• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/08/09
روایت یکی از نخبگان از دیدار با رهبری

آیا ما هم وظایف‌مان را انجام می‌‌‌دهیم؟

محمد مهدی دادمان*
از روز شنبه بعدازظهر که دکتر فخرایی -دبیر همایش سوم نخبگان جوان- به من گفت صحبت‌‌‌هایم را برای دیدار رهبری آماده کنم، شروع کردم به فکر و مشورت. تصمیم داشتم صحبت را به دو بخش تقسیم کنم. چرا که از یک طرف به نظر می‌‌‌آمد بالاخره یک‌‌‌جا باید به حرف آمده و با زبان بی‌‌‌زبانی می‌‌‌گفتم که نباید فکر کرد اکثر یا همه فرزندان شهدا معترض به نظام هستند؛ بلکه بسیاری از آن‌‌‌ها حاضرند جانشان را در راه دفاع از انقلاب و ولایت فقیه بدهند. از طرف دیگر هم به نظرم می‌‌‌رسید که باید حرف‌‌‌هایی را که دیگران نمی‌‌‌زنند می‌‌‌زدم. به قول دوستی حرف‌‌‌های طیف ما از دانشجوها که انگار در بسیاری از این دیدارها جایی ندارد!

تنظیم یک سخنرانی، آن‌‌‌هم در محضر رهبر انقلاب از آن‌‌‌چه گمان می‌‌‌رفت سخت‌‌‌تر بود. بالاخره مجبور شدم سه‌‌‌شنبه را در خانه نشسته و روی متن کار کنم. تقریبا 70 درصدش را نوشته و ویرایش نهایی کرده بودم که خبر دادند بنا به مصالحی -این مصالح را به من گفتند. اما به علت شخصی بودن امکان بازگویی نیست- ترجیح داده شد که شما صحبت نکنید. البته احساسم، بیشتر این بود که مصلحتی در کار نیست و دوستان بیشتر به دنبال بهانه‌‌‌ای برای پیچاندن هستند. خب به طور طبیعی افراد زیادی دوست دارند در محضر ایشان صحبت کرده و مسئولین بنیاد مجبور به انتخاب هستند.

از جهتی ناراحت شده و از جهت دیگری هم خوشحال شدم. ناراحت شده چون فکر می‌‌‌کردم خیلی خوب بود اگر آن حرف‌‌‌ها زده می‌‌‌شد. مخصوصا که هنوز جلسه پارسال و سخنان نخبگان را یادم نرفته بود و خوشحال شده، چون از دست این بار سنگین راحت شده بودم. البته باید اعتراف کرد دوست داشتم که می‌‌‌شد از نزدیک به محضر ایشان عرض ارادت کرده. اما سلب توفیق شد...

به هر حال صبح زود چهارشنبه آمدیم به سالن اجلاس سران تا از آن‌‌‌جا به سمت بیت حرکت کنیم. پس از صبحانه که الحق و الانصاف نسبت به سال قبل ساده‌‌‌تر شده بود و پیدا کردن دوستان سوار اتوبوس شده و حرکت کردیم.

وقتی به بیت رسیدیم، تقریبا تا ورود اکثر افراد بیرون ایستادم. بنابراین طبیعی بود که جای خیلی خوبی گیر نیاید؛ اما پس از ورود به جمع تشکیل شده توسط دوستان رفتم که هرچند به خاطر تراکم بچه‌‌‌ها جا کم بود، ولی در قسمت مناسبی از حسینیه بود.

پس از گذشت چند دقیقه رهبری وارد شدند و با شعارهای دانشجویان مورد استقبال قرار گرفتند. بچه‌‌‌ها می‌‌‌گفتند « صل علی محمد، نائب مهدی آمد»، «ما همه سرباز توئیم خامنه‌‌‌ای، گوش به فرمان توئیم خامنه‌‌‌ای» و «خونی که در رگ ماست، هدیه‌‌‌ای به رهبر ماست».
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8286/C/khamenei-880806-1-000.jpg
قرآن تلاوت شد و پس از گزارش رئیس بنیاد، نخبگان یک به یک می‌‌‌آمدند تا چند دقیقه‌‌‌ای صحبت‌‌‌هایشان را بگویند. انصافا سطح صحبت‌‌‌ها نسبت به سال قبل رشد زیادی کرده بود. اکثرا حرف‌‌‌های حسابی و به دردبخور زده می‌‌‌شد و این را با دقت در سیمای رهبری هم می‌‌‌شد فهمید که به نظر راضی‌‌‌تر از همیشه‌‌‌اند. هرچند که این دقت لازم نبود و چند دقیقه بعد خودشان به این نکته اشاره کردند.

چند نفری که سخن گفتند مجری خطاب به رهبر انقلاب گفت که اگر صلاح دانسته ما را از سخنانشان مستفیض کنند. ایشان پرسیدند که «از دوستانی که قرار بوده صحبت کنند، کسی باقی ماند؟» که مجری پاسخ می‌‌‌دهد «اگر شما اجازه بدهید، همه‌ی جمع هزار نفره‌ای که این‌جا هستند، دوست دارند صحبت کنند...» یکی از بچه‌‌‌ها انگار خودش را برای صحبت آماده کرده، بلند می‌‌‌شود تا بگوید که می‌‌‌خواهد صحبت کند. او را می‌‌‌شناختم. محمود وحیدنیا از بچه‌‌‌های 87 دانشگاه بود. هرچند با هم اختلافات اساسی در فکر و مباحث سیاسی داشتیم، اما او را فردی مودب و منطقی یافته و می‌‌‌دانستم که به هیچ گروهی در دانشگاه وابسته نیست. نگران بودم که چه اتفاقی خواهد افتاد؟ انگار دیگران هم چنین بودند، چون کسی پیراهن او را از آستین گرفته و مشغول کشیدن بود تا شاید موفق به نشاندن او شود. در این کشاکش بالاخره محمود شکست خورد و نشست. اما انگار قسمت جور دیگری نوشته شده بود، چرا که رهبری این صحنه را دیده بود و پس از چند لحظه فرمود «آن آقایی که ایستاده بودند و نشاندن‌شان! شما بفرمائید...»

چون صدای محمود نمی‌‌‌آمد پشت تریبون رفته و شروع به صحبت نمود. با شروع حرف‌‌‌هایش نگرانی ما بیشتر شد. گویا آمده بود که انتقادهای تند و تیزی بکند. از صداوسیما شروع کرد و گفت که غیرمنصفانه، یک‌‌‌طرفه و خلاف واقع برنامه پخش می‌‌‌کند. انتقاد دومش این بود که چرا در فضای عمومی و به خصوص در مطبوعات و مجلس خبرگان نقدی نسبت به رهبری دیده نمی‌‌‌شود؟ می‌‌‌گفت که اگر این نقدها صورت نگیرد موجب به وجود آمدن نفاق و کینه می‌‌‌شود.

چند دقیقه‌‌‌ای می‌‌‌شد که سخن می‌‌‌گفت. بنابراین با کاغذی وقت را به او تذکر دادند و او با اشاره به اتمام وقت از رهبری خواست صحبتش را ادامه دهد که پاسخ شنید: «من موافقم که شما ادامه بدهید. وقت از اول هم تمام شده بود، ولی شما ادامه بدهید...»

مدام به خودم و بچه‌‌‌ها می‌‌‌گفتم که این اتفاق، بسیار برای نظام مفید است، از مظلومیت آن خواهد کاست و حق را بیش از پیش نزد حق‌‌‌طلبان روشن خواهد کرد. ته دلم روشن بود. دوستان می‌‌‌گفتند به خاطر ماجرای صحبت نکردن من، باید بلند شده و اجازه صحبت می‌‌‌خواستم. گفتم رهبری اجازه نمی‌‌‌دهد؛ اما می‌‌‌گفتند همین بلند شدن و گفتن حرفی، اثر خودش را می‌‌‌گذارد. چرا که حداقل می‌‌‌گویی قرار بوده صحبت کنی و به تو هم اجازه ندادند. قبول کرده و شروع کردم به شکل‌‌‌دهی چند جمله‌‌‌ای که باید می‌‌‌گفتم.

در انتقاد سوم به برخورد خشن با مردم اشاره کرد و پرسید که آیا نمی‌‌‌شد اقناعی‌‌‌تر با مردم برخورد کرد؟ بعد از آن، از فرصتی که رهبری برای گفتن سخنانش به او داده بود تشکر کرد و گفت من، بسیار نسبت به آینده جامعه‌‌‌مان امیدوارم. از شنیدن این جمله آخر بیش از قبل متعجب شده و به نظرات قبلی‌‌‌ام نسبت به محمود ایمان آوردم. این‌‌‌جور مواقع انسان حکمت آن جمله را می‌‌‌فهمد که شخصیت هر کس پشت زبانش پنهان است.

وقتی صحبت وحیدنیا تمام شد بلند شدم که سخن بگویم. مردی آستین مرا هم گرفت تا وادار به نشستنم کند؛ اما طبیعتا زورش نرسید و مرا به حال خودم رها کرد. پیش از آن‌‌‌که بتوانم چیزی بگویم یکی لب به سخن گشود و درخواست کرد برای ابراز ارادت و گرفتن چفیه خدمت ایشان برسد. به گمانم این کار را کرده بود تا بگوید که نخبگان به شما ارادتی ویژه دارند. رهبری پاسخ دادند که من به شما چفیه را خواهم داد. به محض اتمام جمله ایشان شروع کرده و گفتم که همین حرف‌های ایشان نشان می‌دهد فضای نقد وجود دارد. گفتم که ما هم احساس می‌‌‌کردیم نقد به جاهای دیگری بیشتر وارد است و می‌خواستیم حرف بزنیم، اما به ما هم اجازه ندادند و فرصت نشد...
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8288/C/khamenei-880806-3-017.jpg
همان‌‌‌طور که فکر می‌‌‌کردم رهبری صلاح نداستند صحبت کنم و فرمودند «این را به حساب کم بودن وقت‌ها بگذارید و تحمل بفرمائید. ان‌شاءالله خدای متعال شرح صدر خواهد داد به همه‌ی‌ ما که درست بفهمیم، درست ببینیم و درست بیان کنیم.»
می‌‌‌دانستم که آن دل روشن به خاطر اعتمادم به رهبری بود. ایشان سخنانش را شروع کرد و در میان بحث‌‌‌هایی متناسب با جلسه، به سوالات محمود نیز اشارات کرده و پاسخ می‌‌‌دادند.

رهبری از صدا و سیما گفتند که ایشان هم به بخشی از عملکرد این دستگاه انتقاد دارند. اما مثل همیشه انصاف را یکی از شروط نقد سالم عنوان کردند: «در انتقاد از بیانصافىِ یک دستگاه یا یک کس، خود ما باید دچار بیانصافی نشویم؛ به این توجه کنیم.» این نوع نگاه رهبری به مساله نقد خیلی جالب و حقیقتا خلا امروز جامعه در هر دو جناح است.

رهبر انقلاب نسبت به صدا و سیما دو انتقاد عمده را وارد دانسته و گفتند: «خیال نکنید آن حرف‌هائی که صدا و سیما می‌زند، این، همه‌ی حرف‌هاست؛ نه، خیلی مطلب هست. "یک سینه حرف موج زند در دهان ما". این‌جور نیست که هر چه که انسان احساس می‌کند، این را گفته باشد یا بتواند بگوید. خیلی حرف‌های زیادی هست. شما جوان‌ها الحمدللَّه باهوشید، بااستعدادید، به‌تدریج خیلی از حقائق برای شماها روشن خواهد شد.»

«آیا صدا و سیما وضعیت واقعی کشور را نشان می‌دهد؟ نه، ناقص نشان می‌دهد. خیلی پیشرفت‌های برجسته و بزرگ هست که صدا و سیما نشان نمی‌دهد. دلیلش هم این است که شما مجموعه‌ی مرتبط با حوادث گوناگون، از خیلی از حقائق کشور و پیشرفت‌های کشور مطلع نیستید؛ نقص صدا و سیمای ماست. والّا اگر صدا و سیما می‌توانست همان‌جور که تلویزیون فلان کشور غربی با یک سابقه و تجربه‌ی فراوان و با استفاده‌های هنری دروغ‌های خودش را راست جلوه می‌دهد، واقعیات موجود کشور را درست منعکس کند، شما بدانید امروز امید نسل جوان، دلبستگی نسل جوان به کشورش، به دینش، به نظام جمهوری اسلامیاش، به‌مراتب بیشتر از حالا بود.»

بعد شروع کردند به توضیح نظراتشان راجع به بحث نقد رهبری و گفتند که «بنده توی جلساتِ دانشجوئی، دانشگاهی که این‌جا هستند، گاهی که ببینم حالا بعضیها روی ملاحظه، روی احترام، روی هرچه، بعضی از این حرف‌ها را که خیال می‌کنند من خوشم نمیآید، نمی‌زنند؛ از نگفتنش ناراحت می‌شوم؛ از گفتنش مطلقاً ناراحت نمی‌شوم. ای کاش مجال بود تا گفته می‌شد، تا آن‌وقت انسان می‌توانست آن برگ‌های بر روی هم گذاشته‌ی کتاب حرف را، باز کند تا خیلی از حقائق روشن بشود. آینده، البته این کارها خواهد شد.»

اواخر سخنرانی انتظار کسانی که هنوز نظر رهبرشان را در واکنش به آن جوان دانشجو درباره «انتقاد از رهبری» نفهمیده بودند به سر آمد و ایشان گفتند:

«ما که نگفتیم از ما کسی انتقاد نکند؛ ما که حرفی نداریم. من از انتقاد استقبال می‌کنم؛ از انتقاد استقبال می‌کنم. البته انتقاد هم می‌کنند. دیگر حالا جای توضیحش نیست؛ انتقاد هم هست، فراوان هست، کم هم نیست؛ بنده هم می‌گیرم، دریافت می‌کنم و انتقادها را می‌فهمم.»

رهبری جملات آخر را گفته، دعا نموده و بلند شدند تا بروند. جالب این‌‌‌است که یادشان نرفت چفیه را به آن دانشجو داده و گفتند آن جوان بیاید و چفیه را بگیرد.

وقتی به آن‌‌‌چه گذشته بود می‌‌‌اندیشیم به یاد اوامر حضرت امیر به مالک افتاده که می‌‌‌فرمودند: « برای مراجعان خود وقتی مقرر کن که به نیاز آن‌‌‌ها شخصا رسیدگی کنی، مجلس عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده و درهای آنرا به روی هیچکس نبند... تا هر کس با صراحت و بدون ترس و لکنت سخنان خود را با تو بگوید. زیرا من بارها از رسول خدا این سخن را شنیدم: ملتی که حق ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد هرگز پاک و پاکیزه نمیشود و روی سعادت نمیبیند.»

بعضی‌‌‌ها خودشان را گول زده و مدام می‌‌‌گویند چرا ولی فقیه را با معصوم مقایسه می‌‌‌کنید. با آن‌‌‌ها که چنین آشکارمغالطه می‌‌‌گنند چه باید کرد؟ وقتی از صدر اسلام مثال می‌‌‌زنیم دنبال برداشت دینی و یافتن پاسخی متناسب با مکتب اسلامی هستیم، نه مشابهت‌‌‌سازی‌‌‌های تاریخی. اگر منظورشان این‌‌‌است که وجود جریان حق و باطل را منکر شویم، نمی‌‌‌توان چنین بود. چرا که این، سنت الهی است برای تمام تاریخ. باید به جای این مغالطات، خودمان را در جبهه حق قرار دهیم. البته حق بودن یک جبهه به معنای نبود خطا نیست، که ما در این عالم تنها 14 معصوم داریم. ما چنین نکرده. بلکه می‌‌‌گوییم ولی فقیه نصب عام از سوی معصوم است. مثل مالک؛ ولی با این تفاوت که او نصب خاص حضرت امیر(ع) بود و باید بگویم از عمق وجود خوشحالم که ولی متقی‌‌‌مان به فرمان مولای متقیان عمل می‌‌‌کند و ما، مالکی برای ایران اسلامی داریم.

پس از جلسه تنها یک نگرانی داشته و آن، برخورد بد عناصر خودسر با محمود بود. بهش زنگ زدم، اما تلفتش خاموش بود. پیامک دادم که بهم زنگ بزند. یک ساعت بعد که تماس گرفت حالش را پرسیده و راجع به این‌‌‌که آیا کسی مزاحمش شده بود سوال کردم. الحمدلله کسی مزاحم نشده بود. گفتم اگر کسی گیر داد بهم زنگ بزن تا یک کاری بکنیم. و امروز بعد 48 ساعت با یکی از  بچه‌‌‌ها که با او صحبت کرده بود حرف می‌‌‌زدم؛ و شنیدم کسی بهش کاری نداشته است.

وقتی چنین اتفاقاتی را از نزدیک دیده و با وضعیت‌‌‌های مشابه در ایران و کشورهای دیگر در تاریخ معاصر یا صدر اسلام مقایسه می‌‌‌کنم بسیار نسبت به آینده این حکومت و جامعه امیدوار می‌‌‌شوم. با هزار جور مشکل و نقص می‌‌‌توان ساخت، وقتی چنین شباهت‌‌‌هایی را با آرمان‌‌‌شهری مثل جامعه علوی و نبوی می‌‌‌بینیم. این نشانه‌‌‌ها است که انسان را امیدوار می‌‌‌کند و مملو از توکل و اراده تا انشاالله "با او بسپاریم پرچم به موعود."

ولی فقیه ما وظیفه خود را نسبت به امت خویش شناخته و عمل می‌‌‌کند؛ اما آیا ما نیز وظایف خودمان را نسبت به او انجام می‌‌‌دهیم؟ یقینا پاسخ منفی است؛ وقتی می‌‌‌شنویم مطالبات همین رهبر از خودمان و گلایه‌‌‌اش بابت عمل نکردن به آن‌‌‌ها را:
«بنده گفتم کرسی آزادفکری را در دانشگاه‌ها به وجود بیاورید. خوب، شما جوانها چرا به وجود نیاوردید؟ شما کرسی آزادفکری سیاسی را، کرسی آزاد فکری معرفتی را تو همین دانشگاه تهران، تو همین دانشگاه شریف، تو همین دانشگاه امیرکبیر به وجود بیاورید. چند نفر دانشجو بروند، آنجا حرفشان را بزنند، حرف همدیگر را نقد کنند، با همدیگر مجادله کنند. حق، آنجا خودش را نمایان خواهد کرد. حق اینجوری نمایان نمیشود که کسی یک انتقادی را پرتاب بکند. اینجوری که حق درست فهمیده نمیشود. ایجاد فضای آشفته‌ی ذهنی با لفاظیها هیچ کمکی به پیشرفت کشور نمی کند.»

*فرزند شهید دکتر رحمان دادمان (وزیر راه دولت هشتم)، دارای مدال نقره المپیاد ادبی 1384 و دانشجوی مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف.

در این رابطه:
حاشیه‌های دیدار جمعی از نخبگان با رهبر انقلاب