1364/08/05
گزیدهای از بیانات در دیدار جمعی از مردم خرمشهر و آبادان و اعضای ستاد بازسازی خرمشهر
آن روزهاى اوّلِ جنگ و هفتههاى اوّل جنگ، بَعد از آنکه خرّمشهر به وسیلهى دشمنان اشغال شده بود و آبادان در محاصره بود و سرتاسرِ جزیرهى آبادان زیر آتش دشمن بود، بنده وقتى به نقشهى جزیرهى آبادان و شهر خرّمشهر نگاه میکردم، مثل اینکه یک دست قوى و یک پنجهى قوىای این قلب من را بشدّت میفشرد. داخل اتاقِ کار ما ــ اتاق جنگ، در آن محلّ جنگهاى نامنظّم ــ نقشههاى گوناگونى بود؛ چون عملیّات نامنظّم و چریکى نسبت به آن منطقهى آبادان انجام میشد، نقشهى جزیرهى آبادان به طورکامل آنجا وجود داشت؛ هر وقت چشم من به این نقشه مىافتاد، تمام روحم زیر فشار قرار میگرفت از تصوّر اینکه خرّمشهر عزیز و این خانهها و این کوچهها و این خیابانها و این نخلستانها، زیر پاى دشمن غاصب و متجاوز است. تمام فشارى که ما آن روز براى تجهیزات مىآوردیم، به مناسبتِ امیدى بود که داشتیم. متأسّفانه هر چه از آنهایى که اختیارات دست آنها بود مىشنیدیم، آیهى یأس بود. عدّهاى باورشان شده بود که ما خرّمشهر را از دست دادهایم و معتقد بودند که باید بنشینیم با دشمنى که وارد خانهى ما شده، مذاکره کنیم تا در سایهى این مذاکره بتوانیم وجببهوجب و قدمبهقدم سرزمینهاى خانهى خودمان را پس بگیریم. حالا [اینکه] چقدر طول میکشید، خدا میداند. تلاش جهانى هم براى همین بود.
تلاش جهانى براى این بود که ما را بکشانند پاى میز مذاکره، آتشبس بدهند، [سپس] هیجان ما که فرو نشست، انگیزهى مردم ما که تمام شد، سلاحها را که زمین گذاشتیم، بَعد بگویند خیلى خب در یک برنامهى پانزدهساله، دهساله، فلان امتیازات را از شما میگیرند، زمینهایتان را وجببهوجب میدهند؛ برنامه این بود. اینکه دیدید از همه طرفِ دنیا یک عدّهاى با فشار مىآمدند طرف ما که صلح کنید، قبول کنید، براى همین بود که ما را وادار به این مذاکرهى ننگآمیز و خجلتآور بکنند. البتّه بعضى از این مذاکرهکنندهها که از خارج مىآمدند، سوءنیّتى [هم] نداشتند امّا سیاست جهانى این بود. ما با آن کسانى که مىآمدند، قاطع حرف میزدیم.
قبل از آنکه ما مسئول بشویم، لیبرالها و سیاست غلط آنها بر مبناى این بود که ما بایستى هر چه زودتر آتشبس را قبول کنیم؛ بارها میگفتند. علناً جرئت نمیکردند که در سخنرانىهایشان بگویند امّا در جلسات میگفتند و عقیدهشان و سیاستشان این بود. وقتى که ما مسئولیّت را به عهده گرفتیم، باز آمدند. به اینها گفتیم ما از آتشبس خاطرهى تلخى داریم؛ ما آتشبسِ اَعراب و اسرائیل را دیدهایم. بزرگترین غلط اَعراب در منطقهى فلسطین اشغالى ــ چه در قسمت سوریه، چه در قسمت اردن، چه در قسمت مصر و صحراى سینا ــ این بود که آتشبس را قبول کردند؛ آتشبس را که قبول کردند، دشمن خودش را صاحباختیار آنجا دانست؛ حالا به دشمن میگویند برو، میگوید نمیروم مگر امتیاز بدهید؛ امتیاز میگیرد و عقب میرود و تازه عقب هم نمیرود! دیدید امتیازى که در «کمپدیوید»(۱) به دشمن داده شد، چقدر خفّتبار بود، تا وجببهوجب این صحراى وسیع را عقب بزنند. ما گفتیم ما نمیتوانیم بنشینیم ببینیم که دشمن [برای] وجببهوجب و قدمبهقدم از هشتاد کیلومتر دُبّ حردان(۲) تا مرز، دائم منّت بر سر ما بگذارد، دائم از ما امتیاز بخواهد و عقب بنشیند؛ ما با قدرت، دشمن را عقب میزنیم. اینها لبخند میزدند، میگفتند ــ به زبان حال ــ که نمیشود، نمیتوانید. عقیدهى عمومى بر این بود که نمیتوانید. حرفشان هم این بود که میگفتند خب یک نیرویى اینجا خواب رفته و غافل است، آن نیروى دیگر مىآید در ظرف نصف روز هشتاد کیلومتر جلو میرود، امّا حالا که میخواهی آن نیرو را عقب بزنی، او در سنگر است، در زمین است، مگر میشود [او را] عقب زد؟ وقتى هم که در دوران فرماندهىِ همان خطّ سازشگرِ لیبرالمَنش، عملیّات میکردیم، عملیّات ما هم همین تجربه را تأیید میکرد؛ چرا؟ چون به نیروهاى مردمى متّکى نبود. در دزفول عملیّات کردیم، چهل پنجاه تانک از دست دادیم، عقب برگشتیم؛ در اهواز عملیّات کردیم، همین جور؛ در منطقهى خرّمشهر، آن جور؛ در مناطق گوناگون. عملیّاتى که متّکى به مردم نباشد، متّکى به انگیزه و ایمان نباشد، عاشقانه نباشد، با امید نباشد، معلوم است نتیجهاش چیست؛ لذا بود که در آن جلساتى که ما با شور و حماسه میخواستیم بگوییم این جور باید عمل بشود، یک لبخند خونسردى میزدند میگفتند: «بسیار خب، حالا شما لج کنید؛ یک سال دیگر، دو سال دیگر، خودتان مجبور میشوید امتیاز بیشترى هم بدهید و همین حرف را و همین آتشبس را قبول کنید.»
امروز از آن روز، چهار سال و نیم میگذرد؛ ما به فضل الهى، آن امیدهاى آن روزمان را با چیزى زیادتر تحقّقیافته مىبینیم؛ این معجزه است؛ معجزهى ایمان، معجزهى استقامت، معجزهى اتّحاد، معجزهى کارِ خستگىناپذیر، معجزهى انسانِ مؤمن به خدا. علاوه بر این، این براى ما یک درس و یک تجربه است. آن روز گفتیم که تجربه به ما نشان داده که قبول تحمیل دشمن، به معناى گستاختر کردنِ دشمن است؛ اگر آن روز ما قبول میکردیم، دشمن گستاخ میشد. ما امروز این درس را در انقلابمان و در همین جنگ، به صورت یک درسِ تجربهشدهى قطعى یاد گرفتهایم. به فضل الهى با همان روحیهاى که خرّمشهر پس گرفته شد، بایستى حقّ تضییعشدهى ملّت ایران استنقاذ(۳) بشود.
قبل از آنکه ما مسئول بشویم، لیبرالها و سیاست غلط آنها بر مبناى این بود که ما بایستى هر چه زودتر آتشبس را قبول کنیم؛ بارها میگفتند. علناً جرئت نمیکردند که در سخنرانىهایشان بگویند امّا در جلسات میگفتند و عقیدهشان و سیاستشان این بود. وقتى که ما مسئولیّت را به عهده گرفتیم، باز آمدند. به اینها گفتیم ما از آتشبس خاطرهى تلخى داریم؛ ما آتشبسِ اَعراب و اسرائیل را دیدهایم. بزرگترین غلط اَعراب در منطقهى فلسطین اشغالى ــ چه در قسمت سوریه، چه در قسمت اردن، چه در قسمت مصر و صحراى سینا ــ این بود که آتشبس را قبول کردند؛ آتشبس را که قبول کردند، دشمن خودش را صاحباختیار آنجا دانست؛ حالا به دشمن میگویند برو، میگوید نمیروم مگر امتیاز بدهید؛ امتیاز میگیرد و عقب میرود و تازه عقب هم نمیرود! دیدید امتیازى که در «کمپدیوید»(۱) به دشمن داده شد، چقدر خفّتبار بود، تا وجببهوجب این صحراى وسیع را عقب بزنند. ما گفتیم ما نمیتوانیم بنشینیم ببینیم که دشمن [برای] وجببهوجب و قدمبهقدم از هشتاد کیلومتر دُبّ حردان(۲) تا مرز، دائم منّت بر سر ما بگذارد، دائم از ما امتیاز بخواهد و عقب بنشیند؛ ما با قدرت، دشمن را عقب میزنیم. اینها لبخند میزدند، میگفتند ــ به زبان حال ــ که نمیشود، نمیتوانید. عقیدهى عمومى بر این بود که نمیتوانید. حرفشان هم این بود که میگفتند خب یک نیرویى اینجا خواب رفته و غافل است، آن نیروى دیگر مىآید در ظرف نصف روز هشتاد کیلومتر جلو میرود، امّا حالا که میخواهی آن نیرو را عقب بزنی، او در سنگر است، در زمین است، مگر میشود [او را] عقب زد؟ وقتى هم که در دوران فرماندهىِ همان خطّ سازشگرِ لیبرالمَنش، عملیّات میکردیم، عملیّات ما هم همین تجربه را تأیید میکرد؛ چرا؟ چون به نیروهاى مردمى متّکى نبود. در دزفول عملیّات کردیم، چهل پنجاه تانک از دست دادیم، عقب برگشتیم؛ در اهواز عملیّات کردیم، همین جور؛ در منطقهى خرّمشهر، آن جور؛ در مناطق گوناگون. عملیّاتى که متّکى به مردم نباشد، متّکى به انگیزه و ایمان نباشد، عاشقانه نباشد، با امید نباشد، معلوم است نتیجهاش چیست؛ لذا بود که در آن جلساتى که ما با شور و حماسه میخواستیم بگوییم این جور باید عمل بشود، یک لبخند خونسردى میزدند میگفتند: «بسیار خب، حالا شما لج کنید؛ یک سال دیگر، دو سال دیگر، خودتان مجبور میشوید امتیاز بیشترى هم بدهید و همین حرف را و همین آتشبس را قبول کنید.»
امروز از آن روز، چهار سال و نیم میگذرد؛ ما به فضل الهى، آن امیدهاى آن روزمان را با چیزى زیادتر تحقّقیافته مىبینیم؛ این معجزه است؛ معجزهى ایمان، معجزهى استقامت، معجزهى اتّحاد، معجزهى کارِ خستگىناپذیر، معجزهى انسانِ مؤمن به خدا. علاوه بر این، این براى ما یک درس و یک تجربه است. آن روز گفتیم که تجربه به ما نشان داده که قبول تحمیل دشمن، به معناى گستاختر کردنِ دشمن است؛ اگر آن روز ما قبول میکردیم، دشمن گستاخ میشد. ما امروز این درس را در انقلابمان و در همین جنگ، به صورت یک درسِ تجربهشدهى قطعى یاد گرفتهایم. به فضل الهى با همان روحیهاى که خرّمشهر پس گرفته شد، بایستى حقّ تضییعشدهى ملّت ایران استنقاذ(۳) بشود.