• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1399/10/20
گفت‌وگو با فرمانده توپخانه حاج قاسم سلیمانی در سوریه

روس‌ها از فتوحات بدون تیراندازی ما متعجّب بودند

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif سردار سرتیپ پاسدار محمود چهارباغی از فرماندهان نسل اول توپخانه سپاه و از همرزمان سرداران شهید حسن طهرانی مقدم و حسن شفیع‌زاده است که پس از جنگ فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه را برعهده داشته است. او در طول بحران سوریه از روزهای نخست در این کشور و در کنار سردار  سپهبد حاج قاسم سلیمانی حضور پیدا کرد و در بخش توپخانه به انجام عملیات مستشاری پرداخت. از سردار چهارباغی درباره شیوه فرماندهی شهید سلیمانی، از دفاع مقدس هشت‌ساله تا نبرد با داعش پرسیدیم. پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR متن این گفتگو  را که از مطالب ویژه‌نامه مجازی «مسیر؛ شهید پیروز» است، منتشر می‌کند.


* پیش از آن‌که وارد موضوع اصلی این گفت‌وگو شویم مختصری از نحوه آشنایی‌تان با حاج‌قاسم بگویید.
* من در عملیات والفجر۳ در مهران با حاج‌قاسم آشنا شدم. آن زمان فرمانده‌ گردان توپخانه بودم و مأمور شدم برای پشتیبانی آتش به لشگر ۴۱ ثاراللّه به فرماندهی حاج‌قاسم سلیمانی بروم. آنجا ابتدای آشنایی‌مان بود و بعد از آن تا پایان هشت‌سال دفاع مقدس با ایشان مراوده کاری داشتم. بعد از دفاع مقدس، من فرمانده‌ توپخانه نیروی زمینی سپاه پاسداران شدم. وقتی حاج‌قاسم فرمانده‌ نیروی قدس شد من به واسطه شغلی که داشتم بارها برای سازماندهی واحدهای توپخانه و راکتی حزب‌اللّه به لبنان رفت‌وآمد و با ایشان همکاری داشتم. بچه‌های حزب‌اللّه را برای آموزش به ایران می‌آوردیم و آنها را آموزش عملی می‌دادیم. آموزش‌های خیلی خوبی به بچه‌های حزب‌اللّه - هم در لبنان و هم در ایران - دادیم و با هدایت‌های حاج‌قاسم روز‌به‌روز به قدرت آنها اضافه شد.

* چه شد به سوریه رفتید؟
* سال ۹۲ از جانب حاج‌قاسم به من خبر دادند باید به سوریه و نزد ایشان بروم. من به سوریه رفتم تا بفهمم با من چه کاری دارد. آن روز شهید حسین همدانی فرمانده‌ جبهه سوریه بود. غروب به فرودگاه دمشق رسیدیم .آن زمان دشمن فرودگاه دمشق را محاصره کرده بود و قصد تصرف آن را داشت. به من گفته بودند حاج‌قاسم دمشق است و ما باید به دمشق می‌رفتیم. فاصله فرودگاه تا دمشق ۲۵ کیلومتر است. سوار یک ون شدیم. در همین فاصله چندین بار مورد حمله قرار گرفتیم. ماشین ما سوراخ سوراخ شد، ولی به لاستیک‌ها و به خود ما گلوله‌ای نخورد.

با هر مصیبتی بود از این مهلکه رد شدیم و به دمشق رسیدیم. به من گفتند حاج‌قاسم گفته است که صبح به حرم حضرت رقیه(س) بیا و من هم فردای همان روز برای دیدن ایشان به حرم رفتم. حاج‌قاسم در نهایت آرامش در حرم حضرت رقیه(س) نشسته بود و با آقای همدانی و چند نفر دیگر جلسه فرماندهی گذاشته بود. به من گفت شما را برای بررسی وضعیت توپخانه به اینجا آورده‌ام که گزارشی به ما بدهید و به ایران برگردید.

اولین بار بود که من برای مدت محدودی به سوریه می‌رفتم؛ آن هم موقعی که هشتاددرصد سوریه در دست دشمن بود و تا پشت کاخ‌ریاست‌جمهوری و صد متری حرم حضرت زینب(س) رسیده بود و خیلی راحت می‌توانست با کلاشینکف صحن و گنبد را بزند. اما حاج‌قاسم آرامش عجیبی داشت و در آن شرایط دخترش را هم آورده بود و زیارت می‌کردند. من تعجب کرده بودم که در این شرایط هیچ‌کس حاضر نیست به دمشق بیاید، ولی ایشان در نهایت آرامش، خانواده‌ را هم آورده بود.

* پس شما تقریباً از ابتدای کارزار سوریه در این جبهه حضور داشته‌اید؛ هم در مقابله با نیروهای مسلح ضد دولت و هم در جنگ با داعش. ارزیابی‌تان را از شرایط آن روز سوریه و چرایی حضور نیروهای مستشاری جمهوری اسلامی در سوریه برای حل این بحران همه‌جانبه و بین‌المللی بفرمایید و اقداماتی که به دفع تجاوز منجر شد.  
* در آن شرایطی که همه از جمله آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها، عرب‌های مرتجع منطقه و ترکیه می‌خواستند بشار اسد برود، حضرت آقا به حاج‌قاسم امر فرمودند به سوریه برود تا امنیت را حفظ کند. در ایران هم برخی می‌گفتند بشار اسد ماندنی نیست. در این شرایط حاج‌قاسم در نقش مستشاری با قطره‌ای از دریای بیکران نیروهای سپاهی به سوریه رفت و آن را حفظ کرد.

من طبق دستور حاج‌قاسم از توپخانه‌های سوریه در منطقه گزارشی تهیه کردم، اما هنگام بررسی به موارد عجیبی برخوردم. از جمله مواردی مثل توپ، کاتیوشا، تجهیزات و نفرات از ارتش سوریه که به دشمن ملحق شده بود که این موارد خیلی عجیب بود. حاج‌قاسم به من گفت ما می‌خواهیم این توپ‌ها را سازماندهی کنیم.

 من به ایران برگشتم و تعدادی نیرو برای ایشان فرستادم. و بعد از آن فرمانده‌ دانشگاه امیرالمؤمنین(ع) شدم. زمانی که شهید همدانی از سوریه به ایران آمد، آقای اسدی معروف به ابواحمد فرمانده‌ سوریه شد. ایشان از سوریه به من زنگ زد و درخواست کرد برای راه‌اندازی توپخانه به سوریه بروم. من هم به‌خاطر این‌که هم حاج‌قاسم و هم ابواحمد را خیلی دوست داشتم، نتوانستم جواب منفی بدهم و در نهایت به سوریه رفتم.

اوضاع آنجا خیلی خراب بود. ارتش سوریه هم هیچ امیدی به آینده حکومت نداشت و هر لحظه احتمال سقوط دولت بود. حاج‌قاسم در جلسه به ما گفت باید کاری کنیم تا ارتش سوریه روحیه بگیرد، چون اولین چیزی که ارتش سوریه از دست داده‌ روحیه است. درست هم می‌گفت. چند شب جلسه گذاشت و نهایتاً گفت ما باید در جنوب دمشق یک عملیات انجام بدهیم.

جنوب دمشق زیر نظر رژیم صهیونیستی  بود و باید عملیاتی را در منطقه قنیطره و دَرعا انجام می‌دادیم. حاج‌قاسم کارهای توپخانه‌ای  را به من سپرد و گفت حاج‌محمود، خودت برو از ارتش سوریه توپ بگیر و تعدادی نیروی ایرانی هم بیاور. به نیروهای بسیجی سوریه هم آموزش بده و تعدادی نیروهای افغانستانی تحت عنوان فاطمیون هم به تو می‌دهیم. راهبرد خودش را برای ما معلوم کرد و کار را به دست ما سپرد. من هم ابتدای کار تعدادی از بچه‌های توپخانه لشکر ۱۴ امام‌حسین(ع) اصفهان و لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) قم و گروه توپخانه ۱۵ خرداد را به سوریه آوردم. بعد از آن تعدادی توپ از ارتش سوریه گرفتیم و آنها را سازماندهی کردیم و کارهای آموزشی‌مان را انجام دادیم.

ما قرار بود مناطق دیرالعدس، حباریه و تل‌قرین را آزاد کنیم. فرمانده‌ عملیات میدانی حاج‌قاسم، آقای رحیم نوعی‌اقدم معروف به ابوحسین بود. و فرمانده توپخانه میدان هم من بودم. کل کارها را هم حاج‌قاسم هدایت می‌کرد. وقتی شب شد به منطقه‌ای به اسم تل‌قرابه رفتیم و حاج‌قاسم دستور شروع عملیات را داد. زمانی که عملیات شروع شد، من آتش سنگینی بر سر مواضع تروریست‌ها ریختم و حاج‌قاسم هم در دیدگاه به کنار من آمد و آتش‌ها را می‌دید و هدایت می‌کرد. آتش خیلی خوبی ریختیم و حاج‌قاسم هم خیلی راضی بود، اما نیروهای پیاده نتوانستند به شهر دیرالعدس بروند و ایشان خیلی ناراحت شد. اما از سمت شمال منطقه، بچه‌های حزب‌اللّه جلو آمده بودند. من در دیدگاه نشسته بودم که حاج‌قاسم با آقای اسدی از پله‌ها بالا آمدند. این عملیات در دید اسرائیلی‌ها و پهپادها و هواپیماهای رژیم صهیونیستی بود. به آقای اسدی گفتم کجا می‌روید؟ ایشان هم گفت دشمن از دیرالعدس فرار کرده و ما هم داریم از این‌ طرف فرار می‌کنیم و این شهر هم بی‌صاحب مانده است. حاج‌قاسم گفت آقای ابواحمد جوسازی نکن! ما کجا داریم فرار می‌کنیم؟! فقط نتوانستید اینجا را بگیرید.

در حال بحث‌ بودیم که با بی‌سیم تماس گرفتند و ابواحمد جواب آنها را داد. تماس که تمام شد، ابواحمد به حاج‌قاسم گفت نیروهای مسلح از دیرالعدس فرار کرده‌اند. حاج‌قاسم به من گفت سوار موتور شویم برویم. گفتم حاجی کجا؟ نیروهای مسلح هنوز در شهر هستند، کجا می‌خواهید بروید؟ به ابواحمد گفت بیا برویم، و سوار ماشین شد. گفتم آنها در این ارتفاع هستند و ماشین را با موشک کورنت می‌زنند‌. گفت ما به آن دیدگاه می‌رویم، تو هم بیا. با ماشین به آن دیدگاه رفت و من هم با موتور به‌دنبالش رفتم. شهر هنوز پاک‌سازی نشده بود. نیروهای مسلح حضور داشتند و بچه‌ها در حال ورود به شهر بودند. حاج‌قاسم به همراه آقای پورجعفری و محافظانش سوار موتور شدند و جلو رفتند. آقای پورجعفری پیوست حاج‌قاسم بود. امکان نداشت حاج‌قاسم جایی برود و آقای پورجعفری همراه ایشان نباشد.

به حاج‌قاسم گفتیم به شهر نرو، چون پاک‌سازی کامل نشده بود، اما خودش می‌دانست اگر بچه‌های منطقه اسم حاج‌قاسم را بشنوند، انرژی‌شان  چند برابر می‌شود. حاج‌قاسم به دیرالعدس رفت و من هم رفتم و جای گلوله‌های توپی را که زده بودیم به حاج‌قاسم نشان دادم. چند شب بعد هم در حباریه عملیات کردند و تل‌قرین را گرفتند و منطقه وسیعی در جنوب دمشق با همکاری‌ نیروهای ایرانی و حزب‌الله لبنان و فاطمیون افغانستان آزاد شد. رسانه‌های سوریه  چند بار این منطقه را نمایش دادند و غنیمت و اسیر و کشته زیادی گرفته شد. تدبیر حاج‌قاسم این بود که بگویند ارتش سوریه کاملاً این کار را کرده است و ایرانی‌ها این کار را نکرده‌اند. با این تدبیر هم ارتش سوریه در این عملیات روحیه گرفت و هم اولین عملیات موفق ما بود که با این گستردگی انجام می‌شد و باعث تثبیت مواضع و آزادی منطقه وسیعی شد. بعد از آن عملیات مختلفی در اطراف دمشق انجام صورت گرفت و به منطقه درعا و سویدا گسترش پیدا کرد.

با توجه به گسترش جنگ به دیگر مناطق، نیاز بود که نیروهای جدیدی ساماندهی شوند. برای همین حاج‌قاسم به ایران برگشت و از حضرت آقا برای اعزام نیروی بیشتر اجازه گرفت. حتی بعضی مواقع به حاج‌قاسم می‌گفتم حاجی، اجازه بدهید من تعداد بیش‌تری نیرو از توپخانه به سوریه بیاورم. ولی به می‌گفت حاج‌محمود، حضرت آقا به من این تعداد نیرو را اجازه داده‌اند و بیشتر از این نمی‌توانم به سوریه بیاورم و سهم تو هم این تعداد نیروست. چون زمانی که ما به ایران می‌آمدیم واقعاً بچه‌ها به ما التماس می‌کردند که ما هم می‌خواهیم در جهاد سوریه شرکت کنیم. التماس و گریه می‌کردند. به خانه من می‌آمدند و التماس می‌کردند که ما می‌خواهیم به سوریه بیاییم.

 بعضی‌ها شایعه درست کرده بودند که این‌ها برای پول می‌روند! ببینید! به منِ مسئول در آنجا ماهی دو میلیون تومان می‌دادند. اگر کسی یک‌ ریـال بیش‌تر از این گرفته است بیاید به من بگوید. به خیلی از نیروها موقع برگشت یک هدیه محدود برای خریدن سوغاتی می‌دادیم که این پول را هم به ما برمی‌گرداندند. می‌گفتند ما به زیارت حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) آمده‌ و در جهاد هم شرکت کرده‌ایم و هدیه نمی‌خواهیم. به اندازه‌ای هم که هدیه برای خانواده‌مان بخریم پول داریم. این نکته را برای این عرض کردم که خیلی از این حرف‌هایی که می‌زدند شایعه بود و این‌ها برای پول نرفتند.

علی‌ای‌حال حاج‌قاسم برای نفرات بیش‌تر در سوریه از حضرت آقا اجازه گرفت و هماهنگی‌هایی کرد. در این شرایط، برخی از مردم نُبل‌الزهرا، فوعه و کفریا و چهار شهر شیعه‌نشین که خارج از محاصره بودند هم به حضرت آقا پیغام دادند که سال‌هاست در محاصره‌اند و درخواست کمک کرده بودند. حضرت آقا هم با حاج‌قاسم این موضوع را مطرح کرده بودند که اهالی این چهار شهر چنین درخواستی دارند. حاج‌قاسم هم در جنوب حلب عملیاتی را تحت عنوان عملیات محرم برای آزادسازی مناطق فوعه و کفریا طراحی کرد. این بار ارتش سوریه روحیه‌ پیدا کرده و سازمان‌دهی شده بود، اما خیلی سخت است در کشوری بجنگید که هم باید حکومتش را حفظ کنید و هم امکاناتی از خودش نداشته باشد. خیلی هزینه‌بر است. وقتی حاج‌قاسم متوجه شد هزینه‌های این کار زیاد است و امکانات دیگری باید آنجا مصرف بشود با هماهنگی حضرت آقا به روسیه رفت. در جلسه‌ای که با پوتین داشت به او گفته بود که ما منافعی در سوریه داریم اما منافع شما بیشتر از ماست. منافع شما، ابرقدرتی شماست. اگر سوریه از دست برود و یک حکومت آمریکایی آنجا مستقر بشود برای شما بد می‌شود. پوتین هم بعد از بررسی این ماجرا با مشاورانش، ابتدا نیروهای شناسایی‌ خود را به سوریه فرستاد و بعد هم در زمینه‌های مختلف مهمات، تجهیزات، هلی‌کوپتر و هواپیما آورد و انصافاً هم از عملیات حمایت می‌کرد.

* کمک‌های نیروهای خارجی، از جمله همین روسیه که به آن اشاره کردید، در مقایسه با اقداماتی که ایران در آنجا داشت چگونه ارزیابی می‌کنید؟
* زمانی ما ارتش روسیه را به یک ارتش تهاجمی، دلیر و حمله‌کننده می‌شناختیم اما در آنجا می‌دیدیم مثلاً وقتی مسلحین، انتحاری می‌زدند، روس‌ها سی‌کیلومتر عقب‌نشینی می‌کردند. به ما می‌گفتند شما چگونه این روستاها را می‌گیرید. شیوه آنها به این صورت بود که ابتدا با هواپیما، هلی‌کوپتر و توپخانه آن‌قدر بمباران می‌کردند که آن منطقه کاملاً زیر و رو می‌شد و وقتی اطمینان می‌یافتند که هیچ‌کس دیگری آنجا نیست مستقر می‌شدند. ولی نیروهای ما با همان سبک و سیاق هشت سال دفاع مقدس‌ و تجربیاتی که از آن دوران داشتند، روستا را محاصره می‌کردند، راه را می‌بستند و روستا را تصرف می‌کردند. روس‌ها از کار ما تعجب می‌کردند که بدون این‌که تیراندازی زیادی بکنیم روستاها را می‌گیریم.

زمانی که روس‌ها به جنوب حلب آمدند، ما عملیات بزرگی را برای تصرف روستاها و شهرهای جنوب حلب طراحی کردیم. حاج‌قاسم هم به دفعات زیاد تا نیمه‌های شب جلسه برگزار می‌کرد تا راهکاری مناسب برای آزادسازی فوعه و کفریا به‌ سمت اتوبان حما و حلب پیدا کند که چند روز قبل آزاد شده بود. حاج‌قاسم به من می‌گفت حاج‌محمود، تو باید اکثر مناطق را با آتش توپخانه بگیری.

* از روحیات شهید سلیمانی برای‌مان بگویید.
* در مدت زمانی که من با حاج‌قاسم در حلب‌ بودم، خاطرات خیلی زیبایی با ایشان دارم. اکثر مواقع من ناهار و شام را با ایشان می‌خوردم و هر جایی هم که می‌رفت همراه ایشان بودم. یادم هست یک روز روستایی به اسم خلصه در حال آزادشدن بود. آقای پورجعفری به من گفت حاج‌قاسم با شما کار دارد. تازه نماز صبح را خوانده بودم که گفت حاج‌محمود، باید با هم برویم. گفتم کجا؟ گفت می‌خواهم با هم به خلصه برویم. گفتم حاج‌آقا، خلصه هنوز دست دشمن است. گفت الکی نگو، آزاد شده! گفتم آزاد شده ولی هنوز پاک‌سازی نشده است. گفت من می‌خواهم بروم. من هم اخلاق ایشان را می‌دانستم و نمی‌توانستم بیش از این سماجت کنم. خیلی سریع به حمام رفت، غسل شهادت کرد و آمد سوار ماشین شد که به‌ سمت روستای خلصه برویم. به ایشان گفتم خلصه نصفش دست دشمن و نصفش دست ماست و خطر دارد. گفت می‌ترسی؟ گفتم واللّه نمی‌ترسم ولی نمی‌خواهم آسیبی به شما برسد. خلاصه به خلصه رفتیم و در پشت بام یک ساختمان بلند، یکی از فرماندهان آمد و توضیحاتی به حاج‌قاسم داد. در زمانی که ایشان داشت نکات لازم را می‌گفت و راهنمایی می‌کرد، در این درگیری و وضعیت خطرناک، عراقی‌ها تا حاج‌قاسم را دیدند برای گرفتن عکس به‌سمت ایشان آمدند. هرچقدر به محافظان ایشان می‌گفتم خطرناک است و دارند تیراندازی می‌کنند ولی فایده‌ای نداشت. از این نمونه‌ها زیاد اتفاق می‌افتاد.

اما در جنوب حلب عملیات خیلی خوبی صورت گرفت و آتش توپخانه‌ای خوبی ریخته شد. انصافاً هم ما با حداقل تلفات توانستیم مناطق وسیعی را آزاد کنیم. اما در حین این‌که در جنوب حلب عملیات می‌کردیم، به ما پیغام رسید که داعش جاده خناصر به اَثریا را گرفته است. ما در حلب با گروه‌های جبهه‌النصره و مخالفان بشار اسد درگیر بودیم. این گروه‌ها با داعش میانه خوبی هم نداشتند، ولی در اینجا با داعش هماهنگ کرده بودند که جاده خناصر به اثریا را که پشت سر ما بود ببندند. معنی این کار محاصره کل حلب بود و فقط هلیکوپتر می‌توانست بیاید و برگردد و حاج‌قاسم می‌توانست به بهانه‌های مختلف از محاصره به دمشق برود، ولی هیچ‌وقت این کار را نکرد. در تمام مدتی که ما در محاصره بودیم ایشان هم در کنار ما بود، از محاصره بیرون نرفت و نقشه‌ای را طراحی کرد و راه بسته‌شده را باز کرد. آقای ابواحمد را به حما فرستاد و خودش هم از داخل حلب عملیاتی را طراحی کرد که بعد از ۱۸ روز توانست جاده‌ را باز کند. وقتی جاده باز شد، به تهران برگشت و به حضرت آقا گزارش داد.

منطقه وسیعی هم آزاد شد. حاج‌قاسم بخش عمده‌ای را از اتوبان تا شمال حلب آزاد کرد و نیروها را به‌سمت شمال حلب و نُبل‌الزهرا کشانید. دوباره عملیاتی را طراحی کرد و قرارگاهی به اسم قرارگاه نصر۲ ایجاد کرد. یگان‌ها را برای شناسایی آورد و عملیات شمال حلب شروع شد.

 حاج‌قاسم از اولین نفراتی بود که وارد مناطق آزاد شده می‌شد. نمی‌خواست بچه‌ها را به خطر بیندازد و تاوقتی از امنیت منطقه‌ای مطمئن نمی‌شد، بچه‌هارا نمی‌فرستاد. می‌گفت من باید بچه‌ها را به جایی برای عملیات ببرم که خودم قبلاً به آنجا رفته باشم. این سبک و سیاق شهید باکری، شهید کاظمی و شهید خرازی بود. اینها همیشه نوک پیکان بودند و به بچه‌ها می‌گفتند به‌سمت ما بیایید، نه این‌که بگویند شما جلو بروید و خودشان عقب بایستند.

یک خاطره از عملیات نصر برایتان بگویم. در منطقه نصر۲ قرار شد عملیاتی برای آزادسازی نُبل‌الزهرا انجام بدهیم. قرار بود من آتش‌تهیه برای جلو رفتن بچه‌ها بریزم. نیم ساعت قبل از شروع عملیات، حاج‌قاسم به سنگر فرماندهی آمد در حالی که چشم‌هایش از بی‌خوابی قرمز شده بود، چون تمام مناطق را بررسی کرده بود. گفتم حاجی، اگر امکان دارد نیم ساعت بخوابید. گفت باشد، ولی قبل از شروع آتش‌تهیه بیا رمز عملیات را به من بگو تا خودم اعلام کنم. و رفت خوابید. ما کارها را آماده کردیم. موقع آتش‌تهیه بالای سرش رفتم ولی وقتی دیدم خیلی قشنگ خوابیده، دلم نیامد صدایش کنم. به ابواحمد گفتم شما رمز عملیات را بگویید؛ اما ایشان گفت برو به حاج‌قاسم بگو بیاید. به ابواحمد گفتم خواب است و دلم نیامد صدایش کنم. شما بگویید، نیم ساعت دیگر که بیدار شد خودش عملیات را هدایت می‌کند. ما الان می‌خواهیم آتش‌تهیه بریزیم.

ابواحمد هم با رمز یا زینب(س) عملیات را شروع کرد. حاج‌قاسم با غرش توپ‌ها و موشک‌ها بیدار شد. من را پیدا کرد و گفت حاج‌محمود، مگر به تو نگفتم من را بیدار کن. گفتم خوابیده بودی، دلم نیامد صدایت کنم. ابواحمد رمز را گفت و آتش‌تهیه هم شروع شده و خوب هم دارد ریخته می‌شود. گفت حاج‌محمود، باید صدای من را بچه‌ها بشنوند که روحیه بگیرند. واقعاً‌ هم همین‌طور بود. چون صدای حاج‌قاسم را دشمن استراق سمع می‌کرد. بچه‌های خودمان می‌شنیدند و روحیه می‌گرفتند و دشمن هم روحیه‌اش تضعیف می‌شد. به هرجهت تشری به ما زد و عملیات را هدایت کرد؛ عملیات بسیار بزرگی که شب انجام شد و نتیجه‌اش آزادی نبل‌الزهرا بود. مثل همیشه حاج‌قاسم از اولین نفراتی بود که وارد منطقه آزاده شده عملیاتی شد. از راه‌هایی که هنوز پاک‌سازی نشده بود به آنجا رفت و جلسه گذاشت که نیروها چه کاری انجام دهند. بر سر بچه‌های کوچک نُبل‌الزهرا دست می‌کشید و شیرینی و شکلات به آنها می‌داد. حاج‌قاسم یک چهره بین‌المللی است و همه، حتی مردم روستای نُبل‌الزهرا ایشان را می‌شناختند. وقتی مردم روستا فهمیدند که حاج‌قاسم آمده دورش حلقه زدند و عکس یادگاری گرفتند و مردم شیعه آنجا واقعاً فهمیدند پیغام‌هایی که به حضرت‌ آقا داده‌اند اثرگذار بوده است.

* شما در آزادسازی حلب بودید. می‌گفتند حلب از نظر اهمیت، مثل خرمشهر است. این را تأیید می‌کنید؟
* حاج‌قاسم آزادسازی حلب را طراحی کرد. واقعاً آزادکردن حلب خیلی سخت بود. چون حلب شهر بسیار بزرگی است. از نظر اهمیت هم، اهمیت حلب بیشتر است. البته ویرانی‌هایی که تروریست‌ها در این شهر به‌وجود آورده بودند با خرمشهر شباهت‌هایی داشت، اما حلب را باید با مشهد یا اصفهان مقایسه کرد؛ چون بزرگ‌ترین شهر صنعتی سوریه یا به‌عبارتی پایتخت اقتصادی این کشور است و آن‌موقع مردم و نیروهای مسلح با خانواده‌هایشان در آن زندگی می‌کردند. به‌خاطر همین شرایط بود که حاج‌قاسم جنگ شهری را در حلب پیاده کرد. حاج‌قاسم که می‌آمد، به همه انرژی می‌داد. حتی وقتی روس‌ها حاج‌قاسم را می‌دیدند افتخار می‌کردند با او عکس بگیرند. کار همه را هم راه می‌انداخت. هر کجا حاج‌قاسم بود، آنجا مرکز فرماندهی بود. همه هم خواهان این بودند که با او عکس بگیرند. حاج‌قاسم هم دست رد به سینه هیچ‌کدام نمی‌زد.

بارها در حلب اتفاق افتاد که من به حاج‌قاسم می‌گفتم مهمات کم داریم و ایشان هم همان لحظه کاری به وقت و ساعت نداشت؛ دو روز بعد این مهمات دست ما بود. من در مدتی که افتخار داشتم با ایشان باشم یک شب ندیدم نماز شبش ترک شود. ما در زمان دفاع مقدس به چنین افرادی شیران روز و زاهدان شب می‌گفتیم و مصداق واقعی آن هم حاج‌قاسم بود. در روز مثل شیر در خط مقدم با مدیریت قوی حضور پیدا می‌کرد. اما بعضی‌ها می‌گفتند کار حاج‌قاسم اشتباه است. در صورتی که این‌طور نبود. اگر این‌گونه حرکات حاج‌قاسم نبود ما نمی‌توانستیم این پیروزی‌ها را در منطقه مقاومت به دست بیاوریم.

 این را قبلاً هم گفته‌ام، دمشق در محاصره بود و دولتی‌ها احساس خطر می‌کردند، اما همان‌طور که گفتم، حاج‌قاسم با خانواده‌اش به دمشق آمده بود و کار را هدایت می‌کرد. زمانی که ما ۱۸ روز در حلب محاصره‌ بودیم حاج‌قاسم نه تنها پایش را از منطقه محاصره بیرون نگذاشت، بلکه با آرامش، قرآن و نماز شبش را می‌خواند و مطالعه‌اش را هم داشت و عملیاتی را طراحی کرد که باعث شکست محاصره و بازشدن راه شد. به دلیل همین ویژگی‌هاست که باید حاج‌قاسم را به‌عنوان الگو به فرماندهان و جوانان معرفی کرد. اینها از حاج‌قاسم، حاج‌قاسم می‌سازد، وگرنه حاج‌قاسم هم یک انسان معمولی مثل بقیه انسان‌ها بود. ولی پایش را روی نفسش گذاشت. خیلی‌ها در زمان جنگ از نظر اسم و قدرت و بزرگی از حاج‌قاسم بالاتر بودند، ولی بعضی مواقع لغزیدند. اما حاج‌قاسم هیچ موقع نلغزید و با تدبیر، با درایت و با هوشمندی خاص خودش کارها را انجام می‌داد.

یک ارتفاع مهم به اسم العیس در دست دشمن بود. آزادی این ارتفاع آرزوی‌ما بود. به حاج‌قاسم گفتم اگر اجازه می‌دهید من با آتش توپخانه این ارتفاع را بگیرم. گفت تو بگیری؟ گفتم نه، آتشی می‌ریزیم که هر جنبده‌ای که آنجا باشد فرار کند. بعد به نیروهایت بگو جلو بروند. حاج‌قاسم هم جلسه‌ای گذاشت و  فرماندهان را  توجیه کرد. یک آتش بی‌نظیر و بسیار پرقدرت روی العیس ریختم و بعد از آن  نیروها به‌سمت العیس رفتند و با دو شهید این ارتفاع بزرگ را گرفتیم. حاج‌قاسم هم در ارتفاعات اذان داشت عملیات را می‌دید و خیلی خوشحال بود. من وقتی برگشتم حاج‌قاسم گفت بیا باهم یک عکس خوشگل بگیریم و دستش را به گردن من انداخت و چند عکس خوب باهم گرفتیم. بعد به ایشان گفتم حاج‌قاسم بچه‌ها برای راه‌اندازی توپخانه و اجرای آتش خیلی زحمت کشیدند، یک تشویقی برای آنها در نظر بگیرید. گفت چه تشویقی باشد؟ گفتم هر جور خودتان صلاح می‌دانید. گفت خودت بگو. گفتم پنج نفر از آنها را با خانم‌هایشان با هواپیما به کربلا بفرست. گفت به‌جای پنج نفر، اسم ده نفر را به حسین بده. بعد گفت بچه‌های توپخانه را جمع کن. می‌خواهم برایشان در الحاضر سخنرانی کنم. موقعیت الحاضر در چهار کیلومتری العیس در خط مقدم بود. بچه‌های توپخانه را جمع کردم و حاج‌قاسم آمد و سخنرانی بسیار خوبی برای آنها کرد. گفت من به‌عنوان عبادت دست‌وپای بچه‌های توپخانه را که در این فتوحات بسیار بزرگ به‌خوبی عمل کردند می‌بوسم. گفت به شما مدافعان حرم می‌گویند. می‌دانید حرم یعنی چه؟ کل نظام جمهوری اسلامی حرم است و شما مدافع جمهوری اسلامی هستید. کلیت نظام جمهوری اسلامی حرم است. تفکر را ببینید. ما مدافع حرم را مدافع حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) و اماکن متبرکه معنا می‌کردیم. ولی حاج‌قاسم می‌گفت کل نظام جمهوری اسلامی حرم است.

وقتی منطقه العیس آزاد شد، عملیات آزادسازی حلب را با سخت‌ترین شرایط طراحی کرد. خودش هم خانه‌به‌خانه با نیروها جلو می‌رفت. ما دیگر به جلو رفتن‌های حاج‌قاسم عادت کرده بودیم و دیگر مانع ایشان نمی‌شدیم چون فایده‌ای نداشت و واقعاً خود را برای شهادت حاج‌قاسم آمده کرده بودیم. بارها تا مرز شهادت پیش رفت. برای نمونه عرض کنم در یکی از روستاهای آزادشده برای استقرار دیده‌بان‌ها خودش می‌رفت و آنها را مستقر می‌کرد. به ما اجازه این کار را نمی‌داد و نمی‌گذاشت جلو برویم. به من گفت حاج‌محمود، شما حق جلوآمدن را ندارید و خودش تا جایی که تیراندازی می‌شد جلو می‌رفت و دیده‌بان‌ها و‌ آرپی‌جی‌زن‌ها و کورنت‌زن‌ها را مستقر می‌کرد و به عقب برمی‌گشت.

* سلاح‌های سنگین را چگونه تأمین می‌کردید و به سوریه می‌رساندید؟
* حاج‌قاسم از ایران برای نیروها مهمات و امکانات تهیه می‌کرد و از راه‌های سخت به دمشق می‌آورد. کار بسیار سختی بود. برای مثال یک روز در حلب به حاج‌قاسم  گفتم این توپ‌های ۱۰۵ خیلی خوب شلیک می‌کنند، شما هم امتحان کنید. به دیدگاه رفتیم و ایشان‌ یک گلوله شلیک کرد و به هدف هم خورد. به من گفت چه تعدادی از این توپ‌ها داریم؟ گفتم این تعداد. گفت پس‌فردا به ایران می‌روم و شما هم با من بیا، ولی نگفت در ایران چه کاری دارد. پس‌فردا به فرودگاه دمشق رفتیم و نصف شب به تهران رسیدیم.

صبح در دفتر کارش به من گفت همسر آقای صالحی، فرمانده کل ارتش فوت کرده است، بیا با هم برای عرض تسلیت برویم و شما هم ماجرای عملکرد خوب توپ‌ها در سوریه را به آقای صالحی بگو تا تعداد دیگری توپ از ایشان بگیریم. بعد از عرض تسلیت، حاج‌قاسم به آقای صالحی گفت در سوریه تعدادی توپ ۱۰۵ لازم است. آقای صالحی هم به حاج‌قاسم گفت چشم، هر چه بخواهید به شما می‌دهیم اما من هم خواهشی از شما دارم. به همان تعداد توپی که به شما می‌دهم بچه‌های توپخانه ارتش را هم به سوریه ببرید. حاج‌قاسم هم بلافاصله گفت چشم. آقای صالحی به ما تجهیزات را داد و نماینده خودش آقای امیر نعمتی را که آن روز فرمانده تیپ ۶۵ بود به ما معرفی کرد.

 هر سری تعدادی از نیروهای ارتش به سوریه می‌آمدند و جای خودشان را با نفرات قبلی عوض می‌کردند. یعنی این‌قدر علاقه‌مند بودند که به سوریه بیایند و آنجا کار بکنند. این خیلی ارزشمند است و بارها هم حاج‌قاسم به من می‌گفت بچه‌های ارتش از شما راضی‌اند. نیروهای توپخانه ارتش هیچ تبلیغاتی هم نکردند و بی‌سروصدا آمدند، کار کردند و کار یاد دادند و کار یاد گرفتند و ورزیده شدند.

* از حلب بیشتر برایمان بگویید.
* یک روز مسلحین اعلام کردند ما می‌خواهیم حلب را بگیریم. شیوه جدیدی به‌کار بردند و به همه دنیا اعلام کردند ما چند روز دیگر حلب را می‌گیریم. حالا نصف بیشتر حلب دست ما و بخشی هم دست آنها بود که در محاصره‌ بودند و اینها می‌خواستند از خارج از حلب راه را باز کنند و به نیروهای خودشان برسند و کل حلب را بگیرند. همه رسانه‌ها را هم برای پخش مستقیم پای کار آورده بودند تا به همه دنیا نشان بدهند می‌خواهند حلب را بگیرند. با کامیون، وانت و موتور انتحاری می‌زدند و هرچه توان داشتند به‌کار بردند، اما نتوانستند. حاج‌قاسم هم در منطقه نصر فرماندهی می‌کرد و ما پدافند را انجام می‌دادیم. شرایط خیلی سختی بود و ما در سخت‌ترین شرایط روحی بودیم و پشت سر هم عملیات داشتیم. نیروهای مخالف به همه دنیا فراخوان داده بودند و طرفداران خود را جمع کردند تا حلب را بگیرند، چون به همه دنیا قول داده بودند و آنها هم کمک‌شان می‌کردند. اما هر کاری کردند، نتوانستند حلب را بگیرند. نهایتاً هم عقب‌نشینی کردند و در موضع پدافندی رفتند و رسماً گفتند ما از ایرانی‌ها شکست خوردیم.

حاج‌قاسم که خیالش راحت شد می‌خواست به ایران برگردد که به ایشان گفتم الان اوضاع چگونه می‌شود؟ گفت حاج‌محمود، چند روز دیگر گروه‌های مختلف مسلحین به جان هم می‌افتند و شکستی را که خورده‌اند به گردن هم می‌اندازند. من گفتم اینها با هم خیلی متحدند و ممکن نیست چنین اتفاقی بیفتد. دو روز بعد از رفتن حاج‌قاسم، مسلحین سوریه به جان هم افتادند و به همدیگر حمله کردند. پیش‌بینی‌های حاج‌قاسم این‌طوری بود. خیلی قشنگ بر اوضاع و منطقه تسلّط داشت و همه مسائل را از قبل پیش‌بینی می‌کرد.

 روزی که آمریکایی‌ها در خلیج‌فارس به دست نیروهای ما دستگیر شدند، من و حاج‌قاسم در نصر بودیم و خبر را از تلویزیون دیدیم. به حاج‌قاسم گفتم خیلی خوب شد که آمریکایی‌ها را گرفتند ولی به نظر شما با آنها چه می‌کنند؟ گفت چند روز دیگر آنها را آزاد می‌کنند. من قبول نکردم و گفتم چرا آزادشان کنند، اینها را با زحمت گرفته‌اند. دو روز بعد تلویزیون اعلام کرد اینها آزاد شدند. یعنی مسائلی را که حتی ما به ذهن‌ما نمی‌آمد به‌خوبی پیش‌بینی می‌کرد و همان هم می‌شد که ایشان می‌گفت. در مناطق عملیاتی هم از جایی عملیات انجام می‌داد که نقطه ضعف دشمن بود.

* این‌ پیش‌بینی‌ها ناشی از شناسایی قوی ایشان بود یا از نبوغ بیش از حدّشان؟
* ببینید، حاج‌قاسم تجربیات خوبی از هشت سال دفاع مقدس و فهم خوب عملیاتی داشت و می‌فهمید چه اتفاقی می‌افتد. احاطه کامل به کردها داشت و فرماندهان‌شان را می‌شناخت و می‌دانست واکنش‌ آنها چگونه است و اگر ما در فلان منطقه چنین عملیاتی بکنیم، دشمن چه کار می‌کند. به‌نظر من اینها خدادادی و از نبوغ بود و تسلّط بسیار کاملی که در همه حوزه‌ها داشت. درباره مسائل سیاسی سوریه از ایشان پرسیدم که چه می‌شود؟ گفت همه چیز بستگی به میدان دارد. ما اگر در میدان موفق باشیم، در مسائل سیاسی هم موفقیم. عملکرد حاج‌قاسم باعث شد ما الان کنار دریای مدیترانه مستقر باشیم.

در هشت سال دفاع مقدس، ما هرچه می‌خواستیم پیشروی کنیم و جلو برویم، عراق مانع می‌شد. چقدر نیروهای ما کربلا و نجف و سامرا را ندیدند و شهید شدند. اما الان مرزهای ما کجاست؟ عراق، سوریه و لبنان به جمهوری اسلامی وصل است و مرز ما تا دریای مدیترانه است. این عظمت جمهوری اسلامی و عظمت حضرت آقاست. اگر حاج‌قاسم و رزمنده‌ها و بچه‌های مدافع حرم نبودند چه بسا الان باید در همدان و کرمانشاه با داعش می‌جنگیدیم. ولی الان حکومتی به نام داعش دیگر وجود ندارد. ممکن است هسته‌های کوچکی از آنها وجود داشته باشد و حمله‌ای هم بکنند، اما دیگر تشکیلاتی از آنها وجود ندارد.

حاج‌قاسم فرماندهی جبهه مقاومت را به‌وجود آورد. ما روزی که به سوریه رفتیم، از جوانان سوری درست استفاده نمی‌شد. حاج‌قاسم بسیج را به اسم دفاع وطنی به‌وجود آورد، نیرو آورد و به جوانان سوری آموزش داد و آنها را به ارتش سوریه ملحق کرد. زینبیون و فاطمیون و حشدالشعبی عراق را به‌وجود آورد. عظمت و اقتداری که جمهوری اسلامی و جبهه مقاومت دارد، مدیون حاج‌قاسم است.

* درباره مرحله نهایی آزادسازی حلب برایمان بگویید؛ تأثیر آزادسازی حلب بر روند جنگ و پیامدها و نتایج آن.
* وقتی که حلب کاملاً آزاد شد، زمستان بود و شرایط خیلی سختی داشتیم. مردم حلب هم با این‌که آب و برق و امکانات نداشتند در سخت‌ترین شرایط آنجا زندگی می‌کردند. زمانی که به حلب حمله کردیم نیروهای مخالف سوریه به مردم اجازه نمی‌دادند به طرف ما بیایند و آنها را مورد هدف قرار می‌دادند. برای این‌که مردم حائل بودند و می‌دانستند ما مردم را مورد هدف قرار نمی‌دهیم. ولی وقتی حمله ما همه‌جانبه شد، مردم از راه‌های مختلف به‌سمت ما آمدند. حاج‌قاسم به من گفت مردم را سوار توپ‌کش‌ها و کامیون‌ها کن و به اردوگاه ببر. اردوگاه‌های مختلف تشکیل دادند و ما هم با هر وسیله‌ای که در اختیار داشتیم مردم را سوار کردیم و به اردوگاه بردیم. ارتش سوریه هم اینها را ثبت‌نام کرد و کارهایش را انجام داد. ما لحظه به لحظه محله‌های مختلف حلب را می‌گرفتیم و جلو می‌رفتیم. حاج‌قاسم هم دنبال‌مان می‌آمد، تا این‌که به جایی رسیدیم که نیروهای مخالف تاب مقاومت نداشتند و حلب را تمام شده می‌دیدند. در این شرایط بود که به ما پیشنهاد دادند اجازه بدهید ما نیروهای باقی‌مانده خود را سوار اتوبوس کنیم و برویم. آنها را سوار چندتا اتوبوس کردند و از جاده راموسه به ادلب رفتند و کلاً حلب پاک‌سازی و آزاد شد. حلب که آزاد شد، حاج‌قاسم بلافاصله به‌سمت شرق سوریه یعنی تدمر، بوکمال و میادین رفت.

تدمر که آزاد شد ما به منطقه تنف رفتیم و حاج‌قاسم هم آمد و عملیاتی طراحی کردیم که شروع آن از فرودگاه سین بود که به آن وادیات شامات می‌گویند. عرب‌ها به بیابان‌های لم‌یزرع که سنگ‌های تیز و برنده دارد وادیات شامات می‌گویند. ما که به‌سمت منطقه تنف آمدیم، آمریکایی‌ها هم در این منطقه نیرو پیاده کردند. چون این منطقه بزرگراهی از دمشق به بغداد دارد و آمریکایی‌ها به‌خوبی تشخیص دادند تنف را باید نگه دارند. آمریکایی‌ها توسط روس‌ها به ما پیغام دادند که اگر به‌سمت تنف بیایید، مورد هدف قرار می‌گیرید. یک دایره به شعاع ۵۵ کیلومتر کشیده بودند و اجازه ورود نمی‌دادند. حاج‌قاسم هم قصد درگیری مستقیم با آمریکایی‌ها را نداشت و به ما گفت  از مسیر دیگری بروید. ببینید، دوتا جاده بیشتر نبود؛ یکی از دمشق شروع می‌شود و از تنف می‌گذرد و به بغداد می‌رود و دیگری از دیرالزور شروع می‌شود، از بوکمال و میادین می‌گذرد و به‌سمت عراق می‌رود. از شمال تنف و در داخل بیابان‌های لم‌یزرع عملیات را هدایت کرد و جاده بوکمال را آزاد کرد و در حقیقت جاده تهران تا مرز سرزمین‌های اشغالی را باز کرد.

اسرائیلی‌ها خیلی سخت‌شان بود و من هم مخالف بودم که در رسانه‌ها اعلام بکنند. چون راه باز شده بود و ما از تهران امکانات به بغداد و از بغداد به بوکمال و از بوکمال به دمشق می‌بردیم. بازشدن این راه را در رسانه‌ها اعلام کردند و گفتند مرز بوکمال آزاد شد. اینها را مردم بدانند خوب است، اما اسرائیلی‌ها به آمریکایی‌ها گفتند شما قرار بود حکومت بشار اسد را سرنگون و حکومت آمریکایی جایگزین آن بکنید ولی نه تنها این کار را نکردید، بلکه ایران توانست برای اولین بار راه زمینی خود را از عراق به دمشق باز کند. حاج‌قاسم روی باز شدن این راه خیلی زحمت کشید و الان هم این راه باز است و آمریکایی‌ها به‌شدت دنبال این هستند که راه قائن به بوکمال را ببندند و بمباران می‌کنند، اما این راه برای ما مهم و استراتژیک است و حاج‌قاسم تمام همّ‌وغمش این بود که این راه باز شود.

* بعد از این‌که عملیات تمام شد، اسرائیلی‌ها می‌گفتند ایرانی‌ها توانستند حکومت بشار اسد را نگه دارند و هدف بعدی‌شان ما هستیم.
* الان جبهه مقاومت خیلی قوی شده است. ما علی‌رغم میل باطنی اسرائیلی‌ها در سوریه هستیم. روزی همه می‌گفتند که بشار اسد باید برود. اما نه تنها حرف آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها، اعراب و ترکیه تحقق پیدا نکرد، بلکه حرف حضرت آقا به کرسی نشست و حکومت بشار اسد حفظ شد. به این اقدام، تحمیل اراده به دشمن می‌گویند. یعنی اراده جمهوری اسلامی بر آمریکایی‌ها غلبه کرد و فرمانده این نبرد هم حاج‌قاسم بود. این اواخر حاج‌قاسم با این‌که از نظر جسمی خیلی خسته شده بود، ولی مأموریتش را به نحو احسن انجام می‌داد و به هر آنچه می‌خواست، رسید.

* دقیقاً همان تعبیر حُسنیین که رهبر انقلاب برای شهید سلیمانی به‌کار بردند و فرمودند: «خدای متعال در قرآن از زبان مسلمان‌ها می‌گوید: بِنا اِلّا اِحدَی الحُسنَیَین‌، ما یکی از دو حُسنی را داریم؛ حُسنی یعنی بهترین؛ یکی از دو بهترین را ما داریم.»
* بله؛ دقیقاً. ببینید، کاری که شهادت حاج‌قاسم کرد خود حاج‌قاسم نمی‌توانست بکند. وقتی حاج‌قاسم بود انسجام از حشدالشعبی گرفته شده بود. در عراق به حشدالشعبی بدبین شده بودند. در ایران مشکلاتی به‌وجود آمده بود. اما ببینید شهادت حاج‌قاسم چه عظمتی را در منطقه به‌وجود آورد. در کجای تاریخ چنین چیزی بوده است؟ در اهواز مردم با آن همه مشکل اقتصادی چه تشییع باشکوهی کردند و در قم، تهران، مشهد و کرمان هم تشییع بی‌نظیری رقم زدند. این یعنی اثر خون حاج‌قاسم و یارانش بیشتر از وجودشان است و حضرت آقا هم تشییع و موشکباران پایگاه‌ آمریکایی‌ها در عین‌الاسد را «یوم‌اللّه» نامیدند.

* اگر ممکن است از منظر نظامی و تخصصی خودتان درباره حمله به پایگاه عین‌الاسد توضیح بدهید.
*  اولین چیزی که در زدن عین‌الاسد به ذهن آدمی خطور می‌کند، قدرت فرمان این کار است. کسی باید فرمان این کار را بدهد که ترسی از آن نداشته باشد. حضرت آقا دل شیر دارند که این دستور را دادند. البته ایران هم پیش‌بینی‌های زیادی کرده بود که اگر عین‌الاسد را زدیم و آمریکا واکنش نشان داد، ما دوباره اقدام می‌کنیم. به نظر من بزرگ‌ترین اقدام حضرت آقا این بود که در حداقلِ زمان تصمیم‌گیری کرد و در این جنگ پیروزمندانه وارد شد و پیروزمندانه از آن خارج شد. این خارج‌شدن پیروزمندانه از جنگ،مهم‌تر از شروع جنگ با آمریکایی‌ها و زدن عین‌الاسد بود. ما هشت سال با رژیم بعث پیروزمندانه جنگیدیم و پیروزمندانه از آن خارج شدیم، اما در عین‌الاسد در حداقل زمان جنگیدیم و پیروزمندانه خارج شدیم. این خیلی مهم است. تحلیل من این است. این قدرت حضرت آقا بود. ما هیمنه آمریکا را فرو ریختیم. شهادت حاج‌قاسم هیچ دستاوردی برای آمریکایی‌ها نداشت. اگر اشراف و تسلّط اطلاعاتی داشتند این کار را نمی‌کردند. آمریکایی‌ها اگر می‌دانستند چنین عظمتی برای تشییع حاج‌قاسم و یارانش به‌وجود می‌آید حتماً این کار را نمی‌کردند. پس معلوم می‌شود اشراف نداشتند. اصلاً این تشییع باعث شکست آمریکا در منطقه شد و عظمت تشییع‌ و زدن عین‌الاسد در تاریخ ماندگار خواهد شد و اینها هم هر دو با تدبیر حضرت آقا بود.

* درباره نشان نصر یک که حضرت آقا به شما دادند هم قدری برای ما بفرمایید.
* حضرت آقا به پاس زحماتی که حاج‌قاسم در جبهه مقاومت کشیده بود در اسفند سال ۹۷ مدال ذوالفقار را که بالاترین مدال کشور بود به ایشان دادند. یک هماهنگی هم بین سرلشکر باقری و سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی انجام شده بود که تعدادی از نیروهای جبهه مقاومت هم که همراه حاج‌قاسم بودند مدال بگیرند. مدال‌ها دو نوع است. مدال فتح برای فرماندهان یگان‌های پیاده و مانوری است و مدال نصر مال فرماندهان یگان‌های پشتیبانی رزم است. من طبیعتاً در پشتیبانی رزم بودم و بالاترین مدال پشتیبانی رزم هم نصر یک است. یک روز من در قرارگاه خاتم بودم که حاج‌قاسم من را دید. گفت حاج‌محمود، چه کار می‌کنی؟ چند روز پیش به فکرت بودم. من متوجه منظورش نشدم تا این‌که چند روز بعد پیغام دادند که حاج‌قاسم اسم مرا برای اهدای مدال نصر یک به آقا داده‌ و آقا هم موافقت کرده‌اند و آقای سلیمانی و آقای باقری از طرف حضرت آقا این مدال را به بنده اهدا کردند.