیکوپتر میآید. اولی که میآید همه شروع میکنند به دست تکان دادن و شعار بلندبلند سر دادن؛ بعد دومی و سومی و چهارمی هم به همین ترتیب. آخری هم یکی از این هلیکوپترهای بزرگتر است که من تا حالا فقط برای نیروی دریایی دیدهام! اینجا صدای شعارها چنان بلند است که احساس آسیب از قوه سامعه می کنم!»
با آمدن هلیکوپترها و تکاپو در اطراف جایگاه، مردم کمکم حس میکنند که ورود آقا نزدیک است و سعی میکنند که خود را به جایگاه نزدیکتر کنند. هر کس به نوع خود تلاش میکند تا زاویهی دیدش به جایگاه را از دست ندهد. «وبلاگنویس شهر ما» خاطرهی جالبی را از این لحظه نقل کرده است:
«دیگر همه سعی میکردند جلوتر بروند تا آقا را از نزدیکتر ببینند. من هم کم و بیش سعی داشتم جایم را آن جلو حفظ کنم، که یک نوجوان 13 یا 14 ساله با دست کنارم زد و عصبانی اَم کرد:
- مرد حسابی حواستو جمع کن! برای چی هل میدی؟
- خب میخوام برم جلو (با لهجهی عربی خیلی غلیظ این را گفت)
منم که حاضر جوابم و شکر خدا کم رو هم نیستم جواب دادم: چیه؟ خیال کردی یه متر عقب تر یا جلوتر باشی چی میشه؟ حلوا قسمت میکنن اون جلو مگه؟
شکر خدا هر کسی تهران نشین می شود لهجه اش را فراموش میکند. این بنده خدا هم که حرفم را شنیده بود با همان لهجهاش گفت: خب شما تهرانیا میتونید آقا رو ببینید ولی ما که همیشه فرصتشو نداریم.
برای اولین بار سرخ شدن صورتم را از زور خجالت با همهی وجود احساس کردم. حرفی نداشتم در پاسخش بیان کنم. زل زده بود توی چشمای من، و داشت به کمکِ بیتکلفترین کلمات دنیا سخن از عشق می گفت.»
رهبر آمد!
بالاخره بعد از سه ساعت و نیم انتظار، آقا میآید. همه ایستادهاند و شعار میدهند. حتما لحظهی ورود رهبر برای حاضران، یکی از جالب ترین لحظات است. نویسندهی وبلاگ «کوثرانه»، فضای دشتی که مراسم در آن برگزار میشد را، این چنین بیان میکند:
«بعد از چند ساعت انتظار، آقا بالاخره آمدند. بعد از سه چهار سال، آمده بودند بازدید از مناطق. از بین جمعیت شور گرفتهای که سر از پا نمیشناخت، برای یکی دو لحظه، چهرهی نورانی آقا را دیدم. همهمهی بدی شده بود. همه به جلو آمده بودند و فشار زیاد شده بود. با موج جمعیت چپ و راست میشدیم. امکان نشستن نبود. بعد از مدتی مقاومت، به عقب برگشتیم تا اقلا از دور، آقا را ببینیم و بتوانیم صحبتهایشان را بشنویم. به خاطر جای خوبی که از دست داده بودم، دلم سوخت!»
نوبت صحبتهای رهبر که میشود، تمام آن شورها و سر و صداها به آرامش تبدیل میشوند و همه سر تا پا گوش می ایستند تا ببینند قرار است چه بشنوند.
آقا، از شهدا یاد کردند، از مردم خوزستان و مسافران راهیان نور تشکر کردند. گفتند بازدید از مناطق جنگی کار خوب و با برکتی است. از نقش جوانان دوران دفاع مقدس گفتند و البته از جوانهای امروز که دست کمی از آن جوانها ندارند... در آخر سخنرانی هم رفتار مردم امروز را با زمان دفاع مقدس مقایسه کردند: «گاهی اوقات جنگ نظامی آسانتر از جنگ فکری است؛ آسانتر از جنگ در عرصههای سیاسی است. ملت ایران نشان داد که در جنگ عرصههای سیاسی و امنیتی، بصیرتش و ایستادگیاش از ایستادگی در جنگ نظامی کمتر نیست.»
روایتِ خداحافظی
بیانات تمام میشود و زمان خداحافظی فرا میرسد. وبلاگ «نسیم حیات» از لحظات پایانی دیدار را اینگونه روایت میکند:
«صحبتها که تمام شد دوباره همان شور و شعار های بیست دقیقه ی قبل شروع شد. همه میخواستند ره برشان را بدرقه کنند. آقا مثل همیشه دستشان را بلند کردند و رو به جمعیت با خنده ای بر لب، نگاه میکردند. دستم را بلند کردم تا من هم خداحافظی کنم ... ره برم خوش آمدی!
آقا که رفتند نگاه کردم به دور و برم. خیلی ها نشسته بودند و برای آقا نامه مینوشتند. خیلی دوست داشتم نامهها را بخوانم. نامههایی که همه از دلهای پاک نوشته میشد. چند نفری هنوز گریه میکردند و در بهت دیدار آقا بودند. چند نفری دنبال لنگه کفش و دمپائی و حتی جورابشان بودند که در فشار جمعیت از پایشان در آمده و گم شده بود. قالبهای یخ به اندازهی کف دست، در دست بعضی ها بود و از شدت گرما آن را بر دهانشان گذاشته بودند.»
به زبان عکس
اما همه، حرفهای خود را به زبان متن منتقل نکردند. برخی دیگر که در آن روز در دشت عباس بودند، همانند وبلاگ «شیعه والپیپر»، عکس حضور رهبر در منطقه را به طرح گرافیکی تبدیل کردهاند و با زبان دیگری بازدید رهبر از مناطق جنگی جنوب را روایت کردهاند.
دریافت این تصویر با اندازه اصلی
با این همه، شاید کلمات فوق نتواند حتی قطرهای از دریای احساس مردم حاضر را در منطقه عملیاتی فتحالمبین بیان کند. اما خوب گفتهاند که «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید».
دیدار با رهبر
با خبر شدن کاروانها از حضور سرزدهی رهبر در منطقه، موضوعی بود که تقریبا در تمام وبلاگها قابل حس بود. وبلاگ «معراج» در این باره مینویسد:
«مسئول کاروانمون گفت که برنامه روز بعد عوض شده. بعضی از بچه ها پچ پچ می کردن ولی کسی چیزی نمی گفت. عصر رفتیم شلمچه و نماز مغرب وعشا رو توی منطقه خوندیم. پچ پچ های بین بچه ها بیشتر شده بود، بعضیا می گفتن مثل اینکه امشب جای خواب نداریم! توی اتوبوس که نشستیم، مسئول کاروانمون اومد و گفت:«برنامه اسکان امشب عوض شده و شهدا دعوتمون کردن معراج و قراره امشب توی معراج الشهدا بخوابیم.» خوشحالی توی چهره ی بچه ها موج میزد. بعد ادامه داد:«یه خبر دیگه این که فردا آقا میان منطقه و ما هم انشاالله میریم به دیدار آقا.» دیگه نمی دونستیم که چی بگیم یک دفعه همه باهم صلوات فرستادیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.»
ورود به دشت عباس
حال و هوای ورود کاروانها در صبحِ روز دیدار به منطقه عملیاتی فتحالمبین، گوشهی دیگری از نکاتی بود که از چشم وبلاگنویسان پوشیده نماند. نویسنده وبلاگ «آوای درون» در توصیف این لحظات میگوید:
«صبح، هوا بارونی و طوفانی بود. نگران بودیم که نکنه به خاطر بدی هوا آقا نیان. حرکت کردیم به سمت فتحالمبین. هوا هنوز بارونی بود... طرفای ساعت ۹ رسیدیم فتحالمبین همه با هم حرکت کردیم و سرود میخوندیم. سرود خوندن در فتحالمبین، جا پای شهدا به عشق رهبری یه صفای دیگهای داشت. واقعا در پوست خودمون نمیگنجیدیم.»
این طور که پیداست، ورود مردم و کاروانهای راهیانِ نور به محل برگزاری دیدار از حدود ساعت 8 صبح آغاز میشود. هر کسی به نیتی و هر کاروانی به شیوهای. «سلام حزبالله» عنوان وبلاگی است که لحظههای آمادگی مردم برای استقبال از رهبر را به خوبی در قالب کلمات میگنجاند. لحظهای که فردی ایستاده و با مردم شعاری را تمرین میکند:
«جوانی که صدای گرمی دارد، مشغول تمرینکردن شعارها با مردم است که موقع حضور آقا، همه هماهنگ باشند. ناگهان روحانی از بین جمعیت شروع به گفتن خاطرات از زمان جنگ مقام معظم رهبری میکند. به فاصله هر 10 دقیقه یک خاطره میگوید. چون صدایش گرفته و نمیتواند فریاد بزند به صدایش استراحت میدهد.»
انتظار
اما انگار ساعتهای انتظار مردم برای دیدار پایان ندارد و مردم چند ساعتیست که منتظر ورود رهبر انقلاب به جایگاه هستند. تا این که نشانههایی از ورود رهبر را میبینند. وبلاگ «چرکنوشتها» این لحظات را این طور توصیف میکند:
«دلمان خوش است که وقتی این آقا برود پایین دیگر زمان آمدن آقاست. اما باز هم با دیده بسته خواندهایم؛ این بار نوبت ذکر مصائب اهل بیت و سینه زنی است. سینه زنی که به شکل مبسوط به پایان میرسد دیگر جمعیت شروع میکند به ایستادن و شعار دادن که کمکم صدای هلیکوپتر میآید. اولی که میآید همه شروع میکنند به دست تکان دادن و شعار بلندبلند سر دادن؛ بعد دومی و سومی و چهارمی هم به همین ترتیب. آخری هم یکی از این هلیکوپترهای بزرگتر است که من تا حالا فقط برای نیروی دریایی دیدهام! اینجا صدای شعارها چنان بلند است که احساس آسیب از قوه سامعه می کنم!»
با آمدن هلیکوپترها و تکاپو در اطراف جایگاه، مردم کمکم حس میکنند که ورود آقا نزدیک است و سعی میکنند که خود را به جایگاه نزدیکتر کنند. هر کس به نوع خود تلاش میکند تا زاویهی دیدش به جایگاه را از دست ندهد. «وبلاگنویس شهر ما» خاطرهی جالبی را از این لحظه نقل کرده است:
«دیگر همه سعی میکردند جلوتر بروند تا آقا را از نزدیکتر ببینند. من هم کم و بیش سعی داشتم جایم را آن جلو حفظ کنم، که یک نوجوان 13 یا 14 ساله با دست کنارم زد و عصبانی اَم کرد:
- مرد حسابی حواستو جمع کن! برای چی هل میدی؟
- خب میخوام برم جلو (با لهجهی عربی خیلی غلیظ این را گفت)
منم که حاضر جوابم و شکر خدا کم رو هم نیستم جواب دادم: چیه؟ خیال کردی یه متر عقب تر یا جلوتر باشی چی میشه؟ حلوا قسمت میکنن اون جلو مگه؟
شکر خدا هر کسی تهران نشین می شود لهجه اش را فراموش میکند. این بنده خدا هم که حرفم را شنیده بود با همان لهجهاش گفت: خب شما تهرانیا میتونید آقا رو ببینید ولی ما که همیشه فرصتشو نداریم.
برای اولین بار سرخ شدن صورتم را از زور خجالت با همهی وجود احساس کردم. حرفی نداشتم در پاسخش بیان کنم. زل زده بود توی چشمای من، و داشت به کمکِ بیتکلفترین کلمات دنیا سخن از عشق می گفت.»
رهبر آمد!
بالاخره بعد از سه ساعت و نیم انتظار، آقا میآید. همه ایستادهاند و شعار میدهند. حتما لحظهی ورود رهبر برای حاضران، یکی از جالب ترین لحظات است. نویسندهی وبلاگ «کوثرانه»، فضای دشتی که مراسم در آن برگزار میشد را، این چنین بیان میکند:
«بعد از چند ساعت انتظار، آقا بالاخره آمدند. بعد از سه چهار سال، آمده بودند بازدید از مناطق. از بین جمعیت شور گرفتهای که سر از پا نمیشناخت، برای یکی دو لحظه، چهرهی نورانی آقا را دیدم. همهمهی بدی شده بود. همه به جلو آمده بودند و فشار زیاد شده بود. با موج جمعیت چپ و راست میشدیم. امکان نشستن نبود. بعد از مدتی مقاومت، به عقب برگشتیم تا اقلا از دور، آقا را ببینیم و بتوانیم صحبتهایشان را بشنویم. به خاطر جای خوبی که از دست داده بودم، دلم سوخت!»
نوبت صحبتهای رهبر که میشود، تمام آن شورها و سر و صداها به آرامش تبدیل میشوند و همه سر تا پا گوش می ایستند تا ببینند قرار است چه بشنوند.
آقا، از شهدا یاد کردند، از مردم خوزستان و مسافران راهیان نور تشکر کردند. گفتند بازدید از مناطق جنگی کار خوب و با برکتی است. از نقش جوانان دوران دفاع مقدس گفتند و البته از جوانهای امروز که دست کمی از آن جوانها ندارند... در آخر سخنرانی هم رفتار مردم امروز را با زمان دفاع مقدس مقایسه کردند: «گاهی اوقات جنگ نظامی آسانتر از جنگ فکری است؛ آسانتر از جنگ در عرصههای سیاسی است. ملت ایران نشان داد که در جنگ عرصههای سیاسی و امنیتی، بصیرتش و ایستادگیاش از ایستادگی در جنگ نظامی کمتر نیست.»
روایتِ خداحافظی
بیانات تمام میشود و زمان خداحافظی فرا میرسد. وبلاگ «نسیم حیات» از لحظات پایانی دیدار را اینگونه روایت میکند:
«صحبتها که تمام شد دوباره همان شور و شعار های بیست دقیقه ی قبل شروع شد. همه میخواستند ره برشان را بدرقه کنند. آقا مثل همیشه دستشان را بلند کردند و رو به جمعیت با خنده ای بر لب، نگاه میکردند. دستم را بلند کردم تا من هم خداحافظی کنم ... ره برم خوش آمدی!
آقا که رفتند نگاه کردم به دور و برم. خیلی ها نشسته بودند و برای آقا نامه مینوشتند. خیلی دوست داشتم نامهها را بخوانم. نامههایی که همه از دلهای پاک نوشته میشد. چند نفری هنوز گریه میکردند و در بهت دیدار آقا بودند. چند نفری دنبال لنگه کفش و دمپائی و حتی جورابشان بودند که در فشار جمعیت از پایشان در آمده و گم شده بود. قالبهای یخ به اندازهی کف دست، در دست بعضی ها بود و از شدت گرما آن را بر دهانشان گذاشته بودند.»
به زبان عکس
اما همه، حرفهای خود را به زبان متن منتقل نکردند. برخی دیگر که در آن روز در دشت عباس بودند، همانند وبلاگ «شیعه والپیپر»، عکس حضور رهبر در منطقه را به طرح گرافیکی تبدیل کردهاند و با زبان دیگری بازدید رهبر از مناطق جنگی جنوب را روایت کردهاند.
دریافت این تصویر با اندازه اصلی
با این همه، شاید کلمات فوق نتواند حتی قطرهای از دریای احساس مردم حاضر را در منطقه عملیاتی فتحالمبین بیان کند. اما خوب گفتهاند که «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید».