• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1402/05/14
روایت دیدار مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور با رهبر انقلاب

در شنیدن فایده‌ایست که در دانستن نیست

زهرا کاردانی
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif سمت مردانه با ارفاق یک دست سفید است و سمت زنانه یک پارچه مشکی. می‌گویم ارفاق چون تک و توک عمامه‌های مشکی را باید از بین‌شان فاکتور بگیری. ما که می‌رسیم، تازه دارند پایه دوربین‌ها را علم می‌کنند. حسینیه تقریباً پر شده. مثل همیشه هرچقدر هم زود برسی، دیر است. هستند کسانی که زودتر از تو از خواب و خانه‌شان زده‌اند که نزدیک‌تر بنشینند و آقا را بهتر ببینند.

پنج صبح از قم راه افتاده‌ایم و حالا، هفت هفت و نیم است. «تا آقا بیان دو ساعت مونده.» این را دختر جوانی که کنارم نشسته می‌گوید. اسمش محدثه و دفعه اول است که آمده دیدار. قبلش از همه کسانی که قبلا تجربه دیدار داشته‌اند، چند و چون را پرسیده. می‌داند که وقتی آقا می‌آیند، جمعیت چه موجی برمی‌دارد و باید برای نگه داشتن جایش به موج‌ها تن ندهد.

عاقله زنی از ردیف جلو برمی‌گردد و می‌گوید: «اصلا نمی‌فهمی این دو ساعت چطور می‌گذره.» خانم شریفی هم دیدار اولی‌ست. می‌گوید چندبار تا به حال فرصت دیدار داشته اما همیشه جایش را به جوان ها داده. مبلغ است و سالهاست که در مدارس تهران و ری به بچه‌ها احکام آموزش می‌دهد. می‌گوید از هر زمان خالی و پِرتی برای آموزش استفاده می‌کند. بعد دستش را می‌گیرد کنار صورتش و آرام می‌گوید: فی سبیل الله!

یکی از خانم‌ها می‌پرسد: «چرا این‌ها رو می نویسی؟ به گوش آقا می‌رسه؟» محدثه مثل دایره المعارف دیدار می‌پرد وسط و تندی جواب می‌دهد: «نه روایتگره. حرفات رو باید توی نامه می‌نوشتی، میاوردی اینجا.» آن یکی که روسری سبز دارد از جیبش نامه‌ای تا شده در می‌آورد و می پرسد: «نامه‌ها رو به کی تحویل بدیم؟» محدثه با اطمینان می‌گوید: اون آقا مهربونه که توی حیاط بود.

بلند می‌شوم و برمی‌گردم عقب، جمعیت را نگاه می‌کنم. آنها که مثل ما از قم آمده‌اند، از سه و نیم، چهار صبح بیدارند. آنها که از اصفهان آمده‌اند، از قبل‌تر.

سمت مردانه دارد پر می شود. خوب که نگاه می کنم، بین عمامه سفیدها، چند عمامه متفاوت می‌بینم. چراغی توی ذهنم روشن می شود. مبلغین اهل سنت هم هستند! توی کشور چند اقلیم و چند فرهنگ ما بنده قواعدی هستیم که ما را به هم وصل کنند، نه اینکه قیچی بگذارند وسط رابطه‌ها.

حتی بین دستارهای آنها هم تفاوت هست. شکل پیچیدن دستار آنها که از سیستان و بلوچستان آمده‌اند با کردها متفاوت است. در جزئیات لباس هم با هم متفاوتند. لباس علمای سیستانی به قبای مبلغین شیعه نزدیک‌تر است. و عبای مبلغین کرد چیزی شبیه عبای حجازی‌ست. شاید هم خودش باشد.

روحانی عمامه مشکی‌ای بلند می‌شود و به بهانه‌ای از جمعیت صلوات می‌گیرد. حواس‌ها  هنوز جمع و جور نیست. صلوات‌ها کم‌رنگ‌اند. چند تا شعار از بین شعارهای متداول سوا کرده که با جمعیت تمرین‌شان می‌کند. تکه اول شعار را آقایان می‌گویند، برای تکه دوم به خانم‌ها اشاره می‌کند. صدای خانم‌ها اگرچه تعدادشان کمتر است، بلندتر به نظر می‌رسد. البته این که من بین خانم‌ها نشسته‌ام هم بی تأثیر نیست.

خانم انصاری‌پور از اصفهان همراه با همسرش آمده. همسرش مبلغ است و تازه ازدواج کرده‌اند. ساک سفر تبلیغی محرم‌شان را پیشاپیش بسته و همین روزهاست که راهی شوند. می‌گوید سخت‌ترین قسمت زندگی با مبلغ استرس‌های اجتماعی‌ست. اینکه بعضی وقت‌ها جانت به لب می‌رسد تا به خانه برگردند. می‌گوید: «اما اون قدر اخلاق و رفتارش درست و دوست داشتنیه، که به تمام استرس هاش می‌ارزه» او هم دفعه اولش است که آمده دیدار. می‌گوید بچه ندارند و آرزو می‌کند خداوند دامنشان را سبز کند.

خانم عبیات، عرب زبان است و از خوزستان آمده. هم خودش مبلغ است هم همسرش. همانطور که دارد به محمد آقای نه ماهه‌اش شیر می‌دهد، می‌گوید برخورد حوزه ــ به عنوان نهادی که باید راه و رسم زندگی دینی را به مردم یادآوری کند ــ با مسئله‌ جمعیت با سایر ارگان‌ها یکسان است. هیچ‌کدام اهمیت چندانی به این موضوع نمی‌دهند. حوزه در شهرستان‌ها برای مادرها چیزی به نام مرخصی زایمان ندارد. مادری که در هنگام تحصیل بچه‌دار می شود، باید مرخصی تحصیلی بگیرد. آن هم فقط بیست روز.

«کدوم مادری می‌تونه نوزاد چند روزه‌ش رو برای تحصیل بذاره پیش کسی؟» به اینجای صحبتمان که می‌رسیم آمنه خانم از قم می‌گوید: «توی حوزه اساتید در لفظ خیلی به مادر شدن تشویق‌مون می‌کنند. اما قوانین آموزشی حوزه ما اونقدر سختگیرانه‌ست که خیلی از طلاب بعد از مادر شدن  برای ادامه تحصیل با مشکل مواجه میشن. خودم ترم قبل با دوتا بچه کل ترم رو به سختی گذروندم. هفته آخر پسرام مریض شدن و غیبت‌هام از حد گذشت. تنها همکاری‌ای که حوزه با این اتفاق می‌کنه، حذف موجه اون درس هست. باید قوانین منطبق بر شرایط مادر باشه. وگرنه چه تفاوتی بین حوزه و دانشگاه هست؟»

فاصله صلوات گرفتن‌های سید کمتر شده. این یعنی داریم به آمدن آقا نزدیک می‌شویم. حق با خانم شریفی بود. زمان خیلی زود گذشت. می‌نشینم کنار دو خانم که تازه از راه رسیده‌اند. می‌گویند تبریزی هستند اما صحبتمان که سر می‌گیرد، می‌فهمم یکی از اهر آمده، آن یکی از خسروشهر. فاطمه خانم توی یکی از مدارس تیزهوشان اهر مربی تربیتی است. می‌گوید:«اینکه آقا می‌گن این روزا امید خیلی چیز مهمیه رو من هر روز توی مدرسه می‌بینم. مهر پارسال که برای اولین بار رفتم مدرسه بچه ها به خاطر شرایط اجتماعی اون روزها خیلی در مقابلم گارد داشتن. اما الان خیلی با هم دوستیم. دوست مشترک ما کتابه. چند هفته از سال تحصیلی گذشته بود که با یه بغل از کتاب‌های کتابخونه شخصیم رفتم مدرسه و از اون روز یخ رابطه ما باز شد.» دوستش ملیحه خانم می‌گوید: «دهه فجر وقتی برای بچه ها کتاب صعود ۴۰ساله رو می خوندیم، خیلی‌ها باورشون نمی شد که این افتخارات واقعی باشه.»

ظرفیت سمت خانم‌ها دیگر کامل شده. بین جمعیت تعداد زیادی همراه با فرزندشان آمده‌اند. بعضی از خانم‌ها  در نگهداری بچه‌ها به مادران کمک می‌کنند. بچه‌ها بغل به بغل بین خانم‌ها می‌چرخند و سرگرم می‌شوند. یکی از نوزادها را دارند می‌خوابانند. صدای "لالایی" می‌آید.

خانم طالبی را در ردیف جلو می‌بینم. فروتنانه می‌گوید مبلغ است و توی فضای مجازی فعالیت می‌کند. اما خانم کناری‌اش اطلاعات تکمیلی را می‌دهد. «بهش بگو که دکترا داری. گفتی چهارتا بچه داری؟» خانم طالبی می‌گوید آنقدر که نگاه منفی جامعه به فعالیت زنان برایش مانع شده، حضور چهار فرزند و همسرش مانعش نبوده است. می‌گوید: «اون اوایل خیلی تحت تأثیر حرف‌ها قرار می‌گرفتم. وقتی کسی سعی می‌کرد با کنایه زدن روحیه‌ام رو خراب کنه، تا مدتی درگیر اون آدم و حرفش می‌شدم. اما از یک جایی تصمیم گرفتم که در مقابل شنیدن کنایه‌ها مقاومت کنم. اصلاً نشنوم.» اما قسمت قشنگ‌تر حرف خانم طالبی برای من آنجا بود که گفت: «یک چیزی رو از خدا بخواه. مؤثر بودن رو، مبلغ بودن رو. خدا یا خودش رو بهت می‌ده، یا استجابت اون حاجت رو توی نسلت قرار می‌ده. بچه‌هات به اون چیزی که خواستی می‌رسن.»

تعداد زیادی از آقایان روی پا ایستاده‌اند. این طرف خیلی از خانم‌ها هم بی‌تاب به ساعت نگاه می‌کنند. روحانی عمامه مشکی صلوات‌ها را جان‌دار کرده. می‌دانم وقتی که می‌رسیم به شعار «این همه لشکر آمده» یعنی آمدن آقا خیلی نزدیک است. دو ردیف صندلی در دو طرف حسینیه چیده شده که خیلی زود از حضور آقایان شناخته شده پر می‌شود. مبلغین و سخنران‌هایی که خیلی‌هایشان را در رسانه‌ها دیده‌ایم؛ وقتی از جلوی صف آقایان که در وسط حسینیه نشسته‌اند رد می‌شوند؛ دست روی سینه می گذارند و سلام‌ها را جواب می‌دهند.

ولوله‌ای بین جمعیت راه افتاده. خودکارم را به چند نفر قرض می‌دهم تا شعارهای کف دستشان را پررنگ کنند. سید شعارها را برای آخرین بار تمرین می‌کند. حنجره‌ها از شوق می لرزند. شعارها از عمق دل‌ها بلند می‌شوند و لاجرم قلب هر شنونده‌ای را می‌لرزانند. تقریباً همه روی پا ایستاده‌اند. محدثه بلند می‌گوید: «الان آقا میاد!» بالای پرده آبی نوشته: «با حکمت و موعظه نیکو، به راه پروردگارت دعوت کن» همان لحظه پرده کنار می رود، جمعیت بی آنکه بخواهد موج بر می‌دارد، شعارهای به هم ریخته و بی‌هوا می ریزند روی هم. ایستاده‌ام و اشک‌ها را نگاه می‌کنم. شعارها آرام آرام همدیگر را پیدا می‌کنند و نظم می‌گیرند. «شهادت افتخار ماست» یاد شهید پاکدامن، شهید دارایی، شهید اصلانی و سایر مبلغانی که در این راه از جانشان گذشتند، می‌افتم. آقا برای همه دست تکان می‌دهند. آقا می‌نشینند و همه را به نشستن دعوت می‌کنند. موج جمعیت آرام می‌گیرد. سر می چرخانم و محدثه را سرجایش می‌بینم. با حرکت چشم‌های خیسش بهم می‌فهماند: «دیدی تونستم؟»

جلسه با  تلاوت قرآن، مداحی و بعد از آن صحبت‌های آقای اعرافی مدیر حوزه‌های علمیه شروع می‌شود. ایشان از طرف همه به آقا سلام و بابت دیدار تشکر می‌کند. از آقا می‌خواهد تا سفر سالیانه به قم را در برنامه‌شان بگذارند.

بعد از گزارش و حرف‌های آقای اعرافی، آقا شروع به صحبت کردند. آقا فرمودند: «همیشه یکی از آرزوهای ما همین بوده که در جمع حوزه و در جمع طلّاب و مجموعه‌ی مسئولان قلبی و دلیِ دین در حوزه‌های علمیّه تنفّس کنیم، زندگی کنیم.» چقدر این جمله دلگرمی بخش بود! از اهمیت تبلیغ در روزگار ما گفتند. فرمودند که نسبت به مسئله تبلیغ نگران هستند: «این‌قدر ظرفیّت تبلیغ در این کشور انبوه و متراکم و گسترده است که اگر ما چندین برابر آن مقداری هم که کار میکنیم، کار کنیم، به نظرم این ظرفیّت پُر نمیشود.» تبلیغِ به روز آن هم در روزگار پسا اینترنت و هوش مصنوعی. چقدر اشاره مهمی بود!

آنجا که فرمودند: «امروز نگاه رایج در حوزه‌های علمیّه این است که تبلیغ در مرتبه‌ی دوّم قرار دارد. مرتبه‌ی اوّل چیزهای دیگر است [مانند] مقامات علمی و امثال اینها؛ «تبلیغ» در مرتبه‌ی دوّم است. ما از این نگاه باید عبور کنیم.» آرزو کردم خیل کثیری از دوستان طلبه ما که سالهاست فقط کنج خانه و حجره مشغول تحصیل‌اند و حتی یک روز هم سابقه‌ تبلیغ ندارند، این حرف‌ها را می شنیدند.

تأکید کردند به شناخت مخاطب و تولید محتوا بر اساس سلیقه و نیاز آن. به نسل جوان و نوجوان اشاره کردند و فرمودند اهمّ مخاطبان تبلیغ آنها هستند. به ابزارهای تبلیغی اشاره کردند. به فن بیان، به مواد تبلیغی به روز که باید از دل کتاب و سنت استخراج شود و به شنیدن. هشدار دادند که از موعظه هم نباید غفلت کینم و فرمودند: «همه‌ی ما احتیاج داریم به موعظه. گاهی چیزهایی را میدانیم امّا گاهی در شنیدن، اثری هست که در دانستن نیست.»

اشاره به آسیب‌پذیری امروز غرب و تأکید به موضع تهاجمی و روحیه جهادی در تبلیغ نکته کلیدی دیگری برای مبلغین بود: «امروز خوشبختانه آسیب‌پذیری غرب از همیشه بیشتر است. امام (رضوان الله تعالی علیه) آمریکا را مفتخر کردند به لقب «شیطان بزرگ»؛ واقعش همین است. مجموعه‌ای از شیطان‌صفتی‌ها و شرارتها در آمریکا وجود دارد که همه‌‌ی اینها میتواند آماج حملات تبلیغی قرار بگیرد؛ اینکه میگویم در موضع دفاعی متوقّف نشویم، یکی از مواردش همین است.»

توصیه آخر خطاب به مسئولان حوزه علمیه برای تشکیل کانونهای عظیم حوزوی با سه مأموریت اصلی «تهیّه‌ی موادّ تبلیغیِ به‌روز»، «تنظیم شیوه‌های اثرگذار تبلیغی» و «تربیت مبلّغ» بود.

صحبت‌ها که تمام شد، آقا داشتند آماده رفتن می‌شدند و جمعیت شروع به شعار دادن کرده بود که سید روحانی عمامه مشکی از بین هم لباس‌هایش بلند شد و گفت: «آقا وعده‌ی دیدار سالانه بدید. شما با شعرا دیدار خصوصی دارید، با مسئولین و دانشجوها دیدار دارید. چرا ما نمی‌تونیم خدمت برسیم؟» خانم کناری‌ام گفت اینجا هیچ نامه‌ای بی‌جواب نمی‌مونه. هیچ حرفی هم روی زمین.

همه آرام آرام حسینیه را ترک کردند و خیلی از خانم‌ها توی حیاط دنبال آن آقای مهربانی بودند که نامه‌ها را جمع می‌کرد.

حرف‌هایی بود که باید می‌گفتند، آن هم بعد از آنکه شنیدنی‌ها را شنیدند.