دیدار شاعران ۸۹ | شعرخوانی غلامحسین محمدی گلپایگانی

من کیام؟ قطعهای ز روض جنان
نام من چیست؟ کشور ایران
دیدهای تا کنون ندید چو من
نیست همتای من در این دوران
با سماحت عجین شده نامم
عزّتم پایدار و بخت جوان
بر تنم آنچنان دمید بهار
که ندیدم به خویش رنگ خزان
گل دمد چون به ماه فروردین
عاجز از وصف من، زبان و بیان
جامه پوشم ز سوسن و نسرین
از اقاقی بود مرا خفتان
خفته دارم به سینه شیر سپید
سر نهاده به دامن کیوان
نقرهگون قلّۀ دماوندم
شهرتش برگرفته کون و مکان
پنجه افکنده بر دل دریا
دشت در زیر پای او لرزان
در کنارش نشسته بینالود
سوی دیگر سهند و هم سبلان
گه به الوند چشم خود دوزد
گاه دیگر به قلّۀ تفتان
روزی ار سر ز خواب بردارد
برکشد تیغ از نیام دهان
از تف آتشین او گردد
روز روشن سیاه چون قطران
به اساطیر قصّهها دارد
با دماوند رستم دستان
تا بدانی مقام و مرتبتش
رو به شهنامه داستان برخوان
این منم آن که در دلش دارد
دشت و جنگل، کویر و کوهستان
بس ستودهخصال مردم من
همه ارکان محکم ایمان
مردمانی شفیق و باهنرند
چه خراسانی و چه از کرمان
کرد و لر، آذری و تهرانی
یزدی و رشتی، از قم و کاشان
همدانی بود و یا رازی
از گلستان بود و یا گیلان
ساروی، ترکمن، بلوچ و عرب
چه ز سمنان بود، چه خوزستان
چشم خود برگشوده در شیراز
یا که زاییده شد به هرمزگان
در صفاهان نهاد پا به زمین
یا به ری یا اراک یا زنجان
مسقطالرّأس وی بود بوشهر
یا به قزوین و یا بلوچستان
عاجز آمد ز وصف آنان فهم
که به الفاظ وصفشان نتوان
به دلیریّشان دلآسوده
به خرد ملک و دولت آبادان
روز رزمش به بر کند جوشن
تارش از عزم و پودش از ایمان
دشمن بدسگال مردم من
گر ز خاره به تن کند خفتان
به دلش آنک آتش افروزد
آنچنان تا از او بگیرد جان
رادی و مردی و صلاح و سداد
از ازل بر جبینشان عنوان
میکند طی ره فلّاح و نجات
تا بود رهنمایشان قرآن
«عِلویا» زیر سایۀ ثقلین
نبود بیمی از فلان و فلان
