1402/07/26
لشکر برگزیدگان سبز
فاطمه شایان پویا
لغتنامه دهخدا روی صفحه گوشیم باز است: نخبه(منتهی الارب) یعنی برگزیده از هر چیز. انتخاب شده. دانا.
میخواهم بیشتر بگردم که ماشین ترمزمیکند.
خانم همینجاست؟
خیابان فلسطین را به سمت قرارمان حرکت میکنم و راهی حسینیه میشوم.
ساعت ۷ صبح است و زمین باران خورده دیشب، هنوز لطیف و نمناک است.
توی صف ایستادهام که دو دختر را کنارم میبینم. آنها هم منتظرند. از اولی اسمش را میپرسم و اینکه چطور به این دیدار دعوت شده؟ با لهجه شیرازی میگوید ۷ سال است دکترای مشاوره دارد و عضو بنیاد نخبگان است. یک بچه ۶ ساله هم دارد و تازه توانسته در معاونت برنامهریزی شهرداری شیراز، کاری مطابق با مدرک تحصیلیاش پیدا کند. از چالشهایش میپرسم. فقط دست میگذارد روی اصلاح جایگذاریها و میگوید در تمام این ۷ سال، از صفر شروع کرده تا بالاخره در جایی مناسب مشغول به کار شده است.
کنار دستیش اهل لرستان است. دکترای بیوشیمی دارد و استاد حق التدریسی دانشگاه است. میگوید یک سال است که در طرح هیئت علمی بنیاد نخبگان شرکت کرده ولی هنوز از استخدام خبری نیست و احساس امنیت شغلی ندارد. میپرسم اگر متأهل بودی، اوضاع و احوالت متفاوت نبود؟ میگوید دوستان متأهل و بچهدار زیادی دارد که در وضعیت برابر با او قرار دارند.
حسینیه هنوز خلوت است. یک صندلی خالی آن جلوها پیدا میکنم. دو طرف جایگاه، دو پرچم بزرگ ایران صاف ایستادهاند و کنارشان، تصاویری از شهدای پیشرفت، به رویمان لبخند میزنند. سمت چپ، شهید فخریزاده، شهید تهرانی مقدم، شهید چمران و دکتر کاظمی آشتیانی. و سمت راست، تصاویر شهدای هستهای. از همانجا برای دکتر شهریاری، ریز دست تکان میدهم و سلام میگویم. هرچه باشد حق استادی بر گردنم داشتند.
آقایان و خانمها یکییکی وارد میشوند و صندلیها را پر میکنند. اکثراً جوانند و سن و سال بیشترشان کمتر از ۴۰ سال به نظر میاید.
بالاسر جایگاه، روی صفحه یشمی رنگ، حدیث کوتاهی از پیامبر مهربانی با خط درشت، نستعلیق نوشته شده: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: العلم رأس الخَیر کُلّه: علم، رأس همه خوبیهاست!
سرمیچرخانم. آن طرف حسینیه هم جملهای حماسی از امام خمینی ره نوشته شده: خودتان را برای یک مبارزه علمی و عملی بزرگ تا رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید.
جمله را که میخوانم، حس و حالی عجیب پیدا میکنم؛ حس میکنم اجتماع من و جمعیتی که لحظه به لحظه بیشتر میشوند، قرار است از مبارزه بشنویم و برای حضور قوی و جنگنده، انگیزه مضاعف بگیریم.
چشم میچرخانم به دور و بر که یک نفر از پشت صدایم میکند. چهرهاش پرانرژی و خندان است. اسمش زهراست و دکترای شهرسازی از همدان دارد. میگوید ۱۱ سال است که متأهل شده ولی هنوز از فرزند خبری نیست! ابروهایم گره میخورد:
چرا؟
با این شرایط شغلی و معیشتی؟ در طرح ارزیابی مدیریتی شرکت کردم ولی دستگاههای اجرایی، ما رو گردن نمیگیرند. در اجرا به آییننامه بنیاد نخبگان عمل نمیشود. مسکن هم که...
کنارش یک دختر ریزنقش نشسته است. مانتوی سیاه پوشیده و نگاه معصومی دارد. میگوید دکترای پیوسته تولید و ژنتیک گیاهی از دانشگاه ای.تی.اچ سوئیس دارد ولی برگشته به ایران و دوست دارد همینجا هیئت علمی باشد، هرچند هنوز وضعیت مشخصی ندارد.
کاغذهای یادداشت را از وسط تا زدهام و شبیه خبرنگاران از این طرف به آن طرف میدوم. آن طرفتر دختر دیگری برایم دست تکان میدهد. متولد ۷۱ و دکترای تکنولوژی نساجی است از اصفهان. میگوید رشتهاش کاربردهای زیادی دارد ولی خیلی جاها اصلاً آن را نمیشناسند. در خیلی مصاحبهها قبول شده ولی هنوز مشکل اشتغال دارد.
میگوید:
اگر درخواست پذیرش تحصیلی بدهم، دانشگاههای درجه یک خارج، سه ماهه جوابم را میدهند ولی دعوت به دورههای بنیاد و جذب در سازمانهای اجرایی، دو سال طول میکشد.
فکر میکنم چقدر سخت است در چنین شرایطی قرار بگیری، و چقدر ارزشمند است که در نهایت انتخاب کنی که برای خدمت به وطن بمانی و همه مشکلات را تحمل کنی.
ندا، متخصص ارتودنسی دندان و هیئت علمی زنجان است. از سال ۹۵ با بنیاد نخبگان همکاری میکند و طرح بازدید علمی استاد محور را خیلی دوست دارد:
دانشجوهای این رشته را برای بازدید، به مراکز مرتبط کل استان میبریم که جنبه اجتماعی و الگوسازی خیلی خوبی دارد.
متأهل است و یک فرزند دارد. میگوید هیچوقت به مهاجرت فکر نکرده است و همینجا برای کسب تخصص و کار در رشته اش مناسب است.
ساعت هنوز ۹ نشده که حسینیه پر میشود. خبرنگارها مشغولند. یکیشان با دوربین و میکروفن، از پشت سرم حرکت میکند و خود را میرساند به دختری که با من از درخواست پذیرش تحصیلی حرف میزد. بدون مقدمه از او میپرسد چرا ایران ماندهای؟
گوش تیز میکنم. دختر میگوید:
میخواهم بمانم و به کشور خودم خدمت کنم
چشم میگردانم بین جمعیت. سعی میکنم با تجربه ترها را پیدا کنم و از آنها هم پیرامون دغدغههایشان بپرسم.
آن یکی چقدر کم سن و سال به نظر میآید. کنارش میروم. میخندد:
من دانش آموزم!
فاطمه متولد ۸۵ است و سمپادی. بنیاد، طرح «دانای کل» را برای شناسایی و هدایت دانشآموزان تمام مقاطع اجرا کرده است. انگیزه فاطمه برای ادامه، دبیری عربی و علوم اجتماعی در آینده است. میگوید دلش میخواهد در یک رشته معمولی، بین دانشآموزهایش تاثیرگذار باشد. با خودم فکر میکنم چقدر نگاه او به نخبگی خلاقانه و متفاوت است. نفر کنار دستیاش دکترای زیستشناسی جانوری از دانشگاه شهید بهشتی دارد. ۶سال است که عضو بنیاد نخبگان است. در طرح احمدی روشن، یک میکروسکوپ الکترونیک بیولوژیکی ساخته است و در طرح شهید وزوایی، از تسهیلات همکاری با اساتید، توانسته در تدوین یک کتاب نقشآفرینی کند. دوست دارد هیئتعلمی دانشگاه شود.
دلم میخواهد تاثیرگذار باشم و به وطنم خدمت کنم.
میخواهم برگردم که متوقف میشوم. چرا؟ چون نگاهی بین جمعیت، خیلی خاص است.
یک دختر چادری، کنار ستون پشتی نشسته که استعداد درخشان رشته سیاستگذاری است و میگوید برای رشته نویی که درآن درس میخواند، منابع زیادی وجود ندارد؛ خصوصا منابع ترجمه شده به فارسی. دغدغه آسیه کمی با بقیه متفاوت است. دلش میخواهد هسته سیاستگذاری تشکیل دهد و پژوهشکدهای برای تربیت افراد تاثیرگذار تاسیسکند.
یک نفر ازپشت صدایم میکند و میخواهد صحبت کند. قول میدهم حرفهایش را بشنوم که ناگهان همه بلند میشوند و هیجان زده و بلند شعار میدهند:
ای رهبر آزاده آمادهایم آماده...
سریع برمیگردم سر جایم. و ساعت را نگاه میکنم. رأس ۹ است.
حالا همه از خونی که در رگهایمان است میخوانند که هدیه به رهبرمان است.
آقا جلوی جمعیت ایستاده و با چهرهای پرنشاط و که میان محاسن سپید لبخند میزند، به همه سلام میکند. بعد مینشینند مقابلمان روی همان زیلوی سفید و آبی رنگ و همانصندلی ساده مشکی. یک عبای عسلی پوشیدهاند با قبای کرم رنگ.
سرمیچرخانم سمت مهمانها؛ خیلی از چشمها خیس است و ذوق ایستادن روی نوک پنجه و تماشای پدر، غوغا میکند.
اینجا دیگر همه به اوج رسیدهاند:
اینهمه لشکر آمده؛ به عشق رهبر آمده.
ناخودآگاه برمیگردم پشت سر؛ جمله امام را میخوانم و به میدان مبارزه فکر میکنم.
قاری با آیاتی از سوره مبارکه زمر شروع میکند:
وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ
و با آیات امیدبخش سوره نصر، تلاوتش را تمام میکند:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ، وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً.
در تمام مدت تلاوت، آقا را نگاه میکنم که دارند به تلاوت قرآن گوش میدهند.
قرآن تمام میشود و آقا با تبسم میگویند:
طیبالله انفاسکم.
و مجری سفیدپوش عینکی، پشت تریبون میرود. فیلم بردارها مشغولند و بینشان، خانم هم دیده میشود.
مجری به امام و شهدا و مجاهدان راه حق و فلسطینیها سلام میدهد و میخواند:
در دست تو سنگ و در نگاهت ایمان
همزاد حماسه، همنشین طوفان
پیروزی انتفاضهات نزدیک است
ای بغض شکسته در گلوی انسان
و متن روانی را میخواند که ضمن خوشآمدگویی، از انسانِ نزدیک قله میگوید وقتی سر بالا میگیرد؛ از چمران میگوید تا فخری زاده؛ از...
دکتر دهقانی فیروزآبادی، رئیس بنیاد نخبگان، اولین سخنگوی تخصصی دیدار است که از اقدامات سالهای اخیر و تحولات بنیادی و عملکردی میگوید.
یک عبارتش عجیب بر دلم مینشیند:
کاشتن، برای آینده...
سید مصطفی مهدوی، اولین دانشجوی مدعو است. دکترای هوافضا از دانشگاه شریف دارد و درباره صنعت خودرو و مسائل و مشکلات آن صحبت میکند. در آخر هم از همراهیهای همسرش تشکر میکند که او هم نخبه و حافظ قرآن است و تقاضای یک جلد قرآن تبرکی از آقا دارد.
شکوفه احمدی، مدعو دوم است. رتبه ۳۳ کنکور سال ۹۷ و ارشد حقوق دانشگاه علامه.
اجازه صحبت میگیرد و آقا بعد از مکثی، با لبخند میگویند:
اجازه لازم نیست.
همه میخندند.
و او با صدای بلند، خیلی بلند... شروع میکند با آیه شریفه: وَنُریدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ استُضعِفوا فِی الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثینَ
و از نابرابریهای منطقهای و محرومیتزدایی میگوید و مفهوم عدالت در کنار توسعه و رشد اقتصادی.
به قدرت صدایش ماشاءالله میگویم و در انتظار مدعو بعدی میمانم.
شهرام سلیمانی، هیئت علمی دانشگاه آزاد است فیزیک جامد خوانده و فرصت مطالعاتیش را در ورشوی لهستان گذرانده. از دنیای آینده میگوید و جهان شبکهای بر مبنای فناوریهای کوانتومی؛ حرفهایش مرا به یاد بحثهای نظری کوانتوم و کتاب نظریات فلسفی فیزیک دانان معاصر، اثر دکتر گلشنی میندازد...
جمله زیبایش خوشحالم میکند: ملاک نخبگی، خدمت به مردم است.
حامد رفیعی، هیئت اقتصاد کشاورزی در دانشکده مهندسی کشاورزی تهران است که از چالشهای این حوزه و چرخه سیاستهای دستوری و عدم توجه به بهرهوری میگوید.
اسم بعدی را خوب میشناسم.
مریم زارع شحنه. هیئت علمی دانشکده عمران دانشگاه شریف و مادر سه فرزند. قبلاً با او مصاحبه کردهام و جنس دغدغههایش را میشناسم. از طرح مبارزه با آلودگی هوا میگوید که سالهاست روی آن کار میکند. و اقدامات و پیشنهادات درخوری میدهد و در آخر میگوید:
با افتخار مادر ۳ فرزندم و هر سه فرزندم به آقا و انقلاب ارادت دارند.
بعد، از آقا میخواهد تا در نماز شبش، دعایشان کنند و انگشتر و چفیه خودشان را تبرکاً صله دهند.
محمدصادق عادلمهربان، ششمین مدعو است. دکتری پزشکی اصفهان و دکترای تخصصی طب سنتی در دانشگاه تهران دارد. سخنش را با بیت زیبایی از علیرضا قزوه شروع میکند:
اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نَفَس ارادت و با هر نفس سلام
و بعد با افتخار میگوید که پدر حانیه و حسناست. سپس از ظرفیتهای طب سنتی در ایران میگوید که رتبه چهارم در دنیا را به لحاظ طب سنتی و بومی دارد.
نگاه تمدنیش به طب جالب است و اعتقاد دارد برای تحقق تمدن نوین اسلامی، باید توجه شایانی به آن کرد.
بعد با همان لهجه شیرین اصفهانی انگشتر میخواهد و میگوید:
ما اصفهانیا زرنگیم!
صدای خنده بلند میشود و یک نفر از میان جمعیت میگوید:
آقا به همه یه انگشتر بدید.
همه دست میزنند. آقا تأملی میکنند و میگویند:
باید سفارش بدیم بسازن.
مردی از میان جمعیت پاسخ میدهد:
میخوایم مسیر نخبگی رو ادامه بدیم.
صدای خنده، بالاتر میرود.
آخرین مدعو، سعیدکلانتر است. که باز هم در حوزه انرژی صحبت میکند و عبارت جنگ تراشهها را بکار میبرد. بعد هم طرح هسته فناور را در خصوص شرکتهای دانش بنیان مطرح میکند که توجه آقا را برمیانگیزد. در آخر به آقا میگوید:
ای سید و مولای ما؛ دعا کن برای ما.
و از آقا صله تبرکی میخواهد .
او که مینشیند، یک نفر از میان جمع اجازه صحبت میگیرد و از طرحها و اختراعاتش میگوید و کم لطفی سازمانها. آقا اشاره میکنند که طرحهای اجراییش را بگیرند تا مطالعه شود.
همه تحت تأثیر قرار میگیرند و بعد از شعار، صحبتهای آقا شروع میشود. ساعت را نگاه میکنم. ۱۱ است.
ایشان اول سلام و خوشآمد میگویند و اینکه جدا و جدا خوشحال اند از این دیدار.
بعد هم درباره صحبتهای مدعوین میگویند که بیشتر این مسائل با پیگیری ایشان، باید در نهادهای اجرایی و عوامل قوه مجریه، محقق شود.
سپس به آغاز یک جهش علمی و تحرک و جوشش پرثمر در محیطهای دانشگاهی در حدود ۲ دهه قبل اشاره میکنند و میگویند:
افزایش سرعت رشد علمی کشور و رسیدن آن به ۱۲ برابر متوسط سرعت رشد جهانی، از نتایج مبارک آن حرکت بود و اکنون نخبگان، دانشجویان و مراکز علمی-دانشگاهی کشور باید خود را برای یک خیز جدید و فصل تازهای از تحرک مبتکرانه علمی آماده کنند.
بعد هم از الگو گرفتن کشورهای منطقه از رشد پیشرفت ما میگویند:
نباید به نتایج حرکت قبلی مغرور شویم و از مسابقه علمی جاری در دنیا عقب بمانیم؛ چرا که با وجود همه پیشرفتها، هنوز از لحاظ دانش و علم عقب هستیم.
اینجاست که حدیث امیرالمؤمنین را بیان میکنند که:
«العلمُ سلطان»؛ اگر بخواهیم کشور از آسیبهای متعارف دنیا مصون بماند، باید برای پیشرفتهای علمی به جد تلاش کنیم.
خاطره دغدغههای ریز و درشت دکتر شهریاری و همه اساتید و مدیرانی که مصاحبه و کتابهایشان را در این سالها خواندهام، به ذهنم میدود.
آقا، لازمه حرکت جدید جامعه نخبگانی را «سرمایهگذاری از نوع نوآوریهای علمی؛ یعنی محیطهای علمی تلاش کنند [برای] ابتکار، نوآوری و جستجوی راههای میانبُر.» میدانند. یاد سمانه میفتم. دکترای مهندسی شیمی و پسادکترای مکانیک شریف که میگفت از سال ۹۵ با بنیاد همکاری دارد و در طرحهای مختلف آن شرکت میکند. عاشق کار تیمی است و آخرین پروژهاش، حذف نیترات از آب شهری است. کاش مسئله اشتغال و جذب هیئت علمی شدنش، زودتر حل شود.
سرم را بالا میگیرم. آقا از عدم یأس و بدبینی میگویند که اراده را از بین میبرد. بعد مثال همان نخستوزیر دوره طاغوت -رزم آرا- را میزنند که گفته بود ایرانیها حتی توان ساخت یک لولهنگ یا آفتابه گلی را هم ندارند. اینبار هم صدای خنده جمع بلند میشود.
بعد میگویند که امروز هم اراده هست و هم توانایی، به همراه چندین میلیون جوان دانشآموخته و اگر از این فرصت استفاده نکنیم، به خودمان ظلم کردهایم. از علم هم میگویند که مانند همه داراییها، مسئولیتآور است.
«شما اگر در دانش هستهای، دانش پزشکی، فیزیک، مدیریّت یا هر دانش دیگری یک رتبهی علمیای به دست آوردید، این طبعاً برای شما در هر دو جهت مسئولیّت ایجاد میکند؛ یعنی هم خود آن دانش در خدمت به مردم باید قرار بگیرد و هم آن اعتباری که شما به خاطر این علم پیدا میکنید.»
و با بیان حدیثی از امیرالمؤمنین، درباره وظیفه حق طلبی علما میگویند: وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَلّا یُقِرّوا عَلیٰ کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلوم...
و بهطرز زیبایی آن را به مسئله امروز فلسطین و وظیفه جامعه نخبگانی در برابر آن مرتبط میکنند.
بعد هم بدون تعارف میروند سراغ شیوههای عملیاتی رایج که یکی شان تذکر دوباره به حذف تعدد مقاله به عنوان شرط ارتقاء علمی اساتید است. از مقاله نویسی و پاباننامه نویسی هم میگویند که هدفش باید کمک به مسائل کشور باشد.
همه مهمانها سرشان را به تأیید تکان میدهند و من به یاد تب تند مقاله نویسی در دوران دانشجویی میافتم که حتما هنوز هم بازارش در مجامع علمی کشور داغ است.
نکته آخر ایشان هم یک جمله خیلی مهم است:
نخبه باید احساس کند که مفید است!
چیزی که امروز میان حرفهای همه بچهها دریافتش کرده بودم.
همین توقع اشتغال و امکان تدوام مطالعات و تحقیقات که به قول آقا، یکی از بهترین راههای تامین آن، تشکیل شرکتهای دانشبنیان است.
به یاد مریم میفتم که در همدان، مدیر یک شرکت دانش بنیان است و با کلی موانع و مشکل، پای کارش ایستاده.
در ادامه، آقا دست میگذارند روی نکته مهمی که آه از نهاد همه بچههای شرکتهای دانش بنیان بلند میکند:
« من تأکید میکنم که شرکتهای دانشبنیان را تقویت کنید. و یکی از راههای تقویت این است که محصولات این شرکتها دیگر از خارج وارد نشود.»این سالها، در بیشتر خاطرات پیشرفت این مدل شرکتها خوانده بودم که خرید دولتی از محصولات خارجی مشابه، چقدر به کارشان لطمه زده و به قلبشان زخم انداخته. حالا، آقا درست مثل یک متخصص کاربلد، نقطهزنی میکنند.
در چند دقیقه باقیمانده، ایشان باز برمیگردند به مسئله فلسطین و اعلام میکنند که رژیم کودک کش، باید محاکمه شود.
اینجا همه بلند تکبیر میگویند. آقا ادامه میدهند:
بمبارانها باید فوراً قطع شوند.
و بعد، از عصبانیت مسلمانان و جبهه مقاومت و بیتاب شدن آنها میگویند:
«البتّه رژیم صهیونیستی هر کار هم بکند، جبران شکست مفتضحانهای را که در این قضیّه خورد نخواهد توانست بکند. خب، جملهی آخر را شما بیان کردید دیگر؛ ممنون.»اینجاست که همه از عمق جانشان تکبیر میگویند. مرگ بر اسرائیل آخر تکبیر را که فریاد میزنیم، آقا میگویند:
خب... جمله آخر رو خودتون گفتید...
همه میخندیم و ایشان بلند میشوند.
صدای شعار بالا میرود:
-ابوالفضل علمدار خامنهای نگهدار
جمعیت به سمت جلو میروند و صدا بالاتر میرود:
-ای رهبر آزاده؛ آماده ایم آماده.
آقا مثل یک پدر، برای همهمان دست تکان میدهند. میخواهم وسایلم را جمع کنم که چند خانم دیگر سمتم میآیند. میگویم من اینجا مسئول نیستم؛ فقط راوی هستم. ولی آنها میخواهند بگویند؛ مینشینیم روی صندلیهایی که خالی شدهاند. یکیشان از وضعیت ناعادلانه قضات زن میگوید و دیگری از مشکل جذب رسمی هیئت علمی با وجود نمره ۱۰۰ تدریسش در دانشگاه شکایت میکند. آن یکی از جای خالی فرهنگ و هنر در تعریف نخبگی میگوید و درباره رشتهاش که از شهرسازی به ارشد مرمت آثارباستانی حرکت کرده توضیح میدهد؛ یکی بچههای کوچکش را بغل گرفته و حرف میزند و آن یکی از تصمیمات و آرزوهایش. همهشان بلند و پرشور میگویند:
اگه تونستی حرف ما رو برسون.
اما برق چشمهایشان نشان میدهد که آنها خوب یاد گرفتهاند در میدان مبارزه خودشان پیروز باشند. به قول دکتر شهریاری، اگه با انقلاب هستی، این پای لنگ رو باید بکشی. اما کاش، مسئولین و مدیران اجرایی میانی هم طبق دستور آقا، جلو بیایند و حرفشان را بشنوند و کاری کنند. جمله امام خمینی(ره) در ذهنم تکرار میشود و نگاه پرامید آقا به آینده در نظرم میآید.
باز هم به یاد عبارت کاشتن برای آینده میافتم.
و در ذهنم نقش پرورش تمام زنان سرزمینم نقش میبندد. اذان میگویند. فکر میکنم این چند ساعت، در میان لشکر برگزیدهای بودم که روییده و سبز شدهاند و قرار است به هر سختی که شده، آینده را بسازند. دهخدا میگفت: نخبه یعنی برگزیده، شاید بهتر باشد اسمشان را بگذاریم:
لشکر برگزیدگان سبز!...
میخواهم بیشتر بگردم که ماشین ترمزمیکند.
خانم همینجاست؟
خیابان فلسطین را به سمت قرارمان حرکت میکنم و راهی حسینیه میشوم.
ساعت ۷ صبح است و زمین باران خورده دیشب، هنوز لطیف و نمناک است.
توی صف ایستادهام که دو دختر را کنارم میبینم. آنها هم منتظرند. از اولی اسمش را میپرسم و اینکه چطور به این دیدار دعوت شده؟ با لهجه شیرازی میگوید ۷ سال است دکترای مشاوره دارد و عضو بنیاد نخبگان است. یک بچه ۶ ساله هم دارد و تازه توانسته در معاونت برنامهریزی شهرداری شیراز، کاری مطابق با مدرک تحصیلیاش پیدا کند. از چالشهایش میپرسم. فقط دست میگذارد روی اصلاح جایگذاریها و میگوید در تمام این ۷ سال، از صفر شروع کرده تا بالاخره در جایی مناسب مشغول به کار شده است.
کنار دستیش اهل لرستان است. دکترای بیوشیمی دارد و استاد حق التدریسی دانشگاه است. میگوید یک سال است که در طرح هیئت علمی بنیاد نخبگان شرکت کرده ولی هنوز از استخدام خبری نیست و احساس امنیت شغلی ندارد. میپرسم اگر متأهل بودی، اوضاع و احوالت متفاوت نبود؟ میگوید دوستان متأهل و بچهدار زیادی دارد که در وضعیت برابر با او قرار دارند.
حسینیه هنوز خلوت است. یک صندلی خالی آن جلوها پیدا میکنم. دو طرف جایگاه، دو پرچم بزرگ ایران صاف ایستادهاند و کنارشان، تصاویری از شهدای پیشرفت، به رویمان لبخند میزنند. سمت چپ، شهید فخریزاده، شهید تهرانی مقدم، شهید چمران و دکتر کاظمی آشتیانی. و سمت راست، تصاویر شهدای هستهای. از همانجا برای دکتر شهریاری، ریز دست تکان میدهم و سلام میگویم. هرچه باشد حق استادی بر گردنم داشتند.
آقایان و خانمها یکییکی وارد میشوند و صندلیها را پر میکنند. اکثراً جوانند و سن و سال بیشترشان کمتر از ۴۰ سال به نظر میاید.
بالاسر جایگاه، روی صفحه یشمی رنگ، حدیث کوتاهی از پیامبر مهربانی با خط درشت، نستعلیق نوشته شده: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: العلم رأس الخَیر کُلّه: علم، رأس همه خوبیهاست!
سرمیچرخانم. آن طرف حسینیه هم جملهای حماسی از امام خمینی ره نوشته شده: خودتان را برای یک مبارزه علمی و عملی بزرگ تا رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید.
جمله را که میخوانم، حس و حالی عجیب پیدا میکنم؛ حس میکنم اجتماع من و جمعیتی که لحظه به لحظه بیشتر میشوند، قرار است از مبارزه بشنویم و برای حضور قوی و جنگنده، انگیزه مضاعف بگیریم.
چشم میچرخانم به دور و بر که یک نفر از پشت صدایم میکند. چهرهاش پرانرژی و خندان است. اسمش زهراست و دکترای شهرسازی از همدان دارد. میگوید ۱۱ سال است که متأهل شده ولی هنوز از فرزند خبری نیست! ابروهایم گره میخورد:
چرا؟
با این شرایط شغلی و معیشتی؟ در طرح ارزیابی مدیریتی شرکت کردم ولی دستگاههای اجرایی، ما رو گردن نمیگیرند. در اجرا به آییننامه بنیاد نخبگان عمل نمیشود. مسکن هم که...
کنارش یک دختر ریزنقش نشسته است. مانتوی سیاه پوشیده و نگاه معصومی دارد. میگوید دکترای پیوسته تولید و ژنتیک گیاهی از دانشگاه ای.تی.اچ سوئیس دارد ولی برگشته به ایران و دوست دارد همینجا هیئت علمی باشد، هرچند هنوز وضعیت مشخصی ندارد.
کاغذهای یادداشت را از وسط تا زدهام و شبیه خبرنگاران از این طرف به آن طرف میدوم. آن طرفتر دختر دیگری برایم دست تکان میدهد. متولد ۷۱ و دکترای تکنولوژی نساجی است از اصفهان. میگوید رشتهاش کاربردهای زیادی دارد ولی خیلی جاها اصلاً آن را نمیشناسند. در خیلی مصاحبهها قبول شده ولی هنوز مشکل اشتغال دارد.
میگوید:
اگر درخواست پذیرش تحصیلی بدهم، دانشگاههای درجه یک خارج، سه ماهه جوابم را میدهند ولی دعوت به دورههای بنیاد و جذب در سازمانهای اجرایی، دو سال طول میکشد.
فکر میکنم چقدر سخت است در چنین شرایطی قرار بگیری، و چقدر ارزشمند است که در نهایت انتخاب کنی که برای خدمت به وطن بمانی و همه مشکلات را تحمل کنی.
ندا، متخصص ارتودنسی دندان و هیئت علمی زنجان است. از سال ۹۵ با بنیاد نخبگان همکاری میکند و طرح بازدید علمی استاد محور را خیلی دوست دارد:
دانشجوهای این رشته را برای بازدید، به مراکز مرتبط کل استان میبریم که جنبه اجتماعی و الگوسازی خیلی خوبی دارد.
متأهل است و یک فرزند دارد. میگوید هیچوقت به مهاجرت فکر نکرده است و همینجا برای کسب تخصص و کار در رشته اش مناسب است.
ساعت هنوز ۹ نشده که حسینیه پر میشود. خبرنگارها مشغولند. یکیشان با دوربین و میکروفن، از پشت سرم حرکت میکند و خود را میرساند به دختری که با من از درخواست پذیرش تحصیلی حرف میزد. بدون مقدمه از او میپرسد چرا ایران ماندهای؟
گوش تیز میکنم. دختر میگوید:
میخواهم بمانم و به کشور خودم خدمت کنم
چشم میگردانم بین جمعیت. سعی میکنم با تجربه ترها را پیدا کنم و از آنها هم پیرامون دغدغههایشان بپرسم.
آن یکی چقدر کم سن و سال به نظر میآید. کنارش میروم. میخندد:
من دانش آموزم!
فاطمه متولد ۸۵ است و سمپادی. بنیاد، طرح «دانای کل» را برای شناسایی و هدایت دانشآموزان تمام مقاطع اجرا کرده است. انگیزه فاطمه برای ادامه، دبیری عربی و علوم اجتماعی در آینده است. میگوید دلش میخواهد در یک رشته معمولی، بین دانشآموزهایش تاثیرگذار باشد. با خودم فکر میکنم چقدر نگاه او به نخبگی خلاقانه و متفاوت است. نفر کنار دستیاش دکترای زیستشناسی جانوری از دانشگاه شهید بهشتی دارد. ۶سال است که عضو بنیاد نخبگان است. در طرح احمدی روشن، یک میکروسکوپ الکترونیک بیولوژیکی ساخته است و در طرح شهید وزوایی، از تسهیلات همکاری با اساتید، توانسته در تدوین یک کتاب نقشآفرینی کند. دوست دارد هیئتعلمی دانشگاه شود.
دلم میخواهد تاثیرگذار باشم و به وطنم خدمت کنم.
میخواهم برگردم که متوقف میشوم. چرا؟ چون نگاهی بین جمعیت، خیلی خاص است.
یک دختر چادری، کنار ستون پشتی نشسته که استعداد درخشان رشته سیاستگذاری است و میگوید برای رشته نویی که درآن درس میخواند، منابع زیادی وجود ندارد؛ خصوصا منابع ترجمه شده به فارسی. دغدغه آسیه کمی با بقیه متفاوت است. دلش میخواهد هسته سیاستگذاری تشکیل دهد و پژوهشکدهای برای تربیت افراد تاثیرگذار تاسیسکند.
یک نفر ازپشت صدایم میکند و میخواهد صحبت کند. قول میدهم حرفهایش را بشنوم که ناگهان همه بلند میشوند و هیجان زده و بلند شعار میدهند:
ای رهبر آزاده آمادهایم آماده...
سریع برمیگردم سر جایم. و ساعت را نگاه میکنم. رأس ۹ است.
حالا همه از خونی که در رگهایمان است میخوانند که هدیه به رهبرمان است.
آقا جلوی جمعیت ایستاده و با چهرهای پرنشاط و که میان محاسن سپید لبخند میزند، به همه سلام میکند. بعد مینشینند مقابلمان روی همان زیلوی سفید و آبی رنگ و همانصندلی ساده مشکی. یک عبای عسلی پوشیدهاند با قبای کرم رنگ.
سرمیچرخانم سمت مهمانها؛ خیلی از چشمها خیس است و ذوق ایستادن روی نوک پنجه و تماشای پدر، غوغا میکند.
اینجا دیگر همه به اوج رسیدهاند:
اینهمه لشکر آمده؛ به عشق رهبر آمده.
ناخودآگاه برمیگردم پشت سر؛ جمله امام را میخوانم و به میدان مبارزه فکر میکنم.
قاری با آیاتی از سوره مبارکه زمر شروع میکند:
وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ
و با آیات امیدبخش سوره نصر، تلاوتش را تمام میکند:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ، وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً.
در تمام مدت تلاوت، آقا را نگاه میکنم که دارند به تلاوت قرآن گوش میدهند.
قرآن تمام میشود و آقا با تبسم میگویند:
طیبالله انفاسکم.
و مجری سفیدپوش عینکی، پشت تریبون میرود. فیلم بردارها مشغولند و بینشان، خانم هم دیده میشود.
مجری به امام و شهدا و مجاهدان راه حق و فلسطینیها سلام میدهد و میخواند:
در دست تو سنگ و در نگاهت ایمان
همزاد حماسه، همنشین طوفان
پیروزی انتفاضهات نزدیک است
ای بغض شکسته در گلوی انسان
و متن روانی را میخواند که ضمن خوشآمدگویی، از انسانِ نزدیک قله میگوید وقتی سر بالا میگیرد؛ از چمران میگوید تا فخری زاده؛ از...
دکتر دهقانی فیروزآبادی، رئیس بنیاد نخبگان، اولین سخنگوی تخصصی دیدار است که از اقدامات سالهای اخیر و تحولات بنیادی و عملکردی میگوید.
یک عبارتش عجیب بر دلم مینشیند:
کاشتن، برای آینده...
سید مصطفی مهدوی، اولین دانشجوی مدعو است. دکترای هوافضا از دانشگاه شریف دارد و درباره صنعت خودرو و مسائل و مشکلات آن صحبت میکند. در آخر هم از همراهیهای همسرش تشکر میکند که او هم نخبه و حافظ قرآن است و تقاضای یک جلد قرآن تبرکی از آقا دارد.
شکوفه احمدی، مدعو دوم است. رتبه ۳۳ کنکور سال ۹۷ و ارشد حقوق دانشگاه علامه.
اجازه صحبت میگیرد و آقا بعد از مکثی، با لبخند میگویند:
اجازه لازم نیست.
همه میخندند.
و او با صدای بلند، خیلی بلند... شروع میکند با آیه شریفه: وَنُریدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ استُضعِفوا فِی الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثینَ
و از نابرابریهای منطقهای و محرومیتزدایی میگوید و مفهوم عدالت در کنار توسعه و رشد اقتصادی.
به قدرت صدایش ماشاءالله میگویم و در انتظار مدعو بعدی میمانم.
شهرام سلیمانی، هیئت علمی دانشگاه آزاد است فیزیک جامد خوانده و فرصت مطالعاتیش را در ورشوی لهستان گذرانده. از دنیای آینده میگوید و جهان شبکهای بر مبنای فناوریهای کوانتومی؛ حرفهایش مرا به یاد بحثهای نظری کوانتوم و کتاب نظریات فلسفی فیزیک دانان معاصر، اثر دکتر گلشنی میندازد...
جمله زیبایش خوشحالم میکند: ملاک نخبگی، خدمت به مردم است.
حامد رفیعی، هیئت اقتصاد کشاورزی در دانشکده مهندسی کشاورزی تهران است که از چالشهای این حوزه و چرخه سیاستهای دستوری و عدم توجه به بهرهوری میگوید.
اسم بعدی را خوب میشناسم.
مریم زارع شحنه. هیئت علمی دانشکده عمران دانشگاه شریف و مادر سه فرزند. قبلاً با او مصاحبه کردهام و جنس دغدغههایش را میشناسم. از طرح مبارزه با آلودگی هوا میگوید که سالهاست روی آن کار میکند. و اقدامات و پیشنهادات درخوری میدهد و در آخر میگوید:
با افتخار مادر ۳ فرزندم و هر سه فرزندم به آقا و انقلاب ارادت دارند.
بعد، از آقا میخواهد تا در نماز شبش، دعایشان کنند و انگشتر و چفیه خودشان را تبرکاً صله دهند.
محمدصادق عادلمهربان، ششمین مدعو است. دکتری پزشکی اصفهان و دکترای تخصصی طب سنتی در دانشگاه تهران دارد. سخنش را با بیت زیبایی از علیرضا قزوه شروع میکند:
اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نَفَس ارادت و با هر نفس سلام
و بعد با افتخار میگوید که پدر حانیه و حسناست. سپس از ظرفیتهای طب سنتی در ایران میگوید که رتبه چهارم در دنیا را به لحاظ طب سنتی و بومی دارد.
نگاه تمدنیش به طب جالب است و اعتقاد دارد برای تحقق تمدن نوین اسلامی، باید توجه شایانی به آن کرد.
بعد با همان لهجه شیرین اصفهانی انگشتر میخواهد و میگوید:
ما اصفهانیا زرنگیم!
صدای خنده بلند میشود و یک نفر از میان جمعیت میگوید:
آقا به همه یه انگشتر بدید.
همه دست میزنند. آقا تأملی میکنند و میگویند:
باید سفارش بدیم بسازن.
مردی از میان جمعیت پاسخ میدهد:
میخوایم مسیر نخبگی رو ادامه بدیم.
صدای خنده، بالاتر میرود.
آخرین مدعو، سعیدکلانتر است. که باز هم در حوزه انرژی صحبت میکند و عبارت جنگ تراشهها را بکار میبرد. بعد هم طرح هسته فناور را در خصوص شرکتهای دانش بنیان مطرح میکند که توجه آقا را برمیانگیزد. در آخر به آقا میگوید:
ای سید و مولای ما؛ دعا کن برای ما.
و از آقا صله تبرکی میخواهد .
او که مینشیند، یک نفر از میان جمع اجازه صحبت میگیرد و از طرحها و اختراعاتش میگوید و کم لطفی سازمانها. آقا اشاره میکنند که طرحهای اجراییش را بگیرند تا مطالعه شود.
همه تحت تأثیر قرار میگیرند و بعد از شعار، صحبتهای آقا شروع میشود. ساعت را نگاه میکنم. ۱۱ است.
ایشان اول سلام و خوشآمد میگویند و اینکه جدا و جدا خوشحال اند از این دیدار.
بعد هم درباره صحبتهای مدعوین میگویند که بیشتر این مسائل با پیگیری ایشان، باید در نهادهای اجرایی و عوامل قوه مجریه، محقق شود.
سپس به آغاز یک جهش علمی و تحرک و جوشش پرثمر در محیطهای دانشگاهی در حدود ۲ دهه قبل اشاره میکنند و میگویند:
افزایش سرعت رشد علمی کشور و رسیدن آن به ۱۲ برابر متوسط سرعت رشد جهانی، از نتایج مبارک آن حرکت بود و اکنون نخبگان، دانشجویان و مراکز علمی-دانشگاهی کشور باید خود را برای یک خیز جدید و فصل تازهای از تحرک مبتکرانه علمی آماده کنند.
بعد هم از الگو گرفتن کشورهای منطقه از رشد پیشرفت ما میگویند:
نباید به نتایج حرکت قبلی مغرور شویم و از مسابقه علمی جاری در دنیا عقب بمانیم؛ چرا که با وجود همه پیشرفتها، هنوز از لحاظ دانش و علم عقب هستیم.
اینجاست که حدیث امیرالمؤمنین را بیان میکنند که:
«العلمُ سلطان»؛ اگر بخواهیم کشور از آسیبهای متعارف دنیا مصون بماند، باید برای پیشرفتهای علمی به جد تلاش کنیم.
خاطره دغدغههای ریز و درشت دکتر شهریاری و همه اساتید و مدیرانی که مصاحبه و کتابهایشان را در این سالها خواندهام، به ذهنم میدود.
آقا، لازمه حرکت جدید جامعه نخبگانی را «سرمایهگذاری از نوع نوآوریهای علمی؛ یعنی محیطهای علمی تلاش کنند [برای] ابتکار، نوآوری و جستجوی راههای میانبُر.» میدانند. یاد سمانه میفتم. دکترای مهندسی شیمی و پسادکترای مکانیک شریف که میگفت از سال ۹۵ با بنیاد همکاری دارد و در طرحهای مختلف آن شرکت میکند. عاشق کار تیمی است و آخرین پروژهاش، حذف نیترات از آب شهری است. کاش مسئله اشتغال و جذب هیئت علمی شدنش، زودتر حل شود.
سرم را بالا میگیرم. آقا از عدم یأس و بدبینی میگویند که اراده را از بین میبرد. بعد مثال همان نخستوزیر دوره طاغوت -رزم آرا- را میزنند که گفته بود ایرانیها حتی توان ساخت یک لولهنگ یا آفتابه گلی را هم ندارند. اینبار هم صدای خنده جمع بلند میشود.
بعد میگویند که امروز هم اراده هست و هم توانایی، به همراه چندین میلیون جوان دانشآموخته و اگر از این فرصت استفاده نکنیم، به خودمان ظلم کردهایم. از علم هم میگویند که مانند همه داراییها، مسئولیتآور است.
«شما اگر در دانش هستهای، دانش پزشکی، فیزیک، مدیریّت یا هر دانش دیگری یک رتبهی علمیای به دست آوردید، این طبعاً برای شما در هر دو جهت مسئولیّت ایجاد میکند؛ یعنی هم خود آن دانش در خدمت به مردم باید قرار بگیرد و هم آن اعتباری که شما به خاطر این علم پیدا میکنید.»
و با بیان حدیثی از امیرالمؤمنین، درباره وظیفه حق طلبی علما میگویند: وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَلّا یُقِرّوا عَلیٰ کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلوم...
و بهطرز زیبایی آن را به مسئله امروز فلسطین و وظیفه جامعه نخبگانی در برابر آن مرتبط میکنند.
بعد هم بدون تعارف میروند سراغ شیوههای عملیاتی رایج که یکی شان تذکر دوباره به حذف تعدد مقاله به عنوان شرط ارتقاء علمی اساتید است. از مقاله نویسی و پاباننامه نویسی هم میگویند که هدفش باید کمک به مسائل کشور باشد.
همه مهمانها سرشان را به تأیید تکان میدهند و من به یاد تب تند مقاله نویسی در دوران دانشجویی میافتم که حتما هنوز هم بازارش در مجامع علمی کشور داغ است.
نکته آخر ایشان هم یک جمله خیلی مهم است:
نخبه باید احساس کند که مفید است!
چیزی که امروز میان حرفهای همه بچهها دریافتش کرده بودم.
همین توقع اشتغال و امکان تدوام مطالعات و تحقیقات که به قول آقا، یکی از بهترین راههای تامین آن، تشکیل شرکتهای دانشبنیان است.
به یاد مریم میفتم که در همدان، مدیر یک شرکت دانش بنیان است و با کلی موانع و مشکل، پای کارش ایستاده.
در ادامه، آقا دست میگذارند روی نکته مهمی که آه از نهاد همه بچههای شرکتهای دانش بنیان بلند میکند:
« من تأکید میکنم که شرکتهای دانشبنیان را تقویت کنید. و یکی از راههای تقویت این است که محصولات این شرکتها دیگر از خارج وارد نشود.»این سالها، در بیشتر خاطرات پیشرفت این مدل شرکتها خوانده بودم که خرید دولتی از محصولات خارجی مشابه، چقدر به کارشان لطمه زده و به قلبشان زخم انداخته. حالا، آقا درست مثل یک متخصص کاربلد، نقطهزنی میکنند.
در چند دقیقه باقیمانده، ایشان باز برمیگردند به مسئله فلسطین و اعلام میکنند که رژیم کودک کش، باید محاکمه شود.
اینجا همه بلند تکبیر میگویند. آقا ادامه میدهند:
بمبارانها باید فوراً قطع شوند.
و بعد، از عصبانیت مسلمانان و جبهه مقاومت و بیتاب شدن آنها میگویند:
«البتّه رژیم صهیونیستی هر کار هم بکند، جبران شکست مفتضحانهای را که در این قضیّه خورد نخواهد توانست بکند. خب، جملهی آخر را شما بیان کردید دیگر؛ ممنون.»اینجاست که همه از عمق جانشان تکبیر میگویند. مرگ بر اسرائیل آخر تکبیر را که فریاد میزنیم، آقا میگویند:
خب... جمله آخر رو خودتون گفتید...
همه میخندیم و ایشان بلند میشوند.
صدای شعار بالا میرود:
-ابوالفضل علمدار خامنهای نگهدار
جمعیت به سمت جلو میروند و صدا بالاتر میرود:
-ای رهبر آزاده؛ آماده ایم آماده.
آقا مثل یک پدر، برای همهمان دست تکان میدهند. میخواهم وسایلم را جمع کنم که چند خانم دیگر سمتم میآیند. میگویم من اینجا مسئول نیستم؛ فقط راوی هستم. ولی آنها میخواهند بگویند؛ مینشینیم روی صندلیهایی که خالی شدهاند. یکیشان از وضعیت ناعادلانه قضات زن میگوید و دیگری از مشکل جذب رسمی هیئت علمی با وجود نمره ۱۰۰ تدریسش در دانشگاه شکایت میکند. آن یکی از جای خالی فرهنگ و هنر در تعریف نخبگی میگوید و درباره رشتهاش که از شهرسازی به ارشد مرمت آثارباستانی حرکت کرده توضیح میدهد؛ یکی بچههای کوچکش را بغل گرفته و حرف میزند و آن یکی از تصمیمات و آرزوهایش. همهشان بلند و پرشور میگویند:
اگه تونستی حرف ما رو برسون.
اما برق چشمهایشان نشان میدهد که آنها خوب یاد گرفتهاند در میدان مبارزه خودشان پیروز باشند. به قول دکتر شهریاری، اگه با انقلاب هستی، این پای لنگ رو باید بکشی. اما کاش، مسئولین و مدیران اجرایی میانی هم طبق دستور آقا، جلو بیایند و حرفشان را بشنوند و کاری کنند. جمله امام خمینی(ره) در ذهنم تکرار میشود و نگاه پرامید آقا به آینده در نظرم میآید.
باز هم به یاد عبارت کاشتن برای آینده میافتم.
و در ذهنم نقش پرورش تمام زنان سرزمینم نقش میبندد. اذان میگویند. فکر میکنم این چند ساعت، در میان لشکر برگزیدهای بودم که روییده و سبز شدهاند و قرار است به هر سختی که شده، آینده را بسازند. دهخدا میگفت: نخبه یعنی برگزیده، شاید بهتر باشد اسمشان را بگذاریم:
لشکر برگزیدگان سبز!...