1401/10/10
گفتگو با آقای مجتبی مطهری فرزند ارشد شهید مطهری درباره جلسه سه جانبه آیتالله خامنهای، شهید مطهری و دکتر شریعتی
جهاد تبیین در روزهای مبارزه
دهم دیماه ۱۳۵۵ و همزمان با تاسوعای حسینی. یکی از تجار و بازرگانان متدین تهران - حاج عباس تحریریان - تعدادی از چهرههای دینی و انقلابی را به منزل خود دعوت کرده بود تا در روز تاسوعایِ ۱۳۹۷ هجری قمری، جلسهای برای زنده نگه داشتن یاد حضرت سیدالشهدا(ع) برپا کنند. آیتالله خامنهای، شهید مرتضی مطهری و مرحوم دکتر شریعتی در این جلسه حضور داشته و به بحث و گفتوگو درباره قیام امام حسین علیهالسلام و حادثه عاشورا پرداختهاند.
رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت انتشار سند مربوط به این جلسه، در گفتوگو با آقای دکتر مجتبی مطهری فرزند ارشد شهید مطهری، به بررسی مسائل طرح شده در این جلسه پرداخته و در ادامه بحث نگاهی به دیدگاههای شهید مطهری نسبت به رهبر انقلاب اسلامی داشته است.
این گفتوگو در منزل شهید مطهری و کتابخانه شخصی آن معلّم شهید انجام شده است.
برای شروع گفتوگو از همین جلسهای شروع کنیم که در دیماه سال ۱۳۵۵، مصادف با تاسوعای حسینی در منزل آقای عباس تحریریان تشکیل شد.
من در آن جلسه نبودم؛ اما سخنرانیهای آیتالله خامنهای و دکتر شریعتی و شهید مطهری را بررسی کردهام. این سخنرانیها بهطور هماهنگ و منسجم هم بیان شدهاند و درباره موضوعهای نبوت، ولایت، انقلاب، بعثت بوده که بعد هم، به امامت و امام حسین علیهالسلام منتهی شدهاند؛ منتها طرز بیان تفاوت میکند؛ هرچند بهنحو دقیقی، در فضای بحث به یک نقطه میرسد؛ یعنی هر سه سخنرانی به امام حسین علیهالسلام ختم میشود.
آقای دکتر شریعتی بحثشان از دیدگاه جامعهشناسی و منطق تاریخ بود. ایشان به مسئله قبیله و خونخواهی و انسجام و وحدت بین اعضای قبیله اشاره کردند که رئیس قبیله، بر خود قبیله یک ولایتی داشته است. اگر کسی از قبیلهای، فردی از قبیله دیگری را میکشت، اعضای قبیله مقتول، حق داشتند یکی از اعضای قبیله قاتل را -ولو بیگناه هم باشد- بکشند. نکته جالبی که آقای دکتر شریعتی وارد شدند، مسئله هابیل و قابیل است. ایشان این واقعه تاریخی را از یک دیدگاه دیگر بررسی کردند که قابیل، هابیل را کشت و شهید کرد و هابیل ثارالله بود و این استمرار تاریخی، در شهادت پاکان و صدیقین و انبیاء ادامه داشت و نقطه اوجش حضرت امام حسین علیهالسلام بود که امام، تجسم ثارالله است.
استاد شهید مطهری در این بحث، بحث اصطلاح انقلاب و ثوره و تفاوتش با اصطلاح قیام و اصطلاح بعث را مطرح میکنند و در آنجا میگویند که خود تعبیر قیام، تعبیری است که در قرآن به کار رفته است؛ مثلاً در بحث اصحاب کهف، قرآن میفرماید اصحاب کهف «به پا خاستند» و آگاهی و بیداری پیدا کردند و این بهپاخاستن، در مقابل خفتگی است. شهید مطهری خفتن را خاموشی و خواب غفلت میدانند و میگویند اصحاب کهف، در ندای درونی توحیدی، از خواب بیدار شدند و آگاهانه، به پا خاستند و قیام کردند. قرآن کریم تعبیر به قیام میکند؛ منتها قرآن میفرماید ما قلبهای اینها را محکم کردیم و هدایت را به آن افزودیم که اینها استقامت کنند و دچار تزلزل نشوند. بعد شهید مطهری میگویند که بعث، بهمعنای تحول درونی و برانگیختگی درونی است که این برانگیختگی از طرف خدای متعال در انبیاء اتفاق میفتد و تا این تحول روحی انجام نگیرد، بعثت معنا نمیدهد. اول در خود انبیاء، عمیقاً این تحول روحی انجام میگیرد تا بعد از طریق انبیاء به دیگران نیز سرایت کند. ایشان میگویند در زمان امام حسین علیهالسلام، سنت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم به علل مختلف بسیار آلوده و منحرف شده بود و امام خواستند تا سنت اوّلی رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امیرالمؤمنین علیهالسلام را در جامعه زنده کنند. قیام امام، بهخاطر حفظ معارف الهی، حفظ سنت الهی و حفظ سنت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود. این سخنرانی را وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که صحبتهای دکتر شریعتی با پدر (شهید مطهری) تقریباً یک نگاه مشترک دارد.
سخنرانی آیتالله خامنهای بهنظر من دقیقتر است؛ یعنی ایشان بین نظام جاهلی و نظام توحیدی مقایسه کردهاند. بعد هم ایشان اینگونه تعبیر میکنند: جامعه مستضعف در زمان جامعه جاهلی و جامعه مستکبر. سپس اشاره میکنند که پیغمبر طرفش فقط جامعه مستضعف نبود، بلکه با طبقه مستکبر هم طرف بود. نکتهای که خیلیها به آن توجه نمیکنند. این را پدر همیشه در سخنرانیهایشان مطرح میکردند. اینجا هم دقیقاً بین رهبر انقلاب و پدر اشتراک وجود دارد. پدرم میگویند پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم هرگز توجهش فقط به مستضعفین نبود.
بعد ایشان مسئله را به امامت میرسانند. میگویند امامت، استمرار و باطن نبوت و احیای سنت رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و احیای معارف الهی است و در واقع ائمه آمدهاند که این شمع فروزان را روشن نگه دارند و حفظ کنند و به انسانها مرتباً نور بتابانند. ایشان میگویند اینکه برخیها میگویند امام حسین علیهالسلام برای حکومت آمد، این حرفی بیمعناست. بهتر است بگوییم امام حسین علیهالسلام میخواست سنت رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را زنده کند؛ حالا چه امام، سنت رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را زنده بکند، چه شهید بشود، هر دو به هدف و مطلوبش رسیده است. هیچ فرقی نمیکند. در سخنان امام علیهالسلام هم اشاره به این مطلب هست.
این جلسه در زمستان سال ۱۳۵۵ و در اوج خفقان رژیم پهلوی برگزاری شده است. زمانی که خیلیها تصور میکردند، مبارزه، در بگیر و ببند و در کارهای عملگرایانهای مثل مجاهدین خلق خلاصه شده است. چرا این افراد در آن فضا و محیط بهشدت عملگرایانه، از تبیین غافل نبودند؟
هم آیتالله خامنهای، هم شهید مطهری، شاید عقیده داشتند که تا مبانی فکری و آن پایههای عرفانی و معرفتی محکم نگردد، بحث و تبادلنظرهای ایدئولوژیک و دست به جهاد زدن، ممکن است انسان را دچار انحراف کند؛ کما اینکه در تاریخ انقلاب میبینید که افرادی هم منحرف شدند. این بحثها مفید و کارساز است و اینطور نیست که با مسئله مبارزه و جهاد و... پیوند نداشته باشد. خود آقا (آیتالله خامنهای) بهکرّات توسط رژیم طاغوت بازداشت شدند و خود پدر هم همین طور؛ چراکه سخنرانیهایشان حماسی بود و جهت داشت؛ ولی آنها تبیین این مسائل را برای جهاد لازم میدانستند که دیگران هدایت بشوند. مباحث فکری و مسائل عقیدتی، مسائل خیلی مهمی است تا اینها را مبنا قرار بدهند که جهاد دچار انحراف نشود. قطعاً این دو بزرگوار هم موافق بودند که مسئله جهاد و مبارزه، مسئله حیاتی و مهمی است؛ منتها باید راجع به وضعیت جهان امروز و ایدههای مکتبها و فکرهای مختلف کار کرد؛ به هر حال این دغدغه را برای همفکری داشتند، چه پدر و چه حضرت آقا و چه دکتر شریعتی، البته با بیانهای مختلف.
قبل از این، این گپوگفتها بین این تیپ آدمها هم سابقه داشته است؟
بله. بین پدر و حضرت آیتالله خامنهای این مسئله بوده است. من یادم است که پدر هروقت مشهد میآمدند، آقا هم تشریف میآوردند و با پدر مذاکرات فرهنگی و سیاسی میکردند یا وقتی پدر وارد منزل مادربزرگ ما میشدند، آقا هم به آنجا تشریف میآوردند و با هم بحث فرهنگیسیاسی میکردند. رابطه خیلی خوب داشتند. هروقت ما مشهد میرفتیم پدر دنبال ایشان میفرستادند. میگفتند که آقای خامنهای از ذکاوت فرهنگی و سیاسی خیلی خوبی برخوردارند. پدر به ما توصیه میکردند که سخنرانیهای آقا را در مشهد بروید شرکت کنید. آن یکیدوسالی که در مشهد سپاهی بودم، گفتند سخنرانی آقا را بروید. گاهی وقتها هم در روستا بودم، به مشهد میآمدم و در همان خیابان نادری به سخنرانی آقا میرفتم؛ واقعاً شلوغ میشد. آقا هم واقعاً خیلی خوشبیان بودند و هم خیلی خوب صحبت میکردند. من هم علاقهمند بودم. از همان موقع متوجه شدم که علاقه پدر و انس با ایشان به حدی بود که هروقت ما مشهد میرفتیم، ایشان دنبال آیتالله خامنهای میفرستادند یا فوراً با آقا ارتباط میگرفتند که با ایشان صحبت کنند. مشورت میکردند، تبادلنظر میکردند و این صحبتها یا در هتل بود یا به منزل مادربزرگ ما میآمدند. اگر ما هتل بودیم، ملاقات در هتل انجام میشد و اگر به منزل مادربزرگ میرفتیم، پدر از ایشان دعوت میکردند و آنجا با هم صحبت میکردند. وقت ناهار یا وقت شام آنجا بودند و اینها هم، بهخاطر همراستابودنشان بود، هم آقا اهل مبارزه بود، هم پدر اهل مبارزه بود.
هر دو شخصیت، بهشدت فرهنگیاند و ماهیت و هویتشان در درجه اول فرهنگیبودن است.
بله. جنبه فرهنگی رهبر انقلاب خیلی قوی است. آیتالله خامنهای خیلی خوشذوق بودند. توجهشان به ادب، به مسائل هنر، به مسائل فلسفه این را نشان میدهد؛ حتی در قم سخنرانیای برای احیای فلسفه کردند. این خیلی ارزشمند بود. شاید برخی از آقایان در قم باشند که با فلسفه میانه خوبی نداشته باشند؛ ولی ایشان به این مسائل توجه دارند و واقعاً جنبه فرهنگیشان، از این جهت خیلی قوی است.
دکتر شریعتی جنبه جامعهشناسیاش بالا بود. او یک اسلامشناس نبود. اسلامسُرا بود. یک جامعهشناس برجسته و انسانی فاضل و باسواد بود و من حق را بگویم، بعضی از آثار دکتر شریعتی هم واقعاً ارزشمند است؛ ازجمله تاریخ تمدن، فاطمه فاطمه است، حج، مقالهای که در کتاب محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم خاتم پیامبران، با نام از هجرت تا وفات چاپ شد؛ ولی ایشان چون در معارف اسلامی عمیق نبود، دچار اشتباهاتی شد. او انسانی بود که بهجای اینکه اسلامشناس باشد، اسلامسُرا بود. ایشان گاهی وقتها به این مباحث اشکال میکردند. پدر میگفتند که حتماً باید اظهارنظر کند؛ ولی داوری واقعی و نهایی را باید متخصص انجام بدهد و از سرمایه غیرمتخصص، برای کمال و پختگی کار استفاده شود.
دکتر شریعتی بعدها میگفت اگر آثار من هم اشکال دارد، کسانی که واقعاً درکشان و علمشان خیلی بالاست، بفرمایند نقد کنند. دیگرانی از شیفتگان دکتر شریعتی، به شهید مطهری اشکال میکردند که چرا شما میگویید آثار دکتر شریعتی اشکال دارد؟ آثار خودتان هم اشکال دارد. استاد شهید میگفتند من حرفی ندارم. اگر کسانی هستند که در سطحی باشند که آثار من را بتوانند نقد کنند، من میپذیرم. من هم ممکن است اشتباه کرده باشم. راجع به نقد آثار خود دکتر شریعتی هم، باید این نکته را مدنظر قرار داد که چون حساسیت شدیدی نسبت به آثار دکتر شریعتی هست و برخیها هم برداشتهای نامطلوبی از بعضی از نقطهضعفهای آثار او میکنند، اگر این نقد، بیغرض و منصفانه باشد، باادب باشد و واقعاً با صفای نفس باشد، کمک میکند که آثار ایشان بالنده و پخته بشود و به رشد جوانها و نسل امروز کمک بکند و این خیلی مهم است. اصلاً بحث و تفکر خیلی هم خوب است؛ منتها میگویم داوری نهایی را باید آن کسی انجام دهد که متخصص باشد.
به جای خوبی رسیدیم. در فضای آن روز، دکتر شریعتی مخالفان و موافقان متعصبی دارد که از قضا بیشترین بیانصافی را هم، همین مخالفان و موافقان متعصب به ایشان کردند. در آن فضای دوقطبی، ما نگاه دیگری را هم نسبت به دکتر شریعتی و آثارش داشتیم که از نوع مواضع شهید مطهری، شهید مفتح، شهید بهشتی و خود آیتالله خامنهای بود. این شخصیتها در عین اینکه نگاهشان به آن مرحوم و آثارش با حسننیت است، اما از کنار نقدهایی که به آثار وارد است، نمیگذشتند و آن را با زبان و ادبیاتی متخلق به ادب و اخلاق اسلامی بیان میکردند. خود مرحوم شریعتی هم در اواخر عمر، به بعضی از اشتباهات خود در حوزه اسلامشناسی واقف شده و این را در وصیتنامهاش هم ذکر کرده بود. راجع به این فضا و نوع دیدگاهی که شهید مطهری و آیتالله خامنهای به مرحوم شریعتی و بالعکس داشتند، بیشتر صحبت کنید که با وجود همه این انتقادات، برخلاف آنچه بعضی عنوان میکنند، روابط شخصی این افراد بسیار محترمانه و صمیمانه بوده است.
من یک نکتهای را بگویم. دکتر شریعتی واقعاً سلیمالنفس بود؛ حتی گفته بود من راضی نیستم جز شهید مطهری، فرد دیگری در آثار من دست ببرد. این را اواخر عمرش گفته بود.
بهطور شفاهی؟
بله. شفاهی این مطلب را به آقای محمدرضا حکیمی گفته بود؛ یعنی میخواهم بگویم سلیمالنفس بود. گفته بود کسی غیر از آقای مطهری حق ندارد دست ببرد و من راضی نیستم؛ چون آقای مطهری آدم منصفی است. میخواهم بگویم خود او هم چنین نگاهی داشت؛ منتها افرادی بودند در خود حسینیه ارشاد که روشنفکران غربزده بودند و میخواستند بین اینها فاصله بیفتد که از آب گلآلود ماهی بگیرند و نمیخواستند این وصل صورت بگیرد و من این را بگویم که پدر هم خیلی از این رنج برد.
جالب است که همین جلسه دیماه ۱۳۵۵ هم، دقیقاً در اوج همین انتقادات و اختلافات است؛ ولی باز هم این آدمها کنار هم نشستهاند و جلسه میگیرند و حرف میزنند.
حتی پدر دکتر شریعتی را دعوت کرد و با احسان به منزل ما آمد. دکتر شریعتی هم خیلی مؤدب بود. خیلی با پدر مهربان بود و حتی دایی ما هم، آقای دکتر راعی که خواهر آقای دکتر شریعتی همسر ایشان است هم آمده بودند؛ حتی ما میرفتیم مشهد منزل استاد محمدتقی شریعتی. پدر هم با علاقه میآمدند که صحبت بکنند، آقای دکتر شریعتی هم میآمدند. میخواهم بگویم این وصل است؛ منتها شیاطینی بودند، هم رژیم طاغوت هم یکسری افراد مغرض که نمیخواستند بین این دو، محبت و انس ایجاد و مشکل حل بشود. این وصل، میتوانست خیلی بازتاب خوبی داشته باشد. خود دکتر شریعتی صفای نفس داشت. اینجور نبود که بگوید هیچکس حق اظهارنظر ندارد، من هرچه گفتم، وحی مُنزل است، نه؛ منتها چون به پدر ارادت داشت، میگفت ایشان منصف است و پدر هم در کتاب نهضتهای اسلامی گفتند من اگر اسم دکتر شریعتی را بیاورم امتیازش را میگویم؛ اما نقدها را هم میگویم. بعد برخی که به دکتر شریعتی تعصب دارند، طاقت ندارند؛ چون برخی گفته بودند شما مصلحین را اسم بردهاید، اسم اقبال را آوردهاید؛ ولی اسم شریعتی را نیاوردهاید. پدر گفته بود قبول دارم؛ ولی من اگر امتیازش را بگویم، باید نقدش را هم بگویم و مطمئنم که برخیها تعصب به خرج میدهند. برای همین هم این مسئله مسکوت بود. فضا طوری بود که حتی من یادم است در دانشکده الهیات، یکی از استادها که نقدی بر دکتر شریعتی کرد، یکدفعه دانشجویی با یک حالت بیاحترامی گفت که آقا شما چه میفهمید؟ بیخود اظهارنظر نکنید! یک تعصب خاصی در دانشجویان الهیات آن زمان بود.شهید مطهری، خوب آن زمان را میشناخت؛ برای همین گفتند اجازه بدهید این مسئله فعلاً مسکوت بماند.
ولی روابط شخصیشان کامل محترمانه بود.
احترام بود. آقای دکتر شریعتی هم واقعاً احترام میگذاشت و مشکلی نبود. بالاخره دکتر، آدم مسلمانی بود، آدم شیعهای بود، آدم خوش قلمی بود، نظر استاد مطهری هم نسبت به ایشان همین بود؛ حتی ایشان میگویند دکتر شریعتی از نظر علمی خوب و از نظر ادبی عالی است، از نظر ذوق، فوقالعاده و از نظر فلسفی ضعیف. خب واقعاً دکتر شریعتی فلسفه نخوانده بود. پدر خیلی منصف بود. یادم است شهید مطهری پیش حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه بودند، بحث مهندس بازرگان برای نخستوزیری بود. شهید مطهری گفتند مهندس بازرگان این محاسن را دارد؛ ولی این معایب را هم دارد، یکییکی برشمرده بودند. امام گفتند آدمی منصفتر از تو در عمرم ندیدم، تعجب میکنم.
یکی از مشکلات جامعه ما این است که ما خیال میکنیم نقد افراد، نفی افراد است. نقد، بهمعنای نفی نیست. نقد دکتر شریعتی، بهمنظور نفی او یا شخصیت او نیست؛ در واقع اگر درست عمل میشد، پیوند هم روشن میشد. پدر حتی به ما میگفتند بروید سخنرانی دکتر شریعتی را استفاده کنید. این را به خود من میگفتند. خودشان هم سخنرانی دکتر شریعتی را تعقیب میکردند. یکی از کسانی را که میگفتند باید از وجودش استفاده کرد، دکتر شریعتی بود. میخواهم بگویم اینقدر به دانشگاه و روشنفکر احترام میگذاشت. به دکتر شهیدی، به دکتر زرّینکوب و... . اصلاً با افراد دانشگاه اُنس خاصی داشت و برای اهل علم و آنهایی که شاید ربانی و انقلابی و متدین هم نبودند، احترام خاصی قائل بود و میگفت باید از وجودشان استفاده بشود. یک روح بزرگی داشت و با دکتر شریعتی هم با همین امتیازاتی که داشت، برخورد میکرد؛ منتها افرادی که اسم نمیبرم، شیطنت میکردند، مانع میشدند. مثل اینکه منافعشان در این نبود که اینها هماهنگ بشوند، میخواستند بین روحانیت و روشنفکری اختلاف طبقهای ایجاد کنند و به دودستگی بکشانند و از آب گلآلود ماهی بگیرند که نیتی شیطانی است.
لابهلای صحبتهایتان اشاراتی هم به حشرونشر رهبر انقلاب با مرحوم شهید مطهری داشتید. جالب است که این ارادت، بعد از سالها همچنان برقرار مانده است. رهبر انقلاب در تمام این سالها، دانشگاهیها را به طور مشخص، به آثار دو نفر رجوع میدهند. یکیشان شهید مطهری بوده است.
ایشان واقعاً بیان حکیمانهای دارند که میگویند جمهوری اسلامی بر مبنای آثار شهید مطهری است. این خیلی جمله بلندی است. ایشان میگفتند من از اخلاص شهید مطهری تعجب میکنم. چیزی که ایشان را بلندمقام کرده، اخلاص این مرد است و در افراد، کمتر اخلاص پیدا میشود. خیلیها هستند که در معارف اسلامی کتاب مینویسند، از روحانیها، غیر روحانیها، روشنفکرها؛ ولی آن اخلاصی که باید داشته باشند را ندارند. آن صفای نفس و عرفان و معنویت شهید مطهری و اخلاصی که ایشان داشت، باعث شد که ایشان نامش ثابت و جاویدان بماند، در قلبها نفوذ کند، آثارش مورد توجه شدید عموم مردم و فرهنگیان و دانشگاهیان قرار بگیرد و این معلول اخلاص ایشان است؛ چون مسئله تنها علم یا عالمبودن نیست. این یکی از مبناهایش است. مسائل دیگری هم دخیل است.
خوبی آثار ایشان این است که با سبک نو، قالب نو و ادبیات نو نوشته شده است. شما «عدل الهی» را ببینید، «مسئله حجاب» را ببینید، «خدمات متقابل اسلام و ایران» را ببینید، « اصول فلسفه و روش رئالیسم» را که فلسفه تطبیقی است، ببینید، «شرح منظومه» را ببینید. اینکه استادان فلسفه اینقدر به آن علاقه پیدا میکنند، بهخاطر این است که ایشان با فلسفه غرب تطبیق کردهاند. اگر حاجی سبزواری این را گفته، کانت هم این را گفته است؛ ولی برخی شرح منظومه مینویسند، اسم نمیآورم، اصلاً تطبیق در آن نیست. قطعاً نسل امروز استادهای فلسفه، تطبیق و نقد غرب را میخواهد.
خدا رحمت کند آیتاللّه حسن زاده آملی را میفرمودند ما متعالی هستیم، در این مسئله شک نیست، معارف اسلامی خیلی عالی است؛ ولی تا نقد نکنیم، دنیای غرب قبول نمیکند. تا با هم گفتوگو نکنیم، تا نقد نشود، تا آثار به انگلیسی ترجمه نشود، آثار علامه، امام، شهید مطهری و خیلی آثار دیگران را ترجمه نکنیم، نمیتوانیم تحول در غرب ایجاد کنیم. تنها تبیین معارف کافی نیست. باید به نقد هم بپردازیم. ایشان در کتابهای خودشان نوشتند ما خواجه نصیر میخواهیم، شیخ انصاری میخواهیم، ملاصدرا میخواهیم، شیخ طوسی میخواهیم؛ اما مال این زمان، نه خواجه نصیرها و شیخ انصاریهای ششصد سال پیش. اگر بخواهیم پیغمبر را هم احیا بکنیم، باید با غرب ارتباط فرهنگی داشته باشیم. اگر بخواهیم جوانهای ما از آن چالشها سربلند بیرون بیایند باید سنت نبوی و معارف الهی را با زبان روز و قالب و ادبیات نوین نوشت. آقایان هم بهتعبیر شهید مطهری، باید قلمشان قلم نو باشد. پدر به من میگفتند نقص من این است که انگلیسی نمیدانم. اگر من انگلیسی میدانستم میرفتم خارج برای استادهای مسیحی سخنرانی علمی به انگلیسی میکردم و حتی دور یک میز مینشستیم و با هم در تمدن اسلام گفتوگو میکردیم. خیلی آرزوها داشتند. خدا قاتلینش را لعنت کند. میگفتند خیلی دلم میخواست، بتوانم بروم و اسلام را در اروپا نشر دهم و بر آنها اثر بگذارم. اگر میتوانستم اینجا یک کتاب انگلیسی مینوشتم و آن کتاب در اروپا منتشر میشد؛ چون تصویر خوبی از اسلام در اروپا نیست.
ما در اینجا در کتابخانه یک فقیه اسلام شناس داریم گفتوگو میکنیم.
بله. دقیقاً همینجایی که الان شما نشستهاید، شهید مطهری مینشستند. اینجا جای نشستن ایشان بود. گاهی وقتها روی صندلی مینشستند. خب میدانید صندلی با زیّ طلبهها جور در نمیآید. میرفتند روی تخت، کتابها را برای درستکردن زیردستی کنارشان میریختند و یادداشت میکردند. میگفتند این پشت میز نشستن، با روحیه من جور در نمیآید. کارهای علمی را معمولاً اینطور انجام میدادند: روی تخت مینشستند و یادداشت میکردند. گاهی هم تکیه میدادند. با یک شور و حرارتی درس میدادند. من صدای پدر را در همین کتابخانه یادم هست.
این چیزی که میگویید، در تنوع کتابهای همین کتابخانه هم دیده میشود. ما اینجا هم نهج البلاغه و تفسیر قرآن میبینیم هم بینوایان ویکتور هوگو.
بله. کتابهای خارجی داشتند؛ مثلاً کمدی الهی دانته را داشتند. اینجا در آثارشان هست. زیباترین ترجمه شعرهای جهان را داشتند. به ادبیات علاقهمند بودند. به من درباره ادبیات فارسی و ادبیات عربی تأکید داشتند، میگفتند انگلیسی هم خیلی مهم است. ادبیات فارسی و ادبیات عرب درجه اول اهمیت است. بعد از آن سعی کنید روی زبان انگلیسیتان هم کار کنید.
ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. اگر نکته قابل ذکر دیگری مانده در خدمتتان هستیم.
من یادم است که آخرین نصیحتی که به ما میکردند، این بود که میگفتند زندگی بیخدا هیچ ارزشی ندارد. به یاد خدا باشید، اخلاقی باشید، زندگی با اخلاق و زندگی با خدا ارزش دارد. به من میگفتند اگر زندگیات، حیات پاکیزه و حیات روحانی نباشد، دکترا که هیچ، فوق دکترا را هم بگیری هیچچیز از آب در نمیآید. میگفتند آنچه مهم است، خداست. آنکه به انسان عزت میدهد، آنکه میتواند انسان را ارزش بدهد، اوست. اگر دل به مدرک خوش کنی و فکر کنی مثلاً دهبیست سال هم بروی خارج مدرک بگیری، در آخر میبینی چیزی از آب در نیامده است. ایشان خیلی به ما این نصیحتها را میگفتند.
رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت انتشار سند مربوط به این جلسه، در گفتوگو با آقای دکتر مجتبی مطهری فرزند ارشد شهید مطهری، به بررسی مسائل طرح شده در این جلسه پرداخته و در ادامه بحث نگاهی به دیدگاههای شهید مطهری نسبت به رهبر انقلاب اسلامی داشته است.
این گفتوگو در منزل شهید مطهری و کتابخانه شخصی آن معلّم شهید انجام شده است.
برای شروع گفتوگو از همین جلسهای شروع کنیم که در دیماه سال ۱۳۵۵، مصادف با تاسوعای حسینی در منزل آقای عباس تحریریان تشکیل شد.
من در آن جلسه نبودم؛ اما سخنرانیهای آیتالله خامنهای و دکتر شریعتی و شهید مطهری را بررسی کردهام. این سخنرانیها بهطور هماهنگ و منسجم هم بیان شدهاند و درباره موضوعهای نبوت، ولایت، انقلاب، بعثت بوده که بعد هم، به امامت و امام حسین علیهالسلام منتهی شدهاند؛ منتها طرز بیان تفاوت میکند؛ هرچند بهنحو دقیقی، در فضای بحث به یک نقطه میرسد؛ یعنی هر سه سخنرانی به امام حسین علیهالسلام ختم میشود.
آقای دکتر شریعتی بحثشان از دیدگاه جامعهشناسی و منطق تاریخ بود. ایشان به مسئله قبیله و خونخواهی و انسجام و وحدت بین اعضای قبیله اشاره کردند که رئیس قبیله، بر خود قبیله یک ولایتی داشته است. اگر کسی از قبیلهای، فردی از قبیله دیگری را میکشت، اعضای قبیله مقتول، حق داشتند یکی از اعضای قبیله قاتل را -ولو بیگناه هم باشد- بکشند. نکته جالبی که آقای دکتر شریعتی وارد شدند، مسئله هابیل و قابیل است. ایشان این واقعه تاریخی را از یک دیدگاه دیگر بررسی کردند که قابیل، هابیل را کشت و شهید کرد و هابیل ثارالله بود و این استمرار تاریخی، در شهادت پاکان و صدیقین و انبیاء ادامه داشت و نقطه اوجش حضرت امام حسین علیهالسلام بود که امام، تجسم ثارالله است.
استاد شهید مطهری در این بحث، بحث اصطلاح انقلاب و ثوره و تفاوتش با اصطلاح قیام و اصطلاح بعث را مطرح میکنند و در آنجا میگویند که خود تعبیر قیام، تعبیری است که در قرآن به کار رفته است؛ مثلاً در بحث اصحاب کهف، قرآن میفرماید اصحاب کهف «به پا خاستند» و آگاهی و بیداری پیدا کردند و این بهپاخاستن، در مقابل خفتگی است. شهید مطهری خفتن را خاموشی و خواب غفلت میدانند و میگویند اصحاب کهف، در ندای درونی توحیدی، از خواب بیدار شدند و آگاهانه، به پا خاستند و قیام کردند. قرآن کریم تعبیر به قیام میکند؛ منتها قرآن میفرماید ما قلبهای اینها را محکم کردیم و هدایت را به آن افزودیم که اینها استقامت کنند و دچار تزلزل نشوند. بعد شهید مطهری میگویند که بعث، بهمعنای تحول درونی و برانگیختگی درونی است که این برانگیختگی از طرف خدای متعال در انبیاء اتفاق میفتد و تا این تحول روحی انجام نگیرد، بعثت معنا نمیدهد. اول در خود انبیاء، عمیقاً این تحول روحی انجام میگیرد تا بعد از طریق انبیاء به دیگران نیز سرایت کند. ایشان میگویند در زمان امام حسین علیهالسلام، سنت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم به علل مختلف بسیار آلوده و منحرف شده بود و امام خواستند تا سنت اوّلی رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امیرالمؤمنین علیهالسلام را در جامعه زنده کنند. قیام امام، بهخاطر حفظ معارف الهی، حفظ سنت الهی و حفظ سنت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود. این سخنرانی را وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که صحبتهای دکتر شریعتی با پدر (شهید مطهری) تقریباً یک نگاه مشترک دارد.
سخنرانی آیتالله خامنهای بهنظر من دقیقتر است؛ یعنی ایشان بین نظام جاهلی و نظام توحیدی مقایسه کردهاند. بعد هم ایشان اینگونه تعبیر میکنند: جامعه مستضعف در زمان جامعه جاهلی و جامعه مستکبر. سپس اشاره میکنند که پیغمبر طرفش فقط جامعه مستضعف نبود، بلکه با طبقه مستکبر هم طرف بود. نکتهای که خیلیها به آن توجه نمیکنند. این را پدر همیشه در سخنرانیهایشان مطرح میکردند. اینجا هم دقیقاً بین رهبر انقلاب و پدر اشتراک وجود دارد. پدرم میگویند پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم هرگز توجهش فقط به مستضعفین نبود.
بعد ایشان مسئله را به امامت میرسانند. میگویند امامت، استمرار و باطن نبوت و احیای سنت رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و احیای معارف الهی است و در واقع ائمه آمدهاند که این شمع فروزان را روشن نگه دارند و حفظ کنند و به انسانها مرتباً نور بتابانند. ایشان میگویند اینکه برخیها میگویند امام حسین علیهالسلام برای حکومت آمد، این حرفی بیمعناست. بهتر است بگوییم امام حسین علیهالسلام میخواست سنت رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را زنده کند؛ حالا چه امام، سنت رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را زنده بکند، چه شهید بشود، هر دو به هدف و مطلوبش رسیده است. هیچ فرقی نمیکند. در سخنان امام علیهالسلام هم اشاره به این مطلب هست.
این جلسه در زمستان سال ۱۳۵۵ و در اوج خفقان رژیم پهلوی برگزاری شده است. زمانی که خیلیها تصور میکردند، مبارزه، در بگیر و ببند و در کارهای عملگرایانهای مثل مجاهدین خلق خلاصه شده است. چرا این افراد در آن فضا و محیط بهشدت عملگرایانه، از تبیین غافل نبودند؟
هم آیتالله خامنهای، هم شهید مطهری، شاید عقیده داشتند که تا مبانی فکری و آن پایههای عرفانی و معرفتی محکم نگردد، بحث و تبادلنظرهای ایدئولوژیک و دست به جهاد زدن، ممکن است انسان را دچار انحراف کند؛ کما اینکه در تاریخ انقلاب میبینید که افرادی هم منحرف شدند. این بحثها مفید و کارساز است و اینطور نیست که با مسئله مبارزه و جهاد و... پیوند نداشته باشد. خود آقا (آیتالله خامنهای) بهکرّات توسط رژیم طاغوت بازداشت شدند و خود پدر هم همین طور؛ چراکه سخنرانیهایشان حماسی بود و جهت داشت؛ ولی آنها تبیین این مسائل را برای جهاد لازم میدانستند که دیگران هدایت بشوند. مباحث فکری و مسائل عقیدتی، مسائل خیلی مهمی است تا اینها را مبنا قرار بدهند که جهاد دچار انحراف نشود. قطعاً این دو بزرگوار هم موافق بودند که مسئله جهاد و مبارزه، مسئله حیاتی و مهمی است؛ منتها باید راجع به وضعیت جهان امروز و ایدههای مکتبها و فکرهای مختلف کار کرد؛ به هر حال این دغدغه را برای همفکری داشتند، چه پدر و چه حضرت آقا و چه دکتر شریعتی، البته با بیانهای مختلف.
قبل از این، این گپوگفتها بین این تیپ آدمها هم سابقه داشته است؟
بله. بین پدر و حضرت آیتالله خامنهای این مسئله بوده است. من یادم است که پدر هروقت مشهد میآمدند، آقا هم تشریف میآوردند و با پدر مذاکرات فرهنگی و سیاسی میکردند یا وقتی پدر وارد منزل مادربزرگ ما میشدند، آقا هم به آنجا تشریف میآوردند و با هم بحث فرهنگیسیاسی میکردند. رابطه خیلی خوب داشتند. هروقت ما مشهد میرفتیم پدر دنبال ایشان میفرستادند. میگفتند که آقای خامنهای از ذکاوت فرهنگی و سیاسی خیلی خوبی برخوردارند. پدر به ما توصیه میکردند که سخنرانیهای آقا را در مشهد بروید شرکت کنید. آن یکیدوسالی که در مشهد سپاهی بودم، گفتند سخنرانی آقا را بروید. گاهی وقتها هم در روستا بودم، به مشهد میآمدم و در همان خیابان نادری به سخنرانی آقا میرفتم؛ واقعاً شلوغ میشد. آقا هم واقعاً خیلی خوشبیان بودند و هم خیلی خوب صحبت میکردند. من هم علاقهمند بودم. از همان موقع متوجه شدم که علاقه پدر و انس با ایشان به حدی بود که هروقت ما مشهد میرفتیم، ایشان دنبال آیتالله خامنهای میفرستادند یا فوراً با آقا ارتباط میگرفتند که با ایشان صحبت کنند. مشورت میکردند، تبادلنظر میکردند و این صحبتها یا در هتل بود یا به منزل مادربزرگ ما میآمدند. اگر ما هتل بودیم، ملاقات در هتل انجام میشد و اگر به منزل مادربزرگ میرفتیم، پدر از ایشان دعوت میکردند و آنجا با هم صحبت میکردند. وقت ناهار یا وقت شام آنجا بودند و اینها هم، بهخاطر همراستابودنشان بود، هم آقا اهل مبارزه بود، هم پدر اهل مبارزه بود.
هر دو شخصیت، بهشدت فرهنگیاند و ماهیت و هویتشان در درجه اول فرهنگیبودن است.
بله. جنبه فرهنگی رهبر انقلاب خیلی قوی است. آیتالله خامنهای خیلی خوشذوق بودند. توجهشان به ادب، به مسائل هنر، به مسائل فلسفه این را نشان میدهد؛ حتی در قم سخنرانیای برای احیای فلسفه کردند. این خیلی ارزشمند بود. شاید برخی از آقایان در قم باشند که با فلسفه میانه خوبی نداشته باشند؛ ولی ایشان به این مسائل توجه دارند و واقعاً جنبه فرهنگیشان، از این جهت خیلی قوی است.
دکتر شریعتی جنبه جامعهشناسیاش بالا بود. او یک اسلامشناس نبود. اسلامسُرا بود. یک جامعهشناس برجسته و انسانی فاضل و باسواد بود و من حق را بگویم، بعضی از آثار دکتر شریعتی هم واقعاً ارزشمند است؛ ازجمله تاریخ تمدن، فاطمه فاطمه است، حج، مقالهای که در کتاب محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم خاتم پیامبران، با نام از هجرت تا وفات چاپ شد؛ ولی ایشان چون در معارف اسلامی عمیق نبود، دچار اشتباهاتی شد. او انسانی بود که بهجای اینکه اسلامشناس باشد، اسلامسُرا بود. ایشان گاهی وقتها به این مباحث اشکال میکردند. پدر میگفتند که حتماً باید اظهارنظر کند؛ ولی داوری واقعی و نهایی را باید متخصص انجام بدهد و از سرمایه غیرمتخصص، برای کمال و پختگی کار استفاده شود.
دکتر شریعتی بعدها میگفت اگر آثار من هم اشکال دارد، کسانی که واقعاً درکشان و علمشان خیلی بالاست، بفرمایند نقد کنند. دیگرانی از شیفتگان دکتر شریعتی، به شهید مطهری اشکال میکردند که چرا شما میگویید آثار دکتر شریعتی اشکال دارد؟ آثار خودتان هم اشکال دارد. استاد شهید میگفتند من حرفی ندارم. اگر کسانی هستند که در سطحی باشند که آثار من را بتوانند نقد کنند، من میپذیرم. من هم ممکن است اشتباه کرده باشم. راجع به نقد آثار خود دکتر شریعتی هم، باید این نکته را مدنظر قرار داد که چون حساسیت شدیدی نسبت به آثار دکتر شریعتی هست و برخیها هم برداشتهای نامطلوبی از بعضی از نقطهضعفهای آثار او میکنند، اگر این نقد، بیغرض و منصفانه باشد، باادب باشد و واقعاً با صفای نفس باشد، کمک میکند که آثار ایشان بالنده و پخته بشود و به رشد جوانها و نسل امروز کمک بکند و این خیلی مهم است. اصلاً بحث و تفکر خیلی هم خوب است؛ منتها میگویم داوری نهایی را باید آن کسی انجام دهد که متخصص باشد.
به جای خوبی رسیدیم. در فضای آن روز، دکتر شریعتی مخالفان و موافقان متعصبی دارد که از قضا بیشترین بیانصافی را هم، همین مخالفان و موافقان متعصب به ایشان کردند. در آن فضای دوقطبی، ما نگاه دیگری را هم نسبت به دکتر شریعتی و آثارش داشتیم که از نوع مواضع شهید مطهری، شهید مفتح، شهید بهشتی و خود آیتالله خامنهای بود. این شخصیتها در عین اینکه نگاهشان به آن مرحوم و آثارش با حسننیت است، اما از کنار نقدهایی که به آثار وارد است، نمیگذشتند و آن را با زبان و ادبیاتی متخلق به ادب و اخلاق اسلامی بیان میکردند. خود مرحوم شریعتی هم در اواخر عمر، به بعضی از اشتباهات خود در حوزه اسلامشناسی واقف شده و این را در وصیتنامهاش هم ذکر کرده بود. راجع به این فضا و نوع دیدگاهی که شهید مطهری و آیتالله خامنهای به مرحوم شریعتی و بالعکس داشتند، بیشتر صحبت کنید که با وجود همه این انتقادات، برخلاف آنچه بعضی عنوان میکنند، روابط شخصی این افراد بسیار محترمانه و صمیمانه بوده است.
من یک نکتهای را بگویم. دکتر شریعتی واقعاً سلیمالنفس بود؛ حتی گفته بود من راضی نیستم جز شهید مطهری، فرد دیگری در آثار من دست ببرد. این را اواخر عمرش گفته بود.
بهطور شفاهی؟
بله. شفاهی این مطلب را به آقای محمدرضا حکیمی گفته بود؛ یعنی میخواهم بگویم سلیمالنفس بود. گفته بود کسی غیر از آقای مطهری حق ندارد دست ببرد و من راضی نیستم؛ چون آقای مطهری آدم منصفی است. میخواهم بگویم خود او هم چنین نگاهی داشت؛ منتها افرادی بودند در خود حسینیه ارشاد که روشنفکران غربزده بودند و میخواستند بین اینها فاصله بیفتد که از آب گلآلود ماهی بگیرند و نمیخواستند این وصل صورت بگیرد و من این را بگویم که پدر هم خیلی از این رنج برد.
جالب است که همین جلسه دیماه ۱۳۵۵ هم، دقیقاً در اوج همین انتقادات و اختلافات است؛ ولی باز هم این آدمها کنار هم نشستهاند و جلسه میگیرند و حرف میزنند.
حتی پدر دکتر شریعتی را دعوت کرد و با احسان به منزل ما آمد. دکتر شریعتی هم خیلی مؤدب بود. خیلی با پدر مهربان بود و حتی دایی ما هم، آقای دکتر راعی که خواهر آقای دکتر شریعتی همسر ایشان است هم آمده بودند؛ حتی ما میرفتیم مشهد منزل استاد محمدتقی شریعتی. پدر هم با علاقه میآمدند که صحبت بکنند، آقای دکتر شریعتی هم میآمدند. میخواهم بگویم این وصل است؛ منتها شیاطینی بودند، هم رژیم طاغوت هم یکسری افراد مغرض که نمیخواستند بین این دو، محبت و انس ایجاد و مشکل حل بشود. این وصل، میتوانست خیلی بازتاب خوبی داشته باشد. خود دکتر شریعتی صفای نفس داشت. اینجور نبود که بگوید هیچکس حق اظهارنظر ندارد، من هرچه گفتم، وحی مُنزل است، نه؛ منتها چون به پدر ارادت داشت، میگفت ایشان منصف است و پدر هم در کتاب نهضتهای اسلامی گفتند من اگر اسم دکتر شریعتی را بیاورم امتیازش را میگویم؛ اما نقدها را هم میگویم. بعد برخی که به دکتر شریعتی تعصب دارند، طاقت ندارند؛ چون برخی گفته بودند شما مصلحین را اسم بردهاید، اسم اقبال را آوردهاید؛ ولی اسم شریعتی را نیاوردهاید. پدر گفته بود قبول دارم؛ ولی من اگر امتیازش را بگویم، باید نقدش را هم بگویم و مطمئنم که برخیها تعصب به خرج میدهند. برای همین هم این مسئله مسکوت بود. فضا طوری بود که حتی من یادم است در دانشکده الهیات، یکی از استادها که نقدی بر دکتر شریعتی کرد، یکدفعه دانشجویی با یک حالت بیاحترامی گفت که آقا شما چه میفهمید؟ بیخود اظهارنظر نکنید! یک تعصب خاصی در دانشجویان الهیات آن زمان بود.شهید مطهری، خوب آن زمان را میشناخت؛ برای همین گفتند اجازه بدهید این مسئله فعلاً مسکوت بماند.
ولی روابط شخصیشان کامل محترمانه بود.
احترام بود. آقای دکتر شریعتی هم واقعاً احترام میگذاشت و مشکلی نبود. بالاخره دکتر، آدم مسلمانی بود، آدم شیعهای بود، آدم خوش قلمی بود، نظر استاد مطهری هم نسبت به ایشان همین بود؛ حتی ایشان میگویند دکتر شریعتی از نظر علمی خوب و از نظر ادبی عالی است، از نظر ذوق، فوقالعاده و از نظر فلسفی ضعیف. خب واقعاً دکتر شریعتی فلسفه نخوانده بود. پدر خیلی منصف بود. یادم است شهید مطهری پیش حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه بودند، بحث مهندس بازرگان برای نخستوزیری بود. شهید مطهری گفتند مهندس بازرگان این محاسن را دارد؛ ولی این معایب را هم دارد، یکییکی برشمرده بودند. امام گفتند آدمی منصفتر از تو در عمرم ندیدم، تعجب میکنم.
یکی از مشکلات جامعه ما این است که ما خیال میکنیم نقد افراد، نفی افراد است. نقد، بهمعنای نفی نیست. نقد دکتر شریعتی، بهمنظور نفی او یا شخصیت او نیست؛ در واقع اگر درست عمل میشد، پیوند هم روشن میشد. پدر حتی به ما میگفتند بروید سخنرانی دکتر شریعتی را استفاده کنید. این را به خود من میگفتند. خودشان هم سخنرانی دکتر شریعتی را تعقیب میکردند. یکی از کسانی را که میگفتند باید از وجودش استفاده کرد، دکتر شریعتی بود. میخواهم بگویم اینقدر به دانشگاه و روشنفکر احترام میگذاشت. به دکتر شهیدی، به دکتر زرّینکوب و... . اصلاً با افراد دانشگاه اُنس خاصی داشت و برای اهل علم و آنهایی که شاید ربانی و انقلابی و متدین هم نبودند، احترام خاصی قائل بود و میگفت باید از وجودشان استفاده بشود. یک روح بزرگی داشت و با دکتر شریعتی هم با همین امتیازاتی که داشت، برخورد میکرد؛ منتها افرادی که اسم نمیبرم، شیطنت میکردند، مانع میشدند. مثل اینکه منافعشان در این نبود که اینها هماهنگ بشوند، میخواستند بین روحانیت و روشنفکری اختلاف طبقهای ایجاد کنند و به دودستگی بکشانند و از آب گلآلود ماهی بگیرند که نیتی شیطانی است.
لابهلای صحبتهایتان اشاراتی هم به حشرونشر رهبر انقلاب با مرحوم شهید مطهری داشتید. جالب است که این ارادت، بعد از سالها همچنان برقرار مانده است. رهبر انقلاب در تمام این سالها، دانشگاهیها را به طور مشخص، به آثار دو نفر رجوع میدهند. یکیشان شهید مطهری بوده است.
ایشان واقعاً بیان حکیمانهای دارند که میگویند جمهوری اسلامی بر مبنای آثار شهید مطهری است. این خیلی جمله بلندی است. ایشان میگفتند من از اخلاص شهید مطهری تعجب میکنم. چیزی که ایشان را بلندمقام کرده، اخلاص این مرد است و در افراد، کمتر اخلاص پیدا میشود. خیلیها هستند که در معارف اسلامی کتاب مینویسند، از روحانیها، غیر روحانیها، روشنفکرها؛ ولی آن اخلاصی که باید داشته باشند را ندارند. آن صفای نفس و عرفان و معنویت شهید مطهری و اخلاصی که ایشان داشت، باعث شد که ایشان نامش ثابت و جاویدان بماند، در قلبها نفوذ کند، آثارش مورد توجه شدید عموم مردم و فرهنگیان و دانشگاهیان قرار بگیرد و این معلول اخلاص ایشان است؛ چون مسئله تنها علم یا عالمبودن نیست. این یکی از مبناهایش است. مسائل دیگری هم دخیل است.
خوبی آثار ایشان این است که با سبک نو، قالب نو و ادبیات نو نوشته شده است. شما «عدل الهی» را ببینید، «مسئله حجاب» را ببینید، «خدمات متقابل اسلام و ایران» را ببینید، « اصول فلسفه و روش رئالیسم» را که فلسفه تطبیقی است، ببینید، «شرح منظومه» را ببینید. اینکه استادان فلسفه اینقدر به آن علاقه پیدا میکنند، بهخاطر این است که ایشان با فلسفه غرب تطبیق کردهاند. اگر حاجی سبزواری این را گفته، کانت هم این را گفته است؛ ولی برخی شرح منظومه مینویسند، اسم نمیآورم، اصلاً تطبیق در آن نیست. قطعاً نسل امروز استادهای فلسفه، تطبیق و نقد غرب را میخواهد.
خدا رحمت کند آیتاللّه حسن زاده آملی را میفرمودند ما متعالی هستیم، در این مسئله شک نیست، معارف اسلامی خیلی عالی است؛ ولی تا نقد نکنیم، دنیای غرب قبول نمیکند. تا با هم گفتوگو نکنیم، تا نقد نشود، تا آثار به انگلیسی ترجمه نشود، آثار علامه، امام، شهید مطهری و خیلی آثار دیگران را ترجمه نکنیم، نمیتوانیم تحول در غرب ایجاد کنیم. تنها تبیین معارف کافی نیست. باید به نقد هم بپردازیم. ایشان در کتابهای خودشان نوشتند ما خواجه نصیر میخواهیم، شیخ انصاری میخواهیم، ملاصدرا میخواهیم، شیخ طوسی میخواهیم؛ اما مال این زمان، نه خواجه نصیرها و شیخ انصاریهای ششصد سال پیش. اگر بخواهیم پیغمبر را هم احیا بکنیم، باید با غرب ارتباط فرهنگی داشته باشیم. اگر بخواهیم جوانهای ما از آن چالشها سربلند بیرون بیایند باید سنت نبوی و معارف الهی را با زبان روز و قالب و ادبیات نوین نوشت. آقایان هم بهتعبیر شهید مطهری، باید قلمشان قلم نو باشد. پدر به من میگفتند نقص من این است که انگلیسی نمیدانم. اگر من انگلیسی میدانستم میرفتم خارج برای استادهای مسیحی سخنرانی علمی به انگلیسی میکردم و حتی دور یک میز مینشستیم و با هم در تمدن اسلام گفتوگو میکردیم. خیلی آرزوها داشتند. خدا قاتلینش را لعنت کند. میگفتند خیلی دلم میخواست، بتوانم بروم و اسلام را در اروپا نشر دهم و بر آنها اثر بگذارم. اگر میتوانستم اینجا یک کتاب انگلیسی مینوشتم و آن کتاب در اروپا منتشر میشد؛ چون تصویر خوبی از اسلام در اروپا نیست.
ما در اینجا در کتابخانه یک فقیه اسلام شناس داریم گفتوگو میکنیم.
بله. دقیقاً همینجایی که الان شما نشستهاید، شهید مطهری مینشستند. اینجا جای نشستن ایشان بود. گاهی وقتها روی صندلی مینشستند. خب میدانید صندلی با زیّ طلبهها جور در نمیآید. میرفتند روی تخت، کتابها را برای درستکردن زیردستی کنارشان میریختند و یادداشت میکردند. میگفتند این پشت میز نشستن، با روحیه من جور در نمیآید. کارهای علمی را معمولاً اینطور انجام میدادند: روی تخت مینشستند و یادداشت میکردند. گاهی هم تکیه میدادند. با یک شور و حرارتی درس میدادند. من صدای پدر را در همین کتابخانه یادم هست.
این چیزی که میگویید، در تنوع کتابهای همین کتابخانه هم دیده میشود. ما اینجا هم نهج البلاغه و تفسیر قرآن میبینیم هم بینوایان ویکتور هوگو.
بله. کتابهای خارجی داشتند؛ مثلاً کمدی الهی دانته را داشتند. اینجا در آثارشان هست. زیباترین ترجمه شعرهای جهان را داشتند. به ادبیات علاقهمند بودند. به من درباره ادبیات فارسی و ادبیات عربی تأکید داشتند، میگفتند انگلیسی هم خیلی مهم است. ادبیات فارسی و ادبیات عرب درجه اول اهمیت است. بعد از آن سعی کنید روی زبان انگلیسیتان هم کار کنید.
ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. اگر نکته قابل ذکر دیگری مانده در خدمتتان هستیم.
من یادم است که آخرین نصیحتی که به ما میکردند، این بود که میگفتند زندگی بیخدا هیچ ارزشی ندارد. به یاد خدا باشید، اخلاقی باشید، زندگی با اخلاق و زندگی با خدا ارزش دارد. به من میگفتند اگر زندگیات، حیات پاکیزه و حیات روحانی نباشد، دکترا که هیچ، فوق دکترا را هم بگیری هیچچیز از آب در نمیآید. میگفتند آنچه مهم است، خداست. آنکه به انسان عزت میدهد، آنکه میتواند انسان را ارزش بدهد، اوست. اگر دل به مدرک خوش کنی و فکر کنی مثلاً دهبیست سال هم بروی خارج مدرک بگیری، در آخر میبینی چیزی از آب در نیامده است. ایشان خیلی به ما این نصیحتها را میگفتند.