1403/01/06
دیدار شاعران ۱۴۰۳
شعرخوانی آقای افشین علا
![https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif)
![https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif)
![](https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/55836/C/14030106_10855836.jpg)
![](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif)
تازگیها دفترم خالی ست
شعرها دیگر سراغم را نمیگیرند
واژههایم لال، سطرها آب دهان مرده را مانند
خودنویسم گرچه مالامال جوهرم خالیست
چون که جای مادرم خالیست
صبحها در ازدحام اینهمه آدم
سایههای روشن و خاموش
اینهمه چشم و دهان و گوش
باز هم حس میکنم دوروبرم خالیست
چون که جای مادرم خالیست
ظهرها در خانه همچون روح سرگردان
میکشم هر سو سرک چیزی نمییابم
گاه میگریم گاه میخوابم
گاه گاهی شانههایم میشود سنگین
رفته شاید دخترم باز از سر و کول پدر بالا
یا نه شاید ضربهی دست زنم باشد
خسته از پرسیدن حالم هم ز پاسخهای سربالا
یک نفر گاهی به دستم استکانی میدهد
مینوشمش شاید چای تلخی یا شرابی خوشگوار ست این
سایهای بر سفره میلغزد میخورم شاید نهار ست این
بعد از آن وا میروم بر صندلی اما صندلی از پیکرم خالی ست
چون که جای مادرم خالی ست
عصر تکرار یک کابوس در حیاط پشت خانه
روی رخت آویز چادری گلدار میرقصد
یک نفر در گوش من میخواند این آواز
مادرت را باد با خود برد میگریزم تا نگوید باز
میخزم کنج اتاق خالی مادر گنجه را وا میکنم
بو میکشم یک سر خیره گشته عینکش بر من
آمدی فرزند چشم من روشن
عینکش را میکشم بر دیده پنهانی
کفشهایش را به روی لب
جانمازش را به پیشانی
گنجه را میبندم و سر مینهم بر تخت
هق هقم را در لحافش میکنم پنهان
عطر اندامش دلم را میچلاند سخت
سر که بر میدارم از بالین
خندهام میگیرد از تصویر خود در قاب آیینه
نیمی از من هست، نیم دیگرم خالی است
چون که جای مادرم خالی است
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_2.gif)