1403/12/11
|یادداشت|
روح سید و راه ما
بیروت؛ خبرنگار خطحزبالله: پیش از طلوع خورشید، خیابانهای منشعب از جاده فرودگاه که به ورزشگاه کمیل شمعون منتهی میشد، مملو از جمعیت تشییعکننده بود. خانوادهها تماماً بیرون آمده بودند تا در آخرین دیدارشان با مقتدای خود شرکت کنند، تا جایی که در خانهها تنها کسانی ماندند که بیماری یا پیری مانع از حرکتشان شده بود. همه در تشییع سید حضور داشتند.در بیشتر عکسهایی که از سید در تمام مسیرهای اختصاصیافته به آنها برافراشته شده بود، ، به ندرت میشد تصویری از او را بدون لبخد دید. انگار به مهمانان خود خوشآمد میگفت.
بر روی جاده فرودگاه، نزدیک به ورودی اردوگاه فلسطینی برج البراجنه، جمعیت تقسیم شد، کسانی که تازه از جنوب آمده بودند و کسانی که از خانههای اطراف بیرون آمده بودند: زنان به سمت خیابانهای فرعی که در میانه راه به سمت آرامگاه سید میرفتند، پیچیدند، جایی که صبحگاه محل زیارت مشتاقان گریه بود، و در انتها به سمت خیابان سفارت کویت و از آنجا به سمت ورزشگاه هدایت میشد، در حالی که مردان راه خود را به سمت پل فرودگاه سابق و از آنجا به سمت ورزشگاه ادامه دادند.
موکبهایی که نخوابیدندجوانان در هر پیچی ایستاده بودند و مردم را به مکانهای مجاز برای ورود راهنمایی میکردند. این نظم و ترتیب در نقاط توزیع چادرهای امدادگران سازمان بهداشت اسلامی و موکبهای متعددی که با القاب شهید سید نصرالله برپا شده بودند نیز مشهود بود، اینجا موکب «عزیز الامه» بود، و در نزدیکی آن «موکب حسن ابن الحسین»، «عزیز الروح» و «سید شهداء الامه». فلسطینیها نیز سهمی از این موکبها داشتند، در ورودی اردوگاه برج البراجنه، جنبش جهاد اسلامی یک موکب برپا کرده بود، جایی که بطریهای آب که با تصویر «سید شهداء الامه» و پرچم فلسطین پیچیده شده بود، توزیع میشد.
در طول مسیر جداکننده فرودگاه بیروت و پل فرودگاه سابق، جاده مملو از میزهایی بود که از تشییعکنندگان با انواع غذاها پذیرایی میکرد. این کار را از سه روز قبل از تشییع آغاز کرده بودند و در شب تشییع سید به اوج خود رسید، جایی که جاده فرودگاه «نخوابید»، و مردمش تا ساعات اولیه صبح بیدار ماندند. شبی استثنایی بود، نه تنها به این دلیل که جاده مسیر اجتنابناپذیری برای کسانی بود که از جنوب و بقاع برای شرکت در تشییع میآمدند، بلکه به این دلیل که مردم برای روز بعد آماده میشدند.
شبیه شب عاشورابرای بسیاری از کسانی که از آنجا گذشتند یا آنجا بودند، شب تاریک، غمانگیز و سنگین از فقدان بود؛ شبیه «شب عاشورا»، این را محمد مسلم میگوید، صاحب یکی از موکبهای آنجا. بسیاری مانند او از «شبی که قبل از شهادت است» سخن میگفتند، جایی که مردم این جاده به طور خاص عادت داشتند همان مراسم را در شب شهادت امام حسین علیهالسلام برپا کنند.
مردم از تشبیه سید به امام حسین علیهالسلام ابا نداشتند. «مسلم»، جوانی عضو جنبش امل با تاکید بر این مفهوم میگوید؛ «امام حسین با طاغوت عصر خود بیعت نکرد و سیدحسن نصرالله نیز همین راه را رفت». بسیاری موکبهای خود را تا صبح باز نگه داشتند، در حالی که در پسزمینه صدای سید طنینانداز بود. تا آن لحظه هیچکس نمیدانست که فردا چه خواهد شد، همه با یک سؤال ذهنشان مشغول بود: وضعیت چه خواهد شد وقتی عمامهاش بر فراز پیکر خفته درون تابوت چوبی ظاهر شود؟
بعد از سید...عشق به او تنها به پذیرایی از مهمانها و گریههای لبریز از اندوه محدود نمیشد، بلکه در سرعت پر شدن خیابانها از تشییعکنندگان نیز مشهود بود. هنوز ساعت به ۱۰ صبح نرسیده بود، یعنی سه ساعت قبل از شروع مراسم، که اتوبان اسد و خیابانهای مجاور آن از تشییعکنندگانی که کنار جاده نشسته بودند و منتظر شروع مراسم بودند، لبریز شده بود.
آنچه در این سیل جلب توجه میکرد، خجالت مردم از بلند کردن عکسهای شهدای خود در حضور سید بود، زیرا عکسهای شهدایشان کوچکتر از عکس صاحب مراسم بود، به اندازه کمی بزرگتر از یک «دکمه» روی سینه پدر، مادر، خواهر یا یکی از بستگانش. در حالی که عکسهای بزرگ شهدا بسیار کم بود در مقایسه با عکسهای بزرگ از سید. شاید به این دلیل که «بعد از سید همه چیز آسان شده است»، این را زنی میگوید که عکس دو پسر خواهرش، مصطفی و مجتبی ناصر را در دست دارد. دو جوانی که در جنگ اخیر به شهادت رسیدند.
او میگوید: «ممکن است برخی باور نکنند که ما مرگ فرزندانمان را باور کردیم اما مرگ سید حسن نصرالله را باور نکردیم». زیرا تا لحظهای که تابوت را دیدم، هنوز «ذهنم آن را درک و باور نکرده بود». و این حالتی است که بسیاری از کسانی که هفته پیش در تشییع سید شرکت کردند و او را تا حدی دوست داشتند که غیابش را باور نمیکردند، تجربه کردند.
این حس و حال را به وضوح میشد در لحظه ورود ماشین حامل پیکر شهدا به ورزشگاه دید و فهمید. تشییعکنندگان که از ساعتها قبل نشسته بودند و شعار داده بودند و اشک ریخته بودند، در این لحظه چنان ضجه زدند و بر سر و سینه میکوبیدند که تو گویی سید همین دیروز به شهادت رسیده و نه پنج ماه پیش! داغ او تازه بود. به تازگی و گرمی اشکهایی که نه دیگر قطره قطره، بلکه همچون جویی باریک بر صورتهای برافروخته روان بود.
کجاست نصرالله...«زینب فرحات» یکی از کسانی بود که منتظر رسیدن تابوت بودند تا باور کنند. فرحات این را با صدایی گرفته میگوید. این زن هفتاد ساله که با فرزندان و نوههایش آمده بود، هر بار که نام نصرالله با کلمه شهید قبل از آن ذکر میشد، گریه میکرد. وقتی صدا فریاد میزند «کجاست نصرالله... کجاست...»، گریه میکند. و هر بار که صدا از بلندگو دوباره پخش میشود، او دوباره گریه میکند، گویی که آن را برای اولین بار میشنود. و همین طور ادامه مییابد. گریه میکند، سپس اشکهایش را پاک میکند و دوباره گریه میکند، و بسیاری مانند او، چه از مردم عادی و چه از داغدارانِ شهید داده، زیرا «واقعه امروز بزرگ است». این جمله را مادر یکی از شهدا که عکس پسرش را روی سینهاش و عکس دو سید را در دستش و پرچم حزب الله را حمل میکرد، گفت. او از جنوب آمده بود تا «سید را بدرقه کند»، و گفت به جنوب بازمیگردد تا روز دوشنبه در تشییع شهید سید هاشم صفیالدین شرکت کند.
اندوهی که به تأخیر افتاده بود فوران کردگویی مردم تنها با ورود ماشینی که تابوتها را حمل میکرد، شهادت سید را باور کردند. اندوهی که به تأخیر افتاده بود، یکباره فوران کرد و سیل اشک از چشمان کسانی که برای تشییع «پدرشان» جمع شده بودند، جاری شد. اشکها برای مدت طولانی جاری شد تا جایی که چشمها قرمز شد، گویی که این لحظهای بود که آنها باور کردند که او برای همیشه از میانشان رفته است.
این فقدانی عادی نبود، و مختص به یک نفر نبود. فقدانی جمعی بود، فقدانی به اندازه جهان، که صدها هزار نفر آن روز در خیابانها و جادهها تجربه کردند. و در لحظهای که صدای سید برای آخرین بار طنینانداز شد و به آنها خطاب کرد «ای شریفترین و کریمترین مردم»، مردم با فریاد واکنش نشان دادند، قبل از اینکه آرام بگیرند و مشتهای خود را با فریاد «لبیک یا نصرالله» بلند کنند. این سید است. این سیدحسن نصرالله است که انگشت خود را بلند میکرد و صدها هزار مشت در مقابلش با فریاد «لبیک یا نصرالله» بلند میشد، و روز یکشنبه پنجم اسفند صدها هزار تشییعکننده نیز با صدای او فریاد زدند «لبیک» و «هیهات منا الذله»، قبل از اینکه دوباره با عبور جنگندههای اسرائیلی برای دو بار متوالی از آسمان بیروت، آن را تکرار کنند.
چهار جنگنده در آسمانچهار جنگندهای که از فراز جمعیت با ارتفاعی بسیار پایین گذشتند، با فاصله زمانی حدود دو ساعت، دیوار صوتی را شکستند و شاید آن باند جنایتکاری که اینها را فرستاده بود، گمان میکرد مردم با دیدن جنگندهها میترسند و نظم مراسم به هم میریزد اما نه تنها چنین نشد بلکه در حرکتی غیرارادی و جمعی که از اعماق دل و روح جمعیت برمیخاست، همه مشتهای خود را به سوی آسمان گره کرده و با فریادی که آغشته به بغض و کینه بود، شعار دادند؛ «الموت لاسرائیل».
وداع آخرآن مشتهای بلند شده به سمت آسمان صحنهای عادی نبود، بلکه سیلابی بود که از آرامگاه سیدحسن نصرالله تا قلب ورزشگاه امتداد داشت، جایی که حرکت تقریباً غیرممکن بود بین خیابانهای شهید سلیمانی و سفارت کویت، زیرا مردم پس از پر شدن ورزشگاه از تشییعکنندگان، در آنجا مستقر شدند.
مراسم رسمی تقریباً ظهر آغاز شد و تا عصر به طول انجامید. ازدحام جمعیت چنان بود که خواندن نماز بر پیکر شهدا و انتقال آنها از ورزشگاه به محل تدفین سید، بسیار بیش از آنچه پیشبینی شده بود، طول کشید. چرا که خیابان منتهی به آرامگاه، مملو از جمعیت بود.
جمعیتی که در سرما ساعتها مضطرب و منتظر بودند تا برای آخرین بار با مقتدای خود وداع کنند.
یوم اللهآن روز در تاریخ لبنان و بلکه مقاومت یک روز تاریخی و یومالله شد. روزی که بیش از ۷۰۰ خبرنگار از سراسر دنیا ثبت کردند، ریشههای مقاومت قویتر از آن است که با بمب و موشک نابود شود. چرا که مقاومت در دل و جان این مردم ریشه کرده است. و تنها مردم لبنان نبودند که آن روز سوختند و گریستند. عاشقان سید از حدود ۸۰ کشور دنیا در بیروت حضور داشتند و این حضور نشان داد که پیام و راه سید منحصر به مرزهای لبنان نیست. هرکجا مظلومی هست و هرکس که آزاده است، خود را مخاطب پیام آزادیبخش سید میبیند و میداند. آنها از همه ایدئولوژیها، زبانها، باورها، رنگها، ادیان و وابستگیها آمدند و به زبانهای عربی و غیر عربی گفتند: لبیک یا نصرالله. این علاوه بر تعداد زیادی از کسانی بود که آرزوی حضور داشتند و با قلب، آگاهی و وجدان خود حاضر شدند، اما به دلایل مختلف نتوانستند و شرایط، مانع حضورشان در جمع عاشقان شد.
تو را چه باید نامید؟تو را چه بنامیم؟ ای عاشق انقلابیون، عاشق فقرا، عاشق مظلومان و درماندگان، رهبر، سیاستمدار، رزمنده، پدر، معلم و... تو چنان زیستی که بر شانههایت آرزوها و نگرانیهای ما را برای رسیدن به آزادی و کرامت حمل میکردی و آن روز ما تو را با اشک و فریادهای خود بدرقه کردیم؛ بدورد ای مجاهد کبیر! ما از دیدن دوباره آن لبخند زیبا محروم شدیم اما روح تو راه به ما نشان خواهد داد و ما در این راه و بر این عهد استوار میمانیم.
