1404/08/04
به مناسبت سالروز خیزش مجدد نهضت امام خمینی با شهادت سیدمصطفی خمینی
مصطفای امام

«مرحوم آقای حاج آقا مصطفی (رضواناللهتعالیعلیه) دو جا حقیقتا درخشید. یکی در اوّل نهضت -در پانزدهم خرداد- یکی هم در آغاز حرکت عمومی مردم؛ در آنجا با بلند شدن و رفتن به داخل صحن مطهّر حضرت معصومه که [آن] حرکت عظیم را ایشان در واقع با این کار هدایت کرد؛ در اینجا [سال ۵۶] هم با درگذشت خود و با حادثهی فقدان خود، عواطف و احساسات این اقیانوس را به حرکت در آورد.»این بخشی از بیانات حضرت آیتالله خامنهای در دیدار دستاندرکاران کنگره بزرگداشت آیتاللّه سیّد مصطفی خمینی است که ۳۰ مهرماه ۱۳۹۶ ایراد گردیده است. اما دوستی صمیمانه او با رهبر معظم انقلاب اسلامی، بخش کمتر روایت شده زندگی او است.
بخش «درس و عبرت تاریخ» رسانهKHAMENEI.IR ، به بهانه سالروز آغاز خیزش مجدد انقلاب اسلامی پس از انتشار خبر شهادت «حاجآقا مصطفی» در چهارم آبان، برگهایی از همراهی این دو شاگرد ممتاز امام خمینی را بازخوانی کرده است.
آقازاده محبوبکمتر کسی است که مختصر شناختی از رهبر معظم انقلاب اسلامی داشته باشد و میزان ارادت ایشان به امام خمینی رحمهالله را در نیافته باشد؛ اما جالب است که باب آشنایی با این استاد منحصر بفرد، فرزند فاضل او، سیّدمصطفی خمینی بود: «درباره آشنایی من با امام باید بگویم که آشنایی من از سالهای ۳۴ و ۳۵ شروع شد و به این ترتیب بود که شاگردان ایشان و گاهی فرزند ایشان مرحوم حاجآقا مصطفی خمینی، ایام تابستان به مشهد میآمدند و من در مدرسه نواب که آن وقتها مجمع طلّاب قمیای بود که میآمدند مشهد برای زیارت، طلبه بودم و اینها را میدیدمشان، بحث کردنشان، بحث علمی که میکردند و صحبت کردنشان کارهایشان حرکات و وجناتشان و از آنها میشنیدم که آقای حاج آقا روحالله خمینی در قم یک مدرّس معروف و بزرگ و مورد توجه طلاب و فضلای جوان است.» (۱)
آیتالله سیّدمصطفی خمینی، فرزند ارشد امام خمینی، متولد ۲۱ آذر سال ۱۳۰۹ شمسی در قم است(۲) و حدود هشت سال و نیم از آیتالله خامنهای بزرگتر بوده است. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در مدرسههای باقریه و سنایی، وارد حوزه علمیه قم شد و به تحصیل علوم دینی پرداخت. در هفدهسالگی معمّم شد و دوره سطح را در بیست و دوسالگی به پایان رساند و دوره تخصصی اصول و فقه را آغاز کرد. از محضر استادانی چون آیتالله بروجردی، آیتالله حجت و پدرش امام خمینی رحمهالله بهره برد و در بیست و هفتسالگی پس از شاگردی در محضر علمایی همچون حضرات آیات بروجردی، سید محمد محقق داماد، شیخ مرتضی حائری، سید محمد باقرسلطانی، شهید محمد صدوقی، شیخ محمد جواد قزوینی و ... به درجه اجتهاد نائل آمد(۳). هنوز او به عنوان مجتهد شناخته نمیشد که این آشنایی آغاز شد: «[حاجآقا مصطفی را] از اوقاتی که من هنوز قم برای تحصیل هم نرفته بودم، [...] میشناختم و با ایشان آشنا بودم. طلبهی فاضلی بود و [...] خیلی از سالها برای زیارت، در تابستان مشهد میآمدند. من در مشهد ایشان را میدیدم و میشناختم ایشان را که چه شخص فاضل و مطّلع و طلبهی هوشمندی است.» (۴)
آیتالله سید محمد خامنهای، برادر رهبر معظم انقلاب اسلامی هم آن روزها را به یاد دارد: «در دوران تحصیل در مشهد، هر سال تابستان عدهای از طلاب قم به مشهد میآمدند و در این سفرها گاهی در مدرسهی نواب منزل میکردند و طبعاً ما هم که تابستانها را در مشهد بودیم با برخی از آنها آشنا میشدیم. در یکی از این سفرهای طلاب قم، با شاگردان امام از جمله حاج آقا مصطفی خمینی و عدهای دیگر آشنا شدم و ایشان از آن به بعد در برخی سفرها به حجرهی ما در مدرسهی نواب وارد میشد و آنجا اقامت میکرد. چون اکثر ما طلاب مشهدی شبها به منزل خودمان میرفتیم، حجرهمان را در اختیار مهمانان قرار میدادیم. به عادت طلاب، گاهی با همین دوستان به گردش و ییلاق میرفتیم که داستانهای شنیدنی از این سفرها به جا مانده و شوخ طبعی و خصوصیات اخلاقی آقا مصطفی و بقیهی دوستان را به یاد میآورد.»(۵)
البته آن روزها هنوز حاجآقا مصطفی به اوج علمی خود نرسیده بود، اما در حد سن خود، جایگاه ممتازی داشت. «به عنوان یک چهرهى درجه سهى حوزهى علمیهى قم. [...] به عنوان یک چهرهى برجسته در میان طلاب حوزه و فضلاى حوزه و مدرّسین حوزه معروف بود.»(۶) و البته «ایشان فرزند محبوبِ بحق امام بودند.»(۷)
خلقیات جذاب
توان علمی تنها دلیل جذابیت او نبود. آیتالله خامنهای یکی از امتیازات ویژه او را در خلقیات بر شمردهاند: «اخلاقیات ایشان یک اخلاقیات جالب و مخصوصی بود. اولاً یک فرد خیلی پارسا و بیاعتنا به این ظواهر دنیوی و زخارف و اینها بود. معمولاً کسانی که مثل ایشان مثلاً در حوزه از یک معروفیتی برخوردار بودند، پدرشان شخصی بود، به قول معروفِ بین طلبهها آقازاده بودند، در وضعیت لباس و زىّ و حرکات و منزل و اینها، یک اختصاصاتی داشتند و مشخص بود که این آقا، آقازاده است. وقتی که راه میرفت تو طلبهها، از لباسش، از نشست و برخاستش معلوم میشد که این آقازاده است. مرحوم حاج آقا مصطفی مطلقاً آقازادگی نداشت. نه لباسش، نه عبایش، نه کفشش، نه زندگی خصوصیش، خانهاش، مطلقاً هیچ بوی آن تفاخر آقازادگی و اینها ازش نمیآمد. [...] بسیاری از اوقات تقدم به سلام میکرد نسبت به کسانی که از خودش، هم سنّاً هم علماً پائینتر بودند. اصلا هیچ نشانهی یک مقدار بزرگتری، در ایشان مشاهده نمیشد.»(۸)
این در حالی بود که او به لحاظ فضل، از بسیاری سرآمد بود: «او علاوه بر فقه و اصول، در فلسفه و علوم عقلی نیز مقابل علامه قزوینی و علامه طباطبایی(۹) زانوی شاگردی زد تا در سیسالگی جامع معقول و منقول شود، حضرت آیتالله خامنهای تحصیل او در علوم معقول را چنین بیان کردهاند: «ایشان بلند شد رفت در قزوین پیش مرحوم حاج ابوالحسن قزوینى براى استفادهى فلسفه؛ چون در آن زمان ایشان تقریباً شخص اول فلسفه بود. البته امام (رضواناللهعلیه) در قم بودند، لیکن درس فلسفه و علوم عقلى نمىگفتند. مرحوم حاجآقا مصطفى دو یا سه تابستان به قزوین رفت تا از درس فلسفهى مرحوم حاج ابوالحسن قزوینى استفاده کند.»(۱۰)
یکی از دستاوردهای این سبک زندگی، زهد او بود: «انسان پسر اول آقاى دنیاى اسلام باشد و اینطور زاهدانه زندگى کند؛ شهریهى آقایان را در نجف بگیرد و با همان شهریهها زندگىاش را بگذراند؛ این واقعاً خیلى مهم است. امام هم بشدت به ایشان دلبسته و علاقهمند و وابسته بودند.» (۱۱)
جذابیت دیگر او در بعد معنوی او بود: «بارها اتفاق افتاده بود که با ایشان بودیم و شب را مثلاً در یک جایی گذراندیم [...] هیچ وقت اتفاق نیفتاده بود از دفعات بسیار مکرری که ما با ایشان با هم بودیم [...] که ایشان نماز شب نخوانده باشد. [...] اهل نافله بود، اهل تهجد بود. خیلی خصوصیات اخلاقی ممتازی واقعاً در ایشان وجود داشت.»(۱۲) جالب آنجا بود که حتی تهجد او هم خالی از مباحث علمی نبود. عمل او به این فتوا، نظر دوست فاضلش را جلب کرده بود، حضرت آیتالله خامنهای جزئیات این نظر فقهی او را چنین شرح میدهد: «ایشان نظرى هم داشت و آن اینکه در هشت رکعتِ نمازشب - که عنوان خاصى ندارد - مىشود نمازهاى معنون را مندرج کرد؛ نه در نماز شفع و وتر.»(۱۳) این که میتوان در هشت رکعت نخست نماز شب، از نمازی که دستور مشخصی از اهل بیت دارد استفاده کرد، مثلا برای دو رکعت آن، نماز جعفر طیار خواند، چندان رایج نبود و همین آن را خاص کرده بود: «فتواى فقهى خودش این بود که هشت رکعت نماز شب را مىشود از هر یک از نمازهاى مستحبى مشخص دیگر، انتخاب کرد و مشخص کرد.»(۱۴)
از جمله خصائص اخلاقی او، صراحت بوده است. رهبر معظم انقلاب اسلامی، سالها بعد در مقابل خواهرزاده حاجآقا مصطفی، یکی از خلقیات دایی او را چنین بیان میکنند: «مرحوم حاج آقا مصطفى [...] جاهایى که لازم بود اصلا هیچ رودربایستى نداشتند. ایشان یک حالت صراحتِ خوبى را البته در مواردى - نمىگویم در همهجا - داشتند که تعبیر درستش همان رودربایستى نداشتن است.»(۱۵)
مطلوبیت این مهمان قمی موجب تکرار دیدارها شده بود و این دیدارها محدود به مشهد نماند، اما گویا آخرین دیدار این مرحله «سال ۱۳۳۷ در مشهد بود.» (۱۶)
تعمیق دوستی با هجرت به قم
این در حالی بود که او به لحاظ فضل، از بسیاری سرآمد بود: «او علاوه بر فقه و اصول، در فلسفه و علوم عقلی نیز مقابل علامه قزوینی و علامه طباطبایی(۹) زانوی شاگردی زد تا در سیسالگی جامع معقول و منقول شود، حضرت آیتالله خامنهای تحصیل او در علوم معقول را چنین بیان کردهاند: «ایشان بلند شد رفت در قزوین پیش مرحوم حاج ابوالحسن قزوینى براى استفادهى فلسفه؛ چون در آن زمان ایشان تقریباً شخص اول فلسفه بود. البته امام (رضواناللهعلیه) در قم بودند، لیکن درس فلسفه و علوم عقلى نمىگفتند. مرحوم حاجآقا مصطفى دو یا سه تابستان به قزوین رفت تا از درس فلسفهى مرحوم حاج ابوالحسن قزوینى استفاده کند.»(۱۰)
یکی از دستاوردهای این سبک زندگی، زهد او بود: «انسان پسر اول آقاى دنیاى اسلام باشد و اینطور زاهدانه زندگى کند؛ شهریهى آقایان را در نجف بگیرد و با همان شهریهها زندگىاش را بگذراند؛ این واقعاً خیلى مهم است. امام هم بشدت به ایشان دلبسته و علاقهمند و وابسته بودند.» (۱۱)
جذابیت دیگر او در بعد معنوی او بود: «بارها اتفاق افتاده بود که با ایشان بودیم و شب را مثلاً در یک جایی گذراندیم [...] هیچ وقت اتفاق نیفتاده بود از دفعات بسیار مکرری که ما با ایشان با هم بودیم [...] که ایشان نماز شب نخوانده باشد. [...] اهل نافله بود، اهل تهجد بود. خیلی خصوصیات اخلاقی ممتازی واقعاً در ایشان وجود داشت.»(۱۲) جالب آنجا بود که حتی تهجد او هم خالی از مباحث علمی نبود. عمل او به این فتوا، نظر دوست فاضلش را جلب کرده بود، حضرت آیتالله خامنهای جزئیات این نظر فقهی او را چنین شرح میدهد: «ایشان نظرى هم داشت و آن اینکه در هشت رکعتِ نمازشب - که عنوان خاصى ندارد - مىشود نمازهاى معنون را مندرج کرد؛ نه در نماز شفع و وتر.»(۱۳) این که میتوان در هشت رکعت نخست نماز شب، از نمازی که دستور مشخصی از اهل بیت دارد استفاده کرد، مثلا برای دو رکعت آن، نماز جعفر طیار خواند، چندان رایج نبود و همین آن را خاص کرده بود: «فتواى فقهى خودش این بود که هشت رکعت نماز شب را مىشود از هر یک از نمازهاى مستحبى مشخص دیگر، انتخاب کرد و مشخص کرد.»(۱۴)
از جمله خصائص اخلاقی او، صراحت بوده است. رهبر معظم انقلاب اسلامی، سالها بعد در مقابل خواهرزاده حاجآقا مصطفی، یکی از خلقیات دایی او را چنین بیان میکنند: «مرحوم حاج آقا مصطفى [...] جاهایى که لازم بود اصلا هیچ رودربایستى نداشتند. ایشان یک حالت صراحتِ خوبى را البته در مواردى - نمىگویم در همهجا - داشتند که تعبیر درستش همان رودربایستى نداشتن است.»(۱۵)
مطلوبیت این مهمان قمی موجب تکرار دیدارها شده بود و این دیدارها محدود به مشهد نماند، اما گویا آخرین دیدار این مرحله «سال ۱۳۳۷ در مشهد بود.» (۱۶)
تعمیق دوستی با هجرت به قم
ایستگاه بعدی این رفاقت قم بود. آیتالله سیّدعلی خامنهای مدتها بود که به تحصیل در قم فکر میکرد و با آن طلابی که از قم برای زیارت مرقد امام هشتم علیهالسلام به مشهد آمده بودند، رایزنی کرده، فضای علمی حوزه قم را برای تکمیل تحصیلات خود مناسب دیده بود.(۱۷) یکی از فضلایی که او را متوجه خود کرده بود، سیّدمصطفی بود. «سال ۳۷ [...] حاج آقا مصطفی یکی از فضلای ممتاز قم شناخته میشد و همه ایشان را به عنوان یک فرد فاضل میشناختند.» (۱۸)
اما پدرش با ترک مشهد و رفتن به قم موافق نبود. «من با پدرم تا اواخر همینطور بودم و اگر ایشان جایی را اجازه نمیداد من نمیرفتم و رعایت میکردم.»(۱۹)
سرانجام پس از شروع سال تحصیلی سال ۱۳۳۷ شمسی، آیتالله سیّدجواد خامنهای به سفر علمی فرزندش رضایت داد.(۲۰) «بعد هم که آمدیم قم، ایشان را هم در درس مىدیدیم و هم بیرون از درس. بعد هم با ایشان رفیق شدیم.» (۲۱)
آن سابقه آشنایی در قم رنگ دیگری گرفت و مشاهده مواجهه علمی حاجآقا مصطفی با پدر وجهه متفاوتی از او را نمایان ساخت: «در درس فقه و اصول امام، ممتازترین کسی که بر طبق سنت و شیوهی درسهای حوزهی علمیه، [...] با امام از مباحث علمی حرف میزد و اشکال میکرد، او بود.»(۲۲) آیتالله خامنهای گاهی در آخر کلاس و در کنار حاجآقا مصطفی قرار میگرفت و از نزدیک شاهد محاجه او بود. «و چقدر باشکوه و جالب بود مشاهدهی این پدر و پسر که پدر بر مسند تدریس برای حدود شاید هفتصد هشتصد نفر، هزار نفر طلبه تدریس میکرد و این پسر، یکی از برجستهترین شاگردهای این حوزه محسوب میشد و همینطور که رسم حوزههای ما و درسهای ماهاست، طلبه هنگام درس به استاد اشکال میکند و مطالبی را که به ذهنش میرسد به عنوان اشکالِ بر حرفهای استاد یا به عنوان تأیید حرف استاد، غالباً اشکال ذکر میکند و گاهی بین استاد و شاگرد بگومگوهای طولانی و گاهی شدیدی درمیگیرد. همین بگومگوهای طولانی بین امام و حاج آقا مصطفی غالباً پیش میآمد و من گاهی آن نزدیک نشسته بودم، میدیدم که حاج آقا مصطفی میخواهد اشکال کند، هنگامی که میخواست اشکال کند یکجور مخصوصی مینشست روی پا و همچین بلند -چون عقب هم مینشست- با صدای بلند شروع میکرد اشکال کردن، خیلی منظرهی باشکوه و هیجانانگیزی بود.»(۲۳)
درک این شکوه، وقتی محقق میشود که توان علمی استاد را به یاد آوریم: «امام هم همینطور متقابلاً با این پسر [بلند حرف میزد] و بحث میشد. [...] حالا خود امام در اصول یک آدم مبنابرانداز و مبناساز بود؛ یعنی دُوروبَر حرفهای دیگران نمیگشت؛ خود امام، مبنا درست میکرد؛ از جملهی فقها و اصولیّینی که صاحب مبانیِ جمعی و جامع هستند، یکی امام بزرگوار است؛ مثل بعضی از بزرگان دیگر، مثل مرحوم آخوند، مثل مرحوم نائینی و امثال اینها؛ یعنی یکچنین شخصیّتی بود؛ [یعنی] اینجور نبود که حالا یک ملّایی است و درس اصول دارد میگوید که هرکسی بتواند اشکال کند؛ امّا این جوان اشکال میکرد. آن وقتی که من عرض میکنم، شاید حاج آقا مصطفی [...] مثلا ۳۰ سال، ۳۱ یا ۳۲ سال بیشتر هم نداشت، ولی [...] جرئت علمیاش زیاد بود؛ در کتابهایی هم که ایشان نوشته است، [...] کاملاً پیدا است.» (۲۴)
چنین حضوری موجب درخشش قوت علمی او در محیط حوزه علمیه شده بود: «در درس امام جزو بهترین شاگردان بود، اگر نگوییم بهترین شاگردان. در عینِ حال خود او یک مدرّس معروف بود؛ فلسفه درس میگفت، فقه درس میگفت، به عنوان یک چهرهی برجسته در میان طلاب حوزه و فضلای حوزه و مدرّسین حوزه معروف بود.»(۲۵)
دوره انس
اما پدرش با ترک مشهد و رفتن به قم موافق نبود. «من با پدرم تا اواخر همینطور بودم و اگر ایشان جایی را اجازه نمیداد من نمیرفتم و رعایت میکردم.»(۱۹)
سرانجام پس از شروع سال تحصیلی سال ۱۳۳۷ شمسی، آیتالله سیّدجواد خامنهای به سفر علمی فرزندش رضایت داد.(۲۰) «بعد هم که آمدیم قم، ایشان را هم در درس مىدیدیم و هم بیرون از درس. بعد هم با ایشان رفیق شدیم.» (۲۱)
آن سابقه آشنایی در قم رنگ دیگری گرفت و مشاهده مواجهه علمی حاجآقا مصطفی با پدر وجهه متفاوتی از او را نمایان ساخت: «در درس فقه و اصول امام، ممتازترین کسی که بر طبق سنت و شیوهی درسهای حوزهی علمیه، [...] با امام از مباحث علمی حرف میزد و اشکال میکرد، او بود.»(۲۲) آیتالله خامنهای گاهی در آخر کلاس و در کنار حاجآقا مصطفی قرار میگرفت و از نزدیک شاهد محاجه او بود. «و چقدر باشکوه و جالب بود مشاهدهی این پدر و پسر که پدر بر مسند تدریس برای حدود شاید هفتصد هشتصد نفر، هزار نفر طلبه تدریس میکرد و این پسر، یکی از برجستهترین شاگردهای این حوزه محسوب میشد و همینطور که رسم حوزههای ما و درسهای ماهاست، طلبه هنگام درس به استاد اشکال میکند و مطالبی را که به ذهنش میرسد به عنوان اشکالِ بر حرفهای استاد یا به عنوان تأیید حرف استاد، غالباً اشکال ذکر میکند و گاهی بین استاد و شاگرد بگومگوهای طولانی و گاهی شدیدی درمیگیرد. همین بگومگوهای طولانی بین امام و حاج آقا مصطفی غالباً پیش میآمد و من گاهی آن نزدیک نشسته بودم، میدیدم که حاج آقا مصطفی میخواهد اشکال کند، هنگامی که میخواست اشکال کند یکجور مخصوصی مینشست روی پا و همچین بلند -چون عقب هم مینشست- با صدای بلند شروع میکرد اشکال کردن، خیلی منظرهی باشکوه و هیجانانگیزی بود.»(۲۳)
درک این شکوه، وقتی محقق میشود که توان علمی استاد را به یاد آوریم: «امام هم همینطور متقابلاً با این پسر [بلند حرف میزد] و بحث میشد. [...] حالا خود امام در اصول یک آدم مبنابرانداز و مبناساز بود؛ یعنی دُوروبَر حرفهای دیگران نمیگشت؛ خود امام، مبنا درست میکرد؛ از جملهی فقها و اصولیّینی که صاحب مبانیِ جمعی و جامع هستند، یکی امام بزرگوار است؛ مثل بعضی از بزرگان دیگر، مثل مرحوم آخوند، مثل مرحوم نائینی و امثال اینها؛ یعنی یکچنین شخصیّتی بود؛ [یعنی] اینجور نبود که حالا یک ملّایی است و درس اصول دارد میگوید که هرکسی بتواند اشکال کند؛ امّا این جوان اشکال میکرد. آن وقتی که من عرض میکنم، شاید حاج آقا مصطفی [...] مثلا ۳۰ سال، ۳۱ یا ۳۲ سال بیشتر هم نداشت، ولی [...] جرئت علمیاش زیاد بود؛ در کتابهایی هم که ایشان نوشته است، [...] کاملاً پیدا است.» (۲۴)
چنین حضوری موجب درخشش قوت علمی او در محیط حوزه علمیه شده بود: «در درس امام جزو بهترین شاگردان بود، اگر نگوییم بهترین شاگردان. در عینِ حال خود او یک مدرّس معروف بود؛ فلسفه درس میگفت، فقه درس میگفت، به عنوان یک چهرهی برجسته در میان طلاب حوزه و فضلای حوزه و مدرّسین حوزه معروف بود.»(۲۵)
دوره انس
این خصائص به قدری برای آیتالله خامنهای جذاب و متقابلاً خصایص ایشان برای حاجآقا مصطفی مطلوب بود که آنها را به حلقه خصیصین یکدیگر درآورد: «در اولین ماهها یا اولین سال ورود من به قم، این آشنایی خیلی صمیمانه و گسترده شد.» (۲۶) و فضای معاشرت آنها از چارچوب علمی فراتر رفت: «دورهى اُنسى داشتیم.» (۲۷) این انس به مرور گسترش یافت، گاه ساعتها به طول میانجامید و مملو از آوردههای معنوی بود: «بارها ایشان به اتاق من در مدرسهی حجتیه میآمدند و یکی دو نفر از دوستان ایشان هم غالباً در این دیدارها بودند و من همیشه از فضل و معنویت و اخلاق این بزرگوار محظوظ میشدم و از ایشان استفاده میبردم.» (۲۸)
گعدههای حاجآقا مصطفی از جهت دقت به عدم آسیب رساندن به وظیفه اصلی، مورد توجه آیتالله خامنهای قرار گرفته بود: «ایشان نشستهای دوستانه داشتند با یک مشت دوستان نزدیکشان، معروف بود، همهی رفقا و دوستان میدانستند که حاج آقا مصطفی نشست دوستانه زیاد دارد. هیچ وقت اتفاق نمیافتاد که این نشستهای دوستانه به کار مطالعه و کارهای درسی ایشان لطمهای وارد کند. شبها تا دیروقت ایشان مطالعه میکردند، تو اتاق خودشان مشغول مطالعه و کار بودند و لذا بود که از لحاظ علمی واقعاً یک برجستگی پیدا کرده بود.»(۲۹)
آنچنان که گفته شد، این نشستها میان آن دو چنان بود که بارها همراه با خواندن نماز شب شده بود. البته به اقتضای تنگنای اقتصادی طلاب، این رفت و آمدها بسیار مقتصدانه برگزار میشد: «بهترین غذایی که ما درست میکردیم این بود که برنج را با ماش مخلوط میکردیم، ماشپلو درست میکردیم. این بهترین و آبرومندانهترین غذای من بود که [...] مرحوم آقا مصطفی خیلی خوشش میآمد. [...] تاسکباب یا ماشپلو درست میکردم، آقا مصطفی را با چند تا از دوستان دعوت میکردم. ایشان در حجره ما مکرر میهمانی دعوت شده بود و با علاقه میآمد.»(۳۰)
یکی از نقاط اتصال، ذوق هنری این هر دو طلبه فاضل بود. آیتالله خامنهای درباره او گفتهاند: «ایشان همچنین بسیار اهل ذوق و هنر بود و شعر مىگفت. من نمىدانم شماها اطلاع دارید یا نه؛ ایشان حتّى عکس جمع مىکرد. دو کیسهگونى بزرگ ایشان در قم عکس داشت. نمىدانم این عکسها دست چه کسى افتاد و چه سرانجامى پیدا کرد. ایشان اهل مطالعهى کتاب بود. همهى کتابهاى مطرح را ایشان دیده بود و مطالعه مىکرد. در مسائل علوم غریبه ایشان وارد شده بود. اگر در جایى کسى را مىشناخت که در این علوم وارد است، سراغ او مىرفت و با او بحث مىکرد. من جلساتى را دیده بودم که ایشان با دو نفر در این زمینه گفتگو مىکرد؛ یادم هست یکى مرحوم آقاى امام ابهرى بود - که از معاریف علوم غریبه بود و در ابهر زنجان ساکن بود - یکى هم آقاى دیگرى بود که شماها او را مىشناسید. چقدر ایشان با این افراد انس داشت، براى اینکه از این معانى استفاده کند.»(۳۱)
علاقه متمایز از فرزند، به استاد
گعدههای حاجآقا مصطفی از جهت دقت به عدم آسیب رساندن به وظیفه اصلی، مورد توجه آیتالله خامنهای قرار گرفته بود: «ایشان نشستهای دوستانه داشتند با یک مشت دوستان نزدیکشان، معروف بود، همهی رفقا و دوستان میدانستند که حاج آقا مصطفی نشست دوستانه زیاد دارد. هیچ وقت اتفاق نمیافتاد که این نشستهای دوستانه به کار مطالعه و کارهای درسی ایشان لطمهای وارد کند. شبها تا دیروقت ایشان مطالعه میکردند، تو اتاق خودشان مشغول مطالعه و کار بودند و لذا بود که از لحاظ علمی واقعاً یک برجستگی پیدا کرده بود.»(۲۹)
آنچنان که گفته شد، این نشستها میان آن دو چنان بود که بارها همراه با خواندن نماز شب شده بود. البته به اقتضای تنگنای اقتصادی طلاب، این رفت و آمدها بسیار مقتصدانه برگزار میشد: «بهترین غذایی که ما درست میکردیم این بود که برنج را با ماش مخلوط میکردیم، ماشپلو درست میکردیم. این بهترین و آبرومندانهترین غذای من بود که [...] مرحوم آقا مصطفی خیلی خوشش میآمد. [...] تاسکباب یا ماشپلو درست میکردم، آقا مصطفی را با چند تا از دوستان دعوت میکردم. ایشان در حجره ما مکرر میهمانی دعوت شده بود و با علاقه میآمد.»(۳۰)
یکی از نقاط اتصال، ذوق هنری این هر دو طلبه فاضل بود. آیتالله خامنهای درباره او گفتهاند: «ایشان همچنین بسیار اهل ذوق و هنر بود و شعر مىگفت. من نمىدانم شماها اطلاع دارید یا نه؛ ایشان حتّى عکس جمع مىکرد. دو کیسهگونى بزرگ ایشان در قم عکس داشت. نمىدانم این عکسها دست چه کسى افتاد و چه سرانجامى پیدا کرد. ایشان اهل مطالعهى کتاب بود. همهى کتابهاى مطرح را ایشان دیده بود و مطالعه مىکرد. در مسائل علوم غریبه ایشان وارد شده بود. اگر در جایى کسى را مىشناخت که در این علوم وارد است، سراغ او مىرفت و با او بحث مىکرد. من جلساتى را دیده بودم که ایشان با دو نفر در این زمینه گفتگو مىکرد؛ یادم هست یکى مرحوم آقاى امام ابهرى بود - که از معاریف علوم غریبه بود و در ابهر زنجان ساکن بود - یکى هم آقاى دیگرى بود که شماها او را مىشناسید. چقدر ایشان با این افراد انس داشت، براى اینکه از این معانى استفاده کند.»(۳۱)
علاقه متمایز از فرزند، به استاد
«ما بخاطر شاگردی و ارتباط با منزل ایشان و ارتباط با فرزند ایشان مرحوم حاجآقا مصطفی ارادتمان به امام زیاد بود. من یادم میآید اولین [شهریهای] که ایشان تقسیم کردند، به قدری من را خوشحال کرد که حدّ ندارد.»(۳۲)
ایشان ماجرای اولین شهریه دادن امام را اینگونه نقل کردهاند: «یک روز ما در حجره نشسته بودیم، من بودم و برادرم آقا سیدمحمد که با هم، در مدرسه حجتیه هم حجره بودیم. یک وقت دیدیم آقاشیخ حسن صانعی وارد شد، دوست نزدیک ما بود و خیلی با هم رفیق بودیم؛ هم گعده بودیم. تا نشست دست کرد توی جیبش و پول درآورد. گفتیم چه پولی است؟ گفت که حاجآقا پول میدهد! حاجآقا آن تعبیری بود که [آن روزها] به زبان ما طلبهها به امام گفته میشد. گفتیم حاجآقا و تقسیم پول؟ معلوم شد که این یک تقسیم محدود است که برای صدنفر دویست نفر طلبه ایشان ۶۰ تومان به هر کدام حقوق میداد. خیلی خوشحال شدیم.» (۳۳) علّت این خوشحالی، ارتقای جایگاه پدر یک دوست صمیمی نبود، بلکه بسط ید عالمی بود که نگاهی عمیقتر به معارف اسلامی داشت. در حقیقت، تقدم امام به برخی که دچار نقصانهایی بودند، موجب این نشاط شده بود.
آیتالله خامنهای از کسانی که در ساحت علم، پیشتاز بودند اما در دیگر جنبهها آنها را دچار برخی کاستیهای شخصیتی میدید، رنجیده خاطر بود. به عنوان مثال یکبار در یک حادثهای که در قم اتفاق افتاده بود، رژیم شاه ضرورت به عقب نشینی دیده بود و برای عذرخواهی و تلطیف فضا، سروانی به منزل یکی از مراجع فرستاده بود. به نظر ایشان لازم بود او در موضع مرجعیت نسبت به این فرستاده مؤاخذه و عطاب و خطاب کنند. اما شاهد رفتاری غیر منتظره بود: «ایشان آنقدر به این سروان جناب سرهنگ، جناب سرهنگ گفته بود که طلبههای دور و بر خجالت کشیده بودند. یعنی اینقدر ضعیفالنفس بود.» پیش از آن نیز چنین کدورتهایی از برخی علمای شاخص مشهد داشت. اما اینک خورشیدی از امید در دل و طلوع کرده بود: «در یک چنین جوّی یکباره دیدیم که یک فردی پیدا شده که به نخستوزیر مملکت میگوید: اگر شما برایتان اشکالی وجود دارد، بیاید قم زانو بزنید تا علما به شما بگویند و به شما که میگویید اشکال شرعی ندارد، بفهمانند که کجای این اشکال شرعی دارد.» این رفتار امام، یک احساس هیجانی از قدرت دین در مقابل آن قدرتهای پوشالی بوجود آورده بود، «من وقتی که این اعلامیه را دیدم، گمان میکنم به سجده افتادم که الحمدالله یک مرد بزرگی پیدا شد که عظمت دین را دارد اینطور متجلی میکند. [...] روز به روز علاقة ما واردات ما به ایشان بیشتر شد.»(۳۴) این چنین اتکای امام به قدرت اسلام، عظمت او را در نگاه آنها افزایش داده بود.
پایان تقیه
ایشان ماجرای اولین شهریه دادن امام را اینگونه نقل کردهاند: «یک روز ما در حجره نشسته بودیم، من بودم و برادرم آقا سیدمحمد که با هم، در مدرسه حجتیه هم حجره بودیم. یک وقت دیدیم آقاشیخ حسن صانعی وارد شد، دوست نزدیک ما بود و خیلی با هم رفیق بودیم؛ هم گعده بودیم. تا نشست دست کرد توی جیبش و پول درآورد. گفتیم چه پولی است؟ گفت که حاجآقا پول میدهد! حاجآقا آن تعبیری بود که [آن روزها] به زبان ما طلبهها به امام گفته میشد. گفتیم حاجآقا و تقسیم پول؟ معلوم شد که این یک تقسیم محدود است که برای صدنفر دویست نفر طلبه ایشان ۶۰ تومان به هر کدام حقوق میداد. خیلی خوشحال شدیم.» (۳۳) علّت این خوشحالی، ارتقای جایگاه پدر یک دوست صمیمی نبود، بلکه بسط ید عالمی بود که نگاهی عمیقتر به معارف اسلامی داشت. در حقیقت، تقدم امام به برخی که دچار نقصانهایی بودند، موجب این نشاط شده بود.
آیتالله خامنهای از کسانی که در ساحت علم، پیشتاز بودند اما در دیگر جنبهها آنها را دچار برخی کاستیهای شخصیتی میدید، رنجیده خاطر بود. به عنوان مثال یکبار در یک حادثهای که در قم اتفاق افتاده بود، رژیم شاه ضرورت به عقب نشینی دیده بود و برای عذرخواهی و تلطیف فضا، سروانی به منزل یکی از مراجع فرستاده بود. به نظر ایشان لازم بود او در موضع مرجعیت نسبت به این فرستاده مؤاخذه و عطاب و خطاب کنند. اما شاهد رفتاری غیر منتظره بود: «ایشان آنقدر به این سروان جناب سرهنگ، جناب سرهنگ گفته بود که طلبههای دور و بر خجالت کشیده بودند. یعنی اینقدر ضعیفالنفس بود.» پیش از آن نیز چنین کدورتهایی از برخی علمای شاخص مشهد داشت. اما اینک خورشیدی از امید در دل و طلوع کرده بود: «در یک چنین جوّی یکباره دیدیم که یک فردی پیدا شده که به نخستوزیر مملکت میگوید: اگر شما برایتان اشکالی وجود دارد، بیاید قم زانو بزنید تا علما به شما بگویند و به شما که میگویید اشکال شرعی ندارد، بفهمانند که کجای این اشکال شرعی دارد.» این رفتار امام، یک احساس هیجانی از قدرت دین در مقابل آن قدرتهای پوشالی بوجود آورده بود، «من وقتی که این اعلامیه را دیدم، گمان میکنم به سجده افتادم که الحمدالله یک مرد بزرگی پیدا شد که عظمت دین را دارد اینطور متجلی میکند. [...] روز به روز علاقة ما واردات ما به ایشان بیشتر شد.»(۳۴) این چنین اتکای امام به قدرت اسلام، عظمت او را در نگاه آنها افزایش داده بود.
پایان تقیه
آغاز مرجعیت امام، همزمان با آغاز تابوشکنیهای شاه به امید فقدان مانعی همچون آیتالله بروجردی بود. از گامهایی برای حذف اتکای قانون و قانونگذاران به اسلام تا بازکردن دست صهیونیستها و بهائیان در امور کشور! اما «حاجآقا روحالله» خواب کاخ مرمر را آشفته کرد و در برابر این توطئه، اتحادی از مراجع به راه انداخت، کار تا آنجا پیش رفت که امام تقیه را حرام اعلام کرد.(۳۵) جدلهای مکتوب امام در اعلامیههایش با محمدرضا پهلوی و اسدالله علم نماد شجاعت این مرد نوظهور برای مریدان و شاگردهایی چون آیتالله خامنهای بود. پاسخهای امام «جنبه مجادله و منکوب کردن و محکوم کردن خصم داشت... اعلامیههای ایشان در این جهت خیلی قوی بود. این خصوصیات را ما در ایشان کشف کردیم. این بود که علاقهها زیادتر شد.»(۳۶)
حضرت آیتالله خامنهای، نقش متفاوت حاجآقا مصطفی را در آن ایام چنین بیان کردهاند: «در سال ۴۱ که اوایل مبارزات بود، ایشان همیشه در بیت امام حاضر بودند. آن موقع روزهایى بود که منزل امام پُر مىشد از جمعیتهایى که مىآمدند و مىرفتند. طبعاً آقازادهها در این مواقع خیلى فعال مىشوند؛ اما ایشان اینطور نبود. البته ایشان بیرونى را ترک نمىکرد، اما هیچگونه فعالیت خاصى نداشت.»(۳۷)
منزل امام محل رفت و آمد بود. طلاب، فضلای قم و کسبه مبارز از تهران مرتب در حال رفت و آمد بودند. حاجآقا مصطفی بدون آنکه برای خود جایگاهی قائل شود، در تلاش برای فراگیرتر شدن مبارزه امام بود: «اعلامیههای امام در اینجا پخش میشد، تقسیم میشد، پلیکپی شدهاش میآمد بیت امام، آنجا بین افراد توزیع میشد. [...] ما از هر فرصتی استفاده میکردیم، هر روز تقریباً آنجا منزل امام میرفتیم مینشستیم، محل بحث بود آنجا بحثهای سیاسی میشد، دو به دو با هم حرف میزدند، یک کانون مبارزه بود. البته خود امام در میان این جمع نبودند، تو اتاق خودشان بودند. ملاقاتهایی با ایشان انجام میگرفت گاهی خصوصی، گاهی هم عمومی، اما منهای ملاقات با امام، این جمع در بیرونی امام مرتب حضور داشتند. حاج آقا مصطفی توی این جمع بود و من یادم نمیرود آن منظرهی نشستن حاج آقا مصطفی را که در اینگونه مواقع غالباً پسر [...] یک حالت صاحبخانگی، همهکارگی و محور شدن پیدا میکنند [...] مطلقا از حاج آقا مصطفی چنین چیزی در بیت امام با آن همه شلوغی و رفت و آمد و رونقی که این بیت داشت، مشهود نبود. کسانى که مبارز بودند و با امام کار داشتند، به ایشان مراجعه مىکردند تا خدمت امام برسند؛ ایشان هم راه را باز مىکرد.»(۳۸)
این حضور مؤثر اما کمرنگ او، تا جایی بود که «کسى احساس نمىکرد که او پسر امام است، مانند دیگران [بود]. حتى مراجعهى او به امام در حد دیگران بود. هیچ کس فکر نمىکرد که براى زیارت امام یا براى انجام کارى یا براى انجام گفتگویى با امام باید او را ببیند، زیرا که او مثل دیگران بود. اگر امام مجلس محرمانهاى، مجلس خلوتى داشتند، او هم مثل همهى دیگر مردمِ دیگر و مراجعین دیگر در آن مجلس شرکت نمىکردند. اخلاق خاص او در رابطهى با امام و حفظ جنبهى یکسانىِ با دیگر مردم در همان روز در حوزه معروف بود.»(۳۹)
قیام خون بر شمشیر
حضرت آیتالله خامنهای، نقش متفاوت حاجآقا مصطفی را در آن ایام چنین بیان کردهاند: «در سال ۴۱ که اوایل مبارزات بود، ایشان همیشه در بیت امام حاضر بودند. آن موقع روزهایى بود که منزل امام پُر مىشد از جمعیتهایى که مىآمدند و مىرفتند. طبعاً آقازادهها در این مواقع خیلى فعال مىشوند؛ اما ایشان اینطور نبود. البته ایشان بیرونى را ترک نمىکرد، اما هیچگونه فعالیت خاصى نداشت.»(۳۷)
منزل امام محل رفت و آمد بود. طلاب، فضلای قم و کسبه مبارز از تهران مرتب در حال رفت و آمد بودند. حاجآقا مصطفی بدون آنکه برای خود جایگاهی قائل شود، در تلاش برای فراگیرتر شدن مبارزه امام بود: «اعلامیههای امام در اینجا پخش میشد، تقسیم میشد، پلیکپی شدهاش میآمد بیت امام، آنجا بین افراد توزیع میشد. [...] ما از هر فرصتی استفاده میکردیم، هر روز تقریباً آنجا منزل امام میرفتیم مینشستیم، محل بحث بود آنجا بحثهای سیاسی میشد، دو به دو با هم حرف میزدند، یک کانون مبارزه بود. البته خود امام در میان این جمع نبودند، تو اتاق خودشان بودند. ملاقاتهایی با ایشان انجام میگرفت گاهی خصوصی، گاهی هم عمومی، اما منهای ملاقات با امام، این جمع در بیرونی امام مرتب حضور داشتند. حاج آقا مصطفی توی این جمع بود و من یادم نمیرود آن منظرهی نشستن حاج آقا مصطفی را که در اینگونه مواقع غالباً پسر [...] یک حالت صاحبخانگی، همهکارگی و محور شدن پیدا میکنند [...] مطلقا از حاج آقا مصطفی چنین چیزی در بیت امام با آن همه شلوغی و رفت و آمد و رونقی که این بیت داشت، مشهود نبود. کسانى که مبارز بودند و با امام کار داشتند، به ایشان مراجعه مىکردند تا خدمت امام برسند؛ ایشان هم راه را باز مىکرد.»(۳۸)
این حضور مؤثر اما کمرنگ او، تا جایی بود که «کسى احساس نمىکرد که او پسر امام است، مانند دیگران [بود]. حتى مراجعهى او به امام در حد دیگران بود. هیچ کس فکر نمىکرد که براى زیارت امام یا براى انجام کارى یا براى انجام گفتگویى با امام باید او را ببیند، زیرا که او مثل دیگران بود. اگر امام مجلس محرمانهاى، مجلس خلوتى داشتند، او هم مثل همهى دیگر مردمِ دیگر و مراجعین دیگر در آن مجلس شرکت نمىکردند. اخلاق خاص او در رابطهى با امام و حفظ جنبهى یکسانىِ با دیگر مردم در همان روز در حوزه معروف بود.»(۳۹)
قیام خون بر شمشیر
عید سال ۱۳۴۲ نشان میداد که سالی متفاوت است. در آستانه ماه محرم و پس از حادثه مدرسه فیضیه، امام خمینی رحمهالله با ارسال نامههایی برای علما در شهرستانها، از آنان دعوت کرد تا در قیام علیه رژیم شاه مشارکت کنند. این اقدام در آمادهسازی فضا و جو عمومی علیه شاه بسیار مؤثر بود. آیتالله خامنهای نیز مأمور شد تا پیام شفاهی امام را به مشهد برده و به علمای آن شهر، بهویژه حضرات آیات میلانی و قمی، برساند. محتوای پیام عمومی به علما، هشدار درباره سلطه روزافزون صهیونیسم و اسرائیل بر اقتصاد و سیاست ایران و دعوت به آمادگی برای مبارزه بود. پیام خصوصی و محرمانه به حضرات آیات میلانی و قمی نیز این بود که به منبریها و هیئتهای مذهبی دستور دهند از روز هفتم محرم، روضه فیضیه را خوانده و از روز نهم، این برنامه در تمام دستههای سینهزنی اجرا شود.(۴۰)
با تدبیر امام، کار مبارزات چنان پیش رفت که عصر عاشورا مصادف با ۱۳ خرداد ۱۳۴۲و بعد از راهپیمایی گسترده مردم در تهران و دیگر شهرها، امام خمینی رحمهالله روضه را به مبارزه گره زد: «سید [یونس رودباری] شانزده-هفده ساله به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاههای سفاک چه کرده بود؟ لکن این فکر پیش میآید که اینها با اساس مخالفند، [...] اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسه [فیضیه] را کوبید. [...] برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد؛ دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت میکند.»(۴۱)
این سخنرانی امام بهناگاه انجام نشد. «محرم هم ایشان تمام ایران را آماده کرد. [...] آن هم قم نقطه اوج این جوشش و غلیانی بود که امام با صدها نامه و دهها پیک که به اینطرف و آنطرف فرستاده بود، آماده کرده بود و [ماجرای عاشورای ۱۳۴۲ را] به وجود آورده بود. آقامصطفی به من گفت که امام شبی دو ساعت میخوابید، همان اوقات نزدیک به محرم، مرتب نامه مینوشته، امام در نامهنگاری و آماده کردن زمینه ذهنی علما در شهرستانها غوغا میکرد.»(۴۲)
کسانی که با روحیات امام آشنا بودند، از تغییر رفتار ایشان متعجب شدند. «در زمانی که ما طلبه بودیم و قبل از ما هم کسانی که بودند، سابقه نداشت که امام در غیر درس و روضه با طلبهها مجمع داشته باشد و بنشیند. وقتی که مبارزه شروع شده بود، در غیر درس و روضه، یعنی هر شب بعد از نماز امام نشسته بودند. گاهی روزها هم همینطور، عصر هم همینطور، داخل خانهشان یا اتاقهای امام پر بود از جمعیت طلبه و گاهی یک نفر دو نفر پنج نفر دیدار خصوصی با امام داشتند. [...] ما میدیدیم که تا آخر شب، تقریباً تا ساعت ۳-۴ از شب در منزلشان رفت و آمد هست و ما هم آنجا بودیم. [...] بعد که ماها میرفتیم تازه امام میرفتند داخل اتاق خودشان و مشغول نامه نگاری میشدند؛ شاید صدها نامه بتوانم بگویم امام به ولایات نوشتند و هر شب مشغول نامه، نامهها را هم خودشان مینوشتند. [...] به احتمال زیاد مرحوم حاج آقا مصطفی گفت [...] امام نامهنگاری میکند برای علمای شهرستانها و اینها را به خطراتی که به طرف عالم اسلام از طرف حکومت شروع شده بود و نقش اسرائیل و نقش آمریکا و اینکه هدف حذف اسلام است.»(۴۳)
حال امام خود در نوک این تندباد ایستاده بود؛ این سخنرانی امام، منجر به حمله عوامل ساواک و بازداشت شبانه ایشان شد. صبح زود در تهران، ورامین و قم قیامی مردمی شکل گرفت. آیتالله خامنهای نقش حاجآقا مصطفی در حماسه قیام ۱۵ خرداد را چنین تبیین کردهاند: «توجهى نبود که ایشان در بیت امام و کارهاى امام چه نقشى دارد، تا اینکه روز پانزده خرداد امام را گرفتند.» (۴۴)
آیتالله خامنهای، در ادامه مأموریت امام، عاشورا در بیرجند بود. «در آغاز محرّم رهسپار بیرجند شدم تا طبق برنامهى امام، در آنجا دست به افشاگرى علیه رژیم شاه بزنم.» او روز عاشورا نیز به منبر رفت و بازداشت شد.(۴۵)
اما از نقش حاجآقا مصطفی در دفاع از امام شنید: «هنگامی که امام را دستگیر کرده بودند، ایشان اولین کسی بود که این فریاد را بلند کرد و مردم را در جریان گذاشت؛ مردم قم را، و مردم با فریاد برانگیزانندهی حاج آقا مصطفی بود که به هوش آمدند، بیدار شدند و فهمیدند که چه حادثهای واقع شد و امامشان را بردند. [...] حضور حاج آقا مصطفی در صحن، آن هم صحنی که از آن خون و آتش میبارید و بوی مرگ در آنجا میآمد واقعاً یک حرکت عجیبی بوده [است]. مردم را به هیجان آورده بوده و کانون مبارزه اینجا شروع میشود که حاج آقا مصطفی میآید در صحن و در میان جمعیت حاضر میشود. مرد شجاعی بود حاج آقا مصطفی. واقعاً فرزند امام بود.»(۴۶)
حضور آقازاده امام، مردمی که در شوک فرو رفته بودند را هوشیار کرد: «من آن روز در قم نبودم؛ اما کسانى که بودند، نقل مىکردند که اگر ایشان به صحن مطهر نمىرفت و آنجا روى منبر نمىنشست و آن اجتماع عظیم مردم اطراف او جمع نمىشدند، شاید فاجعهى بزرگى در قم پیدا مىشد و شاید مردم احساس مىکردند همه چیز تمام شده است. با اینکه خطر وجود داشت و همه هم مىدانستند، اما ایشان رفت در صحن مطهر روى منبر نشست و صحبت کرد؛ مثل کسى که محور است. حس کرد که وظیفهاش این است. خصوصیات حاجآقا مصطفى دستگاه را وادار کرد که ایشان را به زندان بیندازد.»(۴۷)
این زندان زیاد به طول نینجامید؛ قم در سکوت حوزه علمیه قم پس از ۱۵ خرداد، هم به دلیل تعطیلی سنتی در ماه های محرم و صفر و نیز فرارسیدن فصل تابستان، و همچنین سرکوب نهضت که اوج آن با دستگیری امام خمینی رحمهالله و انتقال ایشان به تهران آغاز گشت، در محاق سکوتی تحمیلی بسر میبرد. منشأ همه خبرها در تهران بود؛ جایی که علمای بزرگ شهرها برای اعتراض به دستگیری امام و شماری از روحانیان گرد آمده بودند. روز سوم تیرماه، وقتی ساواک قم متوجه شد که تلگرامی با امضاء حدود ۲۵۰ طلبه حوزه علمیه قم در طرفداری از امام خمینی، تهیه، و پس از ارسال، در سطح جامعه نیز پخش شده است، تعجب کرد. سرکوب های دستگاه حکومتی ایجاب میکرد که طلاب مبارز، اقدامات خود را از چشم نیروهای امنیتی دور نگاه دارند. فعالیت های زیرزمینی در حال شکلگیری بود. طبیعی است که زبان اسناد ساواک برای این روزهای شهر قم ساکت باشد. در این اوان سیّدمصطفی خمینی که امور جاری پدر زندانیاش را انجام میداد تحت نظر بود و حدأقل دو بار به شهربانی و ساواک احضار شد و اخطار گرفت.(۴۸)
با اعتراض علما و مراجع، توجهات به امام خمینی و سایر زندانیان جلب شد. در چنین وضعی نگهداری آن همه روحانی، برای رژیم دشوار بود، از آن رو آزادیها به مرور آغاز شد. در ۲۵ خرداد به لشکر ۱۲ خراسان اعلام شد: «غیرنظامی سیدعلی فرزند سید جواد، شهرت خامنهای بدون قید و شرط آزاد» شود(۴۹). و این پایان اولین بازداشت آیتالله خامنهای بود.
خیزش مجدد قیام
با تدبیر امام، کار مبارزات چنان پیش رفت که عصر عاشورا مصادف با ۱۳ خرداد ۱۳۴۲و بعد از راهپیمایی گسترده مردم در تهران و دیگر شهرها، امام خمینی رحمهالله روضه را به مبارزه گره زد: «سید [یونس رودباری] شانزده-هفده ساله به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاههای سفاک چه کرده بود؟ لکن این فکر پیش میآید که اینها با اساس مخالفند، [...] اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسه [فیضیه] را کوبید. [...] برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد؛ دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت میکند.»(۴۱)
این سخنرانی امام بهناگاه انجام نشد. «محرم هم ایشان تمام ایران را آماده کرد. [...] آن هم قم نقطه اوج این جوشش و غلیانی بود که امام با صدها نامه و دهها پیک که به اینطرف و آنطرف فرستاده بود، آماده کرده بود و [ماجرای عاشورای ۱۳۴۲ را] به وجود آورده بود. آقامصطفی به من گفت که امام شبی دو ساعت میخوابید، همان اوقات نزدیک به محرم، مرتب نامه مینوشته، امام در نامهنگاری و آماده کردن زمینه ذهنی علما در شهرستانها غوغا میکرد.»(۴۲)
کسانی که با روحیات امام آشنا بودند، از تغییر رفتار ایشان متعجب شدند. «در زمانی که ما طلبه بودیم و قبل از ما هم کسانی که بودند، سابقه نداشت که امام در غیر درس و روضه با طلبهها مجمع داشته باشد و بنشیند. وقتی که مبارزه شروع شده بود، در غیر درس و روضه، یعنی هر شب بعد از نماز امام نشسته بودند. گاهی روزها هم همینطور، عصر هم همینطور، داخل خانهشان یا اتاقهای امام پر بود از جمعیت طلبه و گاهی یک نفر دو نفر پنج نفر دیدار خصوصی با امام داشتند. [...] ما میدیدیم که تا آخر شب، تقریباً تا ساعت ۳-۴ از شب در منزلشان رفت و آمد هست و ما هم آنجا بودیم. [...] بعد که ماها میرفتیم تازه امام میرفتند داخل اتاق خودشان و مشغول نامه نگاری میشدند؛ شاید صدها نامه بتوانم بگویم امام به ولایات نوشتند و هر شب مشغول نامه، نامهها را هم خودشان مینوشتند. [...] به احتمال زیاد مرحوم حاج آقا مصطفی گفت [...] امام نامهنگاری میکند برای علمای شهرستانها و اینها را به خطراتی که به طرف عالم اسلام از طرف حکومت شروع شده بود و نقش اسرائیل و نقش آمریکا و اینکه هدف حذف اسلام است.»(۴۳)
حال امام خود در نوک این تندباد ایستاده بود؛ این سخنرانی امام، منجر به حمله عوامل ساواک و بازداشت شبانه ایشان شد. صبح زود در تهران، ورامین و قم قیامی مردمی شکل گرفت. آیتالله خامنهای نقش حاجآقا مصطفی در حماسه قیام ۱۵ خرداد را چنین تبیین کردهاند: «توجهى نبود که ایشان در بیت امام و کارهاى امام چه نقشى دارد، تا اینکه روز پانزده خرداد امام را گرفتند.» (۴۴)
آیتالله خامنهای، در ادامه مأموریت امام، عاشورا در بیرجند بود. «در آغاز محرّم رهسپار بیرجند شدم تا طبق برنامهى امام، در آنجا دست به افشاگرى علیه رژیم شاه بزنم.» او روز عاشورا نیز به منبر رفت و بازداشت شد.(۴۵)
اما از نقش حاجآقا مصطفی در دفاع از امام شنید: «هنگامی که امام را دستگیر کرده بودند، ایشان اولین کسی بود که این فریاد را بلند کرد و مردم را در جریان گذاشت؛ مردم قم را، و مردم با فریاد برانگیزانندهی حاج آقا مصطفی بود که به هوش آمدند، بیدار شدند و فهمیدند که چه حادثهای واقع شد و امامشان را بردند. [...] حضور حاج آقا مصطفی در صحن، آن هم صحنی که از آن خون و آتش میبارید و بوی مرگ در آنجا میآمد واقعاً یک حرکت عجیبی بوده [است]. مردم را به هیجان آورده بوده و کانون مبارزه اینجا شروع میشود که حاج آقا مصطفی میآید در صحن و در میان جمعیت حاضر میشود. مرد شجاعی بود حاج آقا مصطفی. واقعاً فرزند امام بود.»(۴۶)
حضور آقازاده امام، مردمی که در شوک فرو رفته بودند را هوشیار کرد: «من آن روز در قم نبودم؛ اما کسانى که بودند، نقل مىکردند که اگر ایشان به صحن مطهر نمىرفت و آنجا روى منبر نمىنشست و آن اجتماع عظیم مردم اطراف او جمع نمىشدند، شاید فاجعهى بزرگى در قم پیدا مىشد و شاید مردم احساس مىکردند همه چیز تمام شده است. با اینکه خطر وجود داشت و همه هم مىدانستند، اما ایشان رفت در صحن مطهر روى منبر نشست و صحبت کرد؛ مثل کسى که محور است. حس کرد که وظیفهاش این است. خصوصیات حاجآقا مصطفى دستگاه را وادار کرد که ایشان را به زندان بیندازد.»(۴۷)
این زندان زیاد به طول نینجامید؛ قم در سکوت حوزه علمیه قم پس از ۱۵ خرداد، هم به دلیل تعطیلی سنتی در ماه های محرم و صفر و نیز فرارسیدن فصل تابستان، و همچنین سرکوب نهضت که اوج آن با دستگیری امام خمینی رحمهالله و انتقال ایشان به تهران آغاز گشت، در محاق سکوتی تحمیلی بسر میبرد. منشأ همه خبرها در تهران بود؛ جایی که علمای بزرگ شهرها برای اعتراض به دستگیری امام و شماری از روحانیان گرد آمده بودند. روز سوم تیرماه، وقتی ساواک قم متوجه شد که تلگرامی با امضاء حدود ۲۵۰ طلبه حوزه علمیه قم در طرفداری از امام خمینی، تهیه، و پس از ارسال، در سطح جامعه نیز پخش شده است، تعجب کرد. سرکوب های دستگاه حکومتی ایجاب میکرد که طلاب مبارز، اقدامات خود را از چشم نیروهای امنیتی دور نگاه دارند. فعالیت های زیرزمینی در حال شکلگیری بود. طبیعی است که زبان اسناد ساواک برای این روزهای شهر قم ساکت باشد. در این اوان سیّدمصطفی خمینی که امور جاری پدر زندانیاش را انجام میداد تحت نظر بود و حدأقل دو بار به شهربانی و ساواک احضار شد و اخطار گرفت.(۴۸)
با اعتراض علما و مراجع، توجهات به امام خمینی و سایر زندانیان جلب شد. در چنین وضعی نگهداری آن همه روحانی، برای رژیم دشوار بود، از آن رو آزادیها به مرور آغاز شد. در ۲۵ خرداد به لشکر ۱۲ خراسان اعلام شد: «غیرنظامی سیدعلی فرزند سید جواد، شهرت خامنهای بدون قید و شرط آزاد» شود(۴۹). و این پایان اولین بازداشت آیتالله خامنهای بود.
خیزش مجدد قیام
سرکوبها و ادامه بازداشت امام، تأثیری بر نهضت نگذاشت. در روزهای آغازین ماه مبارک رمضان آن سال، امام خمینی رحمهالله که در ایام اقامت اجباری در تهران و تحت کنترل ساواک بودند، طی نامهای خطاب به حاجآقا مصطفی از نگرانی برای جان فقرایی که در سرمای شدید هستند، مینویسند: «جناب نور چشمی، به قراری که مطلع شدم وضع فقرای قم بسیار بد است. [...] شما از قول من پس از اظهار تشکر از اشخاصی که کمک کردند، به اهالی محترم و ثروتمندان معزز تذکر دهید که خدای تعالی این روزها را برای امتحان پیش میآورد. [...] اگر خدای نخواسته کسی در این سرما تلف شود، همه مسئول هستیم و از انتقام خدای تعالی میترسم.»(۵۰) و همراه با نامه مبلغی را برای خرید وسایل گرمایشی، آذوقه و لباس ارسال میکنند تا با مبالغی که اهالی میدهند، ضمیمه شود. این مبارزه منفی امام، همزمان است با منبر رفتن علمایی که ماه مبارک رمضان را فرصت رساندن پیام مبارزه میدانند.
در یکی از نشستهای مبارزین در قم، شرکتکنندگان تصمیم گرفتند هر یک برای زنده نگاه داشتن یاد ۱۵خرداد و نهضتی که آیتالله خمینی آغاز کرده بود به شهرها و شهرستانها بروند و به مردم بگویند که در نیمه اول سال چه گذشت. «من در آن جلسه اظهار کردم که هر کجا بگویید حاضرم بروم. کسی گفت زاهدان. گفتم حرفی ندارم، میروم زاهدان.»(۵۱) در دیگر شهرها هم شرایط مشابهی برقرار بود. در تهران سخنرانی در مسجد گرمخانه بازار، منجر به بازداشت متوالی سخنرانان میشود. اما هر یک که بازداشت میشوند، روحانی دیگری شب بعد به منبر میرود. «به دنبال اوجگیری فعّالیّتهای اسلامیِ حماسهآمیز ماه رمضان در برخی مساجد، موجی از بازداشتها به راه افتاده بود.»(۵۲) ماه رمضان به نیمه رسیده بود که آیتالله خامنهای دومین زندان را تجربه کرد. این زندان نیز به درازا نکشید. اداره دادستانی ارتش در چهاردهم اسفند ۱۳۴۲ با ارسال نامهای به رئیس ساواک نوشت که قرار بازداشت او به التزام به عدم خروج از حوزه قضائی تهران تبدیل شده است. همان روز از زندان قزل قلعه آزاد شد.(۵۳)
رهبر معظم انقلاب، دیدار با استاد خود را چنین بازخوانی کردهاند: «وقتی از زندان خارج شدم، شنیدم برخی روحانیّون جوان که در بازداشتگاههای مختلف زندانی بودند، چند روز پیش از من آزاد شدهاند و ساواک آنها را برای ملاقات با امام خمینی، به محلّ اقامت اجباری ایشان در منطقهی قیطریّهی تهران برده است. ساواک میخواست بدین وسیله مقداری از خشم و کینهی این روحانیّون را کاهش دهد. شور و شوق دلم را فراگرفت و گفتم من هم توکّل به خدا کنم و به محلّ اقامت امام بروم؛ شاید به من هم اجازهی ملاقات بدهند. آدرس را به دست آوردم و به سوی قیطریّه رهسپار شدم.»(۵۴) «بالاخره با هم تبادل نظر کردند و گفتند برو آقا به شرط اینکه ده دقیقه بیشتر طول نکشد، ساعت نگاه کردم و گفتم باشد ده دقیقه و دویدم.» لحظاتی بعد سیّدمصطفی در را باز کرد. بار دیگر دو دوست در مقابل یکدیگر قرار گرفتند، اما فرصت بسیار کوتاه بود. آیتالله خامنهای را که دید آغوش گشود. «خیلی خوشحال شد، مرا بوسید، بغل کرد، گفتم حاجآقا کو؟ گفت حاجآقا اینجاست بیا تو، رفتم تو، توی اتاقی و نشستیم دیدم حاجآقا وارد شد، [...] واقعا عجیب محبت این مرد [...] نشستیم، من گریهام گرفت و نمیتوانستم حرف بزنم. [...] یک ملاطفتی ایشان کرد که احوالتان چطور است؟ تنها حرفی که زدم، گفتم آقا امسال ماه رمضان ما به خاطر نبودن شما از بین رفت حیف شد، هدر رفت [...] خلاصه چند دقیقهای نشستیم، گفتم آقا ده دقیقه بیشتر وقت نگرفتهام [...] یک ساعت هم مینشستم، هیچ طوری نمیشد. آن پاسبان هم واقعاً انتظار اینکه من سر ده دقیقه بیایم نداشت، [...] آقامصطفی گفت حالا کجا میروی؟» وعده به پاسبان را یادآوری کرد.» هنگام خروج، آقامصطفی با هدیه مبلغی از طرف امام بدرقه کرد، «چون حاکی از محبت بود آدم خوشش میآمد.»(۵۵)
این دیدار، روح تازهای در او دمید: «خستگی زندان ما، با دیدن امام در آمد [...] آقا مصطفی هم بود. »(۵۶) چیزی نگذشت که امام نیز آزاد شد.
مجدد در کنار یکدیگر
در یکی از نشستهای مبارزین در قم، شرکتکنندگان تصمیم گرفتند هر یک برای زنده نگاه داشتن یاد ۱۵خرداد و نهضتی که آیتالله خمینی آغاز کرده بود به شهرها و شهرستانها بروند و به مردم بگویند که در نیمه اول سال چه گذشت. «من در آن جلسه اظهار کردم که هر کجا بگویید حاضرم بروم. کسی گفت زاهدان. گفتم حرفی ندارم، میروم زاهدان.»(۵۱) در دیگر شهرها هم شرایط مشابهی برقرار بود. در تهران سخنرانی در مسجد گرمخانه بازار، منجر به بازداشت متوالی سخنرانان میشود. اما هر یک که بازداشت میشوند، روحانی دیگری شب بعد به منبر میرود. «به دنبال اوجگیری فعّالیّتهای اسلامیِ حماسهآمیز ماه رمضان در برخی مساجد، موجی از بازداشتها به راه افتاده بود.»(۵۲) ماه رمضان به نیمه رسیده بود که آیتالله خامنهای دومین زندان را تجربه کرد. این زندان نیز به درازا نکشید. اداره دادستانی ارتش در چهاردهم اسفند ۱۳۴۲ با ارسال نامهای به رئیس ساواک نوشت که قرار بازداشت او به التزام به عدم خروج از حوزه قضائی تهران تبدیل شده است. همان روز از زندان قزل قلعه آزاد شد.(۵۳)
رهبر معظم انقلاب، دیدار با استاد خود را چنین بازخوانی کردهاند: «وقتی از زندان خارج شدم، شنیدم برخی روحانیّون جوان که در بازداشتگاههای مختلف زندانی بودند، چند روز پیش از من آزاد شدهاند و ساواک آنها را برای ملاقات با امام خمینی، به محلّ اقامت اجباری ایشان در منطقهی قیطریّهی تهران برده است. ساواک میخواست بدین وسیله مقداری از خشم و کینهی این روحانیّون را کاهش دهد. شور و شوق دلم را فراگرفت و گفتم من هم توکّل به خدا کنم و به محلّ اقامت امام بروم؛ شاید به من هم اجازهی ملاقات بدهند. آدرس را به دست آوردم و به سوی قیطریّه رهسپار شدم.»(۵۴) «بالاخره با هم تبادل نظر کردند و گفتند برو آقا به شرط اینکه ده دقیقه بیشتر طول نکشد، ساعت نگاه کردم و گفتم باشد ده دقیقه و دویدم.» لحظاتی بعد سیّدمصطفی در را باز کرد. بار دیگر دو دوست در مقابل یکدیگر قرار گرفتند، اما فرصت بسیار کوتاه بود. آیتالله خامنهای را که دید آغوش گشود. «خیلی خوشحال شد، مرا بوسید، بغل کرد، گفتم حاجآقا کو؟ گفت حاجآقا اینجاست بیا تو، رفتم تو، توی اتاقی و نشستیم دیدم حاجآقا وارد شد، [...] واقعا عجیب محبت این مرد [...] نشستیم، من گریهام گرفت و نمیتوانستم حرف بزنم. [...] یک ملاطفتی ایشان کرد که احوالتان چطور است؟ تنها حرفی که زدم، گفتم آقا امسال ماه رمضان ما به خاطر نبودن شما از بین رفت حیف شد، هدر رفت [...] خلاصه چند دقیقهای نشستیم، گفتم آقا ده دقیقه بیشتر وقت نگرفتهام [...] یک ساعت هم مینشستم، هیچ طوری نمیشد. آن پاسبان هم واقعاً انتظار اینکه من سر ده دقیقه بیایم نداشت، [...] آقامصطفی گفت حالا کجا میروی؟» وعده به پاسبان را یادآوری کرد.» هنگام خروج، آقامصطفی با هدیه مبلغی از طرف امام بدرقه کرد، «چون حاکی از محبت بود آدم خوشش میآمد.»(۵۵)
این دیدار، روح تازهای در او دمید: «خستگی زندان ما، با دیدن امام در آمد [...] آقا مصطفی هم بود. »(۵۶) چیزی نگذشت که امام نیز آزاد شد.
مجدد در کنار یکدیگر
آیتالله خامنهای به اضطرار بیماری پدر به مشهد رفته بود که در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، امام تبعید شد. حاجآقا مصطفی اما وضع دیگری داشت: «بعد از آنى که در سال ۱۳۴۳ پیرو تعرض شدید امام نسبت به ماجراى کاپیتولاسیون و آن قرارداد ننگین، منجر به تبعید امام خمینى از ایران شد بعد از چندى ایشان را هم گرفتند و به ترکیه تبعید کردند و در خدمت امام بود. قبل از [آن]، مرحوم آقا مصطفى زندان را چشیده بود. در زندان قزل قلعه و بعضى از زندانهاى دیگر در سلولهاى تنها، روزها و شبهاى غربت و تنهائى و محنت زندان را گذرانیده بود. اما این دفعه تبعید براى او از دو جهت مهم و آموزنده بود، یک جهت، جهت عمومى. زندان براى همه کلاس بود. تنهائىِ زندان بزرگترین معلمِ در زندان بود. لازم نبود که انسان در زندانها با کسى با آگاهى، با بزرگى، متفکرى همسلول یا همبند باشد، تا از او چیزى بیاموزد، از تنهائى زندان انسان چیز مىآموخت. از مطالعهى در خود و فرو رفتن در خود و شناسائى نقاط ضعف و قوت خود، انسان درس مىگرفت؛ این یک جهت بود که در همه بود، در او هم بود، براى او هم بود. اما نقطهى مثبت دیگرى که در این تبعید وجود داشت، مجاورت امام بود. خیلى طبیعى بود که در سالهاى گذشته این فرزندِ برومندِ فاضل، چندان فرصت پیدا نکند که با پدر خود که مشغول کارهاى تحقیقى و علمى و همه گونه کار یک روحانى بزرگوار بود چندان ساعات دراز و طولانىاى را بگذراند.[...] اما تبعید در ترکیه این فرصت را به این پسرِ بااستعداد و لایق داد که با امام در مدتى بیش از یک سال شبانه روز با هم باشند؛ از امام بیاموزد، نه فقط دانش را، نه فقط اندیشهى انقلابى را، نه فقط تجربههاى سیاسى عمیق را یا خاطرات گذشتهى زندگى پُرماجراى امام را بلکه بیش از همه آن روحانیت، آن معنویت، آن عظمتى که در روح امام وجود داشته همواره، عرفان امام را، بینش معنوى و حکمتآمیز امام را، این فرصت براى این پسر لایق بسیار ارزنده بود و از این فرصت بهرهها برد.»(۵۷)
تا قبل از ملحق شدن سیّدمصطفی، امام در تنهایی برنامه متفاوتی داشت. از جمله امام به دنبال یاد گرفتن زبان ترکی رفت. امام خود برای ایشان تعریف کرده بود: «از روز دوم، دیدم آنجا باید ترکى یاد گرفت، گفتم این چیه؟ همانطور یواش یواش، ایشان یاد گرفتند. تا وقتى که آقا مصطفى مىآید. [...] مىگفت دیگر من انگیزهى ترکىام ضعیف شد، دیدم خودش دارد این کارها را مىکند.»(۵۸)
تداوم فراغ در نجف
تا قبل از ملحق شدن سیّدمصطفی، امام در تنهایی برنامه متفاوتی داشت. از جمله امام به دنبال یاد گرفتن زبان ترکی رفت. امام خود برای ایشان تعریف کرده بود: «از روز دوم، دیدم آنجا باید ترکى یاد گرفت، گفتم این چیه؟ همانطور یواش یواش، ایشان یاد گرفتند. تا وقتى که آقا مصطفى مىآید. [...] مىگفت دیگر من انگیزهى ترکىام ضعیف شد، دیدم خودش دارد این کارها را مىکند.»(۵۸)
تداوم فراغ در نجف
اواخر تابستان ۱۳۴۴ بود که اشتباه محاسباتی ساواک، به نفع امام و علاقهمندانش شد. آنها گمان کرده بودند که تبعید امام به نجف، موجب قرار گرفتن نام ایشان در سایه دیگران خواهد شد. اما هم امام بیش از پیش درخشید و هم دسترسی به ایشان آسانتر شد. از جمله مکاتبات دوستان مشترک، گرهگشا بود. از این شمار، نامه سیدمحمدجواد فضلالله به آیتالله خامنهای بود. نامهای که به ظاهر فاقد نکات حساسیت برانگیز بود. در میانه این نامه تک صفحهای، او به جلسهای در نجف اشاره میکند که یکی از اعضای آن سیّدمصطفی خمینی است. «برادر... چه خوب بود در جلسهای که دیشب در خانه ما برپا شد میبودی. آقا مصطفی خمینی و آقاجواد گلپایگانی و سید مصطفوی کاشانی و شیخ عمید بودند و این جلسه قشنگ تا نزدیک صبح ادامه داشت و یاد و خاطره شما و سفری که با هم به مازندران داشتیم، زنده شد.» هرچند نام خمینی در این نامه، منجر به عدم وصول آن به مقصد شد.(۵۹)
با این حال، اخبار جسته و گریخته به مشهد میرسید. از جمله خبر فعالیتهای علمی او بود که مایه امید گشته بود: «ایشان عالم بود، فاضل بود، مجتهد بود یقینا و مدرّس بود، درس هم ایشان فقط در مقولات منقول و فقه و اصول و اینها نمیگفت بلکه در معقول هم ایشان استاد بود؛ فلسفه خوانده بود و درس فلسفه میگفت و یک عده شاگرد داشت [...] بعدها که ایشان نجف رفته بودند، من شنیدم که توفیق کار بیشتری پیدا کرده بودند [...] میدانم که ایشان تألیفات زیادی در فقه و اصول و در تفسیر دارند.»(۶۰)
شوک آقازاده به نهضت امام
با این حال، اخبار جسته و گریخته به مشهد میرسید. از جمله خبر فعالیتهای علمی او بود که مایه امید گشته بود: «ایشان عالم بود، فاضل بود، مجتهد بود یقینا و مدرّس بود، درس هم ایشان فقط در مقولات منقول و فقه و اصول و اینها نمیگفت بلکه در معقول هم ایشان استاد بود؛ فلسفه خوانده بود و درس فلسفه میگفت و یک عده شاگرد داشت [...] بعدها که ایشان نجف رفته بودند، من شنیدم که توفیق کار بیشتری پیدا کرده بودند [...] میدانم که ایشان تألیفات زیادی در فقه و اصول و در تفسیر دارند.»(۶۰)
شوک آقازاده به نهضت امام
اگرچه شور انقلاب تداوم داشت، اما سکه نقد بازار نبود. خبر شوکهکننده مرگ فرزند جوان «حاجآقا روحالله»، همه چیز را تغییر داد. خبر در ستون «مجالس ترحیم» چهارم آبان ۱۳۵۶ روزنامه و در شکل آگهی تسلیت «ارتحال حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج سیّدمصطفی، آیتالله زاده عظمی طاب ثراه» با امضای جمعی از علما و نیز «درگذشت ناگهانی عالم بزرگوار حضرت حجتالاسلام والمسلمین آیتاللهزاده، آقای حاج سیّدمصطفی موسوی خمینی قدس سره» با امضای آیتالله فلسفی در روزنامه درج شد(۶۱) و خبر از آغاز مراسم ختم میداد. مراسمی که ممانعت از آن برای رژیم شاه مقدور نبود.

در مشهد، مجالس درس حوزه علمیه به مدت دو روز تعطیل شد. نخستین مراسمی که با هماهنگی آیتالله خامنهای و دوستان همفکرش برپا شد در مسجد ملاهاشم بود. آقای سید عبدالله شیرازی بانی این مجلس شد. حضور مردم کمنظیر بود. مجلس ترحیم بعدی، به مناسبت هفتمین روز درگذشت سیّدمصطفی خمینی، این بار نیز در مسجد ملاهاشم برگزار گردید. شیخ علی تهرانی، سخنرانی و «تلویحاً از مصطفی خمینی و خمینی تجلیل کرد و حاضرین صلوات فرستادند.» دهم آبان، مراسم دیگری برای بزرگداشت فرزند امام خمینی در خانه آقای سید عبدالله شیرازی برپا شد که غیر از روحانیان مبارز، آقایان سید صادق شریعتمداری، عزالدین زنجانی، سید محمد مددی نجفی و سید کاظم مرعشی نیز حاضر بودند. غیر از اینان حدود یکصد تن از طلاب علوم دینی در این مراسم شرکت داشتند. در این بین طلبهها گاه با حضور در خانه آقای واعظ طبسی و گاه با اجتماع در منزل آقای هاشمینژاد، احساسات خود را نسبت به این رخداد بروز میدادند؛ و آنچه که رفته رفته در حال آشکار شدن بود، تعلقات و تمایلات عمومی به رهبر نهضت اسلامی، امام خمینی بود. تلگرامهای چشمگیری از مشهد به نجف فرستاده شد که عمدتاً توسط روحانیان بود. آیتالله خامنهای در هفتم آبان از اداره مخابرات استان خراسان متنی را برای مراد خود فرستاد که سر از ساواک در آورد. متن تلگرام او که در واقع تسلای دل خودش بود چنین آوانویسی شده بود: «حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی. متعالله المسلمین بطول بقائه. بغداد، نجف، عراق انالله و اناالیه راجعون. خداوند حکیم دشوارترین محن و بلایا را که بر اولیای خود مقدر فرموده است بر آن قلب واسع نازل فرمود. این نیز یک شباهت دیگر به حسینبن علی علیهالسلام. اینجانب تأثرات خود را با یاد حلم و صبر و توکل آن روح بزرگ تسلی می بخشم و پایداری آن وجود بر کت خیز را مسئلت می کنم. سیّدعلی خامنهای.»

این تنها تلگرامی نبود که آیتالله خامنه ای به نجف فرستاد. آن روز سه متن دیگر را، از طرف آقایان واعظ طبسی، هاشمینژاد و محامی خطاب به آیتالله خمینی مخابره کرد. وقتی آنها را به متصدی پست دادم، بسیار تعجب کرد و به دوستانش نشان داد. آنان غرق شگفتی شدند. زیرا متن تسلیت حاوی جملاتی بود که رژیم را به چالش می کشید و با امام خمینی ابراز همدردی عمیق در این مصیبت بزرگ میکرد و از او تمجید مینمود.(۶۲) «وقتى تلگرافها را به کارمند پُست دادم، شگفتزده شد و آنها را به دوستانش نشان داد. درنتیجه، جوّى از حیرت، کارمندان را فراگرفت؛ چون متن تلگرافهاى تسلیت که متضمّن تکریم شخص حضرت امام و همدردى عمیق با ایشان بود، عباراتى ستیزهجویانه نسبت به قدرت حاکمه داشت. کارمند پُست گمان کرد وقتى هزینهى مخابره را به من بگوید، منصرف خواهم شد؛ امّا با پرداخت یک اسکناس هزار تومانى -که براى امثال من مبلغ سنگینى بود- او را غافلگیر کردم!»(۶۳)

نقطه عطف انقلاب

در مشهد، مجالس درس حوزه علمیه به مدت دو روز تعطیل شد. نخستین مراسمی که با هماهنگی آیتالله خامنهای و دوستان همفکرش برپا شد در مسجد ملاهاشم بود. آقای سید عبدالله شیرازی بانی این مجلس شد. حضور مردم کمنظیر بود. مجلس ترحیم بعدی، به مناسبت هفتمین روز درگذشت سیّدمصطفی خمینی، این بار نیز در مسجد ملاهاشم برگزار گردید. شیخ علی تهرانی، سخنرانی و «تلویحاً از مصطفی خمینی و خمینی تجلیل کرد و حاضرین صلوات فرستادند.» دهم آبان، مراسم دیگری برای بزرگداشت فرزند امام خمینی در خانه آقای سید عبدالله شیرازی برپا شد که غیر از روحانیان مبارز، آقایان سید صادق شریعتمداری، عزالدین زنجانی، سید محمد مددی نجفی و سید کاظم مرعشی نیز حاضر بودند. غیر از اینان حدود یکصد تن از طلاب علوم دینی در این مراسم شرکت داشتند. در این بین طلبهها گاه با حضور در خانه آقای واعظ طبسی و گاه با اجتماع در منزل آقای هاشمینژاد، احساسات خود را نسبت به این رخداد بروز میدادند؛ و آنچه که رفته رفته در حال آشکار شدن بود، تعلقات و تمایلات عمومی به رهبر نهضت اسلامی، امام خمینی بود. تلگرامهای چشمگیری از مشهد به نجف فرستاده شد که عمدتاً توسط روحانیان بود. آیتالله خامنهای در هفتم آبان از اداره مخابرات استان خراسان متنی را برای مراد خود فرستاد که سر از ساواک در آورد. متن تلگرام او که در واقع تسلای دل خودش بود چنین آوانویسی شده بود: «حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی. متعالله المسلمین بطول بقائه. بغداد، نجف، عراق انالله و اناالیه راجعون. خداوند حکیم دشوارترین محن و بلایا را که بر اولیای خود مقدر فرموده است بر آن قلب واسع نازل فرمود. این نیز یک شباهت دیگر به حسینبن علی علیهالسلام. اینجانب تأثرات خود را با یاد حلم و صبر و توکل آن روح بزرگ تسلی می بخشم و پایداری آن وجود بر کت خیز را مسئلت می کنم. سیّدعلی خامنهای.»

این تنها تلگرامی نبود که آیتالله خامنه ای به نجف فرستاد. آن روز سه متن دیگر را، از طرف آقایان واعظ طبسی، هاشمینژاد و محامی خطاب به آیتالله خمینی مخابره کرد. وقتی آنها را به متصدی پست دادم، بسیار تعجب کرد و به دوستانش نشان داد. آنان غرق شگفتی شدند. زیرا متن تسلیت حاوی جملاتی بود که رژیم را به چالش می کشید و با امام خمینی ابراز همدردی عمیق در این مصیبت بزرگ میکرد و از او تمجید مینمود.(۶۲) «وقتى تلگرافها را به کارمند پُست دادم، شگفتزده شد و آنها را به دوستانش نشان داد. درنتیجه، جوّى از حیرت، کارمندان را فراگرفت؛ چون متن تلگرافهاى تسلیت که متضمّن تکریم شخص حضرت امام و همدردى عمیق با ایشان بود، عباراتى ستیزهجویانه نسبت به قدرت حاکمه داشت. کارمند پُست گمان کرد وقتى هزینهى مخابره را به من بگوید، منصرف خواهم شد؛ امّا با پرداخت یک اسکناس هزار تومانى -که براى امثال من مبلغ سنگینى بود- او را غافلگیر کردم!»(۶۳)

نقطه عطف انقلاب
آنچه تلاش میشد مرگ طبیعی بخوانند را، هیچ کس باور نمیکرد. اما درخشش روح بزرگ امام، در این آزمایش اثری دو چندان داشت. آیتالله خامنهای میگوید: «صبرى که آن بزرگوار در مقابل این حادثه کرد، چهرهى مبارک امام را جلوى چشم همه مثل خورشید فروزان کرد. وقتى به ما خبر رسید، من مشهد بودم. واقعاً بعضى از رفقا باور نمىکردند؛ از بس حادثه عظیم و سنگین بود. بعد متن صحبت امام بهدست ما رسید که این حادثه را از الطاف خفیهى الهى دانسته بودند، که روشنبینى امام را نشان مىداد. همینطور هم بود؛ بهخاطر اینکه بلافاصله بعد از اهانتى که به امام (رضواناللهعلیه) در روزنامه شد، احساسات را بکلى جوشان کرد و شد، آنچه شد. حقیقتا این حادثه نقش مهمى در پیروزى انقلاب داشت.»(۶۴)
تبعید امکان مجالست را از آن دوست صمیمانه گرفت. «من البته ایشان را سالها بود ندیده بودم، یعنی از هنگام تبعید ایشان به ترکیه و سپس به نجف، من دیگر ایشان را زیارت نکرده بودم تا هنگام شهادتشان.»(۶۵) اما اخبار او را دنبال میکرد: «دوستان ما که در نجف فرصت پیدا کرده بودند، بعد از آنى که از ترکیه به نجف منتقل شدند این پدر و پسر، در طول سالیان تبعیدِ در نجف کسانى که توانسته بودند با ایشان ملاقات کنند مىگفتند آقا مصطفى شخصیت دیگرى شده، آن معنویت، آن نفوذ معنوى، آن حکمت، آن اندیشهى بلند از او، همچنانى که امام بعد از مرگ ناگهانىِ او گفتند، یک امیدى براى آینده مىساخت و به همین جهت بود که امام گفتند مصطفى امید آیندهى ما بود و واقعاً همینجور بود و مصطفى امید آینده و خمینىِ آیندهى ایران بود. آن استعداد زیاد، آن دانش زیاد، آن روحیهى بسیار خوب و عالى، آن اندیشهى درست مىتوانست براى آیندهى ایران ذخیرهاى پایانناپذیر باشد و حادثهى شهادت او نشاندهندهى شخصیت معنوى او مىتوانست باشد. [...] دستگاههاى جاسوسى و اطلاعاتى دشمن این مطلب را پیش از ما دانسته بود و فهمیده بود و لذا در صدد علاج برآمد، آیندهنگرى کرد، دورها را تشخیص داد، فرداى ایران را دید. ایرانى را دید که مردم در جستجوى شخصیتهاى قابل اطمینانى هستند که بر گِرد آنها جمع بشوند و راه را که هنوز در نیمه است به پایان برسانند.»(۶۶)
حذف امید آینده امام، اما معادلات را کاملاً تغییر داد: «ملت ایران یک حال همدردى محبتآمیز و یک سوگوارى همگانى نسبت به این حادثه و یک حالتى از محبت و عشق سرشار نسبت به پدرى که اینطور بزرگوارانه این حادثه را تحمل مىکرد، پیدا کردند. [...] مردم احساس کردند که این مردى که سالهاست در سختترین شدائد پیشاپیش آنها حرکت کرده و از دشوارترین گذرگاههاى مبارزه آنها را گذر داده و براى تحمل همهى سختیها پیش از همه اظهار آمادگى کرده، یکبار دیگر این پدر بزرگوار و مهربانِ ملت، آزمایش بزرگى را دارد مىگذراند [...] این سوگوارى مقدمهاى شد براى ورود در یک مرحلهى دیگر. دستگاهها دیدند که هیجان مردم زیاد شد، نام امام امت در میان مردم مطرح شد. تا آن روز اجازه نمىدادند کسى اسم امام را بیاورد، اما انفجار این حادثه و عاطفهى سرکوب شدهاى که در این حادثه فرصت بروز پیدا مىکرد کار را از دست دستگاهها خارج کرد.» (۶۷)
این حادثه اثر دیگری نیز داشت، اعتماد مردم را به رهبرشان افزایش داد، زیرا او را قابل تکیهتر از حد تصور یافتند: «در ماجرای درگذشت فرزندش، یک بُعد دیگر از ابعاد این شخصیت عظیم آشکار شد. خیلیها بزرگند، عالمند، شجاعند؛ اما آن کسانی که این عظمتها در درون عواطف و در زوایا و اعماق دل آنها امتداد داشته باشد، خیلی زیاد نیستند. مرد مسنّی در سنین نزدیک به هشتاد سال در آن زمان، وقتیکه فرزند فاضل و برجستهاش از دنیا رفت که در واقع پسر او هم یک پسر برجسته و یک فاضل و یک عالم ممتاز و یک امید آینده بود، جملهای که از او نقل شد و شنیده شد، این بود که «مرگ مصطفی از الطاف خفیّهی الهی است»! او این را مهربانی الهی و لطف پنهانی خدا تلقّی کرد.»(۶۸)
سرعت تغییر معادلات، دستگاه فاهمه پهلوی را مختل کرد و آنها را به پرتگاه بعدی روانه ساخت. اشتباه بعدی رژیم شاه این بود که برای واکنش، در روزنامه به امام توهین کرد. «این اهانت به نوبهى خود عکسالعمل فوقالعاده تند و خشونتآمیزى را موجب شد که این عکسالعمل از قم آغاز شد. در اواخر سال ۱۳۵۶ بار دیگر حرکت عظیم انقلاب در قم به وسیلهى روحانیت و مردمِ قم آغاز شد، منتها این دفعه این حرکت با یک شکل دیگر، با عمق بیشتر، با پختگى بیشتر و با عِدّه و عُدّهى بیشترى بود که براى دستگاه قابل جلوگیرى دیگر نبود. خشونتهاى دستگاه روند مبارزه را تندتر کرد.»(۶۹)
بدین شکل، محاسبه دشمن نتیجه وارونه داد. مکر آنها با لطف خدا خنثی شد و دلهای مردم به امام خمینی گره خورد: «هیچ حادثه و حرکتى نمىتوانست مثل این حادثه احساسات و هیجان عمومى را به دنبال خود داشته باشد. چشمههاى عواطف مردم ناگهان منفجر شد و جوشید؛ و این چشمهها سیلهایى را پدید آورد و همان سیلها بود که کار رژیم ظالم و حاکم گذشته را ساخت.»(۷۰) «بنابراین همانطورى که امام گفتند شهادت مصطفى، مرگ مصطفى از الطاف خفیهى الهى بود.» (۷۱)
چهلم سیدمصطفی
تبعید امکان مجالست را از آن دوست صمیمانه گرفت. «من البته ایشان را سالها بود ندیده بودم، یعنی از هنگام تبعید ایشان به ترکیه و سپس به نجف، من دیگر ایشان را زیارت نکرده بودم تا هنگام شهادتشان.»(۶۵) اما اخبار او را دنبال میکرد: «دوستان ما که در نجف فرصت پیدا کرده بودند، بعد از آنى که از ترکیه به نجف منتقل شدند این پدر و پسر، در طول سالیان تبعیدِ در نجف کسانى که توانسته بودند با ایشان ملاقات کنند مىگفتند آقا مصطفى شخصیت دیگرى شده، آن معنویت، آن نفوذ معنوى، آن حکمت، آن اندیشهى بلند از او، همچنانى که امام بعد از مرگ ناگهانىِ او گفتند، یک امیدى براى آینده مىساخت و به همین جهت بود که امام گفتند مصطفى امید آیندهى ما بود و واقعاً همینجور بود و مصطفى امید آینده و خمینىِ آیندهى ایران بود. آن استعداد زیاد، آن دانش زیاد، آن روحیهى بسیار خوب و عالى، آن اندیشهى درست مىتوانست براى آیندهى ایران ذخیرهاى پایانناپذیر باشد و حادثهى شهادت او نشاندهندهى شخصیت معنوى او مىتوانست باشد. [...] دستگاههاى جاسوسى و اطلاعاتى دشمن این مطلب را پیش از ما دانسته بود و فهمیده بود و لذا در صدد علاج برآمد، آیندهنگرى کرد، دورها را تشخیص داد، فرداى ایران را دید. ایرانى را دید که مردم در جستجوى شخصیتهاى قابل اطمینانى هستند که بر گِرد آنها جمع بشوند و راه را که هنوز در نیمه است به پایان برسانند.»(۶۶)
حذف امید آینده امام، اما معادلات را کاملاً تغییر داد: «ملت ایران یک حال همدردى محبتآمیز و یک سوگوارى همگانى نسبت به این حادثه و یک حالتى از محبت و عشق سرشار نسبت به پدرى که اینطور بزرگوارانه این حادثه را تحمل مىکرد، پیدا کردند. [...] مردم احساس کردند که این مردى که سالهاست در سختترین شدائد پیشاپیش آنها حرکت کرده و از دشوارترین گذرگاههاى مبارزه آنها را گذر داده و براى تحمل همهى سختیها پیش از همه اظهار آمادگى کرده، یکبار دیگر این پدر بزرگوار و مهربانِ ملت، آزمایش بزرگى را دارد مىگذراند [...] این سوگوارى مقدمهاى شد براى ورود در یک مرحلهى دیگر. دستگاهها دیدند که هیجان مردم زیاد شد، نام امام امت در میان مردم مطرح شد. تا آن روز اجازه نمىدادند کسى اسم امام را بیاورد، اما انفجار این حادثه و عاطفهى سرکوب شدهاى که در این حادثه فرصت بروز پیدا مىکرد کار را از دست دستگاهها خارج کرد.» (۶۷)
این حادثه اثر دیگری نیز داشت، اعتماد مردم را به رهبرشان افزایش داد، زیرا او را قابل تکیهتر از حد تصور یافتند: «در ماجرای درگذشت فرزندش، یک بُعد دیگر از ابعاد این شخصیت عظیم آشکار شد. خیلیها بزرگند، عالمند، شجاعند؛ اما آن کسانی که این عظمتها در درون عواطف و در زوایا و اعماق دل آنها امتداد داشته باشد، خیلی زیاد نیستند. مرد مسنّی در سنین نزدیک به هشتاد سال در آن زمان، وقتیکه فرزند فاضل و برجستهاش از دنیا رفت که در واقع پسر او هم یک پسر برجسته و یک فاضل و یک عالم ممتاز و یک امید آینده بود، جملهای که از او نقل شد و شنیده شد، این بود که «مرگ مصطفی از الطاف خفیّهی الهی است»! او این را مهربانی الهی و لطف پنهانی خدا تلقّی کرد.»(۶۸)
سرعت تغییر معادلات، دستگاه فاهمه پهلوی را مختل کرد و آنها را به پرتگاه بعدی روانه ساخت. اشتباه بعدی رژیم شاه این بود که برای واکنش، در روزنامه به امام توهین کرد. «این اهانت به نوبهى خود عکسالعمل فوقالعاده تند و خشونتآمیزى را موجب شد که این عکسالعمل از قم آغاز شد. در اواخر سال ۱۳۵۶ بار دیگر حرکت عظیم انقلاب در قم به وسیلهى روحانیت و مردمِ قم آغاز شد، منتها این دفعه این حرکت با یک شکل دیگر، با عمق بیشتر، با پختگى بیشتر و با عِدّه و عُدّهى بیشترى بود که براى دستگاه قابل جلوگیرى دیگر نبود. خشونتهاى دستگاه روند مبارزه را تندتر کرد.»(۶۹)
بدین شکل، محاسبه دشمن نتیجه وارونه داد. مکر آنها با لطف خدا خنثی شد و دلهای مردم به امام خمینی گره خورد: «هیچ حادثه و حرکتى نمىتوانست مثل این حادثه احساسات و هیجان عمومى را به دنبال خود داشته باشد. چشمههاى عواطف مردم ناگهان منفجر شد و جوشید؛ و این چشمهها سیلهایى را پدید آورد و همان سیلها بود که کار رژیم ظالم و حاکم گذشته را ساخت.»(۷۰) «بنابراین همانطورى که امام گفتند شهادت مصطفى، مرگ مصطفى از الطاف خفیهى الهى بود.» (۷۱)
چهلم سیدمصطفی
با این حادثه فضا چنان مهیا شد، که بسیاری از مبارزان به میدان بازگشتند. شور مردم، وصف ناپذیر بود. یکی از مبارزان میگوید: «حاج آقا مجتبی تهرانی در مسجد جامع، شبستان چهلستون برای حاج آقا مصطفی ختم گذاشتند. یادم نمیرود که در آنجا سه تا صلوات برای امام فرستادند که خداوکیلی ستونهای مسجد داشت میریخت بازار را بستند و مأمورها ریختند. از آن به بعد ختمها برای حاج آقا مصطفی شروع شد.»(۷۲)
مرحوم سید اصغر رخصفت میگوید: «یک روز رویم به مغازه بود، دیدم یکی زد به پشتم. برگشتم دیدم شهید اسلامی است. گفت: «حاجی! میخواهم امضایت را بگذارم برای ختم حاجآقا مصطفی. بگذارم یا نه؟» یک لحظه برگشتم، نگاهش کردم و پرسیدم: «تا کجا؟» گفت: «تا اعدام». بلافاصله گفتم: «وکیلی!» پنج دقیقه هم طول نکشید که این حرف را زد و تأییدیه را گرفت و رفت!»(۷۳)
شهید محمدصادق اسلامی میگوید: «ما میخواستیم در تهران یک مجلس چهلم بگیریم که این آقایان روشنفکرها، همین آقای دکتر سحابی و اینها حاضر نشدند امضا کنند. ولی مهندس بازرگان امضا کرد. در هر حال نشد در تهران اعلام کنیم، چون دستگاه موافقت نکرد و ما هم دیدیم بعضی از اینها امضا نکردند.»(۷۴) آن مراسم به جای تهران در قم برگزار شد و منجر به تبعید سخنرانان آن شد.
شرایط مشابه، در اغلب شهرهای کشور تکرار شد، شور مردم برای برگزاری مراسم و ممانعت دستگاه امنیتی از برگزاری مراسم چهلم. در مشهد، با حضور شاگردان خاص امام، دو چندان بود. حوزه علمیه مشهد اطلاعیهای دستنویس شده که توسط طلاب تکثیر شده بود، منتشر کرد که خبر میداد مراسم چهلم درگذشت سیدمصطفی خمینی در یازدهم آذر برگزار خواهد شد. اما اجازه برگزاری این مراسم داده نشد.
آنها اما از پای ننشستند، طلبههای مدرسه نواب، همان جایی که نقطه آغاز آشنایی آیتالله خامنهای با حاجآقا مصطفی بود، اقدام به برگزاری مجلس یادبود کردند. چهره محوری این مراسم آیتالله خامنهای بود که با تدبیر، مانع از درگیریهای احتمالی میان طلاب و نیروهای شهربانی شد.(۷۵)
تبعیدهای زنجیرهای روحانیون
مرحوم سید اصغر رخصفت میگوید: «یک روز رویم به مغازه بود، دیدم یکی زد به پشتم. برگشتم دیدم شهید اسلامی است. گفت: «حاجی! میخواهم امضایت را بگذارم برای ختم حاجآقا مصطفی. بگذارم یا نه؟» یک لحظه برگشتم، نگاهش کردم و پرسیدم: «تا کجا؟» گفت: «تا اعدام». بلافاصله گفتم: «وکیلی!» پنج دقیقه هم طول نکشید که این حرف را زد و تأییدیه را گرفت و رفت!»(۷۳)
شهید محمدصادق اسلامی میگوید: «ما میخواستیم در تهران یک مجلس چهلم بگیریم که این آقایان روشنفکرها، همین آقای دکتر سحابی و اینها حاضر نشدند امضا کنند. ولی مهندس بازرگان امضا کرد. در هر حال نشد در تهران اعلام کنیم، چون دستگاه موافقت نکرد و ما هم دیدیم بعضی از اینها امضا نکردند.»(۷۴) آن مراسم به جای تهران در قم برگزار شد و منجر به تبعید سخنرانان آن شد.
شرایط مشابه، در اغلب شهرهای کشور تکرار شد، شور مردم برای برگزاری مراسم و ممانعت دستگاه امنیتی از برگزاری مراسم چهلم. در مشهد، با حضور شاگردان خاص امام، دو چندان بود. حوزه علمیه مشهد اطلاعیهای دستنویس شده که توسط طلاب تکثیر شده بود، منتشر کرد که خبر میداد مراسم چهلم درگذشت سیدمصطفی خمینی در یازدهم آذر برگزار خواهد شد. اما اجازه برگزاری این مراسم داده نشد.
آنها اما از پای ننشستند، طلبههای مدرسه نواب، همان جایی که نقطه آغاز آشنایی آیتالله خامنهای با حاجآقا مصطفی بود، اقدام به برگزاری مجلس یادبود کردند. چهره محوری این مراسم آیتالله خامنهای بود که با تدبیر، مانع از درگیریهای احتمالی میان طلاب و نیروهای شهربانی شد.(۷۵)
تبعیدهای زنجیرهای روحانیون
اگرچه شاه شعار فضای باز سیاسی را سر داده بود، اما تحمل این شرایط برای دستگاه امنیتی پهلوی غیرممکن بود. یکی از مقامات اداره سوم ساواک پیشنهاد داد دستگیر شدگان به جای زندان، تبعید شوند. «چندین بار این افراد بازداشت شده، ولی دلایل و مدارک کافی جهت تعقیب قانونی در دست نبوده و هم اکنون نیز وجود ندارد. چنانچه تصویب می فرمایید وضعیت آنان در کمیسیون امنیت اجتماعی مطرح شده تبعید شوند.»(۷۶) این اعتراف نشان میداد که بسیاری از دستگیریها، به ویژه کسانی که سلاحی جز بیان و قلم نداشتند، تا چه اندازه بیبنیاد و صرفاً برای نمایاندن هیمنه حکومت و ایجاد ترس در دل مبارزان بوده است؛ پرویز ثابتی، مدیر اداره کل سوم، با پیشنهاد تبعید موافقت کرد و نوشت: «با ذکر سوابق آنها گزارشی عرضی تهیه تا با اخذ تصویب تبعید شوند.» این گزارش در بیستم آذرماه به تصویب رئیس ساواک رسید؛ یعنی پیش از تشکیل کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی در شهرهای مشهد و شیراز، حکم تبعید از تهران صادر شد و ابلاغ گردید. پرویز ثابتی که متوجه این نعل وارونه بود، یک روز بعد، بیست و یکم آذر، از ساواک خراسان خواست که «سریعا با تشکیل کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی، ترتیبی اتخاذ گردد که سه نفر روحانی مورد بحث [مشهد] برای سه سال به شهرهای بد آب و هوا تبعید» شوند.
شیخان که سالها برای تبعید آیتالله خامنهای از مشهد بیتابی کرده بود، پس از آگاهی از تصمیم تهران، ساعت ۹ صبح بیست و سوم آذر کمیسیون یاد شده را در محل فرمانداری مشهد تشکیل داد و تصمیمی که باید ابتدا در این نشست گرفته میشد و با ابلاغ به تهران تأیید میگردید به شکلی فرمایشی و ظاهری دوباره اتخاذ گردید تا آیتالله خامنهای «مدرس حوزه علمیه» به مدت سه سال به ایرانشهر تبعید شود. ساواک ساعاتی پیش از آغاز جلسه کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی اقدام به دستگیری آیتالله خامنهای کرد(۷۷)، بدین شکل با پایان مراسمهای حاجآقا مصطفی، فصل مبارزه در تبعید آغاز شد.
شیخان که سالها برای تبعید آیتالله خامنهای از مشهد بیتابی کرده بود، پس از آگاهی از تصمیم تهران، ساعت ۹ صبح بیست و سوم آذر کمیسیون یاد شده را در محل فرمانداری مشهد تشکیل داد و تصمیمی که باید ابتدا در این نشست گرفته میشد و با ابلاغ به تهران تأیید میگردید به شکلی فرمایشی و ظاهری دوباره اتخاذ گردید تا آیتالله خامنهای «مدرس حوزه علمیه» به مدت سه سال به ایرانشهر تبعید شود. ساواک ساعاتی پیش از آغاز جلسه کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی اقدام به دستگیری آیتالله خامنهای کرد(۷۷)، بدین شکل با پایان مراسمهای حاجآقا مصطفی، فصل مبارزه در تبعید آغاز شد.
(۱ مصاحبه سید حمید روحانی با آیتالله سید علی خامنهای، جلسه چهارم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست: ۱۲۲۸
(۲ راعی گلوجه، سجاد (۱۳۸۹) بازتاب ها و پیامدهای رحلت اسرارآمیز آیتالله مصطفی خمینی به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۱۱
(۳ بری دیزجی، علی و دیگران (۱۳۷۷) روزها و رویدادها، ج۳، تهران: : انتشارات زهد، ص۱۲۱
(۴ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۵ کامور بخشایش، جواد و عربانی، جواد (۱۳۹۲) خاطرات آیتالله سیدمحمد خامنهای، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۹۷ و ۹۸
(۶ سخنرانی آیتالله خامنهای درباره شخصیت آیتالله حاج مصطفى خمینى، ۱۳۵۸/۷/۳۰
(۷ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۸ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۹ کمیته علمی کنگره شهید آیت الله سیّدمصطفی خمینی(ره) (۱۳۷۶) شهیدی دیگر از روحانیت، تهرانن: نشر عروج، ص ۱۸۲
(۱۰ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۱۱ همان
(۱۲ همان
(۱۳ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۱۴ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۱۵ مصاحبه رهبر معظم انقلاب اسلامی با نوهى دخترى حضرت امام (فرزند بروجردى)، ۱۳۷۴/۱۱/۳
(۱۶ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار از بیت حضرت امام (ره) ، ۱۳۸۷/۰۷/۰۱
(۱۷ بهبودی، هدایتالله (۱۳۹۰) شرح اسم، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص ۷۹ و ۸۰
(۱۸ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۱۹ خامنهای، سید علی (۱۴۰۴) روایت آقا، تهران: انتشارات انقلاب اسلامی، ص۱۹۹
(۲۰ بهبودی، هدایتالله (۱۳۹۰) شرح اسم، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص ۷۹
(۲۱ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار از بیت حضرت امام (ره) ، ۱۳۸۷/۰۷/۰۱
(۲۲ سخنرانی آیتالله خامنهای درباره شخصیت آیتالله حاج مصطفى خمینى، ۱۳۵۸/۰۷/۳۰
(۲۳ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۲۴ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران کنگره بزرگداشت آیتاللّه سیّد مصطفی خمینی، ۱۳۹۶/۰۷/۳۰
(۲۵ سخنرانی آیتالله خامنهای درباره شخصیت آیتالله حاج مصطفى خمینى، ۱۳۵۸/۰۷/۳۰
(۲۶ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۲۷ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار از بیت حضرت امام (ره) ، ۱۳۸۷/۰۷/۰۱
(۲۸ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۲۹ همان
(۳۰ مصاحبه سید حمید روحانی با آیتالله سید علی خامنهای، جلسه سوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست: ۱۲۲۷
(۳۱ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۳۲ مصاحبه سید حمید روحانی با آیتالله سید علی خامنهای، جلسه چهارم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست: ۱۲۲۸
(۳۳ همان
(۳۴ همان
(۳۵ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (۱۳۹۹) صحیفه امام خمینی، ج۱، تهران: نشر عروج، ص۱۷۸
(۳۶ شرح اسم، ص ۱۰۱
(۳۷ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۳۸ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۳۹ سخنرانی آیتالله خامنهای درباره شخصیت آیتالله حاج مصطفى خمینى، ۱۳۵۸/۰۷/۳۰
(۴۰ شرح اسم، ص ۱۲۷
(۴۱ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (۱۳۹۹) صحیفه امام خمینی، ج۱، تهران: نشر عروج، ص۲۴۴ و ۲۴۵
(۴۲ مصاحبه سید حمید روحانی با آیتالله سید علی خامنهای، جلسه چهارم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست: ۱۲۲۸
(۴۳ مصاحبه سید حمید روحانی با آیتالله سید علی خامنهای، جلسه پنجم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست: ۱۲۲۹
(۴۴ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۴۵ آذرشب، محمدعلی (۱۳۹۷) خون دلی که لعل شد: خاطرات حضرت آیتالله العظمی سیّدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات انقلاب اسلامی، ص ۷۰
(۴۶ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۴۷ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۴۸ شرح اسم، ص۱۵۵
(۴۹ شرح اسم، ص ۱۴۹
(۵۰ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (۱۳۹۹) صحیفه امام خمینی، ج۱، تهران: نشر عروج، ص۲۶۰
(۵۱ شرح اسم، ص ۱۶۲
(۵۲ خون دلی که لعل شد، ص ۱۳۰
(۵۳ شرح اسم، ص ۱۸۷
(۵۴ خون دلی که لعل شد، ص ۱۳۲
(۵۵ مصاحبه سید حمید روحانی با آیتالله سید علی خامنهای، جلسه دهم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست: ۱۲۳۴
(۵۶ مصاحبه سید حمید روحانی با آیتالله سید علی خامنهای، جلسه دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست: ۱۲۳۸
(۵۷ سخنرانی آیتالله خامنهای درباره شخصیت آیتالله حاج مصطفى خمینى، ۱۳۵۸/۰۷/۳۰
(۵۸ دیدار آیتالله خامنهای با وزیر و معاونان وزارت فرهنگ و آموزش عالى، ۱۳۶۵/۰۵/۱۴
(۵۹ شرح اسم، ص ۲۳۹
(۶۰ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۶۱ روزنامه اطلاعات، ۴/ ۸/ ۱۳۵۶، ص۷۹
(۶۲ شرح اسم، ص ۵۶۷-۵۶۹
(۶۳ خون دلی که لعل شد، ص ۲۷۳
(۶۴ بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۷۶/۰۷/۰۷
(۶۵ مصاحبه آیتالله خامنهای پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، ۱۳۶۲/۰۷/۲۰
(۶۶ سخنرانی آیتالله خامنهای درباره شخصیت آیتالله حاج مصطفى خمینى، ۱۳۵۸/۰۷/۳۰
(۶۷ سخنرانى به مناسبت پنجمین سالگرد دهه فجر در هتل استقلال، ۱۳۶۲/۱۱/۱۲
(۶۸ بیانات رهبر معظم انقلاب در حرم امام خمینی، ۱۳۷۸/۰۳/۱۴
(۶۹ همان
(۷۰ سخنرانى در شب هفتم تیر در دیدار با نمایندگان مجلس، ۱۳۶۲/۰۴/۰۷
(۷۱ سخنرانی آیتالله خامنهای درباره شخصیت آیتالله حاج مصطفى خمینى، ۱۳۵۸/۰۷/۳۰
(۷۲ میردار، مرتضی (۱۴۰۱) مبارزه به روایت سید احمد هوایی، تهران: انتشارات ایران، ص ۳۴
(۷۳ اسلامی، جواد (۱۴۰۳) مبارزه به روایت شهید محمدصادق اسلامی، تهران:سرچشمه نور، ص۱۹۲
(۷۴ همان، ص ۱۹۴
(۷۵ شرح اسم، ص۵۷۰
(۷۶ همان، ص ۵۷۲
(۷۷ همان

