1387/10/14
بعثت خون | گفتاری از حجتالاسلام علمالهدی
کربلا تا آخر دنیا گسترده است
حلقهی چهارم
گفتاری از حجتالإسلام و المسلمین سیداحمد علمالهدی پیرامون عوام و خواص
گفتاری از حجتالإسلام و المسلمین سیداحمد علمالهدی پیرامون عوام و خواص
تحلیل ما در مورد فرمایشها و رهنمودهای بزرگان باید با نگاه به شخصیت و عناصری که در محور شخصیت آنها وجود دارد، باشد. بیان هیچ کسی را نمیشود جدای از شخصیت خودش مورد تحلیل قرار داد. رهبر معظم انقلاب گذشته از شخصیت سیاسی و جهاننگری خاصی که دارند، یک فقیه هستند؛ فقیه جامعالشرایط. ولایت ایشان در نظام مقدس جمهوری اسلامی هم بر اساس شخصیت فقاهتی ایشان است. منتها فقیهی هستند که در بین همهی فقها بینش سیاسی و دید اجتماعی و نگرشهای حکیمانهتری دارند و سرآمد دیگران هستند.
رهبر انقلاب یک فقیه هستند و رهنمودهایی هم که ارائه میدهند، معمولاً از مقولهی استنباطات ایشان است. نباید این رهنمودها را به عنوان نظر شخصی و رأی یک فرد بررسی کنیم. حتی نباید فقط به عنوان یک شخصیت اندیشمند، دانشمند بزرگ یا متفکر سیاسی نابغه نظریاتشان را بررسی و تحلیل کنیم.
بنابراین در مقام تحلیل نظریات ایشان، باید اول ریشهیابی داشته باشیم در خود منابع استنباط که کتاب و سنت و عقل و اجمال است. در مقام ریشهیابی این رهنمودها همچنین باید سراغ سیرهی سیاسی معصومین(ع) برویم. چون ایشان با توجه به سیرهی معصومین(ع) مطلبی را استنباط میکنند و بر حسب آن مطلب، مطابق وضعیت روز، رهنمودی را در اختیار ما میگذارند.
در قضیهی عوام و خواص وقتی به سراغ این منابع میرویم، میبینیم در سیرهی معصومین(ع) این یک مسئلهی کاملاً ساری و جاری بوده است؛ یعنی ائمه (ع) برخوردشان با اصحاب و شیعیان- صرف از نظر از سایر مسلمانها- یکجور نبود. با یک عده از اصحاب یکجور برخورد میکردند با عدهی دیگری، جور دیگر. در برخورد با یک طبقه از شیعیان یکجور تعامل داشتند و با طبقهی دیگر، جور دیگری تعامل میکردند. نوع تعاملات ائمه(ع) که گاهی در بعضی از روایات آن را به زبان هم آوردهاند، دلالت میکند بر اینکه از نظر ائمه(ع) مسئلهی عوام و خواص، مسئلهای جدی بوده است.
جابر بن عبدالله انصاری جزو اصحاب خاص اهل بیت(ع) است؛ از زمان پیغمبر(ص) تا زمان امام باقر(ع) زندگی کرده و جزو اصحاب ویژهی رسولالله است. پیغمبر به جابر که در آن زمان جوان بود خیلی توجه داشتند. حشر و نشر جابر و انس او در جامعهی مسلمانان زمان پیغمبر با امیرالمؤمنین(ع) بود؛ بعد هم از خواص اهل بیت درآمد. امام باقر(ع) هم برای جابر که در زمان ایشان مرد کهنسالی بود، به اعتبار اینکه یادگار پیامبر است، احترام فوقالعادهای قائل بودند.
مصحف فاطمه(س)
جابر میگوید من بر امام باقر(ع) وارد شدم و مشاهده کردم در محضر ایشان یک مصحف و کتابی است که آن زمان ظاهراً یکجوری بوده، به هم پیچیده بود و مثل الان به صورت ورق ورق نبود. گویا نوشته را روی پوستی مینوشتند و آن را میپیچاندند. میگوید مصحفی در محضر امام باقر دیدم خیلی بزرگ که مثل ران شتر در دست ایشان بود. من وارد شدم و پشت سر من هم فرد دیگری وارد شد. نفر دوم که وارد شد، حضرت این مصحف را هل دادند و پشت سرشان پنهان کردند تا شخص دیگری نبیند. البته آن شخص هم از اصحاب امام بوده که آمده خدمت حضرت ولی اما نخواستند او این کتاب را و حتی شکلش را ببیند. جابر می گوید من در خدمت حضرت نشستم تا این آقا آمد سؤالاتش را مطرح کرد و حضرت جوابش را دادند. معلوم است که او شیعه بوده و مسئلهای داشته که آمده خدمت امام(ع) تا بپرسد. به هر حال کارش تمام شد و رفت. بعد من از حضرت سؤال کردم که آقا این کتاب و مصحفی که مقابل شما بود و با ورود این شخص شما پشت سرتان پنهانش کردید، چیست؟ حضرت مصحف را از پشت سرشان درآوردند و فرمودند: این را میگویی؟ عرض کردم بله. فرمودند: هذه مصحف اُمی فاطمة؛ این مصحف مادرم فاطمه است. امام باقر(ع) حتی شکل مصحف حضرت زهرا(س) را هم به بسیاری افراد نشان ندادند اما برای جابر هم نشان دادند، هم شروع کردند محتویات و مطالب مصحف را برای جابر بیان کردن.
اینجا مسئلهی عوام و خواص است. با اینکه آن طرف هم که آمد، شیعه یا صحابهی حضرت بود، حضرت جواب مسئلهاش را دادند. اگر صحابی یا شیعهی حضرت نبود که نمیآمد از حضرت مسئله بپرسد؛ از کسی دیگر میپرسید. پس مورد توجه امام بوده که مسئله پرسیده و حضرت مسئلهاش را جواب دادند اما حضرت برخوردشان دوگونه بود. در زندگانی بسیاری از ائمه این خصوصیات را ما میبینیم. لذا در مورد احادیثی که اصحاب از ائمه(ع) نقل میکنند هم یک طبقهبندی داریم. صحیحه و موثقه داریم. اینگونه نیست که اگر حدیثی را یک نفر نقل کرد با آن نفر دیگر، یکجور و همارزش باشد. باید بدانیم موقعیتی شخصی که دارد حدیث را نقل میکند، در نظر امام چیست؟ آیا جزو خواص است یا نه جزو عوام است؟ اگر از خواص است جزو خواصِ خواص هست یا نه؟ روایتی را که محمد بن مسلم یا زراره از امام صادق نقل میکنند، صحیحه میگویند. یعنی سند این روایت اگر تا آنجا درست باشد، زراره یا محمد بن مسلم چیزی جز آنچه امام(ع) فرموده، نقل نمیکنند. این صحیحه است؛ به این معنا که گذشته از درستی نقل و اشتباه نبودن آن، حتی سهوی هم نشده و خطایی هم در نقل روایت رخ نداده است. راوی مطلب را حتی ناقص و اشتباه هم نشنیده. چون راوی کسی بوده که امام(ع) همهگونه حرفی را به او میزدند. کسی نبوده که امام(ع) بعضی حرفها را به او بگویند و برخی را نه. سماعه هم یکی از اصحاب بود ولی چیزی را که او از امام صادق(ع) نقل میکند، میشود موثقه. بنابراین این در زمان ائمه(ع) و از نظر خود ایشان، بحث عوام و خواص چیز رایجی بوده و در سیرهی ائمه جاری و ساری بوده است.
جابر هم در واقعهی کربلا نبود. بعد از واقعه آمد و در اربعین به مزار سیدالشهداء(ع) رسید. اینگونه نیست که هرکسی که در واقعهی کربلا نبود، جزو خواص نباشد. بعضیها مثل سلیمان بن صُرد خزاعی در زندان بودند. امام زینالعابدین(ع) میگویند ابن زیاد وقتی آمد به کوفه، تمام افرادی که وابستگی قوی به اهل بیت داشتند را زندانی کرد؛ هانی و مسلم را هم کشت. علاوه بر این تعدادی از اصحاب خاص در مدینه بودند و تا خبر حرکت سیدالشهداء از مکه به مدینه رسید و اصحاب فهمیدند که سیدالشهدا برای قیام به سمت کوفه و کربلا رفتهاند، عدهای از آنها مثل جابر از مدینه راه افتادند اما به موقع نرسیدند. نمیشود گفت هرکسی در واقعهی کربلا حضور نداشته از خواص نبوده است.
در قیام سیدالشهدا هم طبقات گوناگونی از خواص را میبینیم. اولاً باید بدانیم که در جریانهای آن روز، محبت اهل بیت یک جریان عام و فراگیر بود در کل قلمرو اسلام. غیر از بنیامیه- که در زیارت عاشورا دربارهشان میگوییم: اللهم العن بنی امیة قاطبه. یعنی لعنت بر همهشان- امام حسین(ع) را همه دوست داشتند. سیدالشهدا نوهی پیغمبر بود؛ در آغوش پیغمبر پرورش یافته بود و شدیداً مورد علاقهی همهی مسلمانها بود.
در بین مردمی که امام حسین(ع) را دوست داشتند، یک دسته بودند که تابع سیاست و حکومت وقت بودند. زندگی خودشان را میکردند و کاری به سیاست و حکومت نداشتند. هرکسی میخواهد حاکم بشود، برایشان فرق نمیکرد.
از سوی دیگر گروهی بودند که با حکومت بنیامیه بد بودند و مخالف بنیامیه به شمار میرفتند. ضمن اینکه علاقه به سیدالشهدا داشتند، سیاستهای بنیامیه و معاویه را نمیتوانستند تحمل کنند. بدتر از معاویه، یزید را تحمل نمیکردند. با اصل نظام اموی بد بودند. اصلاً ناهنجاری یزید برایشان قابل تحمل نبود. با یزید بد بودند. اینجا محدوده خاصتر میشود. یعنی آن عوام به خواص مبدل میشود. البته یک عده هم با نظام اموی بد بودند به خاطر اینکه موقعیتی در دستگاه بنیامیه نداشتند. چون بنیامیه حالت انحصارگرایی داشتند.
در مرحلهی بعد، خواص در محدودهی تنگتری قرار می رند. یعنی آنهایی که سیدالشهدا را به عنوان یک رهبر سیاسی قبول داشتند. عدالت امیرالمؤمنین(ع) را دیده بودند و حساب میکردند اگر قدرت در دست حضرت سیدالشهدا قرار بگیرد، همان نمونهی عدل امیرالمؤمنین در کشور پیاده خواهد شد. از این نظر نه تنها اعتقاد به امام حسین(ع) داشتند و از دستگاه بنیامیه بدشان میآمد، امام حسین(ع) را لایق زعامت و مدیریت مسلمانان هم میدانستند. اینها هم بخشی از خواص بودند. باز قضیه خاص و خاصتر می شود؛ ولی به این معنا نیست که خواص قطعی، همینها هستند.
بستر اجتماعی
از اولی که سیدالشهدا حرکت کرد، قیام ایشان زمینه و بستر بسیار کاملی در جامعهی آن روز داشت که در زمان امام حسن(ع) این بستر هیچگاه آماده نبود. علت اینکه سیدالشهدا قیام کردند و امام حسن(ع) قیام نکردند، همین بود که بستر اجتماعی لازم در زمان امام حسن فراهم نبود. در زمان امام حسن(ع) هم مردم قبول داشتند معاویه پسر هند جگرخوار و فاسد است؛ اما میگفتند اگر در رأس قدرت قرار بگیرد، یک مدیریت قوی دارد که همه را اداره میکند. پس از معاویه وضع فرق میکرد. مردم ناهنجاریهای یزید را میدیدند. مظالم بیستسالهی معاویه هم مردم را به تنگنا انداخته بود. میدیدند بنیامیه سگ درندهای هستند که به جان مردم افتادهاند. کسانی نیستند که بشود با آنها ساخت و زندگی کرد. پس زمینهی قیام که باعث شد این نظام واژگون شود، در همه بود.
اگر بنا بود دگرگونساز و واژگون کنندهی این نظام- سیدالشهدا یعنی کسی که در آغوش پیغمبر بزرگ شده باشد- این زمینه در نزد عدهای بسیار قویتر میشد. این عده غیر از دوست داشتن امام حسین(ع)، از بنیامیه هم بدشان میآمد و خودشان دو طبقه از جامعه را شکل میدادند که زمینهی قیام عدل را فراهم میکردند.
دایرهی سوم کسانی بودند که امام حسین(ع) را برای حکومت اصلح میدانستند. اینها مردمان عدالتخواهی بودند. سیدالشهدا را هم در همان جریان عدالت می دیدند. دایرهی سوم همان کسانی بودند که وقتی امام حسین حرکت میکند، با ایشان حرکت میکنند. اما بعدها میبینیم سیدالشهدا از همین دایره هم افرادی را دفع میکنند. کسانی که به وسیلهی امام حسین دفع شدند، نه از دایرهی اول و دایرهی دوم که از دایرهی سوم اصحاب بودند.
شبی که سیدالشهدا(ع) میخواستند از منا به سمت کربلا حرکت کنند- معلوم بود بناست فردا حضرت احرام را بههم بزنند و قصد عمره کنند؛ بعد از آن هم از حرم خارج بشوند- عبدالله بن مطیع آمد خدمت ایشان. عبدالله بن مطیع در دایرهی سوم بود؛ یعنی از کسانی که با یزید بد بودند، با بنیامیه خیلی مخالف بودند و امام حسین(ع) را دوست داشتند و اعتقاد داشتند رهبری جامعه باید دست ایشان باشد. سیاستمدار خاصی هم بود و در آن زمان تقریباً جزو نخبههای سیاسی به شمار میرفت. بعد هم همهکارهی عبدالله بن زبیر شد... آمد خدمت حضرت و با ایشان گفتوگو کرد. خب یک مغز برجسته و نخبهی سیاسی کارآمد بود که در قبایل هم نفوذ زیادی داشت و با سران عشایر هم آشنا بود. به حضرت عرض کرد اگر شما تصمیم قیام علیه یزید دارید، جایش فردا و پس فردا در عرفات است. آنجا شما قیام را شروع کنید، اعلام بفرمایید تا ما هم رؤسای قبایل را ببینیم و همه را همراه کنیم تا با شما بیعت کنند. از مراسم حج که رفتیم، قیام علیه یزید را شروع کنید.
از سر شب تا نیمه شب این آقا نشسته بود و با امام حسین حرف میزد. سیدالشهدا(ع) هیچ چیزی به او نگفتند. نگفتند ما میخواهیم قیام کنیم؛ نگفتند میخواهیم حرکت کنیم. عبدالله بن مطیع هم خسته برگشت به خیمهاش و خوابید. توی خواب بود که صدایش زدند که سیدالشهدا خیمه و خرگاهش را کنده، زن و بچهاش را سوار کرده و دارد میرود مکه تا از حرم خارج شود. سراسیمه آمد خدمت حضرت و عرض کرد آقا من دیشب تا نصف شب با شما حرف میزدم شما هیچ نگفتید. حضرت باز هم جوابی ندادند. فقط فرمودند، هرکسی حرفی دارد بیاید انتهای حرم تا جوابش را بدهم. حضرت اعمال مفرده را با عزیزان و همراهانشان انجام دادند و تقصیر کردند. آخر حضرت آن خطبه را خواندند که «خُطّ الموت علی الآدم... همراه سیدالشهدا عدهی زیادی آمدند. از همین حلقهی سوم که عبدالله مطیع جزوشان بود، عدهای همراه امام حسین آمدند و آنها هم همین کار را کردند. نیتشان را برگرداندند به عمره و با حضرت از حرم خارج شدند. عدهای هم که همراه حضرت حرکت کردند، جمعیتشان زیاد بود.
یکی از افرادی که حتی آنجا هم خدمت حضرت نبوده و وسط راه خودش را میرساند، أباهِرَم رئیس یک قبیله از قبایل بزرگ عرب است که با یزید بد است، امام حسین را دوست دارد و از طرفداران سرسخت امیرالمؤمنین(ع) هم بوده است. خدمت حضرت میگوید: یابن رسولالله! شما میخواهی بروی با یزید بجنگی؟ من هزار سوار در اختیار دارم. خودش هم از شجاعان معروف عرب است و از رؤسای عشایر بزرگ هم هست که جوانان قبیلهاش همه رزمنده و جنگجو هستند. گفت من هزار سوار در اختیار دارم. اجازه بدهید من با تمام هزار سوارم به شما ملحق شوم. حضرت فرمودند: نه من نمیخواهم شما با ما بیایی. او هم از دایرهی سوم بود که دفع شد.
افرادی که همراه سیدالشهدا(ع) آمدند، از دایرهی سوم بودند. در عین حال که امام حسین اباهرم را با هزار سوار رد میکند، کسی مانند زهیر بن قین را که از امام حسین فراری است و اصلاً نمیخواهد به سیدالشهدا ملحق بشود را آنقدر مقدمهچینی میکند تا جذبش کند. چطور میشود که زهیر بن قینی را که از رفقای عثمان است با امیرالمؤمنین و با اهل بیت پیغمبر هم هیچ رابطهای نداشته، امام حسین جذب میکنند و اباهرم و عبدالله مطیع و... را که سابقه داشتند و آشنا بودند و ایشان را به رهبری قبول داشتند، دفع میکنند؟
بیا ای حبیب ما
در منزل ذباله- قبل از اینکه وارد کربلا شوند و بعد از اینکه خبر شهادت حضرت مسلم رسید- هم حضرت عدهی زیادی را دفع کردند. به کربلا هم که میآیند، از یک طرف افرادی را دفع میکنند و از آن طرف نامه مینویسند و افرادی را دعوت میکنند. حبیببن مظاهر را دعوت میکنند؛ زهیر بن قین فراری را جذب میکنند و... اینجا به دایرهی چهارم برمیخوریم که خاص بعد الخاص هستند. این دایره چه ویژگی داشتند که در دایرهی سوم و دوایر دیگر نبود؟ از اینجا میتوانیم دقیقاً قصهی عوام و خواص را در زمان خودمان هم تطبیق بدهیم. خاصیتی که دایرهی چهارم داشتند، این بود که امام حسین را غیر از اینکه دوست داشتند، غیر از اینکه امام برای آنها پسر پیغمبر و عزیز بود، غیر از اینکه با یزید بد بودند و غیر از اینکه سیدالشهدا را به عنوان پایدار کننده و برگزار کنندهی عدل قبول داشتند و شایستهی رهبری میدانستند، امام را امام میدانستند! اینجا دیگر فقط حکومت یزید و جنگ علیه او و براندازی بنیامیه و... مطرح نبود. وجود حضرت سیدالشهدا را امامی میدانستند که میتوان در همهچیز ذوب در او بود. همهچیز غیر از امام حسین، برایشان جنبهی فرعی داشت. فقط سیدالشهدا و اوامر ایشان برایشان اصالت داشت.
دایرهی چهارم تمام بینش خودشان را از ولایت گرفته بودند. یعنی چون امام حسین میگویند یزید بد است، بد است. دید سیاسیشان دید امامت بود. وجود امام حسین(ع) به عنوان وجود مقدس مطاعی که در همهچیز نه تنها او را اطاعت میکنند، بلکه هرچه میفرمایند در برابرش اصلاً غمی نیست. اینها این خاصیت را داشتند. زهیر بن قینی که عثمانی و از سیدالشهداء فراری است، وقتی چند لحظهای در خیمهی امام حسین(ع) با ایشان برخورد میکند، دگرگون میشود و به این شکل درمیآید. یعنی زهیر بن قینی که برایش قبیله، ریاست، موقعیت اقتصادی، ثروت و پول و... مطرح بود، چند لحظهای خدمت امام حسین مینشیند و به شکلی درمیآید که همهی اینها از چشمش میافتد. دیگر فقط امام حسین برایش مطرح است. استعدادش بروز میکند و میآید در حلقهی چهارم.
وقتی سیدالشهدا برای حبیب بن مظاهر نامه نوشتند که بیا، بنیاسد جمع شدند و نگذاشتند حرکت کند. حبیب رئیس قبیلهی بنیاسد بود. گفتند اگر بروی کشته میشوی و قبیله سقوط میکند. نگذاشتند برود. کار به جایی رسید که خانهی حبیب را محاصره کردند و حبسش کردند. بستگان و خویشاوندانش به هیچ وجه نمیگذاشتند از خانه بیاید بیرون. حبیب دید نمیتواند برود. یک غلامی داشت که محرم اسرارش بود. به او گفت: تو اسب مرا بردار و به عنوان آب دادن به او از خانه برو بیرون؛ برو خارج از شهر در فلان نقطه زیر درخت بایست؛ من نصفههای شب خودم را به تو میرسانم تا بروم کربلا. حبیب هم سر شب خودش را به خواب زد. قوم و خویشها دیدند خوابیده، آنها هم خوابیدند. حبیب بن مظاهر پا شد و بدون اینکه کسی متوجه بشود آهسته از خانه زد بیرون و خودش را رساند به محلی که با غلام قرار داشت. وقتی رسید آنجا دید غلام سرش را برده نزدیک گوش اسب و دارد به اسب می گوید: خدا کند حبیب نیاید، من بر پشت تو سوار شوم و بروم کربلا؛ خودم را برسانم به امام حسین. حبیب که دید غلام دارد اینگونه در گوش اسب حرف میزند، زد به دوش غلام و گفت بیا دوتایی با هم برویم. این اسب میتواند ما را با هم ببرد. غلامش را ترکش سوار کرد و آمد... پس غلام حبیب هم میرود در حلقهی چهارم قرار میگیرد. اباهرم و عبدالله بن مطیع خارج میشوند اما غلام حبیب به حلقهی چهارم میرسد.
اگر بخواهیم تابلویی از پیرو ولایت حقیقی ارائه کنیم، همین حلقهی چهارم یاران سیدالشهداء هستند. حلقهی چهارم نه به خاطر دید و بینش یا جناحبندی سیاسی و... بلکه صرفاً به عنوان حجت بالغهی الهی و امام زمان با تمام وجود در امام حسین ذوب شده بودند.
ریزشها و رویشها
وقتی بخواهیم در جامعهی امروز خودمان این مسئله را تطبیق کنیم، میبینیم هر پوستهای که انقلاب میاندازد، یک عده ریزش دارند. یک زمانی در سالهای انقلاب یک عده میگفتند سران نهضت آزادی آمریکایی هستند. ما هم با این عده مقابله میکردیم تا اثبات کنیم آنها یار وفادار امام هستند. آنموقع ما مدافع آنها بودیم. چون وقتی آنها را میگذاشتیم کنار مسعود رجوی، برای ما بهتر از رجوی بودند. اما الآن حساب کنید نهضت آزادی در چه جایگاهی قرار دارند؟ برای ما بوش دوم هستند! یعنی درست جایگاهی که مسعود رجوی آن روز داشت. الان جایگاه آنها از جایگاه آن روز مسعود رجوی عقبتر و پایینتر است. انقلاب اینگونه پوست میاندازد و در هر مرحله یک عده ریزش میکنند. اگر انقلاب در تکامل خود یک پوست دیگر بیاندازد، یک عدهی دیگر- که امروز آنها را جزو خواص حساب میکنیم، شاید آن روز جزو عوام باشند- ریزش میکنند.
آنکه تا انتهای کار میماند، کسی است که نسبت به ولایت آن حالت را دارد. آن مقام خاصالخاصی هست. در جریان کربلا و در میان اصحاب سیدالشهدا چهار طبقهی اینجوری پیدا میکنیم که حلقهی چهارم آن خاصالخاص واقعی هستند.
ویژگی اصلی در بصیرت این حلقه است که مبانی اعتقادیشان را دائماً وارسی و با ولایت تطبیق میکنند. الان مشکل ما این است که یک عده از عزیزان وابسته به ولایت و طرفدار ولایت در جامعهی خودمان داریم که در عرصههای سیاسی به عنوان حزباللهی به میدان میآیند اما مبانی نظریشان در ولایت درست نیست. در زمان جنگ و در جبهه هم اینگونه افراد را داشتیم و الان هم داریم که در برخوردهای جناحی و سیاسی به عنوان مدافع ولایت، سینهچاک میروند وسط میدان اما مبانی نظریشان در رابطه با ولایت درست نیست. اینها یک روزی عوام میشوند و ریزش میکنند.
اول باید مبانی مان را درست کنیم. از اصل جهان بینی شروع کنیم تا برسیم تا به وابستگی به ولایت و ولایت فقیه و... وقتی به آن مرحلهی خاصالخاصی میرسیم که مبانی کلامیمان در اصل توحید درست باشد، در اصل امامت درست باشد، در وجود اقدس امام زمان(عج) دقیقاً قطعی بشود و بعد بیاییم به سراغ کسی که امام زمان تعیین کردهاند و گفتهاند: "فأنه حجتی علیکم". حجت امام زمان روی کرهی زمین را امروز تطبیق کنیم بر رهبر انقلاب و ایشان را به عنوان حجت امام زمان بپذیریم؛ یعنی پذیرش باورمندانه نه پذیرش تسلیمی و اجتماعی. اگر مبانی تئوریک ولایت در نظر ما درست شد و از بالا آمدیم تا پایین، در حلقهی چهارم وارد میشویم.
خواص اهل حق و حلقهی چهارم در برابر ملامتها نمیترسند و ایستادگی میکنند. کسانی که در رکاب سیدالشهداء به شهادت رسیدند، از ناحیهی زن و بچهشان در فشار بودند؛ از ناحیهی خانواده و قبیله ان هم در فشار بودند تا چه برسد به مردم عادی. اما در برابر همهی این فشارها مقاومت کردند.
اینجا جای عقل نیست که این حلقه بخواهند در برابر حکم عقل جمعی ملامت بکشند. جای ایمان و باور است. عقل جمعی زمانی معتبر است که با من همایمان و همباور باشند. حبیب بن مظاهر ضد عقل جمعی اقدام نکرد. او با قبیلهاش نجنگید. مقاومت کرد اما خلاف عقل جمعی عمل نکرد. اصلاً جمع با او همباور نبود. پس این مقابله با عقل جمعی نیست. جمعی که من باید خودم و عقیدهام را با آن بسنجم، جمع همباور من است. اگر کسی معتقد نباشد بیرون برف میآید، بگوید هوا خوب و آفتاب است ولی من خبر دارم که بیرون برف میآید، اگر همه مرا تخطئه کنند که چرا با چتر بیرون میروی، چون میدانم آنها نمیدانند و با من همباور نیستند، این مخالفت با عقل جمعی نیست. چون چیزی را که من میبینم، جمع نمیبیند.
» ویژهنامهی بعثت خون
رهبر انقلاب یک فقیه هستند و رهنمودهایی هم که ارائه میدهند، معمولاً از مقولهی استنباطات ایشان است. نباید این رهنمودها را به عنوان نظر شخصی و رأی یک فرد بررسی کنیم. حتی نباید فقط به عنوان یک شخصیت اندیشمند، دانشمند بزرگ یا متفکر سیاسی نابغه نظریاتشان را بررسی و تحلیل کنیم.
بنابراین در مقام تحلیل نظریات ایشان، باید اول ریشهیابی داشته باشیم در خود منابع استنباط که کتاب و سنت و عقل و اجمال است. در مقام ریشهیابی این رهنمودها همچنین باید سراغ سیرهی سیاسی معصومین(ع) برویم. چون ایشان با توجه به سیرهی معصومین(ع) مطلبی را استنباط میکنند و بر حسب آن مطلب، مطابق وضعیت روز، رهنمودی را در اختیار ما میگذارند.
در قضیهی عوام و خواص وقتی به سراغ این منابع میرویم، میبینیم در سیرهی معصومین(ع) این یک مسئلهی کاملاً ساری و جاری بوده است؛ یعنی ائمه (ع) برخوردشان با اصحاب و شیعیان- صرف از نظر از سایر مسلمانها- یکجور نبود. با یک عده از اصحاب یکجور برخورد میکردند با عدهی دیگری، جور دیگر. در برخورد با یک طبقه از شیعیان یکجور تعامل داشتند و با طبقهی دیگر، جور دیگری تعامل میکردند. نوع تعاملات ائمه(ع) که گاهی در بعضی از روایات آن را به زبان هم آوردهاند، دلالت میکند بر اینکه از نظر ائمه(ع) مسئلهی عوام و خواص، مسئلهای جدی بوده است.
جابر بن عبدالله انصاری جزو اصحاب خاص اهل بیت(ع) است؛ از زمان پیغمبر(ص) تا زمان امام باقر(ع) زندگی کرده و جزو اصحاب ویژهی رسولالله است. پیغمبر به جابر که در آن زمان جوان بود خیلی توجه داشتند. حشر و نشر جابر و انس او در جامعهی مسلمانان زمان پیغمبر با امیرالمؤمنین(ع) بود؛ بعد هم از خواص اهل بیت درآمد. امام باقر(ع) هم برای جابر که در زمان ایشان مرد کهنسالی بود، به اعتبار اینکه یادگار پیامبر است، احترام فوقالعادهای قائل بودند.
مصحف فاطمه(س)
جابر میگوید من بر امام باقر(ع) وارد شدم و مشاهده کردم در محضر ایشان یک مصحف و کتابی است که آن زمان ظاهراً یکجوری بوده، به هم پیچیده بود و مثل الان به صورت ورق ورق نبود. گویا نوشته را روی پوستی مینوشتند و آن را میپیچاندند. میگوید مصحفی در محضر امام باقر دیدم خیلی بزرگ که مثل ران شتر در دست ایشان بود. من وارد شدم و پشت سر من هم فرد دیگری وارد شد. نفر دوم که وارد شد، حضرت این مصحف را هل دادند و پشت سرشان پنهان کردند تا شخص دیگری نبیند. البته آن شخص هم از اصحاب امام بوده که آمده خدمت حضرت ولی اما نخواستند او این کتاب را و حتی شکلش را ببیند. جابر می گوید من در خدمت حضرت نشستم تا این آقا آمد سؤالاتش را مطرح کرد و حضرت جوابش را دادند. معلوم است که او شیعه بوده و مسئلهای داشته که آمده خدمت امام(ع) تا بپرسد. به هر حال کارش تمام شد و رفت. بعد من از حضرت سؤال کردم که آقا این کتاب و مصحفی که مقابل شما بود و با ورود این شخص شما پشت سرتان پنهانش کردید، چیست؟ حضرت مصحف را از پشت سرشان درآوردند و فرمودند: این را میگویی؟ عرض کردم بله. فرمودند: هذه مصحف اُمی فاطمة؛ این مصحف مادرم فاطمه است. امام باقر(ع) حتی شکل مصحف حضرت زهرا(س) را هم به بسیاری افراد نشان ندادند اما برای جابر هم نشان دادند، هم شروع کردند محتویات و مطالب مصحف را برای جابر بیان کردن.
اینجا مسئلهی عوام و خواص است. با اینکه آن طرف هم که آمد، شیعه یا صحابهی حضرت بود، حضرت جواب مسئلهاش را دادند. اگر صحابی یا شیعهی حضرت نبود که نمیآمد از حضرت مسئله بپرسد؛ از کسی دیگر میپرسید. پس مورد توجه امام بوده که مسئله پرسیده و حضرت مسئلهاش را جواب دادند اما حضرت برخوردشان دوگونه بود. در زندگانی بسیاری از ائمه این خصوصیات را ما میبینیم. لذا در مورد احادیثی که اصحاب از ائمه(ع) نقل میکنند هم یک طبقهبندی داریم. صحیحه و موثقه داریم. اینگونه نیست که اگر حدیثی را یک نفر نقل کرد با آن نفر دیگر، یکجور و همارزش باشد. باید بدانیم موقعیتی شخصی که دارد حدیث را نقل میکند، در نظر امام چیست؟ آیا جزو خواص است یا نه جزو عوام است؟ اگر از خواص است جزو خواصِ خواص هست یا نه؟ روایتی را که محمد بن مسلم یا زراره از امام صادق نقل میکنند، صحیحه میگویند. یعنی سند این روایت اگر تا آنجا درست باشد، زراره یا محمد بن مسلم چیزی جز آنچه امام(ع) فرموده، نقل نمیکنند. این صحیحه است؛ به این معنا که گذشته از درستی نقل و اشتباه نبودن آن، حتی سهوی هم نشده و خطایی هم در نقل روایت رخ نداده است. راوی مطلب را حتی ناقص و اشتباه هم نشنیده. چون راوی کسی بوده که امام(ع) همهگونه حرفی را به او میزدند. کسی نبوده که امام(ع) بعضی حرفها را به او بگویند و برخی را نه. سماعه هم یکی از اصحاب بود ولی چیزی را که او از امام صادق(ع) نقل میکند، میشود موثقه. بنابراین این در زمان ائمه(ع) و از نظر خود ایشان، بحث عوام و خواص چیز رایجی بوده و در سیرهی ائمه جاری و ساری بوده است.
جابر هم در واقعهی کربلا نبود. بعد از واقعه آمد و در اربعین به مزار سیدالشهداء(ع) رسید. اینگونه نیست که هرکسی که در واقعهی کربلا نبود، جزو خواص نباشد. بعضیها مثل سلیمان بن صُرد خزاعی در زندان بودند. امام زینالعابدین(ع) میگویند ابن زیاد وقتی آمد به کوفه، تمام افرادی که وابستگی قوی به اهل بیت داشتند را زندانی کرد؛ هانی و مسلم را هم کشت. علاوه بر این تعدادی از اصحاب خاص در مدینه بودند و تا خبر حرکت سیدالشهداء از مکه به مدینه رسید و اصحاب فهمیدند که سیدالشهدا برای قیام به سمت کوفه و کربلا رفتهاند، عدهای از آنها مثل جابر از مدینه راه افتادند اما به موقع نرسیدند. نمیشود گفت هرکسی در واقعهی کربلا حضور نداشته از خواص نبوده است.
در قیام سیدالشهدا هم طبقات گوناگونی از خواص را میبینیم. اولاً باید بدانیم که در جریانهای آن روز، محبت اهل بیت یک جریان عام و فراگیر بود در کل قلمرو اسلام. غیر از بنیامیه- که در زیارت عاشورا دربارهشان میگوییم: اللهم العن بنی امیة قاطبه. یعنی لعنت بر همهشان- امام حسین(ع) را همه دوست داشتند. سیدالشهدا نوهی پیغمبر بود؛ در آغوش پیغمبر پرورش یافته بود و شدیداً مورد علاقهی همهی مسلمانها بود.
در بین مردمی که امام حسین(ع) را دوست داشتند، یک دسته بودند که تابع سیاست و حکومت وقت بودند. زندگی خودشان را میکردند و کاری به سیاست و حکومت نداشتند. هرکسی میخواهد حاکم بشود، برایشان فرق نمیکرد.
از سوی دیگر گروهی بودند که با حکومت بنیامیه بد بودند و مخالف بنیامیه به شمار میرفتند. ضمن اینکه علاقه به سیدالشهدا داشتند، سیاستهای بنیامیه و معاویه را نمیتوانستند تحمل کنند. بدتر از معاویه، یزید را تحمل نمیکردند. با اصل نظام اموی بد بودند. اصلاً ناهنجاری یزید برایشان قابل تحمل نبود. با یزید بد بودند. اینجا محدوده خاصتر میشود. یعنی آن عوام به خواص مبدل میشود. البته یک عده هم با نظام اموی بد بودند به خاطر اینکه موقعیتی در دستگاه بنیامیه نداشتند. چون بنیامیه حالت انحصارگرایی داشتند.
در مرحلهی بعد، خواص در محدودهی تنگتری قرار می رند. یعنی آنهایی که سیدالشهدا را به عنوان یک رهبر سیاسی قبول داشتند. عدالت امیرالمؤمنین(ع) را دیده بودند و حساب میکردند اگر قدرت در دست حضرت سیدالشهدا قرار بگیرد، همان نمونهی عدل امیرالمؤمنین در کشور پیاده خواهد شد. از این نظر نه تنها اعتقاد به امام حسین(ع) داشتند و از دستگاه بنیامیه بدشان میآمد، امام حسین(ع) را لایق زعامت و مدیریت مسلمانان هم میدانستند. اینها هم بخشی از خواص بودند. باز قضیه خاص و خاصتر می شود؛ ولی به این معنا نیست که خواص قطعی، همینها هستند.
بستر اجتماعی
از اولی که سیدالشهدا حرکت کرد، قیام ایشان زمینه و بستر بسیار کاملی در جامعهی آن روز داشت که در زمان امام حسن(ع) این بستر هیچگاه آماده نبود. علت اینکه سیدالشهدا قیام کردند و امام حسن(ع) قیام نکردند، همین بود که بستر اجتماعی لازم در زمان امام حسن فراهم نبود. در زمان امام حسن(ع) هم مردم قبول داشتند معاویه پسر هند جگرخوار و فاسد است؛ اما میگفتند اگر در رأس قدرت قرار بگیرد، یک مدیریت قوی دارد که همه را اداره میکند. پس از معاویه وضع فرق میکرد. مردم ناهنجاریهای یزید را میدیدند. مظالم بیستسالهی معاویه هم مردم را به تنگنا انداخته بود. میدیدند بنیامیه سگ درندهای هستند که به جان مردم افتادهاند. کسانی نیستند که بشود با آنها ساخت و زندگی کرد. پس زمینهی قیام که باعث شد این نظام واژگون شود، در همه بود.
اگر بنا بود دگرگونساز و واژگون کنندهی این نظام- سیدالشهدا یعنی کسی که در آغوش پیغمبر بزرگ شده باشد- این زمینه در نزد عدهای بسیار قویتر میشد. این عده غیر از دوست داشتن امام حسین(ع)، از بنیامیه هم بدشان میآمد و خودشان دو طبقه از جامعه را شکل میدادند که زمینهی قیام عدل را فراهم میکردند.
دایرهی سوم کسانی بودند که امام حسین(ع) را برای حکومت اصلح میدانستند. اینها مردمان عدالتخواهی بودند. سیدالشهدا را هم در همان جریان عدالت می دیدند. دایرهی سوم همان کسانی بودند که وقتی امام حسین حرکت میکند، با ایشان حرکت میکنند. اما بعدها میبینیم سیدالشهدا از همین دایره هم افرادی را دفع میکنند. کسانی که به وسیلهی امام حسین دفع شدند، نه از دایرهی اول و دایرهی دوم که از دایرهی سوم اصحاب بودند.
شبی که سیدالشهدا(ع) میخواستند از منا به سمت کربلا حرکت کنند- معلوم بود بناست فردا حضرت احرام را بههم بزنند و قصد عمره کنند؛ بعد از آن هم از حرم خارج بشوند- عبدالله بن مطیع آمد خدمت ایشان. عبدالله بن مطیع در دایرهی سوم بود؛ یعنی از کسانی که با یزید بد بودند، با بنیامیه خیلی مخالف بودند و امام حسین(ع) را دوست داشتند و اعتقاد داشتند رهبری جامعه باید دست ایشان باشد. سیاستمدار خاصی هم بود و در آن زمان تقریباً جزو نخبههای سیاسی به شمار میرفت. بعد هم همهکارهی عبدالله بن زبیر شد... آمد خدمت حضرت و با ایشان گفتوگو کرد. خب یک مغز برجسته و نخبهی سیاسی کارآمد بود که در قبایل هم نفوذ زیادی داشت و با سران عشایر هم آشنا بود. به حضرت عرض کرد اگر شما تصمیم قیام علیه یزید دارید، جایش فردا و پس فردا در عرفات است. آنجا شما قیام را شروع کنید، اعلام بفرمایید تا ما هم رؤسای قبایل را ببینیم و همه را همراه کنیم تا با شما بیعت کنند. از مراسم حج که رفتیم، قیام علیه یزید را شروع کنید.
از سر شب تا نیمه شب این آقا نشسته بود و با امام حسین حرف میزد. سیدالشهدا(ع) هیچ چیزی به او نگفتند. نگفتند ما میخواهیم قیام کنیم؛ نگفتند میخواهیم حرکت کنیم. عبدالله بن مطیع هم خسته برگشت به خیمهاش و خوابید. توی خواب بود که صدایش زدند که سیدالشهدا خیمه و خرگاهش را کنده، زن و بچهاش را سوار کرده و دارد میرود مکه تا از حرم خارج شود. سراسیمه آمد خدمت حضرت و عرض کرد آقا من دیشب تا نصف شب با شما حرف میزدم شما هیچ نگفتید. حضرت باز هم جوابی ندادند. فقط فرمودند، هرکسی حرفی دارد بیاید انتهای حرم تا جوابش را بدهم. حضرت اعمال مفرده را با عزیزان و همراهانشان انجام دادند و تقصیر کردند. آخر حضرت آن خطبه را خواندند که «خُطّ الموت علی الآدم... همراه سیدالشهدا عدهی زیادی آمدند. از همین حلقهی سوم که عبدالله مطیع جزوشان بود، عدهای همراه امام حسین آمدند و آنها هم همین کار را کردند. نیتشان را برگرداندند به عمره و با حضرت از حرم خارج شدند. عدهای هم که همراه حضرت حرکت کردند، جمعیتشان زیاد بود.
یکی از افرادی که حتی آنجا هم خدمت حضرت نبوده و وسط راه خودش را میرساند، أباهِرَم رئیس یک قبیله از قبایل بزرگ عرب است که با یزید بد است، امام حسین را دوست دارد و از طرفداران سرسخت امیرالمؤمنین(ع) هم بوده است. خدمت حضرت میگوید: یابن رسولالله! شما میخواهی بروی با یزید بجنگی؟ من هزار سوار در اختیار دارم. خودش هم از شجاعان معروف عرب است و از رؤسای عشایر بزرگ هم هست که جوانان قبیلهاش همه رزمنده و جنگجو هستند. گفت من هزار سوار در اختیار دارم. اجازه بدهید من با تمام هزار سوارم به شما ملحق شوم. حضرت فرمودند: نه من نمیخواهم شما با ما بیایی. او هم از دایرهی سوم بود که دفع شد.
افرادی که همراه سیدالشهدا(ع) آمدند، از دایرهی سوم بودند. در عین حال که امام حسین اباهرم را با هزار سوار رد میکند، کسی مانند زهیر بن قین را که از امام حسین فراری است و اصلاً نمیخواهد به سیدالشهدا ملحق بشود را آنقدر مقدمهچینی میکند تا جذبش کند. چطور میشود که زهیر بن قینی را که از رفقای عثمان است با امیرالمؤمنین و با اهل بیت پیغمبر هم هیچ رابطهای نداشته، امام حسین جذب میکنند و اباهرم و عبدالله مطیع و... را که سابقه داشتند و آشنا بودند و ایشان را به رهبری قبول داشتند، دفع میکنند؟
بیا ای حبیب ما
در منزل ذباله- قبل از اینکه وارد کربلا شوند و بعد از اینکه خبر شهادت حضرت مسلم رسید- هم حضرت عدهی زیادی را دفع کردند. به کربلا هم که میآیند، از یک طرف افرادی را دفع میکنند و از آن طرف نامه مینویسند و افرادی را دعوت میکنند. حبیببن مظاهر را دعوت میکنند؛ زهیر بن قین فراری را جذب میکنند و... اینجا به دایرهی چهارم برمیخوریم که خاص بعد الخاص هستند. این دایره چه ویژگی داشتند که در دایرهی سوم و دوایر دیگر نبود؟ از اینجا میتوانیم دقیقاً قصهی عوام و خواص را در زمان خودمان هم تطبیق بدهیم. خاصیتی که دایرهی چهارم داشتند، این بود که امام حسین را غیر از اینکه دوست داشتند، غیر از اینکه امام برای آنها پسر پیغمبر و عزیز بود، غیر از اینکه با یزید بد بودند و غیر از اینکه سیدالشهدا را به عنوان پایدار کننده و برگزار کنندهی عدل قبول داشتند و شایستهی رهبری میدانستند، امام را امام میدانستند! اینجا دیگر فقط حکومت یزید و جنگ علیه او و براندازی بنیامیه و... مطرح نبود. وجود حضرت سیدالشهدا را امامی میدانستند که میتوان در همهچیز ذوب در او بود. همهچیز غیر از امام حسین، برایشان جنبهی فرعی داشت. فقط سیدالشهدا و اوامر ایشان برایشان اصالت داشت.
دایرهی چهارم تمام بینش خودشان را از ولایت گرفته بودند. یعنی چون امام حسین میگویند یزید بد است، بد است. دید سیاسیشان دید امامت بود. وجود امام حسین(ع) به عنوان وجود مقدس مطاعی که در همهچیز نه تنها او را اطاعت میکنند، بلکه هرچه میفرمایند در برابرش اصلاً غمی نیست. اینها این خاصیت را داشتند. زهیر بن قینی که عثمانی و از سیدالشهداء فراری است، وقتی چند لحظهای در خیمهی امام حسین(ع) با ایشان برخورد میکند، دگرگون میشود و به این شکل درمیآید. یعنی زهیر بن قینی که برایش قبیله، ریاست، موقعیت اقتصادی، ثروت و پول و... مطرح بود، چند لحظهای خدمت امام حسین مینشیند و به شکلی درمیآید که همهی اینها از چشمش میافتد. دیگر فقط امام حسین برایش مطرح است. استعدادش بروز میکند و میآید در حلقهی چهارم.
وقتی سیدالشهدا برای حبیب بن مظاهر نامه نوشتند که بیا، بنیاسد جمع شدند و نگذاشتند حرکت کند. حبیب رئیس قبیلهی بنیاسد بود. گفتند اگر بروی کشته میشوی و قبیله سقوط میکند. نگذاشتند برود. کار به جایی رسید که خانهی حبیب را محاصره کردند و حبسش کردند. بستگان و خویشاوندانش به هیچ وجه نمیگذاشتند از خانه بیاید بیرون. حبیب دید نمیتواند برود. یک غلامی داشت که محرم اسرارش بود. به او گفت: تو اسب مرا بردار و به عنوان آب دادن به او از خانه برو بیرون؛ برو خارج از شهر در فلان نقطه زیر درخت بایست؛ من نصفههای شب خودم را به تو میرسانم تا بروم کربلا. حبیب هم سر شب خودش را به خواب زد. قوم و خویشها دیدند خوابیده، آنها هم خوابیدند. حبیب بن مظاهر پا شد و بدون اینکه کسی متوجه بشود آهسته از خانه زد بیرون و خودش را رساند به محلی که با غلام قرار داشت. وقتی رسید آنجا دید غلام سرش را برده نزدیک گوش اسب و دارد به اسب می گوید: خدا کند حبیب نیاید، من بر پشت تو سوار شوم و بروم کربلا؛ خودم را برسانم به امام حسین. حبیب که دید غلام دارد اینگونه در گوش اسب حرف میزند، زد به دوش غلام و گفت بیا دوتایی با هم برویم. این اسب میتواند ما را با هم ببرد. غلامش را ترکش سوار کرد و آمد... پس غلام حبیب هم میرود در حلقهی چهارم قرار میگیرد. اباهرم و عبدالله بن مطیع خارج میشوند اما غلام حبیب به حلقهی چهارم میرسد.
اگر بخواهیم تابلویی از پیرو ولایت حقیقی ارائه کنیم، همین حلقهی چهارم یاران سیدالشهداء هستند. حلقهی چهارم نه به خاطر دید و بینش یا جناحبندی سیاسی و... بلکه صرفاً به عنوان حجت بالغهی الهی و امام زمان با تمام وجود در امام حسین ذوب شده بودند.
ریزشها و رویشها
وقتی بخواهیم در جامعهی امروز خودمان این مسئله را تطبیق کنیم، میبینیم هر پوستهای که انقلاب میاندازد، یک عده ریزش دارند. یک زمانی در سالهای انقلاب یک عده میگفتند سران نهضت آزادی آمریکایی هستند. ما هم با این عده مقابله میکردیم تا اثبات کنیم آنها یار وفادار امام هستند. آنموقع ما مدافع آنها بودیم. چون وقتی آنها را میگذاشتیم کنار مسعود رجوی، برای ما بهتر از رجوی بودند. اما الآن حساب کنید نهضت آزادی در چه جایگاهی قرار دارند؟ برای ما بوش دوم هستند! یعنی درست جایگاهی که مسعود رجوی آن روز داشت. الان جایگاه آنها از جایگاه آن روز مسعود رجوی عقبتر و پایینتر است. انقلاب اینگونه پوست میاندازد و در هر مرحله یک عده ریزش میکنند. اگر انقلاب در تکامل خود یک پوست دیگر بیاندازد، یک عدهی دیگر- که امروز آنها را جزو خواص حساب میکنیم، شاید آن روز جزو عوام باشند- ریزش میکنند.
آنکه تا انتهای کار میماند، کسی است که نسبت به ولایت آن حالت را دارد. آن مقام خاصالخاصی هست. در جریان کربلا و در میان اصحاب سیدالشهدا چهار طبقهی اینجوری پیدا میکنیم که حلقهی چهارم آن خاصالخاص واقعی هستند.
ویژگی اصلی در بصیرت این حلقه است که مبانی اعتقادیشان را دائماً وارسی و با ولایت تطبیق میکنند. الان مشکل ما این است که یک عده از عزیزان وابسته به ولایت و طرفدار ولایت در جامعهی خودمان داریم که در عرصههای سیاسی به عنوان حزباللهی به میدان میآیند اما مبانی نظریشان در ولایت درست نیست. در زمان جنگ و در جبهه هم اینگونه افراد را داشتیم و الان هم داریم که در برخوردهای جناحی و سیاسی به عنوان مدافع ولایت، سینهچاک میروند وسط میدان اما مبانی نظریشان در رابطه با ولایت درست نیست. اینها یک روزی عوام میشوند و ریزش میکنند.
اول باید مبانی مان را درست کنیم. از اصل جهان بینی شروع کنیم تا برسیم تا به وابستگی به ولایت و ولایت فقیه و... وقتی به آن مرحلهی خاصالخاصی میرسیم که مبانی کلامیمان در اصل توحید درست باشد، در اصل امامت درست باشد، در وجود اقدس امام زمان(عج) دقیقاً قطعی بشود و بعد بیاییم به سراغ کسی که امام زمان تعیین کردهاند و گفتهاند: "فأنه حجتی علیکم". حجت امام زمان روی کرهی زمین را امروز تطبیق کنیم بر رهبر انقلاب و ایشان را به عنوان حجت امام زمان بپذیریم؛ یعنی پذیرش باورمندانه نه پذیرش تسلیمی و اجتماعی. اگر مبانی تئوریک ولایت در نظر ما درست شد و از بالا آمدیم تا پایین، در حلقهی چهارم وارد میشویم.
خواص اهل حق و حلقهی چهارم در برابر ملامتها نمیترسند و ایستادگی میکنند. کسانی که در رکاب سیدالشهداء به شهادت رسیدند، از ناحیهی زن و بچهشان در فشار بودند؛ از ناحیهی خانواده و قبیله ان هم در فشار بودند تا چه برسد به مردم عادی. اما در برابر همهی این فشارها مقاومت کردند.
اینجا جای عقل نیست که این حلقه بخواهند در برابر حکم عقل جمعی ملامت بکشند. جای ایمان و باور است. عقل جمعی زمانی معتبر است که با من همایمان و همباور باشند. حبیب بن مظاهر ضد عقل جمعی اقدام نکرد. او با قبیلهاش نجنگید. مقاومت کرد اما خلاف عقل جمعی عمل نکرد. اصلاً جمع با او همباور نبود. پس این مقابله با عقل جمعی نیست. جمعی که من باید خودم و عقیدهام را با آن بسنجم، جمع همباور من است. اگر کسی معتقد نباشد بیرون برف میآید، بگوید هوا خوب و آفتاب است ولی من خبر دارم که بیرون برف میآید، اگر همه مرا تخطئه کنند که چرا با چتر بیرون میروی، چون میدانم آنها نمیدانند و با من همباور نیستند، این مخالفت با عقل جمعی نیست. چون چیزی را که من میبینم، جمع نمیبیند.
» ویژهنامهی بعثت خون