1399/10/10
شهید سلیمانی و التفات به نظمی خارج از نظم؛
کارستان ملت ایران
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و خانواده شهید سلیمانی (۹۹/۹/۲۶) فرمودند: «[شهید سلیمانی] پس از شهادت هم دشمنان را شکست داد. این تشییعی که در ایران شد، تشییع عجیب و واقعاً فراموشنشدنیای [بود]؛ و همچنین تشییع میلیونیای که در عراق شد؛ در نجف، در بغداد ایشان تشییع شد، تشییع میلیونی عجیبی؛ ایشان و شهید ابومهدی مهندس با همدیگر تشییع شدند. در واقع این تشییع، و بعد بزرگداشتها، ژنرالهای جنگ نرم استکبار را متحیّر کرد. اینهایی که در جنگ نرمِ استکبار برجستهاند و در واقع آنها هستند که دارند فعّالیّت میکنند و ژنرالهای جنگ نرم آمریکا و استکبار هستند، اصلاً متحیّر ماندند که این چه وضعی است؛ این که بود، این چه بود؛ این چه حرکت عظیمی است که آنها را شکست داد.» پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR برای بررسی بیشتر اثرگذاری حاج قاسم سلیمانی و شهادت او در جامعه ایران، یادداشتی از آقای دکتر قاسم زائری، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران منتشر میکند.
فرارسیدن نخستین سالگرد شهادت «حاج قاسم سلیمانی» و مراسم شکوهمند تشیع پیکر او زمان مناسبی برای بازخوانی آن رخداد عظیم و بازیابی جایگاه واقعی آن شهید در منظومهی تحلیل و تفسیرهاست.
یک.
تاکنون دو دسته تحلیل پیرامون شخصیت سردار شهید و ماهیت گردهمایی میلیونها ایرانی و غیر ایرانی در رثای او مطرح شده است: دستهی اوّل تحلیلهایی است که با عادت ذهنی محققان علوم اجتماعی انطباق دارد که پیشتر در زبالهدان ناکامیهای توسعه یا بر دوش افراد آنومیک در پی تحلیل چنین رخدادهای خارج از نظم و بیرون از تصور بودند و اکنون بر اساس عنصر ترس و لزوم همآیی در مقابله با آن، عنصر احساسات و رقت قلب مردم ایران، یا عامل تبلیغات و قدرت نظام رسانهای و نظایر آن تأکید کردهاند.
دیگری تحلیلهایی عموماً متصل و نزدیک به زمان وقوع رخداد است که درصددند تا آن را نه در قالبهای بیرونی، بلکه بر اساس فرآیندهای درونی رخداد و تعلقات تاریخی و فرهنگی ملت ایران تحلیل کنند. تحلیلهایی که با عبور از الزامات عقل ابزاری و ظهورات محدودکنندهی نهادی و ذهنی آن، درصدد درک این «امر نیندیشیدنی» در چهارچوب ابتلائات روحی و اقتضائات فرهنگی و تاریخی ملت ایران برآمدند. این رخداد به سرچشمهای برای جوشش این نونِگرهها و تمهیدی برای فهم آن «تاریخ دیگر» بدل شد.
راست این است که هرچه بیشتر از آن رخداد عظیم میگذرد، این جوشش رو به کمسویی مینهد تا فرارسیدن رخدادی دیگر.
دو.
آنچه رخ داد، گردهمایی افرادی با تمنیات مختلف و علایق متضاد، بر محور پیکر شهید سلیمانی بود. پس از فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم بهویژه حادثهی آبانماه، تصور این بود که انسجام اجتماعی در ایران آسیبدیده و جامعه بهویژه ذیل فشار سهمگین رسانهای مخالف، در مسیر گسستگی پیش میرود. در چنین شرایطی رخداد عظیم «تشییع» رخ داد که نوعاً علوم اجتماعی در توضیح آن، یا ناگزیر از میل به تقلیلگرایی و فروکاستن به عناصر سازندهی درونی و یا بیرونرفتن از چهارچوب تحلیل تجربی خود و اتصاف آن به خداگونگی است. در چنین رخدادی درونیترین لایههای وجودی مجموعهی کثیری از افرادی متنوع و متضاد به یکدیگر پیوند خورد و همگان یک تجربهی متفاوتِ بودن، متمایز از آنچه در روزمرهشان تجربه میکنند را در عالیترین شکل آن احساس کردند: یک سوگ جمعی در بالاترین درجهی بیرونی آن ظهور یافت؛ دلهای منقلبشدهی کثیرِ بههمپیوستهای در تشییع، ظهور واحدی یافتند و تشییع به مناسکی جمعی برای پالایش درونی و صیقلی عمومی یک ملت بدل شد (پیوند با دیگر ملتها و نیز مداخلهی امر مجازی از دیگر عناصر پیچیدهی دخیل در این رخداد است.) چنین رخدادی، عالیترین پدیدهی جمعی است که هر قسمی از شناخت اجتماعی، از جمله علوم اجتماعی، باید بتواند آن را تحلیل کند و هر نظام توضیحی که توضیح چیزی جز این را وظیفهی خود قرار دهد، از گردونهی مصاف تحلیلها خارج افتاده است.
سه.
حاج قاسم سلیمانی «قهرمان ملت ایران» است و ملت ایران، دَینی از او به گردن دارد. ملت ایران «کار»های زیادی در تاریخ انجام داده، امّا تنها «انقلاب اسلامی»، کارِ کارستان ملت ایران است. «انقلاب اسلامی»، در حقیقتِ خودش و آنچنان که انقلابات کبیر و دورانساز طلب میکنند، مهمترین دستاورد «ملت ایران» و ادای سهم منحصربهفرد آن در تحول تاریخی بشر است. انقلابات کبیر عموماً در گذر زمان فرسوده میشوند: هم از حیث ظهور اندیشههای جدید و رقیبی که آرمان اصلی انقلاب را به چالش کشیده و به انحراف میبرند، هم از حیث مواجههی انقلاب با موانع و ساختارهای محدودکنندهای که در مصاف با «واقعیت»، بر سر راه انقلاب ظاهر میشوند. در هر دو حال نیروی انقلابی، شور اوّلیه یا راستی فکریاش را از دست میدهد. تنها وقوع رخدادهایی عظیم یا پیدایی شخصیتهای خارج از نظم روزمره است که میتواند راه را برای تداوم انقلابات کبیر از میان موانع ساختاری باز کند یا به صیقلی دوبارهی آرمان انقلابیاش کمک کند. چنین رخدادهایی مجلای تاریخی ملت و چنین شخصیتهایی قهرمان ملیاند، فراتر از کار روزانهشان شامل گزارش دلاوریها یا روایت نبوغشان و بینیاز به پروپاگاندا و نظامهای تبلیغاتی.
رخداد تشییع پیکر سردار سلیمانی بیگمان تجدید عهد ملت با کارستان تاریخیاش؛ یعنی انقلاب اسلامی بود. «حاج قاسم سلیمانی» قهرمان ملت ایران بود. او باور به این انقلاب دورانساز و امکان زندگی بر اساس معیارهای آن را دوباره در ملت زنده کرد. اگر انقلاب در گذر زمان، نیازمند نوزایی و صیقلی در ایستگاه رخدادها و افراد است، حقاً شهید سلیمانی مهمترین ایستگاه نوشوندگی انقلاب اسلامی است: هم برای نسل جدیدی که نهتنها انقلاب و جنگ را درک نکرده، بلکه شوربختانه در نظام دانایی زمانهاش درک روشنی از ارزشها و مفاهیم عمیق انسانی به او داده نمیشود، هم برای انقلابیون و انقلاب/جنگ دیدههایی که در «پیچوخم زندگی روزمره»، آن لحظات وجودی درخشان را به فراموشی سپردهاند. از زمانی که مورخان میتوانند به یاد آرند، این نخستین بار بود که یک ایرانی میتوانست با کردوکار مؤمنانهی خود نظامات ظالمانهی جهانی را نه توخالی، بلکه عملاً به چالش کشد؛ نه فقط چالش بلکه، نظامسازی کند و منطق نیک و ارادهی مصلحانهی خود را بر مناسبات جهانی غالب کند. این همان خصلت جهان روای ایرانی است که تاکنون ظهور تامی نیافته و از مرز موعظه و نصیحت در متون ادبی و تعلمیات اخلاقی فراتر نرفته بود.
چهار.
عموماً تصور بر استثناءبودگی «قهرمان» است. او خارج از نظم است: «یکی است و مثل هیچکس نیست.» قهرمان یکّه و منفرد است. با این حال شهید سلیمانی قهرمانی است که «یکی است و مثل همه است.» او قهرمان خارج از نظم است، نظمی که ما جبراً در کشاکش با زندگی روزمره ناگزیر به آن خو کردهایم. او آن نظم حقیقی که از آن فاصله گرفتهایم را به ما یادآوری کرد. او «مثل همه است»، اگر که همگان به آن نظم حقیقی التفات پیدا کنند. تشییع، همانا لحظهی التفات «همه» به آن امر حقیقی است و در آن لحظه «همه» مثل «او» بودند. او عالیترین ترکیب از عناصر آن هویت حقیقی را به نمایش گذاشت و آنچه که ملت در این سالها از آن دور افتاده بود را باز مفصلبندی و همبسته کرد. «ما» اقتدار در عین صمیمیت، شجاعت در عین خضوع، فرماندهی در عین فرمانبری، مستکبرستیزی در عین مظلومدوستی و توانمندی در عین بیادعایی را دوست میداریم و شهید سلیمانی این عناصر ظاهراً متضادِ انتظامبخش هویتی را یک جا در خود جمع کرده بود. همه او را میفهمیدند و دوست میداشتند؛ چون او تجسم نمادین همان چیزی بود که «همه» دوست داشتند باشند. او تجسم حسرت ملت ایران بود بر آنچه که از دست رفته بود.
با این همه، چنین قهرمانی استثناء نیست. او تکرار چیزی در درون آن نظم حقیقی هویتی است که در مقاطع مختلف ظهوراتی پیدا میکند. پیش از سلیمانی، طهرانیمقدم جلوهای از دانشمندی و پارسایی و نیز قدرتمندی و گمنامی را به ظهور رسانید و پس از سلیمانی، فخریزاده علم و عرفان و فیزیک و تقوا را به هم آمیخته بود. فراتر از حادثه و تصادف، نظمی و قاعدهای وجود دارد که بر سبیل آن، از پس پردهی نظم روزمره، پدیدههایی در قامت قهرمان بیرون میافتند. قهرمانانی که اگر بنا بود در چهارچوب نظم جاری عمل کنند، تفاوتی با بسیاری از «همه» که در گیرودار امر معمول فرسودهاند، نداشتند. این قهرمانان خارج از نظم، بنا نیست بر اساس مدارک و مدارج پیش بروند که اگر چنین بود نه طهرانیمقدم و نه سلیمانی و نه فخریزاده متولد نمیشدند. از وجوه نبوغآمیز اختصاصی هر یک که بگذریم، آنها محصول «نظم»ی بیرون از نظم جاری هستند. آن نظمی که چنین زایشهایی دارد را باید بازشناخت و راست است که «مکتب سلیمانی» وجود دارد: مکتبی که بریده از انتزاع و انزوا، با تکیه بر عمل مؤمنانه در میدان ابتلائات، آن نظم را به ما باز مینمایاند، آن هم نه با مفهوم و نظریه که با عمل و خون.
پنج.
سلیمانی «شهید» است و بر مبنای فلسفهی تاریخ تشیع، نمیتوان رخداد عظیم «تشییع» را جز با امکانهای تاریخی که شهادت در اختیار مینهد، فهم کرد. تاریخ را خون شهید پیش میبرد. «شهید» همان قهرمانی است که از پردهی نظم روزمره بیرون میافتد و قطرهی خون شهید که بر زمین میافتد تاریخ رنگ تازهای پیدا میکند و معنای نویی خلق میشود. شهید با «همه» میزید، امّا در نظمی دیگر. چنانکه سردار شهید خود گفته است: «شرط شهیدشدن، شهیدبودن است». شهید قبل از شهادتش، شهادت را زندگی میکند. سلیمانی خود شهادت را زندگی کرد تا به شهادت رسید. «شهیدبودن» رسم و قاعدهای دارد؛ تصادفی نیست. این همان «نظم» خارج از نظم است. شهید سلیمانی با تحمل مشقات و در دل دشواریهای جاری زندگی و در مصاف با بسیاری دشواریها که «همه» توان تجربهی آن را نداشتند و در زمرهی بدترین نوع موانع سلوک که برای عارفان است و بعضاً منحصر به همچو اویی است، نظیر آن درجهی کمنظیر قدرت و شهرت، آن نظم دیگر را به ما نمایاند: برای آنها که انقلاب و جنگ را دیده بودند، یادآوری کرد و برای آنها که آن دو را ندیده بودند، از نو خلق کرد.
فرارسیدن نخستین سالگرد شهادت «حاج قاسم سلیمانی» و مراسم شکوهمند تشیع پیکر او زمان مناسبی برای بازخوانی آن رخداد عظیم و بازیابی جایگاه واقعی آن شهید در منظومهی تحلیل و تفسیرهاست.
یک.
تاکنون دو دسته تحلیل پیرامون شخصیت سردار شهید و ماهیت گردهمایی میلیونها ایرانی و غیر ایرانی در رثای او مطرح شده است: دستهی اوّل تحلیلهایی است که با عادت ذهنی محققان علوم اجتماعی انطباق دارد که پیشتر در زبالهدان ناکامیهای توسعه یا بر دوش افراد آنومیک در پی تحلیل چنین رخدادهای خارج از نظم و بیرون از تصور بودند و اکنون بر اساس عنصر ترس و لزوم همآیی در مقابله با آن، عنصر احساسات و رقت قلب مردم ایران، یا عامل تبلیغات و قدرت نظام رسانهای و نظایر آن تأکید کردهاند.
دیگری تحلیلهایی عموماً متصل و نزدیک به زمان وقوع رخداد است که درصددند تا آن را نه در قالبهای بیرونی، بلکه بر اساس فرآیندهای درونی رخداد و تعلقات تاریخی و فرهنگی ملت ایران تحلیل کنند. تحلیلهایی که با عبور از الزامات عقل ابزاری و ظهورات محدودکنندهی نهادی و ذهنی آن، درصدد درک این «امر نیندیشیدنی» در چهارچوب ابتلائات روحی و اقتضائات فرهنگی و تاریخی ملت ایران برآمدند. این رخداد به سرچشمهای برای جوشش این نونِگرهها و تمهیدی برای فهم آن «تاریخ دیگر» بدل شد.
راست این است که هرچه بیشتر از آن رخداد عظیم میگذرد، این جوشش رو به کمسویی مینهد تا فرارسیدن رخدادی دیگر.
دو.
آنچه رخ داد، گردهمایی افرادی با تمنیات مختلف و علایق متضاد، بر محور پیکر شهید سلیمانی بود. پس از فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم بهویژه حادثهی آبانماه، تصور این بود که انسجام اجتماعی در ایران آسیبدیده و جامعه بهویژه ذیل فشار سهمگین رسانهای مخالف، در مسیر گسستگی پیش میرود. در چنین شرایطی رخداد عظیم «تشییع» رخ داد که نوعاً علوم اجتماعی در توضیح آن، یا ناگزیر از میل به تقلیلگرایی و فروکاستن به عناصر سازندهی درونی و یا بیرونرفتن از چهارچوب تحلیل تجربی خود و اتصاف آن به خداگونگی است. در چنین رخدادی درونیترین لایههای وجودی مجموعهی کثیری از افرادی متنوع و متضاد به یکدیگر پیوند خورد و همگان یک تجربهی متفاوتِ بودن، متمایز از آنچه در روزمرهشان تجربه میکنند را در عالیترین شکل آن احساس کردند: یک سوگ جمعی در بالاترین درجهی بیرونی آن ظهور یافت؛ دلهای منقلبشدهی کثیرِ بههمپیوستهای در تشییع، ظهور واحدی یافتند و تشییع به مناسکی جمعی برای پالایش درونی و صیقلی عمومی یک ملت بدل شد (پیوند با دیگر ملتها و نیز مداخلهی امر مجازی از دیگر عناصر پیچیدهی دخیل در این رخداد است.) چنین رخدادی، عالیترین پدیدهی جمعی است که هر قسمی از شناخت اجتماعی، از جمله علوم اجتماعی، باید بتواند آن را تحلیل کند و هر نظام توضیحی که توضیح چیزی جز این را وظیفهی خود قرار دهد، از گردونهی مصاف تحلیلها خارج افتاده است.
سه.
حاج قاسم سلیمانی «قهرمان ملت ایران» است و ملت ایران، دَینی از او به گردن دارد. ملت ایران «کار»های زیادی در تاریخ انجام داده، امّا تنها «انقلاب اسلامی»، کارِ کارستان ملت ایران است. «انقلاب اسلامی»، در حقیقتِ خودش و آنچنان که انقلابات کبیر و دورانساز طلب میکنند، مهمترین دستاورد «ملت ایران» و ادای سهم منحصربهفرد آن در تحول تاریخی بشر است. انقلابات کبیر عموماً در گذر زمان فرسوده میشوند: هم از حیث ظهور اندیشههای جدید و رقیبی که آرمان اصلی انقلاب را به چالش کشیده و به انحراف میبرند، هم از حیث مواجههی انقلاب با موانع و ساختارهای محدودکنندهای که در مصاف با «واقعیت»، بر سر راه انقلاب ظاهر میشوند. در هر دو حال نیروی انقلابی، شور اوّلیه یا راستی فکریاش را از دست میدهد. تنها وقوع رخدادهایی عظیم یا پیدایی شخصیتهای خارج از نظم روزمره است که میتواند راه را برای تداوم انقلابات کبیر از میان موانع ساختاری باز کند یا به صیقلی دوبارهی آرمان انقلابیاش کمک کند. چنین رخدادهایی مجلای تاریخی ملت و چنین شخصیتهایی قهرمان ملیاند، فراتر از کار روزانهشان شامل گزارش دلاوریها یا روایت نبوغشان و بینیاز به پروپاگاندا و نظامهای تبلیغاتی.
رخداد تشییع پیکر سردار سلیمانی بیگمان تجدید عهد ملت با کارستان تاریخیاش؛ یعنی انقلاب اسلامی بود. «حاج قاسم سلیمانی» قهرمان ملت ایران بود. او باور به این انقلاب دورانساز و امکان زندگی بر اساس معیارهای آن را دوباره در ملت زنده کرد. اگر انقلاب در گذر زمان، نیازمند نوزایی و صیقلی در ایستگاه رخدادها و افراد است، حقاً شهید سلیمانی مهمترین ایستگاه نوشوندگی انقلاب اسلامی است: هم برای نسل جدیدی که نهتنها انقلاب و جنگ را درک نکرده، بلکه شوربختانه در نظام دانایی زمانهاش درک روشنی از ارزشها و مفاهیم عمیق انسانی به او داده نمیشود، هم برای انقلابیون و انقلاب/جنگ دیدههایی که در «پیچوخم زندگی روزمره»، آن لحظات وجودی درخشان را به فراموشی سپردهاند. از زمانی که مورخان میتوانند به یاد آرند، این نخستین بار بود که یک ایرانی میتوانست با کردوکار مؤمنانهی خود نظامات ظالمانهی جهانی را نه توخالی، بلکه عملاً به چالش کشد؛ نه فقط چالش بلکه، نظامسازی کند و منطق نیک و ارادهی مصلحانهی خود را بر مناسبات جهانی غالب کند. این همان خصلت جهان روای ایرانی است که تاکنون ظهور تامی نیافته و از مرز موعظه و نصیحت در متون ادبی و تعلمیات اخلاقی فراتر نرفته بود.
چهار.
عموماً تصور بر استثناءبودگی «قهرمان» است. او خارج از نظم است: «یکی است و مثل هیچکس نیست.» قهرمان یکّه و منفرد است. با این حال شهید سلیمانی قهرمانی است که «یکی است و مثل همه است.» او قهرمان خارج از نظم است، نظمی که ما جبراً در کشاکش با زندگی روزمره ناگزیر به آن خو کردهایم. او آن نظم حقیقی که از آن فاصله گرفتهایم را به ما یادآوری کرد. او «مثل همه است»، اگر که همگان به آن نظم حقیقی التفات پیدا کنند. تشییع، همانا لحظهی التفات «همه» به آن امر حقیقی است و در آن لحظه «همه» مثل «او» بودند. او عالیترین ترکیب از عناصر آن هویت حقیقی را به نمایش گذاشت و آنچه که ملت در این سالها از آن دور افتاده بود را باز مفصلبندی و همبسته کرد. «ما» اقتدار در عین صمیمیت، شجاعت در عین خضوع، فرماندهی در عین فرمانبری، مستکبرستیزی در عین مظلومدوستی و توانمندی در عین بیادعایی را دوست میداریم و شهید سلیمانی این عناصر ظاهراً متضادِ انتظامبخش هویتی را یک جا در خود جمع کرده بود. همه او را میفهمیدند و دوست میداشتند؛ چون او تجسم نمادین همان چیزی بود که «همه» دوست داشتند باشند. او تجسم حسرت ملت ایران بود بر آنچه که از دست رفته بود.
با این همه، چنین قهرمانی استثناء نیست. او تکرار چیزی در درون آن نظم حقیقی هویتی است که در مقاطع مختلف ظهوراتی پیدا میکند. پیش از سلیمانی، طهرانیمقدم جلوهای از دانشمندی و پارسایی و نیز قدرتمندی و گمنامی را به ظهور رسانید و پس از سلیمانی، فخریزاده علم و عرفان و فیزیک و تقوا را به هم آمیخته بود. فراتر از حادثه و تصادف، نظمی و قاعدهای وجود دارد که بر سبیل آن، از پس پردهی نظم روزمره، پدیدههایی در قامت قهرمان بیرون میافتند. قهرمانانی که اگر بنا بود در چهارچوب نظم جاری عمل کنند، تفاوتی با بسیاری از «همه» که در گیرودار امر معمول فرسودهاند، نداشتند. این قهرمانان خارج از نظم، بنا نیست بر اساس مدارک و مدارج پیش بروند که اگر چنین بود نه طهرانیمقدم و نه سلیمانی و نه فخریزاده متولد نمیشدند. از وجوه نبوغآمیز اختصاصی هر یک که بگذریم، آنها محصول «نظم»ی بیرون از نظم جاری هستند. آن نظمی که چنین زایشهایی دارد را باید بازشناخت و راست است که «مکتب سلیمانی» وجود دارد: مکتبی که بریده از انتزاع و انزوا، با تکیه بر عمل مؤمنانه در میدان ابتلائات، آن نظم را به ما باز مینمایاند، آن هم نه با مفهوم و نظریه که با عمل و خون.
پنج.
سلیمانی «شهید» است و بر مبنای فلسفهی تاریخ تشیع، نمیتوان رخداد عظیم «تشییع» را جز با امکانهای تاریخی که شهادت در اختیار مینهد، فهم کرد. تاریخ را خون شهید پیش میبرد. «شهید» همان قهرمانی است که از پردهی نظم روزمره بیرون میافتد و قطرهی خون شهید که بر زمین میافتد تاریخ رنگ تازهای پیدا میکند و معنای نویی خلق میشود. شهید با «همه» میزید، امّا در نظمی دیگر. چنانکه سردار شهید خود گفته است: «شرط شهیدشدن، شهیدبودن است». شهید قبل از شهادتش، شهادت را زندگی میکند. سلیمانی خود شهادت را زندگی کرد تا به شهادت رسید. «شهیدبودن» رسم و قاعدهای دارد؛ تصادفی نیست. این همان «نظم» خارج از نظم است. شهید سلیمانی با تحمل مشقات و در دل دشواریهای جاری زندگی و در مصاف با بسیاری دشواریها که «همه» توان تجربهی آن را نداشتند و در زمرهی بدترین نوع موانع سلوک که برای عارفان است و بعضاً منحصر به همچو اویی است، نظیر آن درجهی کمنظیر قدرت و شهرت، آن نظم دیگر را به ما نمایاند: برای آنها که انقلاب و جنگ را دیده بودند، یادآوری کرد و برای آنها که آن دو را ندیده بودند، از نو خلق کرد.