1399/12/18
چرا باید «عصرهای کریسکان» را خواند؟
شاگرد زرنگهای عصر خمینی(ره)
کتاب «عصرهای کریسکان»، خاطرات آقای امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) از فعالیتهای دوران پیش از انقلاب و مجاهدتهای دفاع مقدس تا رنجهای اسارت در زندانهای کومله و دموکرات است که به قلم کیانوش گلزار راغب تدوین و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. در تقریظ رهبر انقلاب بر حاشیه این کتاب آمده است: «با اینکه نیروهای مبارز کُرد طرفدار جمهوری اسلامی را از نزدیک دیده و شناختهام، آنچه از فدارکاریهای آنان در این کتاب آمده برایم کاملاً جدید و اعجابآور است. نقش مادر و همسر هم حقّاً برجسته است. دلاوری و شجاعتِ راوی و خانوادهاش ممتاز است و نیز برخی عناصر دیگر کُردی که از آنان نام برده شده است. در کنار این درخشندگیها، رفتار قساوتآمیز و شریرانهی کسان دیگری که به دروغ از زبان مردم شریف کُرد سخن میگفتند نیز به خوبی تشریح شده است.»
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت «دهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» و انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «عصرهای کریسکان» یادداشت زیر را منتشر میکند.
یک
رفته بودیم منزل راوی کتاب برای مصاحبه. قرار بود گفتگو با راوی، همسر راوی و نویسنده را یکجا در منزل راوی انجام دهیم. همین هم شد که کار به درازا کشید و لاجرم هم دم غروب و آفتابی که داشت در پستی و بلندیهای غرب خودش را پنهان میکرد غافل از آنکه مسئول تیم تصویربرداری وضویی ساخته به قصد خواندن نمازی که اگر دیر بجنبد قضا شده. همه هم بسیج شده بودیم برای پیدا کردن مهر که پاسخ همسر راوی بادمان را خالی کرد: «ما در خانهمان مُهر نداریم. اهل تسنن هستیم. نمازمان را بدون مهر میخوانیم.» یک جمله غامض فلسفی که تمام پیچیدگیهای نهضت خمینی را با خودش یکجا داشت حمل میکرد.
امیر سعیدزاده رزمنده مجاهدِ اهل تسنن از غرب ایران که برای دفاع از حق و حقیقت و وطن و شرف و عزتش، رو در روی بیگانه و صدام بعثی و اعوان و انصار کومله و دموکراتش ایستاده و زندگیاش را گذاشته و هزینه داده و دو بار هم اسیر شده و تازه حالا بعد از همه اینها و شیمیایی شدن و از دست رفتن ۸۰ درصد ریهاش و تنفس شبانه به کمک دستگاه، نه خسته شده و نه پشیمان. امیر یک سرباز واقعی است در اردوگاه نهضت خمینی؛ چرا که به اعتقاد او پرچمی که خمینی بلند کرده نه یک پرچم فرقهای و مذهبی بلکه پرچم اسلام است. خصم روبرویش هم اسرائیل و صدام و اعوان و انصارشان هستند و این شکلی اگر شد، شیعه و سنی میشوند ید واحد اسلام علیه هر آنکسی که چشم طمع به منافع اسلام و دنیای مسلمین دارد. سعیدزاده شاگرد زرنگ نهضت خمینی است و حرف آقا روحالله را خیلی زودتر و بهتر از خیلیها فهمیده.
دو
سالها قبل از قول عزیزی که سابقه رزم در جبههها را هم دارد عباراتی شنیده بودم در طعنه به اینهایی که فکر میکنند خدا و اسلام و انقلاب و مسلمین به سبب خدماتشان به آنها بدهکارند: «اینقدر در سالهای جنگ در همین نخلستانها و نیزارهای خوزستان با خدا معاملههایی شده که من و شما خبر نداریم و هیچکس هم به جز خودِ خدا توان نقد کردنشان را ندارد.» «عصرهای کریسکان» را به گواه یاداداشتی که انتهای کتاب نوشتهام در مردادماه ۱۳۹۵ خوانده بوده به توصیه شخص آقای مرتضی سرهنگی کثر الله امثاله! در بخشی از یادداشتم نوشتهام: «امیر سعیدزاده و همسرش مصداق یکی از همینهایی هستند که با خدا معامله کردهاند و هیچکس جز خدا توان نقد کردن چکشان را ندارد.»
سه
امیر سعیدزاده یک طرف، همسر صبور و همراهش هم یک طرف! این را به خود سعیدزاده هم گفتم. قبول کنیم همراهی و همگامی و همقدمی با امثال سعیدزاده کار هر کسی نیست. حداقل از توان امثال من خارج است! باید بزرگ شده باشی و ظرفیتت آنقدر بالا رفته باشد که بتوانی همپای شاگرد زرنگهای کلاس خمینی طی طریق کنی! حالا حساب کن سُعدا حمزهای از ازدواج و از همان اولی که دست چپ و راستش را شناخته با سعیدزاده و زندگی و زمانه و سرنوشت او همراه و همقدم و همگام شده. حجم فشار و سختی و دردی که این زن در همراهی با سعیدزاده کشیده و تحملشان کرده و لب به شکایت و گله باز نکرده، قابل جبران که بماند قابل توصیف هم نیست. اصلا از جنس چیزهایی نیست که بشود به بند کلمه و واژه کشیدش. روی همین حساب است که فقط خودِ خدا میتواند از پس این معامله بر آید.
چهار
نویسنده «عصرهای کریسکان» هم این را از همان اول کار فهمیده که تن داده به دو روایت از کتاب. کتاب که را باز و خواندن را شروع میکنی، یک فصل از داستان را امیر سعیدزاده از زاویه و چشم خودش روایت میکند و فصل بعد را سعدا حمزهای. یک فصل، داستان امیر است و شرح حماسهها و سختیها و پستی و بلندیهای مبارزه و فصل دیگر هم کوه صبر و ایستادگی و جمع کردن و نگه داشتن خانواده و جلوگیری از متلاشی شدن آن توسط زنی که استوار ایستاده. زنی که با شروع دوره دوم اسارت سعیدزاده در سال ۷۰ یک زن ۲۸ ساله بوده با پنج بچه قد و نیم قد! همین هم باعث شده که قابی که عصرهای کریسکان از سربازی برای جبهه حق میبندد، قابی کامل باشد و انگ زنانه و مردانه صرف به آن نچسبد. عصرهای کریسکان همانقدر که روایت خط مقدم و جنگ و اسلحه و درگیری و فرار است، همانقدر هم روایت زندگی و صبر و ساختن و ساخته شدن است. اولی را امیر روایت میکند و دومی را سعدا!
پنج
خب که چه؟! این را سالها قبل رفیق شفیقی پرسید برای طعنه زدن به خاطرات رزمندگان و تاریخ ادبیات جنگ! فارغ از آنکه این خاطرات، بخشی از تاریخ این مرز و بوم است که برخلاف درگیریها و جنگهای چند صد سال اخیر حتی یک وجب از خاک ایران جدا نشده اما از باب مردمشناسی و جامعهشناسی فرهنگی و فلسفه انسان و هستی هم اینها مهمند. روی سخنم با کسانی است که واقعا به مانند یاران خمینی قائلند به اینکه انقلاب اسلامی، سپهر و ساحت و فضای دیگری برای انسان گشود و انسانهایی را در کوره حوادث خود آبدیده کرد که از پس گردنههای صعب و سخت برامده و نسبت دیگری با هستی و خدا و خلقت و جامعه برقرار کردند.
اینگونه اگر به ماجرا نگاه کنیم «عصرهای کریسکان» و امثال «عصرهای کریسکان» دادههای خامِ واقعیتی به نام «انسان انقلاب اسلامی» هستند. انسانهایی با انقلابی برای خدا به مبارزه با ابلیس و سپاه او رفتند و هنوزاهنوز مشغول مبارزهاند. با این نگاه، زی و زندگی امیر و سعدا مانیفست انسانِ انقلاب اسلامی است. زی و زندگی و نگاه و فکر و راه و مسیری که امیر و سعدا در چهار دهه گذشته طی کرده و به این نقطه رسیدهاند نمونه واقعی از یک انسان انقلابی است که در میان وسوسههای متعدد زندگی روزمره که دعوت میکنند به خور و آسایش و خواب، حقیقت را یافته و به ندای دیگری لبیک میگویند.
نمونههایی واقعی و امروزی از الگوی انسان انقلابی و کشیدن خط بطلان بر همه فرضیههایی که قائل به محال بودن موحدانه زیستن در عصر جدیدند. این را هم میشود از پاسخ مادرانه و صبورانه سعدا فهمید وقتی که در پاسخ به سوالم درباره اینکه «خسته نشدی از این زندگی» پاسخ منفی داد و هم از واکنش امیر وقتی که از تهدیدهای گاه و بیگاه ضدانقلاب پرسیدم و او در پاسخ با طمانینهای آرام لبخندی زد از روی یقین که یعنی چهل سال است با مرگ همدم و همنشینم و حالا میخواهند مرا از مرگ بترسانند؟!
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت «دهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» و انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «عصرهای کریسکان» یادداشت زیر را منتشر میکند.
یک
رفته بودیم منزل راوی کتاب برای مصاحبه. قرار بود گفتگو با راوی، همسر راوی و نویسنده را یکجا در منزل راوی انجام دهیم. همین هم شد که کار به درازا کشید و لاجرم هم دم غروب و آفتابی که داشت در پستی و بلندیهای غرب خودش را پنهان میکرد غافل از آنکه مسئول تیم تصویربرداری وضویی ساخته به قصد خواندن نمازی که اگر دیر بجنبد قضا شده. همه هم بسیج شده بودیم برای پیدا کردن مهر که پاسخ همسر راوی بادمان را خالی کرد: «ما در خانهمان مُهر نداریم. اهل تسنن هستیم. نمازمان را بدون مهر میخوانیم.» یک جمله غامض فلسفی که تمام پیچیدگیهای نهضت خمینی را با خودش یکجا داشت حمل میکرد.
امیر سعیدزاده رزمنده مجاهدِ اهل تسنن از غرب ایران که برای دفاع از حق و حقیقت و وطن و شرف و عزتش، رو در روی بیگانه و صدام بعثی و اعوان و انصار کومله و دموکراتش ایستاده و زندگیاش را گذاشته و هزینه داده و دو بار هم اسیر شده و تازه حالا بعد از همه اینها و شیمیایی شدن و از دست رفتن ۸۰ درصد ریهاش و تنفس شبانه به کمک دستگاه، نه خسته شده و نه پشیمان. امیر یک سرباز واقعی است در اردوگاه نهضت خمینی؛ چرا که به اعتقاد او پرچمی که خمینی بلند کرده نه یک پرچم فرقهای و مذهبی بلکه پرچم اسلام است. خصم روبرویش هم اسرائیل و صدام و اعوان و انصارشان هستند و این شکلی اگر شد، شیعه و سنی میشوند ید واحد اسلام علیه هر آنکسی که چشم طمع به منافع اسلام و دنیای مسلمین دارد. سعیدزاده شاگرد زرنگ نهضت خمینی است و حرف آقا روحالله را خیلی زودتر و بهتر از خیلیها فهمیده.
دو
سالها قبل از قول عزیزی که سابقه رزم در جبههها را هم دارد عباراتی شنیده بودم در طعنه به اینهایی که فکر میکنند خدا و اسلام و انقلاب و مسلمین به سبب خدماتشان به آنها بدهکارند: «اینقدر در سالهای جنگ در همین نخلستانها و نیزارهای خوزستان با خدا معاملههایی شده که من و شما خبر نداریم و هیچکس هم به جز خودِ خدا توان نقد کردنشان را ندارد.» «عصرهای کریسکان» را به گواه یاداداشتی که انتهای کتاب نوشتهام در مردادماه ۱۳۹۵ خوانده بوده به توصیه شخص آقای مرتضی سرهنگی کثر الله امثاله! در بخشی از یادداشتم نوشتهام: «امیر سعیدزاده و همسرش مصداق یکی از همینهایی هستند که با خدا معامله کردهاند و هیچکس جز خدا توان نقد کردن چکشان را ندارد.»
سه
امیر سعیدزاده یک طرف، همسر صبور و همراهش هم یک طرف! این را به خود سعیدزاده هم گفتم. قبول کنیم همراهی و همگامی و همقدمی با امثال سعیدزاده کار هر کسی نیست. حداقل از توان امثال من خارج است! باید بزرگ شده باشی و ظرفیتت آنقدر بالا رفته باشد که بتوانی همپای شاگرد زرنگهای کلاس خمینی طی طریق کنی! حالا حساب کن سُعدا حمزهای از ازدواج و از همان اولی که دست چپ و راستش را شناخته با سعیدزاده و زندگی و زمانه و سرنوشت او همراه و همقدم و همگام شده. حجم فشار و سختی و دردی که این زن در همراهی با سعیدزاده کشیده و تحملشان کرده و لب به شکایت و گله باز نکرده، قابل جبران که بماند قابل توصیف هم نیست. اصلا از جنس چیزهایی نیست که بشود به بند کلمه و واژه کشیدش. روی همین حساب است که فقط خودِ خدا میتواند از پس این معامله بر آید.
چهار
نویسنده «عصرهای کریسکان» هم این را از همان اول کار فهمیده که تن داده به دو روایت از کتاب. کتاب که را باز و خواندن را شروع میکنی، یک فصل از داستان را امیر سعیدزاده از زاویه و چشم خودش روایت میکند و فصل بعد را سعدا حمزهای. یک فصل، داستان امیر است و شرح حماسهها و سختیها و پستی و بلندیهای مبارزه و فصل دیگر هم کوه صبر و ایستادگی و جمع کردن و نگه داشتن خانواده و جلوگیری از متلاشی شدن آن توسط زنی که استوار ایستاده. زنی که با شروع دوره دوم اسارت سعیدزاده در سال ۷۰ یک زن ۲۸ ساله بوده با پنج بچه قد و نیم قد! همین هم باعث شده که قابی که عصرهای کریسکان از سربازی برای جبهه حق میبندد، قابی کامل باشد و انگ زنانه و مردانه صرف به آن نچسبد. عصرهای کریسکان همانقدر که روایت خط مقدم و جنگ و اسلحه و درگیری و فرار است، همانقدر هم روایت زندگی و صبر و ساختن و ساخته شدن است. اولی را امیر روایت میکند و دومی را سعدا!
پنج
خب که چه؟! این را سالها قبل رفیق شفیقی پرسید برای طعنه زدن به خاطرات رزمندگان و تاریخ ادبیات جنگ! فارغ از آنکه این خاطرات، بخشی از تاریخ این مرز و بوم است که برخلاف درگیریها و جنگهای چند صد سال اخیر حتی یک وجب از خاک ایران جدا نشده اما از باب مردمشناسی و جامعهشناسی فرهنگی و فلسفه انسان و هستی هم اینها مهمند. روی سخنم با کسانی است که واقعا به مانند یاران خمینی قائلند به اینکه انقلاب اسلامی، سپهر و ساحت و فضای دیگری برای انسان گشود و انسانهایی را در کوره حوادث خود آبدیده کرد که از پس گردنههای صعب و سخت برامده و نسبت دیگری با هستی و خدا و خلقت و جامعه برقرار کردند.
اینگونه اگر به ماجرا نگاه کنیم «عصرهای کریسکان» و امثال «عصرهای کریسکان» دادههای خامِ واقعیتی به نام «انسان انقلاب اسلامی» هستند. انسانهایی با انقلابی برای خدا به مبارزه با ابلیس و سپاه او رفتند و هنوزاهنوز مشغول مبارزهاند. با این نگاه، زی و زندگی امیر و سعدا مانیفست انسانِ انقلاب اسلامی است. زی و زندگی و نگاه و فکر و راه و مسیری که امیر و سعدا در چهار دهه گذشته طی کرده و به این نقطه رسیدهاند نمونه واقعی از یک انسان انقلابی است که در میان وسوسههای متعدد زندگی روزمره که دعوت میکنند به خور و آسایش و خواب، حقیقت را یافته و به ندای دیگری لبیک میگویند.
نمونههایی واقعی و امروزی از الگوی انسان انقلابی و کشیدن خط بطلان بر همه فرضیههایی که قائل به محال بودن موحدانه زیستن در عصر جدیدند. این را هم میشود از پاسخ مادرانه و صبورانه سعدا فهمید وقتی که در پاسخ به سوالم درباره اینکه «خسته نشدی از این زندگی» پاسخ منفی داد و هم از واکنش امیر وقتی که از تهدیدهای گاه و بیگاه ضدانقلاب پرسیدم و او در پاسخ با طمانینهای آرام لبخندی زد از روی یقین که یعنی چهل سال است با مرگ همدم و همنشینم و حالا میخواهند مرا از مرگ بترسانند؟!