• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/09/14
درباره تأثیر ریزش و رویش در مسیر تکامل جامعه/3

پیدایش رویش‌ها از برکت ریزش‌ها است

درباره تأثیر ریزش و رویش در مسیر تکامل جامعه
قسمت سوم
آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی
قال الله تبارک و تعالی: "اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاستَغْفِرْهُ اِنَّهُ کَانَ تَوّابا". این سوره بسیار می‌تواند در مسئله‌ی ریزش و رویش راهنمای ما باشد. وقتی مردم به‌صورت فوج‌فوج، وارد دین خدا شدند، نشان از به‌ثمر نشستن درخت رسالت است. این‌ها همه مشرک بودند، حال موحدند، نمازخوانند، جهادگرند. بشارت رویشیِ سوره از واضحات است. اما در متن سوره با مختصر دقتی، تهدید ریزش بسیار هولناکی نیز وجود دارد. باید پرسید رویش و ریزش چه ارتباط ارگانیک با هم دارند؟ اگر قبول کنیم که در رابطه با حضور انسان در این عالم یک سفر مُمتدی وجود دارد که این سفر، مرحله به مرحله است. باید توجه داشت که در هر مرحله، ریزش و رویش محاسبات خودش را دارد. اولین مرحله‌ی حضور انسان بلکه ظهور انسان، انعقاد نطفه‌ی اوست که با آغاز حیات دنیایی یک انسان، شکوفه‌ای بر شکوفه‌های این درخت افزوده می‌شود. اما باید توجه داشت که از میان چند میلیارد اسپرم، یکی بارور می‌شود و اسپرم‌هایی که حیات‌شان ادامه نیافت، گرفتار ریزش شده‌اند. در این محاسبه،‌ آن‌قدر ارزش یک مورد رویش مهم است که ریزش میلیاردی تحت‌الشعاع رویش موردی قرار می‌گیرد.

انبیاء برای "لااکراه" می‌جنگند
در قضیه‌ی "یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" این آیه را با آیه‌ی دیگری مقایسه کنیم که می‌فرماید: "قالَتِ الاَعرابُ امَنّا. قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِن قُولُوا اَسلَمْنا وَ لمَّا یَدخُلِ الایمانُ فی قُلوبِکُم" در این آیه "سلّمنا" و "آمنّا" وجود دارد. این آیه اشاره به این موضوع دارد که عشایر برای نخستین‌بار اظهار ایمان کردند. می‌فرماید: به آن‌ها بگو اظهار اسلام کردید، اما هنوز ایمان وارد قلب‌های شما نشده است. جریان از این قرار است که تا مدتی قبل، هرکس در جزیرةالعرب به دنیا می‌آمد و بزرگ می‌شد، می‌دید همه به بت‌خانه می‌روند، همه برنامه‌ی عبادی دارند، همه از بت‌ها صحبت می‌کنند و هر گروهی بت برجسته‌ی خود را مافوق بت‌های دیگر می‌داند یا هر قوم و قبیله‌ای طرف‌دار و هوادار بت اجدادی خویش‌اند. پس هر طایفه‌ای تعصب خاصی به بت و روش عبادی خودش داشت. نوزادی که به‌تدریج بزرگ شده و در این جو شکل می‌گرفت. درحالی‌که او را زنجیر و یا حبس و شکنجه نمی‌کردند، حتی ترغیب و تشویق زیاد هم نبود، اما فضا برای انتخاب، آزاد نبود. وقتی بعد از جنگ‌های متمادی اسلام با مشرکین، بالأخره مشرکین سپر انداختند وفضا، فضای عبور از شرک شد و وضعیت لااکراهی به‌وجود آمد درحالی‌که قبلاً اکراه به شرک بود.

فضای لااکراهی، فضای انتخاب است. رسالت انبیاء، برانداری اکراه و تأسیس فضای لااکراه است. انبیاء می‌جنگند نه برای اکراه، بلکه براندازی اکراه. کسی گمان نکند آیه‌ی "مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُّوا التَّورات" نشانه‌ی تحمیل و اکراه است. واژه‌ی تحمیل، در زبان فارسی به‌معنای مجبور کردن است اما در آیه به‌معنای وادار کردن نیست بلکه معنای امانت سپردن دارد. وقتی کسی شهردار می‌شود، بار شهرداری را بر دوش او گذاشته‌اند. خدا می‌داند او چه‌قدر تلاش کرده است تا شهردار شده است. کسی که نماینده‌ی مجلس می‌شود، بار نمایندگی به دوش او گذاشته شده است. خیلی تلاش کرده، تبلیغ کرده تا این بار را به دوش او بگذارند. پس انبیاء برای لااکراه می‌جنگند. قیام بیعت امام زمان(علیه‌السلام) از این قاعده مستثنی نیست، زیرا دین اکراهی هیچ ثمری ندارد و موجب هیچ زایش و سازندگی نمی‌گردد. آنچه مهم است "قَد تَبَیَّن الرُّشدُ مِنَ الغَیّ" است. هر انسانی، آن‌گونه آفریده شده که توانای تشخیص رشد از غیّ در اوست و هم رشد و غیّ به اندازه‌ی کافی تفاوت دارند تا با یکدیگر اشتباه نشوند. آن‌گاه اگر کسی از طاغوت بیزار شد و به خداوند گروید، دستش به جایی رسیده است. حال با مقایسه‌ی آیه‌ی "یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" و آیه‌ی "قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِن قُولُوا اَسلَمْنا" دخول در دین از نوع سلّمنا بوده یا از نوع آمنّا؟ طبیعی است که از نوع سلّمنا بوده است. تا که ایمان داخل قلوب شود، هنوز راه در پیش است.

آیه‌ی اول و دوم سوره‌ی نصر را مقایسه کنیم؛ "اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" داخل شدن با این همه شتاب در پی نصر و فتح بوده است نه در پی تفکر و تدبر در آیات. "من جاءَ بالنّاس ذَهَبَ بالنّاس. وَ مَن جاءَ بالکتاب و السنّته یَزُول الجبال و لا یَزُول" آن‌که به تبعیت از مردم بیاید، به تبعیت از مردم می‌رود. روی این آمدن نمی‌توان حساب کرد. اگر از روی کتاب و سنّت آمده باشد، کوه‌ها از جا برداشته می‌شود، آن‌ها جا‌به‌جا نمی‌شوند. در مثال انعقاد نطفه گفتیم که ریزش میلیاردی در مقابل رویش موردی چنان تحت‌الشعاع است که دیده نمی‌شود و در یک کلمه از آن به رویش اطلاق می‌شود. اگر این‌همه افواج که سلّمنا گفته‌اند، ریزش کنند و فقط یک مورد آمنّا واقع شود، آن آمنّا به اندازه‌ای از نظر مرحله‌ی حیاتی مهم است که رویش موردی موجب پوشش ریزش افواجی می‌گردد.

می‌دانیم که دین حقیقی، استمساک به عروةالوثقی است. عروةالوثقای ولایت الله. اگر کسی از استمساک به عروةالوثقی به ولایت الله برسد، رویش موردی او به دلیل تفاوت ارزش مراحل حیات به حدی است که ریزش گروهی تحت‌الشعاع آن قرار می‌گیرد و مجموعاً رویش خوانده می‌شود. عالم برای همین رویش ساخته شده. به قول حافظ:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید    ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
وقتی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) تنها شد، دو سه نفری با او مانده و بقیه گرفتار ریزش شدند. از نظر سفر انسان و رسالت خلقت و فلسفه‌ی مرگ و زندگی، پیدایش احسن‌ها با همه‌ی قلّت و ندرت می‌ارزد که همه‌ی هستی به کار افتد تا همین معدود حاضر شود. انبوه جمعیت در فلسفه‌ی هستی اعاظم نیست، کیفیت اعاظم است. وقتی کیفیت نیست، انبوه انبوهِ جمعیت، اراذل است. علی(علیه‌السلام) و یاران اندک او رویش حقیقی اسلام بودند. پیدایش یاران او رویش بزرگ است که ریزش‌ها به حساب نمی‌آیند.

عاشورا، رویش بزرگ
خداوند می‌فرماید: "وَ اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائکهِ اِنّی جاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَه. قالوا اَتَجْعَلُ فیها مَن یُفسِدَ فیها و یَسفِکُ الدِّماء وَ نَحْنُ نُسَبِّحَ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکْ. قالَ اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون" فرشتگان، شمار بسیار اهل معصیت را ریزش می‌دیدند اما خداوند، پیدایش آن اندک که بر راه خداوند می‌مانند را رویش بزرگی می‌داند که ریزش اهل معصیت در مقابل آن به حساب نمی‌آید. در عاشورا فرشتگان انسان‌های فاسد و خون‌ریز را ملاحظه کردند که چه‌قدر زیاد بودند اما اقلیت طرف‌داران حسین‌بن‌علی چنان درخشیدند که عاشورا رویش بزرگ، رویش کم‌سابقه، رویش فوق‌العاده خوانده می‌شود. این‌ها معنی "اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون" است.

حال به مخّ بحث ریزش و رویش رسیدیم. ملائکه را رویش بزرگ عاشورا مبهوت کرد. وقت آن بود که خداوند "اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون" را به ملائکه نشان دهد و آن ریزش بی‌سابقه که نیروی محرکه رویش فوق‌العاده است. جنایتی که از اسفیاء کربلا سر زده، "مُصیبهً ما اعظَمَها وَ اعظَمَ رَزیَّتَها فِی الاسلام وَ فی جَمیعِ السَّمواتِ وَ الارض" خطرناک‌ترین ریزش، ریزش عاشوراست و در عین حال عاشورا رویش بزرگ است. پس ریزش‌های بسیارند که سبب‌ساز رویش‌های فوق‌العاده می‌شوند. در فلسفه‌ی پیدایش انسان، ریزش‌ها هستند که رویش‌ها به‌واسطه‌ی فشار آن‌ها انرژی متراکم‌شان آزاد می‌شود و رویش انفجاری واقع می‌شود. امام راحل می‌فرمود: انقلاب ما انفجار نور بود. اگر فشار ساواک و بی‌رحمی مأموران آن‌چنانی نبود، آزاد شدن انرژی متراکم انقلابیون رخ نمی‌داد. ایادی رژیم سابق جنایتی نبود که مرتکب نشده باشند. اما همین جنایت‌ها بود که صبر مؤمنین بر آن موجب رویش بی‌سابقه شد. در مجموع می‌دانیم انسان‌های پاک اگرچه در میان ما نیستند و به شهادت رسیده‌اند اما پیدایش آن‌ها در جهان آفرینش به بار نشستن شجره‌ی هستی است، اگرچه تعداد اندک باشد. قال الله تبارک و تعالی: "لَن یَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِمائُها وَ لکِن یَنالُهُ التَّقوی مِنکُم"

سر و صداها به جایی نمی‌رسند درحالی‌که تقوای دل‌هاست که به جایی می‌رسد. اساس رویش، تقوای دل‌هاست. هرجا موانع سر راه حرکت بیشتر باشد، آزاد شدن انرژی متراکم که اساس رویش است افزون‌تر است. در پادگان‌ها، سربازان معمولی را روی آسفالت می‌دوانند اما کماندوها و تکاورها باید عبور از موانع را تمرین کنند. در عاشورا چون موانع و ریزشی‌ها بی‌سابقه بودند، انرژی متراکم عاشورائیان بیش از پیش آزاد شد. این مقام بالقوه‌ی انسان است که فرشتگان بر آن سجده می‌کنند. در عاشورا از این بالقوه که انرژی متراکم بود، به دلیل سخت بودن شرایط بیش از همیشه آزاد شد.

صبر، تهدید مصیبت را به فرصت تبدیل می‌کند. ملاحظه کنید که "وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِن الاَموالِ وَالانْفُسِ وَ الثَّمَراتِ و بَشِّرِ الصَّابِرینَ" فرشتگان نگران بودند که معصیت خداوند امر بسیار خطرناکی است. خداوند در آیه‌ی "اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون" می‌گوید همین امر خطرناک است که موجب آزادسازی انرژی عشق متراکم انسان به خداوند می‌شود. این اهل معصیت هستند که موقعیتی را در خوف قرار می‌دهند و این خوف است که در بستر صبر، زمینه‌ساز ولادت مجدد انسان می‌شود. این‌همه، صلوات و تحیات به حیات مجدد است و این حیات مجدد، رویش است.

"مَن عَمِلَ صالحاً مِنْ ذَکَرٍ اَو اُنثی وَ هُوَ مؤمنٌ فَلَنُحیینَّهُ حیوةً طَیِّبَه؛ هرکس از زن و مرد، عمل صالحی از روی ایمان انجام دهد، ما او را زنده می‌کنیم به حیات پاکی". حیات دوم از حیات اول نشأت می‌گیرد. حیات دوم نسبت به حیات اول زندگی جدید است مثل حیات اسلام بت‌پرستان، نسبت به دوره شرک و یا حیات ایمان نسبت به حیات اسلام، حیات جدید است که انسان باید از حیات اسلام خود عبور کند تا وارد حیات ایمان خود گردد، همان‌گونه که از شرک عبور کرد تا وارد اسلام شد. این یک نوع مرگ و زندگی است. این مرگ مبارک است، چون زمینه‌ساز زندگی بالاتر است؛ مثل رفتن از کلاسی به کلاس بالاتر، ولی مرگ دیگری است که هرچه مرتبه‌ی حیات بالاتر باشد، مرگ خطرناک‌تر است و آن مرگ سقوط است. مرگ مبارک، مرگ صعود است. مرگ خطرناک، مرگ سقوط. "انّی لا اری الموت اّلا السعادة و لا الحیوة مع الظالمین الّا برما" بنابراین حیات با ظالمین، مرگ خطرناک و مرگ برای صعود، مبارک‌ترین سعادت است. به عبارت دیگر، انسان بین صعود و سقوط که دو نوع مرگ است، قرار گرفته است. اگر مرگ را استقبال کند، مرگ، مرگ صعود می‌شود. اگر فرار کند، مرگ سقوط می‌شود.

مرگ برای صعود!
مراحل حیات، پشت‌سر هم پیش می‌آید و یک سیر تکاملی است. انسان را از حیات کوچک به حیات بزرگ‌تر می‌برند تا وقتی اختیار انسان کامل می‌شود و خودش انتخاب می‌کند. اگر ادامه‌ی حرکت را انتخاب کند، این همان صراط مستقیم است و انسان، مرگ صعود را پذیرفته است. ولی اگر به دلیل تعلق به مرتبه‌ی حیاتی که دارد، از پذیرفتن مرگ، که مرگ صعود است فرار کند، در عین زندگی گرفتار مرگ سقوط می‌شود که خطر آن مناسب با مرحله‌ی حیاتی او است. هرچه حیات او پیشرفته‌تر باشد، مرگ سقوط او دل‌خراش‌تر است و در عین حال هرچه حیات او بالاتر باشد، مرگ صعود او نیز درخشان‌تر و بابرکت‌تر است. این هم یک نوع ریزش و رویش است که مرگ سقوط، ریزش و مرگ صعود، رویش است.

ابراهیم مراحل حیاتی فوق‌العاده‌ای را طی کرده است. وقتی بین زنده ماندن و در آتش سوختن قرار گرفت، سوختن در راه خدا را پذیرفت. این پذیرفتن مرگ، برای او مرگ صعود بود. ابراهیم قبل از قبول سوختن، غیر از ابراهیم بعد از قبول سوختن است. خداوند فرماید: "لن تنالوا البرّ حتی تنفقوا  ممَا تُحِبّون" این‌که انسان به جایی برسد که چیزی را دوست بدارد، مرتبه‌ی حیات است. آن‌که به این مرتبه از حیات نرسید، نائل به درک محبت "ما تُحِبّون" نمی‌شود. وقتی حیات بالاتر می‌یابد، "ما تُحِبّون" انسان هم رفیع‌تر و عظیم‌تر می‌شود. وقتی "ما تُحِبّون" را انفاق می‌کند، نائل به برّ بالاتر می‌شود و وقتی به این مقام بالاتر رسید و منزل راحت و آسودگی را دید، حالا می‌گویند انفاق کن. اگر انفاق کرد، به مرتبه‌ی بالاتر می‌رسد. مشرکین در ضلال مبینی بودند که با اسلام از ضلال مبین نجات یافتند و در اسلام عزت و افتخار پیدا کردند. به آن‌ها گفتند این جوان که بسیاری از خانواده‌ها عزیزان‌شان به دست او کشته شده‌اند، پیشوای شماست، امتحان سختی بود؛ شبیه امتحان ابلیس. به ابلیس که معلم‌الملائکه بود گفتند این‌که از لجن و رسوبات آفریده شده، عزیز خداست. هرکه او را سجده کند فرمان خدا گردن نهاده است. ابلیس حاضر شد معصیت کند ولی حاضر نشد از مقام خود و عزت ظاهری خود دست بکشد و نافرمانی کرد. اگر سجده کرده بود، "ما تُحِبّون" خود را انفاق کرده بود و نائل به برّ می‌شد، ولی چون دل‌بستگی به "ما تُحِبّون" که معرفت او بود، دل از "ما تُحِبّون" خود نکَند و مرگ سقوط برایش واقع شد. مرگ سقوط در عین زنده ماندن واقع می‌شود. مرگ سقوط، مرگ فهم، مرگ درک و مرگ دل است. عفونت هر موجود زنده‌ای بستگی به مرتبه‌ی حیات او دارد. هرچه حیات پیشرفته‌تر باشد، عفونت مرگ بیشتر است، چون از نبات، حیات بالاتری دارد.

جسد حیوان متعفن‌تر از جسد گیاه است. هرچه جانور پیشرفته‌تر باشد، گندیدگی مردار او متعفن‌تر است. انسان که از همه‌ی جانوران بالاتر است، عفونت مردار انسان از جانوران بیشتر است. ابلیس مرتبه‌ی بالایی داشت. عزت بالایی داشت، انفاق این عزت برایش قابل قبول نبود. خداوند می‌فرماید: "و اِذا قیلَ لَهُ إتَّقِ اللهَ اَخَذَتْهُ العِزَّهُ بِالاِثْمِ" وقتی به او گفته شد "إتّق‌الله"، عزت، او را به گناه چسباند. چنان دل به عزت بسته بود که از گناه دست نکشید. گمان کرد اگر سجده بر آدم کند، تمام عزت‌های به دست آمده‌ی او کان لم یکن می‌شود و به همین دلیل نتوانست قید عزت را بزند و دست از نافرمانی برنداشت. الآن هم که خدا به او عمر داده است و می‌داند مهلت دارد، عالماً و عامداً نافرمانی خدا می‌کند. علی(علیه‌السلام) برای خانواده‌هایی که بزرگان و شجاعان و افتخارآفرینان آن‌ها به دست او کشته شده بودند، مثل آدم، برای ابلیس رقیب بود. وقتی گفتند خداوند این موجود خاکی را عزیز شمرده است و به آن اهمیت داده است، ابلیس پیش خود گفت که چه دلیلی دارد که انسان برگزیده‌ی خدا شود؟ خدا حق ما را ضایع کرده است. عزت حق ماست.

خدا به موجودی عقل و فهم و درک می‌دهد اما دانایی برتر و بالاتر پیش خداست. خداوند براساس دانایی برتر خود، فرمانی صادر می‌کند. این موجود به دلیل فهم و درک خود، توجه به دانایی بیش‌تر خدا نمی‌کند و به علم خود در مقابل علم خدا ایستادگی می‌کند. دقیقاً به همان دلیل که ابلیس فرمان سجده را نپذیرفت، مردم، پیشوایی علی را نپذیرفتند. ریزش همان ریزش بود و اگر پذیرفته بودند، مثل ملائکه که بر آدم سجده کردند و رویش یافتند، این‌ها هم رویش مافوق رویش می‌یافتند. بین مرگ صعود و مرگ سقوط، مرگ سقوط را پذیرفتند درحالی‌که ملائکه بین مرگ صعود و مرگ سقوط، مرگ صعود را پذیرفتند. ملائکه پا روی عزت خود گذاشتند و از خود عبور کرده و "ما تُحِبّون" را انفاق کردند و به برّ رسیدند. کسانی که پیشوایی علی(علیه‌السلام) را نپذیرفتند، گرفتار "اَخَذَتْهُ العِزَّهُ بِالاِثْمِ" شدند. "لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون" عزت خود را انفاق نکردند و بین مرگ صعود و مرگ سقوط، چون از خود عبور نکردند، دل در ایشان مُرد. ولایت و محبت الهی در دل زنده رویش می‌کند. باید انسان توبه کند تا دلش زنده شود و جاذبه‌ی ولایت الهی او را جذب کند. وقتی مجذوب جاذبه‌ی ولایت الهی گردید، خداوند ولیّ هدایت او می‌گردد. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم) می‌فرماید: "قال الله لا اطلّع علی قلب عبد فاعلم منه حب الاخلاص لطاعتی لوجهی و ابتغاء مرضاتی الّا تولّیت تقویمه و سیاسته؛ نظر به قلب بنده‌ای می‌کنم که بدانم که اخلاص در اطاعت مرا برای خاطر من و برای به دست آوردن رضای من دوست دارد و متولی راست کردن و رفع کجی‌های او می‌شوم و مدیریت او را به دست می‌گیرم". (مستدرک‌الوسائل جلد 4 صفحه 482)

مردم‌افکن‌تر از این غول بیابانی نیست!
این همان "الله ولی الذّین آمنوا" است. خداوند ربّ همه، پادشاه همه و اِله همه است، اما ولیّ همه نیست. همه‌ی ما هر لحظه در سر دوراهی مرگ دل و انفاق دل‌بستگی‌ها هستیم. هر که از دل‌بستگی عبور کرد، به دل‌زندگی می‌رسد و دل، منزل‌گاه محبت و ولایت الهی است. باید دل زنده شود تا محبت و ولایت او را جذب کند. جاذبه‌ی محبت و ولایت الهی همیشگی است. زنده شدن دل بدون عبور از خود میسّر نیست. در حقیقت، ما همیشه بین خود و خدا گرفتاریم. همه‌ی بت‌ها و طاغوت‌ها و امامان جور به خود برمی‌گردند. این بت بزرگ که سعدی درباره‌اش فرموده است:
حذر از پیروی نفس که در راه خدای    مردم‌افکن‌تر از این غول بیابانی نیست

"ما تُحِبّون" بزرگ، خود است و انفاق بزرگ، عبور از خود است و برّ بزرگ، زنده شدن دل. بین گذر از خود و زنده شدن دل و بین توقف در خود و مردن دل فاصله‌ای نیست. ریزش بزرگ، پشت خاکریز خود متوقف شدن است و رویش بزرگ زنده شدن دل در اثر عبور از خود است. حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است. تا انسان در دنیاست، امکان دارد در مسأله‌ای از خودگذشتگی کند و دل در او زنده شود و عاقبت به خیر شود. "اِنّهُ لا ییأس مِن رَوحِ اللهِ الّا القَومُ الکافِروُنَ" و ممکن است در مسأله‌ای نتواند از خود بگذرد و دل بمیرد و عاقبت در خطر افتد.

خرده‌ریزش‌ها ممکن است به ریزش بزرگ منتهی شود و خرده‌رویش‌ها به رویش بزرگ. مسامحه‌ها و غفلت‌ها، خرده‌ریزش‌اند و مردن دل، ریزش بزرگ است. خدمت‌ها و گذشت‌ها و صبر، خرده‌رویش‌ها هستند که ممکن است به رویش بزرگ یعنی زنده شدن دل بیانجامد. در مورد صورت اول داریم: "وَ نُقَلِّبَ اَفئِدَتَهُمْ وَ ابصارَهُم کَما لَم یُؤمِنُوا بِه اَوَّلَ مَرَّه" اولین‌بار که انسان متوجه نکته‌ای می‌شود، باید قضیه را جدی بگیرد. اگر وظیفه‌اش سکوت بوده و صحبت کرده است، سکوت کند و بر آن صبر نماید. اگر وظیفه‌اش صحبت بوده و سکوت نموده، سکوت را بشکند و آن‌چه لازم است، بگوید. اگر فهم انسان گرفته می‌شود و انسان وارونه می‌فهمد، "وَ نُقَلِّبَ اَفئِدَتَهُمْ" یعنی "یکون اسفله اعلاه و اعلاه اسفله". علی(علیه‌السلام) در مورد ترک امر به معروف و نهی از منکر به دست و به زبان و بالأخره به دل می‌فرماید: اگر در دل هم معروف و منکر را مراعات نکرد، یاد خدا که باید اعلی باشد، اسفل می‌شود و یاد خود که باید اسفل باشد، اعلی می‌شود.

دغدغه‌ی فهم انسان، وضعیت خود می‌شود. "و طائِفَهً قَد اَهَمَّتهُم انفُسَهُم یظُنُّونَ بِاللهِ غَیرَ الحَقِّ ظنَّ الجاهِلِیَّهِ یَقُولُونَ هَل لَنا مِنَ الاَمرِ شَیٍ قُل اِنَّ الاَمرَ کُلُّهُ للهِ یُخفُونَ فی اِنفُسَهُم ما لا یُبدونَ لَکَ یَقُولونَ لَو کانَ لَنا مِنَ الامر شَیٌ ما قُتِلنا هیهُنا". این آیه را با جمله‌ی علی(علیه‌السلام) ملاحظه نمائیم؛ "کلتی شغلنی دون هموم الناس هم نفسی مآل بی الی جدّ لا یشوبه هزل" قول من به جای سرگرم شدن به حرف و حدیث مردم، حواسم به خودم هست و کار به جایی رسیده که در اهتمام جدی به امر خودم شائبه‌ی هیچ شوخی در آن نیست. "اَهَمَّتهُم انفُسَهُم" منهای ریزش است و "و شغلنی دون هموم الناس هم نفسی"، عالی‌ترین رویش. "اَهَمَّتهُم انفُسَهُم" منهای خودخواهی و غفلت از همه و سرنوشت همگان و "شغلنی دون هموم الناس هم نفسی" یعنی حواسم پرت نیست، شش دانگ حواسم متوجه به مراقبه‌ام هست تا مبادا غافل شوم. هر دو به فکر خویشند. یکی منفعل و دیگری فعال. یکی مغلوب خویشتن خویش است و اگر عالم را آب بگیرد، او را خواب گرفته است. دیگری مواظب است که چرت نزند و لحظه‌ای از خود غافل نشود.
در این زمانه کسانی به مردمی بیشند    که خیر عالمی از جان و دل بیاندیشند
من و ارادت جمعی که در جهان امروز    به فکر خود کم و در فکر دیگران بیشند
به زاهدانم از آن نیست رغبتی کایشان    فراغت از همه دارند و در غم خویشند

وقتی انسان، مخلص برای خدا باشد و در عین حال که از روی نفسانیت و تعلق، عملی انجام نمی‌دهد و خیر را برای خدا و برای همه می‌خواهد، اما به مردم به‌عنوان بت نمی‌نگرد. امام راحل در حین عبور از قائم‌مقامی که خبرگان، بدون مشورت با امام برای او تعیین کردند، می‌گوید من به تاریخ کار ندارم، من به مردم کار ندارم، من عهدی با خدا دارم. و یا در لحظه‌ی‌ ورود به ایران، وقتی خبرنگار از امام می‌پرسد از این‌که بعد از پانزده سال به وطن برمی‌گردد، چه احساسی دارد؟ امام در پاسخ می‌گوید هیچ. با این پاسخ امام، انسان‌های سطحی نگران شدند و معتقد بودند که امام باید می‌گفت دلم لبریز از شوق است و چه و چه. درحالی‌که عالم انسان‌های وارسته و از خود گذشته از عالم انسان‌های در خودمانده متفاوت است. ادبیات هر کدام، معنای خودش را دارد. به همین دلیل گاه در آستانه‌ی مهم‌ترین رویش، در شکم خود تاریک‌ترین ریزش را آبستن است؛ شب آبستن است تا چه زاید سحر.

"اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" نیز از این قبیل است. زیرا این افراد را معرفت نیاورده است بلکه نصر و فتح آورده است. اگر ریزش نباشد، بدتر از ریزش اتفاق می‌افتد و آن فروپاشی اصل نظام است. زلزله‌ها ریزش است اما برای پیشگیری از فروپاشی و از هم متلاشی شدن زمین، ضروری هستند. "ما من بلیّه الّا و لله فیها نعمهٌ تحیط بها؛ هیچ بلیه‌ای نیست مگر این‌که در آن نعمتی است که بر آن بلیه محیط است"؛ یعنی بلیه‌ی‌ یک نعمت، ده در شکم دارد. بلیه ریزش است و نعمت مستتر و بزرگ‌تر در آن رویش است. جامعه هم مثل زمین اگر ریزش نداشته باشد تا خلاء‌ها و سستی‌ها را برطرف کند، خلاء‌ها دست به دست هم می‌دهد و اصل نظام را از بین می‌برند.

رویش، عکس‌العمل ریزش است
توضیحی لازم است تا روشن شود در متن ریزش‌ها، رویش است. استحکام نظام، رویش کمی نیست. ارزش الماس به صلابت آن است اگر در شیشه‌بری مصرف شود، ارزش فولاد به صلابت آن است اگر در کارد و شمشیر مصرف شود. ارزش نظام‌ها به صلابت آن‌هاست. وقتی توده‌ای از اجسام با هم اصطکاک پیدا می‌کنند، نقش یکی دیگری را نقش‌دار می‌کند. یک نقش می‌بازد و دیگری نقش می‌گذارد. وقتی دو نظام و دو تمدن به هم فشار می‌آورند، یکی در دیگری اثرگذار می‌شود و گاه یکی در دیگری حل می‌شود. صلابت از کم شدن فاصله‌ی اجزاء حاصل می‌شود و آن‌چه خلاء را پر می‌کند و فاصله‌ها را کم می‌کند، زلزله‌ها و ریزش‌هاست. از همین خاصیت استفاده کرده بتون را ویبره می‌کنند تا بر استحکام آن بیافزایند. در جنگ بین صلابت‌ها، کمیت کارساز نیست بلکه گاه تأثیر عکس دارد. ممکن است نظامی که گمان می‌کند از جمعیت فراوانی برخوردار است، فکر کند کمیت کمتر را در محاصره می‌گیرد و راه‌های تغذیه و تنفس جمعیت کمتر را می‌بندد. همین کار اگر فشردگی و صلابت جمعیت کمتر را نیافزاید، از آن نمی‌کاهد. به همین دلیل بوده که پیامبر اسلام یک نفر بود و مشرکین همه بودند. وقتی مسلمانان در شعب ابی‌طالب محاصره شدند، ساخته‌تر شدند و در هر مرحله که قرار شد رشد کمی داشته باشند، قبلاً با زلزله‌ها، با مرض‌ها و جنگ‌ها رشد و صلابت یافتند و بعد، این مجموعه فشرده توسعه یافتند. اگر توسعه‌یافتگی قبل تحصیل صلابت و فشردگی باشد، نتیجه‌اش از هم‌پاشیدگی است. باید پذیرفت در زمان تهدید انواع بلاها و صدمه‌ها -چه از داخل، چه از خارج- اگر ساختار درونی زنده باشد، قدرت ترمیم لازم را داشته باشد، همه‌ی این تهدیدها با قدرت سازندگی مرکزی قابل جبران بلکه مصونیت‌آور است.

اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نمونه‌ی بارز این قضیه هستند. ریزش عظیمی که بعد از رویش، در سوره‌ی نصر پیش‌بینی می‌شد، اتفاق افتاد و اسلام اصیل و ناب به صورت یک اقلیت بسیار فشرده به رهبری اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در میان مجموعه‌ی عالم اسلام، کار خود را آغاز کرد. این مجموعه بهترین مشاوره را به اکثریت می‌دادند و شبهه‌ها را پاسخ می‌دادند اما اعتقادات خود را هم حفظ می‌کردند. رفتار حکام با اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مشخص است. عاشورا قابل کتمان نیست اما همین عاشورا صلابت همه‌جانبه‌ به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را افزایش می‌دهد. یک مکتب اعتقادی همیشه در حال رویش است، به‌طوری‌که هر لحظه باید خود را برای پاسخ دادن به سؤالات جدید آماده کند. دیگران کار کمّی می‌کردند اما کار کیفی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از نظر صلابت مثال‌زدنی بود. گاهی شاگردان برای دریافت پاسخ به شبهه‌ای به سمت مدینه مسافرت می‌کردند؛ وقتی جواب را اعلام می‌کردند، اشکال‌کننده می‌گفت که جواب را از مدینه آورده‌ای؟

چه رویشی بالاتر از این‌که نظام، قدرت پاسخ‌گویی به سؤالات داشته باشد و این قدرت افزایش یابد. اگر خوب دقت کنیم، می‌بینیم همه‌ی رویش‌ها از برکت ریزش‌هاست. شکی نیست که بیماری ریزش است، چه منجر به فوت شود و چه منجر به ضعف. اگر بیماری نبود، علم پزشکی از کجا به دست می‌آمد؟ اگر علم پزشکی و توسعه‌ی آن را یک رویش اساسی و مهم بدانیم -که در شأن آن گفته شده "العِلمُ عِلمان؛ عِلمُ‌الابْدان و عِلمُ‌الادیان" یا با تقدم علم‌الادیان بر علم‌الابدان، که به هر جهت معادل علم‌الادیان شناخته شده است- محصول وجود امراض و بیماری‌ها است. این عالم اگر عالم امراض است، عالم علم‌ها هم هست. اگر امراض نبود، علم‌الابدان نیز نبود و اگر شبهه‌‌ی شکاکان و القائات آن‌ها نبود، علم الادیان هم وجود نداشت. بنابراین نتیجه می‌گیریم این جهان جای ریزش‌هایی است که زمینه‌ساز رویش هستند و چون ریزش‌ها در رویش‌ها هضم می‌شوند، می‌توان در یک کلام گفت که معنای زندگی، از ریزش، رویش ساختن است. اگر دل زنده باشد، همه‌ی ریزش‌ها به رویش می‌انجامد اما اگر دل مرده باشد، تمام رویش‌‌ها جبران از کارافتادن دل را نمی‌کند.

اگر علم‌الابدان نتیجه‌ی مبارزه با امراض است، علم‌الادیان نتیجه‌ی مبارزه با افکار التقاطی است. علم‌الادیان به این دلیل که دین کاتالوگ انسان است، با علوم انسانی هم‌خوانی دارد. دین نمی‌تواند بدون نزول از آسمان و منزل گرفتن در زمین، در ادراه‌ی انسان کاربرد داشته باشد. دین بایستی با مجهّز و مسلح شدن آموزه‌های تجربه‌اش به علم و کاربرد، بتواند وارد حوزه‌ی عمل شود. دیگران انسان‌شناسی ضعیف خود را به کمک فکر و تجربه به علوم انسانی آن‌چنانی تبدیل کرده‌اند که برای اهل عالم پیام "اناریکم‌الاعلی" می‌فرستند و هرجا با ترجمه‌ی این علوم، دانشگاه‌ها را اداره کرده‌اند و با تربیت کارشناسان، دولت‌ها را اداره کرده‌اند و یا دولت‌ها مردم را در اختیار گرفتند. همه‌ی این‌ها "قالوا بلی" است؛ مثل این‌که تولیدکنندگان علم، "الست بربکم" فرموده باشند و ما قبول می‌کنیم که این، انفعال، یک ریزش بزرگ است.

آیا این‌که امروز به این نتیجه رسیده‌ایم که علوم انسانی باید از قرآن گرفته شود، نتیجه‌ی این ریزش‌ها نیست؟ نباید از عکس‌العمل ریزش غافل شد. رویش عکس‌العمل ریزش است. پس به هر اندازه که ریزش عظیم‌تر باشد، رویش عظیم‌تر و عمیق‌تر خواهد بود؛ به شرط این که هسته‌ی مرکزی فرماندهی انسان و جامعه به تصرّف شیطان درنیامده باشد. قلب سالم است که تهدیدات ریزش را به فرصت رویش‌ها مبدل می‌کند؛ معنای زندگی یعنی همین.