1404/10/03
|گزارش|
تناقض ساختاری آمریکا در ادعای تعامل با ایران

رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشآموزان و دانشجویان در ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۴ تأکید کردند: «آمریکاییها میگویند ــ البتّه گاهی، همیشه نه ــ که مایلیم با ایران همکاری کنیم؛ همکاری با ایران با همکاری و کمک به رژیم صهیونی ملعون سازگار نیست. آمریکا به رژیم ملعون صهیونی با این وضعی که در این اواخر همهی دنیا دیدند، همهی دنیا فهمیدند، همهی دنیا محکوم کردند، کمک میکند؛ آمریکا پشتیبانی میکند، آمریکا حمایت میکند؛ با این وضع، همراهی با ایران معنی ندارد، قابل قبول نیست. بله، اگر چنانچه پشتیبانی از رژیم صهیونیستی را بکلّی کنار بگذارد، پایگاههای نظامیاش را از اینجا جمع کند، در این منطقه دخالت نداشته باشد، آن وقت میشود بررسی کرد مسائل را؛ [این] مال حالا نیست، مال آیندهی نزدیک هم نیست.»بخش «بینالملل» رسانه KHAMENEI.IR بر این اساس در گزارشی به بررسی تناقضهای درونی و ساختاری ادعای همکاری آمریکا با ایران پرداخته است.
در ادبیات رسمی سیاست خارجی آمریکا بهویژه در بزنگاههای حساس منطقهای و بینالمللی، گزارهای تکرار شونده وجود دارد که بر «تمایل واشنگتن به همکاری با ایران» تأکید میکند. این گزاره در نگاه نخست میتواند حامل این تصور باشد که امکان نوعی تعامل، کاهش تنش یا حتی بازتعریف روابط میان دو کشور وجود دارد. با این حال، مسئله اساسی آن است که سیاست خارجی نه بر اساس واژهها و بیانیهها، بلکه بر پایه ساختارها، رفتارها و واقعیات میدانی سنجیده میشود. رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیانات ۱۲ آبانماه، با نگاهی واقعگرایانه و مبتنی بر شناخت عمیق از مناسبات قدرت، این ادعا را از اساس به چالش کشیدند. ایشان با اشاره به حمایت همهجانبه آمریکا از رژیم صهیونیستی، حضور گسترده نظامی آمریکا در منطقه و مداخلات مستمر آن در غرب آسیا، تأکید کردند که در چنین شرایطی، سخن گفتن از همکاری با ایران نه معنا دارد و نه قابل قبول است. این موضع، نه نفی اصل تعامل، بلکه نفی یک «تعامل جعلی» است که فاقد پیششرطهای واقعی و عادلانه محسوب میشود.
تقابل دو جهانبینی؛ از نظم عادلانه تا نگاه سلطهمحورتحلیل مناسبات ایران و آمریکا، بدون درک تفاوت بنیادین در جهانبینی این دو بازیگر تحلیلی ناقص خواهد بود. جمهوری اسلامی ایران از بدو شکلگیری بر مبنای استقلال، نفی سلطه، حمایت از ملّتهای مظلوم و حق تعیین سرنوشت کشورها تعریف شده است. این اصول، صرفاً شعارهای ایدئولوژیک نیستند، بلکه به مؤلفههای عملی سیاست خارجی ایران تبدیل شدهاند و رفتار منطقهای و بینالمللی تهران را شکل دادهاند.
در مقابل، سیاست خارجی آمریکا بر پایه حفظ و گسترش هژمونی جهانی، کنترل منابع راهبردی، مهار قدرتهای مستقل و مدیریت امنیت رژیمهای همپیمان تعریف شده است. در این چارچوب، همکاری نه یک رابطه متوازن، بلکه ابزاری برای ادغام دیگران در نظم مطلوب واشنگتن محسوب میشود. به همین دلیل، هر کشوری که حاضر به پذیرش این نظم نباشد، بهعنوان تهدید یا مانع تلقی میشود.
ایران دقیقاً در همین نقطه به چالش بنیادین سیاست آمریکا تبدیل میشود. کشوری که نهتنها حاضر به تبعیت از الگوهای سلطهمحور نیست، بلکه الگوی بدیلی از استقلال و مقاومت را در منطقه ارائه کرده است. در چنین وضعیتی ادعای همکاری از سوی آمریکا بدون تغییر در این چارچوب راهبردی، بیشتر شبیه یک تناقض مفهومی است تا اینکه یک پیشنهاد واقعی باشد.
همکاری در روابط بینالملل، مستلزم حدأقلی از همسویی در منافع حیاتی یا دستکم پذیرش مشروعیت طرف مقابل است. وقتی آمریکا هویت و قدرت ملّی ایران را مانعی برای اهداف خود میداند، همکاری به سطح یک تاکتیک رسانهای یا ابزار فشار تنزل پیدا میکند.
چالشی به نام رژیم صهیونیستینقطه کانونی تضاد میان ایران و آمریکا را باید در حمایت بیقید و شرط واشنگتن از رژیم صهیونیستی جستوجو کرد. آمریکا طی دهههای گذشته نشان داده است که امنیت اسرائیل را نه یک اولویت سیاست خارجی بلکه بخشی از امنیت ملّی خود تعریف کرده است. این پیوند راهبردی بهگونهای شکل گرفته است که حتی آشکارترین جنایات جنگی و نقض فاحش حقوق بشر نیز خللی در حمایت آمریکا از این رژیم ایجاد نکرده است.
در شرایطی که افکار عمومی جهان از شرق تا غرب شاهد کشتار زنان و کودکان در غزه و لبنان بودهاند و بسیاری از دولتها و نهادهای بینالمللی این جنایات را محکوم کردهاند، آمریکا نهتنها عقبنشینی نکرده، بلکه حمایت نظامی، مالی و سیاسی خود را تشدید کرده است. این رفتار پیام روشنی دارد و آن اولویت مطلق بقای رژیم صهیونیستی بر هر ملاحظه اخلاقی یا حقوقی است.
ایران بهعنوان کشوری که حمایت از ملّت فلسطین را بخشی از هویت و مسئولیت منطقهای خود میداند، نمیتواند با قدرتی وارد همکاری شود که تأمینکننده اصلی ابزار کشتار فلسطینیان است. این تضاد یک اختلاف دیپلماتیک مقطعی نیست، بلکه یک تضاد وجودی و ارزشی است که امکان مصالحه سطحی را از میان میبرد. بیانات رهبر معظم انقلاب دقیقاّ بر همین نقطه تأکید دارد. تا زمانی که آمریکا پشتیبانی از رژیم صهیونیستی را کنار نگذارد، ادعای همکاری با ایران فاقد هرگونه اعتبار سیاسی و اخلاقی باقی میماند.
حضور نظامی و تحریم اقتصادییکی دیگر از مؤلفههای اصلی بیمعنا شدن ادعای همکاری آمریکا، حضور گسترده نظامی این کشور در منطقه غرب آسیا است. آمریکا در حالی از گفتوگو و تعامل سخن میگوید که با شبکهای از پایگاههای نظامی، پیرامون جغرافیای ایران را به یک کمربند فشار امنیتی تبدیل کرده است. این حضور نه برای ثباتسازی بلکه برای مهار قدرتهای مستقل و اعمال فشار دائمی طراحی شده است. از منظر منطقی و امنیتی، کشوری که نیت همکاری داشته باشد، نیروهای نظامی خود را در نزدیکی مرزهای طرف مقابل مستقر نمیکند و تهدیدات مستمر را به ابزار سیاست خود تبدیل نمیسازد. تجربه منطقه نشان داده است که پایگاههای نظامی آمریکا بیش از آنکه امنیتزا باشند منشأ بیثباتی و تنش بودهاند.
در کنار فشار نظامی، آمریکا از تحریمهای اقتصادی بهعنوان سلاحی خاموش اما ویرانگر استفاده کرده است. تحریمهایی که مستقیماً معیشت، سلامت و رفاه مردم ایران را هدف قرار دادهاند، با هیچ تعریفی از همکاری سازگار نیستند. این سیاست که از آن بهعنوان «تروریسم اقتصادی» یاد میشود، نشاندهنده تداوم خصومت ساختاری واشنگتن با ملّت ایران است. تجربه برجام نیز ثابت کرد که حتی در صورت پذیرش گفتوگو و توافق، آمریکا به تعهدات خود پایبند نمیماند و تحریم را به ابزار امتیازگیری دائمی تبدیل میکند. چنین سابقهای، هرگونه ادعای جدید درباره همکاری را از پیش بیاعتبار میسازد.
امکان تعامل؛ مشروط به تغییر رفتار، نه تغییر لحننکته کلیدی در تحلیل موضع جمهوری اسلامی ایران آن است که اصل تعامل بهصورت مطلق رد نمیشود. آنچه مورد نقد قرار میگیرد، تعامل در شرایط نابرابر و مبتنی بر فشار است. رهبر معظم انقلاب بهصراحت تأکید میکنند که اگر آمریکا حمایت از رژیم صهیونیستی را کنار بگذارد، پایگاههای نظامی خود را از منطقه جمع کند و از مداخله در امور کشورهای منطقه دست بردارد، آنگاه میتوان درباره مسائل صحبت کرد.
این موضع نشاندهنده عقلانیت سیاسی و واقعگرایی راهبردی ایران است. مسئله، نفی گفتوگو نیست بلکه نفی گفتوگویی است که در آن یک طرف همچنان به ابزارهای فشار متوسل میشود و طرف دیگر را به تسلیم ساختاری فرامیخواند. تا زمانی که ساختار سیاست خارجی آمریکا تغییر نکند و فاصلهای واقعی میان واشنگتن و رژیم صهیونیستی ایجاد نشود هرگونه سخن از همکاری، صرفاً در سطح لفاظی باقی خواهد ماند. تغییر لحن، بدون تغییر رفتار، نمیتواند مبنای یک تعامل پایدار باشد.
تحلیل کلان مسئلهدر سطح کلان، مسئله «همکاری آمریکا با ایران» را نمیتوان صرفاً در چارچوب اختلافات دوجانبه یا سوءتفاهمهای مقطعی تحلیل کرد، بلکه این گزاره باید در بستر تحولات عمیقتر نظام بینالملل و جابجایی تدریجی موازنه قدرت فهم شود. ادعای همکاری از سوی واشنگتن بیش از آنکه ناظر به ایران باشد، بازتابی از بحران راهبردی آمریکا در مدیریت نظم منطقهای و جهانی است. آمریکا در دهههای اخیر با افول نسبی قدرت، افزایش هزینههای مداخلهگری و رشد بازیگران مستقل منطقهای مواجه شده و در چنین شرایطی، زبان «همکاری» به ابزاری برای مهار پیامدهای این افول تبدیل شده است.
در این چارچوب، همکاری نه به معنای پذیرش یک رابطه متوازن، بلکه بهعنوان سازوکاری برای کنترل رفتار بازیگران مستقل تعریف میشود. آمریکا زمانی از همکاری سخن میگوید که ابزارهای فشار کلاسیک از جمله تحریم، تهدید نظامی و انزوای سیاسی بهتنهایی کارآمدی پیشین خود را از دست دادهاند. بنابراین، گفتمان همکاری در سیاست آمریکایی اغلب مکمل فشار است نه جایگزین آن و دقیقا به همین دلیل است که از منظر تحلیلی، فاقد انسجام مفهومی میشود.
از سوی دیگر، جمهوری اسلامی ایران در چهار دهه گذشته به یک بازیگر تثبیتشده با قدرت تاثیرگذاری منطقهای تبدیل شده است. این جایگاه، نه حاصل حمایت قدرتهای بزرگ بلکه نتیجه ترکیب ظرفیتهای داخلی، عمق اجتماعی، پیوندهای منطقهای و تجربه مقاومت در برابر فشارهای خارجی است. در چنین وضعیتی، ایران دیگر موضوع سیاست نیست، بلکه به یکی از عوامل شکلدهنده معادلات تبدیل شده است. این تغییر جایگاه، منطق سنتی سیاست آمریکا در قبال ایران را با چالش جدی مواجه کرده است.
در واقع، تناقض اصلی در ادعای همکاری آمریکا با ایران، از ناتوانی واشنگتن در پذیرش این واقعیت ناشی میشود که ایرانِ امروز قابل بازگرداندن به موقعیت یک بازیگر تابع یا مهارپذیر نیست. همکاری در ادبیات آمریکایی، همچنان مبتنی بر فرض برتری ساختاری و حق اعمال فشار تعریف میشود، در حالی که واقعیتهای میدانی منطقه نشان میدهد که این فرض بهطور فزایندهای از کارآمدی افتاده است. این شکاف میان تصور و واقعیت، همان جایی است که ادعای همکاری به یک بحران مفهومی تبدیل میشود.
نکته مهم دیگر آن است که آمریکا در سطح منطقهای با نوعی فرسایش مشروعیت مواجه شده است. حمایت بیقید و شرط از رژیم صهیونیستی، بیاعتنایی به افکار عمومی جهانی و نادیده گرفتن هزینههای انسانی سیاستهای مداخلهگرایانه، تصویر آمریکا را از یک بازیگر نظمساز به یک عامل بیثباتی تغییر داده است. در چنین شرایطی، سخن گفتن از همکاری با کشوری که خود را در موضع دفاع از نظم عادلانهتر تعریف میکند بدون بازسازی این مشروعیت، عملا بیاثر خواهد بود.
از منظر نظری نیز همکاری زمانی پایدار میشود که طرفین به این جمعبندی برسند که هزینه تقابل بیش از منافع آن است و راهحل در تنظیم قواعد مشترک نهفته است. اما در سیاست آمریکا نسبت به ایران، این گذار هنوز رخ نداده است. واشنگتن همچنان میکوشد هزینههای مقاومت ایران را افزایش دهد در حالی که همزمان از کاهش تنش سخن میگوید. این دوگانه نه نشانه انعطاف، بلکه نشانه بلاتکلیفی راهبردی است.
در مقابل، موضع ایران را میتوان نوعی واقعگرایی انتقادی توصیف کرد. ایران نه در دام خوشبینی سادهانگارانه نسبت به نیتهای آمریکا میافتد و نه اصل تعامل را بهطور مطلق کنار میگذارد. از این منظر، همکاری یک وضعیت عینی است که تنها در صورت تغییر واقعی در رفتارها و نه با تغییر در ادبیات دیپلماتیک شکل میگیرد.
در سطح کلانتر، این مناقشه نشاندهنده گذار تدریجی منطقه غرب آسیا از نظم تحمیلی به سوی الگوهای بومیتر قدرت است. هرچه نقش بازیگران منطقهای پررنگتر میشود، ظرفیت مداخلهگری قدرتهای فرامنطقهای محدودتر میشود. ادعای همکاری آمریکا با ایران را میتوان تلاشی برای سازگار شدن با این واقعیت جدید دانست، تلاشی که تا زمانی که با تغییرات ساختاری همراه نشود، به نتیجه نخواهد رسید.
در نهایت، مسئله اصلی نه امکان یا عدم امکان همکاری بلکه تعریف متفاوت طرفین از مفهوم آن است. تا زمانی که آمریکا همکاری را مترادف با مدیریت و مهار بداند و ایران آن را مبتنی بر احترام متقابل و توازن واقعی تعریف کند، این دو مفهوم بر هم منطبق نخواهند شد. از این رو، بنبست کنونی بیش از آنکه حاصل لجاجت سیاسی باشد، محصول تعارض دو منطق متفاوت در فهم قدرت، امنیت و نظم بینالملل است. این تعارض، تنها با تغییر در مبانی سیاستگذاری قابل حل است نه با تکرار گزارههایی که واقعیتهای میدانی آنها را تأیید نمیکند.
نتیجهادعای همکاری آمریکا با ایران در شرایط کنونی بیش از آنکه یک پیشنهاد سیاسی واقعی باشد، بازتابی از بحران راهبردی واشنگتن در منطقه غرب آسیا است. تضاد ماهوی میان آرمانهای استقلالطلبانه جمهوری اسلامی ایران و راهبرد سلطهمحور آمریکا این ادعا را به یک بنبست آشتیناپذیر تبدیل کرده است. بیانات رهبر معظم انقلاب در ۱۲ آبانماه حاصل یک تحلیل احساسی یا مقطعی نیست، بلکه بر پایه شناخت دقیق از ساختار قدرت جهانی و تجربه تاریخی ملّت ایران بیان شده است. این موضع نه نفی تعامل بلکه دفاع از تعامل عادلانه و مبتنی بر احترام متقابل است. تا زمانی که آمریکا از حمایت از رژیم صهیونیستی دست نکشد، پایگاههای نظامی خود را جمعآوری نکند و به حقوق ملّتهای منطقه احترام نگذارد، ادعای همکاری با ایران فاقد معنا باقی خواهد ماند. آینده منطقه متعلق به ملّتهای مستقل و قدرتهای بومی است و نظم تحمیلی دیر یا زود جای خود را به واقعیتهای نوین قدرت خواهد داد.
