• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/06/14

دیدار شاعران ۸۸ | شعرخوانی علی معلم دامغانی


http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif

دل ای دل! کار با اهل است
                                  بر جا باش
به دریا میروی
                  هشدار!
                            دریا باش
تو بر او ره گرفتی
                     ره زدی خورشید را چون شب
چرا شب؟
           دست بالا، ابر
                           ابری پیلگون، یارب!
نه، ابر پیلگون یعنی چه؟
                            شاید پشّهای گردان
به پشت یال شیری از قضا
خیال یال شیری از قضا، رؤیای سرگردان
 من و این مایه خودبینی
خدایا دور، بد کردم!
 چرا وقتی سخن از راه رجعت کرد
چرا وقتی بهجِد آهنگ هجرت کرد، رد کردم
چرا وقتی که فرمودند مامت سوگمند ماتمت باشد
چرا گفتم خداوندا! چرا؟ ای خاک بر فرق من و کبر و غرور من!
بر این ترک ادب، شاید نشیند مادر مسکین به گور من
دل ای دل پایْ دار و هر چه پیش آید تحمّل کن
و پیش از دوزخ از دل دوزخی گُل کن
به رسم خونیان توبهگر در خویشتن بشکن
ز سربَر خوُد را برگیر و از پا موزهها برکن
پیاده، تیغ و قرآن را میانجی کن
دل ای دل تکیه بر مولا و منجی کن
حقیقت خواهی، این نامرد مردم نابکارانند
نه این صحراست قفر و خشک و تشنه! خیل مارانند
که صدها و هزارانند و خصم نور و بارانند
هلا فرزند سعدبنابیوقاص، ابن سعد!
در ابر خشک بیباران، خروش رعد، ابنسعد!
تو با پور بتول و نور چشمان رسول‌الله آیا؟ ابنسعد آیا؟
حرّبنیزید آیا چه؟ آیا چه؟
که فرماندهست حر! غیر از عبیدالله، آیا که؟
تو دستوری دگر داری؟
و پنهان میرِ مستوری دگر داری؟
شریح هانی از ما و تو، کمتر درد دین دارد؟
علی نستود او را در قضا؟ قاضی چه کین دارد؟
حر! اینان، این همه بیدین و بیدردند؟
حقیقت مرده حر! آیا تمام کوفه نامردند؟
نه، حرّبنیزید ای اوّلین سالار میجنگیم
به قول شمر تا یک سو شود این کار، میجنگیم
به قول شمر
 به قول شمر هم برهان مطبوعیست،
                              آری، قول مشروعیست.
در ایّام صبا در کوفه، در صحرا
چه بود آن قصّهها دربارۀ اینان؟
چه بودند و چه آیا مینمودند این دو تن در خاطر آیینهآیینان؟
صحابی، تابعی، نیکان، نهانبینان
مگر گوسالهای در خاندان سعد،
بگو در دولت بوزینگان
در سالهای بعد
حسینبنعلی فرزند زهرا را به ظلم و جور خواهد کشت
چنین سالار و سردار جوانان بهشتی را
به عدوان، ثور خواهد کشت
و در احوال شمر و دیگران، این گونه دیدنها
و در کعب جهان فتنهگر، زینسان دمیدنها
برو رفتیم ما، رفتیم
حر اینجا تا به کی پابستۀ پنج و شش و هفتیم؟
برو، رفتیم ما، رفتیم
                ***
دوستان و دشمنان دیدند
شب نه، اسرا نه
روز روشن این و آن دیدند
اسبهای تازی و نیک و نژاده نه
بر دو کتفش بال، رویش چون نگار انگار
اسب آسمانی، اسب ساده نه
مَرد حرّبنیزیدبنریاحی، نی
مرغ بر بال نسیم صبحگاهی، نی
در دل گرداب ماهی، نی
مصطفایی جانب معراج راهی نی
من نمیگویم ولی دیدند
دوستداران علی دیدند
آن طرف بر عرش، بر کرسی، همان خون خدا تنها
این طرف تنها و آهنها
خیلی از منها
خیل، کیل جوز و گندم نیست
خیل، کیل مرد و مردم نیست
خیل، کیل اسب و احشام است
کیل، کیل اهل کوفه، مردم شام است
کوفیان و شامیان چون چارپایان، اشتر و اسبند
داغدار و نامدار عالم کسبند
باز گاهی چارپا هم زین خسان دور است
ذوالجناح و دُلدُل و یَعفور، مشهور است
در جهان، یکّهشناسان مرکب نیکند
گرچه حیوانند، با احوال انسان نیک نزدیکند
مرکب هر ناکس و کس نیستند اینان
خوب میدانند زآنِ کیستند اینان
مرد، شنها را شنا میکرد بر مرکب
روزش، اَسرا سیرِ کوی آشنا میکرد بر مرکب
دشت، دریا، اسب، موجِ کوهپیکر
مرد، ماهی؛
آی...  
شاهبازی بال در بال نسیم صبحگاهی
آی!
مرد، حرّبنیزید آنگه ریاحی
آی!
مصطفایی جانب معراج راهی
آی!
حق، حسینبنعلی بر قاف شاهی
آی!
 هفت وادی، هفت دم، خواهی نخواهی
آی! آی! آی! ای خلق! نزدیک است راه دوست، نزدیک است
این حسین است، این همان خون خدا، این اوست، نزدیک است
حضرت معشوقه عاشقجوست، نزدیک است
قبله، آری قبله، از این سوست، نزدیک است
            ***
سلام ای سبطِ سالارِ امینِ خاک تا افلاک!
سلام ای خاندانت لایق لولاک!
سلام ای پاک! پور پاک!
سلام ای قبلۀ غمناک!
               گِردش بیشهای از تاک
شگفتا! کور و کافر دشمنانت جمله بسمالله میگویند
محمّد را که جدّ توست با حُرمت، رسولالله میگویند
هم از کوثر، هم از حیدر، هم از قرآن و پیغمبر خبر دارند
نه تنها خوب را، بد را شنیدستند و میدانند
و از بوزینۀ کافر خبر دارند
و از ابتر خبر دارند
بپرس از هر که خواهی سبط اکبر کیست، میداند
بگو جان پیمبر کیست، میداند
بگو خون خدا، فرزند حیدر کیست، میداند
بگو مصباح انور کیست، میداند
تو سالار جوانان بهشتی، ماه من هستی
تو در طوفان غم نوحی و کشتی، شاه من هستی
تو زیبایی به رغم هر چه زشتی، ماه من هستی
تو حُسن محض و محض حُسن داداری، حسینی تو
تو دُردِ صاف و صاف دُردِ انواری، حسینی تو
رحیق خُمّ انوار تجلّی بیش و کم مِی ‌شد
که وقتی صاف شد، دور عزیز مصر هم طی شد
حسینی ماند و با وی، شور و شینی ماند در عالم
اگر از حُسن آگاهی حسینی ماند در عالم
دگر زشتند اگر مرغ بهشتند این طرف ساقی!
صلامان میزند مطرب، بده از آن مِی باقی
سلام ای حُسن محض و محض حُسن اینک من آن زشتم
که خار اوّلین را در طریق گلرُخان کِشتم
منم آن خس که سنگ فتنه را در راهتان هِشتم
کنون بازآمدم زآنسان که هستم، خاکم و خشتم
نه، حر! سلطان عالم گفت
تو آزادهای، مردی
به راهت چشم حسرت داشت عالم تا که برگردی
فرودآ، مقدمت ما را مبارک!
                       آی قدری آب
هلا! آبش دهید
                 ای حر!
فرودآ، خستهای، بشتاب
و حر از دیده بارانهای طوفانی فرو بارید
چه یاریها کنید از لطف، یاران را!
خداوندا! شمایان کاین چنین با دشمنان یارید
و حر نالید،
خدا را رخصتم فرمای تا پیشی بگیرم بعد از آن بیشی
که نیشی بود زهرآگین
چنان نامردمانه، ناگهان با پور زهرا کین
در آن نوبت جوانمردانه نوشاندی مرا و جملۀ خیل و سپاهم را
نهان کردی گناهم را
خدا شمع رسالت را به جای خویشتن بر کرد
و گل را در چمن بر کرد و در بستان سمن بر کرد و وَخشوران عالم را به رغم اهرمن بر کرد
سلام و والسّلام ای پور مَهر مادرت هستی!
و نام دیگرت هستی
سلام و والسّلام، این من که حُرّم، بر درت فِدیه
پذیرا باش من را وین برادر را و فرزند و غلام نوجوان را از پی هدیه
چه دارد غیر از این مرد ریاحی محض جانبازی؟
خدا سازد تو را از شرم ما راضی
که با دست تَهی سر در رهت بازیم و مستانه سر اندازیم و طرح دیگر اندازیم
«و غم گر لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد»
«من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم»