• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1404/06/26
به بهانه سالروز تبعید رضاخان از ایران

قلدرِ در بند انگلیس

 «انگلیسی‌ها رضاخان را به‌عنوان یک عامل دست‌نشانده بر سرِ کار آوردند تا کار موردنظر آنها را انجام دهد. این حرف‌ها جای انکار نیست؛ حرفی نیست که من بزنم؛ این حرف‌ها جزو واضحات تاریخ است که هم گزارشگران نوشته‌اند و هم اسنادی که بعد از سی، چهل سال منتشر شده، گویای آن است. همین چند روز پیش در سندی از همین قبیل می‌خواندم که در جلسه‌ای که سید ضیاء و رضاخان و مأموران انگلیسی بودند، رضاخان گفته بود که من سیاست سرم نمی‌شود و وارد نیستم؛ هرچه شما دستور بدهید؛ من گوش به فرمانم! همین‌طور هم بود؛ اما لحظه‌ای که احساس کردند یک ذرّه حالت گوش به فرمانی‌اش متزلزل شده و گرایشی، آن هم نه به سمت استقلال حقیقی، بلکه به سمت آلمان هیتلری پیدا کرده است - طبیعتاً وقتی رضاخان به هیتلر نگاه کند، به هیجان می‌آید و لذّت می‌برد - او را کنار زدند و پسرش را بر سرِ کار آوردند. اینها جزو واقعیّات کشور است.»(۱)
رهبر انقلاب در این بیانات به نقش مستقیم انگلستان در به قدرت رساندن و سپس کنار زدن رضاخان اشاره کردند. اکنون و به مناسبت بیست و پنجم شهریورماه، سالروز تبعید رضاخان پهلوی از ایران، بخش «درس و عبرت تاریخ» رسانهKHAMENEI.IR ، گزارشی اجمالی درباره نفوذ بی‌حدوحصر انگلیسی‌ها و خضوع این حکمران و پسرش در برابر آنان را منتشر کرده است.

* تثبیت دیکتاتور
تبعید رضاخان در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، پایان مأموریتی بود که انگلیسی‌ها با کودتای ۱۲۹۹ آغاز کردند؛ مأموریتی برای ساختن یک دیکتاتور مطیع که به‌محض لغزش و تغییر سمت‌وسو، با تحقیر کنار گذاشته شد. این فرجام، پرده از حقیقت سلطنت پهلوی برمی‌دارد؛ حکومتی که نه تکیه‌گاه ملت بلکه مهره‌ای در صفحه شطرنج استعمار بود.

رضاخان، از افسران تیپ قزاق، در سوم اسفند ۱۲۹۹ با حمایت مستقیم انگلیسی‌ها دست به کودتا زد. پس از این کودتا، سید ضیاءالدین طباطبایی، سیاست‌مدار طرفدار انگلستان، با فشار بریتانیا به نخست‌وزیری منصوب شد و رضاخان نیز از احمدشاه قاجار، فرمان سردار سپه را دریافت کرد. وی به‌مرور، با استفاده از بازی‌های سیاسی و جلب حمایت جناح‌های مختلف سیاسی موجود، خود را به رأس قدرت رساند و پایه‌های حکومت دیکتاتوری‌اش را مستقر ساخت. (۲)

رضاشاه، که خود محصول سیستم آموزشی نوین ارتش و عضو هنگ قزاقی بود، نقش نیروی نظامی برای تثبیت قدرت را مهم می‌دانست. او با تکیه بر افسران و امرای ارتش که محصول برنامه‌های آموزشی غرب بودند، ساختار سلطنت مطلقه خود را مستحکم کرد.(۳)

از نظر او تنها شغل ارزشمند، سربازی بود و دیگر مشاغل را بی‌ارزش می‌دانست. فردوست در خاطرات خود نقل می‌کند که وقتی به رضاشاه اطلاع داده شد پسرش قصد تحصیل پزشکی در خارج دارد، او پاسخ داد: «مگر نمی‌دانی در دنیا فقط یک شغل وجود دارد که مفید است و بقیه‌اش مفت نمی‌ارزد، و آن هم سربازی است. تو هم نمی‌توانی استثنا باشی.»(۴)

این نگرش باعث شد رضاشاه بخش قابل‌توجهی از منابع مالی کشور را به ارتش اختصاص دهد. جدای از ردیف بودجه کلان نظامی،  از سال ۱۳۰۶ تا این زمان، ۴۷ درصد درآمد نفت بدون ورود به جدول بودجه صرف خرید اسلحه و مهمات می‌شد.(۵)

او دریافته بود که مهم‌ترین پایه قدرت هر دیکتاتوری، نیروی نظامی است؛ بنابراین برای تقویت این پایه، سرمایه‌گذاری عظیمی در تأسیس ارتش مدرن و دائمی، خرید تسلیحات پیشرفته و توسعه زیرساخت‌های نظامی انجام داد. این هزینه‌های گزاف، بخشی از استراتژی او برای سرکوب مخالفان، تثبیت سلطنت و ایجاد نیرویی بود که بتواند دستورات مطلقه سلطنت را اجرا کند.

بیست سال پس از حضور او در قدرت حاصل از کودتا، در پی اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در شهریور ۱۳۲۰ و صدور دستور ترک مقاومت از سوی رضاشاه در پنجم همان ماه، ارتشی که وی با صرف هزینه‌های هنگفت و تبلیغات گسترده ساخته بود، به یکباره فروریخت و در برابر تهاجم بیگانگان، هیچ‌گونه مقاومت مؤثری از خود نشان نداد.

* یارِ غار
با شکست ارتش و بحرانی‌شدن اوضاع، رضاشاه به سراغ فردی رفت که از نفوذ و ارتباط او با انگلیسی‌ها اطمینان داشت: محمدعلی فروغی. فروغی در یادداشت روزانه ۲۴ شهریور نوشته است: «ظهر وزیر مختار انگلیس آمد و در کار شاه و ولیعهد گفتگو کرد. عصر وزرا آمدند کار کردم و بنا گذاشتیم که فردا برویم و شاه را به استعفا واداریم.» و در زیر تاریخ ۲۵ شهریور، آورده:‌«صبح زود خبر دادند که روسها به طرف طهران می آیند. با اقدام با سفارت روس و انگلیس و مذاکرات تلفونی با ولیعهد، خود شاه هم تلفون کرد و بنا شد شهر بیاید. فورا رفتم و استعفا از او گرفتم و روانه اصفهان شد. به سفارت انگلیس و روس هم رفتم. بعد رفتیم مجلس استعفای شاه و نصب شاه جدید را اعلام کردیم.»(۶)

رضاشاه خوب می‌دانست که اتکای او به ملت نیست و این بریتانیا است که باید تکلیف او را روشن کند. پسر فروغی مذاکرات آن روز را چنین توصیف کرده است: «پدرم می‌گفت ابتدا با لطایف الحیل موضوع استعفا را مطرح کردم و جملاتی از قبیل اینکه اعلی حضرت خسته هستند و باید استراحت کنند یا مسافرتی برای سلامتی و رفع خستگی اعلی حضرت ضروری است بیان کردم. رضاشاه گفته بود: آقای فروغی میدانی من نظامی هستم. تکلیف من را آنها باید روشن کنند. بگو ببینم مذاکرات شما امروز روی چه محوری دور می زده است؟ همه را به من بگو تا تکلیف خود را بدانم. پدرم ناچار آنچه بین او و بولارد گذشته بود مو به مو برای شاه گفته و  [...] اظهار می‌کند چاکر نظرم این بود ابتدا در اصفهان اقامت فرمایند ولی حالا می‌بینم از گوشه و کنار زمزمه‌هایی بلند شده امنیت خیلی از نقاط از بین رفته، ممکن است در داخل کشور شنیدن این اخبار اعلی حضرت را ناراحت کند، بهتر این است یکی از کشورهای آرام و خوش آب و هوا را برای سکونت انتخاب بفرمایند. ان‌شاءالله پس از خاتمه جنگ ملت ایران استدعا خواهند کرد که به کشور باز گردید. شاه چندبار به مسخره و پوزخند می‌گوید: ملت ایران! ملت ایران!»(۷)

* سرباز تاریخ گذشته و پایان مأموریت قزاق انگلیسی‌ها
در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضاشاه در حال جمع‌آوری وسایل خود در کاخ مرمر بود. جمعی از رجال لشکری و کشوری، از جمله حسین فردوست، برای خداحافظی با وی به کاخ آمده بودند. در این زمان، رضاشاه برای حاضران سخنرانی کوتاهی ایراد کرد و چنین گفت: «ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که وقت آن رسیده که یک قوه و بنیه‌ی جوان‌تری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد، بپردازد. بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم و از کار کناره‌گیری نمودم و از امروز که ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ است، عموم ملت و مقامات کشوری و لشکری، ولیعهد و جانشین قانونی را باید به سلطنت بشناسد و آنچه از سوی مصالح نسبت به من می‌کردند نسبت به ایشان منظور دارند.» حاضرین هم گفتند: اطاعت می‌شود و تعظیم کردند.(۸)

به‌این‌ترتیب، انگلیسی‌ها که خود زمینه‌ساز به‌قدرت‌رسیدن رضاخان بودند، سلطنت را از او گرفتند و بر سر فرزندش نهادند.(۹)

در آن روزها، رضاخان که با دزدیدن بخشی از جواهرات سلطنتی متعلق به ملت ایران، درصدد خروج از کشور بود، به همراه خانواده‌اش ابتدا به اصفهان گریخت. تصمیم اولیه‌اش، سفر به هند یا ژاپن بود و حتی گزینه مهاجرت به شیلی را نیز در نظر داشت. اما در مسیر، به او اطلاع داده شد که دولت بریتانیا با اقامت او در هند مخالفت کرده است. در نهایت، رضاخان را با خواری و تحقیر، ابتدا به جزیره‌ی «موریس» در اقیانوس هند و سپس به شهر «ژوهانسبورگ» در آفریقای جنوبی تبعید کردند.

این روزگار بر او بسیار سخت گذشت، مطابق سندی که گفتگوی سری رضا که دیگر شاه نبود را با فرماندار انگلیسی موریس منعکس کرده، رضا به کلیفورد گفت هنگامی که برای تسهیل نقشه‌های انگلیسی‌ها از سلطنت کناره گرفت، به حکومت انگلستان اعتماد کرد تا اجازه دهد در هر کشور بی‌طرفی که برمی‌گزیند، استراحت کند. «او فکر می‌کرد که با راه دادن نظامیان بریتانیا به ایران بدون مقابله [با آنها،] کشورش از اهداف بریتانیا حمایت کرده بود و حق دارد به‌مثابه یک متحد و نه یک زندانی با او رفتار شود.» به نوشتۀ کلیفورد، رضا پهلوی به زندگی‌اش در موریس معترض است زیرا بر این باور است که شرایط اقلیمی و اجتماعی نامساعدی دارد. «اگرچه او از آزادی کاملی برخوردار است، اما مستعمره [جزیرۀ موریس] را همچون یک زندان می‌داند. او اشاره می‌کند که بازداشتش در اینجا پیمان‌شکنی نسبت به اعتمادش است.»(۱۰)

* حکومت با امضای لندن
پس از استعفای رضاشاه و خروج او از کشور، مسئولیت سازماندهی ارتشی که به دنبال حمله متفقین از هم فروپاشیده بود، بر دوش محمدرضا پهلوی قرار گرفت. او با صرف هزینه‌های هنگفت از بودجه عمومی، به تجهیز ارتش ایران پرداخت که این امر به رونق کارخانه‌های اسلحه‌سازی کشورهای انگلیس، اسرائیل و آمریکا منجر شد.(۱۱)

در دوران سلطنت پهلوی دوم، حمایت سفارت انگلیس از برخی افراد نقش مهمی در دستیابی آنها به مقامات و مناصب کلیدی داشت. حسین فردوست که توانسته بود در ساختار نظامی و اطلاعاتی پهلوی دوم به جایگاه‌های مهمی دست یابد، موردحمایت ویژه انگلیسی‌ها قرار داشت. وابستگان سفارت انگلیس همواره با اعمال فشار بر محمدرضا شاه، در ارتقای موقعیت فردوست نقش مؤثری داشتند و شاه نیز ناچار به پذیرش خواسته‌های آنها بود.

سفارت انگلیس حتی در تعیین نمایندگان مجلس شورای ملی نیز دخالت می‌کرد. نفوذ انگلیسی‌ها به حدی بود که خود شاه نیز در برابر آنها قادر به مقابله نبود. برای مثال، در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، محمدرضا شاه به فردوست دستور داد ترتیبی دهد تا مصباح‌زاده با دخالت ژاندارمری به‌عنوان نماینده بندرعباس به مجلس راه یابد، اما این امر محقق نشد زیرا سفارت انگلیس در آن زمان نامزد دیگری معرفی کرده بود [عبدالله گله‌داری] که نهایتاً به‌عنوان نماینده مجلس انتخاب شد.(۱۲)

* مزدوران در حلقه نزدیکان
زمانی وودهاوس، رئیس سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (ام‌آی۶) در تهران، درباره میزان نفوذ دولت‌های بیگانه بر محمدرضا شاه می‌گوید: «محمدرضا شاه‌ کاری‌ بدون‌ توصیه‌ دولت‌ بریتانیا انجام‌ نمی‌داد و دولت‌ بریتانیا نیز بدون‌ حمایت‌ آمریکا مایل‌ به‌ اجرای‌ برنامه‌ای‌ نبود. من‌ یک‌ لیست‌ پانزده‌نفری از سیاست‌مداران ایرانی‌ تهیه‌ کردم‌ که‌ هریک‌ برای‌ نخست‌‌وزیری‌ از نظر ما انگلیسی‌ها قابل‌قبول بودند و حالا مسئله‌ این‌ بود که‌ برای‌ آمریکایی‌ها هم‌ قابل‌قبول باشند.»(۱۳)

تاج‌الملوک، ملکه پهلوی و مادر محمدرضا نیز درباره شرایط سیاسی آن دوران چنین اظهار می‌کند: «گاهی به محمدرضا می‌گفتم چرا با عِلمِ به این‌که می‌دانی این پدرسوخته‌ها نوکر اجنبی هستند آنها را اخراج نمی‌کنی. محمدرضا می‌گفت چه فایده‌ای بر اخراج آنها مترتب است. این‌ها را اخراج کنم ده‌ها نفر دیگر را اطرافم قرار می‌دهند. بگذارید این‌ها باشند تا خیال دولت‌های خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد.»(۱۴)

محمدرضا شاه به‌صورت خصوصی به او  می‌گفت: «همین رئیس ساواک و معاون او و مدیران ارشد، همه‌شان با آمریکایی‌ها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهر می‌آیند و از من اجازه می‌خواهند درحالی‌که قبل از کسب اجازه، اطلاعات موردنیاز را به آمریکا و انگلیس رد کرده‌اند.»(۱۵)

* عروسک‌های دست‌نشانده
در دوران جدید، یعنی از دهه ۱۳۳۰ شمسی به بعد، نفوذ ایالات متحده آمریکا در ایران به‌تدریج افزایش یافت و جایگاه سنتی انگلستان را به حاشیه راند. بریتانیا که پس از جنگ جهانی دوم آسیب‌های سنگینی را متحمل شده بود، ترجیح داد حوزه نفوذ خود در ایران را با قدرت نوظهور آمریکایی تقسیم کند. بااین‌حال، این تغییر موازنه به معنای پایان دخالت‌های بریتانیا نبود؛ سازمان جاسوسی انگلستان (MI6) تا پایان دوران سلطنت پهلوی همچنان در ایران فعال بود و در ساختارهای سیاسی و امنیتی کشور نقش داشت.

همین استمرار دخالت‌های بریتانیا نشان می‌دهد که نقش این کشور در به‌قدرت رساندن و کنار زدن رضاخان و سپس جایگزینی او با پسرش، اتفاقی گذرا نبود، بلکه الگویی پایدار از مهندسی سیاسی آنان در ایران به شمار می‌آمد.

به‌روشنی پیداست که رضاخان و پسرش محصول اراده و طراحی بیگانگان بودند؛ مسئله‌ای که رهبر انقلاب نیز بارها بر آن تأکید کرده‌اند. ایشان در سخنانی صریح یادآور می‌شوند که انگلیسی‌ها رضاخان را از میان فوج قزاق بیرون کشیدند، او را به مقام سلطنت رساندند و تمام مقاصدشان را به‌وسیله او پیش بردند و هنگامی که نشانه‌ای از گرایش سیاسی دیگری در وی دیدند، بی‌درنگ او را کنار گذاشتند و پسرش را به‌جای او نشاندند: «در پنجاه سالِ آخر قبل از انقلاب، دو نفر در این مملکت حکومت کردند - پدر و پسر - که هر دو را بیگانگان بر سرِ کار آوردند. رضاخان را انگلیسیها از میان فوج قزّاق پیدا کردند - به یک قلدر بیباک و بی‌محابا احتیاج داشتند - آوردند و دست او سلاح دادند! دست، پشتش زدند، او را آوردند تا به مقام سلطنت رساندند، بعد مقاصد خودشان را به وسیله او اِعمال کردند! آن کاری را که میخواستند در این مملکت بکنند به وسیله او کردند. آن ضربه‌ای را که میخواستند به دین، به روحانیت، به سنّتهای قدیمی و ملی این کشور و به پایه‌های دینی و اعتقادی این کشور بزنند، به وسیله او زدند. چون آدم بیباک و گستاخی بود، به درد آنها میخورد! انگلیسیها مدّتها - از قبل از مشروطیت - دنبال وسیله نفوذی در این کشور میگشتند؛ اما نمیشد. بیشتر هم علما مانع نفوذ بودند. این آدم، آدمی بود که میدانستند در برخورد با علما، گستاخ و بیباک است. او را بر سرِ کار آوردند و هر کار خواستند، به وسیله او انجام دادند! بعد هم چون دیدند که از لحاظ سیاسی به سمتِ دیگری گرایش پیدا میکند، او را برداشتند و پسرش را جایش گذاشتند! برای یک ملت - برای ملت ایران - هیچ ننگی بالاتر از این نیست که حکام، فرمانروایان، سیاستمداران و سررشته‌داران امور کشور را دولت انگلیس به وسیله سفارتخانه خود بیاورد و ببرد! کدام ننگ برای یک ملت، از این بالاتر است!؟»(۱۶)

با نگاه به رفتار رضاشاه، آشکار می‌شود که او در برابر ملت ایران، سیاستی سرکوبگرانه و خشن داشت و با قدرت و اراده خود، فشار و تحمیل را بر مردم اعمال می‌کرد؛ اما همین فرد در مقابل قدرت‌های خارجی، به‌ویژه انگلیسی‌ها، کاملاً تسلیم و مطیع بود و هر امتیازی که آن‌ها می‌خواستند، بدون مقاومت واگذار می‌کرد. این تضاد رفتاری نشان می‌دهد که سلطنت پهلوی نه بر پایه استقلال و اقتدار ملی، بلکه بر اساس وابستگی و دنباله‌روی از قدرت‌های بیگانه شکل گرفته بود. رهبر انقلاب در تحلیل این وضعیت می‌فرمایند: «رضاخان قلدر که مثل یک گرگ وحشی به مردم میتاخت، در مقابل اربابهای انگلیسی، هر امتیازی که خواستند، به آنها داد. قرارداد نفت را گرفت، ظاهراً انداخت توی بخاری و سوزاند؛ اما چند روز بعد یک قرارداد بدتر و ننگین‌تری را برای مدت طولانی - سی سال بر مدت قرارداد قبلی نفت اضافه کرد - امضاء کرد، داد دستشان رفتند! مسئولین دولتیاش هم تابع او بودند. بعد از رفتن رضاخان، به تقی‌زاده که آن وقت وزیر دارائی بود، گفتند چرا آن روز این قرارداد را امضاء کردی؟ گفت من آلت فعل بودم؛ یعنی خود رضاخان مسئول بود. این آدمی که در مقابل مردمِ خودش اینجور وحشیانه، وقیحانه، بیملاحظه و ستیزه‌گرانه رفتار و برخورد میکرد، در مقابل انگلیسیها خوار و ذلیل بود. آنها روی کارش آورده بودند. یک مدتی خواست یک مقداری از آن قطب به یک قطب دیگری متصل شود - به طرف آلمانها متمایل شد - برش داشتند؛ مثل یک عبد ذلیل از ایران خارجش کردند، بردند و پسرش را جایش گذاشتند.»(۱۷)

 
بیانات در دیدار با جمعی از اصحاب فرهنگ و هنر، ‌۱۳۸۰/۵/۱
مجتبی‌زاده، عبد الکاظم (۱۳۸۹). «فساد در رژیم پهلوی»، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۱۱۹؛  فردوست، حسین (۱۴۰۱). «زندگی‌نامه ارتشبد حسین فردوست»، ج ۱، ص ۲۱۱.
صلاح، مهدی‌ (۱۳۸۴). «کشف حجاب»، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ص ۸۱
فردوست، حسین (۱۳۸۶). «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، ج ۱، تهران: انتشارات اطلاعات، ص ۵۵
 تقوی‌مقدم، سید مصطفی (۱۳۸۹) امنیت در دوره رضاشاه، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، صفحه: ۹۳
فروغی، محمدعلی (۱۳۹۶) خاطرات محمد علی فروغی به همراه یادداشت های روزانه از سال های ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، تهران:‌ سخن، ص ۶۴۱
 عاقلی، باقر (۱۳۶۷) ذکاء الملک فروغی و شهریور ۱۳۲۰، تهران: انتشارات علمی و انتشارات سخن، ص ۱۳۳-۱۳۴
اطلاعات هفتگی، شماره ۲۷، ۱۳۲۰/۶/۲۸.
مدنی، سید جلال‌الدین (۱۳۸۷). «تاریخ سیاسی معاصر ایران»، ج ۱، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ص ۲۹۳–۲۹۴؛ مکی، حسین (۱۳۶۳).
(۱۰ پایگاه موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند با آدرس:‌ 3f83zhao
 [۱۱] فقیه‌حقانی، موسی (۱۳۹۷). «آخرین شاه، آخرین دربار»، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص ۱۹۵.
(۱۲ فردوست، حسین (۱۳۸۶). «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، ج ۱، تهران: انتشارات اطلاعات، ص ۱۳۳.
(۱۳ خلیل‌الله‌مقدم، احمد (۱۳۷۷). «تاریخ جامع ملی شدن نفت»،‌ ج ۱، تهران: انتشارات علم، ص ۷۴۰.
(۱۴ درودی، ریحانه (۱۳۸۴). «دربار به روایت دربار»، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۹.
(۱۵ درودی، «دربار به روایت دربار»، ص ۳۳.
(۱۶ بیانات در دیدار جمعی از روحانیون، ۲ اردیبهشت ۱۳۷۷.
(۱۷ بیانات در دیدار مسئولان اجرایی استان قم، ۵ آبان ۱۳۸۹.