1399/10/21
شهید سلیمانی، سمبل عقلانیت تشیع
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و خانواده شهید سلیمانی (۹۹/۹/۲۶) فرمودند: «[شهید سلیمانی] پس از شهادت هم دشمنان را شکست داد. این تشییعی که در ایران شد، تشییع عجیب و واقعاً فراموشنشدنیای [بود]؛ و همچنین تشییع میلیونیای که در عراق شد؛ در نجف، در بغداد ایشان تشییع شد، تشییع میلیونی عجیبی؛ ایشان و شهید ابومهدی مهندس با همدیگر تشییع شدند. در واقع این تشییع، و بعد بزرگداشتها، ژنرالهای جنگ نرم استکبار را متحیّر کرد. اینهایی که در جنگ نرمِ استکبار برجستهاند و در واقع آنها هستند که دارند فعّالیّت میکنند و ژنرالهای جنگ نرم آمریکا و استکبار هستند، اصلاً متحیّر ماندند که این چه وضعی است؛ این که بود، این چه بود؛ این چه حرکت عظیمی است که آنها را شکست داد.» پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR برای بررسی بیشتر اثرگذاری حاج قاسم سلیمانی و شهادت او در جهان، یادداشتی از آقای دکتر احمد نادری، عضو هیأت علمی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران منتشر میکند.
گزاره اوّل: انسان انقلاب اسلامی
پدیدهی حاج قاسم سلیمانی و کنشگریهایش را بایستی در زمانه و زمینهی او مورد تحلیل و بررسی و فهم قرار داد. حاج قاسم را میتوان به یک معنا، انسان تراز انقلاب اسلامی دانست. انسانی که همچون انسان مدرن که به نظام ارزشی مدرن و گزارههای مرکزی آن مانند فردگرایی، سودجویی، سکولاریسم، عقلانیت ابزاری و ... اعتقادی نداشته و اساساً در درجهی اوّل گزارههای اعتقادیاش کاملاً متفاوت است و بعد اینکه، کنشهایی که از این گزارههای اعتقادی دست میدهد، تقابلی جدی با انسان تراز تمدن مدرن که نقطهی اوج آن تمدن غرب کنونی به رهبری ایالات متحده است، دارد.
نقطهی اوج تبلور نظام ارزشی انقلاب اسلامی را میتوان در جبهههای جنگ تحمیلی صدام علیه ایران دید. جنگ، پدیدهای بود که تربیت و اجتماعیشدن انسانهای تراز انقلاب را تسهیل کرد و این انسان توانست مسیری را برای جمهوری اسلامی رقم بزند که امروز پس از گذشت چهل سال، یکی از بازیگران جدی تغییر نظم جهانی باشد. حاج قاسم، متعلق به این زمانه و زمینه و یکی از همین انسانهایی بود که انقلاب اسلامی آفرید و البته هنوز هم در نسلهای دههی هفتاد و هشتاد بازتولید میشود که از نمونههای موفق این بازتولید، میتوان به شهید محسن حججی اشاره کرد.
گزاره دوم: عقلانیت دولتی تشیع
حاج قاسم را میتوان کنشگر جدی "تعقل دولتی تشیع" دانست. بسط جغرافیایی حوزهی نفوذ ایران در دورهی جمهوری اسلامی با پایان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس تسریع یافت و این پروسه با روندی پرشتاب ادامه داشته است.
در بسط حوزهی نفوذ، دو نوع از قدرت موضوعیت داشته است: قدرت سخت و قدرت نرم. قدرت سخت ایران را میتوان متکی بر تواناییهای متخصصان نظامی و دانشگاهی ایران در حوزههای مختلف فنی و تکنولوژیک دانست که سمبل آن امروزه موشکهای نقطهزن بیشماری است که کابوس متجاوزان و رقبای منطقهای و جهانی است.
قدرت سخت، از سویی ایمنی لازم را فراهم کرده تا شهروندان ما بهدور از تهدیدهای متعارف منطقهای و بینالمللی به "زندگی روزمره"ی خود بپردازند و از سویی دیگر، ایران را تبدیل به قدرتی منطقهای و باثبات کرده است که بهعنوان یک مرکز هماهنگکننده برای سیاستهای مبتنی بر فرهنگ اسلامی مطرح است.
قدرت نرم امّا، در ادامهی این قدرت سخت توانسته است نام ایران را در سیاست بینالملل بهعنوان یک کنشگر منطقهای و بینالمللی؛ و در عرصه منطقهای و محلی غرب آسیا بهعنوان یک بازیگر پرنفوذ و البته محبوب مطرح کند. مدل کنشگری جمهوری اسلامی ایران در حوزهی قدرت نرم، مبتنی بر عناصر فرهنگی بوده است که بهزعم من در سه لایهی شیعی، اسلامی و فارسی قابل تحلیل است.
در لایهی شیعی، پس از انقلاب ایران و دولتسازی منتج از آن، پروسهی هویتیابی شیعیان در منطقه آغاز شد. این شیعیان که تا آن زمان مورد ستم حاکمان قرار داشتند، احساس کردند که از این به بعد، پشتیبانی محکم برای آنان وجود خواهد داشت و لذا با استفاده از این موقعیت، علاوه بر احساس همدلی با انقلاب ایران، سعی در نزدیکی به جمهوری اسلامی نمودند.
ویژگیهای کلی شیعیان در اغلب کشورها را میتوان اینگونه بر شمرد: محرومیت از حقوق اوّلیه؛ قرارداشتن در معرض تبعیضهای آشکار و پنهان در زمینهی حقوق اوّلیه و حقوق اجتماعی- مدنی؛ عدم مشارکت فعال و چشمگیر در قدرت سیاسی و مناصب اجرایی حکومتی، نگاه مبتنی بر شک و سوءظن به آنان از سوی حکومتها؛ تحت فشاربودن و ممانعت از ابراز آزادانهی عقاید و اجرای مناسک مذهبی. این موارد شیعیان را بهمثابهی طبقهای فرودست تلقیگردیده و نابرابری اجتماعی درون حاکمیتها و همچنین در گستره سیاسی و منطقهای افزایش یابد.
احساس همدلی آنان با ایران بهعنوان کانون شیعیان جهان، بهطوری است که امروزه آنچنان سرنوشت ایران با این شیعیان گرهخورده است که هر اقدامی در مرکز، اثر مستقیم بر آنان میگذارد.
در لایهی اسلامی، آنچه مورد توجه جمهوری اسلامی ایران بوده است، نظریهی امتگرایی و شکاف ایجادشده میان مسلمانان بوده است. بحران ناشی از فروپاشی امپرطوری عثمانی و تکه پارهکردن حوزهی جغرافیایی وسیعی از جهان اسلام و سوارکردن سیستم دولتهای ملی بر آنان، خلأ جدی و عظیمی را بهلحاظ ذهنی و عینی ایجاد کرد. مسلمانانی که تا دیروز خود را با مفهوم امت اسلامی هویتیابی میکردند، اکنون مجبور بودند تا مرزهای ساختگی استعماری را در عینیت؛ و مفهوم ملت را در ذهنیت خود قبول کنند. ازاینرو، بحران جدی ایجاد شده، فرصتی برای گفتمان امتگرا فراهم آورده بود و شعارهای امتگرایانهی انقلاب ایران، سبب شد تا بخش زیادی از سنیها با ایران احساس هم هویتی کنند. طرفه آنکه، انقلاب ایران در دل گفتمان امتگرایی خود، مبارزه با امپریالیسم و قدرتهای اروپایی و آمریکا را نیز در دستور کار قرار میداد و مسلمانان که از ۱۹۴۸ زخمی عظیم را با پیدایش رژیم منحوس صهیونیستی تحمل میکردند، متوجه گفتمان ضد صهیونیستی این انقلاب شدند. ازاینرو، این گفتمان برای مسلمانان سنی مذهب بسیار جذابیت یافت و پیدایش یا تقویت جنبشهای سنی ضد اسرائیل توسط جمهوری اسلامی، ثمرهی همین جذابیت و مطلوبیت گفتمان انقلاب بود.
بهطور کلی، انقلاب ایران سه تصویر کلی در ذهن مسلمانان ایجاد کرد و این تصاویر در هویتیابی آنان نقش بسیار موثری داشته است: تصویر حکومتی (تعقل دولتی)، تصویر دینی (امالقری)، تصویر ایدئولوژیک و انقلابی (ضدیت با امپریالیسم). این سه تصویر، از ایران الگویی تمام عیار برای بخشهای زیادی از جهان اسلام ساخته است، تا با تأسی به آن، هویت از دست رفتهی خود را بازیابی نموده و آن را بهعنوان الگویی عینی برای مبارزهی کسب استقلال برگزینند.
در حوزهی زبان و فرهنگ فارسی نیز جمهوری اسلامی ایران توانست با استفاده از عناصر سنتی خود و با استفاده از اشتراکات فرهنگ فارسی، در کشورهای همزبان همچون افغانستان و تاجیکستان حوزهی نفوذ خود را گسترش دهد. این گسترش تنها با استفاده از زبان فارسی نبود، بلکه اشتراک در آیینهای سنتی همچون نوروز، با مردمانی از کشورهای دیگر که حتی به زبان فارسی نیز صحبت نمیکنند نیز مورد توجه جمهوری اسلامی بوده است.
این بسط حوزهی نفوذ با استفاده از قدرت نرم اتفاق افتاده است و ثمرهی آن را میتوان امروزه در کنشگریهای ضدامپریالیستی مردمان منطقهی غرب آسیا در حوزهی سیاست هویتی (Identity Politics) و در آنچه از آن با عنوان محور مقاومت (Axis of Resistance) یاد میکنیم، مشاهده کرد.
بهطور کلی، محور مقاومت در منطقهی غرب آسیا دو دستور کار جدی داشته است: سیاست هویتی مبتنی بر اسلام و مبارزه با هژمونی امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا. هر دوی این عناصر را میتوان در شخصی به نام حاج قاسم سلیمانی یافت. او بهعنوان سمبل محور مقاومت و همچنین انسانی متفاوت، توانست پس از چند دهه مجاهدت، اکنون منطقه را بهجایی برساند که نقطهی افول هژمونی ایالات متحده آمریکا شود و این افول منطقهای آنچنان کینه و نفرتی را در دل آمریکاییها جای داده است که ترور ناجوانمردانهاش را بهعنوان سیاستی انفعالی دنبال کردهاند.
حاج قاسم سلیمانی توانست با پیگیری سیاست هویتی در منطقهای که بازیگران اروپایی و بعدها آمریکایی با نفرتزایی قومی و ملی آن را تکهپاره کرده بودند؛ نوعی از انسجام اجتماعی مردمی ایجاد کند که نتیجهی آن را میتوان در افزایش نفرت روزمره از غربیها و بهخصوص آمریکاییها دید. بررسی مکانیسم ایجاد و کارکرد این انسجام اجتماعی مجالی دیگر را میطلبد، امّا آنچه در مجموع میتوان به آن اشاره کرد این است که این انسجام اجتماعی در ملتهای منطقه، زمینهی ایجاد یک بازیگر تمدنی را بهوجودآورده است که از سویی خود در معادلات تغییر نظم جهانی فعالیت جدی دارد و از سوی دیگر در آینده نزدیک سهم خود را بهعنوان یک بلوک جدید قدرت از سیاست بینالملل خواهد گرفت.
گزاره سوم: اسطوره حاج قاسم
بیشک، حاج قاسم تبدیل به اسطورهای جاودانه شد. این اسطورهشدگی را میتوان در لایههای مختلف مورد بررسی قرار داد. به نظر من میتوان اسطورهبودگی حاج قاسم را در سه سطح دید: سطح اوّل، ملی است. او در گسترهی جغرافیایی ایران و دولت ملی ایران، تبدیل به اسطورهای بینظیر و ترکیبی شد.
دولتهای ملی مدرن، برای خلق ملت مورد نظر خود، نیاز به اسطورههای تاریخی و خوانشهای مدرن از این اسطورهها داشته و دارند. بخش زیادی از مشروعیتبخشی به دولت-ملتها را سیستمهای اسطورهای و امتداد تاریخی هویتی مبتنی بر آن فراهم آوردهاند. دولت-ملتها برای ساختن "ما"ی مشترک، مجبور به ارجاعهای کهن الگویی بودند و این کهن الگوها، در اساطیر و تاریخهای باستانی و دور از دسترس مردمان و اقوام و اجتماعات وجود داشته و بهصورت نسلی-حافظهای بازتولید میشده است. ازاینرو، یکی از ابزارهای قوی احساس هویت جمعی برای اجتماعات، ارجاع به اساطیر و کهن الگوها بوده است. هم ازاینرو بود که در زمان ساخت دولت ملی ایران توسط پهلویها، دستور کار شرقشناسان و سفارتخانههای خارجی در بعد نظری، تمرکز بر استخراج اسطورههای هخامنشی ایران و برجستهسازی شخص کوروش بهعنوان یک شاه آرمانی و قابل ارجاع شد.
علت کشف مجدد و حتی در برخی از موارد اختراع و ابداع هخامنشیان و بیرونکشیدن آنان از اتاق تاریک تاریخ در دورهی پهلوی، فراهمآوردن محملی برای ساخت یک "ما"ی ملی در میان ایرانیان بود. البته شرقشناسان اروپایی و غربی میدانستند که عناصر اسطورهای ایرانیان دو بُعد دارد: ملی و مذهبی و نیز میدانستند این دو بُعد در طول تاریخ با یکدیگر ممزوج شده و قابل تفکیک نیستند، امّا چون عناصر مذهبی فرهنگ ایرانیان دارای صاحبی به نام روحانیون و فقها بود، قطعاً نمیخواستند در زمین مذهب بازی کنند و ازاینرو، بُعد ملی را برجسته کردند و البته در حوزه ی عمل، به پهلویها توصیه کردند تا بهسوی حذف بُعد مذهبی حرکت کنند. لذا فشارهای زیاد بر مذهب و تلاشهای دینزدایانهی پدر و پسر را بایستی در این زمینه فهم کرد.
آنچه در مورد حاج قاسم و تبدیلشدن وی به اسطورهی ملی ایرانی میتوان گفت این است که حاج قاسم در ذهن مردمان حوزهی مرزهای ملی ایرانی، ترکیبی از عناصر اسطورهای ملی و مذهبی شد. ازاینرو همهی مردان این سرزمین، چه آنان که نگاه ملی بیشتری داشتند، چه آنان که نگاه مذهبی پر رنگتری داشتند و چه آنان که تلفیقی مینگریستند؛ همگی عناصر اسطورهای خود را در حاج قاسم یافتند.
لایهی دوم اسطورهشدگی حاج قاسم را میتوان در سطح منطقه و جهان اسلام مشاهده کرد. حاج قاسم و سپاه قدس اساساً یک تصویر را در سه دههی اخیر در اذهان قاطبهی مسلمانان منطقه ایجاد کرده بود: پشتیبانی از مظلومان و مستضعفان. این پشتیبانی را میتوان قبل از هر چیز در حوزهی فلسطین و لبنان مشاهده کرد؛ آنگاه که بسیاری از دولتمردان غربگرای عرب، راهشان را از آرمان فلسطین جدا کردند. در این شرایط، شخص حاج قاسم به نمایندگی از جمهوری اسلامی ایران بر این آرمان باقی ماند و با پشتیبانی تمام عیار از مظلومان فلسطین و لبنان در مقابل دشمن صهیونیستی، کمکم در قلوب این مردم جای گرفت. این اتفاق همچنین در افغانستان و بعدها پس از ظهور هیولای تکفیر و ترور در سوریه و عراق بیشتر رقم خورد و حاج قاسم که جان خود را برای دفاع از مظلومان این سرزمینها (از هر مذهب و ایده و مرامی) بر کف دست گرفته بود و بهصورت میدانی در کنار آنان میجنگید، برای آنان تبدیل به اسطورهای زنده شد، تا آنجا که لالایی زنان برای خردسالانشان در آمرلی عراق و بخشهایی از سوریه، نام و رشادتهای حاج قاسم بود.
لایهی سوم اسطورگی حاج قاسم را میتوان در سطح بینالملل فهم کرد. حاج قاسم در نزد ملتهای آزاده و غیر مسلمان، تبدیل به یکی از قهرمانان مبارزه با امپریالیسم شده بود و نام وی در کنار چه گوارا، فیدل کاسترو و سایر قهرمانان مبارزه با امپریالیسم آمریکا، در خاطرهی جمعی مردمان دنیا خصوصاً مردم آمریکای لاتین نقش بسته است. تشویق ممتد حاج قاسم بنا به درخواست رئیس مجلس مؤسسان ونزوئلا در مراسم افتتاحیهی نشست جهانی علیه امپریالیسم در کاراکاس، توسط مهمانان حاضر در نشست از ۵۱ کشور مختلف جهان و فریادهای زندهباد سلیمانی که به فاصلهی کوتاهی پس از شهادت سردار انجام شد، بهخوبی نشان از اسطورهشدگی حاج قاسم در لایهی بینالمللی دارد.
گزاره چهارم: ترور در این مقطع، چرا؟
این اوّلین بار نبود که آمریکاییها از مکان قطعی حضور حاج قاسم باخبر بودند. بنا به گفتهی یکی از مسئولان ارشد کشور در حوزهی سیاست خارجی، در مقطعی از مبارزات حاج قاسم با داعش در عراق، تیم مهندسان هوا و فضای سپاه موفق به حک سیستم پهپادی آمریکاییها میشوند و بهطور همزمان به تصاویر پهپادهای آمریکایی از صحنهی نبردها دسترسی داشتهاند. پهپادهای آمریکایی در کف میدان مرتباً بر شخص حاج قاسم تمرکز کرده بودند و تصاویر او را به مرکز مخابره میکردند. قاعدتاً در این موقعیت، زدن ایشان کار دشواری نبود. علت اینکه آمریکاییها مرتکب این عمل نمیشدند، این بود که نوعی از توازن وحشت برقرار بود که خطوط قرمز ما را رعایت میکردند.
به اعتقاد من پاسخ به این سؤال که چرا در این مقطع آنان جسارت چنین کاری را یافتند، به سه بُعد تحلیلی بر میگردد: بُعد اوّل، تحلیل آنان از اوضاع عراق بود. عراق ماهها درگیر یک شورش داخلی ساختهی آمریکاییها بود و البته بازیگران این شورش خود عراقیها بودند. تحلیل چرایی و چگونگی ایجاد این شورش در عراق، مجال دیگری را میطلبد. این شورش آمریکاساخته، اساساً برای کمکردن نفوذ معنوی ایران در عراق طراحی شده بود و لذا کنشگری مزدوران آمریکایی در میدان عراق، دقیقاً بر خلاف ایران بود و سعی میکردند با بزرگنمایی و مدیریت تصویر، این شورش را قیامی همهجانبه علیه آنچه اشغالگری ایران در عراق میخواندند، بنامند.
امّا آنچه در تحلیل ما موضوعیت دارد این است که آمریکاییها فکر میکردند در این اوضاع که ماهها عراقیها درگیر در تعارضات و شورشهای داخلی هستند و همچنین نوک پیکان اتهامات را نیز متوجه ایران کرده بودند؛ قطعاً اگر ترور حاج قاسم رقم بخورد، نهتنها پاسخی دریافت نخواهند کرد، بلکه خبر آن در لابهلای اخبار مربوط به شورش اجتماعی گم خواهد شد.
بُعد دوم را بایستی به تحلیل آمریکاییها از جامعه و اوضاع سیاسی ایران نسبت داد. مردم ایران در سالهای اخیر در اثر سیاستهای اقتصادی نئولیبرال، تحت انواع و اقسام فشارهای معیشتی بودهاند که در سال ۹۸ به اوج خود رسید و باعث شد شکاف عظیمی در میان مردم و دولت شکل گیرد که بسیار خطرناک بود. از سوی دیگر، دولتمردان ایران در عرصهی سیاست خارجی که در این سالها تمامی فشار خود را بر سیاست خارجی غربگرایانه گذاشته بودند تا بتوانند با الگوی نئولیبرال در حوزهی اقتصاد و قراردادن ایران در پیرامون غرب، هم نقش تاریخی خود را ایفا کرده و هم بتوانند مردم را با خود همراه سازند؛ بعد از خروج آمریکا از برجام انفعال جدی نشان دادند و این انفعال که البته در این شش سال بارها و بارها تکرار شده بود، این پیام را از درون مخابره میکرد که اگر آمریکاییها دست به کنشگریهای بیشتری علیه ایران بزنند، ایران پاسخ نخواهد داد. ازاینرو؛ با در نظرگرفتن این دو مؤلفه، آنان دست به این اشتباه و خطای راهبردی در ترور حاج قاسم زدند.
در بُعد سوم نیز بایستی به اوضاع درون آمریکا اشاره نمود. از سویی، ترامپ در ماههای اخیر تحت فشارهای زیادی در موضوع استیضاح از سوی مخالفانش بود و بایستی دست به کاری بزرگ میزد تا اذهان را از این استیضاح دور کند و بهاصطلاح زمین بازی را در سطح افکار عمومی و همچنین سیاستمداران تغییر دهد. از سوی دیگر، طرح معاملهی قرن در به تاراجگذاشتن فلسطین که قبلاً قرار بود اعلام شود و متوقف شده بود، در انتظار رونمایی توسط ترامپ و نتانیاهو بود و این طرح البته یک دشمن درجه یک داشت و آن حاج قاسم بود.
با در نظر گفتن این سه لایه از تحلیل، ترامپ دستور ترور شهید سلیمانی را داد و طرفه آنکه نظامیان ارشد و عوامل عاقل پنتاگون با این ترور مخالف بودند.
امّا نتیجه چه بود؟ اوضاع بههمریختهی عراق، در اثر آمیختن خون مجاهدان ایرانی و عراقی و در رأس آنان ابومهدی المهندس و شهید سلیمانی، بهسوی انسجام اجتماعی پیش رفت و آن تشییع جنازهی عظیم در عراق در بدرقهی اجساد، قدم اوّلی در این همبستگی بود. تصویب طرح اخراج اشغالگران آمریکایی از منطقه توسط پارلمان عراق قدم بسیار مهم دیگری در این همبستگی محسوب میشد. این یک تصمیم تاریخی بود که عراقیها گرفتند و ازاینرو، تحلیلهای آمریکاییها در مورد عراق غلط از آب درآمد. در مورد ایران نیز همچنان که دیدیم، شکاف اجتماعی ایجاد شده در اثر سیاستهای نئولیبرال، با شهادت حاج قاسم ترمیم شد و آن تشییع جنازه بیستوپنج میلیونی در پنج استان و سوگواری سایر مردم کشور گواهی بر این قضیه بود. تقریباً تمامی مردم ایران خواستار انتقام سخت بودند و این یعنی معادلات ترامپ در مورد ایران نیز اشتباه بود.
گزاره پنجم: چرایی تشییع میلیونی
تشییع شهید سلیمانی بیگمان بینظیرترین تشییع جنازهی جهان است که تاکنون در هیچ کجا مشاهده نشده و احتمالاً تکرار نخواهد شد. علل مختلفی را برای این حضور موج مردمی میتوان ذکر کرد که اوّلین آن، حکومت بلامنازع وی بر قلبهای مردمان ایران بود که با مناسبات سیستم حافظهای-ادراکیِ تاریخی قابل توضیح و فهم است که در بخش اسطورهبودگی به آن اشاره شد. او از جنس مردم بود و با رنج و درد مردم آشنا و از تودههای محروم بود و باقی ماند و اصرار بر این داشت که گمنام باشد. ازاینرو، مردی که با تودهها زندگی کرده بود و برای آنان خود را قربانی و فدا کرده بود، از نظر مردم شایستهی احترام و قدردانی بود.
یکی دیگر از علل حضور چند ده میلیونی مردم در مراسمات تشییع، واکنش مردم به تحقیر ششساله توسط نئولیبرالهای وطنی بود. نئولیبرالها در این سالها، با کلیدواژهی ما نمیتوانیم و تعریف ایران و ایرانیان در ذیل غرب، قبل از هر چیز در بُعد نظری و ذهنی، خود را با مؤلفهی هویتی ایرانیان و عناصر آن همچون عزت درگیر کردند. در دیدگاه آنان غرب و گفتمان آن، اوّل و آخر همه چیز است. نقطهی آغاز و پایانی که از آن گریز و گزیری نیست. ازاینرو، سعی در ترویج همهجانبهی این گفتمان نمودند. در کنار این مؤلفهی ذهنی، در بُعد عینی نیز سیاستهای مخرب نئولیبرالها در عرصهی اقتصاد، شکاف اقتصادی و اجتماعی درون جامعه را پررنگترکرده و جامعه را بیش از پیش طبقاتی کرد. بسیاری از مردمان طبقهی متوسط، به طبقهی پایین دست پرتاب شدند و شکاف فقیر و غنی روزبهروز پررنگتر شد. تعمد دولتمردان در تحقیر تودههای مردم بهلحاظ ذهنی و عینی، سبب سرخوردگی در میان مردم شد و پاسخ به این تحقیرشدگی، بهدنبال جا و زمانی برای ظهور و بروز بود. ازاینرو، شهادت حاج قاسم که به تمام معنا نماد گفتمان مقابلِ نئولیبرالیسم و معتقد به گزارهی مرکزی "ما میتوانیم" بود، شوری عظیم ایجاد کرد و حرکت تاریخیای را رقم زد.
از سوی دیگر، مظلومبودن حاج قاسم و تداعی کهن الگوی شیعی شهید مظلوم، آن هم در عراق و کربلا، و آن هم به دست اشقیا، در خلق این سوگواری دهها میلیونی نقش جدی داشت.
گزاره ششم: از سوگ به حماسه
سوگواریها در اساطیر ملل، همیشه به حماسه میانجامد و این، رمز بقا و پویایی ملتهاست و سبب میشود ملتها دچار خمودگی و انفعال پس از وقایع بزرگ نشوند. اساطیر ایرانیان باستان پر است از سوگواریهایی که به حماسه انجامیده و شاهنامه را میتوان نمونهی اعلای آن دانست. سوگ حاج قاسم، یک عزا و ماتم بینظیر در میان ایرانیان بود که بخشی از آن، به تعبیر رهبر انقلاب، سوخت موشکهای شلیکشده به پایگاه عینالاسد بود. این سوگ، دو کارکرد مشخص کوتاهمدت داشت و یک کارکرد میان و بلندمدت خواهد داشت:
در بُعد کوتاهمدت، اولاً این پدیده همبستگی ملی بینظیری در میان مردم ایران بهوجود آورد. این همبستگی، سبب مفصلبندی دوبارهی ناسیونالیسم ایرانی در برابر آمریکا گردید. ایالات متحدهی آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم و بردن ایران در ذیل بلوک غرب، با حمایت از رژیم پهلوی و سرکوب خواستههای ملت ایران که کودتای ۲۸ مرداد یکی از آنان بود، تبدیل به یک "دیگری" امپریالیستی شد و سیر تنفر مردمی از این موجودیت، تا زمان انقلاب اسلامی بهصورت بیوقفه ادامه داشت که سرانجام خود را در انقلاب اسلامی نشان داد. پس از انقلاب نیز گفتمان ضد امپریالیستی و البته گفتمان مخالف آن یعنی غربگرایی، بهطور خاص از زمان پایان جنگ تاکنون؛ بهصورت بیوقفه با یکدیگر به مقابله ادامه دادهاند. در برهههایی از زمان گفتمان آمریکایی با استفاده از رسانهها و ابزارهای تبادل نمادین، به جامعه تزریق شده و میشد. ترور حاج قاسم توسط آمریکاییها، یک بار دیگر ناسیونالیسم ایرانی را در مقابلِ دیگریِ آمریکایی مفصلبندی کرد و موجی از ضدیت با آمریکا را در مردم ایران بهوجود آورد.
ثانیاً، تمنای گرفتن انتقام در تمامی مردم ایران، نوعی از قدرت نرم را برای نیروهای مسلح ایران بهوجود آورد تا با یک پشتوانهی مردمی حداکثری، نوعی از کنشگری نظامی را در مقابل آمریکاییها انجام دهند. اهمیت این کنشگری را اینگونه میتوان فهم کرد که از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ تاکنون، هیچ دولتی بهطور رسمی جرأت حمله به یک پایگاه نظامی آمریکا و اعلام رسمی آن را نداشته است. در جریان این حمله که با تلفات خسارات زیادی همراه بود، ایالات متحدهی آمریکا توان پاسخگویی در برابر ایران را نداشت و این یعنی سرآغاز رسمی تغییر معادلات تغییر نظم جهانی، با کنشگری جمهوری اسلامی ایران.
در میانمدت و بلندمدت نیز کلیدواژهی انتقام سخت، بهسوی اخراج تمام عیار آمریکاییها از منطقه خواهد رفت. کنشگریهای محور مقاومت و بازیگران آن از افغانستان تا لبنان و فلسطین در دورهی پساحاج قاسم علیه ایالات متحدهی آمریکا، نشان از شروع دورهی اخراج آمریکاییها از کل منطقهی غرب آسیا دارد.
گزاره هفتم: خاصگرایی و عامگرایی در تحلیل حاج قاسم
اگر با یک رویکرد مبتنی بر خاصگرایی تاریخی (Historical Particularism) به حاج قاسم بنگریم، بایستی اذعان داشت که او تنها یک پدیدهی خاص در یک زمان و یک مکان خاص بوده است و قابل تکرار نیست. کسانی که وی را از نزدیک میشناسند، به این نکته اذعان دارند که او نظیر نداشت. همت، اخلاص، شجاعت، تدبیر، ادب، تقوا، عقلانیت و معنویتی که در او بود؛ منحصربهفرد بود و لذا، حاج قاسم یک پدیدهی خاص تاریخی بود که دیگر همچون او نخواهد آمد.
امّا اگر با یک دیدگاه کلی و عامگرایانه و با نگاه مبتنی بر مباحث گفتمانشناسی در رویکرد فوکویی به تحلیل این پدیده بنشینیم، اساساً به این نتیجه میرسیم که حاج قاسم محصول گفتمان است و گفتمانی که شخص حاج قاسم را رقم زده است، میتواند هزاران و حتی میلیونها همچون او را آفریده و به جامعه تحویل دهد. در این نگاه، حاج قاسم از گفتمان انقلاب اسلامی بیرون آمده و محصول آن است و لذا، این گفتمان ظرفیتهای بیشماری برای آفرینش حاج قاسمهایی در دههی هفتاد و هشتاد و نود دارد که یکی از آنان، جوان دههی هفتادیِ شهید در صحرای تنف در مرز عراق و سوریه؛ یعنی محسن حججی است.
گزاره اوّل: انسان انقلاب اسلامی
پدیدهی حاج قاسم سلیمانی و کنشگریهایش را بایستی در زمانه و زمینهی او مورد تحلیل و بررسی و فهم قرار داد. حاج قاسم را میتوان به یک معنا، انسان تراز انقلاب اسلامی دانست. انسانی که همچون انسان مدرن که به نظام ارزشی مدرن و گزارههای مرکزی آن مانند فردگرایی، سودجویی، سکولاریسم، عقلانیت ابزاری و ... اعتقادی نداشته و اساساً در درجهی اوّل گزارههای اعتقادیاش کاملاً متفاوت است و بعد اینکه، کنشهایی که از این گزارههای اعتقادی دست میدهد، تقابلی جدی با انسان تراز تمدن مدرن که نقطهی اوج آن تمدن غرب کنونی به رهبری ایالات متحده است، دارد.
نقطهی اوج تبلور نظام ارزشی انقلاب اسلامی را میتوان در جبهههای جنگ تحمیلی صدام علیه ایران دید. جنگ، پدیدهای بود که تربیت و اجتماعیشدن انسانهای تراز انقلاب را تسهیل کرد و این انسان توانست مسیری را برای جمهوری اسلامی رقم بزند که امروز پس از گذشت چهل سال، یکی از بازیگران جدی تغییر نظم جهانی باشد. حاج قاسم، متعلق به این زمانه و زمینه و یکی از همین انسانهایی بود که انقلاب اسلامی آفرید و البته هنوز هم در نسلهای دههی هفتاد و هشتاد بازتولید میشود که از نمونههای موفق این بازتولید، میتوان به شهید محسن حججی اشاره کرد.
گزاره دوم: عقلانیت دولتی تشیع
حاج قاسم را میتوان کنشگر جدی "تعقل دولتی تشیع" دانست. بسط جغرافیایی حوزهی نفوذ ایران در دورهی جمهوری اسلامی با پایان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس تسریع یافت و این پروسه با روندی پرشتاب ادامه داشته است.
در بسط حوزهی نفوذ، دو نوع از قدرت موضوعیت داشته است: قدرت سخت و قدرت نرم. قدرت سخت ایران را میتوان متکی بر تواناییهای متخصصان نظامی و دانشگاهی ایران در حوزههای مختلف فنی و تکنولوژیک دانست که سمبل آن امروزه موشکهای نقطهزن بیشماری است که کابوس متجاوزان و رقبای منطقهای و جهانی است.
قدرت سخت، از سویی ایمنی لازم را فراهم کرده تا شهروندان ما بهدور از تهدیدهای متعارف منطقهای و بینالمللی به "زندگی روزمره"ی خود بپردازند و از سویی دیگر، ایران را تبدیل به قدرتی منطقهای و باثبات کرده است که بهعنوان یک مرکز هماهنگکننده برای سیاستهای مبتنی بر فرهنگ اسلامی مطرح است.
قدرت نرم امّا، در ادامهی این قدرت سخت توانسته است نام ایران را در سیاست بینالملل بهعنوان یک کنشگر منطقهای و بینالمللی؛ و در عرصه منطقهای و محلی غرب آسیا بهعنوان یک بازیگر پرنفوذ و البته محبوب مطرح کند. مدل کنشگری جمهوری اسلامی ایران در حوزهی قدرت نرم، مبتنی بر عناصر فرهنگی بوده است که بهزعم من در سه لایهی شیعی، اسلامی و فارسی قابل تحلیل است.
در لایهی شیعی، پس از انقلاب ایران و دولتسازی منتج از آن، پروسهی هویتیابی شیعیان در منطقه آغاز شد. این شیعیان که تا آن زمان مورد ستم حاکمان قرار داشتند، احساس کردند که از این به بعد، پشتیبانی محکم برای آنان وجود خواهد داشت و لذا با استفاده از این موقعیت، علاوه بر احساس همدلی با انقلاب ایران، سعی در نزدیکی به جمهوری اسلامی نمودند.
ویژگیهای کلی شیعیان در اغلب کشورها را میتوان اینگونه بر شمرد: محرومیت از حقوق اوّلیه؛ قرارداشتن در معرض تبعیضهای آشکار و پنهان در زمینهی حقوق اوّلیه و حقوق اجتماعی- مدنی؛ عدم مشارکت فعال و چشمگیر در قدرت سیاسی و مناصب اجرایی حکومتی، نگاه مبتنی بر شک و سوءظن به آنان از سوی حکومتها؛ تحت فشاربودن و ممانعت از ابراز آزادانهی عقاید و اجرای مناسک مذهبی. این موارد شیعیان را بهمثابهی طبقهای فرودست تلقیگردیده و نابرابری اجتماعی درون حاکمیتها و همچنین در گستره سیاسی و منطقهای افزایش یابد.
احساس همدلی آنان با ایران بهعنوان کانون شیعیان جهان، بهطوری است که امروزه آنچنان سرنوشت ایران با این شیعیان گرهخورده است که هر اقدامی در مرکز، اثر مستقیم بر آنان میگذارد.
در لایهی اسلامی، آنچه مورد توجه جمهوری اسلامی ایران بوده است، نظریهی امتگرایی و شکاف ایجادشده میان مسلمانان بوده است. بحران ناشی از فروپاشی امپرطوری عثمانی و تکه پارهکردن حوزهی جغرافیایی وسیعی از جهان اسلام و سوارکردن سیستم دولتهای ملی بر آنان، خلأ جدی و عظیمی را بهلحاظ ذهنی و عینی ایجاد کرد. مسلمانانی که تا دیروز خود را با مفهوم امت اسلامی هویتیابی میکردند، اکنون مجبور بودند تا مرزهای ساختگی استعماری را در عینیت؛ و مفهوم ملت را در ذهنیت خود قبول کنند. ازاینرو، بحران جدی ایجاد شده، فرصتی برای گفتمان امتگرا فراهم آورده بود و شعارهای امتگرایانهی انقلاب ایران، سبب شد تا بخش زیادی از سنیها با ایران احساس هم هویتی کنند. طرفه آنکه، انقلاب ایران در دل گفتمان امتگرایی خود، مبارزه با امپریالیسم و قدرتهای اروپایی و آمریکا را نیز در دستور کار قرار میداد و مسلمانان که از ۱۹۴۸ زخمی عظیم را با پیدایش رژیم منحوس صهیونیستی تحمل میکردند، متوجه گفتمان ضد صهیونیستی این انقلاب شدند. ازاینرو، این گفتمان برای مسلمانان سنی مذهب بسیار جذابیت یافت و پیدایش یا تقویت جنبشهای سنی ضد اسرائیل توسط جمهوری اسلامی، ثمرهی همین جذابیت و مطلوبیت گفتمان انقلاب بود.
بهطور کلی، انقلاب ایران سه تصویر کلی در ذهن مسلمانان ایجاد کرد و این تصاویر در هویتیابی آنان نقش بسیار موثری داشته است: تصویر حکومتی (تعقل دولتی)، تصویر دینی (امالقری)، تصویر ایدئولوژیک و انقلابی (ضدیت با امپریالیسم). این سه تصویر، از ایران الگویی تمام عیار برای بخشهای زیادی از جهان اسلام ساخته است، تا با تأسی به آن، هویت از دست رفتهی خود را بازیابی نموده و آن را بهعنوان الگویی عینی برای مبارزهی کسب استقلال برگزینند.
در حوزهی زبان و فرهنگ فارسی نیز جمهوری اسلامی ایران توانست با استفاده از عناصر سنتی خود و با استفاده از اشتراکات فرهنگ فارسی، در کشورهای همزبان همچون افغانستان و تاجیکستان حوزهی نفوذ خود را گسترش دهد. این گسترش تنها با استفاده از زبان فارسی نبود، بلکه اشتراک در آیینهای سنتی همچون نوروز، با مردمانی از کشورهای دیگر که حتی به زبان فارسی نیز صحبت نمیکنند نیز مورد توجه جمهوری اسلامی بوده است.
این بسط حوزهی نفوذ با استفاده از قدرت نرم اتفاق افتاده است و ثمرهی آن را میتوان امروزه در کنشگریهای ضدامپریالیستی مردمان منطقهی غرب آسیا در حوزهی سیاست هویتی (Identity Politics) و در آنچه از آن با عنوان محور مقاومت (Axis of Resistance) یاد میکنیم، مشاهده کرد.
بهطور کلی، محور مقاومت در منطقهی غرب آسیا دو دستور کار جدی داشته است: سیاست هویتی مبتنی بر اسلام و مبارزه با هژمونی امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا. هر دوی این عناصر را میتوان در شخصی به نام حاج قاسم سلیمانی یافت. او بهعنوان سمبل محور مقاومت و همچنین انسانی متفاوت، توانست پس از چند دهه مجاهدت، اکنون منطقه را بهجایی برساند که نقطهی افول هژمونی ایالات متحده آمریکا شود و این افول منطقهای آنچنان کینه و نفرتی را در دل آمریکاییها جای داده است که ترور ناجوانمردانهاش را بهعنوان سیاستی انفعالی دنبال کردهاند.
حاج قاسم سلیمانی توانست با پیگیری سیاست هویتی در منطقهای که بازیگران اروپایی و بعدها آمریکایی با نفرتزایی قومی و ملی آن را تکهپاره کرده بودند؛ نوعی از انسجام اجتماعی مردمی ایجاد کند که نتیجهی آن را میتوان در افزایش نفرت روزمره از غربیها و بهخصوص آمریکاییها دید. بررسی مکانیسم ایجاد و کارکرد این انسجام اجتماعی مجالی دیگر را میطلبد، امّا آنچه در مجموع میتوان به آن اشاره کرد این است که این انسجام اجتماعی در ملتهای منطقه، زمینهی ایجاد یک بازیگر تمدنی را بهوجودآورده است که از سویی خود در معادلات تغییر نظم جهانی فعالیت جدی دارد و از سوی دیگر در آینده نزدیک سهم خود را بهعنوان یک بلوک جدید قدرت از سیاست بینالملل خواهد گرفت.
گزاره سوم: اسطوره حاج قاسم
بیشک، حاج قاسم تبدیل به اسطورهای جاودانه شد. این اسطورهشدگی را میتوان در لایههای مختلف مورد بررسی قرار داد. به نظر من میتوان اسطورهبودگی حاج قاسم را در سه سطح دید: سطح اوّل، ملی است. او در گسترهی جغرافیایی ایران و دولت ملی ایران، تبدیل به اسطورهای بینظیر و ترکیبی شد.
دولتهای ملی مدرن، برای خلق ملت مورد نظر خود، نیاز به اسطورههای تاریخی و خوانشهای مدرن از این اسطورهها داشته و دارند. بخش زیادی از مشروعیتبخشی به دولت-ملتها را سیستمهای اسطورهای و امتداد تاریخی هویتی مبتنی بر آن فراهم آوردهاند. دولت-ملتها برای ساختن "ما"ی مشترک، مجبور به ارجاعهای کهن الگویی بودند و این کهن الگوها، در اساطیر و تاریخهای باستانی و دور از دسترس مردمان و اقوام و اجتماعات وجود داشته و بهصورت نسلی-حافظهای بازتولید میشده است. ازاینرو، یکی از ابزارهای قوی احساس هویت جمعی برای اجتماعات، ارجاع به اساطیر و کهن الگوها بوده است. هم ازاینرو بود که در زمان ساخت دولت ملی ایران توسط پهلویها، دستور کار شرقشناسان و سفارتخانههای خارجی در بعد نظری، تمرکز بر استخراج اسطورههای هخامنشی ایران و برجستهسازی شخص کوروش بهعنوان یک شاه آرمانی و قابل ارجاع شد.
علت کشف مجدد و حتی در برخی از موارد اختراع و ابداع هخامنشیان و بیرونکشیدن آنان از اتاق تاریک تاریخ در دورهی پهلوی، فراهمآوردن محملی برای ساخت یک "ما"ی ملی در میان ایرانیان بود. البته شرقشناسان اروپایی و غربی میدانستند که عناصر اسطورهای ایرانیان دو بُعد دارد: ملی و مذهبی و نیز میدانستند این دو بُعد در طول تاریخ با یکدیگر ممزوج شده و قابل تفکیک نیستند، امّا چون عناصر مذهبی فرهنگ ایرانیان دارای صاحبی به نام روحانیون و فقها بود، قطعاً نمیخواستند در زمین مذهب بازی کنند و ازاینرو، بُعد ملی را برجسته کردند و البته در حوزه ی عمل، به پهلویها توصیه کردند تا بهسوی حذف بُعد مذهبی حرکت کنند. لذا فشارهای زیاد بر مذهب و تلاشهای دینزدایانهی پدر و پسر را بایستی در این زمینه فهم کرد.
آنچه در مورد حاج قاسم و تبدیلشدن وی به اسطورهی ملی ایرانی میتوان گفت این است که حاج قاسم در ذهن مردمان حوزهی مرزهای ملی ایرانی، ترکیبی از عناصر اسطورهای ملی و مذهبی شد. ازاینرو همهی مردان این سرزمین، چه آنان که نگاه ملی بیشتری داشتند، چه آنان که نگاه مذهبی پر رنگتری داشتند و چه آنان که تلفیقی مینگریستند؛ همگی عناصر اسطورهای خود را در حاج قاسم یافتند.
لایهی دوم اسطورهشدگی حاج قاسم را میتوان در سطح منطقه و جهان اسلام مشاهده کرد. حاج قاسم و سپاه قدس اساساً یک تصویر را در سه دههی اخیر در اذهان قاطبهی مسلمانان منطقه ایجاد کرده بود: پشتیبانی از مظلومان و مستضعفان. این پشتیبانی را میتوان قبل از هر چیز در حوزهی فلسطین و لبنان مشاهده کرد؛ آنگاه که بسیاری از دولتمردان غربگرای عرب، راهشان را از آرمان فلسطین جدا کردند. در این شرایط، شخص حاج قاسم به نمایندگی از جمهوری اسلامی ایران بر این آرمان باقی ماند و با پشتیبانی تمام عیار از مظلومان فلسطین و لبنان در مقابل دشمن صهیونیستی، کمکم در قلوب این مردم جای گرفت. این اتفاق همچنین در افغانستان و بعدها پس از ظهور هیولای تکفیر و ترور در سوریه و عراق بیشتر رقم خورد و حاج قاسم که جان خود را برای دفاع از مظلومان این سرزمینها (از هر مذهب و ایده و مرامی) بر کف دست گرفته بود و بهصورت میدانی در کنار آنان میجنگید، برای آنان تبدیل به اسطورهای زنده شد، تا آنجا که لالایی زنان برای خردسالانشان در آمرلی عراق و بخشهایی از سوریه، نام و رشادتهای حاج قاسم بود.
لایهی سوم اسطورگی حاج قاسم را میتوان در سطح بینالملل فهم کرد. حاج قاسم در نزد ملتهای آزاده و غیر مسلمان، تبدیل به یکی از قهرمانان مبارزه با امپریالیسم شده بود و نام وی در کنار چه گوارا، فیدل کاسترو و سایر قهرمانان مبارزه با امپریالیسم آمریکا، در خاطرهی جمعی مردمان دنیا خصوصاً مردم آمریکای لاتین نقش بسته است. تشویق ممتد حاج قاسم بنا به درخواست رئیس مجلس مؤسسان ونزوئلا در مراسم افتتاحیهی نشست جهانی علیه امپریالیسم در کاراکاس، توسط مهمانان حاضر در نشست از ۵۱ کشور مختلف جهان و فریادهای زندهباد سلیمانی که به فاصلهی کوتاهی پس از شهادت سردار انجام شد، بهخوبی نشان از اسطورهشدگی حاج قاسم در لایهی بینالمللی دارد.
گزاره چهارم: ترور در این مقطع، چرا؟
این اوّلین بار نبود که آمریکاییها از مکان قطعی حضور حاج قاسم باخبر بودند. بنا به گفتهی یکی از مسئولان ارشد کشور در حوزهی سیاست خارجی، در مقطعی از مبارزات حاج قاسم با داعش در عراق، تیم مهندسان هوا و فضای سپاه موفق به حک سیستم پهپادی آمریکاییها میشوند و بهطور همزمان به تصاویر پهپادهای آمریکایی از صحنهی نبردها دسترسی داشتهاند. پهپادهای آمریکایی در کف میدان مرتباً بر شخص حاج قاسم تمرکز کرده بودند و تصاویر او را به مرکز مخابره میکردند. قاعدتاً در این موقعیت، زدن ایشان کار دشواری نبود. علت اینکه آمریکاییها مرتکب این عمل نمیشدند، این بود که نوعی از توازن وحشت برقرار بود که خطوط قرمز ما را رعایت میکردند.
به اعتقاد من پاسخ به این سؤال که چرا در این مقطع آنان جسارت چنین کاری را یافتند، به سه بُعد تحلیلی بر میگردد: بُعد اوّل، تحلیل آنان از اوضاع عراق بود. عراق ماهها درگیر یک شورش داخلی ساختهی آمریکاییها بود و البته بازیگران این شورش خود عراقیها بودند. تحلیل چرایی و چگونگی ایجاد این شورش در عراق، مجال دیگری را میطلبد. این شورش آمریکاساخته، اساساً برای کمکردن نفوذ معنوی ایران در عراق طراحی شده بود و لذا کنشگری مزدوران آمریکایی در میدان عراق، دقیقاً بر خلاف ایران بود و سعی میکردند با بزرگنمایی و مدیریت تصویر، این شورش را قیامی همهجانبه علیه آنچه اشغالگری ایران در عراق میخواندند، بنامند.
امّا آنچه در تحلیل ما موضوعیت دارد این است که آمریکاییها فکر میکردند در این اوضاع که ماهها عراقیها درگیر در تعارضات و شورشهای داخلی هستند و همچنین نوک پیکان اتهامات را نیز متوجه ایران کرده بودند؛ قطعاً اگر ترور حاج قاسم رقم بخورد، نهتنها پاسخی دریافت نخواهند کرد، بلکه خبر آن در لابهلای اخبار مربوط به شورش اجتماعی گم خواهد شد.
بُعد دوم را بایستی به تحلیل آمریکاییها از جامعه و اوضاع سیاسی ایران نسبت داد. مردم ایران در سالهای اخیر در اثر سیاستهای اقتصادی نئولیبرال، تحت انواع و اقسام فشارهای معیشتی بودهاند که در سال ۹۸ به اوج خود رسید و باعث شد شکاف عظیمی در میان مردم و دولت شکل گیرد که بسیار خطرناک بود. از سوی دیگر، دولتمردان ایران در عرصهی سیاست خارجی که در این سالها تمامی فشار خود را بر سیاست خارجی غربگرایانه گذاشته بودند تا بتوانند با الگوی نئولیبرال در حوزهی اقتصاد و قراردادن ایران در پیرامون غرب، هم نقش تاریخی خود را ایفا کرده و هم بتوانند مردم را با خود همراه سازند؛ بعد از خروج آمریکا از برجام انفعال جدی نشان دادند و این انفعال که البته در این شش سال بارها و بارها تکرار شده بود، این پیام را از درون مخابره میکرد که اگر آمریکاییها دست به کنشگریهای بیشتری علیه ایران بزنند، ایران پاسخ نخواهد داد. ازاینرو؛ با در نظرگرفتن این دو مؤلفه، آنان دست به این اشتباه و خطای راهبردی در ترور حاج قاسم زدند.
در بُعد سوم نیز بایستی به اوضاع درون آمریکا اشاره نمود. از سویی، ترامپ در ماههای اخیر تحت فشارهای زیادی در موضوع استیضاح از سوی مخالفانش بود و بایستی دست به کاری بزرگ میزد تا اذهان را از این استیضاح دور کند و بهاصطلاح زمین بازی را در سطح افکار عمومی و همچنین سیاستمداران تغییر دهد. از سوی دیگر، طرح معاملهی قرن در به تاراجگذاشتن فلسطین که قبلاً قرار بود اعلام شود و متوقف شده بود، در انتظار رونمایی توسط ترامپ و نتانیاهو بود و این طرح البته یک دشمن درجه یک داشت و آن حاج قاسم بود.
با در نظر گفتن این سه لایه از تحلیل، ترامپ دستور ترور شهید سلیمانی را داد و طرفه آنکه نظامیان ارشد و عوامل عاقل پنتاگون با این ترور مخالف بودند.
امّا نتیجه چه بود؟ اوضاع بههمریختهی عراق، در اثر آمیختن خون مجاهدان ایرانی و عراقی و در رأس آنان ابومهدی المهندس و شهید سلیمانی، بهسوی انسجام اجتماعی پیش رفت و آن تشییع جنازهی عظیم در عراق در بدرقهی اجساد، قدم اوّلی در این همبستگی بود. تصویب طرح اخراج اشغالگران آمریکایی از منطقه توسط پارلمان عراق قدم بسیار مهم دیگری در این همبستگی محسوب میشد. این یک تصمیم تاریخی بود که عراقیها گرفتند و ازاینرو، تحلیلهای آمریکاییها در مورد عراق غلط از آب درآمد. در مورد ایران نیز همچنان که دیدیم، شکاف اجتماعی ایجاد شده در اثر سیاستهای نئولیبرال، با شهادت حاج قاسم ترمیم شد و آن تشییع جنازه بیستوپنج میلیونی در پنج استان و سوگواری سایر مردم کشور گواهی بر این قضیه بود. تقریباً تمامی مردم ایران خواستار انتقام سخت بودند و این یعنی معادلات ترامپ در مورد ایران نیز اشتباه بود.
گزاره پنجم: چرایی تشییع میلیونی
تشییع شهید سلیمانی بیگمان بینظیرترین تشییع جنازهی جهان است که تاکنون در هیچ کجا مشاهده نشده و احتمالاً تکرار نخواهد شد. علل مختلفی را برای این حضور موج مردمی میتوان ذکر کرد که اوّلین آن، حکومت بلامنازع وی بر قلبهای مردمان ایران بود که با مناسبات سیستم حافظهای-ادراکیِ تاریخی قابل توضیح و فهم است که در بخش اسطورهبودگی به آن اشاره شد. او از جنس مردم بود و با رنج و درد مردم آشنا و از تودههای محروم بود و باقی ماند و اصرار بر این داشت که گمنام باشد. ازاینرو، مردی که با تودهها زندگی کرده بود و برای آنان خود را قربانی و فدا کرده بود، از نظر مردم شایستهی احترام و قدردانی بود.
یکی دیگر از علل حضور چند ده میلیونی مردم در مراسمات تشییع، واکنش مردم به تحقیر ششساله توسط نئولیبرالهای وطنی بود. نئولیبرالها در این سالها، با کلیدواژهی ما نمیتوانیم و تعریف ایران و ایرانیان در ذیل غرب، قبل از هر چیز در بُعد نظری و ذهنی، خود را با مؤلفهی هویتی ایرانیان و عناصر آن همچون عزت درگیر کردند. در دیدگاه آنان غرب و گفتمان آن، اوّل و آخر همه چیز است. نقطهی آغاز و پایانی که از آن گریز و گزیری نیست. ازاینرو، سعی در ترویج همهجانبهی این گفتمان نمودند. در کنار این مؤلفهی ذهنی، در بُعد عینی نیز سیاستهای مخرب نئولیبرالها در عرصهی اقتصاد، شکاف اقتصادی و اجتماعی درون جامعه را پررنگترکرده و جامعه را بیش از پیش طبقاتی کرد. بسیاری از مردمان طبقهی متوسط، به طبقهی پایین دست پرتاب شدند و شکاف فقیر و غنی روزبهروز پررنگتر شد. تعمد دولتمردان در تحقیر تودههای مردم بهلحاظ ذهنی و عینی، سبب سرخوردگی در میان مردم شد و پاسخ به این تحقیرشدگی، بهدنبال جا و زمانی برای ظهور و بروز بود. ازاینرو، شهادت حاج قاسم که به تمام معنا نماد گفتمان مقابلِ نئولیبرالیسم و معتقد به گزارهی مرکزی "ما میتوانیم" بود، شوری عظیم ایجاد کرد و حرکت تاریخیای را رقم زد.
از سوی دیگر، مظلومبودن حاج قاسم و تداعی کهن الگوی شیعی شهید مظلوم، آن هم در عراق و کربلا، و آن هم به دست اشقیا، در خلق این سوگواری دهها میلیونی نقش جدی داشت.
گزاره ششم: از سوگ به حماسه
سوگواریها در اساطیر ملل، همیشه به حماسه میانجامد و این، رمز بقا و پویایی ملتهاست و سبب میشود ملتها دچار خمودگی و انفعال پس از وقایع بزرگ نشوند. اساطیر ایرانیان باستان پر است از سوگواریهایی که به حماسه انجامیده و شاهنامه را میتوان نمونهی اعلای آن دانست. سوگ حاج قاسم، یک عزا و ماتم بینظیر در میان ایرانیان بود که بخشی از آن، به تعبیر رهبر انقلاب، سوخت موشکهای شلیکشده به پایگاه عینالاسد بود. این سوگ، دو کارکرد مشخص کوتاهمدت داشت و یک کارکرد میان و بلندمدت خواهد داشت:
در بُعد کوتاهمدت، اولاً این پدیده همبستگی ملی بینظیری در میان مردم ایران بهوجود آورد. این همبستگی، سبب مفصلبندی دوبارهی ناسیونالیسم ایرانی در برابر آمریکا گردید. ایالات متحدهی آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم و بردن ایران در ذیل بلوک غرب، با حمایت از رژیم پهلوی و سرکوب خواستههای ملت ایران که کودتای ۲۸ مرداد یکی از آنان بود، تبدیل به یک "دیگری" امپریالیستی شد و سیر تنفر مردمی از این موجودیت، تا زمان انقلاب اسلامی بهصورت بیوقفه ادامه داشت که سرانجام خود را در انقلاب اسلامی نشان داد. پس از انقلاب نیز گفتمان ضد امپریالیستی و البته گفتمان مخالف آن یعنی غربگرایی، بهطور خاص از زمان پایان جنگ تاکنون؛ بهصورت بیوقفه با یکدیگر به مقابله ادامه دادهاند. در برهههایی از زمان گفتمان آمریکایی با استفاده از رسانهها و ابزارهای تبادل نمادین، به جامعه تزریق شده و میشد. ترور حاج قاسم توسط آمریکاییها، یک بار دیگر ناسیونالیسم ایرانی را در مقابلِ دیگریِ آمریکایی مفصلبندی کرد و موجی از ضدیت با آمریکا را در مردم ایران بهوجود آورد.
ثانیاً، تمنای گرفتن انتقام در تمامی مردم ایران، نوعی از قدرت نرم را برای نیروهای مسلح ایران بهوجود آورد تا با یک پشتوانهی مردمی حداکثری، نوعی از کنشگری نظامی را در مقابل آمریکاییها انجام دهند. اهمیت این کنشگری را اینگونه میتوان فهم کرد که از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ تاکنون، هیچ دولتی بهطور رسمی جرأت حمله به یک پایگاه نظامی آمریکا و اعلام رسمی آن را نداشته است. در جریان این حمله که با تلفات خسارات زیادی همراه بود، ایالات متحدهی آمریکا توان پاسخگویی در برابر ایران را نداشت و این یعنی سرآغاز رسمی تغییر معادلات تغییر نظم جهانی، با کنشگری جمهوری اسلامی ایران.
در میانمدت و بلندمدت نیز کلیدواژهی انتقام سخت، بهسوی اخراج تمام عیار آمریکاییها از منطقه خواهد رفت. کنشگریهای محور مقاومت و بازیگران آن از افغانستان تا لبنان و فلسطین در دورهی پساحاج قاسم علیه ایالات متحدهی آمریکا، نشان از شروع دورهی اخراج آمریکاییها از کل منطقهی غرب آسیا دارد.
گزاره هفتم: خاصگرایی و عامگرایی در تحلیل حاج قاسم
اگر با یک رویکرد مبتنی بر خاصگرایی تاریخی (Historical Particularism) به حاج قاسم بنگریم، بایستی اذعان داشت که او تنها یک پدیدهی خاص در یک زمان و یک مکان خاص بوده است و قابل تکرار نیست. کسانی که وی را از نزدیک میشناسند، به این نکته اذعان دارند که او نظیر نداشت. همت، اخلاص، شجاعت، تدبیر، ادب، تقوا، عقلانیت و معنویتی که در او بود؛ منحصربهفرد بود و لذا، حاج قاسم یک پدیدهی خاص تاریخی بود که دیگر همچون او نخواهد آمد.
امّا اگر با یک دیدگاه کلی و عامگرایانه و با نگاه مبتنی بر مباحث گفتمانشناسی در رویکرد فوکویی به تحلیل این پدیده بنشینیم، اساساً به این نتیجه میرسیم که حاج قاسم محصول گفتمان است و گفتمانی که شخص حاج قاسم را رقم زده است، میتواند هزاران و حتی میلیونها همچون او را آفریده و به جامعه تحویل دهد. در این نگاه، حاج قاسم از گفتمان انقلاب اسلامی بیرون آمده و محصول آن است و لذا، این گفتمان ظرفیتهای بیشماری برای آفرینش حاج قاسمهایی در دههی هفتاد و هشتاد و نود دارد که یکی از آنان، جوان دههی هفتادیِ شهید در صحرای تنف در مرز عراق و سوریه؛ یعنی محسن حججی است.