1399/10/20
آشنایی با منش انقلابی و اخلاقی مرحوم آیتالله یزدی؛
عالم پرهیزگار و شجاع
آیتالله محمد یزدی از علمای مبارز و انقلابی در تاریخ ۱۹ آذرماه ۱۳۹۹ براثر کهولت سن و بیماری دار فانی را وداع گفت. حضرت آیتالله خامنهای در پیام تسلیتی فرمودند: «سوابق انقلابی و مبارزات دوران طاغوت در کنار حضور پیوسته و همیشگی در همهی دورانهای انقلاب و اشتغال به مسئولیتهای بزرگ در ادارهی کشور همچون ریاست قوهی قضاییه و عضویت در شورای نگهبان و مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، و در کنار فعالیت علمی و فقهی، شخصیتی جامع و اثرگذار از این عالم جلیل پدید آورده بود.»
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در گفتاری از حجتالاسلام مجید یزدی، فرزند آیتالله یزدی، نکاتی دربارهی رفتار انقلابی و اخلاقی ایشان را منتشر میکند.
حمایت از نظام نکته محوری در وصیتنامه ایشان است
برخی از ویژگیهای مرحوم والد، حضرت آیتالله یزدی را عرض میکنم، اول اینکه مرحوم والد بصیرت سیاسی داشت و ذوب در ولایت بود. بسیار شیفتهی رهبرانقلاب بود. وصیتنامهای دارند که سالهای قبل نوشته شده است. در تمام این وصیت مسألهی حمایت از نظام اسلامی و ولیفقیه مطرح شده است. چند روز قبل از فوتشان با برادرم خدمتشان بودم، فرمودند من دیگر چند روزی بیشتر زنده نیستم. باز به حمایت از رهبری، حمایت از نظام، دفاع از انقلاب و دستاوردهای نظام، تأکید داشتند. میفرمودند: رهبری، یک هدیهی منحصر به فردی است که خدا به این ملت و جهان اسلام داده، نه به ما ایرانیها.
حتی برای منبرهایی که میرفتم، به بنده میفرمودند اول فکر بکن که در سخنرانیات کجا میخواهی حق انقلاب را ادا کنی؟ کجای منبر میخواهی به این نعمت بزرگ یعنی ولیامر مسلمین متذکر شوی؟ کجای منبر میخواهی نعمت امنیت، سلامت، افتخار، عزت و سربلندی را یادآور شوی. ما هر چه داریم مدیون رهبری و شهدا هستیم. ما چند هزار شهید داریم! چقدر جانباز داریم! چقدر اسیرهای ما در زندانهای عراق زجر کشیدند! چقدر خانوادهی شهدای ما صبر کردند! حقی که اینها به گردن ما دارند بسیار زیاد است. الان بعد از ۱۴۰۰ سال اولین بار است که حکومت به دست یک ولیفقیهی افتاده و ما مبسوط الید شدیم. اگر الان حق نظام را ادا نکنیم، اگر الان پشت رهبری نباشیم، هیچوقت دیگر اسلام نمیتواند سر بلند بکند.
مرحوم والد به خاطر منصب ریاست قوهی قضائیه، بسیاری از سؤالات فقهی را در جلسهی اِفتاء رهبری مطرح میکردند. بسیار شیفتهی سطح علمی بالای رهبری خصوصاً علم رجال ایشان بودند.
دلبسته به پست و مقام نبود
مسألهی دیگر، دلبسته نبودن ایشان به پست و مقام بود. آن سالی که پدرم به مجلس خبرگان راه پیدا نکرد، رادیو اسامی نمایندههای مجلس را اعلام کرد، متوجه شدیم پدرم رأی نیاورده است. ایشان به من گفتند آن مهر نماز را به من بده. سجدهی شکر بجا آوردند و گفتند: «خدایا شکرت. آنطور که وظیفه داشتم آمدم، اما تو این بار را از روی دوش من برداشتی.» در دفتر کارشان در قوهی قضائیه، زیر شیشهی میز یک یادداشت کوچک نوشته بودند که «لوکانَ دائِماً، لَم یَصِل اِلیکَ» یعنی اگر مقام همیشگی بود، به تو نمیرسید. پدرم هیچ خانهای نداشت. حتی یک متر زمین هیچ کجای دنیا نداشت. والده میگفت: شما چهل سال تهران هستید لااقل یک خانهی سادهای تهیه کنید. میفرمودند: نیازی نداریم.
مراقب باش از خدمت نظام خارج نشوی!
سال ۸۸ وقتی که دکترایم را گرفتم به حاج آقا گفتم مسئولین دانشگاه اصرار دارند که من بروم و عضو هیئات علمی دانشگاه شوم. به شدت ناراحت شدند و فرمودند مراقب باش هوا و هوس بر تو غلبه نکند و از خدمت به نظام اسلامی خارج نشوی! کارگزار نظام بودن را هیچوقت کنار نگذار. مقید بودند که ما خادم و کارگزار نظام باشیم و خدمت به رهبری بکنیم.
پدرم خیلی پرکار و کم بردار بود. حضرت امیر سلام الله علیه به صعصعة بن صوحان علاقه خاصی داشتند و به ایشان میفرمودند: «إنک والله ما علمت خفیف المؤونة حسن المعونة» یعنی به خدا سوگند تو برداشتت کم است، ولی عون و یاری کردن تو به جهان اسلامی خیلی زیاد است. یعنی هر کسی که پُرتولید و کممصرف باشد، محبوب امام زمانش است. حاج آقا یک همچنین وجودی بودند. بسیار پرکار و پرتولید بودند، ولی بهرهبرداری مادی و اینها نداشتند.
لیست اموال خود را داوطلبانه اعلام کرد
حرف های زیادی پشت سرشان بود، فرض کنید امتیاز شرکت فلان، پمپ بنزینهای فلان و... را دارند. یک روز من برگهای از یکی از سایتها چاپ کردم و به حاج آقا گفتم این سایت ثروت شما را ۳۳۰ میلیون دلار اعلام کرده است! خلاصه از این دست شایعات زیاد بود. یک روز که با اعضای قوهی قضائیه و در سال آخری که مرحوم والد ریاست قوه قضائیه را برعهده داشتند، خدمت رهبرانقلاب رسیدیم. به رهبری عرض کردند در قانون آمده است که همهی مسئولین بجز رئیس قوه، باید لیست اموال منقول و غیرمنقول خود را در زمان ورود به قوه و پس از اتمام خدمت، برای رئیس قوه بیان کنند. ولی قانون رئیس قوهی قضائیه را استثنا کرده است. منتها من دلم میخواهد در حضور خود شما و در حضور تمام کارگزارهای دستگاه قضائی، لیست اموالم را به شما ارائه بدهم. من فقط نیم دانگ و نصفی از منزل شخصی به نامم است و تعدادی کتاب که دیگران هدیه کردند. اینها را دارم و چیز دیگری از این دنیا ندارم. این سه دانگ هم وقف کرده بودند.
هشتاد جلد کتاب و مقاله از ایشان چاپ شده است
حاج آقا هیچوقت در این سالها درسشان را تعطیل نکردند. میگفتند من یک جملهای از حضرت آقا شنیدم که این برایم خیلی جالب است. حضرت آیتالله خامنهای به پدرم فرموده بودند: «من طی این سالهای رهبری هیچوقت نه کار علمیام را تعطیل کردم و نه مطالعهام را تعطیل کردم، حتی در زمان جنگ.» مرحوم والد هم همینطور بود. یعنی رئیس قوهی قضائیه بود، در شورای نگهبان هزار جور کار داشتند، اما درسش را تعطیل نمیکرد. همیشه مطالعه و تدریس داشتند. حدود هشتاد جلد کتاب و مقاله از ایشان چاپ شده است. حتی به حاج آقا پیشنهاد شد که شما بیایید یک حاشیه بر کتاب «عروة الوثقی» بنویسید، ما این را رساله ی مرجعیت میکنیم. حاج آقا گفتند: این همه مرجع هستند. دیگر ما که کمبود مرجع نداریم.
بگذار ما همین کارهای خودمان را انجام بدهیم. تا لحظات آخر در وادی پست و مقام و جایگاه و اینجور چیزها نبودند. در این روزهای آخر من را صدا زدند و خودنویسی داشتند. به من گفتند: مجید! سی سال است با این خودنویس مینویسم و سعی کردم برای اسلام کار کنم. از الان دیگر نمیتوانم قلم دست بگیرم (دستشان دیگر میلرزید) این خودنویس برای شما باشد. سعی کن برای اسلام بنویسی.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در گفتاری از حجتالاسلام مجید یزدی، فرزند آیتالله یزدی، نکاتی دربارهی رفتار انقلابی و اخلاقی ایشان را منتشر میکند.
حمایت از نظام نکته محوری در وصیتنامه ایشان است
برخی از ویژگیهای مرحوم والد، حضرت آیتالله یزدی را عرض میکنم، اول اینکه مرحوم والد بصیرت سیاسی داشت و ذوب در ولایت بود. بسیار شیفتهی رهبرانقلاب بود. وصیتنامهای دارند که سالهای قبل نوشته شده است. در تمام این وصیت مسألهی حمایت از نظام اسلامی و ولیفقیه مطرح شده است. چند روز قبل از فوتشان با برادرم خدمتشان بودم، فرمودند من دیگر چند روزی بیشتر زنده نیستم. باز به حمایت از رهبری، حمایت از نظام، دفاع از انقلاب و دستاوردهای نظام، تأکید داشتند. میفرمودند: رهبری، یک هدیهی منحصر به فردی است که خدا به این ملت و جهان اسلام داده، نه به ما ایرانیها.
حتی برای منبرهایی که میرفتم، به بنده میفرمودند اول فکر بکن که در سخنرانیات کجا میخواهی حق انقلاب را ادا کنی؟ کجای منبر میخواهی به این نعمت بزرگ یعنی ولیامر مسلمین متذکر شوی؟ کجای منبر میخواهی نعمت امنیت، سلامت، افتخار، عزت و سربلندی را یادآور شوی. ما هر چه داریم مدیون رهبری و شهدا هستیم. ما چند هزار شهید داریم! چقدر جانباز داریم! چقدر اسیرهای ما در زندانهای عراق زجر کشیدند! چقدر خانوادهی شهدای ما صبر کردند! حقی که اینها به گردن ما دارند بسیار زیاد است. الان بعد از ۱۴۰۰ سال اولین بار است که حکومت به دست یک ولیفقیهی افتاده و ما مبسوط الید شدیم. اگر الان حق نظام را ادا نکنیم، اگر الان پشت رهبری نباشیم، هیچوقت دیگر اسلام نمیتواند سر بلند بکند.
مرحوم والد به خاطر منصب ریاست قوهی قضائیه، بسیاری از سؤالات فقهی را در جلسهی اِفتاء رهبری مطرح میکردند. بسیار شیفتهی سطح علمی بالای رهبری خصوصاً علم رجال ایشان بودند.
دلبسته به پست و مقام نبود
مسألهی دیگر، دلبسته نبودن ایشان به پست و مقام بود. آن سالی که پدرم به مجلس خبرگان راه پیدا نکرد، رادیو اسامی نمایندههای مجلس را اعلام کرد، متوجه شدیم پدرم رأی نیاورده است. ایشان به من گفتند آن مهر نماز را به من بده. سجدهی شکر بجا آوردند و گفتند: «خدایا شکرت. آنطور که وظیفه داشتم آمدم، اما تو این بار را از روی دوش من برداشتی.» در دفتر کارشان در قوهی قضائیه، زیر شیشهی میز یک یادداشت کوچک نوشته بودند که «لوکانَ دائِماً، لَم یَصِل اِلیکَ» یعنی اگر مقام همیشگی بود، به تو نمیرسید. پدرم هیچ خانهای نداشت. حتی یک متر زمین هیچ کجای دنیا نداشت. والده میگفت: شما چهل سال تهران هستید لااقل یک خانهی سادهای تهیه کنید. میفرمودند: نیازی نداریم.
مراقب باش از خدمت نظام خارج نشوی!
سال ۸۸ وقتی که دکترایم را گرفتم به حاج آقا گفتم مسئولین دانشگاه اصرار دارند که من بروم و عضو هیئات علمی دانشگاه شوم. به شدت ناراحت شدند و فرمودند مراقب باش هوا و هوس بر تو غلبه نکند و از خدمت به نظام اسلامی خارج نشوی! کارگزار نظام بودن را هیچوقت کنار نگذار. مقید بودند که ما خادم و کارگزار نظام باشیم و خدمت به رهبری بکنیم.
پدرم خیلی پرکار و کم بردار بود. حضرت امیر سلام الله علیه به صعصعة بن صوحان علاقه خاصی داشتند و به ایشان میفرمودند: «إنک والله ما علمت خفیف المؤونة حسن المعونة» یعنی به خدا سوگند تو برداشتت کم است، ولی عون و یاری کردن تو به جهان اسلامی خیلی زیاد است. یعنی هر کسی که پُرتولید و کممصرف باشد، محبوب امام زمانش است. حاج آقا یک همچنین وجودی بودند. بسیار پرکار و پرتولید بودند، ولی بهرهبرداری مادی و اینها نداشتند.
لیست اموال خود را داوطلبانه اعلام کرد
حرف های زیادی پشت سرشان بود، فرض کنید امتیاز شرکت فلان، پمپ بنزینهای فلان و... را دارند. یک روز من برگهای از یکی از سایتها چاپ کردم و به حاج آقا گفتم این سایت ثروت شما را ۳۳۰ میلیون دلار اعلام کرده است! خلاصه از این دست شایعات زیاد بود. یک روز که با اعضای قوهی قضائیه و در سال آخری که مرحوم والد ریاست قوه قضائیه را برعهده داشتند، خدمت رهبرانقلاب رسیدیم. به رهبری عرض کردند در قانون آمده است که همهی مسئولین بجز رئیس قوه، باید لیست اموال منقول و غیرمنقول خود را در زمان ورود به قوه و پس از اتمام خدمت، برای رئیس قوه بیان کنند. ولی قانون رئیس قوهی قضائیه را استثنا کرده است. منتها من دلم میخواهد در حضور خود شما و در حضور تمام کارگزارهای دستگاه قضائی، لیست اموالم را به شما ارائه بدهم. من فقط نیم دانگ و نصفی از منزل شخصی به نامم است و تعدادی کتاب که دیگران هدیه کردند. اینها را دارم و چیز دیگری از این دنیا ندارم. این سه دانگ هم وقف کرده بودند.
هشتاد جلد کتاب و مقاله از ایشان چاپ شده است
حاج آقا هیچوقت در این سالها درسشان را تعطیل نکردند. میگفتند من یک جملهای از حضرت آقا شنیدم که این برایم خیلی جالب است. حضرت آیتالله خامنهای به پدرم فرموده بودند: «من طی این سالهای رهبری هیچوقت نه کار علمیام را تعطیل کردم و نه مطالعهام را تعطیل کردم، حتی در زمان جنگ.» مرحوم والد هم همینطور بود. یعنی رئیس قوهی قضائیه بود، در شورای نگهبان هزار جور کار داشتند، اما درسش را تعطیل نمیکرد. همیشه مطالعه و تدریس داشتند. حدود هشتاد جلد کتاب و مقاله از ایشان چاپ شده است. حتی به حاج آقا پیشنهاد شد که شما بیایید یک حاشیه بر کتاب «عروة الوثقی» بنویسید، ما این را رساله ی مرجعیت میکنیم. حاج آقا گفتند: این همه مرجع هستند. دیگر ما که کمبود مرجع نداریم.
بگذار ما همین کارهای خودمان را انجام بدهیم. تا لحظات آخر در وادی پست و مقام و جایگاه و اینجور چیزها نبودند. در این روزهای آخر من را صدا زدند و خودنویسی داشتند. به من گفتند: مجید! سی سال است با این خودنویس مینویسم و سعی کردم برای اسلام کار کنم. از الان دیگر نمیتوانم قلم دست بگیرم (دستشان دیگر میلرزید) این خودنویس برای شما باشد. سعی کن برای اسلام بنویسی.
ماجرای استعفا از شورای نگهبان
بعد از مدتی که صحبت کردن هم برایشان کمی سخت شد، به من فرمودند: با رهبرانقلاب تماس بگیر و از ایشان اجازه بگیر، میخواهم استعفا بدهم. دیگر شرعاً نمیتوانم در شورای نگهبان باشم. چون چیزی نمیتوانم بنویسم و دیگر صدایم هم ضعیف شده است. و در جلسات مجازی شورا هم نمیتوانم شرکت کنم. شرعاً نمیتوانم یک پست را اشغال بکنم. باید کسی باشد که بتواند برای نظام قدمی بردارد. یک کسی آنجا باشد که حرف بزند. اما در نهایت آقای کدخدایی قبول نکردند. آقای عراقی از طرف رهبری برای دیدن پدرم آمدند. به آقای عراقی گفتند شما بروید به حضرت آقا عرض کنید، من میخواهم استعفا بدهم. با این شرایط جسمی، دیگر ادامه دادن برایم مقدور نیست. یکی دو روز بعد رفتم خدمت آقای عراقی و به من گفتند: حضرت آقا قبول کردند و فرمودند: اشکال ندارد و با استعفای مرحوم والد موافقت کردند. حاج آقا خوشحال شدند و فرمودند: میدانستم آقا میپذیرند، چون آن پست نباید خالی بماند. سپس فرمودند به آقای کدخدایی زنگ بزن و بگو چون دیگر نمیتوانم برای شورا کار کنم، حقوق من را این ماه واریز نکنند.
به فکر تربیت مدیران مجتهد بود
دربارهی ویژگی بصیرت و غیرت دینی ایشان که در فرمایشات حضرت آقا هم بود، میدانید بصیرت یعنی تنها جلو پایت را نبینی، آیندهنگر باشی. مرحوم والد ما همینطور بود، آینده نگر بود. جلوی راه را میدید و میفرمودند باید کادرسازی بشود. الان منزل ایشان وقف است. میفرمود دوست دارم منزلم حوزهای بشود که در آن مدیران مستعد پرورش یابند. یعنی کسانی که تا اجتهاد رسیدهاند، چند نفری بهعنوان مدیران نظام تربیت بشود. چون ایشان میگفت در آینده حضرت آقا میخواهند مجتهدی را در شورای نگهبان نصب کنند که آن مجتهد باید دنیاشناس باشد. میگفتند وقتی قانون اساسی میگوید رئیس قوه قضائیه، رئیس مجمع و رئیس وزارت اطلاعات، باید مجتهد باشد یا رئیس دیوان عالی کشور باید مجتهد باشد، اینها کجای نظام باید تربیت شوند؟ ایشان منزل را بهجهت همین منظور وقف کردند تا مدیران مجتهد پرورش یابند. میگفت: باید برای نظام برنامهریزی کنیم. چون آقا فرمودهاند تمدن اسلامی، پس ما باید برای افق والا برنامهریزی کنیم. ما نباید فقط جلوی پایمان را ببینیم.
برای حفظ نظام خودش را فدا میکرد
غیرت دینی هم یعنی آنجایی که لازم بود با تمام وجود در صحنه حاضر بود. مثلاً گاهی میگفتم حاج آقا این نامهای که شما مینویسید برای بعضیها گران تمام میشود. و خیلی علیه شما حرف خواهند زد. میفرمودند برای حفظ نظام، این یک تکلیف است. بعداً که خیلیها علیه ایشان نوشتند و حرف زدند، گفتند من احساس تکلیف کردم ولو اینکه خودم خراب بشوم. خیلی برایم جالب بود که یک نفر این قدر غیرت داشته باشد و حاضر باشد خودش خراب بشود اما به تکلیفش عمل کند. یکبار کسی علیه حاج آقا نامهای نوشت. من رفتم خدمت حاج آقا و مطلب رو عرض کردم. دیدم ایشان این قدر با آرامش و طمأنینه گوش میدهند، انگار نه انگار که مطلب علیه ایشان است. میگفتند: اگر کسی برای رضای خدا کار کرد، اگر همه جمع بشوند و علیه او چیزی بگویند، اهمیتی ندارد. هر چیزی را تشخیص میدادند که الان نظام به آن نیاز دارد، میآمدند در صحنه. با جدیت هم میآمدند، اصلاً با کسی تعارف نداشتند.
میگفتند وقتی پای نظام و حفظ نظام و جایگاه ولیامر مطرح است و کیان نظام ممکن است آسیب ببیند، باید فدا شد. اصلاً تعارف نداشتند. زمان شاه هم حاج آقا برای دفاع از حضرت امام، همین شجاعت را داشت. بدون ترس از زندان و شکنجه بر بالای منبر از امام سخن میگفت و دفاع میکرد. علیه شاه و رژیم طاغوت هم سخن میگفت و زندانش را هم میکشید. زندانش که تمام میشد و بیرون میآمد، دوباره شروع به سخنرانی میکرد.
در دوران مبارزات در منبرها از امام دفاع میکرد
در خاطراتشان آمده که روزی ساواک ایشان را دستگیر کرده بود و ممنوع المنبر بود. تا از زندان بیرون آمد، برای سخنرانی دیگری دعوتشان کردند. ایشان گفتند من رفتم دیدم مسجد پر از جمعیت است و همه آماده بودند که من سخنرانی کنم، شخصی جلو آمد و گفت من از مأموران ساواک هستم، شما مطلع هستید که ممنوع المنبر هستید! حاج آقا میگویند بله مطلع هستم و نمیخواهم منبر بروم. وقتی شخص ساواکی خارج شد، حاج آقا فرمودند من کنار منبر ایستادم و سخنرانی کردم. شاه و حکومت و همه را کوبیدم و از امام نام بردم و آن موقع هم اگر کسی از امام نام میبرد، تمام مردم آن شهر به هیجان میآمدند. بعد حاج آقا را بار دیگر دستگیر کردند.
یکی از دفعات ساواکیها ریختند در خانه تا حاج آقا را ببرند، حاج آقا نبودند. برادرم جواد را بردند. بعد از سه چهار روز توانسته بودند حاج آقا را دستگیر کنند. جواد آقا میگفت: حاج آقا را که آوردند، به من گفتند پدرتان را گرفتیم و تو را میخواهیم آزاد کنیم. میگفت ایشان که از در داخل شد، چنان فریاد برسر رئیس ساواک زد که تو خجالت نمیکشی؟ این رفتار تو در کجای قانون آمده است؟ به چه حقی پسرم را دستگیر کردید؟ ایشان میگفت چنان فریادی سر این رئیس ساواک زد که من داشتم میلرزیدم.
بسیار عاطفی و مهربان نسبت به مردم بود
پدرم خیلی عاطفی و مهربان بود. روزی به منزل رفتم، دیدم دخترم در حال بازی کردن است. مرحوم والد که رئیس قوه قضائیه بودند و با آن حجم از مشغلهی کاری، پوشهی کاریشان را کنار گذاشتند و در بازی دختر من شرکت کردند. دخترم هم خیلی خوشحال شد که پدربزرگ مهمان او شده است.
خاطرهای برایتان بگویم. خانمی آمد به دفتر قوهی قضائیه و گفت که از آیتاللّه یزدی وقت ملاقات میخواهم. یک بچهی دو سالهی کوچک هم در بغلش بود. هماهنگ شد و رفت خدمت حاج آقا و صحبت هایش را مطرح کرد. بعد دیدم این خانم به من میگوید که حتی اگر مشکلم حل نشود، از دستگاه قضائی راضیام. گفتم چطور؟ گفت همین که رئیس قوه قضائیه یک زن فقیر و بدبخت را پذیرفت و نشست با او صحبت کرد، برای من کافی است. البته مشکلش هم عجیب بود. شوهرش آدم ظالمی بود. این خانم تازه زایمان کرده بود. بچهی دوقلو داشت و شوهرش او را با کمربند میزد. در یکی از ضربههایی که به این زن میزند، سگک کمربند به جمجمهی یکی از این بچهها اصابت میکند و بچه کشته میشود. میگفت وقتی که این را برای آقای یزدی نقل کردم، آقای یزدی شروع کرد به گریه کردن. سپس حاج آقا این یکی بچه را که در بغل زن بود میگیرد و روی زانو نشاندند و نوازشش کردند و شروع کردند به گریه کردن.
شاید باور نکنید دست حاج آقا این قدر درد میکرد که گاهی تا صبح خوابشان نمیبرد. روزی که دورهی ریاست قوهی قضائیه ایشان به پایان رسید و ابلاغ قضائیشان تمام شد، از فردا صبح دستشان خوب شد. یعنی علت اصلیِ درد دست ایشان، فقط فشارهای روحی بود. اینقدر دغدغه و غیرت دینی داشتند. راضی نبودند یک نفر هم آسیب ببیند، یک نفر یک ساعت بیشتر در زندان بماند.