• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1400/07/15

جز خداوند کسی پیامبر را نمی‌شناسد

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif مراسم عزاداری سالروز رحلت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و شهادت سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام در حسینیه امام خمینی(ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی برگزار شد. در این مراسم، حجت‌الاسلام والمسلمین عالی درباره ویژگی‌های پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله سخنرانی کرد که پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بخش‌هایی از این سخنرانی را منتشر می‌کند.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif در جلد ششم «کافی شریف» آمده که یکی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام به نام ابوهارون خدمت حضرت رسید. امام صادق علیه‌السلام سؤال کرد که فرزندت پسر است یا دختر؟ گفت خدا به من پسری داده است. حضرت تبریک گفت و سؤال کرد که اسمش را چه گذاشتی؟ گفت اسمش را محمد گذاشتم. امام صادق علیه‌السلام همان‌طور که نشسته بودند، سر مبارکشان را به علامت احترام فرود آوردند و با هر بار تکرار اسم محمد، سرشان را پایین می‌آوردند تا اینکه صورتشان نزدیک زمین رسید و فرمودند خودم، خانواده‌ام، فرزندانم، پدر و مادرم و همه‌ی عالم فدای رسول خدا و بعد توصیه کردند که مراقب باش، فرزندت هم‌نام پیغمبر است، به او احترام بگذار و اذیّتش نکن.

حضرت در جای دیگری می‌فرمایند: «بورِکَ لِبَیتٍ فیهِ مُحَمَّدٌ، و مَجلِسٍ فیهِ مُحَمَّدٌ، و رِفقَةٍ فیها مُحَمَّد»؛ یعنی مبارک است آن خانه‌ای که در آن کسی به این نام است. اگر در خانه‌ای اسم محمد باشد، آن خانه با برکت است. در مجلس و یا جمعی هم اگر کسی به این نام باشد، آن مجلس یا جمع مبارک است. این‌ها آثار اسم پیغمبر است. برای همین هم توصیه‌شده که اگر برای نوزاد تازه متولدشده از قبل اسم‌گذاری نکرده باشند، تا هفت روز او را محمد صدا بزنند که این خانه با این اسم متبرک شود.

مرحوم محدث نوری در جلد پانزدهم «مستدرک» چنین نقل‌کرده که خداوند متعال می‌فرماید من حیا می‌کنم کسی را که هم‌اسم حبیبم هست، عذاب کنم. البته منظور کسی است که حداقل‌هایی درون خود دارد، وگرنه در طول تاریخ کسانی بودند که هم‌نام پیامبر بودند، امّا به مردم ظلم و جنایت کردند. آثار اسم پیغمبر این است، ولی شخصیت پیغمبر و عظمت او از درک ما خارج است. روزی شخصی به امیرالمؤمنین علیه‌السلام عرض کرد که آقا برای ما اوصاف و خصوصیات پیغمبر را بشمارید. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود که تو اوّل نعمت‌های دنیایی خدا را بشمار. گفت آقا من نمی‌توانم؛ چون خداوند متعال در قرآن فرموده: «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا»؛ اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید، نمی‌توانید. حضرت امیر علیه‌السلام فرمودند که شما نمی‌توانی نعمت‌های خدا را بشماری، چطور من اوصاف پیغمبری را بشمارم که پروردگار عالم او را به عظمت یادکرده و فرموده: «وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیم» تو قادر به شمردن نعمت‌های دنیا نیستی.

در بعضی از روایات آمده که جز خداوند متعال کسی پیامبر را نمی‌شناسد. حافظ رجب برسی در کتاب «مشارق أنوارالیقین» روایتی را از وجود مقدس پیغمبر اکرم نقل‌کرده که ایشان به امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «یا علی ما عرف اللهَ‌ إلاّ أنا و أنتَ، و ما عرفنی إلاّ اللهُ وأنت، وما عرفک إلاّ اللهُ وأنا»؛ کسی جز من و تو خدا را نشناخت، کسی من را نشناخت جز خدا و تو که جان منی و کسی تو را نشناخت جز خدا و من که جان تو هستم.

بهترین کسی که تمام معارف الهی را از خداوند متعال دریافت کرد، وجود مقدس پیغمبر بود. پیامبر آن‌قدر ظرفیت و عظمت داشت که سنگین‌ترین معارف الهی و اسرار عالم را دریافت کرد. اگر پیامبر نبود، حقایقی تا ابد مکتوم و پنهان می‌ماند. این پیامبر بود که از آسمان اسرار و معارف الهی را دریافت کرد و به زمین آورد و به‌اندازه‌ی فهم زمینیان آن‌ها را ارائه داد. شبیه مادری که غذای سنگین می‌خورد تا در وجودش به غذای لطیف تبدیل شود و بعد به فرزندش شیر دهد، چراکه دستگاه گوارش نوزاد تحمل هضم غذای سنگین را ندارد.

پیامبر اکرم سنگین‌ترین معارف الهی را از عالم ربوبی دریافت می‌کرد و او را به کلام و مطالبی تبدیل می‌کرد تا دیگران بتوانند آن را بفهمند. لذا، در روایتی چنین آمده که پیغمبر اکرم به‌اندازه‌ی عقل خودش با کسی حرف نزد. این وجود نازنین و بزرگوار بود که با دل‌سوزی هرچه تمام‌تر برای فهم دیگران، آن معارف را به کلام ساده‌ای تبدیل می‌کرد. دریافت‌ها و واردات پیامبر از همه بیشتر بود. به‌غیر از ایشان هیچ پیغمبری نتوانست حقیقت قرآن را دریافت کند. پیغمبر بزرگ‌ترین تجلّی و ظهور خداوند متعال را دریافت کرد. در دعای شب مبعث چنین آمده: «اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُک بِالتَّجَلِّى الْأَعْظَمِ فِى هٰذِهِ اللَّیْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ»؛ بالاترین و بزرگ‌ترین جلوه‌ و ظهور خداوند برای پیغمبر بود. در معراج هم آیات الهی و اسرار آفرینش را به پیامبر نشان دادند. لذا، دریافت‌های پیامبر و واردات پیامبر از همه بیشتر بود. خب، وقتی واردات و دریافت‌های این شخص باعظمت از همه بیشتر بود طبیعتاً دستگیری‌ و شفاعت‌هایش هم از همه بیشتر است. تمام انبیاء شاگردان پیغمبر بودند. درست است که انبیاء از جهت جسمی و دنیایی قبل از پیغمبر آمدند، امّا این مال عالم دنیاست. در روایات آمده که پیغمبر در عالم ارواح قبل از عالم دنیا همراه انبیاء بوده است. مرحوم فیض کاشانی در تفسیر صافی از امام صادق علیه‌السلام نقل‌ می‌کند که خداوند متعال پیامبرش را که روح بود، در عالم ارواح بر انبیاء مبعوث کرد. پیامبر بود که بندگی خدا و توحید را به انبیاء یاد داد. لذا، تمام انبیاء شاگردان پیامبر بودند.

بزرگی می‌گفت اینکه خداوند در قرآن فرموده: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا»، فکر نکنید منظور از امیین فقط مردم کوچه‌بازارند، حتی انبیاء در مقابل پیامبر امی‌ هستند و دریافت‌هایی را که پیامبر داشته، هیچ‌کدامشان نداشتند. پیامبر بود که به آن‌ها تعلیم داد. وجود مقدس پیامبر و آل طاهرینش بودند که به ملائکه ذکر را تعلیم دادند. ما روایات متعددی داریم که نشان می‌دهد اهل بیت و در رأسشان پیامبر اکرم تسبیح، تهلیل، تکبیر و ذکر را یاد ملائکه داده‌اند. ملکوتی‌ها و ارواح باعظمت عالم همه شاگردان پیامبر عظیم‌الشأن بودند. گاهی مواقع در این دریافت‌ها، به پیامبر فشار بسیار زیادی وارد می‌شد. در روایاتی آمده که گاهی مواقع هنگام تلقین و دریافت وحی پیامبر بیهوش می‌شد. از امام صادق علیه‌السلام پرسیدند آیا آن موقعی که پیامبر بیهوش می‌شد، زمانی بود که جبرئیل بر او نازل می‌شد؟ امام صادق فرمود نه، وقتی جبرئیل بر پیامبر نازل می‌شد، مثل عبد کناری می‌نشست؛ امّا وقتی پیامبر بیهوش می‌شد، زمانی بود که مستقیماً پیامی را از خداوند دریافت می‌کرد. پیامبر بعضی از آیات و سُوَر مثل سوره‌ی مائده را مستقیماً از خداوند متعال دریافت کرد. اگر آدم لحظه‌ای به این ارتباط بی‌واسطه فکر کند واقعاً‌ نمی‌تواند این موضوع را در ذهنش بگنجاند‌. در کتاب شریف «توحید» آمده است که «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‌»؛ بین وجود مبارک پیغمبر و بین ذات اقدس اله احدی فاصله نیست.

در هر حال، بهترین کسی که پیامبر اکرم را معرفی‌کرده خداوند متعال است. خدا در قرآن اوصاف پیامبر را برای همه آورده است. در آیه‌ی ۱۲۸ سوره‌ی توبه آمده است که «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ»؛ یعنی رسولی که ما برای شما فرستادیم چند خصوصیت داشت. اوّل اینکه این پیامبر از جنس خودتان است. خدا می‌توانست پیامبرانش را از جنس دیگری خلق کند. شاید اگر خدا پیامبران را با جنس دیگری خلق می‌کرد، آنان آسیب کمتری می‌دیدند. به تعبیر امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خطبه‌ی قاصعه، خداوند متعال مثلاً به پیامبرش نوری می‌داد که چشم‌ها را خیره می‌کرد، یا چنان او را زیبا می‌کرد که همه مبهوت می‌شدند و یا آنچنان عطر و بویی به پیامبرش می‌داد که جان‌ها به پرواز درمی‌آمد. خدا می‌توانست پیامبرش را این‌گونه خلق کند، امّا او را از جنس خود خلق کرد برای اینکه مردم امتحان شوند. این پیامبر از جنس مردم است؛ یعنی پیامبر هم همان احساسات و عواطف دیگران را دارد. پیامبر غم و شادی دارد. وقتی ابراهیم فرزند کوچک پیامبر از دنیا رفت، پیغمبر اکرم گریه کرد. شخصی پرسید که آقا شما هم گریه می‌کنی؟ او فکر می‌کرد که پیغمبر نباید عاطفه و احساسات داشته باشد. پیامبر فرمود، بله فرزندم هست. من هم گریه می‌کنم، امّا جز حق بر زبانم نیست. اتفاقاً در مرگ ابراهیم خورشید گرفت. بعضی‌ها گفتند که خورشید در سوگ فرزند پیغمبر گرفته است، امّا پیامبر با آن عظمت که نمی‌خواهد از جهالت مردم برای خودش استفاده کند و دور خودش مشتری و مرید جمع کند، همان‌جا سریع فرمود که خورشید و ماه از آیات الهی هستند و در مرگ کسی نمی‌گیرند. فقط اگر موقعی خورشیدگرفتگی یا ماه‌گرفتگی رخ داد، نماز آیات بخوانید.

خداوند متعال در وصف پیامبر می‌فرماید او نه فقط از جنس خود مردم است، بلکه در مردم هم هست؛ یعنی مردمی است. بعضی‌ها از جنس مردم‌اند، امّا انگار خودشان را تافته‌ی جدابافته می‌دانند و می‌خواهند مردم برای آن‌ها حساب ویژه‌ای باز کنند. هنر، علم، مقام، قدرت و ثروتی دارند و برای همین خود را از مردم جدا می‌کنند. انگار تحمل مردم را ندارند. اتفاقاً مردم هم تحمل چنین کسانی را ندارند. درود خدا بر آن کسانی که حتی اگر خداوند به آنان نعمتی داده، باز هم خود را از مردم جدا نمی‌کنند. خدا آیت‌اللّه بهاءالدینی را رحمت کند. ایشان با اینکه فرد بسیار باعظمتی بود، امّا خیلی ساده و بی‌تکلف و راحت بود. یک‌بار ایشان به مجلس ختمی آمد. به هر حال، بعضی‌ها بالای مجلس می‌نشینند، امّا ایشان از دری وارد شد و انتهای مجلس نشست. صاحبان عزا دویدند و زیر بغل‌هایش را گرفتند که آقا بفرمایید بالا بنشینید. ایشان گفت آن بالا چه خبر است. گفتند آقا هیچ چیز. گفت این هیچ چیز مال خودتان، ما چرا خودمان را بند هیچ چیز بکنیم. خوش به حال آن کسانی که خودشان را در بند بعضی از این اعتباریات قرار نمی‌دهند و وارسته‌، آزاد و آزاده‌اند. وجود مقدس و نازنین پیغمبر اکرم هم این‌گونه بود. ایشان می‌فرمود من هیچ موقع پنج مورد را ترک نمی‌کنم:
 
۱.  با کودکان سلام‌کردن. خب، سلام بر کودکان نشان‌دهنده‌ی تواضع و افتادگی است. پیغمبر هم که ادا درنمی‌آورد. از خصوصیت ایشان این بود که به همه سلام می‌کرد و سبقت بر سلام داشت.
۲. هم‌نشین و هم‌غذاشدن با فقرا.
۳. بر مرکب بی‌جهاز نشستن. این مورد برای طبقات پایین اجتماعی بود؛ یعنی بدون هیچ جهازی سوار می‌شدند.
۴. لباس پشمین به تن‌کردن.
۵. با دست خودش گوسفند و بز را می‌دوشید.

پیغمبر اصلاً خوشش نمی‌آمد کسی در مقابلش کم بیاورد و حقیر باشد، یا اینکه در مقابلش کسی خود را ببازد و احساس حقارت کند. برخلاف بعضی از متکبرین عالم که شاید دوست داشته باشند دیگران در مقابلشان کم بیاورند، ولی پیغمبر این‌گونه نبود. ابن‌مسعود نقل می‌کند که عربی خدمت پیغمبر آمد و ابهت معنوی پیغمبر او را گرفت و در حرف‌زدن به لرزه و لکنت افتاد. پیامبر هم فوری بغلش کرد و فرمود برادرم، راحت باش. من که پادشاه نیستم! همین جناب سلمان که در ایران تشریفات و کمرخم‌شدن‌ها را دیده بود، آن موقعی که خدمت پیغمبر می‌رسد، به پای پیغمبر می‌افتاد. پیغمبر سریع بلندش می‌کند و می‌گوید سلمان چه‌کار می‌کنی، آن کاری که با جبّاران می‌کنند با من نکن! من بنده‌ای از بندگان خدا هستم. مثل بقیه می‌خورم و نشست‌و‌برخاست دارم. پیغمبر اکرم خودش را از مردم جدا نمی‌کرد، بلکه مردمی بود. ایشان خودش را تافته‌ی جدابافته‌ نمی‌دانست. تمام مجالسش به‌صورت دایره‌ای بود؛ یعنی صدر و ذیل نداشت. گاهی مواقع وقتی غریبه‌ای می‌آمد و پیغمبر را نمی‌شناخت، می‌گفت پیغمبر کدامتان هستید!

پیامبر از درد و رنج مردم هم رنج می‌برد. ممکن است بعضی‌ها در مردم باشند، امّا دل‌سوز نیستند. پیغمبر از رنج و مشکلات دنیایی و اخروی مردم رنج می‌برد؛ چون رحمت للعالمین است و دلش می‌سوزد. نه فقط برای مؤمنین و مسلمین، بلکه برای تمام عالم دلش می‌سوزد. رسم پیامبر در جنگ‌ها این بود که اگر اسیر مشرک می‌گرفتند، آن اسیر می‌توانست به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن یاد بدهد و بعد پیامبر او را آزاد می‌کرد. ببینید چقدر ایشان به علم بها می‌داد.

جوان یهودی باسوادی بود که می‌آمد و به مسلمانان خواندن و نوشتن یاد می‌داد. این جوان چند روزی غیبت کرد و نیامد. پیغمبر فرمود که این جوان معلم کجاست، گفتند آقا مریض است و حالش خوب نیست. پیغمبر فرمود که به عیادتش برویم. به عیادت جوان یهودی رفتند. وقتی وارد شدند، دیدند پدر و مادرش کنارش نشسته‌اند و او بیهوش است. پیغمبر هم کنارش نشست. وقتی به هوش آمد، پیغمبر اکرم فرمود جوان مسلمان شو؛ یعنی تو مدتی در بین ما مسلمین بودی و به ما خدمت کردی، من هم می‌خواهم به تو خدمتی کنم که تا ابد رستگار شوی. پس، مسلمان شو. این جوان نگاهی به پدر و مادرش کرد و خجالت کشید چیزی بگوید و از حال رفت. پیغمبر نشست تا دوباره به هوش بیاید. وقتی به هوش آمد، پدر آن جوان بی‌انصافی نکرد و گفت فرزندم اگر می‌خواهی مسلمان شوی ما مانعت نمی‌شویم. به‌محض اینکه این را گفت، جوان که مدتی خلق‌وخو و رفتار قشنگ پیغمبر را دیده بود، شهادتین را بر زبان جاری کرد. شهادت دوم را که بر زبان آورد و اسم پیغمبر را بُرد، از دنیا رفت. تا از دنیا رفت، پیغمبر اکرم به پدر و مادر این جوان فرمود دست به این جنازه نزنید، اجازه بدهید من مسلمانان را خبر کنم تا همه جمع شوند و او را تشییع کنیم و تا قبرستان مسلمانان ببریم.

استاد بزرگواری می‌گفت پیغمبر آن‌قدر دل‌سوز و مهربان‌اند که از جنازه‌ی یهودی که در آخر مسلمان شد، نگذشت و خواست او را تا بهشت بدرقه کند‌. آن‌وقت از ما می‌گذرد؟ از ما که عمری در خانه‌ و مجالسشان بودیم و عمری افتخارمان نوکری‌شان است. از ما می‌گذرد؟ خیر، پیغمبر بزرگوار برای همه دل‌سوز است. قرآن در آیه‌ی ۱۲۸ سوره‌ی توبه می‌فرماید: «عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَءوفٌ رَحیم»؛ یعنی پیامبر بر هدایت مردم حرص می‌زد. این تعبیر خیلی غلیظ است. پیامبر بر هدایت مردم حرص می‌زد، اللّه اکبر!

مرحوم طبرسی در مجمع‌البیان نقل‌کرده که پیامبر در ابتدای دعوت مردم به اسلام آن هم در زمان جاهلیت که خیلی کم به ایشان گرایش داشتند، گویی نقصی در خودش می‌دید که شاید من باید بر عباداتم بیفزایم تا تأثیر کلام من بیشتر باشد. لذا، از خوابش زد و بسیار کم می‌خوابید، یا گاهی مواقع برای عبادت‌کردن اصلاً نمی‌خوابید. برای عبادت‌کردن این‌قدر روی پایش می‌ایستاد که گاهی پاهایش ورم می‌کرد و چهره‌شان زرد و چشم‌هایش گود می‌افتاد. به همین جهت آیه‌ی «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» نازل شد. پرورگار عالم و خالق مهربانی به پیغمبرش با دل‌سوزی می‌گوید چرا این‌قدر تو خودت را به مشقت می‌اندازی!

خدا آشیخ غلام‌رضا یزدی را رحمت کند. ایشان مجتهد مسلّم بود و اساتید بزرگی را دیده بود. هفتاد سال پیش با اینکه مرجع تقلید بود، ولی در قم نماند و از این روستا به آن روستا و از این شهر به آن شهر می‌رفت برای اینکه دین و نماز مردم را درست کند. از او نقل‌شده که گفته در این آخر عمری ما دوره‌‌گرد شدیم. اوّایل محرم بود که ایشان یک مرتبه از راه طبس و کویر به مشهد رفته بود. راه طولانی و خسته‌کننده بود. وقتی بعضی از بزرگان و علما دور ایشان را گرفتند، آقایی آمد و گفت حاج آقا روستای ما نزدیک است، امّا برای محرم چراغ حسینیه‌اش خاموش است؛ چون کسی نیست روضه بخواند. آشیخ غلام‌رضا گفت خودم می‌آیم. گفتند آقا شما تازه از گرد راه رسیدی و خسته‌ای، حالا دو سه روز باش و زیارت کن بعداً‌ می‌روی. گفت امام رضا زائر زیاد دارد،‌ ولی نوکر کم دارد. من می‌روم و نوکری‌اش را می‌کنم، ا‌ن‌شاءاللّه به پابوسش هم می‌آیم. این‌ بزرگواران بر هدایت و دین‌داری مردم حرص داشتند.

آن وجود نازنین هم حرص و غصه می‌خورد. گاهی مواقع از اینکه کسی بخواهد دچار عذاب الهی شود، گریه می‌کرد. نمی‌خواست هیچ‌کسی دچار عذاب شود. این برای همه بود. پیغمبر اکرم مسئولیت همه را به‌ عهده گرفته است. ببینید چه بار سنگینی بر دوش پیامبر است. پیغمبر اکرم خودش را مسئول تمام مؤمنین در طول تاریخ می‌داند. خداوند متعال در آیه‌ی ۱۴ سوره‌ی ابراهیم تشبیه زیبایی دارد که می‌فرماید: «کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء»؛ خداوند توحید را به درختی تشبیه‌کرده که ریشه‌، ساقه‌، تنه‌ و شاخ و برگی دارد. در روایت آمده که تمام بار روی ریشه است. ریشه‌ی درخت توحید پیغمبر، تنه و ساقه‌ی آن امیرالمؤمنین علیه‌السلام، شاخه‌ها اهل بیت و برگ‌ها مؤمنین‌ هستند. امام صادق علیه‌السلام قسم‌خورده که اگر الآن بچه‌ای در خانواده‌ی مؤمنی به دنیا بیاید، برگ بر این درخت اضافه می‌شود؛ یعنی همین الآن بار ما روی دوش پیغمبر است. این تعبیر و روایت، سمبلیک و مجازی و شاعرانه نیست. ریشه‌ی درخت توحید پیغمبر است. اگر ما می‌توانیم کار خیری انجام بدهیم یا معصیتی را ترک کنیم، همه از آن ریشه نشئت می‌گیرد. اگر بلایی بر سر این برگ‌ها بیاید، ریشه را هم متأثر می‌کند. تمام بلایایی که بر سر امت و مؤمنین می‌آید بر ریشه هم می‌آید. مرحوم علامه‌ی مجلسی در جلد ۲۸ بحار نقل‌کرده که بلای بچه‌های پیغمبر بلای پیغمبر بود. همه‌ی بلای اهل بیت بلاهای پیغمبر بود. اگر مؤمنین هم بلا می‌کشند، آن پدر دل‌سوز محزون می‌شود. لذا، پیامبر فرمود هیچ پیغمبری به‌اندازه‌ی من اذیت نشد.