• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/12/03
گفت‎وگو با حجت‎الاسلام پیروزمند

ولی‎فقیه سرپرست اقامه کلمه توحید است

گفت‎وگو با حجت‎الاسلام علی‎رضا پیروزمند

حجت‎الاسلام علی‌رضا پیروزمند متولد سال 1344 است که از محضر بزرگانی چون آیت‎الله العظمی تبریزی در فقه و آیت‎الله العظمی وحید خراسانی در اصول، بهره برده است. اما آن‎چه که او را به‎ فرهنگستان علوم اسلامی کشاند، استفاده از محضر آیت‎الله سید منیرالدین هاشمی است. وی در باب اندیشه سیاسی دارای تأملاتی است که برخی از آن‎ها در کتاب «نظام معقول» چاپ و منتشر شده است. ایشان عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی بوده و مسئول گروه اصول فقه احکامِِ حکومتی در فرهنگستان است. از سال 1376 تا 1382 به‎عنوان کارشناس مسائل علمی با دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام همکاری داشته و از سال 1382 تاکنون با دبیرخانه شورای‎عالی انقلاب فرهنگی همکاری می‎کند.

- در ابتدا اگر امکان دارد تعریف جامع‌الاطرافی از ولایت فقیه بفرمایید و نسبت آن را با حکومت اسلامی تبیین کنید.
ولایت فقیه بخشی از نظریه نظام سیاسی در اسلام محسوب می‏شود و نظریه نظام سیاسی، ساختار قدرت را تبیین می‏کند، به‎همین دلیل موضوع ولایت فقیه را بدون در نظر گرفتن حکومت و نقشی که حکومت اسلامی در جامعه دارد نمی‏توان بیان کرد. حکومت اسلامی، صرفا نه پاسبان نظم و امنیت در جامعه است، نه مسئول رفاه و مراقبت بر هزینه و درآمد کشور و نه متولی اجرای احکام اسلام.
آن‎چه که در باب نظریه حکومت اسلامی می‏توان به‎صورت خلاصه بیان کرد این است که حکومت اسلامی وظیفه تعالی جامعه را دارد و باید بستر توسعه الهی را در جامعه فراهم کند.
حکومت به‎دلیل امکاناتی که در اختیار دارد، می‏تواند در جامعه بسترسازی کند و موجب یک موج و خیزش شود. حال اگر این موج و خیزش به‎سمت اسلام باشد، حکومت شایسته صفت و پسوند «اسلامیت» می‏شود در غیر این صورت خیر.

بنابراین می‎توان گفت ولی فقیه کسی است که در رأس هرم قدرت است و آن کسی که به‎عنوان ولایت فقیه در راس هرم قدرت قرار می‏گیرد، بیشترین وظیفه را درمورد پیاده کردن وظایف حکومت برعهده دارد. یعنی رسالت و مأموریت ولی فقیه در راستای رسالت و مأموریت حکومت اسلامی تعریف می‏شود.

به‎همین معنا، ولی فقیه مسئول هدایت جامعه و سرپرست تکامل جامعه است. پس باید بتواند با توجه به‎شرایط مختلف، بهترین تصمیم را در پیشبرد و تعالی فرد و جامعه اتخاذ کند. اگر بخواهیم در یک کلمه این بحث را خلاصه کنیم، باید بگوییم که ولی فقیه سرپرست اقامه کلمه توحید به‎اقتضای شرایط غیبت در جامعه است. اقامه کلمه توحید مهمترین ملاک و شاخص در اسلامیت است و در نقطه مقابلش شرک است. به‎عبارتی می‏توان گفت تمامی معارف و احکامی که در شریعت اسلامی مطرح بوده، همگی در حول محور توحید بیان شده است. اما نکته دیگری که در این‎جا وجود دارد توجه به‎معنای لفظ «اقامه» است که دارای یک معنا و ماهیت اجتماعی است. بر این اساس، وقتی می‏گوییم ولی فقیه مسئول اقامه کلمه توحید - یا به‎عبارت ساده‎تر مسئول اقامه دین - است به‎این معناست که ایشان مسئول سرپرستی و هدایت مردم در امر برپا داشتن دین به‎صورت اجتماعی است.
این تعبیر «مسئول»، به‎معنای مسئولیت اصلی داشتن است. در جامعه سطوحی از ولایت وجود دارد و ولی فقیه بیشترین مسئولیت را در حفظ جهت‎گیری جامعه دارد و مسئولیت اصلی سطوح کلان و خرد در مدیریت جامعه به‎عهده دیگران است. لذا پذیرش ولایت مطلقه فقیه به‎معنای حذف بقیه اراده‎ها در اداره کشور نیست. نظام ولایت بر کل جامعه حاکم است و ولی فقیه در رأس آن قرار دارد.

- با توجه به‎این تعریفی که از ولایت فقیه ارائه دادید، لطفا توضیح بفرمایید که موضوع ولایت فقیه در ذیل چه علمی قرار می‏گیرد؟ یا به‎عبارت دیگر، موضوع ولایت فقیه یک موضوع فقهی است یا کلامی یالله؟
یک نوع نگاه به مسئله ولایت فقیه نگاه عرفانی است که کمتر طرفدار دارد. در نگاه عرفانی عرفا برای مرشد و قطب ولایت باطنی قائل هستند. مبنای دیگری هم دارند که عالم را تجلی اسماء و صفات باری‌تعالی دانسته و می‏گویند افراد با توجه به این‎که تجلی کدام صفت یا اسم شوند به‎تناسب آن اسم و صفت دارای مرتبه‏ای از ولایت می‏شوند. بر این اساس، ولایت در این نگاه دارای دو خصوصیت می‏شود، اولا این‎که اعطایی است و شخص با تهذیبی که می‏کند آن را به‎دست می‏آورد، نه این‎که فردی او را منصوب کند و ثانیا این‎که چون خاستگاه بحث ولایت باطنی است، موضوع بحث بیشتر بر روی ولایت عارف بر افراد بوده است و اگر ما بخواهیم این بحث را در اجتماعیات وارد کنیم، باید این تصرف اجتماعی را مترتب بر همان بحث اسماء و صفات بدانیم. نکته‏ای که در باب عرفانی وجود دارد این است که اولا مردم در آن نقشی ندارند و ثانیا در وضعیت فعلی علم عرفان چون و چرابردار و تفسیرپذیر هم نیست. نظریه مورد نظر ما اگرچه کاملا بیگانه با بحث ولایت در عرفان نیست، اما صرفا امری عرفانی آن هم با این تفسیر نیست.

تقریرهایی که بیشتر مورد توجه بوده، یکی رویکرد و تقریر فقهی است و دیگر رویکرد و تقریر کلامی. در رویکرد فقهی از مسئله این‎گونه تبیین کرده‎اند که ولایت فقیه یکی از مسائل ابواب فقه است به این تفسیر که ولی فقیه را حاکم شرع دانسته‎اند و حاکم شرع در تصرفاتی که می‏خواهد بکند باید مأذون از جانب شارع باشد. به‎همین دلیل، فرض را بر این گرفته‎اند که هر فردی اختیار کارهای خودش را دارد و تحت ولایت هیچ کسی نیست، مگر این‎که شارع مقدس در آن حیطه، کسی را ولی قرار دهد. بنابراین فرض را این‎گونه گرفته‎اند که انجام وظیفه حاکم شرع مستلزم دخالت در امور دیگری است؛ پس باید مأذون از طرف شارع باشد، باید دید که شارع برای فقیه در چه مواردی و به چه اندازه ولایت و حق تصرف قائل شده است. این مطلب را در فقه مشخص می‏کنند. با این مقدمات، بحث ولایت فقیه یک بحث فقهی است.

در نگاه دیگر، موضوع ولایت فقیه را موضوعی کلامی می‏داند، اعتقاد بر این است که چون ولایت فقیه منصب رهبری بر جامعه است، امتداد بحث امامت محسوب می‏شود؛ یعنی به‎همان سبک و طریقی که بحث امامت معصوم را مطرح می‏کنیم، به‎همان طریق ضرورت ولایت فقیه را در عصر غیبت امام زمان (عج) نیز اثبات می‏کنیم. در این رویکرد برخی این‎گونه تقریر می‏کنند که اصل ضرورت بحث ولایت فقیه بحثی کلامی است ولیکن حیطه اختیارات آن یک بحث فقهی است. اما نکته‏ای که در این‎جا به‎نظر می‏رسد این است که ما اگرچه منکر ادله‏ای که در باب ولایت فقیه در فقه مطرح شده نیستیم، اما با توضیحی که خدمتتان عرض می‏کنم، خود را نیازمند به‎آن‎ها هم نمی‏دانیم.

چراکه در نگاه کلامی به مسئله، برای اثبات حیطه اختیارات فقیه نیز نیازمند به فقه نیستیم، زیرا همان دلایلی که دلالت بر ضرورت امام، پس از نبی دارند، دلالت بر ضرورت رهبری فقیه جامع‌الشرایط بعد از امام و در دوران غیبت کبری نیز دارند. با حفظ تفاوت‏های بین امام معصوم و غیر معصوم.
از ادله مذکور در روایات نیز این عمومیت فهمیده می‏شود. در روایات ما دلیل حضور امام در جامعه را صرفا تبیین شریعت ندانسته‎اند، اگرچه این یکی از شئون امام معصوم است، اما غرض اصلی را هدایت و رهبری جامعه بیان کرده‎اند. در کتاب الحجة اصول کافی از امام باقر(ع) روایتی داریم به‎این مضمون: «کسی که عبادت خدا را بکند و امام نداشته باشد، عبادتش قبول نیست و او گمراه و متحیر است.» در ادامه روایت در ضمن یک مثالی توضیح می‏دهند که او همانند گوسفندی است که چوپان نداشته باشد و همین باعث می‏شود که گم و متحیر شود و احیانا به گله دیگری برود و دچار چوپان دیگری شود بعد بفهمد جزو گله او نیست؛ از آن‎جا جدا شود و متحیر بماند و گرفتار گرگ شود.

اگرچه این یک مثال ساده است، ولی در روایات متعددی این مضمون بیان شده است که ضرورت امام ضرورت هدایت جامعه است. نکته مهم پاسخ به این سئوال است که مگر پس از امام معصوم دیگر جامعه نیازمند هدایت اجتماعی نیست؟! اگر پاسخ منفی باشد می‏توان ادعا کرد این‎گونه ادله و روایات منحصر به امامت معصوم (ع) است، اما اگر ضرورت هدایت، دائمی است، همان استدلال‎هایی که اثبات ضرورت حضور امام (ع) پس از نبی را می‏کنند، ضرورت حاکمیت فقیه جامع‌الشرایط را در دوران غیبت اثبات می‏کنند.

از آن‎جا که جامعه همواره در معرض خطر انحراف و انحطاط است، در تقابل جبهه حق و باطل، جبهه حق نیازمند کسی است که آن را از گمراهی حفظ کند و به سمت کمال هدایت کند.
کسانی که در جامعه ما متأسفانه ادعای تبعیت از قانون اساسی را دارند (که اصل ولایت فقیه از اصول مهم آن است)، اما در عمل در رفتار اجتماعی خود از کلام رهبری تبعیت نمی‎کنند، بنا به‎منطق روایات «ضال متحیر» هستند و گرفتار گرگ‏هایی می‏شوند که اسلام ناب را مانع منافع خود می‏دانند.

- در مورد حیطه اختیارات ولی فقیه چطور؟ آیا آن را نباید در فقه بررسی کرد؟
تا این‎جا اثبات کردیم که موضوع ولایت فقیه یک موضوع کلامی است، اما آیا لازم است حیطه اختیارات فقیه را در فقه بحث کنیم و آن را از کلام بیرون بدانیم؟ به‎نظر می‏رسد که چنین ضرورتی وجود ندارد. اگر این مبنا را پذیرفتیم که کسی ولایت بر دیگری ندارد، مگر آن‎که شارع مقدس اذن دهد، طبیعی است که برای اثبات حیطه اختیارات ولی فقیه به‎سراغ فقه برویم. ولی اگر بنابر همین بحث کلامی یک مقدمه دیگر را نیز ضمیمه کردیم و گفتیم که در حیطه اجتماع، روابط اجتماعی و افعال اجتماعی اصل بر این است که انسان تحت ولایت یک والی عمل کند، مگر آن‎که خلافش ثابت شود، اختیارات ولی فقیه نیز در بررسی کلامی ثابت می‏شود.

توجه به این موضوع ضروری است که اصل عدم ولایت فردی بر فرد دیگر اصل کاملا درستی است، اما حیطه‌اش اجتماع نیست، بلکه حیطه‎اش در امور شخصی و فردی است. در آن‎جا حاکم شرع قیم فردی است که قدرت اداره امور خود را ندارد.
 اما اصل در حیطه اجتماع، تحت ولایت بودن است و این به‎خاطر ماهیت جامعه است. یعنی تا یک ولایت‎پذیری نباشد، اصلا جامعه‏ای شکل نمی‏گیرد، حتی در جوامع ابتدایی نیز شما می‏بینید همگی گوش به‎فرمان یک ریش‌سفید یا بزرگتر قبیله بوده‎اند. ماهیت جامعه قائم به ولی و سرپرست داشتن است، لذا در افعال اجتماعی اصل بر این است که انسان تحت نظر یک ولایتی این کارها را انجام دهد.

این تحت ولایت قرار گرفتن در جامعه به‎دلیل مجنون و محجور بودن مردم نیست، بلکه برعکس از سر عقل و تدبیر است، این بحث را در روایات مختلف نیز داریم که مثلا اگر دو نفر با هم در مسیری همراه شدند، یک نفر باید رییس باشد. یا این‎که امیرالمؤمنین در نهج‎البلاغه می‏فرمایند: «که جامعه به‎صورت ضروری یک پیشوا می‏خواهد، حال می‏خواهد عادل باشد یا ظالم.» یعنی اصل وجود یک رییس در اجتماع، ضروری است و ربطی به اسلامی و غیر اسلامی بودنش هم ندارد. چنین شخصی قیم مردم نیست بلکه سرپرست مردم است.

اگر به این مقدمه مهم توجه شود که در روابط اجتماعی اصل بر ولایت‌پذیری است، به‎ضمیمه استدلال قبل که ولایت ولی فقیه امتداد امامت معصوم در عصر غیبت است، نتیجه این می‎شود که ولی جامعه اسلامی شخصی است که بیشترین نزدیکی را از نظر ویژگی‏های علمی و عملی به معصوم (ع) دارد، اختیارات او نیز همان اختیارات امام در اداره جامعه است.

البته در این‎جا نباید شائبه این مسئله به‎وجود بیاید که می‏خواهیم ولی فقیه را در جایگاه معصوم بنشانیم و هرچه که در مورد معصوم می‏گوییم برای او نیز بگوییم. واضح است که حرف این‎گونه نیست، یعنی ما همه شئون معصوم را برای ولی فقیه ثابت نمی‏دانیم. ولی فقیه شأن ولایت تکوینی و یا ولایت بر تشریع را ندارد. چراکه این‎ها آن شئونی از معصوم است که در گرو عصمت است. اما مازاد بر این، آن‌چه در حوزه اختیارات ولی فقیه باقی می‎ماند، شأنی است که ائمه در اداره جامعه داشتند. با این مقدمه آن جمله حضرت امام که می‏فرمودند: «ولایت فقیه شعبه‏ای از ولایت مُفَضه رسول‎الله است» خوب فهمیده می‏شود.

- به‎عنوان سئوال آخر، با توجه به‎فرمایشاتی که شما از ابتدای بحث تا این‎جا داشته‏اید، فرمودید که وظیفه حکومت اسلامی تنها اجرای احکام نیست، بلکه اعتلای کلمه توحید است و فقیه از آن حیث که در رأس هرم قدرت قرار می‏گیرد، متولی اعتلای کلمه توحید است در اشد مراتب، چون از قدرت بیشتری نسبت به دیگران برخوردار است. با این احتساب، کلمه توحید، فقه به‎تنهایی نیست و به تبع آن می‏توانیم بگوییم که حکومت دینی به این معنا حکومت فقه نیست بلکه حکومت دین است که فقه نیز بخشی از آن به‎حساب می‏آید. با توجه به این موارد، به‎نظر می‏رسد که ما باید یک توسعی در معنای فقیه قائل بشویم. یعنی فقیه به‎معنای مصطلح کلمه مد نظر نیست. بلکه فقیه در معنای لغوی مدنظر است، یعنی کسی که دین‎شناس است به‎معنای عام کلمه و باید در حیطه هستی‎شناسی نیز دارای نظر باشد. آیا این فهم از فرمایشات شما درست است؟
قطعا همین‎طور است. بنده در تکمیل فرمایش شما عرض می‏کنم باید اصطلاح «فقه» را توسعه بدهیم. می‏توانیم یک فقه الله‌اکبر داشته باشیم که اولا: صرفا ناظر به احکام مکلف نیست، بلکه اخلاقیات و اعتقادات را نیز دربر می‏گیرد. با این احتساب است که ولی فقیه وقتی که می‏خواهد ارزش‎ها را در جامعه پیاده کند، وظیفه‎اش اعتلای کلمه توحید است و اگر توجه کنید می‏بینید که خود مفهوم توحید یک مفهوم اعتقادی است. ثانیا: این‎که ما باید در معنای فقه از جهت دیگری نیز توسع قائل شویم. چراکه عرض کردم که منصب ولی‌فقیه یک منصب اجتماعی است؛ پس ابزاری هم که باید به‎وسیله آن‎ها دین را در جامعه پیاده کند، باید ابزارها و قواعد اجتماعی باشد.

 فهم این بحث متوقف است بر درک و شناخت جامعه و رفتار اجتماعی. یعنی از آن‎جایی که جامعه دارای یک‎سری خصوصیات خاص خودش است، به‎این معنا که ارتباط این اراده‎های موجود در جامعه با یکدیگر موجب به‎وجود آمدن وحدت و برآیندی می‏شود که آن برآیند دارای یک هویت مستقل نسبت به اراده‎های منفرد در اجتماع است، پس فقه آن نیز با فقه شخصی و فردی تفاوت دارد و فقه حکومتی است. البته تأکید می‏کنم که این مسئله با این چند جمله‏ای که اکنون بیان شد، فهم نمی‏شود و نیازمند توضیح و تفصیل بیشتری است.

* هفته‌نامه پنجره؛ شمار 31