• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/08/27
عبدالحسین کلانتری

ارزش‌های انقلاب، مبنای ریزش و رویش

عبدالحسین کلانتری*

یکم؛ تا کنون سخنان فراوانی درباره‌ی ریزش‌ها و رویش‌های انقلاب اسلامی ایران گفته شده است، اما اکثر این سخنان و تحلیل‌ها تنها از منظری سیاسی و ارزش‌گذارانه و با تأکید بر چهره‌ها و اشخاص، و نه روندها و بسترهای شکل‌گیری تضعیف و یا تقویت چنین ریزش‌ها و رویش‌هایی به این بحث پرداخته‌اند. در نگاه سیاسی به چنین موضوعی همین بس که اولاً این موضوع تنها در هنگامه‌ی رقابت‌های سیاسی و نیز زمانی که واقعه‌ی سیاسی حاد و خاصی حادث می‌شود در گستره‌ی عمومی رؤیت‌پذیر می‌شود و ثانیاً پرداختن به چنین موضوعی تقریباً تنها محمل نطق‌های سیاسی و تحلیل‌های ژورنالیستی واقع می‌شود.

البته این به معنای بی‌ارزش بودن چنین سخنان و تحلیل‌هایی نیست، چراکه چنین تحلیل‌ها و سخنانی در پایین‌ترین سطح نمودار دغدغه‌های فعالان سیاسی و مطبوعاتی یک جامعه می‌باشد. اما بحث بر سر آن است که چنین دغدغه‌هایی را نمی‌توان در این سطح (سطح سیاسی و ژورنالیستی) و از آن بدتر با توسل به تحلیل‌های امنیتی و اطلاعاتیِ صرف پاسخ گفت، بلکه باید سعی نمود تا در تحلیلی "پویا" و "ایستا" و یا "درزمانی" و "همزمانی"، با ابتنای آن‌ها بر واقعیت‌های اجتماعی ایران و تحولات تاریخی آن به تحلیل آن‌ها پرداخت و از آن مسیر تحلیل پایدارتر و عمیق‌تری از این تحولات ارائه داد.

دوم؛ رویکرد جامعه‌شناختی به بحث ریزش‌ها و رویش‌های انقلاب، نظیر اتخاذ این رویکرد در مواجهه با نفسِ انقلاب، بیش از آن‌که مانند تحلیل‌های سیاسی و اساساً علوم سیاسی به عرصه‌ی سیاست به صورت مستقل نظر بیاندازد، سعی دارد تا آن را در ارتباط با سایر عوامل و به‌طورکلی، عرصه‌ی اجتماعی قرار داده و با رصد نمودن تأثیر و تأثر متقابل آن‌ها بر یکدیگر، تحلیلی عینی از آن ارائه دهد. بر این مبنا، اگرچه سهم کنش‌گران سیاسی در چنین ریزش‌ها و رویش‌هایی نادیده گرفته نمی‌شود، اما از تأکیداتی که تحلیل‌های سیاسی بر کنش‌گران دارند کاسته شده و بیش از آن به شرایط کلی اجتماعی‌ای که منجر به چنین ریزش‌ها و رویش‌هایی شده است توجه می‌شود. از این فراتر، اساساً از منظر جامعه‌شناختی، برخلاف تحلیل‌های سیاسی، امنیتی و ژورنالیستی، نفس چنین ریزش‌هایی نه تنها غیرطبیعی نیست، که نیز کارکردی نیز می‌باشد، کما این‌که وقوع میزانی از جرم در جامعه نیز حالت طبیعی داشته و کارکردی بر آن مترتب است، بلکه تنها تغییر این نرخ و میزان است که غیرطبیعی بوده و محتاج تأمل است.

سوم؛ تحلیل‌های جامعه‌شناسانه قاردند تا علاوه‌بر درنظر گرفتن عوامل سطح کلان و استفاده از تحلیل‌های نهادی، به بررسی عوامل سطح خرد و میانی و تأثیر گروه‌های اجتماعی نیز پرداخته و تصویر نسبتاً کاملی از عوامل مؤثر بر این ریزش‌ها و رویش‌ها نشان دهند. به صورت انضمامی‌تر، در نتیجه‌ی چنین تحلیلی می‌توان نقش و سهم هر یک از عوامل مدارس، دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه، خانواده، گروه دوستان، مساجد، هیأت‌ها، روزنامه‌ها و رسانه‌های داخلی و خارجی، فضای کلی جهانی، عملکرد مسؤولین، احزاب و گروه‌های سیاسی قانونی و غیرقانونی و ... را سنجید.

چهارم؛ با آن‌که تحلیل جامعه‌شناسانه از ریزش‌ها و رویش‌های انقلاب، وجوه متفاوتی از این بحث را مشخص می‌نماید و در قیاس با سایر تحلیل‌ها عمق و روایی بیشتری دارد، اما به جهت تعلق جامعه‌شناسی به گفتمان تجددی و استفاده‌ی صرف از ابزارهای آن از یک‌سو و تعلق انقلاب ایران به گفتمان اسلامی و سنتی از دیگر سوی، این نوع تحلیل نیز مشکلات خاص خود را داراست. کما این‌که این مشکل در تحلیل کلیت انقلاب ایران نیز به‌خوبی خود را نشان داد. چراکه درحالی‌که روایت‌های جامعه‌شناسانه از انقلاب‌های معاصر، برمبنای فلسفه‌ی اجتماعی و فلسفه‌ی تاریخ تجددی غرب، تمامی انقلابات را برمبنای حرکت به‌سمت تعمیق تجدد و انسان‌محوری فهم و معنا می‌کردند و اساساً بازگشت دین به عرصه‌ی اجتماع را غیرممکن تلقی می‌نمودند، انقلاب ایران، انقلابی به‌نام خدا و با هدف حاکمیت او در جهان بود. بر این اساس، نه تنها لازم است که در بحث ریزش‌ها و رویش‌های انقلاب به جرح و تعدیل و به‌عبارتی کلی، بومی کردن جامعه‌شناسی پرداخت، که نیز از اساس باید فهم خود را عمق بخشید و سطوح فلسفه‌ی تاریخی و تمدنی را نیز منضم به تحلیل جامعه‌شناسانه کرد.

پنجم؛ از منظر فلسفه‌ی تاریخی و تمدنی، انقلاب ایران در جهان معاصر، تاریخ محتوم جهان را که همان تجدد بود و در گفتمان‌های مختلف علمی صورت‌بندی می‌شد به چالش کشید و با ابتنای خویش بر محوریت خداوند در تمام ارکان زندگی، زاویه‌ای با تمدن جدید ایجاد کرد. در این تمدن و فلسفه‌ی تاریخ که برآمده از آیین دیرینه‌ی وحدانی ایرانیان، بالأخص دین اسلام بود، جهان و زندگی معنایی یافت که با معنای آن در تمدن جدید اساساً متفاوت بود.

به عبارت دیگر، کلیت انقلاب اسلامی ایران رویش مجدد تمدن اسلامی در فضایی جدید بود. رویش تمدنی الهی در متنی سکولار. رویشی از زیر پوسته‌ی تجددی که به‌صورت آمرانه و از بالا بر ایرانیان تحمیل شده بود. رویشی که بهار مجدد خدامحوری را نوید می‌داد و سعی داشت تا در تمامی عرصه‌های زندگی خود را نمودار و شکوفا سازد. رویشی که با رهبری امام شدت می‌گرفت و اساساً هر واقعه و موسمی که معنای قدسی می‌یافت، ولو جنگ و ترور، آن را تشدید می‌کرد. رویشی که مقام بندگی را به انسان بازمی‌گرداند و در مقابل نفس‌پرستی و انسان‌محوری دنیای جدید، خدامحوری را زمزمه می‌کرد. رویشی که در مقابل عقل بریده از وحی مجدداً بر عقل متکی بر وحی تکیه می‌کرد و سعادت و شقاوت، و گذشته، حال و آینده‌ی خود را کلام پیامبران الهی معنا و فهم می کرد. رویشی که...

ششم؛ با این وصف، بدیهی است که چنین رویشی (انقلاب اسلامی ایران) با اتکاء به گفتمان اسلامی که به صورت تاریخی در وجود انسان ایرانی نهادینه شده بود، نه تنها کلیت تمدن انسان محور جدید را ریزش فهم می‌کرد و سعی در حفظ فاصله از آن داشت، که عمده‌ترین عامل ریزش درونی خود را نیز رسوخ و نفوذ آن تمدن در کوچه پس کوچه‌های وجودی و نهادی جامعه‌ی ایران می‌دانست و لذا سعی نمود تا با محوریت شعار "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی" خلوص خود را حفظ نموده و به بالندگی خود ادامه دهد. این انقلاب با اتکاء به آرمان‌ها و ارزش‌های اسلامی به سرانجام رسید و تنها معیار برای رویش‌ها و ریزش‌های این انقلاب نیز همان آرمان‌ها و ارزش‌هاست که به‌صورت مشخص در منابع سنتی دینی صورت‌بندی شده است.

به بیان دیگر، رویش‌های انقلاب تنها با اتکاء به گفتمان اسلامی و بازتولید آن در متن کنش‌های کلامی اقشار مختلف مردم قابل ردیابی است و ریزش‌های انقلاب نیز برمبنای دوری از همان گفتمان قابل فهم است. بر این اساس، قابل فهم است که چرا جنگ هشت‌ساله با تمام خسارات آن رویش انقلاب بوده است و برخی از سیاست‌ها و برنامه‌ها که در جهت دوری از گفتمان اسلام ناب گام برداشته‌اند علی‌رغم برخی ثمرات عینی و مادی، ریزش انقلاب محسوب می‌شوند. از این فراتر، برمبنای این ملاک و معیار، می‌توان روند ریزش و رویش انقلاب را به‌تماشا نشست و نشان داد که چگونه برخی سیاست‌ها و برنامه‌های اجرایی خواسته یا ناخواسته در جهت ریزش انقلاب گام برمی‌دارند و برخی دیگر از آن‌ها در جهت رویش انقلاب.

هفتم؛ بنابراین اصلی‌ترین و عام‌ترین عامل رویش انقلاب بازتولید گفتمان اسلام ناب در برنامه‌ها و سیاست‌های اجرایی کشور و از آن مسیر در کنش‌های کلامی و غیرکلامی افراد جامعه است و نیز اصلی‌ترین و عام‌ترین عامل ریزش انقلاب گسترش و نفوذ گزاره‌های تجددی و در نهایت تسلط گفتمان تجددی در حوزه‌های مختلف (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی) جامعه و اقشار مختلف آن می‌باشد. به‌راستی آیا برنامه‌های اجرایی کشور در عرصه‌ها و حوزه‌های مختلف در جهت بسط و گسترش کدام گفتمان است؟

* دانشجوی دوره دکتری دانشگاه علامه طباطبایی