1402/03/24
روایت دیدار دانشمندان، متخصصان، کارشناسان و مسئولان صنعت هستهای کشور با رهبر انقلاب
الکترونها هم عاشق میشوند...
فاطمه شایانپویا
دانشجوهای هستهای، حتماً میان درسهایشان، یکی از مباحث جالبی که یاد میگیرند تونلزنی کوانتومی الکترونهاست. به زبان ساده یعنی وقتی الکترونها در برابر یک سد قوی پتانسیل قرار میگیرند، اگر انرژی جنبشی زیادی پیدا کنند، رفتاری شبیه موج از خودشان نشان میدهند و میتوانند از این سد عبور کنند.
این مبحث چه ربطی به اینجا دارد؟
چون بعد از سالها با تمام وجود درکش کردهام!
برنامههایی مثل دیدار امروز ویژگیهای خودش را دارد. خیلی از مدعوین، سوای از اشتیاق درونیشان، زیاد اهل بروز علنی هیجان و احساسات نیستند. مثلاً خیلیهایشان، فقط سکوت میکنند.
یا در فرصتی که میان بازدید آقا از نمایشگاه دستاوردهای صنعت هستهای و آمدنشان به حسینیه و شروع سخنرانی پیش آمده، ذهنشان مشغول دغدغههای خاصی است:
عذاب وجدان کارهام رو دارم...
این را یکی از رفقای قدیمیام با خنده میگوید؛ وقتی با عجله خودم را میرسانم به وسعت آبی حسینیه امام خمینی(ره) و کناری از آنجا میبینمش. یادم میآید زمان دانشجویی هم متعهدانه کار میکرد و حتی از یک ثانیه هم نمیگذشت.
یا مثلاً آن خانم دکتر که تکیه به دیوار داده و شوقی در چشمهایش موج میزند میگوید:
اولینباری هست که آقا رو از نزدیک مییینم. انشاءالله مهمانهای امروز، با دیدن و شنیدن از آقا درس بگیرن برای بهتر عمل کردن.
یک نفر از حضار شعری میخواند و صدای صلوات فضا را پر میکند:
فرموده خدا فرشتهها را صلوات
اول به مدینه مصطفی را صلوات...
میان صلوات فرستادن، دور و بر را رصد میکنم که نگاهم به حدیث نبوی بالای حسینیه میافتد: العلِمُ وَدیعَةُ اللّه ِ فی أرضِهِ، و العُلَماءُ اُمَناؤهُ عَلَیهِ،علم سپرده خدا در روى زمین اوست و عالمان امانتداران این سپرده خدایند... خانواده شهدای هستهای آن جلو نشستهاند.
دوم به شه نجف سلامی بکنیم
رخسار علی شیر خدا را صلوات...
از کناریم که کارمند سازمان انرژی اتمی است، میپرسم: قسمت شما چطور است؟
الحمدلله نسبت خانمها به آقایون، ۵۰، ۵۰ است. خصوصاً تعداد مدیران خانم خیلی بیشتر شده. گوشه چپ حسینیه، فیلمبردارها و خبرنگاران مشغول مصاحبهاند. آقا هنوز از بازدید نمایشگاه نیامدهاند و همه ریزریز در حال صحبتاند.
یک نفر از بین جمعیت شعار میدهد:
میجنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم...
همه چندبار با مشتهای گرهشده، تکرار میکنند و دوباره سر حرفهایشان بر میگردند؛ درست مثل من که حالا با یکی از کارشناسان ارشد سازمان مشغول صحبت شدهام. دکترایش را دانشگاه شهید بهشتی خوانده. میگوید این روزها سر و کارش با پلاسما و کاربردهایش در صنعت و پزشکی است.
خانم سمت راستی از نیروگاه بوشهر آمده و میگوید که برق هستهای تمام بوشهر و بخشی از استان فارس را پوشش میدهند. میگویم: جایی خوندم که واحدهای توسعهای نیروگاه بوشهر، هر کدوم مجهز به آب شیرینکنهایی با ظرفیت بالا هستند، درسته؟ لبخند میزند و سری به تأیید تکان میدهد.
خودم را میرسانم به یک جمع شاداب.
هنوز سر حرف را باز نکردهام که آقایی داد میزند:
برای شادی روح شهدای هستهای گذشته و حال و آینده صلوات!... صدای خنده جمعیت میان صوت دسته جمعی صلوات، گم میشود.
از اراک آمدهاند. خانم کناریم متولد ۶۵ است، دکترای شیمی دارد و در واحد تحقیقات راکتور آب سنگین خنداب و تولید محصولات دارویی فتوبیوراکتور کار میکند. از کاربرد دارویی و متابولیک جلبکهای دوتایی پرورش یافته در آب سنگین هم با ذوق تعریف میکند. میگوید در واحد تحقیقات، تعداد خانمها غالب است؛ اما ترکیب کارکنان کل مجموعه راکتور متفاوت است. چقدر احترام به این تفاوتها را دوستدارم.
میپرسم چند تا بچه داری؟ آهی میکشد:
خودم اراک کار میکنم، همسرم تهران. کارم شیمیاییه و برای بچه ضرر داره ولی بهم مرخصی بارداری نمیدن؛ فقط ۹ ماه مرخصی زایمان.
صدای شعارها بلندتر میشود:
حسین حسین شعار ماست. هستهای اقتدار ماست ...
میان خنده و جدیت، چندبار تکرارش میکنیم. خودم را میرسانم به یک خانم مسنتر که مسئول واحد حفاظت در برابر پرتوهاست. ساپما: سامانه ارزیابی پرتویابی مردم ایران و سایت مرکز نظام ایمنی را معرفی میکند. یعنی هر آدمی هر جای ایران که باشد، میتواند با وارد شدن به این سایت، میزان پرتوی دریافتی بدنش را محاسبه کند.
خانم دکتر قاسمی همسر شهید شهریاری را میبینم و برای سلام و احوالپرسی سمتش میروم. به خاطر مشکل پایش در جریان ترور، روی صندلی مینشیند. از حال و اوضاع دانشگاه میپرسم و تدریس. خدا را شکر میکند که کلاسهای مجازی دیگر تمام شدهاند.
اینهمه لشکر آمده به عشق رهبر آمده...
سر بلند میکنم. صبر مدعوین لبریز شده. و برخیها از جا بلند شدهاند. همهمه است.
یک آقای روحانی پشت تریبون میآید و عذرخواهی میکند:
برنامه بازدید نمایشگاه ۴۵ دقیقهای بوده ولی آقا ماشاءالله با اینکه یک ربع همزودتر اومدن، هنوز با جزئیات در حال بازدید هستن.
مادر شهید احمدیروشن، آرمیتا و همسر شهید رضایینژاد از میان جمع میگذرند و خود را به جایی که بقیه خانوادههای شهدا نشستهاند میرسانند. کسی میگوید در نمایشگاه حضور داشتهاند.
دکتر عباسی هم از در جلوی حسینیه وارد میشود و کنار دکتر اسلامی رئیس سازمان مینشیند. دنبال ساعت میگردم. پشت سرم آن بالاست و ۱۰:۳۰ را نشانمیدهد.
یک جمله هم روی دیوار انتهایی سالن نوشته شده:
علم و عمل دو بالی است که انسان را به مقام انسانیت میرساند...
از میان جمعیت مشتاق که هنوز ایستادهاند، خودم را جلو میرسانم. همسر شهید سیدعلی موسوی از کارمندان نیروگاه بوشهر، آخرین ردیف خانواده شهدا نشسته است. همسرش در عملیات فتح المبین شهید شده. خواهر شهید هم هست. چشمهایش نمناک است:
دیدار رهبر آرزوم بود. کاش ادامه دهنده راه شهدا باشیم.
پشت سرش، یکی از خانمهای مهندس سازمان انرژی اتمی را میبینم. در مرکز کاربرد پرتوها مشغول است. یاد محصولات کشاورزی میفتم که دکتر شهریاری نشانمان میداد که با پرتودهی، اصلاح نژاد و طول عمر و آفت زدایی و... شده بودند. میگوید:
این روزها کاربردهای هستهای در کشاورزی خیلی گسترش پیدا کرده.
این مبحث چه ربطی به اینجا دارد؟
چون بعد از سالها با تمام وجود درکش کردهام!
برنامههایی مثل دیدار امروز ویژگیهای خودش را دارد. خیلی از مدعوین، سوای از اشتیاق درونیشان، زیاد اهل بروز علنی هیجان و احساسات نیستند. مثلاً خیلیهایشان، فقط سکوت میکنند.
یا در فرصتی که میان بازدید آقا از نمایشگاه دستاوردهای صنعت هستهای و آمدنشان به حسینیه و شروع سخنرانی پیش آمده، ذهنشان مشغول دغدغههای خاصی است:
عذاب وجدان کارهام رو دارم...
این را یکی از رفقای قدیمیام با خنده میگوید؛ وقتی با عجله خودم را میرسانم به وسعت آبی حسینیه امام خمینی(ره) و کناری از آنجا میبینمش. یادم میآید زمان دانشجویی هم متعهدانه کار میکرد و حتی از یک ثانیه هم نمیگذشت.
یا مثلاً آن خانم دکتر که تکیه به دیوار داده و شوقی در چشمهایش موج میزند میگوید:
اولینباری هست که آقا رو از نزدیک مییینم. انشاءالله مهمانهای امروز، با دیدن و شنیدن از آقا درس بگیرن برای بهتر عمل کردن.
یک نفر از حضار شعری میخواند و صدای صلوات فضا را پر میکند:
فرموده خدا فرشتهها را صلوات
اول به مدینه مصطفی را صلوات...
میان صلوات فرستادن، دور و بر را رصد میکنم که نگاهم به حدیث نبوی بالای حسینیه میافتد: العلِمُ وَدیعَةُ اللّه ِ فی أرضِهِ، و العُلَماءُ اُمَناؤهُ عَلَیهِ،علم سپرده خدا در روى زمین اوست و عالمان امانتداران این سپرده خدایند... خانواده شهدای هستهای آن جلو نشستهاند.
دوم به شه نجف سلامی بکنیم
رخسار علی شیر خدا را صلوات...
از کناریم که کارمند سازمان انرژی اتمی است، میپرسم: قسمت شما چطور است؟
الحمدلله نسبت خانمها به آقایون، ۵۰، ۵۰ است. خصوصاً تعداد مدیران خانم خیلی بیشتر شده. گوشه چپ حسینیه، فیلمبردارها و خبرنگاران مشغول مصاحبهاند. آقا هنوز از بازدید نمایشگاه نیامدهاند و همه ریزریز در حال صحبتاند.
یک نفر از بین جمعیت شعار میدهد:
میجنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم...
همه چندبار با مشتهای گرهشده، تکرار میکنند و دوباره سر حرفهایشان بر میگردند؛ درست مثل من که حالا با یکی از کارشناسان ارشد سازمان مشغول صحبت شدهام. دکترایش را دانشگاه شهید بهشتی خوانده. میگوید این روزها سر و کارش با پلاسما و کاربردهایش در صنعت و پزشکی است.
خانم سمت راستی از نیروگاه بوشهر آمده و میگوید که برق هستهای تمام بوشهر و بخشی از استان فارس را پوشش میدهند. میگویم: جایی خوندم که واحدهای توسعهای نیروگاه بوشهر، هر کدوم مجهز به آب شیرینکنهایی با ظرفیت بالا هستند، درسته؟ لبخند میزند و سری به تأیید تکان میدهد.
خودم را میرسانم به یک جمع شاداب.
هنوز سر حرف را باز نکردهام که آقایی داد میزند:
برای شادی روح شهدای هستهای گذشته و حال و آینده صلوات!... صدای خنده جمعیت میان صوت دسته جمعی صلوات، گم میشود.
از اراک آمدهاند. خانم کناریم متولد ۶۵ است، دکترای شیمی دارد و در واحد تحقیقات راکتور آب سنگین خنداب و تولید محصولات دارویی فتوبیوراکتور کار میکند. از کاربرد دارویی و متابولیک جلبکهای دوتایی پرورش یافته در آب سنگین هم با ذوق تعریف میکند. میگوید در واحد تحقیقات، تعداد خانمها غالب است؛ اما ترکیب کارکنان کل مجموعه راکتور متفاوت است. چقدر احترام به این تفاوتها را دوستدارم.
میپرسم چند تا بچه داری؟ آهی میکشد:
خودم اراک کار میکنم، همسرم تهران. کارم شیمیاییه و برای بچه ضرر داره ولی بهم مرخصی بارداری نمیدن؛ فقط ۹ ماه مرخصی زایمان.
صدای شعارها بلندتر میشود:
حسین حسین شعار ماست. هستهای اقتدار ماست ...
میان خنده و جدیت، چندبار تکرارش میکنیم. خودم را میرسانم به یک خانم مسنتر که مسئول واحد حفاظت در برابر پرتوهاست. ساپما: سامانه ارزیابی پرتویابی مردم ایران و سایت مرکز نظام ایمنی را معرفی میکند. یعنی هر آدمی هر جای ایران که باشد، میتواند با وارد شدن به این سایت، میزان پرتوی دریافتی بدنش را محاسبه کند.
خانم دکتر قاسمی همسر شهید شهریاری را میبینم و برای سلام و احوالپرسی سمتش میروم. به خاطر مشکل پایش در جریان ترور، روی صندلی مینشیند. از حال و اوضاع دانشگاه میپرسم و تدریس. خدا را شکر میکند که کلاسهای مجازی دیگر تمام شدهاند.
اینهمه لشکر آمده به عشق رهبر آمده...
سر بلند میکنم. صبر مدعوین لبریز شده. و برخیها از جا بلند شدهاند. همهمه است.
یک آقای روحانی پشت تریبون میآید و عذرخواهی میکند:
برنامه بازدید نمایشگاه ۴۵ دقیقهای بوده ولی آقا ماشاءالله با اینکه یک ربع همزودتر اومدن، هنوز با جزئیات در حال بازدید هستن.
مادر شهید احمدیروشن، آرمیتا و همسر شهید رضایینژاد از میان جمع میگذرند و خود را به جایی که بقیه خانوادههای شهدا نشستهاند میرسانند. کسی میگوید در نمایشگاه حضور داشتهاند.
دکتر عباسی هم از در جلوی حسینیه وارد میشود و کنار دکتر اسلامی رئیس سازمان مینشیند. دنبال ساعت میگردم. پشت سرم آن بالاست و ۱۰:۳۰ را نشانمیدهد.
یک جمله هم روی دیوار انتهایی سالن نوشته شده:
علم و عمل دو بالی است که انسان را به مقام انسانیت میرساند...
از میان جمعیت مشتاق که هنوز ایستادهاند، خودم را جلو میرسانم. همسر شهید سیدعلی موسوی از کارمندان نیروگاه بوشهر، آخرین ردیف خانواده شهدا نشسته است. همسرش در عملیات فتح المبین شهید شده. خواهر شهید هم هست. چشمهایش نمناک است:
دیدار رهبر آرزوم بود. کاش ادامه دهنده راه شهدا باشیم.
پشت سرش، یکی از خانمهای مهندس سازمان انرژی اتمی را میبینم. در مرکز کاربرد پرتوها مشغول است. یاد محصولات کشاورزی میفتم که دکتر شهریاری نشانمان میداد که با پرتودهی، اصلاح نژاد و طول عمر و آفت زدایی و... شده بودند. میگوید:
این روزها کاربردهای هستهای در کشاورزی خیلی گسترش پیدا کرده.
مداح از امام رضا علیهالسلام میخواند و بعد همه صلوات خاصه میفرستیم. صدای شعارها بلندتر میشود. سر میگردانم. چقدر چهرهها جوان است. موها اکثرا مشکی و...
ساعت ۱۱ است که سالن یکپارچه میشود:
صل علی محمد نایب مهدی آمد...
همه ایستادهاند و یک نفس شعار میدهند چشمها نگاهشان به جلوی حسینیه است و من از میان دستهای بالارفته، میبینمشان که از میان پرده آبی رنگ، وارد میشوند و دست بلند میکنند. انگارکه دستشان به تمام دستها میرسد.
خونی که در رگ ماست...
آقا مینشینند روی صندلی و صوت قرآن، بدون فوت وقت، نور میپاشد به حسینیه:
إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتی کُنتُم توعَدونَ... زیرلب تکرار میکنم: ثم استقاموا...
الکترونها توی ذهنم ردیف میشوند و خود را به سد میکوبند...
دکتر اسلامی، پشت تریبون میرود و از خط مشی سازمان میگوید.
طیبالله انفاسکم.
این را آقا میگویند و بعد از دانشمندان و مسئولان و فعالان صنعت هستهای تشکر میکنند. و چند صفت دلگرم کننده قرار میدهند بعد از واژه نمایشگاه: عالی، خشنود کننده، دلگرمکننده و بشارتبخش !لبخند روی لب همهمان مینشیند.
مثل همیشه حرفهایشان را منظم موضوعبندی کردهاند.
اول: اهمیت صنعت هستهای!
اینکه مردم هنوز قدر صنعت هستهای و ابعاد و کاربردهای مختلف آن را نمیدانند؛ بعد هم ادامه میدهند این صنعت: «از لحاظ پیشرفت کشور و تواناییهای کشور در عرصههای فنّی، اقتصادی، سلامت و غیره که به کشور آبرو میبخشد و زندگی را برای مردم بهتر میکند دارای اهمّیّت است ... هم از جهت وزن سیاسی جهانی و بینالمللی برای کشور؛ یعنی وقتی که شما در بخشهای مختلف این صنعت پیشرفت دارید و دارید کار انجام میدهید و گرهگشایی میکنید، مراکز اطّلاعاتی جهان و بسیاری از سیاستمداران دنیا و شاید خیلی از دانشمندان و اهل مطالعه میفهمند و این برای کشور آبرو است؛ پس پیشرفت این صنعت از لحاظ بینالمللی و از لحاظ وزن و جایگاه و آبروی ملّی هم دارای اهمّیّت است... جهت سوّم از لحاظ روحیهی اعتماد به نفْس ملّی است ... دستگاههای مختلف تبلیغاتی دشمنان با همهی وجود دارند کار میکنند که کشور را بیآینده نشان بدهند، جوانها را مأیوس کنند؛ این دیگر در فضای مجازی، در تلویزیونها، در اظهارات سیاسی مشهود است. این کار شما درست نقطهی مقابل این حرکت دشمن است؛ یعنی روح امید را، روح اعتماد به نفْس را در ملّت تزریق میکند.»
بعد، از چالش ۲۰ساله هستهای کشورمان میگویند. اینکه دشمن اعتراف کرده است که ما سلاح هستهای نمیخواهیم. دینمان این اجازه را نمیدهد. حتی از صدر اسلام سفارش شده که در جنگ هم مواظب باشید آب روی مردم هم بسته نشود چه برسد به اینکه بخواهیم سلاح کشتارجمعی بکار ببریم. پس جای بهانهای برای دشمن نمیماند. اما هدفشان جلوگیری از پیشرفت ماست.
آقا ادامه میدهند که دو دهه چالش هستهای چند حقیقت را ثابت کرده:
۱ .توانایی و استعداد خارقالعاده جوانان ما در اوج تهدید و تحریم و ترور
۲. منطق زورگویانه و غیرانسانی مخالفین و ترسشان از ما
۳. نامطمئن بودن طرفهای ما و مخالفین ما در وعدههایشان که نتیجهاش بیاعتمادیما به آنهاست.
یاد برجام میافتم و آنهمه خسارت و عقبگرد. حرف دوستانم به ذهنم میاید که همین چند دقیقه قبل میگفتند بعد از توقف تعهدات برجامی، تا غنای ۶۰ درصد اورانیوم هم جلو رفتهایم و کلی ذخیره اورانیوم و سوخت داریم.
آقا در مبحث بعدی اول واژه استضعاف را معنا میکنند که در ادبیات سیاسی، یعنی ضعیف نگه داشتن.
آنهم به دو صورت:
۱. یک وقت یک قدرتی میآید بر یک ملّتی تسلّط پیدا میکند، او را ضعیف نگه میدارد.
۲. یک ملّت خودش باور کند که ضعیف است، باور کند که نمیتواند
دومی خیلی خطرناک تر است. قبل از انقلاب ما دو نوعش را داشتیم.
وقتی آقا به اینجا میرسند که رزم آرا در مجلس گفته ایرانی یک لولهنگ هم نمیتواند بسازد، توضیح میدهند:
یعنی آفتابه سفالی!
همه میزنند زیر خنده. روحیه و کار امروز جوانان ایرانی را با منطق آن زمان مقایسه میکنم. آقا میگویند امروز برعکس گذشته، با ساخت و سازهایی مثل صنعت هستهای، غربگراها را تحقیر میکنیم و موجودی هستهای ما ۱۰۰ برابر سالهای شروع چالش است.
نگاهم را روی صورت تکتک آدمهای اطرافم میاندازم. یک همراهی و سبکی و رضایت در چهره همه دیده میشود. خصوصاً آن وقتی که آقا از دوره رنسانس میگوید و تقابل پیشرفت علم و دین در اروپا:» از این حادثه حدود پانصد سال میگذرد. امروز، در کشور جمهوری اسلامی که کشور معنویّت است و «جمهوری اسلامی» است، مهمترین کارهای علمی دارد انجام میگیرد، در رقابت با کسانی که سالهای متمادی است که در این رشتههای علمی دارند کار میکنند. چه کسانی دارند این کار را پیش میبرند؟ جوانان مؤمن، فخریزاده و شهریاریِ نمازشبخوان؛ اینها دارند پیش میبرند کار را؛ یعنی علم و معنویّت اینجور به هم آمیخته شده«.
صدای نماز خواندن دکتر شهریاری به ذهنم میدود و اشک بی اختیار روی گونهام سرمیخورد. آقا در آخر توصیههای دقیقی به مسئولین سازمان انرژی اتمی میکنند. از اهمیت اطلاعرسانی گرفته تا تقویت نیروی انسانی و ارتباط با کشورها و آژانس بینالمللی انرژی اتمی و زیر بار خواستههای زور نرفتن.
حضار که تکبیر میگویند، آقا لبخند میزنند:
خب، تکبیر هم که فرستادید دیگر... همه میخندند.
یک نفر از میان جمع بلند میگوید:
آقا دعامون کنید.
هنوز حرفش تمام نشده که یک نفر دیگر انگشتر میخواهد.
آقا میخندند:
چقدر انگشتر بدم؟
سالن پر از خنده میشود.
پروردگارا! نیّتهای ما را در آنچه میگوییم، در آنچه عمل میکنیم، نیّتهای الهی قرار بده و آنها را از ما قبول کن. این آخرین جمله آقاست و جمعیت با فریاد بلند و پرشور میگوید: خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست...
آقا که خداحافظی میکنند، میروم به سمت همسر شهید فخری زاده. صبح از دور به ایشان سلام داده بودم. فقط میپرسم الان چه حرفی با آقا دارید؟
با یک حرارت خاص، محکم میگوید:
شهید کارهای زیادی انجام میداد. همه خواهشم اینه که نگذارن کارهاش بخوابه. تمامشون کنن...
بغضم را فرو میدهم:
انشاءالله، ان شاءالله...
مادرشهید احمدی روشن. مرا زود میشناسد:
خیلی آقا رو دوست دارم.
میگویم:
یادم نمیره، اولین شب شهادت آقا مصطفی؛ علیرضا رو جلوی دوربین گرفتید و با صلابت گفتید: یه پسر داره. عین خودش بزرگش میکنم.
چشمهایش خیس میشود؛ چشمهای من هم. یاد حرف آقا میفتم، سال ۹۰ که به خانه شهید رفته بودند: «غم داریم! این جور حوادث مثل تیر به دل انسان است. منتها غم نباید انسان را از پا بیندازد. این حوادث علاوه بر اینکه ارادهی انسان را تقویت و به خدا نزدیک میکند یک نتیجهی دیگر هم دارد. ما قبلاً از اهمیت کار خودمان آگاه بودیم ولی آیا از اهمیت آن برای دشمن هم آگاه بودیم؟ این شهادتها میزان اهمیت این فعالیتها برای دشمن را هم برای ما روشن کرد. معلوم شد نتیجه کار اینها مثل پتک توی سرشان خورده که دیگر کارشان به اینجا کشیده که هزینه میکنند تا این همه جوانهای ما را شهید کنند.»
[روایت حضور رهبر انقلاب در منزل شهید مصطفی احمدی روشن]
از همسر شهید رضایینژاد میپرسم آرمیتا از جلسه امتحان آمد؟
میخندد:
آره. تمام مدت هم پیش آقا گریهکرد.
یاد دیدار اول آقا از خانواده شهید رضایی نژاد میافتم. آنوقتی که آرمیتا ۴ ساله بود با موهای بلند و پیراهن قرمز پیش آقا شیرین زبانی میکرد. عمویش گفتهبود این دختر به این راحتیها با کسی صمیمی نمیشود ولی با شما... و آقا لبخند زده بودند که: القلب یهدی الی القلب...
[روایت حضور رهبر انقلاب در منزل شهید داریوش رضایینژاد]
سؤالم را از او هم میپرسم. او که حالا مشاور زنان سازمان انرژی اتمی شده است، لبخند عمیقی میزند:
من خیلی از آقا ممنونم. ما قدرشون رو میدونیم. و قدرشناسیشون رو میفهمیم. خیلی ها دلشون میخواست الان اینجا بودند...
دختر شهید علیمحمدی در جوابم، لبخند میزند:
حرفهام توی دلم است.
این دختر چقدر تودار است. استحقاق فرزند شهید بودن، کم چیزی نیست. شاید برای همین است که آقا، بعد از شهادت پدرش در منزلشان گفته بودند: «شهادت یعنی کشتهشدن در راه آرمان بلند و الهی، بهوسیله دشمنان این آرمان. این را به هرکسی نمیدهند. این پاداش را فقط به کسانی میدهند که مستحق باشند.»
دوباره خانم دکتر قاسمی را میبینم و با بچهها سمتشان میرویم. قرار میگذاریم یک روز جمع شویم. یاد دکتر شهریاری و روزهای دانشگاه میفتم و جمله آقا بعد از شهادتش، آنوقتی که به خانهشان رفته بودند؛ از حال خانم دکتر میپرسیدند؛ از او تجلیل میکردند و دکتر را دانشمند شهید نامیده بودند: «شهادت دکتر شهریاری، آبرویی داد به جامعه علمی کشور. شهادت همچنین شخصیت برجسته و مورد قبولی، به دشمن نشان داد که در محیط علمی جمهوری اسلامی، اینجور شخصیتها و انگیزههایی وجود دارد.»
[روایت حضور رهبر انقلاب در منزل شهیدان مسعود علیمحمدی و مجید شهریاری]
از در که بیرون میزنم، مرضیه را میبینم. دختر شهید اسماعیل شبل حکماء. قبل از دیدار با او صحبت کرده بودم. پدرش کارمند نیروگاه اتمی بوشهر بوده که در عملیات الی بیت المقدس شهید میشود. جلو میروم و دست روی شانهاش میگذارم:
نبینم غصه دار باشی...
اشکهایش را پاک میکند:
اینهمه راه از بوشهر نیومدم که پیش خود آقا نرم.
عیب نداره. عوضش خوب پارتیای پیش خدا داری.
لبخند میزند و خداحافظی میکنیم در حالیکه به معنای فامیلش فکر میکنم: شبل حکماء یعنی شیربچه دانشمند...
آمارها را به یاد میآورم، با وجود تمام تحریمها و سنگ اندازیهای داخلی و خارجی. یاد الکترونها میافتم در برابر سد پتانسیل؛ یاد انرژیشان و موج شدنشان؛ یاد حرف آقا که همین چند روز پیش در حرم امام از ایمان و امید گفتند.
یاد تمام زخمهایمان میفتم و این مصراع روز عید فطر:
مداوای این زخمها چیست؟ مردم
در این معرکه خط شکن کیست؟ مردم...
نسیم خنکی برگهای درختان را تکان میدهد. اذان میگویند. بیشک، الکترونها هم عاشق میشوند...