• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1400/12/22
کتاب حوض خون

اندیمشک، نماد گذشتن از خود

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif کتاب «حوض خون» روایتی از مجاهدت بانوان اندیمشکی از رخت‌شویی در دوران دفاع‌مقدس است که در ۵۰۴ صفحه، به قلم سرکار خانم فاطمه‌سادات میرعالی نوشته و توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی چاپ شده است. در تقریظ رهبر انقلاب بر حاشیه این کتاب آمده است: «اولین احساس، پس از خواندن بخش‌هائی از این کتاب، احساس شرم از بی‌عملی در مقایسه با مجاهدت این مجاهدانِ خاموش و بی‌ریا و گمنام بود. آنچه در این کتاب آمده بخش ناشناخته و ناگفته‌ئی از ماجرای عظیم دفاع مقدس است.»
پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت «دوازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» و انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «حوض خون» این یادداشت را منتشر می‌کند.


http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif همیشه همین‌طور بوده؛ در طول تاریخ همواره از میدان‌های جنگ بیشتر از پشت‌جبهه‌ها عکس و فیلم باقی مانده است. مستندساز‌ها، بازسازی رشادت‌ها و دلیری‌های میدان نبرد را بیش از به تصویرکشیدن فداکاری‌های پشت خاکریز دوست دارند و نویسنده‌ها، نشستن پای صحبت مردان میدان و نوشتن از خاطرات غرورآفرین آنان را به هر خاطره دیگری از روزهای جنگ ترجیح می‌دهند. در این بین اما هستند کسانی که خلاف آمد عادت از زوایای دیگری به جنگ پرداخته‌اند و راویان ابعاد فراموش‌شده جبهه‌ها شده‌اند.

فاطمه‌سادات میرعالی، از همین دست نویسندگان است و «حوض خون»، از همان کتاب‌هایی است که راوی به بخش‌های کمتر دیده‌شده دفاع مقدس پرداخته است. «حوض خون»، روایت زنانی است که در رخت‌شوی‌خانه بیمارستان اندیمشک فعالیت می‌کردند؛ زنانی که ابتدا در خانه‌هایشان پایگاه‌های کوچک و بزرگ رخت‌شویی برپا کرده بودند و ملحفه‌ها و پتوهای جبهه و بیمارستان‌های صحرایی را می‌شستند و بعدها که در مجاورت بیمارستان شهید کلانتری رخت‌شوی‌خانه راه افتاد، کار هرروزشان شد رفتن به رخت‌شویی و شستن لباس‌ها و ملحفه‌های جبهه. کتاب روایت همین زنان است؛ شصت‌وچهار روایت از شصت‌وچهار زن که هشت سال تمام با طلوع خورشید عازم رخت‌شویی می‌شدند و با طلوع ستاره‌ها به خانه باز می‌گشتند؛ زنانی که با تمام ویژگی‌های منحصر به خود در خستگی‌ناپذیری و از پای ننشستن اشتراک داشتند و هرچه از جنگ می‌گذشت، آن‌ها بیشتر و بیشتر شبیه یکدیگر می‌شدند.

آنچه در تمام روایت‌های کتاب مشهود است، رشد و تعالی روحی راویان در سیر فعالیت‌های پشت‌جبهه است. اکثر آن‌ها در ابتدای روایت‌ و خاطراتشان سرشار از ظرافت‌های زنانه‌اند؛ لبریز از ترس‌هایی که به اقتضای مادر و همسربودنشان همواره با آنان بود، اما مشاهده همه‌روزه خون و مجروح و تکه‌های گوشت و استخوان نگاه آن‌ها را نسبت به مسائل مختلف زندگی دگرگون می‌کند. از یک‌جایی به بعد، دیگر از هیچ‌چیز نمی‌ترسند؛ حتی مرگ نیز بر اندامشان رعشه نمی‌اندازد و کم‌کم جنس نگرانی‌هایشان تغییر می‌کند. از یک‌جایی به بعد، میان پسر خودشان و پسر همسایه تفاوتی نمی‌بینند و شرمسار از رخسار زنانی که عزیزانشان را در جنگ از دست داده‌اند، نگرانی برای عزیزان خود را نه‌تنها از دیگران پنهان می‌کنند که ابرازِ در خفای آن را نیز خودخواهی می‌دانند.

در یکی از روایت‌های کتاب از زبان ننه توکل می‌خوانیم: «کوروش نیازی، برادرخانمِ توکل بود. در عملیات کربلای ۴ شهید شد. با عروسم رفتم خانه پدرش. آنجا فهمیدم فرهاد هم مجروح شده و اعزامش کرده‌اند تهران. ته دلم خالی شد، ولی از مادر شهید نیازی خجالت می‌کشیدم برای پسر خودم بی‌تابی کنم.» در روایتی دیگر از کتاب، گوطلا تجددی در بخشی از خاطراتش می‌گوید: «ننه عبدالکریم بهم گفت: ننه گوهر امروز گرفته‌ای، چیزی شده؟ گفتم: برادرم زخمی شده، ولی من از این‌همه مادر و خواهر شهید بهتر نیستم. شما رو با این روحیه می‌بینم روم نمی‌شه برا برادرم گریه کنم.»

از این دست مثال‌ها در اکثر روایت‌ها دیده می‌شود. در واقع، ازخودگذشتن، رشته تسبیحی است که زنان «حوض خون» را به رخت‌شوی‌خانه کشانده است. بله! آن‌ها کم‌کم به یکدیگر شبیه می‌شوند، آهسته اشک می‌ریزند، برای عزیزان ازدست‌رفته خود مویه نمی‌کنند و شروه سر نمی‌دهند، از مرگ نمی‌ترسند و خستگی را از لغت‌نامه‌های خود پاک می‌کنند.

ما در «حوض خون»، جنگ را از نگاه زنان و مادران به نظاره می‌نشینیم. در این روایت‌ها، خبری از خاکریز و سنگر و کمین نیست، اما پر از نگرانی مادران و زنان است برای مردانی که پشت خاکریز‌ها می‌جنگند. جنگ در نگاه این زنان به‌جز موشک‌هایی که خانه‌های شهرشان را به تلی از خاک بدل می‌کنند، ملحفه‌هایی است که رنگ حوض را به رنگ خون درمی‌آورند. ما در «حوض خون»، جنگ را لابه‌لای تکه‌های گوشت و استخوان‌هایی می‌بینیم که بین پتوها جا مانده است؛ جنگ را از میان لباس‌های سوراخ‌سوراخ‌شده رزمنده‌ها می‌نگریم و از میان مویه‌های آرام و زیرلب زنان هنگام رفوکردن لباس‌ها، صدای موشک و خمپاره می‌شنویم.

شب عملیات در نگاه زنان رخت‌شوی‌خانه، یعنی مجروح‌هایی که گروه‌گروه از بالگردها به بیمارستان منتقل می‌شدند و لباس‌های خونین و ملحفه‌ها و پتوهایی که کیسه‌کیسه به رخت‌شویی می‌آوردند.

قابی که میرعالی از جنگ به نمایش درآورده، ترسیم تمام خشونت‌ها و تیرگی‌های جنگ از زاویه نگاه زنان است. آنان میان صلوات‌ها و نوحه‌خوانی‌هایشان جنگ را در تکه استخوان تیزی تفسیر می‌کردند که به هنگام چنگ‌زدن لباسی دست‌هایشان را می‌خراشید و جای هر گلوله روی لباس‌ها تصویر غریب جنگ را در نگاه آن‌ها پررنگ‌تر می‌کرد. جنگ در نگاه آن‌ها غسل و تشییع و تدفین زنانۀ تکه‌های جامانده از عملیات‌ها بود. در یکی از روایت‌ها می‌خوانیم: «موقع عملیات، لباس‌ها و پتوهای جبهه را با هلی‌کوپتر می‌آوردند. خیلی زیاد بودند. خانم‌ها صبح تا شب می‌‌ماندند و همه آن‌ها را می‌شستند. من هم مدام می‌رفتم. هرچند از دیدن لباس‌های خونی زیاد گریه می‌کردم، دیگر بی‌‌تابی نمی‌کردم. هر لحظه ناصرم را حس می‌کردم که نشسته روبه‌رویم، زُل‌زده به دست‌هایم و ساییدن لکه‌ها را نگاه می‌کند. گاهی جلوی گریه‌ام را می‌گرفتم تا بچه‌ام نبیند. ننه‌ ابراهیم وسط شستن و صدای گریه خانم‌ها صدایش را بلند می‌کرد و می‌گفت: کربلا کربلا، ما داریم می‌آییم.»

از میان روایت‌ها، تصویر اندیمشکِ سال‌های ملتهب جنگ به‌خوبی برای مخاطب ترسیم می‌شود و مخاطبِ اندیمشک‌نرفته‌ای که سنش نیز به روزهای جنگ قد نمی‌دهد، شهر اندیمشک و مردمانش را از میان خاطراتی که بوی باروت و خون و گوشت سوخته می‌دهند، می‌شناسد. از دل خاطرات زنان، «حوض خون» محله‌های اندیمشک را گز می‌کند و درهای تمام خانه‌ها را به روی رزمندگان گشاده می‌یابد. بوی آش‌های ایستگاه‌های صلواتی در شامه‌اش می‌پیچد و از عطر نانی که زنان برای جبهه‌ها می‌پزند مست می‌شود. اندیمشکی که از میان خاطرات کتاب در ذهن مخاطب پدیدار می‌شود، نماد کامل گذشتن از خود برای حفظ مفهومی بزرگ‌تر است. فضای اندیمشک را در نگاهی گسترده‌تر می‌توان به فضای اجتماعی کل کشور در آن روز‌ها تعمیم داد. آنچه از خاطرات برمی‌آید این است که هم‌بستگی مهم‌ترین کلیدواژه آن روز‌ها بود. ردپای این کلیدواژه در صحبت تک‌تک زنان دیده می‌شود. فضای حاکم بر جامعه به‌گونه‌ای بود که هرکس با هرچه در توان داشت، تلاش می‌کرد تا عبور از این بحران آسان‌تر شود. به بیانی بهتر، روحیه ایثار در رفتارهای جمعی به‌وضوح پیدا بود و سن‌وسال نمی‌شناخت. از کودک تا پیر، هرکس به‌زعم خود گوشه‌ای از باری را که بر کشور تحمیل شده‌ بود‌، گرفته‌ بود تا قامت‌های کمتری زیر این بار خمیده شوند.

تماشای عکس‌هایی که در پایان ضمیمه روایت‌ها شده، خاطرات را در ذهن مجسم می‌کند. تمام خطوط کتاب گویی به تصویر در می‌آیند و از مقابل چشم عبور می‌کنند. عکس‌هایی از راویان کتاب که دو نفر از آن‌ها دیگر زنده نیستند، بخشی از تاریخ معاصر ایران را نشان می‌دهند؛ تاریخی که فقط زنان می‌توانند خالقان و راویان آن باشند.

بعد از پایان کتاب با خودم فکر می‌کنم که چه خوب شد فاطمه‌سادات میرعالی این سوژه را برای گفتن از جنگ انتخاب کرد. چقدر خوب که این بخش از تاریخ دفاع مقدس را برای همیشه ثبت کرد.

حالا که کتاب به آخر رسیده می‌فهمم که چرا بخش‌های تکراری روایت‌ها حذف نشده است. راستش روایت‌ها گاه از مرز ده صفحه می‌گذرد و گاه از دو صفحه پا فراتر نمی‌گذارد. میرعالی در مقدمه می‌گوید با وجود بخش‌های تکراری در برخی از روایت‌ها و خاطرات، هیچ بخشی از هیچ روایتی را حذف نکرده است.

با وجود این، اگرچه ما در برخی از روایت‌ها حرف‌ها و خاطرات تکراری می‌خوانیم، هر خاطره در بستر وقایعی که برای هر فرد رخ می‌دهد معنایی جدید می‌یابد؛ معنایی آغشته با رنج و ایثار که گویی متفاوت از رنج و ایثار سایر زنان است و خواندن آن همچون زخمی تازه است که از هر دهانی که می‌شنویم نامکرر است.