1388/12/03
گفتوگو با حجتالاسلام پیروزمند
ولیفقیه سرپرست اقامه کلمه توحید است
گفتوگو با حجتالاسلام علیرضا پیروزمند
حجتالاسلام علیرضا پیروزمند متولد سال 1344 است که از محضر بزرگانی چون آیتالله العظمی تبریزی در فقه و آیتالله العظمی وحید خراسانی در اصول، بهره برده است. اما آنچه که او را به فرهنگستان علوم اسلامی کشاند، استفاده از محضر آیتالله سید منیرالدین هاشمی است. وی در باب اندیشه سیاسی دارای تأملاتی است که برخی از آنها در کتاب «نظام معقول» چاپ و منتشر شده است. ایشان عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی بوده و مسئول گروه اصول فقه احکامِِ حکومتی در فرهنگستان است. از سال 1376 تا 1382 بهعنوان کارشناس مسائل علمی با دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام همکاری داشته و از سال 1382 تاکنون با دبیرخانه شورایعالی انقلاب فرهنگی همکاری میکند.
- در ابتدا اگر امکان دارد تعریف جامعالاطرافی از ولایت فقیه بفرمایید و نسبت آن را با حکومت اسلامی تبیین کنید.
ولایت فقیه بخشی از نظریه نظام سیاسی در اسلام محسوب میشود و نظریه نظام سیاسی، ساختار قدرت را تبیین میکند، بههمین دلیل موضوع ولایت فقیه را بدون در نظر گرفتن حکومت و نقشی که حکومت اسلامی در جامعه دارد نمیتوان بیان کرد. حکومت اسلامی، صرفا نه پاسبان نظم و امنیت در جامعه است، نه مسئول رفاه و مراقبت بر هزینه و درآمد کشور و نه متولی اجرای احکام اسلام.
آنچه که در باب نظریه حکومت اسلامی میتوان بهصورت خلاصه بیان کرد این است که حکومت اسلامی وظیفه تعالی جامعه را دارد و باید بستر توسعه الهی را در جامعه فراهم کند.
حکومت بهدلیل امکاناتی که در اختیار دارد، میتواند در جامعه بسترسازی کند و موجب یک موج و خیزش شود. حال اگر این موج و خیزش بهسمت اسلام باشد، حکومت شایسته صفت و پسوند «اسلامیت» میشود در غیر این صورت خیر.
بنابراین میتوان گفت ولی فقیه کسی است که در رأس هرم قدرت است و آن کسی که بهعنوان ولایت فقیه در راس هرم قدرت قرار میگیرد، بیشترین وظیفه را درمورد پیاده کردن وظایف حکومت برعهده دارد. یعنی رسالت و مأموریت ولی فقیه در راستای رسالت و مأموریت حکومت اسلامی تعریف میشود.
بههمین معنا، ولی فقیه مسئول هدایت جامعه و سرپرست تکامل جامعه است. پس باید بتواند با توجه بهشرایط مختلف، بهترین تصمیم را در پیشبرد و تعالی فرد و جامعه اتخاذ کند. اگر بخواهیم در یک کلمه این بحث را خلاصه کنیم، باید بگوییم که ولی فقیه سرپرست اقامه کلمه توحید بهاقتضای شرایط غیبت در جامعه است. اقامه کلمه توحید مهمترین ملاک و شاخص در اسلامیت است و در نقطه مقابلش شرک است. بهعبارتی میتوان گفت تمامی معارف و احکامی که در شریعت اسلامی مطرح بوده، همگی در حول محور توحید بیان شده است. اما نکته دیگری که در اینجا وجود دارد توجه بهمعنای لفظ «اقامه» است که دارای یک معنا و ماهیت اجتماعی است. بر این اساس، وقتی میگوییم ولی فقیه مسئول اقامه کلمه توحید - یا بهعبارت سادهتر مسئول اقامه دین - است بهاین معناست که ایشان مسئول سرپرستی و هدایت مردم در امر برپا داشتن دین بهصورت اجتماعی است.
این تعبیر «مسئول»، بهمعنای مسئولیت اصلی داشتن است. در جامعه سطوحی از ولایت وجود دارد و ولی فقیه بیشترین مسئولیت را در حفظ جهتگیری جامعه دارد و مسئولیت اصلی سطوح کلان و خرد در مدیریت جامعه بهعهده دیگران است. لذا پذیرش ولایت مطلقه فقیه بهمعنای حذف بقیه ارادهها در اداره کشور نیست. نظام ولایت بر کل جامعه حاکم است و ولی فقیه در رأس آن قرار دارد.
- با توجه بهاین تعریفی که از ولایت فقیه ارائه دادید، لطفا توضیح بفرمایید که موضوع ولایت فقیه در ذیل چه علمی قرار میگیرد؟ یا بهعبارت دیگر، موضوع ولایت فقیه یک موضوع فقهی است یا کلامی یالله؟
یک نوع نگاه به مسئله ولایت فقیه نگاه عرفانی است که کمتر طرفدار دارد. در نگاه عرفانی عرفا برای مرشد و قطب ولایت باطنی قائل هستند. مبنای دیگری هم دارند که عالم را تجلی اسماء و صفات باریتعالی دانسته و میگویند افراد با توجه به اینکه تجلی کدام صفت یا اسم شوند بهتناسب آن اسم و صفت دارای مرتبهای از ولایت میشوند. بر این اساس، ولایت در این نگاه دارای دو خصوصیت میشود، اولا اینکه اعطایی است و شخص با تهذیبی که میکند آن را بهدست میآورد، نه اینکه فردی او را منصوب کند و ثانیا اینکه چون خاستگاه بحث ولایت باطنی است، موضوع بحث بیشتر بر روی ولایت عارف بر افراد بوده است و اگر ما بخواهیم این بحث را در اجتماعیات وارد کنیم، باید این تصرف اجتماعی را مترتب بر همان بحث اسماء و صفات بدانیم. نکتهای که در باب عرفانی وجود دارد این است که اولا مردم در آن نقشی ندارند و ثانیا در وضعیت فعلی علم عرفان چون و چرابردار و تفسیرپذیر هم نیست. نظریه مورد نظر ما اگرچه کاملا بیگانه با بحث ولایت در عرفان نیست، اما صرفا امری عرفانی آن هم با این تفسیر نیست.
تقریرهایی که بیشتر مورد توجه بوده، یکی رویکرد و تقریر فقهی است و دیگر رویکرد و تقریر کلامی. در رویکرد فقهی از مسئله اینگونه تبیین کردهاند که ولایت فقیه یکی از مسائل ابواب فقه است به این تفسیر که ولی فقیه را حاکم شرع دانستهاند و حاکم شرع در تصرفاتی که میخواهد بکند باید مأذون از جانب شارع باشد. بههمین دلیل، فرض را بر این گرفتهاند که هر فردی اختیار کارهای خودش را دارد و تحت ولایت هیچ کسی نیست، مگر اینکه شارع مقدس در آن حیطه، کسی را ولی قرار دهد. بنابراین فرض را اینگونه گرفتهاند که انجام وظیفه حاکم شرع مستلزم دخالت در امور دیگری است؛ پس باید مأذون از طرف شارع باشد، باید دید که شارع برای فقیه در چه مواردی و به چه اندازه ولایت و حق تصرف قائل شده است. این مطلب را در فقه مشخص میکنند. با این مقدمات، بحث ولایت فقیه یک بحث فقهی است.
در نگاه دیگر، موضوع ولایت فقیه را موضوعی کلامی میداند، اعتقاد بر این است که چون ولایت فقیه منصب رهبری بر جامعه است، امتداد بحث امامت محسوب میشود؛ یعنی بههمان سبک و طریقی که بحث امامت معصوم را مطرح میکنیم، بههمان طریق ضرورت ولایت فقیه را در عصر غیبت امام زمان (عج) نیز اثبات میکنیم. در این رویکرد برخی اینگونه تقریر میکنند که اصل ضرورت بحث ولایت فقیه بحثی کلامی است ولیکن حیطه اختیارات آن یک بحث فقهی است. اما نکتهای که در اینجا بهنظر میرسد این است که ما اگرچه منکر ادلهای که در باب ولایت فقیه در فقه مطرح شده نیستیم، اما با توضیحی که خدمتتان عرض میکنم، خود را نیازمند بهآنها هم نمیدانیم.
چراکه در نگاه کلامی به مسئله، برای اثبات حیطه اختیارات فقیه نیز نیازمند به فقه نیستیم، زیرا همان دلایلی که دلالت بر ضرورت امام، پس از نبی دارند، دلالت بر ضرورت رهبری فقیه جامعالشرایط بعد از امام و در دوران غیبت کبری نیز دارند. با حفظ تفاوتهای بین امام معصوم و غیر معصوم.
از ادله مذکور در روایات نیز این عمومیت فهمیده میشود. در روایات ما دلیل حضور امام در جامعه را صرفا تبیین شریعت ندانستهاند، اگرچه این یکی از شئون امام معصوم است، اما غرض اصلی را هدایت و رهبری جامعه بیان کردهاند. در کتاب الحجة اصول کافی از امام باقر(ع) روایتی داریم بهاین مضمون: «کسی که عبادت خدا را بکند و امام نداشته باشد، عبادتش قبول نیست و او گمراه و متحیر است.» در ادامه روایت در ضمن یک مثالی توضیح میدهند که او همانند گوسفندی است که چوپان نداشته باشد و همین باعث میشود که گم و متحیر شود و احیانا به گله دیگری برود و دچار چوپان دیگری شود بعد بفهمد جزو گله او نیست؛ از آنجا جدا شود و متحیر بماند و گرفتار گرگ شود.
اگرچه این یک مثال ساده است، ولی در روایات متعددی این مضمون بیان شده است که ضرورت امام ضرورت هدایت جامعه است. نکته مهم پاسخ به این سئوال است که مگر پس از امام معصوم دیگر جامعه نیازمند هدایت اجتماعی نیست؟! اگر پاسخ منفی باشد میتوان ادعا کرد اینگونه ادله و روایات منحصر به امامت معصوم (ع) است، اما اگر ضرورت هدایت، دائمی است، همان استدلالهایی که اثبات ضرورت حضور امام (ع) پس از نبی را میکنند، ضرورت حاکمیت فقیه جامعالشرایط را در دوران غیبت اثبات میکنند.
از آنجا که جامعه همواره در معرض خطر انحراف و انحطاط است، در تقابل جبهه حق و باطل، جبهه حق نیازمند کسی است که آن را از گمراهی حفظ کند و به سمت کمال هدایت کند.
کسانی که در جامعه ما متأسفانه ادعای تبعیت از قانون اساسی را دارند (که اصل ولایت فقیه از اصول مهم آن است)، اما در عمل در رفتار اجتماعی خود از کلام رهبری تبعیت نمیکنند، بنا بهمنطق روایات «ضال متحیر» هستند و گرفتار گرگهایی میشوند که اسلام ناب را مانع منافع خود میدانند.
- در مورد حیطه اختیارات ولی فقیه چطور؟ آیا آن را نباید در فقه بررسی کرد؟
تا اینجا اثبات کردیم که موضوع ولایت فقیه یک موضوع کلامی است، اما آیا لازم است حیطه اختیارات فقیه را در فقه بحث کنیم و آن را از کلام بیرون بدانیم؟ بهنظر میرسد که چنین ضرورتی وجود ندارد. اگر این مبنا را پذیرفتیم که کسی ولایت بر دیگری ندارد، مگر آنکه شارع مقدس اذن دهد، طبیعی است که برای اثبات حیطه اختیارات ولی فقیه بهسراغ فقه برویم. ولی اگر بنابر همین بحث کلامی یک مقدمه دیگر را نیز ضمیمه کردیم و گفتیم که در حیطه اجتماع، روابط اجتماعی و افعال اجتماعی اصل بر این است که انسان تحت ولایت یک والی عمل کند، مگر آنکه خلافش ثابت شود، اختیارات ولی فقیه نیز در بررسی کلامی ثابت میشود.
توجه به این موضوع ضروری است که اصل عدم ولایت فردی بر فرد دیگر اصل کاملا درستی است، اما حیطهاش اجتماع نیست، بلکه حیطهاش در امور شخصی و فردی است. در آنجا حاکم شرع قیم فردی است که قدرت اداره امور خود را ندارد.
اما اصل در حیطه اجتماع، تحت ولایت بودن است و این بهخاطر ماهیت جامعه است. یعنی تا یک ولایتپذیری نباشد، اصلا جامعهای شکل نمیگیرد، حتی در جوامع ابتدایی نیز شما میبینید همگی گوش بهفرمان یک ریشسفید یا بزرگتر قبیله بودهاند. ماهیت جامعه قائم به ولی و سرپرست داشتن است، لذا در افعال اجتماعی اصل بر این است که انسان تحت نظر یک ولایتی این کارها را انجام دهد.
این تحت ولایت قرار گرفتن در جامعه بهدلیل مجنون و محجور بودن مردم نیست، بلکه برعکس از سر عقل و تدبیر است، این بحث را در روایات مختلف نیز داریم که مثلا اگر دو نفر با هم در مسیری همراه شدند، یک نفر باید رییس باشد. یا اینکه امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند: «که جامعه بهصورت ضروری یک پیشوا میخواهد، حال میخواهد عادل باشد یا ظالم.» یعنی اصل وجود یک رییس در اجتماع، ضروری است و ربطی به اسلامی و غیر اسلامی بودنش هم ندارد. چنین شخصی قیم مردم نیست بلکه سرپرست مردم است.
اگر به این مقدمه مهم توجه شود که در روابط اجتماعی اصل بر ولایتپذیری است، بهضمیمه استدلال قبل که ولایت ولی فقیه امتداد امامت معصوم در عصر غیبت است، نتیجه این میشود که ولی جامعه اسلامی شخصی است که بیشترین نزدیکی را از نظر ویژگیهای علمی و عملی به معصوم (ع) دارد، اختیارات او نیز همان اختیارات امام در اداره جامعه است.
البته در اینجا نباید شائبه این مسئله بهوجود بیاید که میخواهیم ولی فقیه را در جایگاه معصوم بنشانیم و هرچه که در مورد معصوم میگوییم برای او نیز بگوییم. واضح است که حرف اینگونه نیست، یعنی ما همه شئون معصوم را برای ولی فقیه ثابت نمیدانیم. ولی فقیه شأن ولایت تکوینی و یا ولایت بر تشریع را ندارد. چراکه اینها آن شئونی از معصوم است که در گرو عصمت است. اما مازاد بر این، آنچه در حوزه اختیارات ولی فقیه باقی میماند، شأنی است که ائمه در اداره جامعه داشتند. با این مقدمه آن جمله حضرت امام که میفرمودند: «ولایت فقیه شعبهای از ولایت مُفَضه رسولالله است» خوب فهمیده میشود.
- بهعنوان سئوال آخر، با توجه بهفرمایشاتی که شما از ابتدای بحث تا اینجا داشتهاید، فرمودید که وظیفه حکومت اسلامی تنها اجرای احکام نیست، بلکه اعتلای کلمه توحید است و فقیه از آن حیث که در رأس هرم قدرت قرار میگیرد، متولی اعتلای کلمه توحید است در اشد مراتب، چون از قدرت بیشتری نسبت به دیگران برخوردار است. با این احتساب، کلمه توحید، فقه بهتنهایی نیست و به تبع آن میتوانیم بگوییم که حکومت دینی به این معنا حکومت فقه نیست بلکه حکومت دین است که فقه نیز بخشی از آن بهحساب میآید. با توجه به این موارد، بهنظر میرسد که ما باید یک توسعی در معنای فقیه قائل بشویم. یعنی فقیه بهمعنای مصطلح کلمه مد نظر نیست. بلکه فقیه در معنای لغوی مدنظر است، یعنی کسی که دینشناس است بهمعنای عام کلمه و باید در حیطه هستیشناسی نیز دارای نظر باشد. آیا این فهم از فرمایشات شما درست است؟
قطعا همینطور است. بنده در تکمیل فرمایش شما عرض میکنم باید اصطلاح «فقه» را توسعه بدهیم. میتوانیم یک فقه اللهاکبر داشته باشیم که اولا: صرفا ناظر به احکام مکلف نیست، بلکه اخلاقیات و اعتقادات را نیز دربر میگیرد. با این احتساب است که ولی فقیه وقتی که میخواهد ارزشها را در جامعه پیاده کند، وظیفهاش اعتلای کلمه توحید است و اگر توجه کنید میبینید که خود مفهوم توحید یک مفهوم اعتقادی است. ثانیا: اینکه ما باید در معنای فقه از جهت دیگری نیز توسع قائل شویم. چراکه عرض کردم که منصب ولیفقیه یک منصب اجتماعی است؛ پس ابزاری هم که باید بهوسیله آنها دین را در جامعه پیاده کند، باید ابزارها و قواعد اجتماعی باشد.
فهم این بحث متوقف است بر درک و شناخت جامعه و رفتار اجتماعی. یعنی از آنجایی که جامعه دارای یکسری خصوصیات خاص خودش است، بهاین معنا که ارتباط این ارادههای موجود در جامعه با یکدیگر موجب بهوجود آمدن وحدت و برآیندی میشود که آن برآیند دارای یک هویت مستقل نسبت به ارادههای منفرد در اجتماع است، پس فقه آن نیز با فقه شخصی و فردی تفاوت دارد و فقه حکومتی است. البته تأکید میکنم که این مسئله با این چند جملهای که اکنون بیان شد، فهم نمیشود و نیازمند توضیح و تفصیل بیشتری است.
* هفتهنامه پنجره؛ شمار 31
حجتالاسلام علیرضا پیروزمند متولد سال 1344 است که از محضر بزرگانی چون آیتالله العظمی تبریزی در فقه و آیتالله العظمی وحید خراسانی در اصول، بهره برده است. اما آنچه که او را به فرهنگستان علوم اسلامی کشاند، استفاده از محضر آیتالله سید منیرالدین هاشمی است. وی در باب اندیشه سیاسی دارای تأملاتی است که برخی از آنها در کتاب «نظام معقول» چاپ و منتشر شده است. ایشان عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی بوده و مسئول گروه اصول فقه احکامِِ حکومتی در فرهنگستان است. از سال 1376 تا 1382 بهعنوان کارشناس مسائل علمی با دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام همکاری داشته و از سال 1382 تاکنون با دبیرخانه شورایعالی انقلاب فرهنگی همکاری میکند.
- در ابتدا اگر امکان دارد تعریف جامعالاطرافی از ولایت فقیه بفرمایید و نسبت آن را با حکومت اسلامی تبیین کنید.
ولایت فقیه بخشی از نظریه نظام سیاسی در اسلام محسوب میشود و نظریه نظام سیاسی، ساختار قدرت را تبیین میکند، بههمین دلیل موضوع ولایت فقیه را بدون در نظر گرفتن حکومت و نقشی که حکومت اسلامی در جامعه دارد نمیتوان بیان کرد. حکومت اسلامی، صرفا نه پاسبان نظم و امنیت در جامعه است، نه مسئول رفاه و مراقبت بر هزینه و درآمد کشور و نه متولی اجرای احکام اسلام.
آنچه که در باب نظریه حکومت اسلامی میتوان بهصورت خلاصه بیان کرد این است که حکومت اسلامی وظیفه تعالی جامعه را دارد و باید بستر توسعه الهی را در جامعه فراهم کند.
حکومت بهدلیل امکاناتی که در اختیار دارد، میتواند در جامعه بسترسازی کند و موجب یک موج و خیزش شود. حال اگر این موج و خیزش بهسمت اسلام باشد، حکومت شایسته صفت و پسوند «اسلامیت» میشود در غیر این صورت خیر.
بنابراین میتوان گفت ولی فقیه کسی است که در رأس هرم قدرت است و آن کسی که بهعنوان ولایت فقیه در راس هرم قدرت قرار میگیرد، بیشترین وظیفه را درمورد پیاده کردن وظایف حکومت برعهده دارد. یعنی رسالت و مأموریت ولی فقیه در راستای رسالت و مأموریت حکومت اسلامی تعریف میشود.
بههمین معنا، ولی فقیه مسئول هدایت جامعه و سرپرست تکامل جامعه است. پس باید بتواند با توجه بهشرایط مختلف، بهترین تصمیم را در پیشبرد و تعالی فرد و جامعه اتخاذ کند. اگر بخواهیم در یک کلمه این بحث را خلاصه کنیم، باید بگوییم که ولی فقیه سرپرست اقامه کلمه توحید بهاقتضای شرایط غیبت در جامعه است. اقامه کلمه توحید مهمترین ملاک و شاخص در اسلامیت است و در نقطه مقابلش شرک است. بهعبارتی میتوان گفت تمامی معارف و احکامی که در شریعت اسلامی مطرح بوده، همگی در حول محور توحید بیان شده است. اما نکته دیگری که در اینجا وجود دارد توجه بهمعنای لفظ «اقامه» است که دارای یک معنا و ماهیت اجتماعی است. بر این اساس، وقتی میگوییم ولی فقیه مسئول اقامه کلمه توحید - یا بهعبارت سادهتر مسئول اقامه دین - است بهاین معناست که ایشان مسئول سرپرستی و هدایت مردم در امر برپا داشتن دین بهصورت اجتماعی است.
این تعبیر «مسئول»، بهمعنای مسئولیت اصلی داشتن است. در جامعه سطوحی از ولایت وجود دارد و ولی فقیه بیشترین مسئولیت را در حفظ جهتگیری جامعه دارد و مسئولیت اصلی سطوح کلان و خرد در مدیریت جامعه بهعهده دیگران است. لذا پذیرش ولایت مطلقه فقیه بهمعنای حذف بقیه ارادهها در اداره کشور نیست. نظام ولایت بر کل جامعه حاکم است و ولی فقیه در رأس آن قرار دارد.
- با توجه بهاین تعریفی که از ولایت فقیه ارائه دادید، لطفا توضیح بفرمایید که موضوع ولایت فقیه در ذیل چه علمی قرار میگیرد؟ یا بهعبارت دیگر، موضوع ولایت فقیه یک موضوع فقهی است یا کلامی یالله؟
یک نوع نگاه به مسئله ولایت فقیه نگاه عرفانی است که کمتر طرفدار دارد. در نگاه عرفانی عرفا برای مرشد و قطب ولایت باطنی قائل هستند. مبنای دیگری هم دارند که عالم را تجلی اسماء و صفات باریتعالی دانسته و میگویند افراد با توجه به اینکه تجلی کدام صفت یا اسم شوند بهتناسب آن اسم و صفت دارای مرتبهای از ولایت میشوند. بر این اساس، ولایت در این نگاه دارای دو خصوصیت میشود، اولا اینکه اعطایی است و شخص با تهذیبی که میکند آن را بهدست میآورد، نه اینکه فردی او را منصوب کند و ثانیا اینکه چون خاستگاه بحث ولایت باطنی است، موضوع بحث بیشتر بر روی ولایت عارف بر افراد بوده است و اگر ما بخواهیم این بحث را در اجتماعیات وارد کنیم، باید این تصرف اجتماعی را مترتب بر همان بحث اسماء و صفات بدانیم. نکتهای که در باب عرفانی وجود دارد این است که اولا مردم در آن نقشی ندارند و ثانیا در وضعیت فعلی علم عرفان چون و چرابردار و تفسیرپذیر هم نیست. نظریه مورد نظر ما اگرچه کاملا بیگانه با بحث ولایت در عرفان نیست، اما صرفا امری عرفانی آن هم با این تفسیر نیست.
تقریرهایی که بیشتر مورد توجه بوده، یکی رویکرد و تقریر فقهی است و دیگر رویکرد و تقریر کلامی. در رویکرد فقهی از مسئله اینگونه تبیین کردهاند که ولایت فقیه یکی از مسائل ابواب فقه است به این تفسیر که ولی فقیه را حاکم شرع دانستهاند و حاکم شرع در تصرفاتی که میخواهد بکند باید مأذون از جانب شارع باشد. بههمین دلیل، فرض را بر این گرفتهاند که هر فردی اختیار کارهای خودش را دارد و تحت ولایت هیچ کسی نیست، مگر اینکه شارع مقدس در آن حیطه، کسی را ولی قرار دهد. بنابراین فرض را اینگونه گرفتهاند که انجام وظیفه حاکم شرع مستلزم دخالت در امور دیگری است؛ پس باید مأذون از طرف شارع باشد، باید دید که شارع برای فقیه در چه مواردی و به چه اندازه ولایت و حق تصرف قائل شده است. این مطلب را در فقه مشخص میکنند. با این مقدمات، بحث ولایت فقیه یک بحث فقهی است.
در نگاه دیگر، موضوع ولایت فقیه را موضوعی کلامی میداند، اعتقاد بر این است که چون ولایت فقیه منصب رهبری بر جامعه است، امتداد بحث امامت محسوب میشود؛ یعنی بههمان سبک و طریقی که بحث امامت معصوم را مطرح میکنیم، بههمان طریق ضرورت ولایت فقیه را در عصر غیبت امام زمان (عج) نیز اثبات میکنیم. در این رویکرد برخی اینگونه تقریر میکنند که اصل ضرورت بحث ولایت فقیه بحثی کلامی است ولیکن حیطه اختیارات آن یک بحث فقهی است. اما نکتهای که در اینجا بهنظر میرسد این است که ما اگرچه منکر ادلهای که در باب ولایت فقیه در فقه مطرح شده نیستیم، اما با توضیحی که خدمتتان عرض میکنم، خود را نیازمند بهآنها هم نمیدانیم.
چراکه در نگاه کلامی به مسئله، برای اثبات حیطه اختیارات فقیه نیز نیازمند به فقه نیستیم، زیرا همان دلایلی که دلالت بر ضرورت امام، پس از نبی دارند، دلالت بر ضرورت رهبری فقیه جامعالشرایط بعد از امام و در دوران غیبت کبری نیز دارند. با حفظ تفاوتهای بین امام معصوم و غیر معصوم.
از ادله مذکور در روایات نیز این عمومیت فهمیده میشود. در روایات ما دلیل حضور امام در جامعه را صرفا تبیین شریعت ندانستهاند، اگرچه این یکی از شئون امام معصوم است، اما غرض اصلی را هدایت و رهبری جامعه بیان کردهاند. در کتاب الحجة اصول کافی از امام باقر(ع) روایتی داریم بهاین مضمون: «کسی که عبادت خدا را بکند و امام نداشته باشد، عبادتش قبول نیست و او گمراه و متحیر است.» در ادامه روایت در ضمن یک مثالی توضیح میدهند که او همانند گوسفندی است که چوپان نداشته باشد و همین باعث میشود که گم و متحیر شود و احیانا به گله دیگری برود و دچار چوپان دیگری شود بعد بفهمد جزو گله او نیست؛ از آنجا جدا شود و متحیر بماند و گرفتار گرگ شود.
اگرچه این یک مثال ساده است، ولی در روایات متعددی این مضمون بیان شده است که ضرورت امام ضرورت هدایت جامعه است. نکته مهم پاسخ به این سئوال است که مگر پس از امام معصوم دیگر جامعه نیازمند هدایت اجتماعی نیست؟! اگر پاسخ منفی باشد میتوان ادعا کرد اینگونه ادله و روایات منحصر به امامت معصوم (ع) است، اما اگر ضرورت هدایت، دائمی است، همان استدلالهایی که اثبات ضرورت حضور امام (ع) پس از نبی را میکنند، ضرورت حاکمیت فقیه جامعالشرایط را در دوران غیبت اثبات میکنند.
از آنجا که جامعه همواره در معرض خطر انحراف و انحطاط است، در تقابل جبهه حق و باطل، جبهه حق نیازمند کسی است که آن را از گمراهی حفظ کند و به سمت کمال هدایت کند.
کسانی که در جامعه ما متأسفانه ادعای تبعیت از قانون اساسی را دارند (که اصل ولایت فقیه از اصول مهم آن است)، اما در عمل در رفتار اجتماعی خود از کلام رهبری تبعیت نمیکنند، بنا بهمنطق روایات «ضال متحیر» هستند و گرفتار گرگهایی میشوند که اسلام ناب را مانع منافع خود میدانند.
- در مورد حیطه اختیارات ولی فقیه چطور؟ آیا آن را نباید در فقه بررسی کرد؟
تا اینجا اثبات کردیم که موضوع ولایت فقیه یک موضوع کلامی است، اما آیا لازم است حیطه اختیارات فقیه را در فقه بحث کنیم و آن را از کلام بیرون بدانیم؟ بهنظر میرسد که چنین ضرورتی وجود ندارد. اگر این مبنا را پذیرفتیم که کسی ولایت بر دیگری ندارد، مگر آنکه شارع مقدس اذن دهد، طبیعی است که برای اثبات حیطه اختیارات ولی فقیه بهسراغ فقه برویم. ولی اگر بنابر همین بحث کلامی یک مقدمه دیگر را نیز ضمیمه کردیم و گفتیم که در حیطه اجتماع، روابط اجتماعی و افعال اجتماعی اصل بر این است که انسان تحت ولایت یک والی عمل کند، مگر آنکه خلافش ثابت شود، اختیارات ولی فقیه نیز در بررسی کلامی ثابت میشود.
توجه به این موضوع ضروری است که اصل عدم ولایت فردی بر فرد دیگر اصل کاملا درستی است، اما حیطهاش اجتماع نیست، بلکه حیطهاش در امور شخصی و فردی است. در آنجا حاکم شرع قیم فردی است که قدرت اداره امور خود را ندارد.
اما اصل در حیطه اجتماع، تحت ولایت بودن است و این بهخاطر ماهیت جامعه است. یعنی تا یک ولایتپذیری نباشد، اصلا جامعهای شکل نمیگیرد، حتی در جوامع ابتدایی نیز شما میبینید همگی گوش بهفرمان یک ریشسفید یا بزرگتر قبیله بودهاند. ماهیت جامعه قائم به ولی و سرپرست داشتن است، لذا در افعال اجتماعی اصل بر این است که انسان تحت نظر یک ولایتی این کارها را انجام دهد.
این تحت ولایت قرار گرفتن در جامعه بهدلیل مجنون و محجور بودن مردم نیست، بلکه برعکس از سر عقل و تدبیر است، این بحث را در روایات مختلف نیز داریم که مثلا اگر دو نفر با هم در مسیری همراه شدند، یک نفر باید رییس باشد. یا اینکه امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند: «که جامعه بهصورت ضروری یک پیشوا میخواهد، حال میخواهد عادل باشد یا ظالم.» یعنی اصل وجود یک رییس در اجتماع، ضروری است و ربطی به اسلامی و غیر اسلامی بودنش هم ندارد. چنین شخصی قیم مردم نیست بلکه سرپرست مردم است.
اگر به این مقدمه مهم توجه شود که در روابط اجتماعی اصل بر ولایتپذیری است، بهضمیمه استدلال قبل که ولایت ولی فقیه امتداد امامت معصوم در عصر غیبت است، نتیجه این میشود که ولی جامعه اسلامی شخصی است که بیشترین نزدیکی را از نظر ویژگیهای علمی و عملی به معصوم (ع) دارد، اختیارات او نیز همان اختیارات امام در اداره جامعه است.
البته در اینجا نباید شائبه این مسئله بهوجود بیاید که میخواهیم ولی فقیه را در جایگاه معصوم بنشانیم و هرچه که در مورد معصوم میگوییم برای او نیز بگوییم. واضح است که حرف اینگونه نیست، یعنی ما همه شئون معصوم را برای ولی فقیه ثابت نمیدانیم. ولی فقیه شأن ولایت تکوینی و یا ولایت بر تشریع را ندارد. چراکه اینها آن شئونی از معصوم است که در گرو عصمت است. اما مازاد بر این، آنچه در حوزه اختیارات ولی فقیه باقی میماند، شأنی است که ائمه در اداره جامعه داشتند. با این مقدمه آن جمله حضرت امام که میفرمودند: «ولایت فقیه شعبهای از ولایت مُفَضه رسولالله است» خوب فهمیده میشود.
- بهعنوان سئوال آخر، با توجه بهفرمایشاتی که شما از ابتدای بحث تا اینجا داشتهاید، فرمودید که وظیفه حکومت اسلامی تنها اجرای احکام نیست، بلکه اعتلای کلمه توحید است و فقیه از آن حیث که در رأس هرم قدرت قرار میگیرد، متولی اعتلای کلمه توحید است در اشد مراتب، چون از قدرت بیشتری نسبت به دیگران برخوردار است. با این احتساب، کلمه توحید، فقه بهتنهایی نیست و به تبع آن میتوانیم بگوییم که حکومت دینی به این معنا حکومت فقه نیست بلکه حکومت دین است که فقه نیز بخشی از آن بهحساب میآید. با توجه به این موارد، بهنظر میرسد که ما باید یک توسعی در معنای فقیه قائل بشویم. یعنی فقیه بهمعنای مصطلح کلمه مد نظر نیست. بلکه فقیه در معنای لغوی مدنظر است، یعنی کسی که دینشناس است بهمعنای عام کلمه و باید در حیطه هستیشناسی نیز دارای نظر باشد. آیا این فهم از فرمایشات شما درست است؟
قطعا همینطور است. بنده در تکمیل فرمایش شما عرض میکنم باید اصطلاح «فقه» را توسعه بدهیم. میتوانیم یک فقه اللهاکبر داشته باشیم که اولا: صرفا ناظر به احکام مکلف نیست، بلکه اخلاقیات و اعتقادات را نیز دربر میگیرد. با این احتساب است که ولی فقیه وقتی که میخواهد ارزشها را در جامعه پیاده کند، وظیفهاش اعتلای کلمه توحید است و اگر توجه کنید میبینید که خود مفهوم توحید یک مفهوم اعتقادی است. ثانیا: اینکه ما باید در معنای فقه از جهت دیگری نیز توسع قائل شویم. چراکه عرض کردم که منصب ولیفقیه یک منصب اجتماعی است؛ پس ابزاری هم که باید بهوسیله آنها دین را در جامعه پیاده کند، باید ابزارها و قواعد اجتماعی باشد.
فهم این بحث متوقف است بر درک و شناخت جامعه و رفتار اجتماعی. یعنی از آنجایی که جامعه دارای یکسری خصوصیات خاص خودش است، بهاین معنا که ارتباط این ارادههای موجود در جامعه با یکدیگر موجب بهوجود آمدن وحدت و برآیندی میشود که آن برآیند دارای یک هویت مستقل نسبت به ارادههای منفرد در اجتماع است، پس فقه آن نیز با فقه شخصی و فردی تفاوت دارد و فقه حکومتی است. البته تأکید میکنم که این مسئله با این چند جملهای که اکنون بیان شد، فهم نمیشود و نیازمند توضیح و تفصیل بیشتری است.
* هفتهنامه پنجره؛ شمار 31