1399/07/23
نقشآفرینی مردم و رهبری امام(ره) در دفاع مقدس در گفتگو با محمدعلی صمدی:
جنگ را مردم اداره کردند
رهبر انقلاب اسلامی در بیانات در ارتباط تصویری با شرکتکنندگان در آئین تجلیل از پیشکسوتان دفاع مقدس (۹۹/۶/۳۱) درباره اهمیت پرداختن به تاریخ دفاع مقدس و افزایش معرفت عمومی به آن فرمودند: «هر چه از لحاظ زمان از دفاع مقدّس دور میشویم، از لحاظ معرفت باید به دفاع مقدّس نزدیکتر بشویم؛ چرا؟ چون تحریف در کمین است، دستهای تحریفگر در کمینند. دست تحریف، این بخش پُردرخشش تاریخ ما را ممکن است مخدوش کند؛ لذا بایستی کار کنیم، معرفت ما بایستی زیاد بشود.» پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به همین مناسبت گفتگویی با آقای محمدعلی صمدی، پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس انجام داده است که در آن به موضوعاتی مانند نقش تعیین کننده نیروهای مردمی در دفاعمقدس، اهمیت قاطعیت امام (ره) در تصمیمات مهم جنگ، تدبیر و عقلانیت در عرصههای دفاع مقدس و ... پرداخته است.
رهبر انقلاب در بیاناتشان به این موضوع اشاره داشتند که مردم توانستند مسئله جنگ را حل کنند. به نظر شما استفادهی گسترده از نیروهای مردمی از لحاظ تاریخی از چه زمانی و چگونه شروع شد؟ و چرا بخشی از نیروهای مردمی به ارتش سپرده نشد؟
از ابتدای جنگ عمدهی دفاع بر عهدهی نیروهای مردمی بود، چون سازمان مسلح جمهوری اسلامی اعم از ارتش و سپاه؛ یعنی ماشین جنگی ایران در زمان آغاز تجاوز رسمی عراق، توان لازم برای مقابلهی جدی با آن هیولای عجیبغریب را نداشت. آن زمان عراق، ارتش اوّل اعراب بود. اگر مردم نبودند قطعاً ماشین جنگی ما به تنهایی به توفیق خاصی دست پیدا نمیکرد.
از همان اوّلین روز جنگ کسی نبود که از نیروهای مردمی استفاده کند. خود پاسداران و ارتشیان حاضر در میدان، داوطلب بودند؛ یعنی بخشی از ارتشیهای در منطقه داوطلبانه آمده بودند. سازمانهای رزمشان هنوز رسماً وارد جنگ نشده بود و اینها خودشان داوطلبانه آمده بودند. البته نباید این را انکار کرد که بخشی از سازمان رزم ارتش بهصورت رسمی داشت وظیفهاش را انجام میداد؛ امّا تهاجم اینقدر بزرگ بود که تناسبی با میزان حضور سازمانهای نظامی و رسمی نداشت. این مردم بودند که ماجرا را اداره کردند.
امّا اینکه چرا نیروهای مردمی به ارتش سپرده نشد، بهدلیل محدودیتهای ارتش بود. نیروهای مردمی بچههای جوان انقلابی بودند که غالباً پرشور و مقداری خارج از چهارچوبهای متعارف بودند. با اینها باید تعامل میشد و آن زمان این توان در ارتش نبود. ارتش بهعنوان یک ماشین کلاسیک نظامی وظایفش تعریف شده و چهارچوبهای آهنین دارد، ولی آن زمان چنین قابلیتی نداشت و این جوانان پرشور را محدود میکرد. توانش در ارتش نبود و گمان میرفت که اگر به ارتش سپرده شود ممکن است که باعث تضعیف این شور و هیجان عمومی شود. بنابراین به سپاه واگذار شد تا آزادتر با این بچهها و نیروهای داوطلب برخورد کند و دستش هم بازتر بود، چون سپاه آن موقع یک نیروی غیرکلاسیک و شبه نظامی بهحساب میآمد و دستش بازتر بود.
قاطعیت امام باعث چه اتخاذ چه تصمیماتی در روند جنگ شد؟ منظور، تصمیماتی است که شاید فرماندهان نظامی ما نمیتوانستند به تنهایی بگیرند و جایگاه امام نیاز بود که پشتوانهی آن تصمیم قرار بگیرد.
من یک نمونه از آغاز جنگ و یک نمونه از پایان جنگ میگویم. در آغاز جنگ، نیروهای مسلح اوضاع جنگ را با آقای بنیصدر در میان میگذارند که آیا توان جنگیدن دارید و در یک فضای ناامیدکننده با ایشان صحبت میکنند. خب نیروهای مسلح ما آن زمان بهخاطر مسائل انقلاب خیلی محذوریتها داشتند. آنها ابراز ضعف میکنند و میگویند یک هفته حداکثر ما در خوزستان میتوانیم مقابل عراق مقاومت کنیم و از این قبیل بحثهای از سر ناامیدی؛ البته حجم حملهی عراق هم بسیار سنگین بود. بیتعارف مقداری ترس بهوجود آورده بود. آنها پرسیده بودند که آیا میشود کار خاصی کرد یا بهسرعت وارد کانالهای دیپلماتیک شویم. آقای بنیصدر هم گفته بود جواب این سؤال را باید بروید از امام بپرسید و با ایشان مطرح کنید.
روز پنجم مهرماه قرار میشود که دیداری با امام باشد. آقای بنیصدر هم صبحش امام را میبیند و به بهانهی دیدار با آقای ضیاءالحق فرار میکند که در جلسه حضور نداشته باشد. فرماندهان نیروهای مسلح و نیروهای دولت آقای رجایی در جلسه همان بحثی که با آقای بنیصدر کرده بودند را با امام مطرح میکنند. بحثی مبنی بر اینکه توان مقابله با ارتش عراق نیست. امام هم بیانات پرشور و هیجانانگیزی در آن جمع مطرح میکنند. جالب است در حالی که تمام فرماندهان و مسئولین ابراز میدارند که ما نمیتوانیم بجنگیم، امام با قاطعیت میگویند که این حرفها نیست و باید جنگید؛ ما وظیفه داریم که تا جان در بدن داریم از کشور دفاع کنیم؛ بروید جلو و این حرفها را بگذارید کنار؛ این قصهها و توجیهات و آمارها اینجا بهکار نمیآید و قصهاند؛ بفرمایید حرکت کنید.
تقریباً میشود گفت مبدأ مدیریت جنگ از همین پنج مهر است. در حالی که دشمن در این پنج روز صدها کیلومتر در عمق خاک ما پیشروی کرده بود، تدبیر ویژهای برای مقابله با دشمن اتخاذ نشده بود. با توجه به بیخردی که آقای بنیصدر انجام داد و به نیروها گفته بود که نمیشود مقاومت کرد؛ امّا با نهیب امام نیروهای مسلح خودشان را جمع میکنند و وارد میدان میشوند. حتی آقای خامنهای خودش اعلام میکند که من فردا میروم منطقه تا شاید بتوانم نیروهای مردمی را جمع کنم تا یک مقاومتی را شکل بدهیم. اتفاقاً فردا یا پسفردایش با دکتر چمران میروند و پایههای ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل میدهند. بقیه هم به همین ترتیب وارد میدان میشوند. اصلاً مبدأ شروع مقاومت رسمی را میشود همین بیانات امام دانست. در حالی که همه مخالف مقاومت و دفاع بودند و فضا خلاف نظر امام بود. نظر امام که اوّل معلوم نبود و اینها رفته بودند امام را برای این ماجرا اغناء کنند.
یک بحث هم مربوط به پایان جنگ هست که هم برای ادامه جنگ تردید وجود داشت و هم بحث قطعنامه بود. تصمیمگرفتن واقعاً دشوار بود. یک بخشی از ساختار کشور احساس میکرد دیگر توان مقاومت ندارد. در عین حال بخشی از ساختار انقلابی کشور اعتقاد به مقاومت عاشورایی داشت و فکر میکرد که میشود با همین امکانات هم جلو رفت. خلاصه مردد بودند. اینجا هم قاطعیت امام وسط آمد. یک عده میگفتند آقا بگذارید مسئولیت را ما گردن بگیریم و جنگ تمام شود تا آبروی رهبری حفظ شود و یک عده هم میگفتند اصلاً نباید این بحث مطرح شود و باید ادامه بدهیم. اینجا امام با قاطعیت همه را کنار میگذارد و میفرماید خودم مسئولیت پایان جنگ را خواهم پذیرفت و قطعنامه هم پذیرفته خواهد شد و آن پیام معروف قطعنامه و نامهای که در مجلس قرائت میشود، برای نمایندگان و مسئولین کشور صادر میکنند.
درواقع در دو مقطع قاطعیت امام سردرگمی مسئولین نظامی و متولیان را اینگونه حل میکند و سرنوشت جنگ را تعیین میکند.
برای تبیین مدبرانه و عاقلانهبودن قبول قطعنامه چه گزارههایی وجود دارد؟ چرا آن زمان از نظر نظامی، سیاسی و اقتصادی مدبرانه و عقلانی بود؟
واضحترینش مشکلات اقتصادی است که به اوج رسیده بود. حتی ما توان خرید سیم خاردار را هم نداشتیم. هم توان اقتصادیاش نبود و اگر پول هم داشتیم به ما نمیدادند؛ یعنی اجازه نمیدادند که وارد شود. سلاحهای انفرادیمان یک جاهایی با مشکل مهمات اوّلیه مواجه شده بود. بهدلایل مختلف قیمت نفت بهشدت سقوط کرده بود. این یک توطئهی جهانی نه علیه ما که کلاً علیه آسیای غربی و به نفع آمریکا بود. یکسری تحولات اقتصادی صورت گرفته بود که شوروی زمین بخورد و آمریکا یک مدتی از لحاظ اقتصادی گشایش داشته باشد. ما هم در این توطئه خواسته یا ناخواسته بودیم، چون در غرب آسیا قرار داشتیم؛ امّا چرا عراق در این منگنه بود؟ عراق را طراحان این توطئه که آمریکا و متحدانش بودند تأمین میکردند؛ یعنی به نیابت از عراق نفت میفروختند و به نیابت از عراق اسلحه میخریدند و به آن میدادند. تولید نفت را بالا برده بودند تا به عراق لطمه نخورد. اجازه ندادند عراق گرفتار این چنبره شود.
امّا ما یکی از کشورهای منطقه بودیم که هم در حال جنگ بودیم و هم گرفتار این وضعیت بهلحاظ اقتصادی شدیم. این سوای مسئلهی تحریمهاست. تحریمها از اوّل انقلاب اعمال شد. اصلاً یک عملیاتی از سال ۶۲ به اسم عملیات استانج شروع شد که اجازه نمیداد حتی قاچاقچیان اسلحه به ایران اسلحه بفروشند. هرجای دنیا قاچاقچیها را پیدا میکردند، یا حذف فیزیکی میکردند یا با محاکمه و احکام سنگین از معاملات خارجشان میکردند. ما چارهای جز بازار سیاه اسلحه نداشتیم، چون بازار رسمی در کنار ما نبود. ولی برخلافش، عراق یک بازار مکاره و پررونق اسلحه بود. همهی کشورهای دنیا طمع کرده بودند که هر جوری هست در این بازار وارد شوند و از این سفرهی چربی که عراق راه انداخته برای خرید اسلحه استفاده کنند.
در بحث اقتصادی، ما اجازهی همان نفتی هم که داشتیم و میتوانستیم با قیمت پایین بفروشیم را نداشتیم، چون با بمبارانهای سنگین هوایی، گلوگاههای نفتی ما مثل خارک، لارک، لاوان و جزیرهی سیری را نیمه فلج کرده بودند که نتوانیم همین نفتی هم که داریم با قیمت پایین بفروشیم. موفق هم شدند؛ یعنی بخش زیادی از توان ما را در فروش نفت محدود کردند و همان را هم با قیمت پایین از ما میخریدند. ضمناً چون وضعیت جنگی بود بیمهی کشتیها را هم افزایش داده بودند و خیلی از کشورها هم مایل نبودند که بهسمت ما بیایند. ما مجبور بودیم نفت را با تخفیفهای بالا با تقبل هزینهی بیمهشان بفروشیم. ما میتوانستیم این کارها را بکنیم، ولی با وجود حملات هوایی در خلیج فارس، آمریکا هم مستقیماً وارد شده بود و کشتیها و اسکلههای نفتی ما را میزد.
این تنگنای اقتصادی خیلی واضح بود و روزهای آخر جنگ همه متوجهاش شده بودند. البته به نظر من راه برای دورزدن همیشه بود؛ امّا سایر عوامل ازجمله عوامل سیاسی و عوامل نظامی هم اضافه شد و یک مقداری وضعیت فرق کرد و دیگر تدبیر این نبود که جنگ مستقیم ادامه پیدا کند.
چرا رهبر انقلاب دربارهی پذیرش قطعنامه فرمودند که این کار عقلانی، مدبرانه و عاقلانه است؟
به نظر بنده این صحبت قبلاً توسط رهبر انقلاب مطرح شده بود و جدید نیست. اینکه این بحث دوباره ایجاد شد بهخاطر صحبتهای بین بچههای مسلمان بود که یک مدتی سر بعضی از مسائل عقیدتی با همدیگر بهاصطلاح چلنج فکری دارند. این باعث شد که دربارهی مسئلهی قطعنامه الان بیشتر از قبل صحبت شود، والا رهبری بارها راجع به قطعنامه صحبت کردند و این موضعی که الان دارند را قبلاً هم داشتند و این همان فضا و صحبتهای قبلی ایشان بود.
رهبر انقلاب در بیاناتشان به این موضوع اشاره داشتند که مردم توانستند مسئله جنگ را حل کنند. به نظر شما استفادهی گسترده از نیروهای مردمی از لحاظ تاریخی از چه زمانی و چگونه شروع شد؟ و چرا بخشی از نیروهای مردمی به ارتش سپرده نشد؟
از ابتدای جنگ عمدهی دفاع بر عهدهی نیروهای مردمی بود، چون سازمان مسلح جمهوری اسلامی اعم از ارتش و سپاه؛ یعنی ماشین جنگی ایران در زمان آغاز تجاوز رسمی عراق، توان لازم برای مقابلهی جدی با آن هیولای عجیبغریب را نداشت. آن زمان عراق، ارتش اوّل اعراب بود. اگر مردم نبودند قطعاً ماشین جنگی ما به تنهایی به توفیق خاصی دست پیدا نمیکرد.
از همان اوّلین روز جنگ کسی نبود که از نیروهای مردمی استفاده کند. خود پاسداران و ارتشیان حاضر در میدان، داوطلب بودند؛ یعنی بخشی از ارتشیهای در منطقه داوطلبانه آمده بودند. سازمانهای رزمشان هنوز رسماً وارد جنگ نشده بود و اینها خودشان داوطلبانه آمده بودند. البته نباید این را انکار کرد که بخشی از سازمان رزم ارتش بهصورت رسمی داشت وظیفهاش را انجام میداد؛ امّا تهاجم اینقدر بزرگ بود که تناسبی با میزان حضور سازمانهای نظامی و رسمی نداشت. این مردم بودند که ماجرا را اداره کردند.
امّا اینکه چرا نیروهای مردمی به ارتش سپرده نشد، بهدلیل محدودیتهای ارتش بود. نیروهای مردمی بچههای جوان انقلابی بودند که غالباً پرشور و مقداری خارج از چهارچوبهای متعارف بودند. با اینها باید تعامل میشد و آن زمان این توان در ارتش نبود. ارتش بهعنوان یک ماشین کلاسیک نظامی وظایفش تعریف شده و چهارچوبهای آهنین دارد، ولی آن زمان چنین قابلیتی نداشت و این جوانان پرشور را محدود میکرد. توانش در ارتش نبود و گمان میرفت که اگر به ارتش سپرده شود ممکن است که باعث تضعیف این شور و هیجان عمومی شود. بنابراین به سپاه واگذار شد تا آزادتر با این بچهها و نیروهای داوطلب برخورد کند و دستش هم بازتر بود، چون سپاه آن موقع یک نیروی غیرکلاسیک و شبه نظامی بهحساب میآمد و دستش بازتر بود.
قاطعیت امام باعث چه اتخاذ چه تصمیماتی در روند جنگ شد؟ منظور، تصمیماتی است که شاید فرماندهان نظامی ما نمیتوانستند به تنهایی بگیرند و جایگاه امام نیاز بود که پشتوانهی آن تصمیم قرار بگیرد.
من یک نمونه از آغاز جنگ و یک نمونه از پایان جنگ میگویم. در آغاز جنگ، نیروهای مسلح اوضاع جنگ را با آقای بنیصدر در میان میگذارند که آیا توان جنگیدن دارید و در یک فضای ناامیدکننده با ایشان صحبت میکنند. خب نیروهای مسلح ما آن زمان بهخاطر مسائل انقلاب خیلی محذوریتها داشتند. آنها ابراز ضعف میکنند و میگویند یک هفته حداکثر ما در خوزستان میتوانیم مقابل عراق مقاومت کنیم و از این قبیل بحثهای از سر ناامیدی؛ البته حجم حملهی عراق هم بسیار سنگین بود. بیتعارف مقداری ترس بهوجود آورده بود. آنها پرسیده بودند که آیا میشود کار خاصی کرد یا بهسرعت وارد کانالهای دیپلماتیک شویم. آقای بنیصدر هم گفته بود جواب این سؤال را باید بروید از امام بپرسید و با ایشان مطرح کنید.
روز پنجم مهرماه قرار میشود که دیداری با امام باشد. آقای بنیصدر هم صبحش امام را میبیند و به بهانهی دیدار با آقای ضیاءالحق فرار میکند که در جلسه حضور نداشته باشد. فرماندهان نیروهای مسلح و نیروهای دولت آقای رجایی در جلسه همان بحثی که با آقای بنیصدر کرده بودند را با امام مطرح میکنند. بحثی مبنی بر اینکه توان مقابله با ارتش عراق نیست. امام هم بیانات پرشور و هیجانانگیزی در آن جمع مطرح میکنند. جالب است در حالی که تمام فرماندهان و مسئولین ابراز میدارند که ما نمیتوانیم بجنگیم، امام با قاطعیت میگویند که این حرفها نیست و باید جنگید؛ ما وظیفه داریم که تا جان در بدن داریم از کشور دفاع کنیم؛ بروید جلو و این حرفها را بگذارید کنار؛ این قصهها و توجیهات و آمارها اینجا بهکار نمیآید و قصهاند؛ بفرمایید حرکت کنید.
تقریباً میشود گفت مبدأ مدیریت جنگ از همین پنج مهر است. در حالی که دشمن در این پنج روز صدها کیلومتر در عمق خاک ما پیشروی کرده بود، تدبیر ویژهای برای مقابله با دشمن اتخاذ نشده بود. با توجه به بیخردی که آقای بنیصدر انجام داد و به نیروها گفته بود که نمیشود مقاومت کرد؛ امّا با نهیب امام نیروهای مسلح خودشان را جمع میکنند و وارد میدان میشوند. حتی آقای خامنهای خودش اعلام میکند که من فردا میروم منطقه تا شاید بتوانم نیروهای مردمی را جمع کنم تا یک مقاومتی را شکل بدهیم. اتفاقاً فردا یا پسفردایش با دکتر چمران میروند و پایههای ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل میدهند. بقیه هم به همین ترتیب وارد میدان میشوند. اصلاً مبدأ شروع مقاومت رسمی را میشود همین بیانات امام دانست. در حالی که همه مخالف مقاومت و دفاع بودند و فضا خلاف نظر امام بود. نظر امام که اوّل معلوم نبود و اینها رفته بودند امام را برای این ماجرا اغناء کنند.
یک بحث هم مربوط به پایان جنگ هست که هم برای ادامه جنگ تردید وجود داشت و هم بحث قطعنامه بود. تصمیمگرفتن واقعاً دشوار بود. یک بخشی از ساختار کشور احساس میکرد دیگر توان مقاومت ندارد. در عین حال بخشی از ساختار انقلابی کشور اعتقاد به مقاومت عاشورایی داشت و فکر میکرد که میشود با همین امکانات هم جلو رفت. خلاصه مردد بودند. اینجا هم قاطعیت امام وسط آمد. یک عده میگفتند آقا بگذارید مسئولیت را ما گردن بگیریم و جنگ تمام شود تا آبروی رهبری حفظ شود و یک عده هم میگفتند اصلاً نباید این بحث مطرح شود و باید ادامه بدهیم. اینجا امام با قاطعیت همه را کنار میگذارد و میفرماید خودم مسئولیت پایان جنگ را خواهم پذیرفت و قطعنامه هم پذیرفته خواهد شد و آن پیام معروف قطعنامه و نامهای که در مجلس قرائت میشود، برای نمایندگان و مسئولین کشور صادر میکنند.
درواقع در دو مقطع قاطعیت امام سردرگمی مسئولین نظامی و متولیان را اینگونه حل میکند و سرنوشت جنگ را تعیین میکند.
برای تبیین مدبرانه و عاقلانهبودن قبول قطعنامه چه گزارههایی وجود دارد؟ چرا آن زمان از نظر نظامی، سیاسی و اقتصادی مدبرانه و عقلانی بود؟
واضحترینش مشکلات اقتصادی است که به اوج رسیده بود. حتی ما توان خرید سیم خاردار را هم نداشتیم. هم توان اقتصادیاش نبود و اگر پول هم داشتیم به ما نمیدادند؛ یعنی اجازه نمیدادند که وارد شود. سلاحهای انفرادیمان یک جاهایی با مشکل مهمات اوّلیه مواجه شده بود. بهدلایل مختلف قیمت نفت بهشدت سقوط کرده بود. این یک توطئهی جهانی نه علیه ما که کلاً علیه آسیای غربی و به نفع آمریکا بود. یکسری تحولات اقتصادی صورت گرفته بود که شوروی زمین بخورد و آمریکا یک مدتی از لحاظ اقتصادی گشایش داشته باشد. ما هم در این توطئه خواسته یا ناخواسته بودیم، چون در غرب آسیا قرار داشتیم؛ امّا چرا عراق در این منگنه بود؟ عراق را طراحان این توطئه که آمریکا و متحدانش بودند تأمین میکردند؛ یعنی به نیابت از عراق نفت میفروختند و به نیابت از عراق اسلحه میخریدند و به آن میدادند. تولید نفت را بالا برده بودند تا به عراق لطمه نخورد. اجازه ندادند عراق گرفتار این چنبره شود.
امّا ما یکی از کشورهای منطقه بودیم که هم در حال جنگ بودیم و هم گرفتار این وضعیت بهلحاظ اقتصادی شدیم. این سوای مسئلهی تحریمهاست. تحریمها از اوّل انقلاب اعمال شد. اصلاً یک عملیاتی از سال ۶۲ به اسم عملیات استانج شروع شد که اجازه نمیداد حتی قاچاقچیان اسلحه به ایران اسلحه بفروشند. هرجای دنیا قاچاقچیها را پیدا میکردند، یا حذف فیزیکی میکردند یا با محاکمه و احکام سنگین از معاملات خارجشان میکردند. ما چارهای جز بازار سیاه اسلحه نداشتیم، چون بازار رسمی در کنار ما نبود. ولی برخلافش، عراق یک بازار مکاره و پررونق اسلحه بود. همهی کشورهای دنیا طمع کرده بودند که هر جوری هست در این بازار وارد شوند و از این سفرهی چربی که عراق راه انداخته برای خرید اسلحه استفاده کنند.
در بحث اقتصادی، ما اجازهی همان نفتی هم که داشتیم و میتوانستیم با قیمت پایین بفروشیم را نداشتیم، چون با بمبارانهای سنگین هوایی، گلوگاههای نفتی ما مثل خارک، لارک، لاوان و جزیرهی سیری را نیمه فلج کرده بودند که نتوانیم همین نفتی هم که داریم با قیمت پایین بفروشیم. موفق هم شدند؛ یعنی بخش زیادی از توان ما را در فروش نفت محدود کردند و همان را هم با قیمت پایین از ما میخریدند. ضمناً چون وضعیت جنگی بود بیمهی کشتیها را هم افزایش داده بودند و خیلی از کشورها هم مایل نبودند که بهسمت ما بیایند. ما مجبور بودیم نفت را با تخفیفهای بالا با تقبل هزینهی بیمهشان بفروشیم. ما میتوانستیم این کارها را بکنیم، ولی با وجود حملات هوایی در خلیج فارس، آمریکا هم مستقیماً وارد شده بود و کشتیها و اسکلههای نفتی ما را میزد.
این تنگنای اقتصادی خیلی واضح بود و روزهای آخر جنگ همه متوجهاش شده بودند. البته به نظر من راه برای دورزدن همیشه بود؛ امّا سایر عوامل ازجمله عوامل سیاسی و عوامل نظامی هم اضافه شد و یک مقداری وضعیت فرق کرد و دیگر تدبیر این نبود که جنگ مستقیم ادامه پیدا کند.
چرا رهبر انقلاب دربارهی پذیرش قطعنامه فرمودند که این کار عقلانی، مدبرانه و عاقلانه است؟
به نظر بنده این صحبت قبلاً توسط رهبر انقلاب مطرح شده بود و جدید نیست. اینکه این بحث دوباره ایجاد شد بهخاطر صحبتهای بین بچههای مسلمان بود که یک مدتی سر بعضی از مسائل عقیدتی با همدیگر بهاصطلاح چلنج فکری دارند. این باعث شد که دربارهی مسئلهی قطعنامه الان بیشتر از قبل صحبت شود، والا رهبری بارها راجع به قطعنامه صحبت کردند و این موضعی که الان دارند را قبلاً هم داشتند و این همان فضا و صحبتهای قبلی ایشان بود.