1401/06/07
|یادداشت|
خطبههای حضرت زینب(س)؛ امتداد قیام عاشورا
بخش زن، خانواده و سبک زندگی رسانه KHAMENEI.IR (ریحانه)، در یادداشتی به بررسی جایگاه و تأثیرات خطبههای حضرت زینب سلاماللهعلیها در حفظ و امتداد قیام عاشورا پرداخته است.
برای ارتقایافتن فهم علمی و تخصصی دربارهی افعال مبارک حضرت زینب سلاماللهعلیها، باید دید که ویژگیهای «استغنای روحی و استعلای آرمانی و استقامت اجرایی» در ایشان چگونه بوده است که باعث شده موضعگیریهای مبارک ایشان دربارهی مسائل «سیاسی و فرهنگی و اقتصادیِ» زمان خودشان، «تاریخ» را تحتتأثیر قرار دهد!
وقتی انسان نیازمندیهایش را بهصورت مشروع و بدون تجاوز به حقوق دیگران برطرف میکند، میتواند دارای شرف و شخصیت اجتماعی باشد. این حالت ممکن نمیشود، مگر اینکه انسان از «استغنای روحی» برخوردار باشد. چنین شخصی، به هر نسبت که احساس غنا و بینیازی کند، به همان نسبت در برابر دیگران ابراز ذلت نمیکند، در موضعگیریهایش دچار شک و تردید نمیشود و ناملایمات، او را متأثر از موقعیت نمیگرداند؛ بلکه مؤثر و حاکم بر اوضاع خواهد بود! این «استغنای روحی»، در وضعیت فکریاش نیز بازتاب خواهد داشت، بهنحوی که «استعلای آرمان» و برتری مکتبش، محور همهی محاسبات او در تصمیمگیریها و برخوردهاست. «استقامت اجرایی» بهعنوان آخرین وصف فرد، آن است که در برابر ناملایمتها، پافشاری و جدیت لازم را بهمنصهی ظهور برساند و در رفتار عینی، دچار تزلزل و شکست نشود. طبیعی است کسی که صرفاً دغدغههای زندگی فردی داشته باشد، شخصیتی تاریخی نیست؛ زیرا نظام و ساختارهای اجتماعی را به هم نمیریزد؛ بلکه فقط ابراز ذلت شخصی نمیکند؛ اما کسی که در جامعه حضور پیدا میکند و دربارهی روابط و نظامات اجتماعی حساسیت دارد و با ناهنجاریها برخورد میکند، در درجهی بالاتری از «استغنای روحی و استعلای آرمانی و استقامت اجرایی» قرار میگیرد. چنین شخصی به شخصیتهای تاریخی نزدیک میشود؛ اما حضور چنین شخصی در جامعه، لزوماً بهمعنای تغییر معیار عدالت نیست؛ بلکه بهمعنای اجرای عدالتی است که فعلاً در جامعه پذیرفته شده است. از این مرتبه بالاتر، کسی است که عملاً با نظام حاکم و فرهنگ پذیرفته شدهی اجتماعی درگیر است؛ اثر کارش، تغییر جامعه و روابط حاکم بر آن است. او که حضور و نبودش در هریک از صحنههای اجتماعی، در جهت ارتقای وجدان بشری است و میتواند در تکامل جوامع بشری مؤثر باشد؛ بنابراین میزان «قدرت روحی و همت فکری و استقامت عملیِ» شخص، تعیینکنندهی اثرگذاریاش در سطوح «فردی و اجتماعی و تاریخی» خواهد بود.
علاوه بر شاخصههای شخصی و فردی، باید اوضاع «سیاسی و فرهنگی و اجتماعی» را نیز بررسی کرد؛ موضعگیریهای شخص در هر موقعیت اجتماعی است که شخصیت او را در سطوح «فردی» یا «اجتماعی» یا «تاریخی» رقم میزند.
«وضعیت سیاسیِ» دوران حیات حضرت زینب سلاماللهعلیها هنگامی است که نظام اموی حاکم شده بود. قبل از آن و در دوران جاهلیت، روابط اجتماعیِ کفرآمیز بر اساس قبیلهگرایی بود و غالباً رئیس قبیله بهدنبال اهواء و شهوات نفسانی خود بود که میبایست سریعاً و با بیگاری کشیدن از دیگران برایش مهیا میشد. در مقابل، نبی مکرم اسلام و ائمهی اطهار علیهمالسلام در پی شکستن «روابط سیاسیِ مادی» و نهادینهکردن «روابط سیاسیِ الهی» بودند که با تکیه بر اطاعت از خدای متعال تأمین میشد و محور جامعهی دینی قرار میگرفت. پس این بزرگواران نهتنها در مقابل افرادی فاسد و ظالم بودند، بلکه در مقابل جامعهشناسان بسیار زیرک و ماهری قرار داشتند که کل جزیرةالعرب را بر اساس این ساختار سیاسی مدیریت میکردند.
از سوی دیگر، خلفای بعد از نبیاکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم که مجبور بودند جهاد با کفار را ادامه دهند، توانستند امپراتوری ایران و روم را که مظهر تمدن مادی بود، شکست دهند. این موضوع باعث شد که جامعهی حجاز با ساختارهای «سیاسی و فرهنگی و اقتصادیِ» جدیدی روبهرو شود که در حد اعلای دنیاپرستی بود. در همین راستا، معاویه نحوهی مدیریت و سیاستورزیِ پادشاهان روم و ایران را وارد جامعهی اسلامی کرد و ادبیات دینی در نحوهی حکومتداری را تحریف کرد و به روکشی از مذهب نیز تن داد تا بتواند در جامعهی اسلامی حکومت کند. او به پسرش، یزید هم سفارش کرد که همین نحوهی حکومتداری را پیش بگیرد و سعی نکند اباعبدالله الحسین علیهالسلام را مجبور به بیعت کند؛ اما یزید به وصیت پدرش عمل نکرد؛ زیرا مخیّرکردن سیدالشهدا بین بیعت یا شهادت، عملاً به این معنا بود که او تصمیم گرفته تا تنها وارث بعثت را حذف کند و پردهی نفاق را کنار بزند و جامعه را به دوران جاهلیت و کفر جلیّ بازگرداند. در واقع یزید با ملاحظهی انحراف جامعه، طمع کرد و به این محاسبه رسید که میتوان لایهی ظاهری مذهب، مانند اقامهی نماز و روزه و حج و... را نیز نابود کرد و روابط کفرآمیز را بهصورت رسمی و صریح احیا کرد.
با توجه به فرهنگ قومیتگرایی که بعد از رحلت پیامبر دوباره زنده شده بود، مردم کوفه بهدنبال حرف حق یا حرف باطل نبودند؛ بلکه هر جبههای را که رئیس قبیله برمیگزید، آنها هم همان را میپذیرفتند؛ لذا وضعیت سیاسی و صدای عدالتخواهی و اسلامگرایی آنقدر ضعیف شده بود که یزید علناً در اشعار پَستش میگوید: «لیت اشیاخی ببدرٍ شهدوا» کاش بزرگان فامیل من که در بدر کشته شدهاند، بودند و پیروزی ما را میدیدند! یعنی هنوز بزرگان خودش را همان کفاری میداند که در جنگ بدر در مقابل مسلمانان ایستادند، برخلاف معاویه که ظواهر اسلامی را رعایت میکرد و حرمت توحید و نبوت را نمیدرید! و این دلیل روشنی است بر کفر علنی یزید که در واقع میخواست انتقامش را از اسلام بگیرد و تا جامعه چنین انحراف بزرگی را نپذیرفته باشد، او هرگز نمیتوانست علناً چنین حرفی بزند!
گرچه امامحسین علیهالسلام مکرراً این خطر را اعلام کرد و ندای ایشان مبنی بر «علی الاسلام السلام اذ بلیت الامة براعٍ مثل یزید» به گوش مسلمانان رسید، کسی این خطر را جدی نگرفت و حتی با شهادت فاجعهبار حضرت اباعبدالله علیهالسلام هم جامعهی اسلامی در مقابل چنین تهدید بزرگی، موضعی نداشت. در چنین اوضاع سیاسی و اجتماعی است که نقش امامسجاد علیهالسلام و حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها و اهمیت والایشان روشن میشود؛ تا در شام بهعنوان پایتخت حکومت یزید، این خطر را به باور همگانی برسانند و حساسیت جامعه را بر ضد آن تحریک کنند و با افشاگری، هدف اساسی از نهضت کربلا را که جلوگیری از بازگشت کفر به جامعهی اسلامی است، محقق کنند. همهی نطق زینب کبری سلاماللهعلیها در برابر یزید، شاهکار است و کرامتبار؛ ولی مهمتر از همه، همان قسمت آخر گفتار ایشان است که دربارهی بقای دین اسلام و بربادرفتن دستگاه و حکومت یزید است. حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها در برابر تحقیرها و تهدیدهای یزید، بهعنوان بزرگترین امپراتوری زمان خود، تمامقد میایستد و میفرماید: «کِد کَیدک، وَاسع سَعیک»! هر دامی داری، بنه و هر تلاشی داری، بکن! «فوالله لا تمحوا ذکرنا» به خدا قسم نمیتوانی یاد ما را از بین ببری! یعنی حضرت سلاماللهعلیها اعلام برتری تاریخی میکند و متلاشیشدن کشور پهناور اموی را که در آن روز از مرزهای چین تا آفریقا گسترده شده بود، پیشبینی میکنند.
در ادامه میفرمایند: «به گمانت [با این کار] خونخواهی کسان کافر و نابکار جنگ بدر خود را کردهای و انتقام نهان خود را عیان کردهای...؟!» ظاهراً حضرت با این بیان میخواهند به مردم نشان دهند که یزید حتی به اسلام ظاهری که پدرش به آن تمکین میکرد، تن نمیدهد و میخواهد جامعهی اسلامی را به کفر زمان جاهلیت، یعنی دوران قبل از بعثت برگرداند؛ بنابراین تشتت فرهنگی او را ذکر میکنند و میگویند: «تو نمیتوانی در جامعه دوام داشته باشی!» یعنی نهتنها در تاریخ، بلکه در همین جامعهی کنونی هم نمیتوانی دوام داشته باشی و حسابکتاب یزید را به تناقض میکشانند و کفر معادلاتِ فرمانروایی او را علنی میکنند. به این معنا که وقتی تو حاکم جامعهی اسلامی هستی، نمیتوانی با معادلات کفرآمیز حکومت کنی و هیچ قیدی از اسلام، حتی ظواهر دین را نپذیری! سپس در نزد عموم موضعگیریاش را به قضاوت میکشانند و محکومش میکنند و میگویند: «أ مِنَ العدل یابنالطلقا! آیا این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده نشانی و دختران رسول خدا را اسیروار برانی؟! پرده از آنها برگیری و آنها را آشکار کنی. خویش و بیگانه و دنیّ و شریف در پی دیدار رویشان باشند و از خود مردی و حمایتکنی نداشته باشند؟!» یعنی حضرت سلاماللهعلیها برای ظلمی که آن پستِ پلید مرتکب میشود، اقرار عمومی میگیرند و پستبودن او را از نظر تاریخی افشا میکند. با این توصیفات میتوان گفت حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها ثمرهی قیام کربلا را بهنحوی بارور میکنند که ادراکات عمومی به خطر بازگشت کفر جلی پی میبرند و در مقابل یزید میایستند و او را ناچار میکنند تا از این تصمیم برگردد. پس حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها با استغنای روحی و استعلای آرمانی و استقامت اجرایی خود در بالاترین سطح و در درگیری با حکومت خونخوار و جبار، اثر بزرگ تاریخیای بر جای میگذارند و با تکمیل قیام عاشورا، از ارتجاع تاریخی بزرگی جلوگیری میکنند و امت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را از پذیرش مجدد کفر و بتپرستی نجات میدهند.
اثر چنین جنگ سیاسیای علیه دستگاه حاکم، به قیام در عراق و حجاز و اوج آن در شام منتهی میشود و کاخ یزید را بر سرش خراب میکنند و عجیب و معجزهوار آنکه، چنین کاری را با تکیه بر افکار عمومی مردم شام که پایتخت دشمنی و ناصبیگری بر ضد اهلبیت بود، انجام میدهند. در واقع حساسیت آنها دربارهی کلمهی توحید و نبوت را در مقابل یزید قرار میدهند تا جایی که او ناچار میشود کاروان اهلبیت علیهمالسلام را با احترامات به مدینه بازگرداند و خطر را از بیخ گوش خود دور کند؛ لذا ابتدا حکومت اموی تجزیه شد؛ بخشیاش بهدست مصعببنزبیر و بعد بهدست مختار افتاد و سپس کل نظام و سلطنت یزید از بین رفت و در مرحلهی سوم سقوط سلطنت مروان و نژاد اموی محقق شد. بعد از امویان، عباسیان تا پانصد سال حکومت کردند؛ اما مجبور شدند به نام طرفداری از عدالت سر کار بیایند و علمدوستی را سپر بلای خودشان کنند؛ نه به نام نژاد و قوم برتر! یعنی رفتار زینب کبری سلاماللهعلیها در امتداد قیام عاشورا، توانست از بازگشت کفر علنی به جامعهی اسلامی که هدف یزید بود، جلوگیری کند. بنابراین در یک جمله میتوان گفت قیام امامحسین علیهالسلام در شکل مبارزهی نظامی و سپس قیام حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها در شکل قیام سیاسی، بهعنوان مکمل، وجدان عمومی تاریخ را تغییر داد و از کشیده شدن جامعه مسلمانان بهسوی کفر علنی و بازگشت به دوران جاهلیت جلوگیری کرد!
برای ارتقایافتن فهم علمی و تخصصی دربارهی افعال مبارک حضرت زینب سلاماللهعلیها، باید دید که ویژگیهای «استغنای روحی و استعلای آرمانی و استقامت اجرایی» در ایشان چگونه بوده است که باعث شده موضعگیریهای مبارک ایشان دربارهی مسائل «سیاسی و فرهنگی و اقتصادیِ» زمان خودشان، «تاریخ» را تحتتأثیر قرار دهد!
وقتی انسان نیازمندیهایش را بهصورت مشروع و بدون تجاوز به حقوق دیگران برطرف میکند، میتواند دارای شرف و شخصیت اجتماعی باشد. این حالت ممکن نمیشود، مگر اینکه انسان از «استغنای روحی» برخوردار باشد. چنین شخصی، به هر نسبت که احساس غنا و بینیازی کند، به همان نسبت در برابر دیگران ابراز ذلت نمیکند، در موضعگیریهایش دچار شک و تردید نمیشود و ناملایمات، او را متأثر از موقعیت نمیگرداند؛ بلکه مؤثر و حاکم بر اوضاع خواهد بود! این «استغنای روحی»، در وضعیت فکریاش نیز بازتاب خواهد داشت، بهنحوی که «استعلای آرمان» و برتری مکتبش، محور همهی محاسبات او در تصمیمگیریها و برخوردهاست. «استقامت اجرایی» بهعنوان آخرین وصف فرد، آن است که در برابر ناملایمتها، پافشاری و جدیت لازم را بهمنصهی ظهور برساند و در رفتار عینی، دچار تزلزل و شکست نشود. طبیعی است کسی که صرفاً دغدغههای زندگی فردی داشته باشد، شخصیتی تاریخی نیست؛ زیرا نظام و ساختارهای اجتماعی را به هم نمیریزد؛ بلکه فقط ابراز ذلت شخصی نمیکند؛ اما کسی که در جامعه حضور پیدا میکند و دربارهی روابط و نظامات اجتماعی حساسیت دارد و با ناهنجاریها برخورد میکند، در درجهی بالاتری از «استغنای روحی و استعلای آرمانی و استقامت اجرایی» قرار میگیرد. چنین شخصی به شخصیتهای تاریخی نزدیک میشود؛ اما حضور چنین شخصی در جامعه، لزوماً بهمعنای تغییر معیار عدالت نیست؛ بلکه بهمعنای اجرای عدالتی است که فعلاً در جامعه پذیرفته شده است. از این مرتبه بالاتر، کسی است که عملاً با نظام حاکم و فرهنگ پذیرفته شدهی اجتماعی درگیر است؛ اثر کارش، تغییر جامعه و روابط حاکم بر آن است. او که حضور و نبودش در هریک از صحنههای اجتماعی، در جهت ارتقای وجدان بشری است و میتواند در تکامل جوامع بشری مؤثر باشد؛ بنابراین میزان «قدرت روحی و همت فکری و استقامت عملیِ» شخص، تعیینکنندهی اثرگذاریاش در سطوح «فردی و اجتماعی و تاریخی» خواهد بود.
علاوه بر شاخصههای شخصی و فردی، باید اوضاع «سیاسی و فرهنگی و اجتماعی» را نیز بررسی کرد؛ موضعگیریهای شخص در هر موقعیت اجتماعی است که شخصیت او را در سطوح «فردی» یا «اجتماعی» یا «تاریخی» رقم میزند.
«وضعیت سیاسیِ» دوران حیات حضرت زینب سلاماللهعلیها هنگامی است که نظام اموی حاکم شده بود. قبل از آن و در دوران جاهلیت، روابط اجتماعیِ کفرآمیز بر اساس قبیلهگرایی بود و غالباً رئیس قبیله بهدنبال اهواء و شهوات نفسانی خود بود که میبایست سریعاً و با بیگاری کشیدن از دیگران برایش مهیا میشد. در مقابل، نبی مکرم اسلام و ائمهی اطهار علیهمالسلام در پی شکستن «روابط سیاسیِ مادی» و نهادینهکردن «روابط سیاسیِ الهی» بودند که با تکیه بر اطاعت از خدای متعال تأمین میشد و محور جامعهی دینی قرار میگرفت. پس این بزرگواران نهتنها در مقابل افرادی فاسد و ظالم بودند، بلکه در مقابل جامعهشناسان بسیار زیرک و ماهری قرار داشتند که کل جزیرةالعرب را بر اساس این ساختار سیاسی مدیریت میکردند.
از سوی دیگر، خلفای بعد از نبیاکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم که مجبور بودند جهاد با کفار را ادامه دهند، توانستند امپراتوری ایران و روم را که مظهر تمدن مادی بود، شکست دهند. این موضوع باعث شد که جامعهی حجاز با ساختارهای «سیاسی و فرهنگی و اقتصادیِ» جدیدی روبهرو شود که در حد اعلای دنیاپرستی بود. در همین راستا، معاویه نحوهی مدیریت و سیاستورزیِ پادشاهان روم و ایران را وارد جامعهی اسلامی کرد و ادبیات دینی در نحوهی حکومتداری را تحریف کرد و به روکشی از مذهب نیز تن داد تا بتواند در جامعهی اسلامی حکومت کند. او به پسرش، یزید هم سفارش کرد که همین نحوهی حکومتداری را پیش بگیرد و سعی نکند اباعبدالله الحسین علیهالسلام را مجبور به بیعت کند؛ اما یزید به وصیت پدرش عمل نکرد؛ زیرا مخیّرکردن سیدالشهدا بین بیعت یا شهادت، عملاً به این معنا بود که او تصمیم گرفته تا تنها وارث بعثت را حذف کند و پردهی نفاق را کنار بزند و جامعه را به دوران جاهلیت و کفر جلیّ بازگرداند. در واقع یزید با ملاحظهی انحراف جامعه، طمع کرد و به این محاسبه رسید که میتوان لایهی ظاهری مذهب، مانند اقامهی نماز و روزه و حج و... را نیز نابود کرد و روابط کفرآمیز را بهصورت رسمی و صریح احیا کرد.
با توجه به فرهنگ قومیتگرایی که بعد از رحلت پیامبر دوباره زنده شده بود، مردم کوفه بهدنبال حرف حق یا حرف باطل نبودند؛ بلکه هر جبههای را که رئیس قبیله برمیگزید، آنها هم همان را میپذیرفتند؛ لذا وضعیت سیاسی و صدای عدالتخواهی و اسلامگرایی آنقدر ضعیف شده بود که یزید علناً در اشعار پَستش میگوید: «لیت اشیاخی ببدرٍ شهدوا» کاش بزرگان فامیل من که در بدر کشته شدهاند، بودند و پیروزی ما را میدیدند! یعنی هنوز بزرگان خودش را همان کفاری میداند که در جنگ بدر در مقابل مسلمانان ایستادند، برخلاف معاویه که ظواهر اسلامی را رعایت میکرد و حرمت توحید و نبوت را نمیدرید! و این دلیل روشنی است بر کفر علنی یزید که در واقع میخواست انتقامش را از اسلام بگیرد و تا جامعه چنین انحراف بزرگی را نپذیرفته باشد، او هرگز نمیتوانست علناً چنین حرفی بزند!
گرچه امامحسین علیهالسلام مکرراً این خطر را اعلام کرد و ندای ایشان مبنی بر «علی الاسلام السلام اذ بلیت الامة براعٍ مثل یزید» به گوش مسلمانان رسید، کسی این خطر را جدی نگرفت و حتی با شهادت فاجعهبار حضرت اباعبدالله علیهالسلام هم جامعهی اسلامی در مقابل چنین تهدید بزرگی، موضعی نداشت. در چنین اوضاع سیاسی و اجتماعی است که نقش امامسجاد علیهالسلام و حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها و اهمیت والایشان روشن میشود؛ تا در شام بهعنوان پایتخت حکومت یزید، این خطر را به باور همگانی برسانند و حساسیت جامعه را بر ضد آن تحریک کنند و با افشاگری، هدف اساسی از نهضت کربلا را که جلوگیری از بازگشت کفر به جامعهی اسلامی است، محقق کنند. همهی نطق زینب کبری سلاماللهعلیها در برابر یزید، شاهکار است و کرامتبار؛ ولی مهمتر از همه، همان قسمت آخر گفتار ایشان است که دربارهی بقای دین اسلام و بربادرفتن دستگاه و حکومت یزید است. حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها در برابر تحقیرها و تهدیدهای یزید، بهعنوان بزرگترین امپراتوری زمان خود، تمامقد میایستد و میفرماید: «کِد کَیدک، وَاسع سَعیک»! هر دامی داری، بنه و هر تلاشی داری، بکن! «فوالله لا تمحوا ذکرنا» به خدا قسم نمیتوانی یاد ما را از بین ببری! یعنی حضرت سلاماللهعلیها اعلام برتری تاریخی میکند و متلاشیشدن کشور پهناور اموی را که در آن روز از مرزهای چین تا آفریقا گسترده شده بود، پیشبینی میکنند.
در ادامه میفرمایند: «به گمانت [با این کار] خونخواهی کسان کافر و نابکار جنگ بدر خود را کردهای و انتقام نهان خود را عیان کردهای...؟!» ظاهراً حضرت با این بیان میخواهند به مردم نشان دهند که یزید حتی به اسلام ظاهری که پدرش به آن تمکین میکرد، تن نمیدهد و میخواهد جامعهی اسلامی را به کفر زمان جاهلیت، یعنی دوران قبل از بعثت برگرداند؛ بنابراین تشتت فرهنگی او را ذکر میکنند و میگویند: «تو نمیتوانی در جامعه دوام داشته باشی!» یعنی نهتنها در تاریخ، بلکه در همین جامعهی کنونی هم نمیتوانی دوام داشته باشی و حسابکتاب یزید را به تناقض میکشانند و کفر معادلاتِ فرمانروایی او را علنی میکنند. به این معنا که وقتی تو حاکم جامعهی اسلامی هستی، نمیتوانی با معادلات کفرآمیز حکومت کنی و هیچ قیدی از اسلام، حتی ظواهر دین را نپذیری! سپس در نزد عموم موضعگیریاش را به قضاوت میکشانند و محکومش میکنند و میگویند: «أ مِنَ العدل یابنالطلقا! آیا این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده نشانی و دختران رسول خدا را اسیروار برانی؟! پرده از آنها برگیری و آنها را آشکار کنی. خویش و بیگانه و دنیّ و شریف در پی دیدار رویشان باشند و از خود مردی و حمایتکنی نداشته باشند؟!» یعنی حضرت سلاماللهعلیها برای ظلمی که آن پستِ پلید مرتکب میشود، اقرار عمومی میگیرند و پستبودن او را از نظر تاریخی افشا میکند. با این توصیفات میتوان گفت حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها ثمرهی قیام کربلا را بهنحوی بارور میکنند که ادراکات عمومی به خطر بازگشت کفر جلی پی میبرند و در مقابل یزید میایستند و او را ناچار میکنند تا از این تصمیم برگردد. پس حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها با استغنای روحی و استعلای آرمانی و استقامت اجرایی خود در بالاترین سطح و در درگیری با حکومت خونخوار و جبار، اثر بزرگ تاریخیای بر جای میگذارند و با تکمیل قیام عاشورا، از ارتجاع تاریخی بزرگی جلوگیری میکنند و امت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را از پذیرش مجدد کفر و بتپرستی نجات میدهند.
اثر چنین جنگ سیاسیای علیه دستگاه حاکم، به قیام در عراق و حجاز و اوج آن در شام منتهی میشود و کاخ یزید را بر سرش خراب میکنند و عجیب و معجزهوار آنکه، چنین کاری را با تکیه بر افکار عمومی مردم شام که پایتخت دشمنی و ناصبیگری بر ضد اهلبیت بود، انجام میدهند. در واقع حساسیت آنها دربارهی کلمهی توحید و نبوت را در مقابل یزید قرار میدهند تا جایی که او ناچار میشود کاروان اهلبیت علیهمالسلام را با احترامات به مدینه بازگرداند و خطر را از بیخ گوش خود دور کند؛ لذا ابتدا حکومت اموی تجزیه شد؛ بخشیاش بهدست مصعببنزبیر و بعد بهدست مختار افتاد و سپس کل نظام و سلطنت یزید از بین رفت و در مرحلهی سوم سقوط سلطنت مروان و نژاد اموی محقق شد. بعد از امویان، عباسیان تا پانصد سال حکومت کردند؛ اما مجبور شدند به نام طرفداری از عدالت سر کار بیایند و علمدوستی را سپر بلای خودشان کنند؛ نه به نام نژاد و قوم برتر! یعنی رفتار زینب کبری سلاماللهعلیها در امتداد قیام عاشورا، توانست از بازگشت کفر علنی به جامعهی اسلامی که هدف یزید بود، جلوگیری کند. بنابراین در یک جمله میتوان گفت قیام امامحسین علیهالسلام در شکل مبارزهی نظامی و سپس قیام حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها در شکل قیام سیاسی، بهعنوان مکمل، وجدان عمومی تاریخ را تغییر داد و از کشیده شدن جامعه مسلمانان بهسوی کفر علنی و بازگشت به دوران جاهلیت جلوگیری کرد!