1399/12/17
سُعدا حمزهای راوی کتاب «عصرهای کریسکان»:
پا به پای همسرم همراهش بودم


پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت «دهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» و انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «عصرهای کریسکان» گفتگویی با خانم سُعدا حمزهای، همسر راوی کتاب انجام داده است.







آن موقع من ۲۶ سالم بود و پنج فرزند داشتم. با گریه و زاری به خانه برگشتم و بچههایم از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده است! دلم نیامد بگویم پدرشان کشته شده است. صبر کردم تا مادر شوهرم آمد و خودش را آماده کرد و همان روز با کلی سختی به عراق رفت، حتی از الاغ هم به زمین افتاده بود و دست و پایش شکسته شد. مادر شوهرم که رفت، همان روز ساعت تقریباً یازده صبح بود که خبر فرستاد و گفت خدا را شکر زنده است و دروغ گفتند که شهید شده است.













در طول دوران اسارتِ شوهرم، هرگز آرایش نکردم. در هیچ جشن و مجلس شادی شرکت نکردم. حتی به عروسی برادرم هم نرفتم. دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست میپوشیدم و عوض میکردم. اسارت سعید از چهار سال گذشت. خبر دادند قرار است اعدام شود. اطلاعات دلداریمان داد و گفت: «هرکاری لازم باشه برای آزادیاش انجام میدیم. هرکسی را بخوان میدیم تا مبادله انجام بگیره. چندین زندانی داریم که میتونیم با سعید مبادله کنیم. غصه نخورین، اینجوری میخوان روحیهی شما را بشکنن.» بعضیها هم به شایعات دامن میزدند و میگفتند: «امکان نداره دموکرات سعید را آزاد کنه.» افراد بانفوذ قول همکاری و سفارش به دموکرات را میدادند، ولی کاری از دستشان برنمیآمد. پروندهی ما در کمیتهی امداد بسته شد و حقوق و مزایامان به بنیاد شهید منتقل شد. مستمری اطلاعات قطع شد. کمیتهی امداد هم خدماتش را قطع کرد. همهی ارگانها پذیرفتند که سعید اعدام میشود. دیگر هیچکس امیدی به آزادیاش نداشت. برابر شواهد و قراین پذیرفتیم احتمال اعدام قوت گرفته و کاری هم از دست کسی بر نمیآید. معمولاً پروندهی شهدا را به بنیاد شهید انتقال میدادند. ما هم باورمان شد سعید به کاروان شهدا پیوسته است.

