1402/05/07
|تحلیل|
الگوی چندبعدی امید
رهبر انقلاب در مراسم سیوچهارمین سالگرد رحلت امامخمینی، امید را در کنار ایمان، یکی از دو موتور محرک بنیانگذار انقلاب اسلامی برشمردند و تصریح کردند: «آنچه من به ملت ایران، به شما جوانهای عزیز عرض میکنم، این است: من میگویم هر که ایران را دوست دارد، هر که منافع ملی کشور را دوست دارد، هر که بهبود اوضاع اقتصادی را دوست دارد، از مشکلات اقتصادی و معیشتی رنج میبرد و میخواهد آن را اصلاح کند، هر که به دنبال جایگاه باعزت ایران در نظم جهانیِ پیش رو است، هر که این چیزها را دوست دارد، باید برای ترویج ایمان و ترویج امید در ملت تلاش کند؛ این وظیفه است؛ این وظیفه همه ماست؛ این همه حرف من با نخبگان، با هستههای انقلابی، با مجموعههای سیاسی، با همه آحاد مردم متعهد است. باید همه ما تلاش کنیم تا در این کشور ایمان و امید زنده بماند.» ۱۴۰۲/۰۳/۱۴
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، برای بررسی ابعاد این موضوع، به سراغ دکتر حامد حاجی حیدری، عضو هیأتعلمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران رفته است.
چرا ملت برای ادامه تحولآفرینیها امام (رحمهالله) به امیدواری نیاز دارد؟
منطق عملکرد و حرکت حضرت امام خمینی رحمهالله و حضرت آیتالله خامنهای، «انقلابیگری» بوده و هست. «انقلابیگری»، یعنی پذیرفتن این واقعیت که پدیدههای تاریخی نامطلوب، محصول ارادههایی است که میتوان با اتکا به ارادههایی دیگر، با اتکال به خداوند متعال، آنها را کنار زد و نظم برتری را جایگزین ساخت. انسان انقلابی، هیچ نظم ظالمانهای را تغییرناپذیر جبری نمیداند و همت دارد تا با مجاهده خود، بخشی از مبارزه تاریخی برای رویارویی مستمر با نظمهای نادرست و غیرتوحیدی باشد. میتوان گفت در سرتاسر تاریخ مقاومت تشیع، از آلبویه گرفته تا نهضت تنباکو و جنبش مشروطه و مرحوم مدرس و نهایتاً هم حرکت امامخمینی رحمهالله، ملهم از حرکت امام حسین علیهالسلام، پیوسته، اراده و ایمان انسانها برای رویارویی با جبرهای تاریخی و اکثریتی و جمعی تیز شده است.
تشیع که استمرار راستین ادیان توحیدی است، خطی را شناسایی میکند که قرنها و هزارهها به پیش رفته و پیوسته، نفوذ یکتاپرستی در تاریخ را رو به گسترش داشته است و یک مؤمن راستین، باور دارد که در یک چشمانداز تاریخی، پیمودن مسیر درست، همواره موجب پیروزی است، چه به کامیابی ظاهری منجر شود و از آن بهتر، چه به مقام ایثار و شهادت دست بدهد که غایت تکامل انسانی است. از این بابت، یک شیعه و موحد واقعی، یک مجاهد دائمی است که در کار او سستی یا بیامیدی راه ندارد. انسان مؤمن، خود را بخشی از یک خط تاریخی پیوسته رو به پیشرفت به حساب میآورد که با مرگ فردی خاتمه نمییابد و از این زاویه، هویت انسان مسلمان موحد، متحد با اراده الهی، تمام نظامهای ظالم را به هیچ میگیرد، که از بیت عنکبوت سستتر است و اصلاً هیچ نیست.
طیف وسیع و مهمی از تحلیلگران اجتماعی امروز، هویت برنامهدار و مجاهد دینی در ادیان توحیدی را اصلیترین هویتهای تاریخساز فعال در شرایط امروز جهان میشمارند یا با طرح ایده پساسکولاریزاسیون، از بازگشت پرقدرت نفوذ و عظمت به شاخههای مختلف ادیان توحیدی، به مرکز زندگی اجتماعی و خلق معنا برای زندگی فردی خبر میدهند. تنها این دسته از افراد هستند که در وانفسای مدرنیت بازپسین، میتوانند طرحهای مصممی را به اجرا بگذارند و پیش بروند و به نیرومندترین قدرتهای سیاسی حالحاضر جهان تبدیل شوند.
دشمن با چه ابزارهایی در پی از بین بردن امید در بین آحاد مردم جامعه است؟
وضع اقتصاد و سیاست جهان، در طول سه دهه اخیر، از اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی، در جریان یک بحران رکود تورمی، رو به وخامت گذاشته و اقتصاد، و در نتیجه آن، اوضاع سیاست و اجتماع به سمت آشفتگی گستردهای حرکت کرده است. اینکه ریشههای این آشفتگی اقتصادی در کدام نقاط هستند، بحث مفصلی است ولی بازتاب زنجیرهای این بینظمی عظیم اقتصادی، اول، خود را در بحران جنوبشرقی آسیا و سپس در آفریقا، آسیای مرکزی، شرق اروپا و اروپای غربی و همچنین در آمریکا نشان داد و اقتصاد آمریکا را در سالهای ۲۰۰۸، ۲۰۱۶ و ۲۰۲۲، در سه موج فزاینده، با تلاطمهایی مواجه کرد که در نوع خود، سابقه نداشتند.
ناآرامیهای اجتماعی بهصورت تظاهرات، اعتصابات و اعتراضات مختلف در کشورهای اروپایی مانند ایتالیای دوران برلوسکونی به بعد، اسپانیا، بریتانیا و از همه دائمتر، در فرانسه هرشنبهناآرام و اعتراضات گسترده و مداوم در آمریکا که قله آن در جنبش والاستریت نمودار شد، نشانههایی از این آشفتگی عمومی بوده و هست.
رکود و اصطلاحاً دپرسیون اقتصادی به دپرسیون و افسردگی فردی سرایت کرد و موجی از بیماری روانی در سرتاسر جهان رقم خورده است که آمار رسمی منتشرشده در مورد این امواج افسردگی تا ۴۰ درصد از سکنه کره زمین را شامل میشود؛ بر مبنای آمار سازمان بهداشت جهانی، چیزی در حدود یکهشتم مردم جهان، رسماً تحت درمان روانی هستند و واضح است که شمار افراد بدحالتر خارج از درمان و افرادی که در سطوح خفیفتری از بیماریهای اپیدمی مانند پارانویا، نارسیسیسم، هیستری یا افسردگی هستند، بسیار بیش از این آمار رسمی است.
پس، ما در یک مقیاس جهانی، با شرایط نامطلوبی مواجه هستیم که بهشکل متفاوت، سرخوردگیهایی را در اذهان مردم سرتاسر جهان پدید آورده است. کشورهای جهان در قبال این بحران اقتصادی در موقعیتهای متفاوتی قرار میگیرند اما غیر از ۲۰ اقتصاد برتر، وضعیت مردم بیشتر نقاط جهان، حتی دور از تصور ماست. بسیار و اکثریتی از مردم جهان، با درآمد سرانه ۲ تا ۶ دلار در روز زندگی میکنند.
پس شما ناامیدیها را بازتاب طبیعی شرایط عمومی اقتصاد جهان میدانید؟
خیر؛ ترکیب پیچیدهای از عوامل فرآیندی و عامدانه و بیرونی و درونی، مؤثر هستند که سر و شکل پیچیده فعلی وضع امید در جامعه جهانی و جامعه ما را به وجود آوردهاند.
حقیقت آن است که در کنار این بحران عظیم اقتصاد جهانی، سهم رویهها و فعالان درونی، اعم از برخی انتلکتوئلها (عنوان «روشنفکر» برای این جماعت هیچگاه مناسب نبوده است و واژه بدوزن فرانسوی برای اشاره به آنان که اغلب هم به فرانسه ارادت خاصی دارند مناسبتر است) و جناحهای سیاسی در گیرودار برخوردهای مخرب سیاسی و همچنین، برخی رسانهها، در تقلیل مصنوعی سطح امید، قابلملاحظه بوده و هست. بهعلاوه و بااینحال، عوامل عامدانه بیرونی، لااقل طی دو قرن اخیر نیز پیوسته به ما تلقین کردهاند که در وضع نامناسبی قرار داریم. از زمان مطالعات استعمار و پسااستعمار از دهه ۱۹۵۰ و از هنگام طرح دیدگاههای فرانتس فانون، یوهان گالتونگ، ادوارد سعید و... تا امروز که موضوع نبرد شناختی، یک مقوله پذیرفتهشده در روابط و منازعات بینالملل به شمار میرود، نقش استعمار فرهنگی و ارتباطی در تخفیف هویت ملتهای رقیب غرب، به منظور حفظ برتری آنها شناخته شده است.
به هر تقدیر، وقتی «الگوی چندبعدی امید» را بررسی میکنیم، به نقاط مهمی میرسیم که به تمرکز سیاستگذاری نیاز دارد. در سطح اول اهمیت، یعنی در سطح رسانهای و سایبرفضا، حقیقت آن است که ما با یک نبرد شناختی مواجه هستیم که همه سطوح جامعه ما را هدف گرفته و بهویژه نخبگان علمی و سیاسی را در کانون منظور خود قرار داده است. اینکه حتی برخی سیاستمداران، در جریان رقابتهای سیاسی و بهویژه در ایام انتخابات، طوری اوضاع اقتصادی کشور را ارزیابی میکنند که انگار عملکرد اقتصادی کشور در خلأ رخ میدهد و دنیا درحال طی کردن یک رشد اقتصادی هموار بوده و فقط کشور ما از آن جا مانده، حاصل فشار و عملیات شناختی است که در سطح شبکه، اذهان را به انفعال وامیدارد. بسیار جالبتوجه است که پس از حمله پلیس آلبانی به پایگاه منافقین، ترافیک گروههای واتساپی و تلگرامی، تغییر چشمگیری نشان داد؛ اینها، در برنامهها و عملیات برنامهریزیشده شناختی است که هدف اصلی خود را مدیران و نخبگان جامعه هدف قرار میدهند تا بر دیدگاهها و تصمیمات و عملکردهای آنها تاثیر بگذارند؛ فیالمثل، به گمانم سال گذشته بود که در یک گروه واتساپی برخی مدیران سابق آموزشوپرورش، یکی از مدیران سابق وزارتی که از قضا دستی هم در رسوایی بانک سرمایه داشت، پیامی در مورد موقعیت آموزشوپرورش در یک رتبهبندی جهانی به اشتراک گذاشت که ایران را از برخی کشورهای آفریقایی که دولت چندانی هم ندارند پایینتر نشان میداد! و البته همقطاران او هم سر و دست به علامت تأسف میجنباندند و توجه نداشتند که در آن رتبهبندی، بالاتر از ایران، نام چه کشورهایی مانند بوروندی و سومالی آمده است! این مدیران سابق که خودشان در شکلگیری کامیابیها و ناکامیهای امروز نقش داشتهاند، چطور به این سادگی چنین رتبهبندیهای آشکارا نادرستی را باور میکنند؟ این مورد و مثال، نشان میدهد تلفیقی از نبرد شناختی در کنار رقابتهای بیرحم میان جناحهای سیاسی، شرایط مضحکی از قضاوت در مورد وضع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ما پدید آورده است که ناامیدی را ترویج میکند.
این موضوع رقابت میان جناحهای سیاسی هم از جهت تزریق ناامیدی اهمیت بسیار دارد؛ ایراد شناختهشدهای در رقابتهای معیوب دموکراتیک هست که متفکران مختلف به آن اشاره کردهاند. قریب چهل سال قبل، یورگن هابرماس در کتاب بحران مشروعیت به از دست رفتن و نابودی مشروعیت مردمسالاریهای مرسوم اشاره و آن را مدلل کرد. در شرایطی که به دلیل تغییر سپهر سیاسی، قدرت دولتهای ملی روزبهروز کاهش مییابند و سهم عوامل فراملی مانند شرکتها، پلتفرمها، فناوریها و سازمانهای فراملی و حتی سازمانهای نظامی و تروریستی فراملی در اداره جهان، بر نقش دولتهای ملی میچربد، هر حزب و جناح سیاسی پس از به قدرت رسیدن، با کاستی عملکرد اجرایی مواجه میشود که ناشی از ناتوانی در کنترل عوامل فراملی است. از این قرار، هم خود دولتها برای توجیه ناتوانی خود در کنترل کشور، به سیاهنمایی عملکرد گذشتگان اقدام میکنند و هم گروههای رقیب از هر فرصتی برای سیاه جلوه دادن عملکردهای دولت مستقر، همه چیز را سیاه و ناامیدکننده جلوه میدهند؛ حاصل آن است که از دیدگاه شهروندان که تماشاگران این نبرد بیرحمانه هستند، نقاط قوتی به چشم نمیخورد و هر چه هست نقاط ضعف خواهد بود.
رهبری از نقاط مهم امیدواری مثل عقب راندن ابرقدرتها، فرسودگی جبهه دشمن، وعده نصرت الهی، پیشرفتهای علمی و ... نام بردند. این موارد چگونه در اذهان عمومی نهادینه میشوند؟
در شرایط اجتماعی امروز، برای پیشبرد هر برنامه اجرایی، نقطه اصلی توجه باید بهسمت نهادها و سکوهای ارتباطی و رسانهای باشد. اینکه رهبر انقلاب با کلیدنکته «جهاد تبیین» تعیین راهبرد فرمودند، نقاط تمرکز و توجه را مشخص میکند و باید به آن بهای کافی داده شود؛ بهای کافی به این معناست که به نهادسازیهای متعدد و متکثر نیاز دارد و نباید در مورد آن، فقط به توصیه به فعالان یکییکی بسنده کرد و امید داشت که تنها با عمل به تکلیفهای فردی، این منظور محقق شود. همچنین نمیتوان به نهادسازیهای قبلی بسنده کرد و مثلا امیدوار بود با تمرکز به نهادهای پیشین مانند صداوسیما یا آموزشوپرورش یا آموزش عالی، این منظور محقق شود. احتیاج هست تا با شناسایی بهنگام سکوها یا اصطلاحا پلتفرمهای نو به نو، بهطور سازماندهیهای متکثر موازی، مجاهده تبیین گسترش یابد.
یک کلید نکته دیگر که نظر ما را به نکات درست متوجه میکند، عبارت «نبرد شناختی» است؛ نبرد شناختی ایجاب میکند تا دفاع و تهاجم شناختی و به تناسب، «قرارگاه دفاع شناختی» شکل بگیرد. واضح است که هدف تهاجم شناختی قرار گرفتهایم و اگر سازمان دفاعی درستی برای رویارویی نچینیم و صرفاً به دفاعهای پراکنده یا عملکردهای معمول صلحآمیز دل خوش کنیم، مغلوب میشویم.
اینها نکاتی بود که بهلحاظ روشی باید در رویارویی با چالش ناامیدی مدنظر قرار دهیم؛ از لحاظ محتوا نیز ما احتیاج داریم که گفتمانهایی شکل بگیرد تا روند گفتگوهای مدنی و ملی را جهت درستی ببخشد که مخل امید نشود. یکی از آن گفتمانها و از همه مهمتر، گفتمان «نقادی راهحلبار» است؛ باید همه ما بپذیریم که بر فردی یا نهادی خرده نگیریم و قضاوتش نکنیم، مگر آنکه مسیری برای بهبود نشان دهیم. اغلب ما، این را در سطح فردی پذیرفتهایم؛ در واقع پدر، بر فرزند خود خردهای نمیگیرد، مگر آنکه مسیر درست را نشانش میدهد اما در سطح اجتماعی هم این باید به رویه مقبول تبدیل شود. باید نقادی، بدون ارائه راهحل قبیح شمرده شود. برای نهادینه شدن این منظور، پیشنهادی ارائه کرده و به محضر دفتر مطالعات راهبردی ریاستجمهوری تقدیم کردهام. در آن پیشنهاد، درخواست کردهام یک استارتاپ حکمرانی راهاندازی شود که طی آن، نقدهای مردم، همراه با راهحلهای آنها، جمعآوری و ازسوی هیأتهای علمی ارزیابی و رتبهبندی شده و نهایتاً ازسوی این استارتاپ خریداری شوند. این استارتاپ که عملاً عملکردی برتر از احزاب مرسوم خواهد یافت، هم مشارکت اجتماعی و سیاسی را بر مبنای سکوهای ارتباطی جدید بهبود میبخشد و هم از آن مهمتر، گفتمان «نقادی راهحلبار» را ترویج میکند که برکات تاریخی به بار میآورد.
یکی از نکات محتوایی دیگر، همانطور که در صدر عرایضم مطرح کردم، لزوم تدارک و تهیه یک چشمانداز جهانی برای فهم مسائل، بهویژه مسائل اقتصادی است. امروزه شرایطی وجود دارد که بر مبنای آن، میتوان پیوسته چشماندازی از موقعیت بیستودوم اقتصاد ایران در جهان فهم کرد و کامیابیها و نقطهضعفها را بر مبنای این رتبه ارزیابی کرد تا درک واقعبینانهای از روند گذشته و آینده برای شهروندان به دست آید. بالاخره ایران کشوری است که با تحمل یک جنگ هزار میلیارد دلاری و تحریمهای جهانی که بهای اندکی برای حفظ استقلال ملی است، رتبه جهانی اقتصادی خود را از ۲۶ در سال ۱۳۵۷، تا سال ۱۳۹۱ به رتبه ۱۸ بهبود داد، هر چند الان هم در موقعیت ۲۲ قرار دارد. با این مضیقهها که بر ملت ما گذشته است، بهبود رتبه اقتصادی در جهانی که همه ممالک در آن مشغول رقابت هستند، به میزان ۴ تا ۸ رتبه، مطلقاً موضوع کماهمیتی نیست. در یک تحلیل اقتصادی، واضح است که سیاست اقتصادی در ایران دورههای متناوبی از خیز و رشد را در سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲، ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰، ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۸، و ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۴ طی کرده است. توجه و پایبندی سیاستگذاران در این دورهها بر سیاستهایی که اصول مترقی قانون اساسی ایجاب میکرد، دورههای درخشانی از رشد را برای اقتصاد ما فراهم کرد و انضباط اقتصادی را که مسیر اصلی رشد اقتصادی را هموار میکند، ارتقا داده است. در عوض، میتوان گفت دورههای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶، ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۴، ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۰، بیگمان دورههای بالنسبه دشواریآفرینی بودند که بخشی از رشدهای بهدستآمده را از کف برد. ما باید با طمأنینه و ضمن احترام به همه طرفهای فعال در سیاست اقتصادی، نقاط قوت هر یک از این دورهها را شناسایی کنیم و نقاط ضعف را مورد گفتگوی منصفانه قرار دهیم تا مسیرهای آینده روشن و روشنتر شوند. اما در مجموع، واضح است که در کار کشوری همچون ایران، بنبست راه ندارد و هر بار که ملت در مسیر اصولی قدم گذاشته، در این جهان پرآشوب یک گام دشوار به جلو برداشته است.
نهایتاً، یک نکته محتوایی دیگر، موضوع شکاف و تمایز امید فردی و امید اجتماعی است. واقع آن است که جوانان ایرانی، بنا به دلایلی که شرح آن مفصل است و از حوصله این گفتگو خارج، در زندگی شخصی خود، «بسیار آرمانگرا» هستند و سقف آمال خود را در افقهایی تعریف میکنند که برای بسیاری از جوانان جهان امروز که متأسفانه در شهوات و حواسپرتیهای دیگر غرق شدهاند، عجیب و بلند است. این جوانان «بسیار آرمانگرا»، در مواجهه با هر موقعیت اجتماعی، احساس تنگنا میکنند و این حس، خود را در تنزل امید اجتماعی جلوهگر میسازد. نکته آن است که این آرمانگرایی جوانان که در سطوح معنوی و مادی خود را نشان میدهد، فینفسه یک فرصت و ظرفیت مغتنم است که تنها اگر با یک هویت برنامهدار و مجاهد همراه شود، میتواند برای شخص و محیط اطرافش، مفید واقع شود. اگر در فقدان یک افق دید تاریخی و اجتماعی، فرد تنها بکوشد در میان فرصتهای ازپیشآماده موهوم، به آرمانهای خود دست یابد و مسیرهای موفقیت را تنها در فوتوفنهای روانشناختی و مدیریت فردی بجوید، از توهم به پارانویا میرسد و سرتاسر زندگی خود را به پرخاش سپری میکند. در عوض، اگر به جوان «بسیار آرمانگرا» ی ایرانی، شناخت تاریخی ارائه شود و توهمهای سینمایی از رشدهای موهوم افسانهای زدوده شود، آنگاه آرمانگراییهای فردی برنامهدار میشوند و در خدمت برنامههای متحد گروهی و جمعی درمیآیند.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، برای بررسی ابعاد این موضوع، به سراغ دکتر حامد حاجی حیدری، عضو هیأتعلمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران رفته است.
چرا ملت برای ادامه تحولآفرینیها امام (رحمهالله) به امیدواری نیاز دارد؟
منطق عملکرد و حرکت حضرت امام خمینی رحمهالله و حضرت آیتالله خامنهای، «انقلابیگری» بوده و هست. «انقلابیگری»، یعنی پذیرفتن این واقعیت که پدیدههای تاریخی نامطلوب، محصول ارادههایی است که میتوان با اتکا به ارادههایی دیگر، با اتکال به خداوند متعال، آنها را کنار زد و نظم برتری را جایگزین ساخت. انسان انقلابی، هیچ نظم ظالمانهای را تغییرناپذیر جبری نمیداند و همت دارد تا با مجاهده خود، بخشی از مبارزه تاریخی برای رویارویی مستمر با نظمهای نادرست و غیرتوحیدی باشد. میتوان گفت در سرتاسر تاریخ مقاومت تشیع، از آلبویه گرفته تا نهضت تنباکو و جنبش مشروطه و مرحوم مدرس و نهایتاً هم حرکت امامخمینی رحمهالله، ملهم از حرکت امام حسین علیهالسلام، پیوسته، اراده و ایمان انسانها برای رویارویی با جبرهای تاریخی و اکثریتی و جمعی تیز شده است.
تشیع که استمرار راستین ادیان توحیدی است، خطی را شناسایی میکند که قرنها و هزارهها به پیش رفته و پیوسته، نفوذ یکتاپرستی در تاریخ را رو به گسترش داشته است و یک مؤمن راستین، باور دارد که در یک چشمانداز تاریخی، پیمودن مسیر درست، همواره موجب پیروزی است، چه به کامیابی ظاهری منجر شود و از آن بهتر، چه به مقام ایثار و شهادت دست بدهد که غایت تکامل انسانی است. از این بابت، یک شیعه و موحد واقعی، یک مجاهد دائمی است که در کار او سستی یا بیامیدی راه ندارد. انسان مؤمن، خود را بخشی از یک خط تاریخی پیوسته رو به پیشرفت به حساب میآورد که با مرگ فردی خاتمه نمییابد و از این زاویه، هویت انسان مسلمان موحد، متحد با اراده الهی، تمام نظامهای ظالم را به هیچ میگیرد، که از بیت عنکبوت سستتر است و اصلاً هیچ نیست.
طیف وسیع و مهمی از تحلیلگران اجتماعی امروز، هویت برنامهدار و مجاهد دینی در ادیان توحیدی را اصلیترین هویتهای تاریخساز فعال در شرایط امروز جهان میشمارند یا با طرح ایده پساسکولاریزاسیون، از بازگشت پرقدرت نفوذ و عظمت به شاخههای مختلف ادیان توحیدی، به مرکز زندگی اجتماعی و خلق معنا برای زندگی فردی خبر میدهند. تنها این دسته از افراد هستند که در وانفسای مدرنیت بازپسین، میتوانند طرحهای مصممی را به اجرا بگذارند و پیش بروند و به نیرومندترین قدرتهای سیاسی حالحاضر جهان تبدیل شوند.
دشمن با چه ابزارهایی در پی از بین بردن امید در بین آحاد مردم جامعه است؟
وضع اقتصاد و سیاست جهان، در طول سه دهه اخیر، از اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی، در جریان یک بحران رکود تورمی، رو به وخامت گذاشته و اقتصاد، و در نتیجه آن، اوضاع سیاست و اجتماع به سمت آشفتگی گستردهای حرکت کرده است. اینکه ریشههای این آشفتگی اقتصادی در کدام نقاط هستند، بحث مفصلی است ولی بازتاب زنجیرهای این بینظمی عظیم اقتصادی، اول، خود را در بحران جنوبشرقی آسیا و سپس در آفریقا، آسیای مرکزی، شرق اروپا و اروپای غربی و همچنین در آمریکا نشان داد و اقتصاد آمریکا را در سالهای ۲۰۰۸، ۲۰۱۶ و ۲۰۲۲، در سه موج فزاینده، با تلاطمهایی مواجه کرد که در نوع خود، سابقه نداشتند.
ناآرامیهای اجتماعی بهصورت تظاهرات، اعتصابات و اعتراضات مختلف در کشورهای اروپایی مانند ایتالیای دوران برلوسکونی به بعد، اسپانیا، بریتانیا و از همه دائمتر، در فرانسه هرشنبهناآرام و اعتراضات گسترده و مداوم در آمریکا که قله آن در جنبش والاستریت نمودار شد، نشانههایی از این آشفتگی عمومی بوده و هست.
رکود و اصطلاحاً دپرسیون اقتصادی به دپرسیون و افسردگی فردی سرایت کرد و موجی از بیماری روانی در سرتاسر جهان رقم خورده است که آمار رسمی منتشرشده در مورد این امواج افسردگی تا ۴۰ درصد از سکنه کره زمین را شامل میشود؛ بر مبنای آمار سازمان بهداشت جهانی، چیزی در حدود یکهشتم مردم جهان، رسماً تحت درمان روانی هستند و واضح است که شمار افراد بدحالتر خارج از درمان و افرادی که در سطوح خفیفتری از بیماریهای اپیدمی مانند پارانویا، نارسیسیسم، هیستری یا افسردگی هستند، بسیار بیش از این آمار رسمی است.
پس، ما در یک مقیاس جهانی، با شرایط نامطلوبی مواجه هستیم که بهشکل متفاوت، سرخوردگیهایی را در اذهان مردم سرتاسر جهان پدید آورده است. کشورهای جهان در قبال این بحران اقتصادی در موقعیتهای متفاوتی قرار میگیرند اما غیر از ۲۰ اقتصاد برتر، وضعیت مردم بیشتر نقاط جهان، حتی دور از تصور ماست. بسیار و اکثریتی از مردم جهان، با درآمد سرانه ۲ تا ۶ دلار در روز زندگی میکنند.
پس شما ناامیدیها را بازتاب طبیعی شرایط عمومی اقتصاد جهان میدانید؟
خیر؛ ترکیب پیچیدهای از عوامل فرآیندی و عامدانه و بیرونی و درونی، مؤثر هستند که سر و شکل پیچیده فعلی وضع امید در جامعه جهانی و جامعه ما را به وجود آوردهاند.
حقیقت آن است که در کنار این بحران عظیم اقتصاد جهانی، سهم رویهها و فعالان درونی، اعم از برخی انتلکتوئلها (عنوان «روشنفکر» برای این جماعت هیچگاه مناسب نبوده است و واژه بدوزن فرانسوی برای اشاره به آنان که اغلب هم به فرانسه ارادت خاصی دارند مناسبتر است) و جناحهای سیاسی در گیرودار برخوردهای مخرب سیاسی و همچنین، برخی رسانهها، در تقلیل مصنوعی سطح امید، قابلملاحظه بوده و هست. بهعلاوه و بااینحال، عوامل عامدانه بیرونی، لااقل طی دو قرن اخیر نیز پیوسته به ما تلقین کردهاند که در وضع نامناسبی قرار داریم. از زمان مطالعات استعمار و پسااستعمار از دهه ۱۹۵۰ و از هنگام طرح دیدگاههای فرانتس فانون، یوهان گالتونگ، ادوارد سعید و... تا امروز که موضوع نبرد شناختی، یک مقوله پذیرفتهشده در روابط و منازعات بینالملل به شمار میرود، نقش استعمار فرهنگی و ارتباطی در تخفیف هویت ملتهای رقیب غرب، به منظور حفظ برتری آنها شناخته شده است.
به هر تقدیر، وقتی «الگوی چندبعدی امید» را بررسی میکنیم، به نقاط مهمی میرسیم که به تمرکز سیاستگذاری نیاز دارد. در سطح اول اهمیت، یعنی در سطح رسانهای و سایبرفضا، حقیقت آن است که ما با یک نبرد شناختی مواجه هستیم که همه سطوح جامعه ما را هدف گرفته و بهویژه نخبگان علمی و سیاسی را در کانون منظور خود قرار داده است. اینکه حتی برخی سیاستمداران، در جریان رقابتهای سیاسی و بهویژه در ایام انتخابات، طوری اوضاع اقتصادی کشور را ارزیابی میکنند که انگار عملکرد اقتصادی کشور در خلأ رخ میدهد و دنیا درحال طی کردن یک رشد اقتصادی هموار بوده و فقط کشور ما از آن جا مانده، حاصل فشار و عملیات شناختی است که در سطح شبکه، اذهان را به انفعال وامیدارد. بسیار جالبتوجه است که پس از حمله پلیس آلبانی به پایگاه منافقین، ترافیک گروههای واتساپی و تلگرامی، تغییر چشمگیری نشان داد؛ اینها، در برنامهها و عملیات برنامهریزیشده شناختی است که هدف اصلی خود را مدیران و نخبگان جامعه هدف قرار میدهند تا بر دیدگاهها و تصمیمات و عملکردهای آنها تاثیر بگذارند؛ فیالمثل، به گمانم سال گذشته بود که در یک گروه واتساپی برخی مدیران سابق آموزشوپرورش، یکی از مدیران سابق وزارتی که از قضا دستی هم در رسوایی بانک سرمایه داشت، پیامی در مورد موقعیت آموزشوپرورش در یک رتبهبندی جهانی به اشتراک گذاشت که ایران را از برخی کشورهای آفریقایی که دولت چندانی هم ندارند پایینتر نشان میداد! و البته همقطاران او هم سر و دست به علامت تأسف میجنباندند و توجه نداشتند که در آن رتبهبندی، بالاتر از ایران، نام چه کشورهایی مانند بوروندی و سومالی آمده است! این مدیران سابق که خودشان در شکلگیری کامیابیها و ناکامیهای امروز نقش داشتهاند، چطور به این سادگی چنین رتبهبندیهای آشکارا نادرستی را باور میکنند؟ این مورد و مثال، نشان میدهد تلفیقی از نبرد شناختی در کنار رقابتهای بیرحم میان جناحهای سیاسی، شرایط مضحکی از قضاوت در مورد وضع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ما پدید آورده است که ناامیدی را ترویج میکند.
این موضوع رقابت میان جناحهای سیاسی هم از جهت تزریق ناامیدی اهمیت بسیار دارد؛ ایراد شناختهشدهای در رقابتهای معیوب دموکراتیک هست که متفکران مختلف به آن اشاره کردهاند. قریب چهل سال قبل، یورگن هابرماس در کتاب بحران مشروعیت به از دست رفتن و نابودی مشروعیت مردمسالاریهای مرسوم اشاره و آن را مدلل کرد. در شرایطی که به دلیل تغییر سپهر سیاسی، قدرت دولتهای ملی روزبهروز کاهش مییابند و سهم عوامل فراملی مانند شرکتها، پلتفرمها، فناوریها و سازمانهای فراملی و حتی سازمانهای نظامی و تروریستی فراملی در اداره جهان، بر نقش دولتهای ملی میچربد، هر حزب و جناح سیاسی پس از به قدرت رسیدن، با کاستی عملکرد اجرایی مواجه میشود که ناشی از ناتوانی در کنترل عوامل فراملی است. از این قرار، هم خود دولتها برای توجیه ناتوانی خود در کنترل کشور، به سیاهنمایی عملکرد گذشتگان اقدام میکنند و هم گروههای رقیب از هر فرصتی برای سیاه جلوه دادن عملکردهای دولت مستقر، همه چیز را سیاه و ناامیدکننده جلوه میدهند؛ حاصل آن است که از دیدگاه شهروندان که تماشاگران این نبرد بیرحمانه هستند، نقاط قوتی به چشم نمیخورد و هر چه هست نقاط ضعف خواهد بود.
رهبری از نقاط مهم امیدواری مثل عقب راندن ابرقدرتها، فرسودگی جبهه دشمن، وعده نصرت الهی، پیشرفتهای علمی و ... نام بردند. این موارد چگونه در اذهان عمومی نهادینه میشوند؟
در شرایط اجتماعی امروز، برای پیشبرد هر برنامه اجرایی، نقطه اصلی توجه باید بهسمت نهادها و سکوهای ارتباطی و رسانهای باشد. اینکه رهبر انقلاب با کلیدنکته «جهاد تبیین» تعیین راهبرد فرمودند، نقاط تمرکز و توجه را مشخص میکند و باید به آن بهای کافی داده شود؛ بهای کافی به این معناست که به نهادسازیهای متعدد و متکثر نیاز دارد و نباید در مورد آن، فقط به توصیه به فعالان یکییکی بسنده کرد و امید داشت که تنها با عمل به تکلیفهای فردی، این منظور محقق شود. همچنین نمیتوان به نهادسازیهای قبلی بسنده کرد و مثلا امیدوار بود با تمرکز به نهادهای پیشین مانند صداوسیما یا آموزشوپرورش یا آموزش عالی، این منظور محقق شود. احتیاج هست تا با شناسایی بهنگام سکوها یا اصطلاحا پلتفرمهای نو به نو، بهطور سازماندهیهای متکثر موازی، مجاهده تبیین گسترش یابد.
یک کلید نکته دیگر که نظر ما را به نکات درست متوجه میکند، عبارت «نبرد شناختی» است؛ نبرد شناختی ایجاب میکند تا دفاع و تهاجم شناختی و به تناسب، «قرارگاه دفاع شناختی» شکل بگیرد. واضح است که هدف تهاجم شناختی قرار گرفتهایم و اگر سازمان دفاعی درستی برای رویارویی نچینیم و صرفاً به دفاعهای پراکنده یا عملکردهای معمول صلحآمیز دل خوش کنیم، مغلوب میشویم.
اینها نکاتی بود که بهلحاظ روشی باید در رویارویی با چالش ناامیدی مدنظر قرار دهیم؛ از لحاظ محتوا نیز ما احتیاج داریم که گفتمانهایی شکل بگیرد تا روند گفتگوهای مدنی و ملی را جهت درستی ببخشد که مخل امید نشود. یکی از آن گفتمانها و از همه مهمتر، گفتمان «نقادی راهحلبار» است؛ باید همه ما بپذیریم که بر فردی یا نهادی خرده نگیریم و قضاوتش نکنیم، مگر آنکه مسیری برای بهبود نشان دهیم. اغلب ما، این را در سطح فردی پذیرفتهایم؛ در واقع پدر، بر فرزند خود خردهای نمیگیرد، مگر آنکه مسیر درست را نشانش میدهد اما در سطح اجتماعی هم این باید به رویه مقبول تبدیل شود. باید نقادی، بدون ارائه راهحل قبیح شمرده شود. برای نهادینه شدن این منظور، پیشنهادی ارائه کرده و به محضر دفتر مطالعات راهبردی ریاستجمهوری تقدیم کردهام. در آن پیشنهاد، درخواست کردهام یک استارتاپ حکمرانی راهاندازی شود که طی آن، نقدهای مردم، همراه با راهحلهای آنها، جمعآوری و ازسوی هیأتهای علمی ارزیابی و رتبهبندی شده و نهایتاً ازسوی این استارتاپ خریداری شوند. این استارتاپ که عملاً عملکردی برتر از احزاب مرسوم خواهد یافت، هم مشارکت اجتماعی و سیاسی را بر مبنای سکوهای ارتباطی جدید بهبود میبخشد و هم از آن مهمتر، گفتمان «نقادی راهحلبار» را ترویج میکند که برکات تاریخی به بار میآورد.
یکی از نکات محتوایی دیگر، همانطور که در صدر عرایضم مطرح کردم، لزوم تدارک و تهیه یک چشمانداز جهانی برای فهم مسائل، بهویژه مسائل اقتصادی است. امروزه شرایطی وجود دارد که بر مبنای آن، میتوان پیوسته چشماندازی از موقعیت بیستودوم اقتصاد ایران در جهان فهم کرد و کامیابیها و نقطهضعفها را بر مبنای این رتبه ارزیابی کرد تا درک واقعبینانهای از روند گذشته و آینده برای شهروندان به دست آید. بالاخره ایران کشوری است که با تحمل یک جنگ هزار میلیارد دلاری و تحریمهای جهانی که بهای اندکی برای حفظ استقلال ملی است، رتبه جهانی اقتصادی خود را از ۲۶ در سال ۱۳۵۷، تا سال ۱۳۹۱ به رتبه ۱۸ بهبود داد، هر چند الان هم در موقعیت ۲۲ قرار دارد. با این مضیقهها که بر ملت ما گذشته است، بهبود رتبه اقتصادی در جهانی که همه ممالک در آن مشغول رقابت هستند، به میزان ۴ تا ۸ رتبه، مطلقاً موضوع کماهمیتی نیست. در یک تحلیل اقتصادی، واضح است که سیاست اقتصادی در ایران دورههای متناوبی از خیز و رشد را در سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲، ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰، ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۸، و ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۴ طی کرده است. توجه و پایبندی سیاستگذاران در این دورهها بر سیاستهایی که اصول مترقی قانون اساسی ایجاب میکرد، دورههای درخشانی از رشد را برای اقتصاد ما فراهم کرد و انضباط اقتصادی را که مسیر اصلی رشد اقتصادی را هموار میکند، ارتقا داده است. در عوض، میتوان گفت دورههای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶، ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۴، ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۰، بیگمان دورههای بالنسبه دشواریآفرینی بودند که بخشی از رشدهای بهدستآمده را از کف برد. ما باید با طمأنینه و ضمن احترام به همه طرفهای فعال در سیاست اقتصادی، نقاط قوت هر یک از این دورهها را شناسایی کنیم و نقاط ضعف را مورد گفتگوی منصفانه قرار دهیم تا مسیرهای آینده روشن و روشنتر شوند. اما در مجموع، واضح است که در کار کشوری همچون ایران، بنبست راه ندارد و هر بار که ملت در مسیر اصولی قدم گذاشته، در این جهان پرآشوب یک گام دشوار به جلو برداشته است.
نهایتاً، یک نکته محتوایی دیگر، موضوع شکاف و تمایز امید فردی و امید اجتماعی است. واقع آن است که جوانان ایرانی، بنا به دلایلی که شرح آن مفصل است و از حوصله این گفتگو خارج، در زندگی شخصی خود، «بسیار آرمانگرا» هستند و سقف آمال خود را در افقهایی تعریف میکنند که برای بسیاری از جوانان جهان امروز که متأسفانه در شهوات و حواسپرتیهای دیگر غرق شدهاند، عجیب و بلند است. این جوانان «بسیار آرمانگرا»، در مواجهه با هر موقعیت اجتماعی، احساس تنگنا میکنند و این حس، خود را در تنزل امید اجتماعی جلوهگر میسازد. نکته آن است که این آرمانگرایی جوانان که در سطوح معنوی و مادی خود را نشان میدهد، فینفسه یک فرصت و ظرفیت مغتنم است که تنها اگر با یک هویت برنامهدار و مجاهد همراه شود، میتواند برای شخص و محیط اطرافش، مفید واقع شود. اگر در فقدان یک افق دید تاریخی و اجتماعی، فرد تنها بکوشد در میان فرصتهای ازپیشآماده موهوم، به آرمانهای خود دست یابد و مسیرهای موفقیت را تنها در فوتوفنهای روانشناختی و مدیریت فردی بجوید، از توهم به پارانویا میرسد و سرتاسر زندگی خود را به پرخاش سپری میکند. در عوض، اگر به جوان «بسیار آرمانگرا» ی ایرانی، شناخت تاریخی ارائه شود و توهمهای سینمایی از رشدهای موهوم افسانهای زدوده شود، آنگاه آرمانگراییهای فردی برنامهدار میشوند و در خدمت برنامههای متحد گروهی و جمعی درمیآیند.