• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1401/10/10
| پرونده یک جلسه سه جانبه |

انقلاب، ثوره، قیام، بعثت

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif دهم دی‌ماه ۱۳۵۵ و همزمان با تاسوعای حسینی. یکی از تجار و بازرگانان متدین تهران - حاج عباس تحریریان - تعدادی از چهره‌های دینی و انقلابی را به منزل خود دعوت کرده بود تا در روز تاسوعایِ ۱۳۹۷ هجری قمری، جلسه‌ای برای زنده نگه داشتن یاد حضرت سیدالشهدا(ع) برپا کنند. حاضران در جلسه هر یک از شخصیت‌ها و اندیشمندان مهم دینی عصر خود محسوب می‌شوند. همه هم از مبارزینی که مستقیم یا غیرمستقیم با نهضت اسلامی امام خمینی(ره) همراهند و نگاه منفی به دستگاه طاغوت داشته و حالا قرار است دور هم بنشینند تا به تشریح نظرگاه خود درباره قیام امام حسین(ع) بپردازند.
رسانه KHAMENEI.IR در ادامه متن
سخنان شهید آیت‌الله مرتضی مطهری در این «نشست سه‌جانبه» را منتشر میکند.


http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif بسم الله الرّحمن الرّحیم

عرض زیادی ندارم و وقت هم ندارم. قبلاً معذرت خودم را عرض کنم که چون اولِ ساعت ۴ ، جلسه‌ تفسیر ما که قبلاً صبحها بود تشکیل می‌شود من باید ساعت ۴ آنجا باشم و از این که نیستم که از این به بعد را استفاده کنم قبلاً عذر می‌خواهم.

بیانات جناب آقای خامنه‌ای البته بحث بسیار عالی و خوبی بود. من می‌خواهم فقط چند دقیقه‌ای، بیشتر در اطراف لغتی که آقای حاجی صادقی طرح کردند صحبت کنم.

دو کلمه «انقلاب» و «ثوره»
کلمه‌ «انقلاب» و کلمه‌ «ثوره» را طرح کردند. آنچه را که امروز ما در زبان فارسی «انقلاب» می‌گوییم عربها الآن «ثوره» می‌گویند؛ هر انقلابی را بلکه هر کودتایی را هم «ثوره» می‌نامند. ریشه این دو لغت، ترجمه‌ای از لغتهای فرنگی است و آن لغات هم در زمینه‌ حوادثی پیش آمده است که در دنیای اروپا اول واقعیتش وجود پیدا کرده بعد برایش لغت پیدا کردند، مثل انقلاب کبیر فرانسه.

دو کلمه‌ «انقلاب» و «ثوره» خیلی نزدیک به یکدیگر است. ‌ببینیم که این کلمات اساساً در متون اسلامی و در سنت اسلامی آمده است یا نه، و اگر نیامده است آیا معادل اینها آمده است؟ و اگر معادل آمده است چنانچه معادل رسایی باشد چه مانعی دارد که همان معادل اصلی به کار برود. البته این ]مسئله[ را من فقط «طرح» می‌کنم.

کلمه‌ «انقلاب» همان معنی زیر و رو شدن را می‌دهد. وقتی که یک حرکتی در جامعه رخ می‌دهد که جامعه را زیر و رو می‌کند، ما «انقلاب» می‌گوییم ولی این کلمه برای این مورد در متون اسلامی نیامده است. جمله‌هایی در نهج البلاغه ]درباره زیر و رو شدن جامعه[ به تناسب دیگری آمده است آنجا که درباره فتنه‌ها یعنی ابتلاها و گرفتاریهایی که بعد پیدا می‌شود می‌فرماید: «وَ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاکُمْ وَ أَعْلاکُمْ أَسْفَلَکُمْ»(۱) ابتلا بعد از ابتلا برای شما پیدا خواهد شد. درست مثل اینکه شما را در میان غربال بیندازند، حوادث مانند یک غربال شما را تکان می‌دهد. همین طوری که یک غربال در اثر تکانهای شدیدی که می‌دهد دانه‌های درشت را نگه می‌دارد و دانه‌های ریز را از خودش بیرون می‌ریزد، چنین تکانهای شدیدی بر شما و جامعه‌ شما وارد خواهد شد.

تشبیه دیگر: همان طوری که اگر ظرف آبی را ـ یا مطابق مثَل مولوی(۲) آبگوشتی را ـ در نظر بگیرید، گوشتی باشد، نخودی باشد و لوبیایی، وقتی که زیرش را حرارت می‌دهند این حرارت که آب را به جوش می‌آورد، بعد می‌بینید که چطور آن حبوباتِ در پایین قرار گرفته را به حرکت درمی‌آورد و بالا می‌برد و پایین می‌آورد.

می‌فرماید چنین حوادثی پیش می‌آید که شما را درست مانند محتویات دیگی که در زیر آن آتش بنهند زیر و رو می‌کند. این همان معناست که یک انقلاب در جلوی روی شما خواهد بود، همین طوری که حوادث هم نشان داد که چنین قضایایی مکرر در مکرر در دنیای اسلام رخ داد.

با اینکه «انقلاب» یک کلمه‌ عربی است ولی الآن اعراب این کلمه‌ را به کار نمی‌برند، کلمه «ثوره» را به کار می‌برند. جناب آقای خامنه‌ای در ضمن صحبتشان اشاره کردند، ثوره همان معنای شورش را می‌دهد. ما خراسانیها را با یک کلمه اغلب عیب می‌گیرند و مسخره‌مان می‌کنند وقتی می‌گوییم که «شورِش داد» (می‌گوید شورِش نده، بی‌مزه میشه) ولی لغت فصیحی است، می‌‌خواهد شما خوشتان بیاید می‌خواهد خوشتان نیاید!

این لغت شورِش نده یا شورِش بده، خود «شورش» همان معنی ثوره را می‌دهد. حتی عرب به گاو نر که می‌گوید «ثور» به حکم این است که به وسیله‌ این حیوان است که زمین را شخم می‌زند و خصلت شخم این است که سطح زمین را زیر و رو می‌کند. باز به اعتبار همان زیر و رو شدن، عرب انقلاب را «ثوره» می‌گوید.

البته انقلاب یا ثوره، هر کدام از اینها را بخواهیم بگوییم، اگر ما تنها شکل جامعه را در نظر داشته باشیم یعنی حوادثی که فقط تشکیلات و نظامات جامعه را بهم بزند بدون آن که انقلابی در روح جامعه به وجود بیاید، این ارزشی ندارد و خیلی وقتها حوادث تاریخی، حوادث قسری، یک سلسله عوامل خارجی به وجود می‌آید و نظام و تشکیلاتی را درهم می‌ریزد ولی همین قدر که آن عامل رفت دوباره اوضاع عیناً به شکل اولش درمی‌آید.

داستانی از آیت الله بروجردی
من در سال ۱۳۲۲ که هنوز مرحوم آقای بروجردی در بروجرد بودند، تابستان برای ییلاق از قم به بروجرد مهاجرت کرده بودم. از آن نظاماتی که در جاهای دیگر نبود در آنجا وجود داشت. نظامات به اصطلاح اشرافی، طبقاتی، عنوانی، به شکل عجیبی بود. ایشان روزها که می‌آمدند در مدرسه درس می‌گفتند (این را ما در جای دیگر ندیده بودیم) آن کسی که دست راست آقا باید بنشیند، از اول مشخص بود. دست راستِ دست راستی هم مشخص بود، دست راستِ دست راستِ دست راستی هم همین طور. باز دست چپ و دست چپِ دست چپی و... مشخص بود تا دور می‌زدند، فقط چند تا اشخاص غریبه بودند که باید بیایند آن وسط بنشینند مثل ما.

مرحوم آقای بروجردی یک وقت از این جریان ناراحت شده بود. حس می‌کرد که این یک حسابی است در میان خودشان؛ یک روز آمد این طرفِ دیگر نشست. این نظام به کلی درهم ریخت. قهراً دیگر هر کسی اجباراً در غیر جای خودش نشست. فردا که آقا آمد، دید جا را عوض کرده‌اند، جای آقا را آن طرف گذاشته‌اند ولی باز دست راستی دست راست نشسته، دست راستِ دست راستی هم دست راست، آن یکی دیگر هم جای خودش نشسته و دست چپ هم عیناً همین‌طور؛ حسابها منظّم است. ایشان رفت سر جای اولش نشست. باز آن روز هم به هم خورد. پس فردا آمد باز دید عیناً حساب همان حساب است هیچ فرق نمی‌کند. یعنی تشکیلاتی بود که ایشان به عنوان یک عامل قسری می‌خواست این تشکیلات را در هم بریزد ولی در روح آنها اثری واقع نشده بود. یک انقلاب در روح اینها نبود، انقلابی بود که یک نیرویی که مافوق اینها بود به زور می‌خواست بر اینها تحمیل کند و تحمیل‌شدنی هم نبود.

انقلاب و ثوره واقعی
انقلاب و ثوره آن وقت به معنی واقعی انقلاب است که از روح مردم سرچشمه بگیرد؛ یعنی ابتدا در روح جامعه این دگرگونی و زیر و روشدن صورت بگیرد که آنچه در جامعه رخ می‌دهد تجلی‌ای باشد از آنچه در روح جامعه رخ داده است، ظلّی و انعکاسی باشد از آنچه که در روح مردم است. البته یک مطلب هست و آن این است که خود این موضوع یعنی حرکتهای انقلابی ـ یا بگویید نهضتهای انقلابی ـ به همان معنا که در روح مردم باید به وجود بیاید، جزء ضرورتهایی است که غیر از خودش جای خودش را نمی‌گیرد، یعنی قیامهای اصلاحی هرگز نمی‌تواند جای قیام انقلابی را بگیرد، برای اینکه قیامهای انقلابی در وقتی است که روحیه‌ مردم، استعدادهای مردم، فطریات مردم، عادات مردم یک حالتی، یک صلابتی و یک وضعی را پیدا کرده که تا یک حرکت بسیار بسیار شدید و تند و عنیفی نباشد این انقلاب در روح مردم پیدا نمی‌شود؛ و وقتی که این انقلاب شد، نیروهای خفته بیدار شد، افسار و مهارها پاره شد و نیروهای مهارشده آزاد شد آن وقت البته این جریان ادامه پیدا می‌کند و لهذا انقلابِ دائم به یک معنا معنی ندارد و به یک معنیِ دیگر درست است. به یک معنی که وقتی انقلاب رخ داد دوباره انقلابِ بعد از انقلاب یعنی باز زیر و رو شدن رخ بدهد، یک چیزی که یک بار زیر و رو شده بخواهد دوباره زیر و رو بشود، این دیگر معنی ندارد مگر اینکه زمان بگذرد و دوباره یک ته‌نشین‌های بی‌جا و یک رونشین‌های بی‌جایی به وجود بیاید و دوباره باید زیر و رو شود. آن معنی‌ای که درست است این است که وضع موجود را ادامه بدهند، نگذارند که وضع سابق برگردد. این همان فرق امامت و نبوت می‌شود؛ یعنی یک امام نمی‌آید انقلاب کند، زمینه‌ای را که پیغمبر به وجود آورده است باز زیر و رو کند تا زمینه‌ دیگری به وجود بیاید.

و لهذا در مورد پیغمبر، «مبعوث» گفته می‌شود و درباره‌ امام گفته نمی‌شود. امام ادامه دهنده است ولی به معنای اینکه نمی‌گذارد که آن وضع دوباره به حالت اوّلی برگردد.

کلمه «قیام»
بیاییم سر کلمات اسلامی خودمان. در کلمات اسلامی خودمان کلمه‌ «قیام» در قرآن مجید به کار رفته است و اختصاص به انبیاء هم ندارد. «قیام» مفهوم بپا خاستن را می‌دهد. این هم انسان را در حال خفتگی فرض می‌کند؛ وقتی که انسان خفته است این موجود خفته را برپا می‌دارد، این موجود خفته بپا می‌خیزد. تفاوت یک انسان خفته با یک انسان بپا خاسته چقدر است؟ انسان خفته اگر شجاعِ درجه‌ اول هم باشد، رستم زال هم باشد، ضعیف‌ترین انسانها می‌تواند بر او مسلّط بشود. ولی انسان در حالی که بپا خاسته است تمام نیروهای خودش را می‌تواند جمع کند.

قرآن مجید درباره‌ اصحاب کهف این تعبیر را می‌فرماید: «اِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً* وَ رَبَطْنا عَلَی قُلوبِهِمْ اِذْ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّمَواتِ وَالْاَرْضِ»(۳) اینها جوانانی بودند، فتیه بودند. ولی در حدیث، امام فرموده است که مقصود این نیست که جوانسال بودند بالخصوص، بلکه جوانمرد بودند، روح جوان داشتند. چون دارای روح پرشور جوانی بودند خدای متعال اینها را «جوان» خوانده است. «فِتْیَةٌ آمَنوا بِرَبِّهِمْ» آغاز بیداری و آگاهی و انقلابشان همان ایمان به پروردگارشان است. این گام را به سوی ایمان به پروردگارشان برداشتند. همین طوری که سنت الهی است که هر کسی گامی به سوی حق بردارد گامها از حق به سوی او برداشته می‌شود، می‌فرماید: وَزِدْناهُمْ هُدیً ما هدایت بر هدایت آنها افزودیم.

«وَ رَبَطْنا عَلَی قُلوبِهِمْ اِذْ قاموا» ببینید همیشه شروع کار را از بنده می‌گوید و امداد را از ناحیه‌ خدا. آنها بپا خاستند، ما هم قوّت قلب به آنها دادیم، دلهای آنها را محکم کردیم؛ آنچنان دلهای اینها را به جایی بستیم که دیگر تکان نخورد، تزلزل و اضطراب به هیچ وجه پیدا نکند.

مسلّم است که اینجا مقصود این نیست که عملاً جسمشان خفته بود، وقتی که بلند شدند دلهای آنها را محکم کردیم (همیشه مردم شبها می‌خوابند صبحها هم از خواب بلند می‌شوند) بلکه این همان قیام روحی و همانی است که ما به آن «انقلاب روحی» می‌گوییم. قرآن از آن، تعبیر به «قیام» کرده است. یعنی اصحاب کهف از نظر قرآن انقلابیون قرآن هستند. قرآن تعبیر «ثائر» یا تعبیر «انقلابی» درباره آنها نکرده است ولی تعبیر «قیام کنندگان» کرده است.

در موارد دیگر هم این کلمه آمده است. در دومین جمله‌ سوره «یا أیُّهَا الْمُدَّثِّر» کلمه‌ «قُمْ» است: قُمْ فَأنْذِرْ(۴)، و همچنین «یا أیُّهَا الْمُزَّمِّلُ* قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلاً* نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً* أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا»(۵). همین طور در آیه «قُلْ اِنَّمَا اَعِظُکُمْ ِبواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِلّه»(۶) بگو به مردم، من فقط یک اندرز می‌دهم. پیغمبر یک اندرز نداد، هزارها اندرز داد اما یک اندرز داشت که مادر همه‌ اندرزهای دیگر بود و همه‌ اندرزهای دیگر از آن زاییده می‌شد: «أنْ تَقوموا لِلّه» بپا خیزید ولی به انگیزه‌ الهی، با انگیزه‌ حق. حق پرستی، شما را بپا خیزاند.

کلمه «بعثت»
کلمه‌ دیگر، خود کلمه‌ «بعث» و «بعثت» است. این یک کلمه‌ خاصی است. از طرفی این کلمه در قرآن فقط در مورد انبیاء به کار برده می‌شود، در مورد ائمه به کار برده نشده است؛ همین طوری که در مورد انبیاء مفهوم رسالت و ارسال به کار رفته است، مفهوم نبی به کار رفته است و پیغمبران مبعوثهای الهی، رسولهای الهی و انبیای الهی هستند. «رسول» یک منصب یعنی یک حیثیت را بیان می‌کند، «نبی» یک جهت دیگر را و «مبعوث» جهت دیگر را. من فقط کلمه‌ «مبعوث» را می‌گویم.

کلمه‌ «مبعوث» با «رسول» این تفاوت را دارد. رسول یعنی فرستاده. نبی و پیامبر فقط از آن جهت که از طرف خدا آمده است و رسالتی دارد و پیغامی برای مردم دارد و مأموریتی دارد که می‌خواهد انجام بدهد، به او می‌گویند «رسول». شک ندارد که انبیاء یا پاره‌ای از انبیاء رسول هستند، با فرقی که میان رسول و نبی هست. ولی کلمه «مبعوث» و «بعث» که درباره‌ انبیاء آمده است، از یک نظر دیگر غنی‌تر از کلمه‌ رسول است. این کلمه، مفهوم انگیختگی می‌دهد. یک وقت هست که شما کسی را بر یک کاری رسول قرار می‌دهید، یک وقت مبعوث می‌کنید. پیغمبران رسولِ مبعوثند. یک وقت شما یک نفر را فقط می‌فرستید دنبال یک کاری و صرفاً او یک ابزار و آلتی است برای شما، نوکر شماست، مستخدم حجره شماست، به او می‌گویید برو فلان کار را انجام بده، این رسالت به عهده‌ تو. اما یک وقت هست که شما در خود آن شخص داعی ایجاد می‌کنید، یعنی کاری می‌کنید که او خودش با شما هم عقیده بشود، او هم خودش بشود مثل شما، یعنی خود او مدعی این کار بشود؛ مثل کسی که شما او را برای کاری تبلیغ می‌کنید، هدفی دارید. فردی را در جهت هدف خودتان تبلیغ می‌کنید که او از درون خودش محرک پیدا می‌کند برای این کار. تا شما روحیه‌ خود او را عوض نکنید او مبعوث نیست. در مفهوم «رسول» نیفتاده است که خود او هم انگیخته شده است برای این کار. ولی در مفهوم «مبعوث» این معنا گنجانیده شده است: یک موجودِ انگیخته‌شده ولی «خدا انگیخته». یک وقت می‌گوییم یک موجودِ «جامعه انگیخته»، یک وقت می‌گوییم یک موجودِ «خود انگیخته»، یک وقت می‌گوییم یک موجودِ «خدا انگیخته». البته یک پیامبر «خود انگیختة‌ خدا انگیخته» است. «خدا» وقتی می‌گوییم، در طول اینهاست، نمی‌خواهیم العیاذ باللّه خدا را در عرض جامعه و در عرض خود قرار بدهیم؛ آن معنی عالی‌تر و وسیع‌تری دارد.

این مفهوم قرآنیِ «بعثت» که درباره‌ پیغمبران به کار رفته است مرادف همان مفهوم انقلاب و ثوره است که دیگران به کار می‌برند و بلکه این کلمه مفهوم رساتری را یعنی آن انقلاب روحی را می‌رساند. کلمه‌ انقلاب و کلمه‌ ثوره، فقط همان شکل و پیکر و اندام جامعه‌ را نشان می‌دهد. اما اینکه یک خود انگیختگی، یک انگیختگی روحی در اینجا وجود دارد، ]در آن نیست.[ نظیر نفخ صوری که قرآن در قیامت می‌گوید. قرآن زنده شدن مردگان را هم «بعث» می‌گوید. چرا می‌گوید «بعث»؟ چون مرده‌هایی زنده می‌شوند.

همین کلمه که در مورد رستاخیز مردگان به کار رفته است، یعنی حیات نو به یک موجوداتی دادن، مرده‌ای را زنده کردن ـ که به همین دلیل می‌گوییم رستاخیز ـ قرآن این کلمه را در مورد پیغمبران به کار برده است؛ یعنی هر نبوتی، هر رسالتی یک رستاخیز است، یک بعثت است، یک برانگیختگی در وجود آن پیغمبر از ناحیه‌ خدای متعال است.

حالا چرا این کلمه در قرآن یا در سنت در مورد امامت به کار نرفته است؟ ما هم نمی‌خواهیم این کلمه را مثلاً در مورد امام حسین به کار ببریم بگوییم بعثت امام حسین، برای اینکه عرض کردم که یک انقلابی است که بپا می‌شود، آن اصلِ خود انقلاب است، پیغمبران پایه‌گذار انقلابند، انقلاب اسلامی را پیغمبر بپا کرده است. علی را اگر ما بگوییم یک مرد انقلابی اسلامی، نه به آن معناست که ما پیغمبر را یک مرد انقلابی اسلامی می‌گوییم. حتی انقلابیِ الهی هم به آن معنا نمی‌گوییم، بلکه به آن معنا که ادامه دهنده‌ همان انقلابی است که از ناحیه‌ پیغمبر اکرم ایجاد شد. همچنین امام حسین علیه‌السلام ادامه‌‌دهنده‌ آن انقلاب است؛ یعنی جامعه بعد از اینکه زمان می‌گذرد، به حکم علل مختلف دوباره می‌خواهد برگردد به حال اول، ولو در یک سطح بالاتری؛ آن انگیختگیِ از ناحیه‌ پیغمبر همیشه باید ادامه داشته باشد و امام است که همان انقلابِ از ناحیه‌ پیغمبر را ادامه می‌دهد.

پس کلمه‌ «ثوره» و کلمه‌ «انقلاب» مفهوم مرادفی را دارند. ولی ما نباید کلمه‌ «قیام» را که در اسلام آمده است کوچک بشماریم. مثلاً اگر گفتند انقلاب امام حسین، به نظرمان بزرگ‌تر بیاید از این که بگوییم قیام امام حسین. رسول اکرم درباره امام حسن و امام حسین فرمود: «هُما إمامانِ قاما أو قَعَدا»(۷) بپا خیزند یا بنشینند؛ یعنی خواه در حال قیام باشند مثل امام حسین یا در حال صلح باشند مثل امام حسن. کلمه «قیام» آمده است.
 
خطبه ۱۶
مثنوی، دفتر سوم:  ]بنگر اندر نخودی در دیگ چون /  می‌جهد بالا چو شد زآتـش زبون
  هر زمان نخود برآید وقت جوش /  بر سر دیگ و برآرد صد خروش[
کهف/  ۱۳-۱۴.
مدثّر/ ۲.
مزّمل/ ۱-۴.
سبأ/ ۴۶.
بحارالانوار، ج ۳۶/ ص ۲۸۸.