1401/01/10
مروری بر زندگی متعهدانه مرحوم کیومرث صابری فومنی
گل آقا؛ کسی که با طنز به جنگ مشکلات مردم میرفت
«طنز صادق و دلسوزانه باید همهی نقاط معیوب، بخصوص آنها را که کمتر به چشم میآیند و آنها که بیشتر به علم و اطلاع همگان از آن نیاز هست، هنرمندانه ببیند و بنمایاند. امروز جامعه و نظام انقلابی ما با دشمنانی روبهروست که همهی ابزارهای محسوس و نامحسوس را برای ضربه زدن و جریحهدار کردن مردم و نظام و انقلاب به کار میبرند. برای آگاه کردن ذهن مردم از خدعهی دشمن، چه وسیلهیی از طنز هنرمندانه و شیرین و زیرکانه، بهتر و کاریتر؟». این سطور بخشی از پاسخ رهبر انقلاب به نامه آقای کیومرث صابری، مدیر مسئول مجله گلآقا در سال ۱۳۷۰ است. در بخشهایی از مستند غیررسمی ۴ که به روایت دیدار ۱۳۹۸/۰۴/۲۷ طنزپردازان پرداخته است، رهبر انقلاب گوشههایی از خاطرات سالهای آشنایی و همراهی مرحوم صابری با خود را بیان کردهاند. به همین بهانه رسانهی KHAMENEI.IR در گزارشی کوتاه نگاهی به فعالیتها و زندگی هنری مرحوم کیومرث صابری فومنی داشته است.
«این مملکت امام زمان است رجایی!» روزهای اوج درگیری شهید رجایی و بنی صدر بود. گل آقای سالهای بعد و کیومرث صابری فومنی آن زمان هم یکی از نزدیکان شهید رجایی. دل آقای نخست وزیر از بنی صدر خون بود اما شاگرد امام بود و امام به طرفین امر کرده بودند علیه همدیگر در مجامع عمومی حرف نزنید. حالا هم رجایی سکوت پیشه کرده بود، هرچند بنی صدر ساکت نبود. گل آقا روایت میکند که رجایی به گریه افتاده و به او گفته بود: «از دست این چه کنم که نه تقوا دارد، نه دین دارد و نه راست میگوید!» صاف ایستاده و با همان صراحت و سادگی و صداقتی که یک دهه بعد هم در هفتهنامهاش موج میزد به نخست وزیر مملکت گفت بود: «این مملکت امام زمان است رجایی. اگر ما سقوط کنیم یعنی اینکه ما هم باطل بودهایم. اگر امام بر حق است، این بنی صدر سقوط خواهد کرد»... در نهایت هم بنیصدر بود که سقوط کرد.
گل آقای امام
وجه اصلی شخصیتش سلامت نفس بود. چیزی که از همان دوران جوانی و اوایل آشناییاش با امام خمینی رحمةاللهعلیه هم توی چشم میآمد. سال ۱۳۴۰ در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد و از گیلان به تهران آمد. حسب آنچه از او نوشتهاند، همان اول و در ابتدای دوران دانشجویی بدلیل حضور در یک برنامه و تظاهرات سیاسی در دانشگاه تهران بازداشت میشود. یک سال بعد نام روحالله خمینی به گوش گل آقای جوان میرسد. دورادور و نادیده، رشته مودتش با آیتالله خمینی برقرار میشود. همان زمان به یکی از دوستانش که عازم قم بود حرف عجیبی زد. حرفی که نشان میداد ایستادنِ سالهای بعد پای مردم و انقلاب و آیتالله خمینی، اتفاقی و از سر حادثه نبوده: «سید! قم میروی، ببین ما زیر علم کدام آخوند داریم سینه میزنیم، آخوندهای جور واجور ما دیدیم. ایشان رفت و آمد و گفت این اصلاً یک چیز دیگر است. ما جوان بودیم هفده هجده ساله. این در ذهن ما ماند؛ آقای خمینی!»
در تمام سالهای دهه ۶۰ و دوران حیات امام هم همچنان آقای خمینی مهمترین دغدغه گل آقا بود. در یکی از دیدارهای خصوصی تا به امام گفته بودند که ایشان همان گل آقاست، امام سر بلند کرده و فرموده بودند: «تویی؟» ادامه روایت از زبان خود گل آقا شنیدنی است: «خندیدند. من گریهام گرفت. گفتم: آقا! به جد شما من ضدّ انقلاب نیستم. من مرید شما هستم. گفتند که من میدانم. گفتم به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمهای خورده، شما من را ببخشید.» از همان سال ۶۳ که ستون طنز خودش را در روزنامه اطلاعات شروع کرده بود به قول خودش ماهی یک دوبار پیگیر میشد که نکند چیزی نوشته یا گفته باشد که امام را رنجانده باشد: «همیشه هر ماهی یکی دو بار تلفن به آقای دعایی میکردم و اصرارم این بود که دل پیرمرد را نرنجانده باشم. میگفت: نه! حاج احمد آقا میگوید مطلب را امام میخواند و خیلی هم خوششان میآید.»
سال ۶۷ و بعد از پذیرش قطعنامه هم خطاب به مرحوم سیداحمد خمینی که به او گفته بود خدا دلت را شاد کند که دل امام را شاد کردی گفته بود: «من فدای امام بشوم، حاضرم قلبم را پاره پاره کنم، بریزم پایش که ایشان یک لبخند بزند.» گل آقا همان جوان هفده هجده ساله دهه ۴۰ بود با همان فطرت پاک. به خاطر همین روحیه و شخصیت هم بود که بعد از پیروزی انقلاب که خیلی از شخصیتهایی که مسئولیتهای کشور را در دست گرفتند با اینکه از دوستان و نزدیکان گل آقا بودند اما او همان جوان هفده هجده ساله دهه ۴۰ باقی مانده بود با همان صفای باطن و فطرت پاک و پاکدامنی سیاسی. برای همین هم نه آن زمان و نه سالهای بعد که یکی از نزدیکترین دوستانش به رهبری جمهوری اسلامی رسید هیچ وقت امر بر او مشتبه نشد.
«این مملکت امام زمان است رجایی!» روزهای اوج درگیری شهید رجایی و بنی صدر بود. گل آقای سالهای بعد و کیومرث صابری فومنی آن زمان هم یکی از نزدیکان شهید رجایی. دل آقای نخست وزیر از بنی صدر خون بود اما شاگرد امام بود و امام به طرفین امر کرده بودند علیه همدیگر در مجامع عمومی حرف نزنید. حالا هم رجایی سکوت پیشه کرده بود، هرچند بنی صدر ساکت نبود. گل آقا روایت میکند که رجایی به گریه افتاده و به او گفته بود: «از دست این چه کنم که نه تقوا دارد، نه دین دارد و نه راست میگوید!» صاف ایستاده و با همان صراحت و سادگی و صداقتی که یک دهه بعد هم در هفتهنامهاش موج میزد به نخست وزیر مملکت گفت بود: «این مملکت امام زمان است رجایی. اگر ما سقوط کنیم یعنی اینکه ما هم باطل بودهایم. اگر امام بر حق است، این بنی صدر سقوط خواهد کرد»... در نهایت هم بنیصدر بود که سقوط کرد.
گل آقای امام
وجه اصلی شخصیتش سلامت نفس بود. چیزی که از همان دوران جوانی و اوایل آشناییاش با امام خمینی رحمةاللهعلیه هم توی چشم میآمد. سال ۱۳۴۰ در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد و از گیلان به تهران آمد. حسب آنچه از او نوشتهاند، همان اول و در ابتدای دوران دانشجویی بدلیل حضور در یک برنامه و تظاهرات سیاسی در دانشگاه تهران بازداشت میشود. یک سال بعد نام روحالله خمینی به گوش گل آقای جوان میرسد. دورادور و نادیده، رشته مودتش با آیتالله خمینی برقرار میشود. همان زمان به یکی از دوستانش که عازم قم بود حرف عجیبی زد. حرفی که نشان میداد ایستادنِ سالهای بعد پای مردم و انقلاب و آیتالله خمینی، اتفاقی و از سر حادثه نبوده: «سید! قم میروی، ببین ما زیر علم کدام آخوند داریم سینه میزنیم، آخوندهای جور واجور ما دیدیم. ایشان رفت و آمد و گفت این اصلاً یک چیز دیگر است. ما جوان بودیم هفده هجده ساله. این در ذهن ما ماند؛ آقای خمینی!»
در تمام سالهای دهه ۶۰ و دوران حیات امام هم همچنان آقای خمینی مهمترین دغدغه گل آقا بود. در یکی از دیدارهای خصوصی تا به امام گفته بودند که ایشان همان گل آقاست، امام سر بلند کرده و فرموده بودند: «تویی؟» ادامه روایت از زبان خود گل آقا شنیدنی است: «خندیدند. من گریهام گرفت. گفتم: آقا! به جد شما من ضدّ انقلاب نیستم. من مرید شما هستم. گفتند که من میدانم. گفتم به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمهای خورده، شما من را ببخشید.» از همان سال ۶۳ که ستون طنز خودش را در روزنامه اطلاعات شروع کرده بود به قول خودش ماهی یک دوبار پیگیر میشد که نکند چیزی نوشته یا گفته باشد که امام را رنجانده باشد: «همیشه هر ماهی یکی دو بار تلفن به آقای دعایی میکردم و اصرارم این بود که دل پیرمرد را نرنجانده باشم. میگفت: نه! حاج احمد آقا میگوید مطلب را امام میخواند و خیلی هم خوششان میآید.»
سال ۶۷ و بعد از پذیرش قطعنامه هم خطاب به مرحوم سیداحمد خمینی که به او گفته بود خدا دلت را شاد کند که دل امام را شاد کردی گفته بود: «من فدای امام بشوم، حاضرم قلبم را پاره پاره کنم، بریزم پایش که ایشان یک لبخند بزند.» گل آقا همان جوان هفده هجده ساله دهه ۴۰ بود با همان فطرت پاک. به خاطر همین روحیه و شخصیت هم بود که بعد از پیروزی انقلاب که خیلی از شخصیتهایی که مسئولیتهای کشور را در دست گرفتند با اینکه از دوستان و نزدیکان گل آقا بودند اما او همان جوان هفده هجده ساله دهه ۴۰ باقی مانده بود با همان صفای باطن و فطرت پاک و پاکدامنی سیاسی. برای همین هم نه آن زمان و نه سالهای بعد که یکی از نزدیکترین دوستانش به رهبری جمهوری اسلامی رسید هیچ وقت امر بر او مشتبه نشد.
مردم اما همچنان برایش مهم بودند. چیزی که ماهیت اصلی طنز مطبوعاتی او را هم شکل میداد و نسبت به دیگران متمایز میکرد هم همین مردم و مشکلاتشان بودند چه زمانی که در دهه ۶۰ در ستون طنز خود در روزنامه اطلاعات با سلاح طنز به جنگ معضلات و مشکلات مردم میرفت چه در دهه ۷۰ که هفته نامه گل آقا با زبان طنز و کاریکاتور، ستون ثابت نقد دولتمردان و مسئولان اجرایی بود. کسی به سلامت نفس و پاکدامنی سیاسی گل آقا شک نداشت. در تمام سالهای بعد از انقلاب ثابت کرده بود افق دیدش خیلی بالاتر از آن است که از جایگاهش نردبانی بسازد برای فتح مناصب اجرایی.
میزنم تا میتوانم حرف حق
در دولت موقت مرحوم بازرگان و در ادامه همه دوران نخست وزیری شهید رجایی مدتی مدیریت اجرایی بر عهده داشت، اما در نهایت و به تدریج عطای این مناصب اداری و سیاسی را به لقایش بخشیده بود. در اواخر دوران حیات شهید رجایی مشاورت فرهنگی ریاست جمهوری را بر عهده داشت. با شهادت رجایی، مردم آیتالله خامنهای را به ریاست جمهوری برگزیدند. رئیس جمهور جدید هم باوجود همه تسلط و شناختی که روی فرهنگ داشت اما گل آقا را در همان جایگاه ابقا کرد تا همکاری و از همه مهمتر دوستی و رفاقت با آیتالله خامنهای هم به سوابق مرحوم کیومرث صابری فومنی اضافه شود. دوستی و رفاقتی که در دوران رهبری آیتالله خامنهای و تا انتهای عمر گل آقا هم ادامه داشت. سال ۱۳۷۰ یک سال بعد از انتشار هفته نامه گل آقا بود که تعدادی از شماره های آن را برای آیتالله خامنهای فرستاد تا نظر دوست و رفیق خود را هم درباره طنزی که در قالب این هفته نامه پیگیری میکند بداند.
مرور پیامی که آیتالله خامنهای برای آن مرحوم فرستاد قطبنمای خوبی برای طنز و طنازی متعهدی است که دغدغه خدا و خلق او را دارد: «ادعا نمیکنم که کار شما کامل و بیعیب است؛ اما با ملاحظهی اجمالی شمارههای «گلآقا»، امید هرچه بهتر شدن و کاملتر شدن آن را دارم. طنز صادق و دلسوزانه باید همهی نقاط معیوب، بخصوص آنها را که کمتر به چشم میآیند و آنها که بیشتر به علم و اطلاع همگان از آن نیاز هست، هنرمندانه ببیند و بنمایاند. امروز جامعه و نظام انقلابی ما با دشمنانی روبهروست که همهی ابزارهای محسوس و نامحسوس را برای ضربه زدن و جریحهدار کردن مردم و نظام و انقلاب به کار میبرند. برای آگاه کردن ذهن مردم از خدعهی دشمن، چه وسیلهیی از طنز هنرمندانه و شیرین و زیرکانه، بهتر و کاریتر؟ انشاءالله شما و همکارانتان موفق باشید.» ۱۳۷۰/۰۴/۲۷
شبیه این عبارات ۱۳ سال بعد از سطور فوق در پیام تسلیت برای کیومرث صابری فومنی هم تکرار شد: «ضایعهای در عرصهی هنر و غم بزرگی برای دوستان و معاشران او و کسانی است که با سلامت نفس و پاکدامنی سیاسی او آشنا بودند. او یار دیرین شهید رجایی و طرفدار وفادار همیشگی انقلاب و نظام اسلامی بود. هنر برجستهی او در سالهای دفاع مقدس همواره در خدمت کشور قرار داشت و او تا آخرین روز عمر خود هرگز قلم و قریحهی سرشار خود را جز در راه ایمان و باور خود بکار نگرفت. اینجانب که مدتها از همکاری او و در همهی بیست سال اخیر از لطف هنر او برخوردار بودهام، خود را در غم درگذشت او شریک میدانم و به خانوادۀ محترم و دوستان و همکاران او تسلیت میگویم.» ۱۳۸۳/۰۲/۱۱ عصاره زندگی و حیاتش را میتوان در همان شعاری دید که سرلوحهٔ هفتهنامهاش کرده بود، گفتن حقیقت و حق تا زمانی که رمق و نایی برای حیات دارد: «یک زبان دارم دو تا دندان لق، میزنم تا میتوانم حرف حق.»