• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1399/04/22
تحلیلی درباره کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

نواندیشی قرآنی آیت‌الله خامنه‌ای

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttp://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن شامل سلسله جلسات تفسیر آیت‌الله خامنه‌ای در ماه رمضان سال ۱۳۵۳ شمسی است که به عنوان منبعی برای آشنایی با مبانی فکری نظام اسلامی و اندیشه‌ رهبر انقلاب مطرح است.
حجت‌الاسلام والمسلمین احمد عابدی، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم، درباره‌ی فضای فکری پیدایش کتاب طرح کلی و بایسته‌هایی برای تدریس این کتاب نکاتی بیان کرده است که بخش فقه و معارف پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR متن آن را منتشر میکند.
https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif افتتاحیه دومین دوره‌ی تخصصی تربیت مدرس کتاب «طرح کلی اندیشه‌ی اسلامی در قرآن» به همت دفتر قم موسسه فرهنگی پژوهشی انقلاب اسلامی در تاریخ ۱۶ تیر ۹۹ برگزار شد و حجت‌الاسلام والمسلمین عابدی سخنران این نشست بودند.


* میخواهم چند نکته‌ای راجع به کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن که حضرت آقا چند سال قبل از پیروزی انقلاب و در آن حال و فضا القاء فرمودند و نوشتند خدمتتان بیان کنم. ابتدا چند نکته‌ای را به‌عنوان ضرورتهایی که در موضوع تدریس این کتاب مطرح است عرض میکنم و کسی که این کتاب را تدریس میکند حتماً باید به آن توجه داشته باشد. چند نکته هم آنچه غیرضرورت و در واقع چیزهایی است که محسّنات و مستحبات بوده و خوب است انسان در موقع تدریس این کتاب در نظر داشته باشد، عرض میشود.

* فضای فکری و فرهنگی پیدایش کتاب طرح کلی
کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن و مطالبی که در این کتاب بیان شده برای زمانی است که پرچمدار اندیشه و تفکر اسلامی، مصر و الأزهر بود. شاید شما هیچ‌کدام آن زمان نبودید. دو سه جمله میگویم که ببینید در چه حال و فضایی این کتاب نوشته شده است. حدوداً سالهای دهه‌ی پنجاه و حتی شاید ده سال قبلش، حدوداً دهه‌ی چهل، الأزهر در دنیا خیلی مهم بود و هر وقت صحبت از نظر اسلام در موضوعی مطرح میشد، میگفتند ببینیم الأزهر چه میگوید. تفسیر المیزان در آن شرایط نوشته شد. یک بار من عرض کردم اگر کسی خواست ببیند تفسیر المیزان چه‌موقع و در چه شرایطی نوشته شده است، سن من را در نظر بگیرد. من متولد سی‌ونه هستم. سال ۱۳۳۹ یعنی در دهه‌ی چهل، شروع نگارش تفسیر المیزان است. فردی به علامه‌ طباطبایی گفت: چرا شما در المیزان مدام «قیل» میگویید و یک نقل قول که میخواهید بکنید گوینده‌ی آن نقل قول را نام نمیبرید، مدام «قیل فلان» میگویید، بعد هم جواب میدهید؟ علامه‌ طباطبایی رضوان‌الله‌علیه میفرماید: آن زمان که من این تفسیر را می‌نوشتم متأسفانه در دنیا شیعه به بی‌سوادی معروف و الأزهر به‌عنوان عالم و دانشمند مطرح بود. آن موقع اگر من میخواستم بگویم الأزهر چه میگوید و جوابش این است اصلاً کسی باور نمی‌کرد. مجبور بودم که اسم نیاورم و با لفظ «قیل» مطرح کنم، مراد من هم از این «قیل» همان حرفهای رشید رضا، محمد عبده، سید قطب و دیگر دانشمندان الأزهر است.

آن زمان این‌گونه بوده که هرکس میخواست بگوید علم یا فکر، اندیشه و تفکر، باید میگفت که الأزهر چه میگوید. این نه فقط در خارج از کشور ایران، بلکه داخل کشور هم همین‌گونه بود. به‌عنوان مثال اگر همین کتاب‌فروشی‌های قم را که جستجو میکردید، نوع کتابهایی که در قم بود، کتابهای چاپ مصر و مروج فکر مصر بود. مثلاً بهترین و شاخص‌ترین کتابها در آن زمان، همین دایرةالمعارف فرید وَجدی بود که آن زمان این کتاب خیلی مطرح بود یا مثلاً‌ تفسیر «الجواهر» طنطاوی شاخص بود. این تفسیر الآن جایگاهی ندارد، فکر نمیکنم حتی یک نفر حداقلّ در کشور خودمان، الآن به این تفسیر مراجعه بکند. ولی این‌قدر که الآن تفسیر حضرت آیت‌الله جوادی آملی حفظه‌الله یا تفسیر المیزان، بحمدالله در کشور جایگاه دارد؛ آن‌زمان این جایگاه را در ایران و در قم، تفسیر طنطاوی داشت. یعنی این‌قدر تفکر مصر و الأزهر مهم بود که یک عالم حوزوی جلد اول تفسیر الجواهر را ترجمه کرد. این خیلی مسأله‌ی مهمی بود. امروز اگر به یک نفر بگویید برای تفسیر به رأی یک مثال بزن، مثال خیلی روشن آن «الجواهر» طنطاوی است. یعنی چیزی را که ما امروز، تفسیر به رأی میگوییم و مصداق بارز تفسیر به رأی است، آن زمان به ترجمه‌اش روی آوردند. شرایط فکری، اینگونه بود.

آن زمان، در الأزهر دو تا مسأله خیلی مهم بود. یکی مسأله‌ی زن و دیگری جهاد. شاید بیشترین کتابهایی که در الأزهر می‌نوشتند راجع به حقوق زن و نظام حقوق زن و مسائلی بود که از نظر دین اسلام مربوط به زن هست و دوم کتابهایی که راجع به جهاد است. سپس این کتابهای راجع به جهاد مبنای همین تفکر وهابیّت عربستان قرار گرفت، ولی آن زمان این فکر برای مصر بود. در مصر متأسفانه این فکر پدید آمد که مدام شیعه را کافر مطرح میکردند و میگفتند با شیعه بجنگید و شیعه را بکشید. اینها برای آن زمانِ الأزهر است.

در برابر الأزهر یک دانشگاه عین‌الشمس هم پدید آمد. دانشگاه عین‌الشمس درواقع تفکر روشنفکریِ مصر در برابر الأزهر بود. لذا اینهایی که توضیح دادم برای شرایط پیدایش این کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» است و حضرت آقا در آن شرایط و آن زمان که فکر جامعه‌ی خودمان در قبضه‌ی مصر بود، این کتاب را نوشت. یعنی اگر شما بخواهید دقیقاً ببینید این کتاب اشاره‌هایش به کجاست؛ اشاره به آن حرفهاست و بدون اینکه هیچ کجا اسم ببرد آنها را جواب میدهد. اما عرض کردم مانند المیزان، که المیزان هم بدون اینکه اسم ببرد، آنها را تخطئه میکند و فکر صحیح را ارائه میکند. این نکته‌ی اول بود.

* بیان اعتقادات قرآنی با تسلط بر مباحث کلامی و فلسفی
نکته‌ی دوم برای این کتاب طرح کلی و تدریس آن این است که ما یک اعتقاداتی داریم که این کتاب هم اینها را مورد بحث قرار داده، توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد و این فکر اصلی‌اش است ولی یک مسائل فرعی هم دارد که بعد عرض خواهم کرد. عقاید را چند جور می‌شود بیان کرد. یک‌وقت مثلاً کسی به صورت کلامی اعتقادات را بحث میکند و اندیشه‌ی اسلامی را مانند کتاب عقاید الإمامیه‌ مرحوم آقای مظفر یا کتاب الهیات آیت‌الله سبحانی حفظه‌الله بحث میکند. یک مرتبه کسی اعتقادات را به صورت فلسفی بحث میکند مثل کتاب تجرید و شرح تجرید. یک مرتبه کسی اعتقادات را به صورت عرفانی بحث میکند مثل نوع کتابهای آیت‌الله حسن‌زاده آملی حفظه‌الله. آن هم همین اعتقادات است ولی به صورت عرفانی مطرح شده است. یک مرتبه کسی می‌آید اعتقادات را به صورت قرآنی بحث میکند که این کتاب [طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن] محور اصلی‌اش این است. یعنی در هر جلسه‌اش می‌بینیم آیت‌الله خامنه‌ای یک آیه‌ی شریفه‌ی قرآن را مورد بحث قرار داده و از قرآن میخواهد اندیشه‌ی اسلامی را بیان بکند. این به چه خاطر بوده است؟ اولاً میدانید تفکر مشهد که این‌گونه بوده است و هست. این یک نکته که مطابق با تفکر مشهد است. ثانیاً اینکه این تفکری که در این کتاب ارائه میشود با توجه و با اشراف به آن دیدگاه‌های کلامی و فلسفی است. یعنی گوینده‌ی این مطالب، نویسنده‌ی بزرگوارش، حضرت آقا، با توجه و اشراف کامل به مباحث کلامی و فلسفی این مطالب را ارائه کرده است و لذا اگر کسی بخواهد دقیقاً متوجه بشود که ایشان چه میفرماید، غیر از اینکه باید به تفاسیری که اشاره کردم با آن گرایش نوشته شده است، مراجعه کند؛ باید به مباحث کلامی و فلسفی هم توجه داشته باشد.

* علت پرداختن به مباحث نبوت و پاسخ به شبهات آن
نکته‌ی سوم اینکه بحث نبوت یک جایگاه فلسفی و یک جایگاه کلامی دارد. این نکته را بگویم تا بعد میخواهم بگویم که این کتاب بیشتر روی چه چیزی تأکید میکند. از قدیم میگفتند که بحث نبوت، بحث فلسفی و بحث امامت، بحث کلامی است. لذا شما اگر نگاه کنید در هیچ کتاب فلسفی بحث از امامت نیست فقط نبوت را بحث میکنند. مثلاً کتاب مبدأ و معاد ابن‌سینا، یا مبدأ و معاد ملاصدرا یا مثلاً کتاب مفاتیح‌الغیب ملاصدرا، این‌جور کتابها که فلسفی است، توحید و نبوت و معاد را بحث میکند اما امامت ندارد. کتابهایی که کلامی باشند، نبوت، امامت، توحید و عدل و همه اینها را بحث میکنند. علتش هم که در کتابهای آیت‌الله جوادی آملی حفظه‌الله بیان شده، این است که نبوت یک بحث کلی است ولی امامت یک بحث خاص است نه کلی، و چون فلسفه میخواهد برهان بیاورد، برهان بر مسائل جزئی نمیشود آورد. مثلاً شما هیچ‌وقت نمیتوانید برهان بیاورید که این میز چوبی است یا این ستون آهن است، این را نمیشود برایش برهان آورد. این فقط حس و مشاهده است، من می‌بینم که این الآن چوب است، می‌بینم این هم آهن است. برهانی نیست. مشاهده‌ و حس است. لذا اینکه مثلاً چه کسی جانشین پیغمبر اکرم است باید از پیغمبر بشنویم که چه کسی جانشین شماست. یعنی حس است، سماع است، شنیدن از رسول خداست، این میشود بحث امامت که بگوییم در غدیر، رسول خدا این‌گونه فرمود. اما بحث نبوت یک بحث کلی است، یک بحث فلسفی حساب میشود. پس این اولاً یک نکته که چرا بحث امامت در کتابهای کلامی است اما کتابهای فلسفی این بحث را ندارد.

مطلب دوم این است که در کتابهای قدیمی وقتی نگاه میکنید بحث نبوت خلاصه‌ترین بحث است. شما مثلاً همین کتاب تجرید را نگاه کنید، بحث نبوتش چقدر است، شاید دو سه صفحه است شاید هم کمتر. بحث نبوت خیلی خیلی کم است. اما بحث امامت خیلی طولانی است، بحث معاد همین‌جور، ولی نبوت خیلی مختصر است. علتش هم این است که در قدیم طرف دعوا در بحث نبوت بودائی‌ها و برهمنان‌اند. بودائی‌ها هم خیلی حرف زیادی ندارند ولی به هر حال آنهایی که مخالف با نبوت هستند، بودائی‌هایند.

در ایران هم تنها کسی که مخالف با بحث نبوت بود محمد زکریای رازی است که نبوت را قبول نداشت. اما مخالف دیگری نداشت و لذا بحث نبوت خیلی مختصر بود. اما از حدود سال ۱۳۴۰ به بعد، یعنی این پنجاه سال اخیر بحث نبوت طولانی‌ترین بحث اعتقادی شده است. بحثی که کوتاه‌ترین بحث بود الآن مفصل‌ترین بحث است. علتش این بود که اقبال لاهوری که در این کتاب، حضرت آقا خیلی توجه به حرفهای اقبال دارد، یک دیدگاهی درباره‌ی نبوت داشت. شهید مطهری هم یک دیدگاه دیگری در مقابل آن دارد، اصل اینکه نبوت یعنی چه، خاتمیت معنی‌اش چه است؟ خاتمیت به معنای ختم تشریع است یا به معنی ختم شریعت است؟ حضرت آقا در این کتاب مفصل اینها را بحث میکند. که خاتمیت به معنی ختم و پایان تشریع است نه به معنای ختم شریعت. با این حرفها مرادش طعنه و گوشه‌زدن به حرفهای اقبال لاهوری است. میدانید آقا هم خیلی به حرفهای اقبال توجه دارد و اقبال هم واقعاً در آن زمان در بحث نبوت میدان‌دار بود.

بعد از انقلاب هم این حرفهایی که مثلاً بعضی از روشنفکران در کشور خودمان دارند مطرح میکنند، مانند بحث قبض و بسط شریعت، بحث بسط تجربه‌ی نبوی، بحث اخلاق الهی، بحث اخلاق دینی یا مثلاً بحث رؤیای پیامبرگونه. ببینید تمام این حرفهایی که بعضی از اینهایی که حالا مدعی روشنفکری‌اند مطرح میکنند، تمام بحثها مربوط به نبوت است. یعنی اینها به توحید کار ندارند، امامت هم کار ندارند، مرتبط با نبوت یک حرفهایی زدند. بحث پلورالیزم دینی، کثرت‌گرایی، اینها همه بحثهای مربوط به نبوت است. نبوتی که در قدیم کوتاه‌ترین بحث اعتقادی بود الآن مفصل‌ترین بحث دینی شده است. چیزی که قبلاً شک و شبهه در آن نبود الآن این را آمدند مورد خدشه قرار دادند. این کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، یک بخش عمده‌اش همین بحث نبوت و تفسیر صحیح راجع به نبوت است که درواقع پاسخ به این شبهاتی است که حتی امروز هم مطرح میکنند. این هم نکته‌ی دیگر درباره‌ی این کتاب و جایگاه و ویژگی این کتاب [که عرض شد].

* تفسیرها و برداشتهای جدید از آیات معارف قرآن
نکته‌ی دیگر در این کتاب، بحث تفسیر بسیاری از آیات شریفه‌ی قرآن است. احتمالاً همه‌ی دوستان این کتاب را مطالعه کردید یا چند بار هم شاید مطالعه کردید. ببینید این چیزی که شاید کسی وقتی میخواهد این را تدریس کند یا مثلاً با این کتاب سروکار دارد با آن مواجه میشود، مسأله‌ی تفسیر به رأی است. امام خمینی در یکی از کتابهایش این بحث را دارد. در این تفسیر سوره‌ی حمد هم دارد، ولی جاهای دیگر مفصل‌تر ولی در تفسیر سوره‌ی حمد مختصر وارد شده است. امام خمینی میفرماید اینکه شنیده‌اید تفسیر به رأی قرآن حرام است، «من فَسَّر القرآنَ برأیه فلیَتَبوَّأ مقعدَه من النّار» حدیثش هم میگویند متواتر است، این تفسیر به رأی یعنی تفسیر به رأی قرآن در موضوعات فقهی. اما اگر مثلاً کسی بیاید یک آیه‌ی شریفه‌ی قرآن درباره‌ی انفاق را بحث بکند و انفاق را یک جور دیگر معنا کند یا یک برداشتهایی از این آیه بکند که دیگری از این آیه چنین برداشتی نداشته است، اینها را امام خمینی میفرماید تفسیر به رأی نیست. مثلاً فرض کنید الان یک بنده‌خدایی کتاب نوشته است درباره‌ی اصول مدیریت از دیدگاه سوره‌ی الرحمن. شاید مثلاً فرض کنید من و شما هر وقت سوره‌ی الرحمن را خواندیم تنها چیزی که اصلاً به ذهنمان هم نیامده بحث مدیریت است. ولی یک نویسنده در این‌باره کتاب نوشته است، یا مثلاً فردی دیگر راجع به اصول مدیریت از نظر سوره‌ی محمد، سوره‌ی ۴۷ قرآن، کتاب نوشته است. امام خمینی فرموده اینها تفسیر به رأی نیست. تفسیر به رأی فقط در احکام و در مسائل فقهی است. فرض کنید یک کسی مثلاً بحث ارث زن، بحث حجاب و این جور چیزها را تفسیر به رأی بکند و یک چیزی خلاف آنچه علما و فقها در طول تاریخ گفتند، بگوید، این را تفسیر به رأی میگویند. اما در بحث توحید کسی یک حرف جدید بزند یا در انفاق، تفسیر به رأی نیست.

این را به خاطر این گفتم که در این کتاب دقت بکنید خیلی موارد زیادی شما خواهید دید که حضرت آقا یک آیه‌ی شریفه‌ای را طور دیگری معنا میکند. فرض کنید «لا یُکلِّفُ اللهُ نَفساً إلّا وُسعَها»  معمولاً شاید هر کسی این را این‌جوری معنا میکند که خداوند تکلیف به اندازه‌ی طاقت انسان می‌آورد. ولی مثلاً ببینید آقا این آیه را یک جور دیگر معنا کرده است. «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ»  باز جور دیگر آقا معنا کرده‌اند. اینها تفسیر به رأی نیست. تفسیر به رأی مربوط به فقه و احکام شرعی است. این آیاتی که آقا در این کتاب بحث کرده آیات معارف قرآن است نه آیات فقهی. لذا این را تفکیک کنید.

* بیان اصول دین براساس اعتقادات واجب و مشروط
نکته‌ی دیگر در این کتاب این است که الآن من و شما معمولاً میگوییم اصول دین پنج‌تا است، نمیدانم کتابهای قدیمیها را مثل شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی، این علمای قدیم، کتابهای اینها را دیدید یا نه؟ معمولاً کسی نمیگوید که اصول دین پنج‌تا است. یا میگویند چهارتا، سه‌تا، شش‌تا، هفت‌تا، نه‌تا و ده‌تا. از قدیم این‌طوری بود که وقتی اصول دین را میخواستند بشمارند یا عدل را ذکر نمیکردند یا معاد را. بعضیها این‌جور میگفتند اصول دین چهارتا است: توحید، نبوت، امامت و معاد. بعضیها هم میگفتند: اصول دین چهارتا است: توحید، عدل، نبوت و امامت. از بین عدل و معاد یک مورد را ذکر نمیکردند. در دعای جوشن کبیر این را همه خواندیم «یا من فی القیامة عدله»، عدل خدا با قیامت و معاد یکی است. خدا عادل است یعنی چه؟ یعنی آدم خوب و بد یکسان نیستند. آدم خوب بهشت میرود، آدم بد جهنم میرود، خدا همه را یک‌جور پاداش نمیدهد و یک‌جور مجازات نمیکند. خدا عادل است به این معنا که برای آدمهای خوب یک جای خوب قرار میدهد و برای آدمهای بد هم یک جای بد. قیامت و عدل یکی‌اند. چون این دو تا را یکی میدانستند هر کس عدل را ذکر میکرد، معاد را ذکر نمیکرد و هر کسی هم معاد را ذکر میکرد عدل را ذکر نمیکرد.

بعضیها می‌آمدند میگفتند اصول دین مثلاً شش‌تا است، هفت‌تا است. مثلاً الآن اعتقاد به ملائکه یکی از اصول دین است. «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ»  ایمان به ملائکه جزو اصول دین است. این پنج‌تا اصول دین که ما نام میبریم، هیچ‌کدام ملائکه در آن نیست. ملائکه نه توحید است، نه عدل است، نه نبوت است، نه امامت است، نه معاد. یا مثلاً عرش خدا، عرش خدای متعال، جزو هیچ‌کدام اینها نیست. برای شما بزرگواران مثلاً شاید کسی بگوید اصول دین ده‌تا است. برای یک آدم روستایی باید بگوییم که اصول دین همین چهار پنج‌تا است. خدا از هر کسی به اندازه‌ی طاقتش میخواهد. آن کسی که در حوزه است و درس خوانده، باید اعتقاد به ملائکه هم داشته باشد، باید اعتقاد به عرش داشته باشد، باید اعتقاد به «لاجبرَ و لاتفویضَ بل أمرٌ بین الأمرین» داشته باشد. آن که در حوزه است این‌جور باید باشد. اما کسی که فلان‌جا پشت کوه زندگی میکند آن اعتقاد به عرش نداشته باشد هم هیچ طوری نیست. اعتقاد به ملائکه هم نداشت عیبی ندارد. به عبارت دیگر، یک اصول دینی داریم که واجب مطلق‌اند، واجب مطلق یعنی هر کسی باید اینها را بداند و اعتقاد داشته باشد. مثل نماز، آن که پشت کوه هم هست نماز برایش واجب است. اما یک اصول دینی داریم که واجب مشروطند، مثل حج، آنکه پول ندارد که حجّی بر او واجب نیست. یک اصول دینی داریم واجب مشروط. آنی که علم ندارد، اعتقاد هم نداشت عیبی ندارد. عرض کردم مانند جبر و اختیار. آن‌که اصلاً نمیفهمد جبر چه است، أمر بین الأمرین چه است، اینها را نمیفهمد و اعتقاد هم ندارد، عیبی ندارد و هیچ اشکال ندارد. اینکه در این کتاب می‌بینید اینها را فرق میگذارد، علتش همین است که یعنی اعتقادات واجب مطلق و اعتقادات واجب مشروط داریم.

* جبر و اختیاری که شیعه اعتقاد دارد...
نکته‌ی دیگر که باز در این کتاب مطرح شده همین جبر و اختیار را که آقا اشاره میکنند این است. یک وقت یک کسی میگوید که «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ الْأَمْرَیْن‌»  این عبارت با این سبک که نه جبر درست است نه اختیار، أمر بین الأمرین، سنی‌ها، وهابیها، اشاعره و معتزله هم همین را میگویند. این جور نیست که ما خیال کنیم که اشاعره میگویند جبر درست است، معتزله میگویند تفویض درست است و ما شیعه‌ها میگوییم نه جبر و نه تفویض، أمر بین الأمرین. این‌جوری نیست. همین بن‌باز وهابی که بگویم خدا چه کارش کند، درباره أمر بین الأمرین کتاب دارد، که أمر بین الأمرین صحیح است. نه جبر درست است نه تفویض. بن‌باز کتاب مستقل در این باره نوشته است. همین وهابیها الآن هر کدامشان کتاب مینویسند همه‌اش میگویند أمر بین الأمرین.

آنچه مهم است این است که أمر بین الأمرین یعنی چه؟ امام صادق سلام‌الله‌علیه، أمر بین الأمرین را یک‌جور معنا میکند، ابوحنیفه یک‌جور دیگر معنا میکند، نه اینکه ابوحنیفه میگوید جبر درست است، نه، آن هم میگوید أمر بین الأمرین. اما مثلاً ببینید بن‌باز درباره أمر بین الأمرین این‌جور میگوید، حرف بن باز را میگویم، بن باز میگوید یک کبوتری را بگذارید در یک قفس بعد این قفس را بگیرید از این درب بیرون بروید. حالا اگر یک کسی سؤال کند، این کبوتره آزاد است یا مجبور است؟ جواب میدهد که هم آزاد است به خاطر اینکه این‌طرف قفس باشد یا آن‌طرف قفس و هم مجبور است چون شما آن را بیرون میبرید. این را أمر بین الأمرین میگوید. یعنی نه جبر است نه اختیار است، بلکه أمر بین الأمرین است. این حرف بن‌باز بود. حرفی که ما شیعه‌ها در برابرش داریم این است که أمر بین الأمرین این نیست. این دو تا کار است، یکی از آنها جبر است یکی از آنها اختیار. در اینکه کبوتر کجای قفس باشد میشود اختیار، در اینکه بیرون برده میشود، میشود جبر. این، دو تا کار است، یکی از آنها جبر است یکی از آنها اختیار است. درحالی‌که بحث أمر بین الأمرین این است که در یک کار نه جبر باشد نه اختیار. ببینید الان هر دویمان داریم میگوییم أمر بین الأمرین. اما او أمر بین الأمرین را این‌جور معنا میکند که دو تا کار یکی از آنها جبر، یکی از آنها اختیار. ما میگوییم نه، باید در یک کار نه جبر باشد و نه اختیار. درواقع آن‌جور که بن‌باز أمر بین الأمرین میگوید، هم جبر و هم اختیار شد، در آن کار جبر، در آن کار اختیار. درحالی‌که باید یک چیزی باشد که در یک کار نه جبر باشد و نه اختیار. یعنی در هر کاری، این کار، آن کار و... . از این جور نکته‌ها در این کتاب خیلی زیاد هست.

* پیشنهاد مطالعه برای تدریس عمیق‌تر کتاب طرح کلی
به هر حال این نکته‌های اولیه‌ی عرضم که مقصودم این بود که شما که ان‌شاءالله این کتاب را تدریس میفرمایید حتماً این کتاب عقاید الإمامیة مظفر و کتاب آموزش دین علامه‌ طباطبایی جلو دستتان باشد. اینها برای اینکه آدم ببیند این کتاب دارد چه مطالبی را بیان میکند مهم است. اگر توانستید مثلاً کتابهای اقبال لاهوری را داشته باشید، خیلی برای اینکه آن فکر و فضایی که در آن شرایط مطالب این کتاب توسط آقا تدریس شده، مفید است تا اینکه بتوانید اشراف داشته باشید و اشاره‌های این کتاب به کجا میخورد. این خیلی لازم است. اینها چیزهایی است که در بیان این کتاب، در تدریس این کتاب، ضرورت دارد.

* نکات تدریس طرح کلی:
* بدون مطالعه سر جلسه تدریس نروید و روش تدریس داشته باشید
اما یک چیزهایی است که حالا ضرورت ندارد ولی به هر حال خوب است که آدم موقع تدریس این کتاب توجه داشته باشد و در نظر بگیرد. اولاً هیچ وقت بی‌مطالعه آدم سر کلاس نرود. حتماً و حتماً خوب مطالعه کنیم و از مطالعه مهمتر روش ارائه‌ی درس است. روش ارائه یعنی اینکه وقتی میخواهید تدریس بفرمایید، خیلی روی این نکته فکر کنید که کدام مطلب را اول و کدام مطلب را آخر بگویم، چه‌جوری بگویم، کدام را سربسته بگویم، کدام را خوب توضیح بدهم. یعنی روی روش ارائه‌ی درس فکر کنید. این از خود درس هم مهمتر است. حالا ممکن است یک وقت کسی یک کتاب را فقط از رو دارد میخواند و رد میشود ولی اینکه کجایش درنگ بکند کجا درنگ نکند، کجا نکته‌ای را بگوید و کجا نکته‌ای را نگوید، این مهم است.

 قبل از انقلاب مرحوم آقای مدرس افغانی از نجف به قم تشریف آورد که از اینجا به افغانستان برود. مراجع قم به او گفتند که شما اینجا بمانید و ما برایت ویزا میگیریم. من یادم است آن روز اولی که آقای مدرس بنا شد قم بماند، من داشتم پیش یک استادی مغنی میخواندم، دیدم که یک پیرمردی سر درس آمد، ما که آقای مدرس را نمیشناختیم، یک روزی دیدیم که یک پیرمردی آمده سر درس نشسته. خب هیچ‌کس یعنی ماها هیچکدام نمیشناختیم که این بنده خدا چه کسی هست. ایشان درسهای مختلف را رفت بعد فهمیدیم که آیت‌الله گلپایگانی رضوان‌الله‌علیه به ایشان گفته بود که شما یک چند روز برو سر درسهای قم بنشین و ببین استادها چه‌جوری درس میدهند. بعد آقای مدرس رفته بود خدمت آقای گلپایگانی این را گفته بود، که آقا این استادها درس را خوب بلدند. اما بلد نیستند درس بدهند، مطلب را فهمیدند اما این را نمیدانند که چه‌جور این مطلبی را که فهمیدند به طلبه‌ها بیاموزند. یعنی مرادش این بود: روش تدریس.

من موقعی که کفایه تمام شد، همان قبل از انقلاب خواستم درس خارج بروم. به این استادی که برای من کفایه درس میداد گفتم که آقا حالا که کفایه‌ تمام شد من کدام درس شرکت کنم؟ گفت برو درس آقای گلپایگانی، من هم شوخی کردم -و حالا روی شوخی گفتم -که آیت‌الله گلپایگانی که پیرمرد است حال مطالعه که ندارد و درسش به چه درد من میخورد، من میدانم اگر آقای گلپایگانی بداند یک مطلبی در این کتاب هست که فردا بخواهد سر درس بگوید، حال ندارد کتاب را بردارد نگاهش بکند؛ درسش به چه درد من میخورد. آن استاد به من این را فرمود، گفت: ببین! آقای گلپایگانی بیش از پنجاه سال است دارد درس خارج میگوید. تو برو درس ایشان ولی اصلاً نمیخواهد درس یاد بگیری، فقط این را یاد بگیر که آ‌قای گلپایگانی چه‌جور درس میگوید، روش را یاد بگیر. ببین آقای گلپایگانی چه‌جور می‌آید سر درس، چه‌جور میرود. وقتی یک نفر اشکال میکند چه‌جور با اشکال برخورد میکند. شروع درسش چه‌جور است، ختم درسش چه‌جور است، جمع‌بندی‌اش چه‌جور است. گفت این چیزها را از او یاد بگیر، اصلاً درس هم نمیخواهد یاد بگیری ولی اگر اینها را یاد بگیری خیلی چیز از او یاد گرفته‌ای. مراد این استاد من چه بود؟ مرادش این بود که علم و درس یک مطلب است ولی روش تدریس خودش مطلب دیگری است. خیلی این چیزها مثلاً‌ در کتاب نیست ولی آن تجربیات پنجاه سال، نیم قرن، درس خارج گفتنِ آیت‌الله گلپایگانی رضوان‌الله‌علیه [خیلی مهم است]. اینکه روش تدریس چگونه باشد، هر درسی حتماً یک طرح تدریس میخواهد. اگر نیم‌ساعت درس را مطالعه کردید، اقلاً اقلاً نیم‌ساعت فکر بکنید که چگونه درس را ارائه کنید و چگونه بیان بفرمایید. نوع بیانش چگونه باشد. این یک نکته که این خیلی مهم است ولی متأسفانه ما در درسهایمان این چیزها را شاید کمتر رعایت میکنیم.

* هنگام تدریس، صحیح و ادیبانه درس بگویید
نکته‌ی دوم که جزء این محسنات است، صحیح و ادیبانه تکلم کردن و درس گفتن است. تقریباً میشود گفت معجزه‌‌ی تمام پیغمبران خدا به زبانشان است. اینکه آدم بتواند درست و صحیح تکلم بکند خیلی مهم است. من و شما خیال میکنیم درست میتوانیم فارسی حرف بزنیم. خیلی وقتها اشتباه تکلم میکنیم و همین هم باعث میشود که مثلاً شاگردمان اصلاً نمیفهمد ما چه میگوییم.

یکی از مراجع تقلید رساله‌اش را نوشت و زمانی که میخواست رساله را چاپ کند، رساله‌اش را به یک آقایی که ادیب است داده و گفته بود: شما این رساله را بخوانید یک‌وقت غلط ادبی نداشته باشد. آن آقا خودش به من گفت که من رساله را خواندم، بعد یک جایی را خدمت این مرجع تقلید بردم و گفتم: آقا این عبارت را شما این‌گونه نوشتید. بهتر نیست این عبارت را اصلاً خط بزنیم و این عبارت را که من میگویم بنویسیم؟ گفت که آقا یک فکری کرد و گفت: «اصلاً آنچه در دل من است همین است که تو میگویی، اما اینکه خودم نوشتم اصلاً حرف دلم این نیست، نمیتوانستم آنچه در دلم است روی کاغذ بیاورم. اینکه شما میگویید دقیقاً همان حرف دلم است.» انسان در تدریس باید این‌گونه باشد که بتواند آن حرف دل خود را بیان بکند. اینکه ما گاهی یک مطلبی را میگوییم ولی دوباره و مدام میگوییم «بعبارةٌ أخری»، معنی‌اش این است که فصیح نیستیم. آدمی که فصیح باشد وقتی یک‌بار مطلب را بگوید، میگوید آنچه در دلم بود گفتم. هرگز و هرگز در هیچ روایتی ائمه علیهم‌السلام «بعبارةٌ أخری» نفرمودند. اما ما در کتابهایمان زیاد میگوییم چون آنها فصیح‌اند، یعنی حرف دلشان را میتوانند بیان بکنند.

نویسنده‌ی این کتاب هم واقعاً فصیح و واقعاً بلیغ است، ادیب به تمام معناست. شما که میخواهد این کتاب را تدریس کنید و حتی برای غیر این کتاب هم خوب است، همیشه شما گلستان سعدی و دیوان حافظ جلوی دستتان باشد، شاهنامه‌ی فردوسی را زیاد بخوانید. ببینید واقعاً برای ما افتخار است که آیت‌الله سیستانی یک مرجع تقلید است و شما نام هر کتاب قصه، رمان و داستان را بگویید، میگوید خوانده‌ام. ایشان در نجف است ولی هر کتاب رمان هم که اینجا چاپ میشود، میگوید من خوانده‌ام. رهبرمعظم انقلاب یک‌وقت میفرمود که شاید کمتر نویسنده‌ای در کل کشور باشد مگر اینکه من با او و با سبک و نوشته‌هایش آشنا هستم. این نشان میدهد چقدر این آدم مطالعه میکند. لذا اینکه با ادبیات فارسی مثلاً تاریخ بیهقی یا‌ بوستان سعدی و با این جور کتابهایی که ادبیات فارسی‌اند و کتابهای فصیح و بلیغ‌اند انس پیدا کنید خیلی مهم است. چون این کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن با یک فصاحت کامل نوشته شده است، این هم یک نکته بود که حتماً به آن توجه بفرمایید.

* کتابهای اعتقادی-روایی را در کنار طرح کلی مطالعه کنید
نکته‌ی بعدی اینکه در این کتاب، شاید اصلاً روایت نباشد و همه‌اش براساس قرآن کریم نوشته شده است اما این درواقع مثل تفسیر المیزان است. تفسیر المیزان هم براساس قرآن به قرآن است ولی علامه طباطبایی توجه به روایات دارد گرچه معمولاً اسم نمی‌آورد یا فقط بحث روایی را جدا میکند. در این کتاب هم آیت‌الله خامنه‌ای توجه به روایات دارد گرچه اسم روایات را کمتر می‌آورد و فقط صحبت از قرآن کریم است. لذا این کتابهایی را که اعتقادات را براساس روایات بیان کرده است، مانند کتاب علم‌الیقین فیض کاشانی یا کتاب حق‌الیقین علامه مجلسی، کنار دست خود داشته باشید. این کتابها اعتقادات را براساس روایات مطرح کرده و آقا به اینها توجه داشته و این کتاب را نوشته است گرچه اسم نیاورده باشد.

* بسیاری از نکات تدبری را از قرآن میتوان برداشت کرد
نکته‌ی آخر، اینکه یک‌وقت ما میخواهیم بحث تفسیری بکنیم اما یک‌وقت بحث، بحث تفسیر نیست، بلکه برداشت از قرآن کریم مطرح است. یک تفسیر قرآن داریم و یک تأویل. تفسیر بر دو قسم بود، تفسیر صحیح و تفسیر به رأی. تأویل هم بر دو قسم بود، تأویل صحیح و تأویل غیرصحیح. تأویل صحیح یعنی تأویل راسخان در علم، تأویل غیرصحیح، تأویل غیرراسخان در علم است. اگر در این زمینه خواستید مطالعه بکنید، تفسیر منسوب به ابن عربی این بحثها را در مقدمه‌اش دارد. البته آن تفسیر برای عبدالرزاق کاشانی است ولی روی جلد مینویسند تفسیر ابن عربی. به هر حال یک بحث، بحث تفسیر است، تفسیر یعنی چه؟ یعنی اینکه شما میخواهید بگویید مراد گوینده چیست. مراد خدای متعال چیست، اما یک وقت نمیخواهم بگویم که مراد خدا چیست بلکه میخواهم بگویم من از این آیه این‌گونه برداشت میکنم.

یک مثال من میزنم. در سوره‌ی بقره میفرماید «زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» خدا طالوت را فرمانده شما قرار داد و «زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» یعنی خدا به او علم و قدرت داده است و این آدم میتواند فرمانده باشد. اگر که من بیایم این‌گونه بحث کنم، بگویم که این آیه میگوید فرمانده دو چیز لازم دارد: علم و قدرت. این بحث تفسیری است، اما اگر این‌گونه بحث کردم که چرا اول علم را گفته بعد قدرت را ذکر کرده است؟ میشود بگوییم که اهمیت علم از قدرت بیشتر است؟ این دیگر تفسیر نیست، این آن بحث تدبر در قرآن است. حالا اگر که آیه‌ی شریفه این بود «زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ». به هر حال وقتی خدا میخواهد بفرماید که این آقا هم علم دارد هم قدرت، باید یکی از آنها را اول و یکی از آنها را دوم بگوید. به هر حال هر جور بخواهید بگویید آخرش باید یکی از آنها را اول بگویید. الآن اول علم را فرموده بعد قدرت. میشود من بگویم پس علم از قدرت مهمتر است؟ میشود این را بگوییم یا نه؟ حالا اگر اول جسم را فرموده بود، میشد بگوییم قدرت مهمتر است؟ این جور چیزها را میگویند برداشت از قرآن. اینها تفسیر نیست و اینها را هم به خدا نمیشود نسبت داد. نمیشود بگویی که خدا این را اراده کرده است. اما میتوانید بفرمایید من از این آیه این‌گونه میفهمم و از این آیه این طوری برداشت میکنم. این، تدبر است یعنی این‌جور نکته‌ها را از این آیات استفاده بکنیم ولی بدون اینکه اینها را به اراده‌ی جدی متکلم که خدای متعال است نسبت بدهیم.