1400/08/30
گفتوگو با نویسنده کتاب
تنها گریه کن
![https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif)
![https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif)
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت «یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» و انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «تنها گریه کن» گفتگویی با خانم اکرم اسلامی، نویسنده کتاب این کتاب انجام داده است.
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_2.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_2.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
من به دوستانم میگویم برای خواندن این کتاب وقت زیاد است، بروید حاج خانم را ببینید؛ چون الآن حاج خانم تشریف دارند و هنوز سایهشان بالای سر ماست و با روی باز و گشاده همیشه پذیرای مهمان است. من آنها و دیگران را تشویق میکنم که در این محیط قرار بگیرند؛ چون آن لطفی که در حق من شد و آن اتفاق خوشایندی که برای من افتاد متقابلاً دلم میخواهد برای بقیه هم این اتفاق خوشایند بیفتد. من همان جلسهی اوّل میخواستم حتماً این کار را انجام بدهم، ولی بعد از اینکه در جریان جزئیات زندگی ایشان قرار گرفتم با آن همه فرازونشیبی که یک زن به تنهایی گذرانده، تردیدهایم بیشتر شد و به خودم میگفتم که آیا واقعاً میتوانم از پس کار بربیایم و این کار به نتیجه میرسد؟! لطف خدا و کمک اساتید و آقای کاجی و دعاهای حاج خانم شامل حالم شد و این اتفاق رقم خورد.
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_2.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_2.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_2.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_2.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
خاطرم هست، وقتی تألیف کتاب تمام شد و همهی کارهایش انجام شد، من روزی خدمت حاج خانم رفتم و گفتم میخواهم کتاب را برای شما بخوانم. صبح تا بعدازظهر من تمام این کتاب را به جز فصل شهادت و خاکسپاری محمد برای حاج خانم خواندم. با وجود اینکه همهی این اتفاقات را خودم شنیده و نوشته بودم و در این مدت خیلی سعی کرده بودم عواطفم را مهار کنم، امّا آن روز نتوانستم به عواطفم غلبه کنم. در واقع، دلم نیامد آنچه نوشتم را برای حاج خانم بخوانم. وقتی همهی آن اتفاقات و فصلها از ابتدا برای ایشان خوانده شد، ایشان گفت همهی خاطرات زندگیام دوره شد. من آن فصل شهادت را نتوانستم برای ایشان بخوانم و برایم سخت بود، امّا ماشاءاللّه ایشان همچنان پابرجا و محکماند و عواطفشان کاملاً کنترل شده است؛ چون به قول خودشان پای دین و شهادت مطرح است. واقعاً تنها گریه کن به شهادت و گواهی تمامی اعضای خانوادهشان در مورد ایشان محقق شده است.