1403/04/30
دیدار شاعران ۱۳۹۷
شعرخوانی آقای افشین علا
در شب ولادت کریم اهلبیت حضرت امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، جمعی از اهالی شعر و فرهنگ و اساتید ادبیات فارسی میهمان رهبر انقلاب بودند. آقای افشین علا از شعرای کشورمان، شعری را در این جلسه خواند که رسانه KHAMENEI.IR متن، فیلم و صوت آن را در ادامه منتشر میکند.
آقای علا: بسم اللّه الرحمن الرحیم با عرض سلام مجدد.
برای انتخاب شعری که تقدیم حضورتان بشود یک مقدار کار ما سختتر است. من خوشبختانه حالا یا متأسفانه به جهت لطف مسئولان فرهنگی در این سالها که خانهنشین هستم الحمدللّه خیلی فرصت برای سرودن دارم هم در زمینهی شعر آئینی هم شعری که مرتبط با ساحتهای مختلف انقلاب میشود. انقلاب اسلامی...
رهبر انقلاب: بگویید این لطف خانه نشینی را به دیگران هم بدهند.
آقای علا: بله واقعاً از این جهت خداوند را شاکریم. خداوند را شاکریم و منتها ترجیح میدهم وقت را هم نگیرم یک شعر کودکانه یا بهتر است بگویم نوجوانانه بعد از مدتها تقدیمتان بکنم چون در این حیطه و ساحت هم حضرتعالی صاحبنظر هستید و قطعاً خلأهایی را که ما در حوزهی ادبیات کودک داریم به خوبی میشناسید. شاید خیلی در خیلی از محافل خواندن شعر کودکانه و نوجوانانه بیربط محسوب بشود اما یقین دارم در محضر شما این طور نیست. بیهیچ مقدمهای این شعر نوجوانانه را که از زبان دو خواهر سروده شده تقدیم حضورتان میکنم.
یک روز پدر به خاطر قرض
با غصه و آه و اخم بسیار
صبحانه نخورده رفت کنجی
تا صبح نشسته بود بیدار
مادر که همیشه مهربان است
با خنده نشست پیش بابا
آرام ز دست خود در آورد
یک حلقه ی زرد رنگ زیبا
ای کاش پدر نمی پذیرفت
ای کاش نمی فروختش زود
یک سال تمام غصه خوردیم
آن حلقه نشان عشقشان بود
یک سال تمام ما دو خواهر
چیزی نه خریده و نه خوردیم
امروز تمام پولمان را
بردیم به گوشه ای شمردیم
دیدیم که مبلغ کمی نیست
رفتیم یواشکی به بازار
یک حلقه شبیه آن خریدیم
با زحمت و جست و جوی بسیار
خشکش زد و باورش نمی شد
تا چشم پدر به حلقه افتاد
وقتی که شنید ماجرا را
با شادی و شرم خنده سرداد
آن وقت گرفتمان در آغوش
در حلقه ی دست پر توانش
برگشت که اشک را نبینیم
در قاب دو چشم مهربانش
گفتیم نگو به مادر این را
ما طاقت دردسر نداریم
گفتیم بگو خودت خریدی
ما هم مثلاً خبر نداریم
گفتیم بگو که هیچ گنجی
نایاب تر از دل شما نیست
آن را به کسی نمی فروشم
این حلقه که قابل شما نیست
گفتیم پدر نرو دوباره
با حلقه ی مادرم به بازار
این کار شما شگون ندارد
لطفا نشود دوباره تکرار
رهبر انقلاب: طیب اللّه انفاسکم، آقاجان آن بیت اول را بخوانید یکی دو بیت اول را بخوانید.
آقای علا:
یک روز پدر به خاطر قرض
با غصه و آه و اخم بسیار
صبحانه نخورده رفت کنجی
تا صبح نشسته بود بیدار
رهبر انقلاب: تا صبح چرا؟ تا ظهر، تا صبح بوده دیگر.
آقای علا: صبحانه نخورد حاج آقا.
رهبر انقلاب: خب تا صبح آن وقت مینشسته.
آقای علا: دیشب تا صبح بیدار بوده.
رهبر انقلاب: شب نگفتید شما، یک روز اولاً میگویید بعد هم میگویید صبحانه نخورده. پس بنابراین حالا صبح است.
آقای علا: فکر میکنم موضوع جدی است.
رهبر انقلاب: نه جدی است.
آقای علا: بله جدی است دوستان میخندند.
رهبر انقلاب: نه نه جدی است نه خیر جدی است. یعنی صبحانه وقتی شما میگویید و میگویید یک روز بنابراین آغاز ماجرا از یک روز است. اگر میگفتید شام نخورده خوب بود تا صبح، اما صبحانه نخورده وقتی میرود بیرون کنجی مینشیند تا صبح دیگر معنی ندارد.
آقای علا: بله.
رهبر انقلاب: حالا یا تا ظهر است یا یک چیز دیگر است.
آقای علا: متشکرم.
رهبر انقلاب: خیلی خوب. روان، پرمغز و مفید، خیلی خوب زنده باشید.
آقای علا: بسم اللّه الرحمن الرحیم با عرض سلام مجدد.
برای انتخاب شعری که تقدیم حضورتان بشود یک مقدار کار ما سختتر است. من خوشبختانه حالا یا متأسفانه به جهت لطف مسئولان فرهنگی در این سالها که خانهنشین هستم الحمدللّه خیلی فرصت برای سرودن دارم هم در زمینهی شعر آئینی هم شعری که مرتبط با ساحتهای مختلف انقلاب میشود. انقلاب اسلامی...
رهبر انقلاب: بگویید این لطف خانه نشینی را به دیگران هم بدهند.
آقای علا: بله واقعاً از این جهت خداوند را شاکریم. خداوند را شاکریم و منتها ترجیح میدهم وقت را هم نگیرم یک شعر کودکانه یا بهتر است بگویم نوجوانانه بعد از مدتها تقدیمتان بکنم چون در این حیطه و ساحت هم حضرتعالی صاحبنظر هستید و قطعاً خلأهایی را که ما در حوزهی ادبیات کودک داریم به خوبی میشناسید. شاید خیلی در خیلی از محافل خواندن شعر کودکانه و نوجوانانه بیربط محسوب بشود اما یقین دارم در محضر شما این طور نیست. بیهیچ مقدمهای این شعر نوجوانانه را که از زبان دو خواهر سروده شده تقدیم حضورتان میکنم.
یک روز پدر به خاطر قرض
با غصه و آه و اخم بسیار
صبحانه نخورده رفت کنجی
تا صبح نشسته بود بیدار
مادر که همیشه مهربان است
با خنده نشست پیش بابا
آرام ز دست خود در آورد
یک حلقه ی زرد رنگ زیبا
ای کاش پدر نمی پذیرفت
ای کاش نمی فروختش زود
یک سال تمام غصه خوردیم
آن حلقه نشان عشقشان بود
یک سال تمام ما دو خواهر
چیزی نه خریده و نه خوردیم
امروز تمام پولمان را
بردیم به گوشه ای شمردیم
دیدیم که مبلغ کمی نیست
رفتیم یواشکی به بازار
یک حلقه شبیه آن خریدیم
با زحمت و جست و جوی بسیار
خشکش زد و باورش نمی شد
تا چشم پدر به حلقه افتاد
وقتی که شنید ماجرا را
با شادی و شرم خنده سرداد
آن وقت گرفتمان در آغوش
در حلقه ی دست پر توانش
برگشت که اشک را نبینیم
در قاب دو چشم مهربانش
گفتیم نگو به مادر این را
ما طاقت دردسر نداریم
گفتیم بگو خودت خریدی
ما هم مثلاً خبر نداریم
گفتیم بگو که هیچ گنجی
نایاب تر از دل شما نیست
آن را به کسی نمی فروشم
این حلقه که قابل شما نیست
گفتیم پدر نرو دوباره
با حلقه ی مادرم به بازار
این کار شما شگون ندارد
لطفا نشود دوباره تکرار
رهبر انقلاب: طیب اللّه انفاسکم، آقاجان آن بیت اول را بخوانید یکی دو بیت اول را بخوانید.
آقای علا:
یک روز پدر به خاطر قرض
با غصه و آه و اخم بسیار
صبحانه نخورده رفت کنجی
تا صبح نشسته بود بیدار
رهبر انقلاب: تا صبح چرا؟ تا ظهر، تا صبح بوده دیگر.
آقای علا: صبحانه نخورد حاج آقا.
رهبر انقلاب: خب تا صبح آن وقت مینشسته.
آقای علا: دیشب تا صبح بیدار بوده.
رهبر انقلاب: شب نگفتید شما، یک روز اولاً میگویید بعد هم میگویید صبحانه نخورده. پس بنابراین حالا صبح است.
آقای علا: فکر میکنم موضوع جدی است.
رهبر انقلاب: نه جدی است.
آقای علا: بله جدی است دوستان میخندند.
رهبر انقلاب: نه نه جدی است نه خیر جدی است. یعنی صبحانه وقتی شما میگویید و میگویید یک روز بنابراین آغاز ماجرا از یک روز است. اگر میگفتید شام نخورده خوب بود تا صبح، اما صبحانه نخورده وقتی میرود بیرون کنجی مینشیند تا صبح دیگر معنی ندارد.
آقای علا: بله.
رهبر انقلاب: حالا یا تا ظهر است یا یک چیز دیگر است.
آقای علا: متشکرم.
رهبر انقلاب: خیلی خوب. روان، پرمغز و مفید، خیلی خوب زنده باشید.