• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/09/01
گفت‌وگو با دکتر مصطفی ملکوتیان

نخبگان گریز از مرکز

گفت‌وگو با دکتر مصطفی ملکوتیان*
سیدمرتضی مفیدنژاد
- برخی نخبگان و افراد فعال در یک جریان فکری و اجتماعی که وفاداری و اعتقاد جدی به آن نظام ارزشی دارند، پس از مدتی با آن بیگانه شده و حتی در مقابل آن می‌ایستند و به جریان اپوزیسیون تبدیل می‌شوند. آیا این امر دارای سابقه است؟
تغییرات هویتی در نخبگان، -البته باید گفت که یک بُعد مسأله به تغییرات هویتی در اشخاص بازمی‌گردد- در سراسر تاریخ بشر وجود داشته و پدیده‌ی تازه‌ای هم نیست. ضمن این‌که منحصر به یک جامعه یا جوامع خاص هم نیست و نخواهد بود. به‌طور مثال، زمانی‌که آثار برخی نخبگان، نویسندگان و متفکرین علوم اجتماعی را مطالعه می‌کنیم، برای دوری از نتایج این مسأله، یعنی برای جلوگیری از پیامدهای  دور شدن بعضی از نخبگان از ارزش‌های اجتماعی و نظام فرهنگی حاکم، از لزوم گردش نخبگان در عرصه‌های مختلف جامعه (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و...) سخن می‌گویند. اما نکته‌ای که در رابطه با غرب باید در نظر داشته باشیم، این است که بحث اندیشه‌ی نخبگان در غرب، بیشتر حول محورهایی مثل رفاه اقتصادی و قدرت سیاسی شکل می‌گیرد و اگر که این تغییرات، یعنی تغییرات هویتی در نخبگان، فقط محدود به این‌ها باشد، حتی اگر تعداد این نخبگان، هم زیاد باشد، مشکل‌ چندان حادی پدید نمی‌آید.

دلیل این امر به‌خاطر نوع اندیشه است. این نکته نیز حائز اهمیت است که تغییرات ارزشی در تعدادی از خواص یا نخبگان، درصورتی‌که یک نظام بتواند از انسجام خودش پاسداری کند و از کشیده شدن اختلاف نخبگان میان سایر عناصر اجتماعی ممانعت کند و عناصر گریز از مرکز را هم به‌حاشیه براند، مشکل حادی به‌وجود نمی‌‌آورد. گریز بعضی از نخبگان به‌صورت طبیعی در همه‌ی جوامع و در همه‌ی مقاطع تاریخی، رخ می‌دهد، اما سیستم‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بایستی نحوه‌ی برخورد با این پدیده را مورد توجه ویژه قرار دهند و بدانند که چگونه باید با چنین پدیده‌ای برخورد کنند؟ این به هوشیاری دست‌اندرکاران فرهنگی، ارزشی و سیاسی جامعه است که چگونه با این موضوع برخورد کنند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8417/H/malakutian-1.jpg
اگر که با برنامه‌ریزی و با یک راهبرد از پیش تعیین‌شده با این پدیده برخورد شود، این وقایع نمی‌تواند مشکل حادی را برای یک نظام اجتماعی و ارزشی به‌وجود بیاورد. البته باید توجه داشت که این امر زمانی چالش‌زا نیست که میزان نخبگانی که در مقابل یک نظام اجتماعی قرار می‌گیرند، در مجموع نسبت به کل نخبگان زیاد نبوده و به‌گونه‌ای نباشد که جامعه را تحت‌الشعاع خودشان قرار دهند.

- از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، این پدیده ناشی از چه عواملی است؟
دلایل مختلفی را می‌توان برای این امر بیان کرد. یکی از مهم‌ترین آن‌ها فقدان یک اعتقاد عمیق از ابتدای شکل‌گیری آن هدف یا آرمان باشد. در واقع ایجاد یک نظام اجتماعی، مبتنی بر شکل‌گیری یک سری آداب، رسوم و ارزش‌های مشترک اجتماعی در ذهن افراد است. حال، انسجام زمانی بیشتر خواهد بود که شما بتوانید این ارزش‌ها و آداب و رسوم و سنن اجتماعی را به شیوه‌ی قوی‌تری در ذهن افراد و نسل‌های جدید جامعه و مردم و توده‌ها نهادینه کنید. علائم فقدان این اعتقاد عمیق در برخی از نخبگان بعدها هم خودش را به نوعی نشان می‌دهد نظیر گرایشاتی که برخی از آن‌ها به بیگانگان پیدا می‌کنند و...

این مسئله به عملکرد ناکافی نهادهایی هم که درجامعه‌پذیری افراد کشور دخیل هستند، بازمی‌گردد. در واقع تلقین ارزشی -البته تلقین نه به معنای جنبه‌ی اجباری این مسئله بلکه به معنی آموزش- و آموزش ارزش‌ها، آداب، رسوم اجتماعی، سنن و قوانین به نسل‌های جدید،با استفاده از مجراهای مختلفی همچون سیستم آموزشی، خانواده، نهادهای مذهبی، رسانه‌ها، دانشگاه و... نقش مهمی در جامعه‌پذیری هرچه بهتر افراد دارد. اگرکه چنین آموزشی از طریق یک سیستم با کفایت و توانای جامعه‌پذیری به خوبی انجام شود، در آن صورت این افراد حامل ارزش‌های اجتماعی شده و از آن‌ها دفاع خواهند کرد که نتیجه‌ی‌ این امر نیز به خود نظام اجتماعی و سیستم فرهنگی جامعه بازمی‌گردد و باعث تقویت و تداوم ارزش‌ها در جامعه می‌شود.

ولی اگر برخی نهادهایی که در بالا به آنها اشاره کردیم در میانه‌ی راه وظیفه‌ای را که نظام اجتماعی به آن‌ها برای انتقال خوب ارزش‌های اجتماعی محول کرده است، انجام ندهد، به‌صورت طبیعی به همان میزان که کاستی و سستی در انتقال ارزش‌های اجتماعی صورت گرفته است، این افراد آن عمقی را که بایستی در رابطه با اعتقاد به این ارزش‌ها داشته باشند، نخواهند داشت و نتیجه‌‌اش هم به‌هنگام لغزش‌های اجتماعی نمایان می‌شود. فشارهای شدید محیطی از قبیل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و...، فشارهای ارزشی، تلقین ارزشی از طریق بیگانه و... همه زمینه‌ای می‌شود که چنین افرادی که اعتقاد عمیقی نیافته‌اند و از ابتدا نتوانسته‌اند به‌خوبی ارزش‌های اجتماعی را در خودشان درونی کنند، دوام نیاورند و ضعف جدی از خودشان بروز دهند و گاهی حتی در اردوگاه طرف مقابل قرار بگیرند.

- این مسأله در مورد همه‌ی افراد صادق است؟
خیر؛ البته بخشی از قضیه به روش‌های جامعه‌پذیر کردن افراد بازمی‌گردد. به این دلیل که افراد ممکن است با وضعیت‌ها یا مسائل خاص دیگری هم روبرو باشند که تأثیرش در آن‌ها بیشتر است. به‌طور مثال برخی به دلیل این‌که در محیط‌های متفاوتی قرار گرفته‌اند، بخشی از این تلاش‌های جامعه‌پذیری نتوانسته به‌خوبی روی آن‌ها عمل کند. به هر حال این نکته‌ی مهمی است که نباید از نظر دور داشت.

علت مهم دیگر، بی‌توجهی برخی از نخبگان به لزومِ داشتن نگرش عمیق در مسائل اجتماعی و ظاهربینی و سطحی‌نگری آن‌ها در برخورد با مسائل مختلفاست که شاید ریشه‌ی این مسئله در جای دیگری نهفته باشد. ما می‌بینیم  که برخی از نخبگان در برخورد با مسائل اجتماعی که به دلیل تنوع و پیچیدگی، احتیاج به دقت و نگرش کاملاً علمی دارد، مسائل را بسیار ساده تحلیل می‌کنند که این نقیصه برای آن‌ها به‌صورت یک روش درآمده و بخشی از شخصیت آن‌ها را آرام آرام تشکیل می‌دهد و می‌تواند در مسائل بزرگ‌تر هم تداوم پیدا کند. نحوه‌ی ورود به مباحث علوم اجتماعی، در شکل‌دهی دیدگاه افراد نسبت به قضایا و ارزش‌های اجتماعی آن‌ها بسیار موثر است.

این‌ مسأله ممکن است تا حدودی ناشی از مسائل شخصیتی هم باشد که البته من در ادامه‌ی این بحث به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌کنم. به‌طور مثال ظاهر قدرت غرب چنان بر تفکرات برخی از نخبگان تاثیر می‌گذارد و ذهنشان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد که هرگونه تحلیلی را که می‌خواهد در رابطه با مسائل روز جهان انجام دهد، از آن دریچه انجام می‌دهد. هرگونه هم که تلاش ‌کنی تا به او بفهمانی که غرب یک پدیده‌ی در حال افول است باز هم کاری از پیش نمی‌رود. در شرایطی که خود غربی‌ها به علت‌های اقتصادی، فرهنگی و... از یک آینده‌ی وحشتناکی که تمدن آن‌ها را  تهدید می‌کند؛ می‌ترسند، این افراد همچنان فکر می‌کنند که غرب یک عنصر و پدیده‌ی پرتوانی است که هیچ‌گونه مشکلی ندارد و از ارزش‌های غربی هم‌چنان به‌عنوان ارزش‌های جامعه‌ی بشری یاد می‌کنند که مایه‌ی تأسف است. همه‌ی این‌ها ناشی از نوعی سطحی‌نگری، عدم‌دقت و  تساهل بی‌معنی نسبت به مسائل است.

- مقصود شما همان بصیرت است؟
دقیقاً؛ یعنی کسی که نام نخبه به خودش می‌گیرد، حداقل بایستی از یک‌سری اصول منطقی و قواعد اجتماعی، بهره ببرد، درحالی‌که متأسفانه ما چنین چیزی را نمی‌بینیم و در ریشه‌یابی این‌که چرا این نوع بازگشت را در برخی از نخبگان می‌بینیم، مطمئناً این یک پدیده‌ی بسیار مهمی است. مقولاتی همچون ظاهربینی، سطحی‌نگری، بی‌توجهی به نگرش‌های عمیق در مسائل اجتماعی که لازمه‌ی شناخت بهتر پدیده‌های اجتماعی است.

مؤلفه‌ی مهم دیگری که باید به آن اشاره کنیم، بحث غرب‌گرایی است. حالا این غرب‌گرایی ناشی از پدیده‌های مختلفی است که در برخی از افراد می‌تواند بروز پیدا ‌کند. این غرب‌گرایی می‌تواند ناشی از تحصیل در غرب باشد. البته معتقد نیستم که هرکسی در غرب درس خوانده غرب‌گرا شده است، ولی غرب‌گرایی می‌تواند ناشی از تحصیل در غرب هم باشد. علاوه‌بر این می‌تواند ناشی از بهره‌گیری از منابع علمی غربی نیز باشد. نوشته‌ها و کتاب‌های بسیار زیادی موجود است که مبنای تحقیقات آن، تفکرات شکل‌گرفته در جوامع غربی است و به‌درد جوامع دیگر نمی‌خورد. یکی از موارد دیگری که باز منجر به غرب‌گرایی می‌شود، تأثیر تبلیغات است. غرب از صبح تا شام در حال تبلیغ به نفع فرهنگ، سیاست و اقتصاد و جامعه‌ی غربی است و خُب اگر این تبلیغات تأثیر داشته باشد، در واقع تأثیرش به این صورت است که قدرت و ثروت را به هدف زندگی تبدیل می‌کند؛ یعنی نخبگانی از جهان سوم را تسلیم ایده‌های خودش می‌کند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8417/H/malakutian-2.jpg
علت دیگر را هم که در رابطه با این بحث می‌توان به آن اشاره کرد، این است که گاهی حتی خود برنامه‌های توسعه هم مشکلات هویتی ایجاد می‌کند. اساساً در جامعه‌شناسی تئوری‌ها مباحث زیادی وجود دارد که می‌گوید که توسعه بحران‌زاست و این بحران‌ها حتی نام هم برده می‌شود. مثل بحران مشروعیت، بحران مشارکت، بحران توزیع و بحران‌های مختلفی که در جامعه‌شناسی از آن یاد می‌کنند.

- یعنی توسعه غیربومی؟
بله؛ یعنی توسعه به مفهوم رایج و غربی آن. بهترین راه این است که باید از ارزش شدن بی‌منطق مادیات در جریان توسعه جلوگیری کرد چراکه این امر می‌تواند فی‌نفسه خطرناک باشد و روی بخش‌هایی از نخبگان و گاهی حتی توده‌ها تأثیراتی را به جای بگذارد. در واقع همزمان با رشد و توسعه‌ی اقتصادی، توسعه‌ی فرهنگی یک امر الزامی است و در درون هر برنامه‌ی توسعه‌ای باید برنامه‌های مختلف توسعه‌ی فرهنگی و... نیز وجود داشته باشد تا ارزش‌های اجتماعی را هم بتوانید تثبیت کند. آخرین موردی که در رابطه با این سؤال باید به آن اشاره کنم، برخی مشکلات روان‌شناختی و شخصیتی است که آن هم زمینه‌ای را  برای گریز نخبگان از مرکز فراهم می‌کند.

- این را نمی‌شود به همان مشکلات هویتی تعبیر کرد؟
ببینید ما در این‌جا بحث روان‌شناختی و شخصیتی را مطرح می‌کنیم؛ به این معنی که به خود شخص و ریشه‌های شخصیتی‌اش بازمی‌گردد. در واقع ساختار شخصیتی فرد به‌گونه‌ای شکل گرفته که مشکلاتی را به‌وجود می‌آورد. مثلاً فرض کنید که تنبلی یکی از همین ویژگی‌های شخصیتی است. یعنی وقتی به سابقه زندگی برخی از این افراد رجوع می‌کنیم متوجه می‌شویم که در زمان دانش‌آموزی یا دانشجویی افراد درس‌خوانی نبوده‌اند. بعد که وارد اجتماع شدند و وارد صفوف نخبگان شدند، تبدیل به یک عنصر گریز از مرکز شده و ندای مخالف سر می‌دهند.

عقده‌گشایی علیه جناح یا افراد مقابل نیز یکی دیگر از مشکلات شخصیتی  است . عقده‌گشایی یعنی این‌که در جایی فرد احساس شکست کرده است و در زمان دیگر با استفاده از اهرم‌هایی که جامعه در اختیار او قرار می‌دهد، شروع به مخالفت می‌کند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8417/H/malakutian-3.jpg
حسادت به افرادی که در مقام بالاتر قرار گرفتند و ناتوانی از درک واقعیت‌ها و این‌که نتوانند مقایسه‌های خوبی انجام دهند نیز در زمره‌ی علل شخصیتی و روان‌شناختی می‌گنجد. مثلاً در بسیاری از موارد این آدم‌ها هیچ‌وقت یک مقایسه‌ی منطقی بین شرایط بعد و قبل از انقلاب انجام نمی‌دهند تا بفهمند که چه تحول بزرگی در کشور ما اتفاق افتاده است، بلکه می‌‌آیند و شرایط ما را با کشورهای پیشرفته‌ی دنیا از نظر اقتصادی می‌سنجند. درحالی‌که اگر شرایط ما را با کشورهایی که در این منطقه قرار دارند و وضعیت مشابه ما را داشته‌اند، مورد مقایسه قرار بدهند، آن‌وقت پی می‌برند که چه تحول عظیمی اتفاق افتاده است و چنین کاری را انجام نمی‌دهند؛که این به ناتوانی فکری  و ضعف حافظه‌ی خود این افراد هم بازمی‌گردد.

فکر می‌کنم که این پنج موردی که در اینجا ما گفتیم، می‌تواند در مجموع پاسخ این سؤال رو بدهد که چرا بعضی از نخبگانی که در گذشته تابع یک نظام ارزشی و اجتماعی ویژه‌ای بوده‌اند، گاهی ندای مخالف سر می‌دهند و از ارزش‌های خودشان دور می‌شوند.

- آیا در یک جامعه ابتدا نظام ارزشی تغییر می‌کتد و بعد افراد دچار تحول و دگرگونی می‌شوند یا بالعکس؟ این روند چگونه شکل می‌گیرد؟
معتقدم با توجه به این‌که تغییر در چه بُعدی و میزان آن چه‌قدر باشد؛ در درون شخص رخ می‌دهد. البته نظام ارزشی در هر جامعه بسیار دیرپاست. این‌طور نیست که با کوچک‌ترین تغییراتی یک نظام ارزشی دست‌خوش تغییر بشود.
، تغییر نظام ارزشی به‌طور کلی و در جوامع ایدئولوژیک به‌خصوص، بسیار کُند است. گاهی فرآیندهایی به‌مدت یک قرن یا بیشتر رخ می‌دهد تا یک نظام ارزشی را تغییر می‌دهد. شما دوره‌ی رنسانس در اروپا را نگاه کنید؛ البته هم نظام ارزشی در حال تغییر بود هم نظام اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... این‌ها همه در حال تغییر بود که در مجموع این تغییرات باعث شد که پایه‌های نظام جدید غرب که الآن شما می‌بینید، بنیادگذاری شود. ولی این محصولِ تغییر تعداد اندکی از افراد نبود، بلکه یک نوع تغییر بزرگ در غرب شروع به وزیدن کرده بود. این تغییر، از تغییر افراد به تعداد وسیع آغاز می‌شود و فرهنگ غربی بدین ترتیب تغییراتی را در خود مشاهده می‌کند.

- این تغییر، به‌صورت مرحله‌ای رخ می‌دهد؟
بله؛ البته این بستگی به شرایط دارد. ببینید گاهی از مواقع افرادی تغییر می‌کنند و نظام اجتماعی را تحت‌الشعاع تغییرات قرار می‌دهند و گاهی از مواقع ممکن است که یک حرکت گسترده‌‌ای مثلاً منطقه‌ای وجود داشته باشد که خیلی هم ناشی از داخل یک جامعه نباشد و تأثیراتی بر افکار و اذهان بگذارد که باعث تغییراتی بعدی بشود. بنابراین بسته به شرایط مختلف ممکن است که وضعیت هم متفاوت باشد. اما نکته‌ی مهم این‌جاست که با تغییر تعدادی از نخبگان و عناصر، نظام ارزشی کشور و نظام اجتماعی تغییر نمی‌کند بلکه برای تغییر، باید این نخبگان جامعه را تحت‌الشعاع خودشان گرفته باشند و واقعاً به گروه مرجع تبدیل شده باشند. یعنی هر نخبه‌ای هم تغییر کرد، برای نظام ارزشی جامعه، آن خطر واقعی را ندارد. درصورتی‌که آن‌ها گروه مرجع شده باشند و مورد رجوع توده‌ها قرار بگیرند، ممکن است که چنین تغییراتی ایجاد بشود؛ یعنی باید گروه‌هایی باشند که توده‌های مردم و نخبگان از آن‌ها در شرایط بحران تبعیت کنند. چراکه حتی اگر گروه مرجع هم باشند، در شرایط عادی و عدم وجود بحران مشکل خاصی را برای نظام اجتماعی به‌وجود نمی‌‌آورند.

مسأله‌ی مهم دیگر، رضایت اخلاقی توده‌ها از نظام اجتماعی و سیاسی است. اگر چنین چیزی وجود داشته باشد، جامعه‌ بر هر بحرانی چیره و غالب می‌شود. اندیشمندان و متفکران سیاسی و اجتماعی بر این باورند که در صورت وجود رضایت و حمایت توده‌ها، هیچ دشمن داخلی و خارجی کاری از پیش نمی‌برد.

در همین رابطه نکته‌ای را دوباره تکرار می‌کنم که یک نظام سیاسی یا فرهنگی، باید از انسجام خودش  پاسداری کند و از کشیده شدن اختلافاتی که بین برخی از نخبگان ایجاد می‌شود، به میان سایر عناصر اجتماعی  ممانعت به عمل آورد. در ضمن عناصر گریز از مرکز را از مرکز به حاشیه براند و با قدرت منطق که نکته‌ی بسیار مهمی است، میان این عناصر و توده‌ها فاصله بیاندازد. علاوه‌بر قدرت منطق، حتی در مواقعی هم که لازم باشد باید با بهره‌گیری از قدرت -قدرت هم یک نهاد مشروع اجتماعی محسوب می‌شود- و درجهت تداوم انسجام اجتماعی در مقابل آن‌ها ایستادگی کند و  انسجام خودش را از این طریق حفظ نماید. تنها در زمانی که برخی از نخبگان احساس کنند سیستم موجود نمی‌خواهد با آن‌ها برخورد کند و قصد مماشات با آن‌ها را دارد و یا این‌که دچار تفرقه‌ی ارزشی و اختلافات سیاسی است، ممکن است که به آن‌ها احساس قدرت دست دهد. بنابراین حاملان ارزش‌های اجتماعی از یک طرف و دولت‌مردان و سیاست‌مداران از طرف دیگر نقش اساسی را در تداوم ارزش‌های اجتماعی و وحدت سیاسی می‌توانند داشته باشد.

- نظام ارزشی یک جامعه با توجه به چه شرایط و تحت‌تأثیر چه مؤلفه‌هایی تغییر می‌کند؟
بعضی از تئوری‌های علوم اجتماعی در این رابطه مطالبی را بیان داشتند؛ مثلاً یکی از نظریه‌های علوم اجتماعی معتقد است که به‌طور کلی بروز عدم تعادل اجتماعی ناشی از دو دسته از عوامل است؛ دسته‌ی اول عواملی هستند که باعث تغییرات ارزشی در جامعه می‌شوند و دسته‌ی دوم عواملی است که باعث تغییرات محیطی می‌شوند. حالا اگر تغییرات ارزشی و محیطی در جامعه‌ای ایجاد شد، درصورتی‌که تعارضی با یکدیگر داشته باشند، ممکن است جامعه در نوعی از عدم تعادل سیر کند که راه‌حل‌هایی هم برایش داد شده است؛ مانند تزریق ارزشی؛ یعنی تحکیم ارزش‌های موجود اجتماعی که یکی از راه‌حل‌هاست. اما عواملی که ارزش‌ها را تغییر می‌دهند، خودشان دو دسته هستند؛ یکی عوامل خارجی تغییر ارزشی‌اند مثل رسانه‌های خارجی همچون اینترنت و ماهواره و یا وقوع انقلاب در کشور همسایه و... این‌ها از جمله موارد خارجی است که باعث تغییرات ارزشی در داخل یک جامعه می‌شوند. از طرف دیگر ممکن است که منشاء تغییرات ارزشی در درون  یک جامعه باشد، عواملی نظیر ایدئولوژی‌های جدیدی که در جامعه مطرح می‌شود یا کودتاهای نظامی که باعث خلق ارزش‌های جدید در جامعه می‌شوند، در این دسته‌ قرار می‌گیرند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8417/H/malakutian-4.jpg
دسته‌ی دوم عواملی هستند که محیط را تغییر می‌دهند که خود به دو دسته‌ی خارجی‌ و داخلی تقسیم می‌شود. محیط در این‌جا در مقابل ارزش‌ها قرار می‌گیرد؛ یعنی هر چیزی که جزء عوامل ارزشی نیست، از عوامل محیطی محسوب می‌شود. بنابراین تغییرات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، جغرافیایی، جمعیتی و... همگی در قسمت محیط قرار می‌گیرند. اما عوامل خارجی آن‌هایی هستند که از خارج نشأت می‌گیرند و محیط را تغییر می‌دهند. به‌طور مثال گاهی اشغال نظامی یک کشور یا افزایش شدید جمعیت، فشارهای زیادی را به محیط تحمیل می‌کند که درنتیجه با توجه به این‌که عمق عقاید افراد نیز متفاوت است، میزان تأثیراتی که فشارهای محیطی هم دارد، متفاوت خواهد بود. مطمئناً انسان‌هایی که خداپرست و دارای اندیشه‌های عمیق‌تری هستند، فشارهای محیطی کمتر می‌تواند روی افکار آن‌ها تأثیر بگذارد. اما دسته‌ی دیگر از عواملی که محیط را تغییر می‌دهند، ممکن است که داخلی باشند، مثل توسعه‌ی صنعتی، توسعه‌ی اقتصادی، پیدایش طبقات جدید اجتماعی، توسعه‌ی راه‌ها و شبکه‌ی ارتباطی و... بنابراین وقتی وضعیت بهتر می‌شوذ انتظارات عمومی هم افزایش می‌یابد.

- نظام‌های ارزشی چگونه می‌توانند قابلیت زایش بیشتری داشته باشند؟
باید ارزش‌های اجتماعی را به‌وسیله‌ی یک‌سری مکانیزم‌های حساب‌شده و دقیق به‌خوبی انتقال دهیم. انتقال صحیح ارزش‌ها به‌صورت مداوم، همیشه زمینه‌ی بسیار مساعدی برای پیدایش نخبگان توان‌مند و معتقد در هر نظام اجتماعی و فکری را که همان رویش محسوب می‌شود، به‌وجود می‌آورد.

نکته‌ی دیگر که باید مورد توجه قرار گیرد این است که همواره، بسیاری از نخبگانِ معتقد در یک نظام اجتماعی وجود دارند که به دلیل عدم ورود به نقش‌های بالاتر اجتماعی، گمنام می‌مانند. این نکته‌ی بسیار مهمی است. توضیح این‌که تعدادی نخبگان شناخته‌شده در نظام اجتماعی وجود دارند که گاهی از ارزش‌های اجتماعی می‌بُرند. اما آیا دقت کرده‌اید که نخبگان گمنامی که در یک نظام اجتماعی وظایف خودشان را به خوبی انجام می‌دهند،‌ چه‌قدر تعدادشان زیاد است. این به نظر من یک نکته‌ی کلیدی است. به‌عنوان مثال تا زمانی که برخی از افراد در نقش‌های معمول اجتماعی خدمت می‌کنند، تصور شما در مورد نخبگان بالای اجتماعی، همان تعداد خاصی است که می‌شناسید. اما فرض کنید که در هنگام انتخابات، مثل شوراهای شهر، مجلس، ریاست‌جمهوری و... آدم‌های جدیدی به درون سیستم راه می‌یابند که بسیاری معتقد و توانا هستند، درصورتی‌که قبلاً شناختی از آن‌ها وجود نداشته است. در واقع رویش‌ها همواره وجود دارد. این بستگی به این خواهد داشت که شما تا چه حد راه را برای ورود نخبگان معتقد به پُست‌ها و نقش‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... باز می‌کنید؛ در آن صورت خواهیم دید که انسان‌های بسیار توانایی در بدنه‌ی نظام اجتماعی وجود دارند که شاید بسیار معتقدتر و نخبه‌تر از خیلی افرادی باشند که در ظاهر به‌عنوان نخبه می‌شناسیم.

*دانشیار گروه علوم سیاسی دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران