1403/10/26
|یادداشت|
انقلاب اسلامی با «جزیره ثبات» آمریکا چه کرد؟
حضرت آیتالله خامنهای در دیدار مردم قم در تاریخ ۱۴۰۳/۱۰/۱۹ فرمودند: «بعضیها میگویند: شما که نسبت به آمریکا، نه حاضرید مذاکره کنید، نه حاضرید ارتباط برقرار کنید، [پس] چرا با کشورهای اروپایی ارتباط دارید؟ خب آنها هم مثل آمریکایند، چه فرقی میکند؟ خب همانطور که آنها سفارت دارند، این هم داشته باشد. نه، فرق هست [بین اینها]. فرقش این است که آمریکا اینجا تملّک کرده بود، از کف او و قبضهی او بیرون کشیده شد؛ کینهی او نسبت به کشور و انقلاب، کینهی شتری است و به این آسانیها دستبردار نیست.»
به همین مناسبت رسانهی KHAMENEI.IR در گفتاری از آقای دکتر شعیب بهمن، کارشناس مسائل بینالملل، سیاست آمریکا نسبت به کشورهای منطقه و علت کینهورزی آن نسبت به انقلاب اسلامی را بررسی کرده است.
رابطه آمریکا با رژیمهای اقتدارگرا و دیکتاتوری
دربارهی این پرسش که چرا آمریکا از وجود یک ایران وابسته و استبدادی حمایت میکند، باید به این نکته توجه داشت که ایالات متحدهی آمریکا در سالهای گذشته راهبردهای جهانی خود را بهویژه در منطقهی غرب آسیا به نحوی ترسیم کرده که در آن چند ویژگی قابل ملاحظه به چشم میخورد. در واقع، آمریکا برای حفظ نفوذ خود در منطقه و گسترش استیلا و قدرت هژمونیک خود، چند اقدام در کشورهای مختلف منطقه انجام داده است. اولین اقدام حمایت از دیکتاتورها بوده است. به این معنا که آمریکا همیشه رابطهی بسیار پیچیدهای با رژیمهای اقتدارگرا و دیکتاتوری داشته و به دلایل ژئوپلتیکی، اقتصادی و استراتژیک از نظامهای دیکتاتوری حمایت کرده است. در این خصوص باید توجه داشت که از نظر آمریکاییها، با توجه به ارزش بالایی که منطقهی غرب آسیا دارد از حیث منابع غنی انرژی و سایر منابع طبیعی، دیکتاتورها بهتر از نظامهای سیاسی دموکرات میتوانند منافع آمریکا را تضمین و تأمین کنند. به این دلیل که نظامهای سیاسی دموکرات قاعدتاً تمایلی به غارت منابع ملی ندارند و در این نظامها صداهایی که مخالف غارت منابع ملی باشند میتواند بلند باشد. ولی در سیستمهای دیکتاتوری، این صداها به راحتی خفه میشوند و در پستو قرار میگیرند.
بنابراین، دیکتاتوریها معمولاً شرایط آسانتری را برای منافع تجاری، ژئوپلتیکی و نظامی آمریکا فراهم میکنند. ضمن اینکه آمریکا در طول تاریخ به کشورهای وابسته و استبدادی خیلی راحتتر توانسته نفوذ کند. یکی از این روشهای نفوذ، مسئلهی فروش سلاح به این کشورها بوده که باز هم باعث شده منابع مادی این کشورها تحت تأثیر قرار گیرد. بنابراین، دیکتاتورها و نظامهای استبدادی به آمریکا اجازه میدهند که اهداف استراتژیک خود را در منطقه برقرار کند. در طول دهههای گذشته، تعداد زیادی از این دیکتاتورها با آمریکا روابط نزدیکی داشتند. رژیم حسنی مبارک در مصر، رژیم پهلوی در ایران، زین العابدین بن علی در تونس و علی عبدالله صالح در یمن، جزو نمونههایی هستند که آمریکاییها با حمایت از آنها منافع خود را به پیش بردند؛ منافع ژئوپلتیک، منابع غنی انرژی و همچنین سایر منافع اقتصادی که میتوانستند در اینجا به دست بیاورند.
وابستهسازی کشورهای اسلامی یا سرنگونی دولتهای مخالف؛ سیاست راهبردی آمریکا
البته این سیاستهای آمریکا در حمایت از دیکتاتورها نشاندهندهی یک تناقض عمیق در ادعای این کشور در زمینهی ترویج دموکراسی است. به این معنا که آمریکا در حمایت از نظامهای استبدادی عملاً ارزشهایی که از آنها دم میزند و خود را مروّج آن میداند، مانند آزادی و دموکراسی، را قربانی منافع سیاسی و اقتصادی خود کرده است. این موضوع باعث شده که در این کشورها نظام استبدادی بیشترین آسیب را به مردم و کشور خود بزند. در کنار حمایت از دیکتاتورها، آمریکاییها از روشهای مختلف دیگری نیز برای پیشبرد منافع خود در منطقه استفاده کردند، مانند سرنگونی دولتهایی که با آمریکا مخالفت کردند، وابستهسازی کشورهای اسلامی به آمریکا در حوزههای مختلف، و اعمال تحریمها و فشارهای اقتصادی. اینها از جمله راهبردهایی بوده که آمریکاییها به کار بردهاند.
معنای این موضوع این است که یا کشورها میبایست به شکل استبدادی و دیکتاتوری هدایت شوند و جزو متحدان نزدیک آمریکا باشند و از ثبات برخوردار شوند، و اگر در تعارض با آمریکا باشند، ممکن است که سرنگون شوند، با تحریمها و فشارهای اقتصادی مواجه شوند، یا حتی مورد تهاجم نظامی مستقیم قرار بگیرند و فضای سیاسی داخلی آنها دچار بیثباتی شود. در این زمینه، آمریکاییها استفادههای فراوانی از تفرقههای قومی، تفرقههای مذهبی و همچنین گروههای تروریستی کردند که مصادیق آن کاملاً روشن و واضح است.
گره خوردن سیاست خارجی آمریکا در منطقه با مسئله ایران
سیاست خارجی آمریکا در دهههای اخیر، بهویژه در مورد منطقهی غرب آسیا، کاملاً با مسئلهی ایران گره خورده است. در اینجا دو نکتهی بسیار مهم در سیاست خارجی آمریکا وجود دارد. نکتهی اول: مسئلهی ایران است. به هر حال، آمریکاییها برای دههها پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بر این کشور مسلط بودند و کنترل بسیار زیادی هم بر حوزههای سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نظامی ایران داشتند. در واقع، ایران در دکترینهای مختلفی که توسط رؤسای جمهور آمریکا مطرح میشد، همیشه به عنوان متحد ایالات متحده شناخته میشد و آمریکاییها قصد داشتند بسیاری از اهداف و راهبردهای منطقهای خود را از طریق ایران محقق کنند. به عنوان مثال، ایران در دکترین سیاست خارجی نیکسون به عنوان یکی از دو ستون اجرایی و بازوهای اجرایی آمریکا در منطقهی خلیج فارس شناخته شد. یا در دکترین کارتر، از ایران به عنوان جزیرهی ثبات یاد شد که میتواند منافع ایالات متحده را در منطقه تضمین کند و به پیش ببرد.
بنابراین، آمریکاییها در ایران از چنان نفوذی برخوردار بودند که این نفوذ نه تنها منافع آمریکا در ایران را تضمین میکرد، بلکه منافع آمریکا در کل منطقه را نیز تأمین میکرد. این نفوذ به حدی بود که آمریکاییها هر آنچه میخواستند در محیط داخلی ایران انجام میدادند و عملاً از طریق ایران میتوانستند منافع خود را در منطقه پیش ببرند. در چنین شرایطی، وقوع انقلاب اسلامی در ایران وضعیت را کاملاً برای آمریکاییها تغییر داد. به ویژه که ایران صرفاً از سبد متحدان آمریکا خارج نشد، بلکه به عنوان یک قدرت مستقل سر برآورد. این قدرت مستقل در استقلالطلبی خود در حوزهی سیاست خارجی، کاملاً منافع آمریکا را در منطقه به چالش کشید و آمریکاییها با یک معضل بزرگ در منطقه مواجه شدند.
به چالش کشیده شدن موجودیت رژیم صهیونی با تشکیل محور مقاومت
در سالهای بعد، این معضل برای آمریکاییها بزرگتر و بزرگتر شد به واسطهی قوام جبههی مقاومت در منطقه. بنابراین، سیاست خارجی آمریکا در واقع یک ضلعش به از دست رفتن ایران در سیاست خارجی این کشور و تبدیل شدن ایران به یک چالش اساسی برای آمریکا ارتباط پیدا میکند. ضلع دیگر به مسئلهی رژیم صهیونیستی ارتباط دارد. رژیمی که آمریکا مهمترین حامی آن به شمار میآید و حمایتهای قابل توجهی در حوزههای نظامی، اقتصادی و سیاسی انجام داده است. در این بین، ایران مهمترین کشوری بوده که در حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی و در واقع در دوام و بقای این رژیم، بزرگترین اختلال را برای آمریکاییها ایجاد کرده است.
بنابراین، علاوه بر اینکه ایران از سبد متحدان آمریکا خارج شد، در سالهای بعد از انقلاب به یک چالش بزرگ برای سیاست خارجی این کشور تبدیل شد. به ویژه با برساخت محور مقاومت، ایران موجودیت رژیم صهیونیستی را به چالش کشید و دردسرهای عظیمی ایجاد کرد. به همین دلیل است که این کینهورزی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران کاملاً مشخص و واضح است.
آمریکاییها حس میکنند که با از دست دادن ایران نه تنها یک دارایی استراتژیک را در منطقه از دست دادهاند، بلکه بزرگترین چالش برای حوزهی سیاست خارجیشان در خصوص اسرائیل نیز پدید آمده است. به همین دلیل، در سالهای گذشته از انواع ابزارها و اهرمها در حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتی، نظامی و رسانهای استفاده کردند تا بتوانند ایران را دچار چالش کنند. استفادهی متنوع از ابزارهای مختلف، بیانگر این نگاه کینهتوزانهی آمریکاییها به جمهوری اسلامی و ایران در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است.
تاریخچه وابستهسازی کشورها به آمریکا
یکی از رویکردهای ایالات متحده آمریکا برای پیشبرد منافع خود، وابستهسازی کشورها به این دولت بوده است. این استراتژی وابستهسازی تاریخچهای بسیار طولانی دارد و آمریکا از ابزارها و اهرمهای متنوعی برای پیشبرد این پروژه استفاده کرده است. یکی از این ابزارها، اعطای کمکهای اقتصادی و برقراری روابط تجاری با کشورهای منطقه بوده است. آمریکا تلاش کرده تا با ارائه کمکهای مالی به برخی از کشورهای منطقه، آنها را به سمت پذیرش سیاستهای خود سوق دهد. علاوه بر این، وابستهسازی در حوزهی روابط تجاری نیز نقش بسیار مهمی ایفا کرده است. در کنار این موارد، اعطای کمکهای نظامی نیز یکی دیگر از روشهای ایالات متحده برای ایجاد وابستگی کشورهای منطقه به خود بوده است. بهعنوان مثال، آمریکا کوشیده تا با ایجاد شراکتهای نظامی گسترده با بسیاری از کشورهای منطقه و ارائه حمایتهای نظامی به آنها، این وابستگی را تقویت کند.
بعد سوم وابستهسازی به نفوذ سیاسی و حمایت از رژیمهای استبدادی در این کشورها بازمیگردد. آمریکاییها در این زمینه نیز تلاش کردند تا با نفوذ سیاسی در کشورهای مختلف، آنها را به خود وابسته کنند و در تصمیمگیریهای این کشورها، بهویژه در مسائل خارجی که منافع آمریکا را تضمین میکنند، تأثیر بگذارند. این وابستهسازی اگرچه در ابعاد اقتصادی و نظامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران از بین رفت ــ یعنی جمهوری اسلامی نه کمک مالی از آمریکا دریافت کرد و نه کمک نظامی که بتواند این وابستگی را از طریق آنها تقویت کند ــ اما در حوزهی سیاسی، آمریکاییها سرمایهگذاری قابل توجهی انجام دادند، چه بهصورت مستقیم و چه غیرمستقیم. از این طریق، آنها هم بر تفکرات بخشی از نخبگان و سیاستمداران ایرانی تأثیر گذاشتند و هم تلاش کردند افکار عمومی را در جامعه به سمتی هدایت کنند که گویی اگر ایران با آمریکا رابطهی خوبی نداشته باشد، به کشوری منزوی تبدیل خواهد شد. این انزوا نیز به نوبهی خود میتواند منجر به چالشهای اساسی در حوزههای مختلف شود.
بنابراین، اینکه آمریکاییها تمایل دارند منافع این کشور در حوزهی سیاست خارجی ایران مدنظر قرار گیرد، بخشی از آن از طریق نفوذی است که توانستهاند در بین بخشی از نخبگان و افکار عمومی مردم ما ایجاد کنند. دلیل اینکه آمریکاییها چنین چیزی را میخواهند، این است که میخواهند با تأثیرگذاری بر حوزهی سیاست خارجی ایران، استقلال عمل ایران در مسائل خارجی، بهویژه در حوزهی سیاستهای منطقهای را سلب کنند. هدف آنها این است که ایران را به مرحلهای بکشانند که نه تنها از تعارض با آمریکا و اسرائیل دست بردارد، بلکه به نوعی هر آنچه که آمریکاییها دیکته میکنند را مانند کشورهای دیگر در منطقه اجرا کند.
هزینه رسانهای آمریکا برای تأثیرگذاری بر ذهن مردم و نخبگان
آمریکاییها در سالهای گذشته در این حوزه سرمایهگذاریهای قابل ملاحظهای کردهاند. اگر تعداد رسانههایی که با حمایت آمریکا در خارج از ایران به زبان فارسی راهاندازی شدهاند مورد بررسی قرار گیرد، کاملاً مشخص میشود که چقدر برای این سرمایهگذاری هزینه کردهاند تا بتوانند در ذهن افکار عمومی مردم ایران و نخبگان سیاسی تأثیر بگذارند و آنها را تحت تأثیر قرار دهند. به گونهای که در تصمیمگیریهای کلان و در جهتگیریهای کلان، بیش از آنکه منافع ملی ایران رعایت شود، منافع آمریکا در اولویت قرار گیرد.
این استراتژی است که آمریکاییها در کشورهای مختلفی که با آمریکا دارای تعارض هستند، پیادهسازی کرده و همچنان نیز ادامه دارد. به هر حال، ضرورت دارد که در این حوزه هشیاریهای لازم صورت گیرد و قاعدتاً آن چیزی که میتواند چراغ راهنما برای نخبگان و افکار عمومی باشد، منافع ملی و امنیت ملی ایران است. منافع ملی و امنیت ملی ایران، روشنکنندهی تصمیمگیریهای کلان و جهتگیریهای کلان در حوزهی سیاست خارجی ایران هستند. هر کس که از این چارچوب تخطی کند، به نوعی میتوان گفت که در زمین آمریکاییها ایفای نقش میکند و بیش از آنکه مصالح ملی ایران را در نظر بگیرد، منافع ملی آمریکا را مورد توجه قرار میدهد.
فراهم شدن امنیت برای منطقه درصورت مقابله با رژیم صهیونی
دلیل اصلی اینکه مقابله با رژیم صهیونیستی برای امنیت و ثبات منطقه اهمیت دارد، این است که اگر تاریخ منطقه مورد ارزیابی قرار گیرد، متوجه میشویم که از زمانی که این رژیم در منطقه پدید آمده، ثبات و آرامش از منطقهی غرب آسیا رخت بربسته است. این رژیم در طول دوران حیاتش مرتکب جنایتهای بسیار زیادی شده، که نمونهی اخیر آن نسلکشی در غزه است. همچنین، این رژیم جنگهای بیشماری را آغاز کرده و کشورهای پیرامون را ناگزیر کرده که وارد درگیری و نزاع شوند. بنابراین، ماهیت غاصب و جنایتکارانهی این رژیم و نوع کنش آن که کاملاً مبتنی بر تضییع حقوق بشر و انسانی است، نشان میدهد که باید با این رژیم مقابلهی جدی صورت بگیرد. ایده و هدف نهایی تأسیس رژیم صهیونیستی صرفاً ایجاد حکومت در اراضی اشغالی فلسطین نیست، بلکه مبتنی بر ایجاد حکومت از نیل تا فرات است و این ایده، ایدهای خطرناک برای همهی کشورهای منطقه به شمار میآید.
رژیم صهیونیستی نشان داده که در عداوت با مردم منطقه و جنایتکاریاش هیچ حد و مرزی نمیشناسد. به همین دلیل، همهی کشورهای منطقه میبایستی در برابر این رژیم قرار بگیرند. واضح است که تا زمانی که این رژیم در منطقهی غرب آسیا وجود دارد، منطقه روی آرامش را نخواهد دید. تنها در صورتی که رژیم صهیونیستی از بین برود، صلح، ثبات و آرامش در منطقه پدید خواهد آمد. این امر برای آمریکاییها، با توجه به حمایتی که از اسرائیل میکنند، بسیار سخت و دشوار خواهد بود. اما همهی کشورهای منطقه باید متوجه باشند که اگر صلح، ثبات و آرامش میخواهند، ناگزیر به مبارزه با رژیم صهیونیستی و از بین بردن این رژیم هستند تا بتوانند به آن صلح و ثبات و آرامش دست یابند.
نقش محور مقاومت در مبارزه با اشغالگری رژیم صهیونی
انقلاب اسلامی در دو حوزهی داخلی و خارجی اقدامات قابل توجهی انجام داده تا بتواند در برابر سلطهی آمریکا ایستادگی کند. در وهلهی اول، انقلاب اسلامی پروژهی وابستگی ایران به آمریکا را مختل کرد. این به معنای از بین بردن مدلهای وابستهسازی کشورها به آمریکا، شامل روابط تجاری، نظامی و سیاسی در محیط داخلی ایران بود. این تغییرات شرایط جدیدی را در ایران پدید آورد و نظام سیاسی با سیاست خارجی مستقل شکل گرفت که چالشی اساسی برای آمریکاییها به وجود آورد. در کنار این اقدامات داخلی، مهمترین پروژهای که ایران برای به چالش کشیدن آمریکا انجام داد، پروژهی مقاومت و ایجاد جبههی مقاومت در منطقه بود. ایران با حمایت از جنبشها، گروهها و دولتهایی که خواهان حفظ استقلال خود و مبارزه با سلطهطلبی آمریکا بودند، تلاش کرد عزت و کرامت خود را در برابر اشغالگری رژیم صهیونیستی حفظ کند. این حمایتها گام بسیار مهمی در پس زدن آمریکا در منطقه بود.
امروز، محور مقاومت نقش بسیار مهمی در منطقه دارد و به نوعی زایش استراتژیک انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در منطقه محسوب میشود. این گروهها، جنبشها و کشورهایی که خواهان مقابله با تجاوزگری و اشغالگری بودند، حول یک محور جمع شدند و با حمایت و توانمندسازی ایران، بزرگترین چالش برای رژیم صهیونیستی و سیاستهای آمریکا در خاورمیانه و غرب آسیا به وجود آمد. بنابراین، آنچه که ایران انجام داد، هم در محیط داخلی و هم در محیط خارجی تأثیرات قابل توجهی در بیداری و آگاهی ملتها داشته و باعث شکلگیری جنبش مقاومت، به نام محور مقاومت در منطقه شده است. این جنبش موفق شده چالشهای بزرگی را برای آمریکاییها و اسرائیلیها ایجاد کند و با تداوم این فعالیتها، احتمال وقوع اتفاقات بزرگتری در آینده وجود دارد.
به همین مناسبت رسانهی KHAMENEI.IR در گفتاری از آقای دکتر شعیب بهمن، کارشناس مسائل بینالملل، سیاست آمریکا نسبت به کشورهای منطقه و علت کینهورزی آن نسبت به انقلاب اسلامی را بررسی کرده است.
رابطه آمریکا با رژیمهای اقتدارگرا و دیکتاتوری
دربارهی این پرسش که چرا آمریکا از وجود یک ایران وابسته و استبدادی حمایت میکند، باید به این نکته توجه داشت که ایالات متحدهی آمریکا در سالهای گذشته راهبردهای جهانی خود را بهویژه در منطقهی غرب آسیا به نحوی ترسیم کرده که در آن چند ویژگی قابل ملاحظه به چشم میخورد. در واقع، آمریکا برای حفظ نفوذ خود در منطقه و گسترش استیلا و قدرت هژمونیک خود، چند اقدام در کشورهای مختلف منطقه انجام داده است. اولین اقدام حمایت از دیکتاتورها بوده است. به این معنا که آمریکا همیشه رابطهی بسیار پیچیدهای با رژیمهای اقتدارگرا و دیکتاتوری داشته و به دلایل ژئوپلتیکی، اقتصادی و استراتژیک از نظامهای دیکتاتوری حمایت کرده است. در این خصوص باید توجه داشت که از نظر آمریکاییها، با توجه به ارزش بالایی که منطقهی غرب آسیا دارد از حیث منابع غنی انرژی و سایر منابع طبیعی، دیکتاتورها بهتر از نظامهای سیاسی دموکرات میتوانند منافع آمریکا را تضمین و تأمین کنند. به این دلیل که نظامهای سیاسی دموکرات قاعدتاً تمایلی به غارت منابع ملی ندارند و در این نظامها صداهایی که مخالف غارت منابع ملی باشند میتواند بلند باشد. ولی در سیستمهای دیکتاتوری، این صداها به راحتی خفه میشوند و در پستو قرار میگیرند.
بنابراین، دیکتاتوریها معمولاً شرایط آسانتری را برای منافع تجاری، ژئوپلتیکی و نظامی آمریکا فراهم میکنند. ضمن اینکه آمریکا در طول تاریخ به کشورهای وابسته و استبدادی خیلی راحتتر توانسته نفوذ کند. یکی از این روشهای نفوذ، مسئلهی فروش سلاح به این کشورها بوده که باز هم باعث شده منابع مادی این کشورها تحت تأثیر قرار گیرد. بنابراین، دیکتاتورها و نظامهای استبدادی به آمریکا اجازه میدهند که اهداف استراتژیک خود را در منطقه برقرار کند. در طول دهههای گذشته، تعداد زیادی از این دیکتاتورها با آمریکا روابط نزدیکی داشتند. رژیم حسنی مبارک در مصر، رژیم پهلوی در ایران، زین العابدین بن علی در تونس و علی عبدالله صالح در یمن، جزو نمونههایی هستند که آمریکاییها با حمایت از آنها منافع خود را به پیش بردند؛ منافع ژئوپلتیک، منابع غنی انرژی و همچنین سایر منافع اقتصادی که میتوانستند در اینجا به دست بیاورند.
وابستهسازی کشورهای اسلامی یا سرنگونی دولتهای مخالف؛ سیاست راهبردی آمریکا
البته این سیاستهای آمریکا در حمایت از دیکتاتورها نشاندهندهی یک تناقض عمیق در ادعای این کشور در زمینهی ترویج دموکراسی است. به این معنا که آمریکا در حمایت از نظامهای استبدادی عملاً ارزشهایی که از آنها دم میزند و خود را مروّج آن میداند، مانند آزادی و دموکراسی، را قربانی منافع سیاسی و اقتصادی خود کرده است. این موضوع باعث شده که در این کشورها نظام استبدادی بیشترین آسیب را به مردم و کشور خود بزند. در کنار حمایت از دیکتاتورها، آمریکاییها از روشهای مختلف دیگری نیز برای پیشبرد منافع خود در منطقه استفاده کردند، مانند سرنگونی دولتهایی که با آمریکا مخالفت کردند، وابستهسازی کشورهای اسلامی به آمریکا در حوزههای مختلف، و اعمال تحریمها و فشارهای اقتصادی. اینها از جمله راهبردهایی بوده که آمریکاییها به کار بردهاند.
معنای این موضوع این است که یا کشورها میبایست به شکل استبدادی و دیکتاتوری هدایت شوند و جزو متحدان نزدیک آمریکا باشند و از ثبات برخوردار شوند، و اگر در تعارض با آمریکا باشند، ممکن است که سرنگون شوند، با تحریمها و فشارهای اقتصادی مواجه شوند، یا حتی مورد تهاجم نظامی مستقیم قرار بگیرند و فضای سیاسی داخلی آنها دچار بیثباتی شود. در این زمینه، آمریکاییها استفادههای فراوانی از تفرقههای قومی، تفرقههای مذهبی و همچنین گروههای تروریستی کردند که مصادیق آن کاملاً روشن و واضح است.
گره خوردن سیاست خارجی آمریکا در منطقه با مسئله ایران
سیاست خارجی آمریکا در دهههای اخیر، بهویژه در مورد منطقهی غرب آسیا، کاملاً با مسئلهی ایران گره خورده است. در اینجا دو نکتهی بسیار مهم در سیاست خارجی آمریکا وجود دارد. نکتهی اول: مسئلهی ایران است. به هر حال، آمریکاییها برای دههها پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بر این کشور مسلط بودند و کنترل بسیار زیادی هم بر حوزههای سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نظامی ایران داشتند. در واقع، ایران در دکترینهای مختلفی که توسط رؤسای جمهور آمریکا مطرح میشد، همیشه به عنوان متحد ایالات متحده شناخته میشد و آمریکاییها قصد داشتند بسیاری از اهداف و راهبردهای منطقهای خود را از طریق ایران محقق کنند. به عنوان مثال، ایران در دکترین سیاست خارجی نیکسون به عنوان یکی از دو ستون اجرایی و بازوهای اجرایی آمریکا در منطقهی خلیج فارس شناخته شد. یا در دکترین کارتر، از ایران به عنوان جزیرهی ثبات یاد شد که میتواند منافع ایالات متحده را در منطقه تضمین کند و به پیش ببرد.
بنابراین، آمریکاییها در ایران از چنان نفوذی برخوردار بودند که این نفوذ نه تنها منافع آمریکا در ایران را تضمین میکرد، بلکه منافع آمریکا در کل منطقه را نیز تأمین میکرد. این نفوذ به حدی بود که آمریکاییها هر آنچه میخواستند در محیط داخلی ایران انجام میدادند و عملاً از طریق ایران میتوانستند منافع خود را در منطقه پیش ببرند. در چنین شرایطی، وقوع انقلاب اسلامی در ایران وضعیت را کاملاً برای آمریکاییها تغییر داد. به ویژه که ایران صرفاً از سبد متحدان آمریکا خارج نشد، بلکه به عنوان یک قدرت مستقل سر برآورد. این قدرت مستقل در استقلالطلبی خود در حوزهی سیاست خارجی، کاملاً منافع آمریکا را در منطقه به چالش کشید و آمریکاییها با یک معضل بزرگ در منطقه مواجه شدند.
به چالش کشیده شدن موجودیت رژیم صهیونی با تشکیل محور مقاومت
در سالهای بعد، این معضل برای آمریکاییها بزرگتر و بزرگتر شد به واسطهی قوام جبههی مقاومت در منطقه. بنابراین، سیاست خارجی آمریکا در واقع یک ضلعش به از دست رفتن ایران در سیاست خارجی این کشور و تبدیل شدن ایران به یک چالش اساسی برای آمریکا ارتباط پیدا میکند. ضلع دیگر به مسئلهی رژیم صهیونیستی ارتباط دارد. رژیمی که آمریکا مهمترین حامی آن به شمار میآید و حمایتهای قابل توجهی در حوزههای نظامی، اقتصادی و سیاسی انجام داده است. در این بین، ایران مهمترین کشوری بوده که در حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی و در واقع در دوام و بقای این رژیم، بزرگترین اختلال را برای آمریکاییها ایجاد کرده است.
بنابراین، علاوه بر اینکه ایران از سبد متحدان آمریکا خارج شد، در سالهای بعد از انقلاب به یک چالش بزرگ برای سیاست خارجی این کشور تبدیل شد. به ویژه با برساخت محور مقاومت، ایران موجودیت رژیم صهیونیستی را به چالش کشید و دردسرهای عظیمی ایجاد کرد. به همین دلیل است که این کینهورزی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران کاملاً مشخص و واضح است.
آمریکاییها حس میکنند که با از دست دادن ایران نه تنها یک دارایی استراتژیک را در منطقه از دست دادهاند، بلکه بزرگترین چالش برای حوزهی سیاست خارجیشان در خصوص اسرائیل نیز پدید آمده است. به همین دلیل، در سالهای گذشته از انواع ابزارها و اهرمها در حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتی، نظامی و رسانهای استفاده کردند تا بتوانند ایران را دچار چالش کنند. استفادهی متنوع از ابزارهای مختلف، بیانگر این نگاه کینهتوزانهی آمریکاییها به جمهوری اسلامی و ایران در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است.
تاریخچه وابستهسازی کشورها به آمریکا
یکی از رویکردهای ایالات متحده آمریکا برای پیشبرد منافع خود، وابستهسازی کشورها به این دولت بوده است. این استراتژی وابستهسازی تاریخچهای بسیار طولانی دارد و آمریکا از ابزارها و اهرمهای متنوعی برای پیشبرد این پروژه استفاده کرده است. یکی از این ابزارها، اعطای کمکهای اقتصادی و برقراری روابط تجاری با کشورهای منطقه بوده است. آمریکا تلاش کرده تا با ارائه کمکهای مالی به برخی از کشورهای منطقه، آنها را به سمت پذیرش سیاستهای خود سوق دهد. علاوه بر این، وابستهسازی در حوزهی روابط تجاری نیز نقش بسیار مهمی ایفا کرده است. در کنار این موارد، اعطای کمکهای نظامی نیز یکی دیگر از روشهای ایالات متحده برای ایجاد وابستگی کشورهای منطقه به خود بوده است. بهعنوان مثال، آمریکا کوشیده تا با ایجاد شراکتهای نظامی گسترده با بسیاری از کشورهای منطقه و ارائه حمایتهای نظامی به آنها، این وابستگی را تقویت کند.
بعد سوم وابستهسازی به نفوذ سیاسی و حمایت از رژیمهای استبدادی در این کشورها بازمیگردد. آمریکاییها در این زمینه نیز تلاش کردند تا با نفوذ سیاسی در کشورهای مختلف، آنها را به خود وابسته کنند و در تصمیمگیریهای این کشورها، بهویژه در مسائل خارجی که منافع آمریکا را تضمین میکنند، تأثیر بگذارند. این وابستهسازی اگرچه در ابعاد اقتصادی و نظامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران از بین رفت ــ یعنی جمهوری اسلامی نه کمک مالی از آمریکا دریافت کرد و نه کمک نظامی که بتواند این وابستگی را از طریق آنها تقویت کند ــ اما در حوزهی سیاسی، آمریکاییها سرمایهگذاری قابل توجهی انجام دادند، چه بهصورت مستقیم و چه غیرمستقیم. از این طریق، آنها هم بر تفکرات بخشی از نخبگان و سیاستمداران ایرانی تأثیر گذاشتند و هم تلاش کردند افکار عمومی را در جامعه به سمتی هدایت کنند که گویی اگر ایران با آمریکا رابطهی خوبی نداشته باشد، به کشوری منزوی تبدیل خواهد شد. این انزوا نیز به نوبهی خود میتواند منجر به چالشهای اساسی در حوزههای مختلف شود.
بنابراین، اینکه آمریکاییها تمایل دارند منافع این کشور در حوزهی سیاست خارجی ایران مدنظر قرار گیرد، بخشی از آن از طریق نفوذی است که توانستهاند در بین بخشی از نخبگان و افکار عمومی مردم ما ایجاد کنند. دلیل اینکه آمریکاییها چنین چیزی را میخواهند، این است که میخواهند با تأثیرگذاری بر حوزهی سیاست خارجی ایران، استقلال عمل ایران در مسائل خارجی، بهویژه در حوزهی سیاستهای منطقهای را سلب کنند. هدف آنها این است که ایران را به مرحلهای بکشانند که نه تنها از تعارض با آمریکا و اسرائیل دست بردارد، بلکه به نوعی هر آنچه که آمریکاییها دیکته میکنند را مانند کشورهای دیگر در منطقه اجرا کند.
هزینه رسانهای آمریکا برای تأثیرگذاری بر ذهن مردم و نخبگان
آمریکاییها در سالهای گذشته در این حوزه سرمایهگذاریهای قابل ملاحظهای کردهاند. اگر تعداد رسانههایی که با حمایت آمریکا در خارج از ایران به زبان فارسی راهاندازی شدهاند مورد بررسی قرار گیرد، کاملاً مشخص میشود که چقدر برای این سرمایهگذاری هزینه کردهاند تا بتوانند در ذهن افکار عمومی مردم ایران و نخبگان سیاسی تأثیر بگذارند و آنها را تحت تأثیر قرار دهند. به گونهای که در تصمیمگیریهای کلان و در جهتگیریهای کلان، بیش از آنکه منافع ملی ایران رعایت شود، منافع آمریکا در اولویت قرار گیرد.
این استراتژی است که آمریکاییها در کشورهای مختلفی که با آمریکا دارای تعارض هستند، پیادهسازی کرده و همچنان نیز ادامه دارد. به هر حال، ضرورت دارد که در این حوزه هشیاریهای لازم صورت گیرد و قاعدتاً آن چیزی که میتواند چراغ راهنما برای نخبگان و افکار عمومی باشد، منافع ملی و امنیت ملی ایران است. منافع ملی و امنیت ملی ایران، روشنکنندهی تصمیمگیریهای کلان و جهتگیریهای کلان در حوزهی سیاست خارجی ایران هستند. هر کس که از این چارچوب تخطی کند، به نوعی میتوان گفت که در زمین آمریکاییها ایفای نقش میکند و بیش از آنکه مصالح ملی ایران را در نظر بگیرد، منافع ملی آمریکا را مورد توجه قرار میدهد.
فراهم شدن امنیت برای منطقه درصورت مقابله با رژیم صهیونی
دلیل اصلی اینکه مقابله با رژیم صهیونیستی برای امنیت و ثبات منطقه اهمیت دارد، این است که اگر تاریخ منطقه مورد ارزیابی قرار گیرد، متوجه میشویم که از زمانی که این رژیم در منطقه پدید آمده، ثبات و آرامش از منطقهی غرب آسیا رخت بربسته است. این رژیم در طول دوران حیاتش مرتکب جنایتهای بسیار زیادی شده، که نمونهی اخیر آن نسلکشی در غزه است. همچنین، این رژیم جنگهای بیشماری را آغاز کرده و کشورهای پیرامون را ناگزیر کرده که وارد درگیری و نزاع شوند. بنابراین، ماهیت غاصب و جنایتکارانهی این رژیم و نوع کنش آن که کاملاً مبتنی بر تضییع حقوق بشر و انسانی است، نشان میدهد که باید با این رژیم مقابلهی جدی صورت بگیرد. ایده و هدف نهایی تأسیس رژیم صهیونیستی صرفاً ایجاد حکومت در اراضی اشغالی فلسطین نیست، بلکه مبتنی بر ایجاد حکومت از نیل تا فرات است و این ایده، ایدهای خطرناک برای همهی کشورهای منطقه به شمار میآید.
رژیم صهیونیستی نشان داده که در عداوت با مردم منطقه و جنایتکاریاش هیچ حد و مرزی نمیشناسد. به همین دلیل، همهی کشورهای منطقه میبایستی در برابر این رژیم قرار بگیرند. واضح است که تا زمانی که این رژیم در منطقهی غرب آسیا وجود دارد، منطقه روی آرامش را نخواهد دید. تنها در صورتی که رژیم صهیونیستی از بین برود، صلح، ثبات و آرامش در منطقه پدید خواهد آمد. این امر برای آمریکاییها، با توجه به حمایتی که از اسرائیل میکنند، بسیار سخت و دشوار خواهد بود. اما همهی کشورهای منطقه باید متوجه باشند که اگر صلح، ثبات و آرامش میخواهند، ناگزیر به مبارزه با رژیم صهیونیستی و از بین بردن این رژیم هستند تا بتوانند به آن صلح و ثبات و آرامش دست یابند.
نقش محور مقاومت در مبارزه با اشغالگری رژیم صهیونی
انقلاب اسلامی در دو حوزهی داخلی و خارجی اقدامات قابل توجهی انجام داده تا بتواند در برابر سلطهی آمریکا ایستادگی کند. در وهلهی اول، انقلاب اسلامی پروژهی وابستگی ایران به آمریکا را مختل کرد. این به معنای از بین بردن مدلهای وابستهسازی کشورها به آمریکا، شامل روابط تجاری، نظامی و سیاسی در محیط داخلی ایران بود. این تغییرات شرایط جدیدی را در ایران پدید آورد و نظام سیاسی با سیاست خارجی مستقل شکل گرفت که چالشی اساسی برای آمریکاییها به وجود آورد. در کنار این اقدامات داخلی، مهمترین پروژهای که ایران برای به چالش کشیدن آمریکا انجام داد، پروژهی مقاومت و ایجاد جبههی مقاومت در منطقه بود. ایران با حمایت از جنبشها، گروهها و دولتهایی که خواهان حفظ استقلال خود و مبارزه با سلطهطلبی آمریکا بودند، تلاش کرد عزت و کرامت خود را در برابر اشغالگری رژیم صهیونیستی حفظ کند. این حمایتها گام بسیار مهمی در پس زدن آمریکا در منطقه بود.
امروز، محور مقاومت نقش بسیار مهمی در منطقه دارد و به نوعی زایش استراتژیک انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در منطقه محسوب میشود. این گروهها، جنبشها و کشورهایی که خواهان مقابله با تجاوزگری و اشغالگری بودند، حول یک محور جمع شدند و با حمایت و توانمندسازی ایران، بزرگترین چالش برای رژیم صهیونیستی و سیاستهای آمریکا در خاورمیانه و غرب آسیا به وجود آمد. بنابراین، آنچه که ایران انجام داد، هم در محیط داخلی و هم در محیط خارجی تأثیرات قابل توجهی در بیداری و آگاهی ملتها داشته و باعث شکلگیری جنبش مقاومت، به نام محور مقاومت در منطقه شده است. این جنبش موفق شده چالشهای بزرگی را برای آمریکاییها و اسرائیلیها ایجاد کند و با تداوم این فعالیتها، احتمال وقوع اتفاقات بزرگتری در آینده وجود دارد.