1404/06/19
در گفتوگو با محمدرضا سرشار نویسنده «آنک آن یتیم نظرکرده» مطرح شد؛
تولد رمان دینی از رادیو

کتاب «آنک آن یتیم نظرکرده» از جمله آثار ادبیات داستانی است که درباره شخصیت و زندگی پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نوشته شده است. کتابی بر مبنای متن برنامه رادیویی «از سرزمین نور»، که در دهه ۷۰ از صدای جمهوری اسلامی پخش میشد و در همان سالها نیز مورد تمجید رهبر انقلاب قرار گرفته بود.بخش کتاب رسانه KHAMENEI.IR همزمان با خجسته سالروز ولادت پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در گفتوگو با آقای محمدرضا سرشار، نویسنده «آنک آن یتیم نظرکرده» به بررسی این کتاب و روایت دیدار سال ۱۳۷۳ دستاندرکاران برنامه رادیویی «سرزمین نور» با رهبر انقلاب پرداخته است.
آقای سرشار، کتاب آنک آن یتیم نظرکرده از آثار ارزشمند شما در زمینه بازآفرینی زندگی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم است. چه عاملی باعث نگارش این اثر شد؟
قبل از انقلاب، در اوایل دوره جوانی، کتابی راجعبه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم خواندم که روی من خیلی اثر مثبت گذاشت. اگرچه الان که با دانش امروزیام نسبت به داستاننویسی آن را میخوانم، بنظرم میآید که از نظر داستانی اشکالاتی هم داشت. گاهی از قالب داستان خارج و تبدیل به تاریخ صِرف میشد، نوسان زیادی در ساخت و پرداخت داشت، جایی قوی میشد، در جاهایی افتاد و در زبان هم همینطور بود و زبان یکدست و برجستهای نداشت. ولی به هر حال در آن دوران جوانی اثرش را بر من گذاشت. وقتی این کتاب را تمام کردم ــ کتاب قطور و حجیمی هم بود و همچنان تجدید چاپ میشود ــ احساس کردم عشق و محبتم نسبت به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم خیلی زیاد شد.تا آن زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را بهعنوان یک مقام بزرگ معنوی و روحانی میشناختم که آورنده دین خاتم است و ما پیروانش هستیم، و به ایشان احترام میگذاشتم. بعد از خواندن آن کتاب، خیلی احساس قرابت کردم نسبت به وجود ایشان؛ انگار همه آن حائلها کنار رفت و آن دانش تبدیل به یک عشق شد.
بعدها که وارد عرصه نوشتن شدم، گفتم اگر کسی پیدا شود که با دانش امروزی نسبت به داستاننویسی ــ چون داستاننویسی یک هنری است که پیوسته رو به پیشرفت است دیگر، شیوههای جدید و ظرافتهای خاصی در آن برای نویسندهها کشف میشود که در گذشته ناشناخته بوده است ــ از منابع معتبری که مورد تأیید بزرگان دینی ما قرار دارد نیز استفاده کند، آن اثر میتواند تأثیر خیلی بیشتری بر مخاطب بگذارد.
این شد که تصمیم گرفتم شخصاً دست به کار شوم. دو سه بار دورخیز کردم برای نوشتن. نخستین بار در سال ۱۳۵۹ داستانی برای نوجوانان با عنوان تشنه دیدار نوشتم. این اثر بر اساس روایتی از کتاب داستان راستان استاد مطهری شکل گرفت؛ روایتی که به واقعه جنگ تبوک با محوریت ابوذر غفاری میپرداخت.
داستان تشنه دیدار پس از انتشار توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بهعنوان کتاب برگزیده همان سال در حوزه نوجوانان معرفی شد. این اثر با استقبال فراوان مخاطبان روبهرو گردید و بارها تجدید چاپ شد. شمارگان آن، تا امروز که ما اینجا نشستهایم و چندین سال از آخرین نوبت چاپ میگذرد، شمارگانش به حدود ۴۳۰ هزار نسخه رسیده است.
کتاب، نخست با استقبال خوبی مواجه شد؛ هرچند اثر کوچک و کمحجم بود و تنها یک فراز از زندگی پیامبر اسلام را روایت میکرد که محور اصلی آن ابوذر غفاری بود و نه خود پیامبر، و مخاطبان آن نیز نوجوانان به شمار میرفتند. پس از آن، در سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ مطالعاتی را آغاز کردم تا زندگی پیامبر اسلام را از ابتدا در قالب داستان برای نوجوانان بنویسم.
در همان دوران دو جلد از این مجموعه را نوشتم که در سال ۱۳۶۰ به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارائه شد. هر دو مجلد برای انتشار تصویب گردید و قرار شد ادامهی این مجموعه نیز نوشته شود. با این حال، به دلیل برخی تردیدهای ذهنی در زمینه پرداخت تاریخی موضوع، از کانون خواهش کردم که از چاپ آن خودداری کند.
این روند تا سال ۱۳۷۱ ادامه یافت. در آن سال یکبار دیگر نگارش زندگی پیامبر را آغاز کردم، اما اینبار برای بزرگسالان. نخستین جلد این مجموعه با عنوان «یثرب، شهر یادها و یادگارها» نوشته شد. این کتاب که حدود ۱۴۰ تا ۱۸۰ صفحه داشت و به زندگی حضرت عبدالله، پدر پیامبر، میپرداخت، توسط انتشارات پیام آزادی منتشر و در فاصله زمانی کوتاهی پنج بار تجدید چاپ شد.
این اثر با زبانی شاعرانهتر نوشته شده بود و از نظر لحن با کارهای دیگر تفاوت داشت. اما در سال ۱۳۷۳ دوباره تصمیم گرفتم از ابتدا و با زبانی تازه به زندگی پیامبر بپردازم. به همین دلیل از پیام آزادی، خواستم کتاب پیشین را دیگر منتشر نکند. از آن پس کارهای اجرایی را کنار گذاشتم و نوعی انزوای خودخواسته را بر خودم تحمیل کردم؛ نشستم در خانه که فقط بنویسم.
فکر میکنم در همان سال ۷۳، همزمان با نگارش کتاب، آقای محمد میرکیانی ــ که قبلاً در رادیو با من همکاری داشت ــ پیشنهاد کرد این مجموعه را همزمان برای یک برنامه رادیویی هم تنظیم کنم. از این پیشنهاد استقبال کردم، زیرا امکانی فراهم میکرد تا اثری دوگانه، هم در قالب کتاب و هم برنامه رادیویی، ارائه شود. قالب آن راوی- نمایش بود، یک ترکیبی از روایت و نمایش؛ نه روایت کامل بود و نه نمایش کامل. بدین ترتیب آنجا برنامهای با عنوان از سرزمین نور شروع شد؛ عنوانش را خودم انتخاب کردم.
رادیو انصافاً خیلی روی این برنامه مایه گذاشت و آقای میرکیانی هم بهعنوان سردبیر تلاشهای فراوانی در این زمینه انجام داد. یک روز از دفتر رهبری تماس گرفتند و گفتند که حضرت آقا مایلاند گروه شما را از نزدیک ببینند و مورد تقدیر قرار بدهند.
چه سالی بود؟
سالی که آقا سیّد احمد خمینی از دنیا رفتند، سال ۷۳. اتفاقاً روزی که برای ملاقات تعیین کرده بودند، یکدفعه مصادف شد با روز تشییع آقا سیّد احمد خمینی. با توجه به اینکه خود حضرت آقا در دانشگاه قرار بود نماز را برای ایشان بخوانند و از این نظر روز خوبی هم نبود، فکر کردیم این دیدار لغو میشود یا به تأخیر میافتد. تماس گرفتند، گفتند نه؛ با اینکه حضرت آقا از این قضیه متأثر هم هستند ولی قرار به قوّت خودش باقی است. همان روز و همان ساعت بیایید. تقریباً کل عوامل برنامه، از سردبیر تا تهیهکننده، کارگردان و دوبلورها، همه خدمت ایشان رسیدیم. خیلی بیش از استحقاق، ما را تشویق کردند؛ هم از متن، هم از اجرا، همهچیز با هم.مدیر وقت رادیو، آن موقع فکر کنم آقای خجسته بودند، ایشان هم با ما آمدند. چون به هرحال دیدار با رهبر انقلاب بود، یعنی منحصر به این گروه نبود. آنجا حضرت آقا به عوامل رادیو گفتند که این برنامه لازم است به زبانهای دیگر هم ترجمه و اجرا بشود و از رادیو برونمرزی ما پخش شود و تأثیراتی میتواند داشته باشد.
به هر حال تاریخ دانایی است؛ هنر اما انسان را با تمام وجودش درگیر موضوع میکند، یعنی با دل و تمام احساسات و عواطف آدم را فرا میخواند. این است که انسان انگار یک تجربه را دوباره خودش دارد تکرار میکند؛ چیزی را که تا به حال میدانسته، حالا میبیند. بله، فرق هست بین دانستن و شنیدن و دیدن.
نکته دیگری که گفتند این بود: «شما این را یک پروژهی بیست ساله در نظر بگیرید و بنا بگذارید که این کار را در ظرف بیست سال به بهترین وجهی تمام بکنید. یعنی اگر ما یک آقای رهگذری داشته باشیم و جز این یک کار در ظرف بیست سی سال هیچ کار دیگری انجام نداده باشد، این کارِ بزرگی است؛ کار کوچکی نیست. آثار بسیاری از این نویسندههای بزرگ دنیا - این قصهنویسها و تاریخنویسها - مال بیست سال و سی سال و اینهاست. و این خیلی اثر خوبی خواهد شد. از ورود در این میدان هیچ وحشت نکنید.» منتها خب، روزگار و اطرافیان نگذاشتند؛ ما همه کار کردیم جز این. ایشان در انتهای دیدار هم از تمام از عوامل برنامه تقدیر کردند.
یک دیدار بسیار شیرین و انگیزهبخش برای ما بود. بعداً رادیو همین عوامل برنامه را حتی به سفر حج تمتع فرستاد؛ برخی شاید برای اولین بار بود که به آنجا میرفتند، اصلاً در زندگیشان تغییر ایجاد شد. بعضیهایشان به زبان هم گفتند؛ مثلاً مرحوم آقای جلال مقامی ــ که آن موقع فکر کنم کارگردان برنامه یا راوی بود ــ به آقای میرکیانی گفته بود: «من وقتی برگردم به دفتر انجمن صداپیشگان، عکس آقا را میزنم در دفترمان. ما قبل از انقلاب کار میکردیم، کسی ما را تحویل نمیگرفت، کسی ما را به حساب نمیآورد. الان بعد از انقلاب یک کار در این مقدار انجام دادیم، رهبر انقلاب ما را به حضور پذیرفت و از ما تجلیل کرد.» خیلی احساس عزّت کردند و بر آنها اثرگذار بود. آن سفر حج هم مزید بر علّت شد.
رادیو بعداً این برنامه را به زبانهای دیگر ترجمه و دوباره اجرا و پخش کرد. حالا به چند زبانش را من دقیق نمیدانم. و دیدم مکرر از بعضی مراکز استانها تکرار این برنامه در سالهای بعد پخش شد. برنامه پر خیر و برکتی بود. من خودم بعد از این کار، متنهای برنامه را در قالب یک رمان و با عنوان همان مجلدهای یک و دو که قبل از این بود، با عنوان آنک آن یتیم نظرکرده چاپ کردم.
چه زمانی چاپ شد؟فکر میکنم از سال ۸۴–۸۵ چاپ شد. الان مجلدات نوجوانانش تحت عنوان سرزمین نور به هجده مجلد رسیده و بزرگسالانش به چهار؛ در قالب دو کتاب درآمده، هر کتابش دو مجلد. الان دیگر بزرگسالانش نزدیک به هزار صفحه شده. تقریباً چیزی حدود ۲۳ سال من نتوانستم کار را ادامه بدهم.
کار بهطور کامل متوقف شد. من توفیق نوشتن را از دست دادم تا سال ۹۹. یعنی اگر شما ۷۶ را بگیرید تا ۹۹، ۲۳ سال میشود.
سیزده سال مکه و ده سال مدینه و جالب این است که من بعداً که آن کار رهنما را خواندم، دیدم او هم تقریباً نصفش را نوشته و بعد دیگر نتوانسته ادامه بدهد. در مقدمه مجلد دومش نوشته که در این سالها چقدر حسرت میخورده؛ عین خود من که حسرت میخوردم، گاهی حتی گریه میکردم چرا نمیشود این کار ادامه پیدا کند. حتی به بعضی از دوستان اهل قلم گفتم: «شما ادامه بدهید، اینها روی آن اثر میرود.» و هیچ کسی ادامه نداد.
حالا باز هم البته دوباره وقفه افتاده است. یعنی من در سالهای ۹۹ و ۱۴۰۰ این دو مجلد را نوشتم و سه، چهار سال است متأسفانه نتوانستم ادامه بدهم. مصالح کار آماده است؛ شروع کردم، حتی پانزده، شانزده صفحهاش هم همان سال ۱۴۰۰ نوشتم. این روزمرگیها متأسفانه گرفتارمان کرده است. یک چیزهایی هم هست که نمیشود رها کنم. الان ما رسیدیم به هجرت به مدینه؛ یعنی ما سیزده سال را فعلاً در این مقدار نوشتیم. البته حوزه هنری بخش ترجمهاش برای ترجمه این کتاب، همت گذاشت. این ترجمه در لبنان چاپ شد؛ فکر کنم سال ۹۴ رونمایی از این کتاب در بیروت و بعلبک برگزار شد. استقبال بسیار خوبی شد. من فکر میکنم استقبال از نسخه عربی بیشتر از فارسی بود.
برای نگارش کتاب از چه منابعی استفاده کردید؟
همه چیز بود. مهمترینش منابع تاریخی بود؛ سیرهها و میدانید که اولین سیرههای منظم را اهل سنت نوشتهاند. یعنی ما مثلاً از عیون اخبارالرضا که بگذریم، که آن هم ویژگی خودش را دارد. مثلاً یک کتاب داریم با نام تاریخ پیامبر اسلام که مرحوم ابراهیم آیتی، استاد دانشگاه تهران، نوشت که خودش نتوانست آن را تمام کند و کار ناتمامش را دکتر گرجی ادامه داد و تمام کرد و کتاب برگزیده سال هم شد؛ کتاب مطلوبی است. همه منابع را عصارهگیری کردند و با همان نگاه مستند کنار هم قرار دادند، یعنی تلفیقی از همه تاریخهای گذشته است. آن کتاب خیلی به من کمک کرد؛ چون هم یک نظم دانشگاهی داشت، و هم بهروز بود، یعنی از همه منابع و همه را هم با ذکر مأخذ استفاده کرده بود.اولین کار تاریخ اسلام، آن کسی که بعد قصص قرآن را هم ــ آن عتیق نیشابوری ــ ترجمهاش کرده، محمد ابن اسحاق و غیره، که چند ترجمه از آن درآمده؛ هم آقای محلاتی کارش را ترجمه کرده، هم ترجمه قدیمیاش با نثر کهن هست. من از آن ترجمه اصلیاش که مثلاً قرن پنجم توسط محمد ابن اسحاق نیشابوری ترجمه شد ــ خود کتاب سال ۲۴۰–۲۵۰ نوشته شدهــ از آن هم خیلی بهره بردم. و از هر کتابی، حتی آنهایی که از رمانهایی نوشته شده بودند، من از جنبههای داستانی کار الهام گرفتم و بهره بردم.
ما آن چیزی را که مستند بوده، گرفتیم و از آن تبعیت کردیم. منتها با قاعده، چارچوب اصلیاش همان است که مورد قبول علمای دین است. حتی یادم است یک جملهای خود حضرت آقا آن موقع گفتند شما با این خوشفکریای که دارید میتوانید این کار را کار کنید این کلمه برای من خیلی معنی داشت. این خوشفکری ربطی به جنبه ادبی کار ندارد؛ میتواند به جنبه محتوایی ارتباط داشته باشد.
کمی هم راجع به نثر کتاب توضیح بدهید. شخصیت اصلی این کتاب رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم هستند. وقتی در مورد معصومین اثر داستانی خلق کنیم چه نوع نثر و زاویه دیدی باید داشته باشیم. از تجربه خودتان بگویید.
از گذشتههای دور تا الان، همه آنهایی که داستانهای تاریخی نوشتند، اعم از مذهبی و غیرمذهبی، فرق نمیکند، سعی کردند از یک زبان باستانی ــ به قول غربیها آرکائیک ــ استفاده کنند. و قصدشان هم این بوده که از این طریق دو کار انجام بدهند: یکی اینکه فضاسازی را تقویت کنند، و دیگری اینکه یک جور آشناییزدایی از زبان ایجاد کنند. وقتی شما زبان امروزه روزمره را به کار میبرید، مخاطب فوری متوجه میشود؛ ولی وقتی زبان فرق میکند، یک دفعه مثلاً افراد همه کتابی حرف میزنند. در داستانهای تاریخی معمولاً اینجوری است؛ کلمات معمولاً شکسته نمیشوند، محاورهای نمیشوند. از بعضی واژههای خاص استفاده میشود که امروز ممکن است رایج نباشد. و اگر توانایی داشته باشد، نویسنده گاهی از یک وزن پنهان در زبان هم استفاده میکند، که یکخرده ادیبانه میکند؛ اگر بتواند، از تصاویر شاعرانه هم استفاده کند که شاعرانهاش هم میشود. چون بعضی نثرها فقط ادیبانه هستند و بعضی نثرها شاعرانهاند؛ شاعرانگی یکخرده فراتر از ادیبانه است. ادیبانه یک وزنی دارد، حالا پنهان یا آشکار، یک آهنگ و طنین خاصی دارد. ولی در آن، مثلاً زبان مجازی خیلی قوی نیست؛ در تعابیر، تشبیهات، استعارات به آن معنی به کار نمیرود. زبان شاعرانه، جنبههای تصویری و جنبه مجازی زبان را شناخته میکند.اینها همهاش به همین دو هدف است: یکی فضاسازی، یعنی مخاطب را از فضای امروز میبرد به یک فضای دور، گذشته؛ و دیگری اینکه زبان را باستانی کنیم، که این هم باز فضاسازی است. هیچ قاعده خاصی ندارد. ما مثلاً کتاب هزار سال نثر فارسی، که مختصات زبان هر مقطع تاریخی گذشته ما را نوشته است را داریم. اگر کسی بخواهد خیلی فنّی کار کند، باید آنها را بررسی کند. آن وقت، زبان را مردم امروز اصلاً نمیفهمند؛ یعنی چیز دیگر میشود که باید یک کسی بنشیند و به فارسی امروز ترجمه کند. این است که نویسندههای داستانهای تاریخی به طور دقیق و کامل از زبان یک دوره خاص تبعیّت نمیکنند؛ همین که سعی کنند یک خرده متفاوت باشد، کافی است؛ در حدّی که مخاطب امروزی هم بفهمد، یعنی خیلی سنگین نشود.
من الان به این نتیجه رسیدم که مثلاً اگر بخواهیم فیلم سینمایی، درست کنیم، نباید زبانش دشوار باشد. در عین حال که خیلی زبان کوچهبازاری امروز نباشد، ولی خیلی اتوکشیده و دشوار هم نباید باشد. چون بهخصوص فیلم، میدانید، فیلم آدم فرصت برگشتن ندارد؛ فرصت مکث ندارد. متن را شما میتوانید یک صفحه را یک ساعت طول بدهید برای خواندنش؛ به فرهنگ لغت مراجعه کنید، اگر لازم شد دوباره برگردید. ولی فیلم را نمیشود. هر چه قابلفهمتر باشد، اثر بیشتری پیدا میکند.
از نظر زاویه دید، زاویه دید هیچ قاعدهای ندارد که شما مثلاً برای یک داستان تاریخی حتماً چه زاویه دیدی را انتخاب کنید. اما من آمدم از محدودیت فقهی یک امکان درست کردم. به ما میگویند که نمیشود چیزی را که پیامبر نگفتند، ما بگوییم؛ نمیشود کاری را که پیامبر نکردند به ایشان نسبت بدهیم. راجعبه کل معصومان، این قاعده را در فقه شیعه داریم، در فقه اهل سنت هم داریم. بعضیهایشان خیلی شدیدتر از شیعه است. یعنی مثلاً فیلم محمدرسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم اثر عقّاد را بعضی کشورهای عربی اجازه نمایش ندادند.
در زاویه دید، به همین دلیل، اگر میخواستم هم از این قاعده فقهی تبعیت کنم، هم داستان بنویسم به معنی فنی، با زاویه دید دانای کل مطلق این نمیشد. چون بالاخره نوبت به پیامبر که میرسید، ایشان به طور منطقی باید حرف میزدند، باید توصیف و گفته ایشان را میآوردند، از طرفی، خب پیامبر هم خیلی راجعبه هر چیزی حرف نزدند؛ یا حداقل همه جزئیات گفتههای ایشان در تاریخ ثبت نشده. من آمدم از یک زاویه دید شناور استفاده کردم. خودم اول اسمش را گذاشتم زاویه دید تلفیقی یا ترکیبی؛ بعد آمدم جلوتر دیدم شناور تعبیر بهتری است. این زاویه دید در هیچ کتاب آموزش فنّ داستاننویسی، نه در ایران و نه در خارج، تعریف نشده است؛ اصلاً جزو زاویه دیدهای معرفیشده نیست. ولی در عمل در بعضی از آثار استفاده شده است. اولین اثری که این زاویه دیدش شناور است، خود قرآن است. شگفتانگیز است این شناوری زاویه دید در قرآن؛ اصلاً حیرتانگیز است.
من قرآن که میخوانم، واقعاً قرآن را ــ حالا جنبه تقدسش به کنار ــ بهعنوان یک کتاب خواندنی میخوانم، چون قرآن میگویند یعنی خواندنی. در حاشیه صفحات ترجمه فارسیاش، مال من، پر از حاشیه است؛ یعنی سیاه است مطالبی که نوشتم: خطکشی دورش، علامت، یادداشت. و یکی از جنبههایی که دنبال کردم، از اول تا آخر در قرآن همین زاویه دید بوده. شاید بعد از آن در شعر عرب و بعد از آن در شعر فارسی، این تغییر زاویه دید در یک شکل بسیار سادهاش تحت عنوان صنعت التفات به کار رفته.
دیدید که مثلاً سعدی کلّی وصف پیامبر را میگوید؛ یک دفعه به آن بیت آخر که میرسد، میگوید:
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
قبلش اصلاً سعدیای وجود ندارد، همهاش پیامبر بود.
سرو نباشد به اعتدال محمد، و الی آخر. این یک جور تغییر زاویه دید است. در شعر عرب غلیظتر از شعر ما مطرح است. در شعر ما معمولاً در یک یا دو بیت آخر است و معمولاً هم برمیگردد به خود شاعر. مثلاً حافظ:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور
تا آخرش را میگوید، یک دفعه میگوید:
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور
این شکل سادهای از صنعت التفاط است که برگرفته از همین تغییر زاویه دید قرآن است.
در آثار معاصر، فقط در کار گارسیا مارکز، عشق سالهای وبا در آنجا استفاده شده. این زاویه دید به ما این امکان را میدهد که هر جا لازم شد از پیغمبر عبور کنیم و برویم یک جای دیگر؛ روایت را بسپاریم به دست شخص دیگری و از نظر فنی هم ایراد نگیرد. در دانای کل، شما نمیتوانید این کار را بکنید؛ فوری این اشکال فنی میشود. یعنی منتقد به شما میگوید چه شد؟ یک دفعه، الان شما پیغمبر را داشتید میگفتید؛ یک دفعه باید میرفتید مثلاً حالات درونی ایشان را توصیف میکردید. چون حالات درونی پیغمبر در جایی بیان نشده، ما باید با قرائن بیرونی یک چیزهایی بگوییم. گفتههای ایشان هم راجعبه همه چیز ثبت نشده است؛ یعنی تاریخ از این نظر خلأ دارد. و البته وظیفه تاریخنگار هم این نبوده که حتماً این کارها را بکند؛ تاریخ وظیفهاش همین است.
به هر حال، من این زاویه دید را به این دلیل انتخاب کردم که بعضی از این محذوریتهای فقهی را بتوانم به شکل هنرمندانه از آنها عبور کنم؛ نه کار ایراد فنی داستانی پیدا کند، نه از نظر محتوایی ایراد فقهی پیدا کند.
این کتاب را به نیّت رمان بودن نوشتید؟
روی جلد کتاب هم نوشتم: رمان زندگی پیامبر.
بعضیها معتقدند ما رمان دینی نداریم!
من یک مقاله حدوداً ۴۰–۴۵ صفحهای راجع به همین موضوع نوشتم در کتاب رمان انقلاب. یک کتاب دارم راجع به بررسی رمان انقلاب؛ اولین فصلش یک مقاله است. که اولاً، آیا میشود رمان دینی داشت یا نمیشود؟ اینکه شما میگویید، فراتر از این گفتهاند: میگویند اصلاً رمان دینی نمیشود نوشت. اینکه نداریم، حالا یعنی امکانش را نفی نمیکند؛ میگوید تا حالا ننوشتند. اصل حرف این است که میگویند نمیشود نوشت. بعد یک جملهای مال ۱۷۰ سال پیش از هگل را میآورند، میگذارند وسط یک تعریفی که از رمان داده، همان را مستند خلاصه تحلیل میکنند و میگویند بر این اساس نمیشود رمان نوشت. حرف چرت و چرندی است.به طرف گفتند که نمیشود، گفت ما انجام دادیم و شد. هیچ دلیلی بالاتر از خود شدنش نیست؛ یعنی استدلال نمیخواهد. به دلیل آثار دیگری که نوشته شدند و رمانهای موفقی هم بودند. هم مسیحیها رمان دینی نوشتند، متعدد، هم مسلمانها نوشتند. یعنی ما میتوانیم بگوییم ضعیف نوشتید، میتوانیم بگوییم این اشکال را دارد، ولی اینکه بگوییم این رمان دینی نیست یا نمیشود نوشت، این حرف بسیار بیخودی است.
من آنجا استدلال آوردم و آخرین دلیل را همین آوردم. گفتم حتی اگر هیچکدام از این دلایلی که آوردم نمیبود، این کارهایی که ما نوشتیم، پس چه است؟ اینها باید بیایند بنشینند، تجزیه و تحلیل کنند، بگویند به این دلیل، به این دلیل، این رمان نیست. فتوایی که نمیشود، ما نقد فتوایی نداریم؛ آن فقط فقه است که میشود فتوا داد و هر کس خواست عمل میکند. ولی در ادبیات باید فرد دلیل بیاورد.
اتفاقاً من با همین جمله شما هم شروع کردم که میگویند، اینجوری میگویند، بعد دلایل را آوردم. میگویند که اصلاً رمان ذاتش یک چیز اومانیستی است و اومانیسم با مذهب با هم جمع نمیشوند. در حالی که اینجوری نیست؛ در تعریف شکلی اصلاً از این حرفها نیست. در تعریف شکلی، رمان میگوید یک اثر منثور روایی است که حجم بسیار زیادی دارد، در آن اشخاصی درگیر در ماجراهایی از ابتدا تا انتها به تصویر کشیده میشوند و در نهایت، به اصطلاح، آن سرنوشت به یک نتیجه رضایتبخش برای مخاطب ختم میشود. خب، با این تعریف اصلاً دلیلی ندارد بگوییم نمیشود.
بعد هم آنجا، من ایرادی که گرفتم گفتم که خب هگل ۱۶۰–۱۷۰ سال پیش یک تعریفی از انسان داده و بعد گفته رمان درواقع سرگذشت انسان بورژواست. گفتم بورژوای امروز، انسانی که انسان مسلّط است، دیگر غالب است. گفتم که خب این تعریف شاید برای زمان خودش کاربردی داشته؛ الان یک انسان جدیدی پدید آمده، آن انسان انقلاب اسلامی است، انسان دینی است. این انسان با آن انسان بورژوا خیلی فرق میکند. آیا این انسان داستان دارد یا ندارد؟ خب دارد. میشود راجع به آن داستان بلند نوشت. شما دلتان میخواهد اسم این را چه بگذارید، رمان نمیخواهید بگذارید، خب با آن تعریف شکلی خودتان نمیخواند. طبق آن تعریف شکلی، این رمان است. بعد شما نمیپسندید، خب نپسندید. با انجام هر چه خواستید، اسمش را بگذارید.
