• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/12/10
گفت‎وگو با آیت‎الله هادوی‎تهرانی

ولایت‎فقیه، ولایت رسول‎الله

گفت‎وگو با آیت‎الله هادوی‎تهرانی
 
استاد مهدی هادوی‌تهرانی از جمله چهره‌های شناخته‌شده‌ای است که در مباحث مختلف علوم دینی دارای تألیفات گوناگون است. یکی از مهمترین کتاب‌هایی که درباره ولایت‌فقیه و مباحث پیرامون آن نوشته شده است، کتاب «ولایت و دیانت» ایشان است. کتابی که در عین ایجاز به هیچ‌وجه از اتقان و استواری‌اش کم نشده و از جامعیت کاملی برخوردار است. در گفت‌وگو با وی درباره نگاه حضرت امام(ره) به ولایت‌فقیه صحبت کرده‌ایم.
مرتضی روحانی

- بحث را از جایی شروع کنیم که حضرت امام رحمت‌الله علیه آغاز کردند. ایشان در پاراگراف اول کتاب ولایت فقیه می‌گویند که مفهوم ولایت فقیه از آن دسته مفاهیمی است که تصور آن موجب تصدیق آن می‌شود. لطفا بفرمایید که نگرش حضرت امام به‌ولایت فقیه چگونه است که صِرف تصور آن را، موجب تصدیقش  می‌دانند؟
ببینید مقصود امام این است که کسی که مفاهیم مربوط به بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را بداند، نمی‌تواند غیر آن را تصور کند. اما باید توجه کرد که آن مفاهیم چیست؟ اولا، توجه به این نکته که اسلام اختصاص به‌مسائل شخصی و فردی ندارد و در امور اجتماعی سیاسی نیز وظایف و تکالیفی را تعیین کرده است. ثانیا، توجه به این نکته ضروری است که این مسئولیت‌های سیاسی اجتماعی نیازمند یک مصدر حکومتی است که آن احکام را انجام دهد. خب این مصدر حکومت در زمان نبی مکرم اسلام و حضرات معصومین خود ایشان بوده‌اند. حال نکته این است که در زمان غیبت کبری مصدر این حکومت چه کسی باید باشد. خب در این‌جاست که بحث ولایت فقیه مطرح می‌شود، یعنی در زمان غیبت این امور به‌دست کسی است که دارای خصوصیات سه‌گانه علم، تقوا و درایت باشد. حضرت امام می‌فرماید اگر ما این مسائل را درست درک بکنیم یعنی باید بگوییم که ولایت فقیه یعنی ولایتِ فقاهت ملتزم به‌احکام شرعی با درایت که بتواند آن احکام اجتماعی را در صحنه اجتماعی پیاده کند. خب به‌این معنا واضح است که اگر اسلام حکومتی دارد و احکام حکومتی نیز دارد، باید در راس این حکومت، یک فرد فقیه با تقوا که توانایی مدیریت دارد، قرار بگیرد.

- در نگرشی که حضرت امام به‌مسئله ولایت فقیه دارند، نگرش ایشان یک نگرش فقهی است یا یک نگرش کلامی؟
اول من خود سئوال را تبیین کنم. ببینید وقتی شما می‌پرسید که آیا این مسئله یک مسئله کلامی است یا یک مسئله فقهی، یعنی آیا یک مسئله اعتقادی است یا این‌که جزو امور عملی ماست. از یک منظر، مسئله ولایت فقیه یک بعد نظری پیدا می‌کند و به اعتقادات مربوط می‌شود، به‌این معنا که شما معتقد باشید که اسلام در اجتماعیات نیز صحبت دارد و محدود به امور فردی نیست. از طرف دیگر آن وظایفی که در حوزه عمل سیاسی قرار می‌گیرند و باید انجام شوند واضح است که مربوط به‌فقه‌اند و در مجموعه مباحث فقهی قرار می‌گیرد. و این مسئله که آیا اسلام در دوران غیبت، انسان‌ها را به‌حال خودشان رها کرده است، بدون هیچ‌گونه حکومت و الگوی حکومتی و... که خب دوباره این مسئله یک بحث کلامی است از این جهت. اما خود این الگوی حکومت و شکل و ساختار نظام ولایت فقیه یک بحث فقهی است که شامل خصوصیات ولی فقیه و گستره وظایف و اختیاراتش و... می‌شود. به همین دلیل است که بحث ولایت فقیه در آثار فقهی ما مطرح شده است و ما بحثی از آن در آثار کلامی متقدمین‌مان نمی‌بینیم.

اگرچه که برخی از معاصرین این مسئله را مطرح کرده‌اند که بحث ولایت فقیه از مباحث کلامی است و در امتداد ولایت امام مطرح می‌شود و این حرف بنفسه حرف درستی هم هست، اما در آثار کلامی قدما اثری از آن وجود ندارد، بلکه در آثار فقهی ما مطرح شده است. پس کلیت بحث ولایت فقیه یک بحث کلامی است و خصوصیات این بحث از مباحث فقهی به‌حساب می‌آید. فلذاست که از قدیمی‌ترین متن فقهی مفصلی که به‌دست ما رسیده – یعنی مقنعه شیخ مفید- ما بحث ولایت فقیه را داریم تا امروز که در آثار معاصرین نیز وجود دارد. البته این بحث در منابع برادران اهل سنت نیز وجود دارد و من در بحثی که در خدمت دوستان اهل سنت بودیم، به‌این مسئله اشاره کردم. مثلا در کتاب احیاء‌العلوم غزالی می‌بینیم که غزالی در همان مقدمات به ضرورت وجود یک سلطانی اشاره می‌کند که مردم به‌خاطر او از حقوق خودشان تجاوز نکنند، ولی مطرح می‌کند که این سلطان نیازمند یک مرشد و معلم است و تبیین می‌کند که این مرشد و معلم عبارت است از یک فقیه. یعنی در یک نگاه بدوی ممکن است که شما بگویید که او ضرورت سلطان را بررسی کرده، ولی در واقع غزالی مقام فقیه را بالاتر از سلطان قرار می‌دهد و برای سلطان نقشی مانند مدیر اجرایی یا آن چیزی که امروزه ما به‌آن رییس جمهور می‌گوییم قائل است. توجه به‌این نکته نیز ضروری است که اصطلاح ولایت فقیه یک اصطلاح متاخر است و در کتب فقهی گذشته وجود ندارد، اما مباحثی که در کتب فقهی وجود دارد کاملا مفاد ولایت فقیه را ثابت می‌کند. مثلا در کتاب ابوالصلاح حلبی که شاگرد شیخ مفید است بخشی است تحت عنوان«تنفیذ الاحکام» که در آن شرایطی را که برای فقیه برمی‌شمارد، دقیقا همان چیزهایی است که در قانون اساسی، در شرایط رهبر و ولی فقیه ذکر شده است.

- همان‌طور که مستحضر هستید، جناب آیت‌الله خویی ادلّه لفظیه ولایت فقیه را تام نمی‌دانند، فلذا برای اثبات ولایت فقیه استناد کرده‌اند به «ادلّه لبّیه» و چون ادله لبیه اطلاق ندارد، ایشان بحث ولایت مطلقه فقیه را نپذیرفتند. اما سئوال بنده این است که مستند امام برای بحث ولایت فقیه چه بود که ایشان علاوه‌بر آن‌که ولایت مطلقه فقیه را پذیرفتند، فرمودند که ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است؟
ببینید، نباید اشتباه شود که مرحوم جناب خویی بحث ولایت فقیه را نپذیرفتند و امام پذیرفتند. چراکه ما هیچ فقیهی را در تاریخ شیعه نداریم که بحث ولایت فقیه را کلا منکر باشد، بلکه بحث برسر حدود و اختیارات فقیه است. اما باید گفت که نظر حضرت امام در این باب نظر جمهور و غالب فقهای شیعه است و جناب آیت‌الله خویی از جمله کسانی است که از جمهور فقها فاصله گرفته است. شما می‌بینید که در کنار امام و هم‌رأی با امام، بزرگانی مانند مرحوم صاحب جواهر وجود دارند که می‌گویند کسی که در ولایت عامه فقیه تردید می‌کند، بویی از فقاهت نبرده است و با روایات اهل بیت سلام الله علیهم آشنایی ندارد. و این‌که آیت‌الله خویی در بحث ولایت فقیه از عامه علما فاصله گرفته‌اند، مربوط می‌شود به‌نگاه خاصی که ایشان در سند روایات، ظهور و دلالت روایات و... دارند که در موارد دیگری نیز بر نظرات ایشان تاثیر گذاشته و ایشان را از جمهور فقها جدا کرده است.

البته یک مغالطه‌ای نیز عده‌ای می‌کنند و می‌گویند که ولایت مطلقه فقیه که امام می‌گوید با ولایت عامه فقیه که بزرگانی مانند صاحب جواهر می‌گویند، تفاوت دارد. درواقع عده‌ای خواسته‌اند با این کار نشان دهند که دیدگاه امام در بحث ولایت فقیه، یک دیدگاه خاصی است که با مباحث دیگر فقها متفاوت است. این حرف درست نیست. اگر شما به‌کتاب صاحب جواهر رجوع کنید، می‌بینید که آن سوالی که ایشان می‌خواسته به‌آن پاسخ دهد این است که آیا در دوران غیبت، تمام اختیارات ولایی معصومین به فقیه سپرده شده است یا نه؟ و از این بحث تعبیر می‌کند به‌ولایت عامه فقیه. در حالی‌که امام تعبیر می‌کنند به‌ولایت مطلقه فقیه. من در کتاب ولایت و دیانت سعی کردم نشان بدهم که این تفاوت تعبیر به‌تفاوت مصطلحات اصولی این دو بزرگوار باز می‌گردد، نه به‌تفاوت دیدگاه فقهی آن‌ها درباره این موضوع. هر دو یک معنا مد نظرشان است، ولی با دو عبارت. به‌این صورت که مرحوم صاحب جواهر که تعبیر «عامه» را می‌گویند معنای لغوی، آن را اراده کرده‌اند که در مقابل آن ولایت خاصه است یعنی ولایت در حیطه‌های خاصه در تمامی موارد و حیطه‌ها. در حالی‌که حضرت امام از لفظ «مطلقه» معنای اصطلاحی آن را اراده کرده‌اند. اگر امام می‌گویند ولایت فقیه همان ولایت رسول‌الله است، از همین جهت است. یعنی محدوده ولایی فقیه همان محدوده ولایی رسول اکرم است. و البته واضح است که مد نظر ایشان این نیست که ولی فقیه تمام صفات و مقاماتی را که نبی مکرم داشته‌اند، داراست. این ولایت مطلقه که می‌گوییم از دوجهت است. یکی از جهت افراد و آحاد است که تحت ولایت فقیه قرار می‌گیرند که در این مورد یعنی ولایت فقیه شامل تمامی افراد جامعه می‌شود، حتی مجتهدین دیگر، دوم این‌که این قید مطلقه در شئون و اختیارات فقیه جاری است. یعنی تمامی شئون اجتماعی و سیاسی را شامل می‌شود. کسانی که ولایت مطلقه فقیه را قبول دارند-که اکثر قریب به‌اتفاق فقهای شیعه را در بر می‌گیرد- این دو حیطه مد نظرشان است.

در اصل می‌توان گفت ما در بین فقهای شیعه تا همین دویست سال پیش مخالفی برای ولایت فقیه نمی‌یابیم و به‌همین دلیل است که مرحوم صاحب جواهر، آن عبارات تند را در مورد کسانی که در ولایت عامه فقیه تردید کنند به‌کار می‌برد. اما نکته‌ای که لازم است در انتهای این سئوال مطرح کنم این مسئله است که تفاوت بین بحث ولایت فقیه از دیدگاه امام و دیدگاه آیت‌الله خویی، ثمره عملی اندکی دارد. به عبارت دیگر، درست است که آقای خویی چون ادله لفظیه ولایت فقیه را نمی‌پذیرد، به‌تبع آن اطلاق ادله را نیز نمی‌پذیرد، اما چون ایشان تصرف فقیه در امور حسبه را می‌پذیرد، فلذا بسیاری از تصرفات فقیه را داخل در همین موضوع دانسته و آن‌ها را نه‌تنها می‌پذیرد، بلکه آن‌ها را ضروری نیز می‌داند. فقط در یک حیطه خیلی کوچکی است که این تفاوت نظری دارای توابع عملی نیز می‌شود.

- حالا سئوال بنده این است که آیا با نگرش آقای خویی به‌مسئله ولایت فقیه که اثبات آن از طریق امور حسبه است، می‌توان حکومت اسلامی تشکیل داد؟
بله، اصل این مسئله که باید امور مردم سامان پیدا کند و مدیریت شود خودش از امور حسبه است. این واضح است که مردم نیازمند یک مدیریت اجتماعی هستند وگرنه دچار بی‌قانونی و بی‌نظمی عمومی می‌شوند. مثلا مردم خودشان احساس این وظیفه را می‌کنند که خانه و منزل خودشان را تمیز کرده و در قدم بعدی آن را آباد کنند. اما احساس وظیفه نمی‌کنند که شهر و خیابان و حتی کوچه‌ای که در آن زندگی می‌کنند را تمیز و آباد کنند. این مسئله خیلی مهم است. قدما می‌گفتند که دلیل نیاز ما به‌حکومت به‌خاطر جلوگیری از تعدی مردم به‌حقوق یکدیگر است، اما حالا فرض کنید که مردم بسیار متمدنی پیدا کردیم که به‌هیچ وجه به‌حقوق یکدیگر تجاوز نمی‌کردند، حالا آیا باید گفت که ما دیگر به‌حکومت نیاز نداریم؟ نخیر، به‌خاطر این‌که حکومت تنها متولی جلوگیری از تعدی و تجاوز به‌حقوق دیگران نیست، چراکه یک سری از وظایف عمومی در جامعه وجود دارد که کسی خود را متولی آن نمی‌داند مثل همین مثال‌هایی که بالا زدم. فلذاست که وجود حکومت ضروری است و آن تعبیری که امیرالمومنین دارند که «لابُدّ مِن أمیرٍ برٍّ أو فاجر» ناظر به‌همین مسئله است. حالا برگردیم به‌بحث خودمان، یعنی اگر شما مانند آقای خویی اثبات ولایت فقیه را از طریق امور حسبه انجام دهید و آن را محدود به‌قدر متیقّن و امور حسبه کنید، باز هم ولایت فقیه جامع‌الشرایط را می‌پذیرید و در نهایت تشکیل حکومت را نیز می‌پذیرند چراکه خود اصل حکومت از امور حسبه است و اگر شما دقیق به‌امور حسبه دقت کنید، می‌بینید که امور حسبه چیزی نیست مگر حفظ جان مومنین و تسهیل امور آنان.

و هر دو این‌ها فقط در امر حکومت امکان‌پذیر است، مثلا شما برای حفظ جان و امنیت مومنین نیازمند یک نیروی نظامی هستید و برای تدبیر امور مومنین مانند ساختن راه‌ها و... نیز نیازمند یک حکومت هستید که این مدیریت اجتماعی را بپذیرد. بنابراین که اگر شما با همین نظریه قدر متیقن بروید جلو درنهایت می‌بینید که کم‌کم تک‌تک نهادهای حکومتی شکل گرفت. و اثر عملی‌اش در جاهای کوچکی است نه در اصل تشکیل حکومت اسلامی. مثلا شما می‌خواهید خیابانی بکشید که رفت و آمد مردم تسهیل شود و وقت کمتری را مردم در ترافیک بگذرانند حالا این‌جا یک مغازه داری، مغازه‌اش را به‌حکومت نمی‌فروشد و در نگاه بدوی هم حق دارد چراکه «الناس مسلطون علی اموالهم». در این‌جا با توجه به نگاه حضرت امام، شما به‌راحتی می‌توانید آن شخص را به زور مجبور به فروش مغازه‌اش کنید، اما در نگاه حسبه تا این امر-کشیدن خیابان- ضروری نشود، شما اجازه ندارید که آن شخص را مجبور به‌فروش مغازه‌اش کنید. چراکه با نگاه قدر متیقّن این‌جا هنوز وارد بحث حسبه نشده است. به‌عبارت دیگر، حکومتی که از راه حسبه اثبات و تشکیل شده است یک حکومتی است که دست و پایش بسته است و با معذوریت‌های عملی فراوانی مواجه است. یعنی ابتدا باید صبر کند تا یک چیزی ضرورت پیدا بکند تا وارد امور حسبه بشود و به‌تبع حسبه قدر متیقّن شامل آن هم بشود تا بعدا حکومت بتواند در آن دخل و تصرف حکومتی کند، اما در نگاه حضرت امام این‌گونه نیست و حکومت پیش از رسیدن به‌بحران و حتی برای جلوگیری از بحران نیز می‌تواند اعمال نظر حکومتی کند. فلذاست که می‌تواند مثلا بگوید اگر این خیابان عریض نشود توابع اقتصادی، زیست محیطی، اخلاق اجتماعی و... دارد و حالا که مصلحت عمومی اقتضا می‌کند با این‌که هنوز تعریض خیابان ضروری به‌معنای اخص کلمه نشده است باز هم حکومت می‌تواند در این‌جا اعمال قدرت کند و مردم را مجبور به‌فروش ملک‌هایشان کند. و این هم ریشه در آیه قرآن دارد که «النّبی أولی بالمومنین من أنفسهم» و حالا که شئون اجتماعی و حکومتی نبی به فقیه جامع‌الشرایط رسیده است او نیز در این موارد «أولی» می‌شود، یعنی این‌که همان کاری که شما می‌توانستید رأسا اقدام به‌آن کنید- مانند همین فروش منزل- حالا فقیه این کار را می‌کند و خانه شما را می‌فروشد و پولش را به شما می‌دهد.

- به‌عنوان سئوال آخر، به‌نظر شما چه امری باعث شد که تبیین حضرت امام«ره» یک تبیین ویژه‌ای بشود. آیا این ویژه شدن صرفا به‌دلیل سیر تاریخی قضیه بود که حضرت امام علاوه‌بر تبیین قضیه برای عملی شدن آن هم اقدام کردند یا این‌که در خود تبیین حضرت امام یک نکات ویژه‌ای وجود داشت؟
تعبیری امام در مقدمه بحث ولایت فقیه دارند و می‌گویند که آن چیزی را که ما در این‌جا می‌گوییم، بحثی است که اساسش را قدما گفته‌اند و ما فقط یک نکاتی را به‌آن‌ها اضافه می‌کنیم. در اوائل انقلاب، عده‌ای آمدند و گفتند که این نظریه از ابداعات حضرت امام است. بعدا گفتند نه، این را اولین بار مرحوم نراقی در «عوائدالایام» گفته است. در حالی‌که اصلا مسئله این‌گونه نیست. یعنی ما در کتاب شیخ مفید که قدیمی‌ترین کتاب فقهی شیعه است عبارات واضحی مبنی بر ولایت فقیه در دوران غیبت کبری داریم و این چیزی است که از روایات معصومین سلام‌الله علیهم به‌ما رسیده است. و از مهمترین‌هایش، همان توقیع حضرت حجت علیه‌السلام است که ما بر روی آن خیلی تأکید داریم هم از جهت سند و هم از جهت دلالت. که حضرت در آن‌جا دارند زمینه‌سازی غیبت کبری را می‌کنند که شیعیان در زمان غیبت کبری سردرگم نباشند و این بحث از زمان خود رسول مکرم اسلام شروع شده است و حضرت امام می‌فرمایند که مد نظر از «خلفائی» در عبارت «اللهم ارحم خلفائی» حضرات معصومین نیستند بلکه فقهای جامع‌الشرایط هستند تا این‌که می‌رسد به‌امام صادق(ع) و آن مقبوله عمربن حنظله و تا این‌که می‌رسیم به خود حضرت حجت و آن توقیع معروف. یعنی می‌خواهم بگویم که این بحثی است که در کلام تمامی حضرات معصومین نیز وجود داشته است و بحثی نبوده که ناآشنا برای فقها باشد؛ فلذاست که مرحوم صاحب جواهر می‌گوید که کسی که ولایت فقیه را انکار کند بویی از فقه آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین نبرده است. یعنی این‌قدر مطلب بدیهی بوده است.

در مورد امام می‌توان گفت که چه بسا ایشان در اصل بحث ولایت فقیه یک ابداع ویژه‌ای نکرده‌اند، بلکه صرف توجه دادن امام به‌این مسئله خودش یک مسئله بسیار مهمی بود. اما از جهت دیگر وقتی ما به‌آثار فقها مراجعه می‌کنیم، مثلا به‌همین کتاب مقنعه شیخ مفید، می‌بینیم ایشان می‌گویند که اگر اجرای احکام امر به‌معروف و نهی از منکر در آخرین مرحله آن که قتل است، برای فقیه «ممکن» بود باید آن را انجام دهد. و آن را با عبارت «إن أمکن» مطرح می‌کند و این بحث در فقه بعدها این‌گونه طرح می‌شود که حالا که برای ما امکان تحقق این احکام و حکومت اسلامی وجود ندارد، پس ما دیگر وظیفه‌ای نداریم. امام این بحث را این‌گونه عوض کردند که اگر امکان این امر –تحقق حکومت اسلامی- به‌صورت بالفعل وجود ندارد، به‌این معنا نیست که من برای محقق شدن آن و ممکن شدنش نباید تلاشی بکنم. این خودش یک بحث جدیدی بود که اگر الان امکانش وجود ندارد، تو باید مقدمات آن را برای مثلا ده سال آینده فراهم بکنی. به‌عبارت دقیق و فنی، امام مسئله را این‌گونه تبیین کردند که مسئله حکومت اسلامی تکلیفی نیست که مشروط به‌تحقق مقدمات باشد، بلکه تکلیفی است که اگر مقدماتش فراهم نیست، شما باید بروید و مقدماتش را هم فراهم کنید. دقیقا مثل مسئله حج.

کسی نمی‌تواند بگوید که من وظیفه‌ام هست که به‌حج بروم و مثلا در روز نهم ذی‌الحجه بیاید بگوید که دیگر که امکان حج رفتن الان فراهم نیست، پس حج از گردن من ساقط شده است. بلکه شما باید به‌گونه‌ای مقدمه‌سازی کنید که در روز نهم ذی‌الحجه در سرزمین مکه باشید تا بتوانید اعمالتان را به‌جا بیاورید. و به‌عبارت فقهی، نوآوری امام این بود که مسئله تشکیل حکومت اسلامی را شرط واجب می‌دانستند، برخلاف قدما که آن را شرط وجوب می‌دانستند. یعنی امام می‌گویند وجوب مسئله سرجایش ثابت است و شما برای این‌که بتوانید آن را انجام بدهید، باید بروید و مقدمات آن را فراهم کنید و این حقیقتا بحث جدید و نویی بود. در نهایت هم اهمیت امام در این است که خودش نیز در این میدان وارد شد و بر علیه حکومت جور اقدام کرد و توانست چیزی که بزرگان می‌گفتند محال است، آن را محقق کرد. یعنی آن چیزی را که نه بزرگان حوزه می‌توانستند باور کنند و نه حکومت شاه و نه حتی حکومت‌های بیگانه احتمال آن را می‌دادند، ایشان آمدند و آن را محقق کردند. و این بحثی است که هنوز جای کار و جای تبیین بهتر دارد و از جانب بسیاری-اعم از موافقین و مخالفین- مورد سوء فهم واقع شده است. و یک عده می‌آیند و به‌صورت غیر تخصصی به‌مسئله می‌پردازند و مثلا می‌گویند که شیخ انصاری با ولایت فقیه مخالف است! آخر کجا مرحوم شیخ این‌چنین حرفی را می‌زند؟ در حالی‌که خود شیخ در کتاب مکاسب تصریح می‌کنند که آن‌چه که برای حکام در حکومت‌ها ثابت است، قطعا به‌صورت قدر متیقّن برای فقیه جامع‌الشرایط نیز ثابت است.