1404/04/15
|روایت|
کشوردوستترین ایرانی

روایت روز چهارم مراسم سوگواری حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در حسینیه حضرت امام خمینی با حضور رهبر انقلاب اسلامی ۱۴ تیر ۱۴۰۴ به قلم خانم زینب فروزنده.
با دوست چند روزهام در حسینیه امام خمینی نشسته بودیم و از زندگی و کار و آنچه بر ما گذشته تعریف میکردیم و این صحبت چنان به من خوش میگذشت که عطای شنیدن سخنرانی را به لقایش بخشیده بودم. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان!؟ جنسش جنس خودم بود و او را به چشم خواهری که نداشتم نگاه میکردم. مشغول بودیم که ناگاه ولوله شد.مردم را دیدم که به سمت بالکن میدوند. چشمهای دوست تازهام روی تلویزیون میخکوب شد و نمیتوانست سر بگرداند. نگاهش را دنبال کردم و چشمانم همانجا که چشمانش میخکوب شده بود از حرکت ایستاد! آقاجان با لبخندی بر لب برای مردم دست تکان میدادند. شعار و هیاهو و اشک و خنده باهم درآمیخته شده بود. نفسها حبس. آقا روی صندلی میزبانی مجلس اباعبدالله نشستند. حاج آقای عالی اعلام کرد: «آقا جانمون هم تشریف آوردند.» و بعد با گرفتن یک صلوات تلاش کرد که مجلس را منظم کند. اما نظم آخرین چیزی بود که از این همه اشتیاق میتوان توقع داشت. مجلس دم گرفت: «حیدر حیدر، حیدر حیدر» رهبر انقلاب با صلابت حیدری و طمأنینه و لبخندی بر صندلی نشسته بودند. تراکم جمعیت بانوان اطراف نردههای بالکن حسینیه دیدنی بود. هرکسی در طبقه بالا بود تلاش میکرد خودش را به پشت نردهها برساند. خادمین حسینیه که خودشان هم ذوقزده بودند، برای حفظ نظم ضابطهها را بر رابطهها مرجح کرده و با جملات «خانمها هول ندهید!»، «خانم مراقب باش!»، «خانم برو تو صف!» تلاش میکردند که فضا را تا جایی که میشود آرام نگه دارند. اما مگر میشود جلوی این هیجان و حس و حال را گرفت؟
آقای عالی دوباره تلاش کرد. حسینیه امام خمینی این بار روی ابرها بنا شده بود. تسبیحها در دستها تندتند میچرخید و صلواتها به آسمان میرفت! نفر کناری، آیةالکرسی میخواند. چشمها خودسر شده بودند. به فرمان مغز کاری نداشتند که چرا اشکها جاری شده. اشک شوق دیدار بود یا اشک عزای شب عاشورا؟! کسی فکرش را نمیکرد روز چهارم عزاداری در حسینیه امام خمینی، وقتی که هیچکس انتظارش را ندارد ناگهان صاحب مجلس عزای این حسینیه در مراسم حضور پیدا کنند! آن هم صاحب مجلسی که خودش برای مردمش مایه آرامش و قرار بود و برای دشمنانش مایه دل آشوب و آشفتگی! هنوز صدای شعارها قطع نشده بود: «ای رهبر آزاده آمادهایم آماده / خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست».
هنوز مجلس نظم پیدا نکرده! آقای عالی شروع کرد: «ایران ما محور جبهه جهانی مقاومت است.» اسم مقاومت که میآید یاد شهید عزیز «سیدحسن نصرالله» زنده میشود. سخنران ادامه میدهد: «ایران اگر به ضعف کشیده شود جبهه جهانی حق به ضعف کشیده میشود. محور جبهه جهانی حق رهبر انقلاب است.»
هنوز صدای شعاردادن میآید: «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند.» هنوز شور و حرارت جمعیت بالاست. نفس در سینه حبس شده که آقای عالی ادامه میدهد: «اسرائیل اگر به خودش باشد نصف روز هم نمیتواند جلوی ما مقاومت کند.» به یکباره یاد سومین پیام تلویزیونی رهبر انقلاب میافتم: «رژیم آمریکا وارد جنگ مستقیم شد، چون احساس کرد که اگر وارد نشود، رژیم صهیونیستی به کلی نابود خواهد شد. وارد جنگ شد برای اینکه او را نجات بدهد، لکن هیچ دستاوردی از این جنگ نداشت.»
من زیر لب خدا را شکر میکنم و سخنران مراسم ادامه میدهد: «ما یهود را کودککش میدانیم اما قرآن یهود را پیغمبرکش میداند.» یاد جانهای بیگناه به شهادت رسیده مچالهام میکند. جنین در شکم مادر، نوزاد دوماهه و کودک یکساله. شوق و همهمهی حاضران تمامی ندارد. سخنران تلاش میکند شور و شوق مجلس را آرام کند و ادامه میدهد: «برادران بزرگوار، اجازه بفرمایید.» پاسخ جمعیت اما شورانگیز است: «ابالفضل علمدار، خامنهای نگهدار.» آخر سر به صلواتی متوسل میشود: «برای سلامتی امام زمان و برای سلامتی رهبر بزرگوارمان صلواتی بفرستید.» الحمدلله جمعیت به احترام صلوات سکوت میکنند.
آقای عالی ادامه میدهد: «در برابر ما اسرائیل نیست، کل دنیاست. شما نگاه کنید ۷ اکتبر را و... اسرائیل ناموس نظام سلطه است و اگر دچار فروپاشی شود کل نظام سلطه دچار فروپاشی میشود. اینجا ایران اسلامی به محوریت ولی خدا در برابر کل نظام سلطه ایستاده بود و ایران ما یک ابرقدرت جهانی است و به امید فضل خدا او را به خواری و ذلت خواهیم کشاند.» یاد شب حمله موشکی ایران به پایگاه آمریکا در العدید میافتم، همان شبهایی که همه گفتند اسرائیل رفته بزرگترش را آورده است.
سخنران ادامه داد: «درس استقامت، درس مردانگی، درس مقاومت در برابر ظلم را ما از امام حسین علیهالسلام یاد گرفتیم.» تلویزیون داخل حسینیه چهره مصمم و مقتدر رهبر انقلاب را نشان میدهد. من در این میان پیش خودم بالا و پایین میکردم که آقا بدون عصا آمدهاند.

مانیتور داخل حسینیه محمود کریمی را نشان میدهد که با شتاب، خودش را به آقا رساند؛ گویی نه کاغذی در دست مانده، نه فاصلهای، نه زمانی... آنقدر تند و بیمحابا که کاغذ اشعارش را هم وسط راه رها کرده. حاج محمود هم هوش و حواسش جای دیگری است! رسیده مقابل رهبر انقلاب. حالا آقا دارند با لبخند چیزی میگویند از حالت چهره آقا رضایت از حاج محمود کریمی مشخص است. تلاش میکنم بفهمم چه میگویند اما چشمان پر از اشک جلوی هر تلاشی برای فهمیدن را گرفته است.
آقای عالی ادامه میدهد: «امام حسین علیهالسلام میفرماید: مثلی لا یبابع مثلک؛ شخصی مثل من با شخصی مثل تو بیعت نمیکند.» «صلح تحمیلی» کلید واژه بعدی است که به ذهنم حمله میکند و جمله آقا: «ملت ایران در مقابل جنگ تحمیلی محکم میایستد ــ همچنان که تا حالا ایستاده ــ در مقابل صلح تحمیلی (هم) محکم میایستد. ملت ایران در مقابل تحمیل، تسلیم هیچکس نمیشود.»
به انتهای مراسم رسیدهایم. آقای عالی از منبر پایین آمده است و محمود کریمی با سربند مشکی روی منبر است. شالی مشکی به پیشانیاش بسته. همینجا بود که به یاد گرمای کربلا در دل «صلی الله علیک یا اباعبدالله» جانانهای گفتم. کریمی شروع کرد به خواندن: «این حسین کیست که در غم از دست دادنش، مردان ما همچو زنان گریه میکنند؟» ناله جمعیت به آسمان رسید. به قول مادحین اهل بیت هیچکس تماشاچی نبود. یکی بر سینه میزد و یکی روی پا. بعضیها هم با هر دو دست به سینه و پا میزدند. بغضها ترکید. عزا بود. آقا بود. دلتنگی بود. اشک بود و اشک بود و اشک بود.
کریمی گفت: «آقاجانمون گفتن اگر خسته نمیشوی «ای ایران» بخوان. آقاجان ما واسه شما میمیریم» و شروع کرد؛ «در روح و جان من، میمانی ای وطن...» آقاجان دست برصورت گذاشته و گریه میکنند.
کشوردوستترین ایرانی، مجلس عزای امام حسین علیهالسلام را برگزار کرده! خودش را به مجلس رسانده و طلب نوحه «ای ایران» میکند. یحتمل از این به بعد این نوحه در کنار دَمهای چندصدساله ما وارد دم و دستگاه امام حسین علیهالسلام میشود. مثلا روضه خانگی میگیری، به مداح میگویی یک روضه موسیبنجعفر بخوان، یک روضه حضرت زهرا، یک روضه علی اصغر و آخرش هم طلب نوحه «ای ایران» میکنی تا درجه حماسه را بالا ببری. طلب «ای ایران» میکنی تا به تاریخ بفهمانی وجه دیگر این روضهها حماسههایی است که در ایران رقم خورده. اگر در عاشورای سال ۶۱ حسین علیهالسلام تنها ماند، اما در عاشورای ۱۴۰۴ شمسی اینجا همه ولیّ خود را در بر گرفتهاند. تاریخ به ما چه ها که نشان نداده!
