1399/01/02
افول همه ابرقدرتها؛ نتیجه نهایی بعثت
شرح نهجالبلاغه عنوان کتابی است که از سوی انتشارات انقلاب اسلامی در سه جلد منتشر شده و شامل متن درسهای نهجالبلاغه حضرت آیتالله خامنهای است، «نبوتها در نهجالبلاغه» عنوان یکی از جلدهای این مجموعه است که مربوط به درسهای شرح نهجالبلاغه حضرت آیتالله خامنهای در سال ۱۳۵۹ میشود.
حضرت آیتالله خامنهای در این جلسات موضوع نبوت را براساس نهجالبلاغه شرح و تفسیر کردهاند. از خصوصیات این جلسات بحثهای عمیق اسلامی دربارهی تاریخ پیامبران و فلسفهی نبوتها است. ویژگی مهم دیگر آن، تطبیق مباحث با شرایط روز جامعهی ایران و جهان و تحلیل تفکرات اندیشمندان و پاسخگویی به شبهات است.
بخش فقه و معارف پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن عید مبعث، گزیدهای از مباحث جلد نبوتها در نهجالبلاغه از سلسله کتابهای شرح نهجالبلاغه حضرت آیتالله خامنهای را مرور میکند. در انتخاب گزیدهها سعی شده است اولاً مخاطب از رهگذر مطالعهی آن به مهمترین اصول اندیشهای حضرت آیتالله خامنهای درباره موضوع «نبوت و بعثت» دست پیدا کند و ثانیاً بخشی از درسهای نبوت ذکر شود که برای جامعه و حکومت اسلامی بیان کردهاند.
علاقمندان برای تهیهی کتاب به سایت انتشارات انقلاب اسلامی مراجعه نمایند.
زمینه ظهور نبوتها در تاریخ
۱) زمانی که انسانها فرمانهای الهی را دگرگونه کرده بودند
سؤال این است که زمینهى اجتماعى و فکرى و اقتصادىِ ظهور نبوّتها چیست. در خطبهى اوّل به دو مناسبت در این زمینه بحث شده... لَمّا بَدَّلَ اَکثَرُ خَلقِهِ عَهدَ اللّهِ اِلَیهم فَجَهِلوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذوا الاَندادَ مَعَهُ وَ اجتالَتهُمُ الشَّیاطینُ عَن مَعرِفَتِهِ وَ اقتَطَعَتهُم عَن عِبادَتِهِ فَبَعَثَ فیهِم رُسُلَه،(۱) «زمانى که انبیا در آن زمان ظهور میکردند آن زمانى بود که بیشترین آفریدگان خدا فرمانى را که وى به انسانها سپرده است دگرگونه کردند، پس حقّ خدا را ندانستند و رقیبانى را با او پذیرفتند و شیطانها آنان را از شناخت او بازداشته و از عبودیّت او برگردانده بودند، در چنین دورانى بود که خدا پیامبرانش را در میان آنان برانگیخت». این زمینهى ظهور پیامبران است در یک بیان از بیانهاى مولا.
اوّلاً بیشترین آفریدگان خدا در این زمان فرمانى را که خدا به انسان سپرده دگرگونه کردند... انسانها فرمانى را که خدا به آنها سپرده و آنها را موظّف به انجام آن فرمان کرده، دگرگونه کردند؛ خدا فرمان داده بود که از شیطانها، از بتها، از رقباى پندارى خدا، یعنى خداوندان زر و زور و خدای گوناگون در جامعه، به هر نحو و با هر عنوان اطاعت نشود امّا انسانها این فرمان را دگرگونه کرده بودند؛ بعضى بتها را عبادت میکردند و بعضى هم خود را بت کرده و بر انسانهاى دیگر تحمیل کرده بودند. پس خصوصیّت بارز آن دوران ــ روزگارى که نبوّتها در آن ظهور میکنند ــ این است که بیشترین انسانها فرمان الهى را، یعنى لزوم عبودیّت انحصارىِ اللّه را دگرگونه میکنند و این نتایج بر این دگرگونه کردن بار میشود: پس حقّ خدا را ندانستند و رقیبانى را با او پذیرفتند و شیطانها آنها را از شناخت او بازداشته و از عبودیّت او برگردانده بودند. در این دوران، خدا نبوّتها را و بعثتها را در جامعه به وجود میآورَد.(۲)
۲) زمانی که مردم فرقههای جداجدا و دارای هوسهای پراکنده بودند
در خطبهى اوّل در جاى دیگر منتها به مناسبت ظهور پیغمبر اسلام و نه به طور مطلق ظهور همهى پیامبران، این کلمات ذکر شده... وَ اَهلُ الاَرضِ یَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهواءٌ مُنتَشِرَةٌ وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَینَ مُشَبِّهٍ لِلّهِ بِخَلقِهِ اَو مُلحِدٍ فى اِسمِهِ اَو مُشیرٍ اِلىٰ غَیرِه؛(۳) ترجمه: مردمِ روى زمین در آن هنگام فرقههاى جداجدا، داراى هوسهاى پراکنده و شیوههاى گوناگون بودند؛ کسانى خدا را به آفریدگانش همانند میکردند و کسانى در نام او فرومانده و به او نرسیده بودند و کسان دیگرى به حقیقتى جز او اشاره میکردند.
مردمِ روى زمین در آن هنگام که پیامبر ظهور میکند فرقههاى جداجدا بودند، یعنى یک اندیشهى همهگیرِ همهگستر بر ذهنها حاکم نبود و این نشانهى عدم وجود یک فرهنگ راقى و قابل پذیرش است، و یا نشانهى جداییها و اختلافهاى فراوان میان انسانها است که خود این از نشانههاى جهالت است.
داراى هوسهاى پراکنده [بودند]؛ هوسهاى پراکنده به دو معنا میتواند باشد: معناى سادهتر اینکه انسانها در هر بخشى از بخشهاى جامعه یا در هر بخشى از بخشهاى روى زمین داراى خواستها و جهتگیریهاى ویژهى خودشان بودند؛ کسانى در این گوشه یا در این طبقه یا در این قشر یا در این صنف به چیزى شوق میورزیدند و کسانى در قشر و طبقه و صنف و شغل دیگر به چیز دیگر؛ آرمانهاى مشترکى در جامعه وجود نداشت، که این هم نشانهى انحطاط یک جامعه است.
معناى دوّمى که براى این جمله ــ هوسهاى پراکنده ــ میشود فرض کرد، این است که هوسها در سطح زندگى مردم پراکنده شده بود؛ یعنى وقتى شما نگاه میکردید، در سراسر عالَم چند قطب و چند قدرت بیشتر وجود نداشت... هر جا هر طاغوتى در رأس یک جامعهاى قرار داشت... بنابراین هوس یک انسان در بخش عظیمى از جامعهى بشریّت و خانوادهى بشریّت مشاهده میشد و محسوس و ملموس بود؛ دنیا در یک چنین وضعى بود.(۴)
درس امروز: در دنیای امروز بعثتهایی دیگر امکانپذیر است
اگر شما میبینید در دنیا این نشانهها [نشانههای بعثت] وجود دارد، کشف کنید که بعثتهایى در سراسر دنیا امکانپذیر است و معناى آن حرفى که ما بارها و بارها فریاد زدیم که در آستانهى افول قدرتهاى بزرگ جهانى قرار داریم این است. و این چرا ممکن نیست؟ بله، ممکن است و این را باور کنید و من با همهى دل و با همهى وجود باورم است که دنیا ــ نه ایران ــ وارد مرحلهى جدیدى شده با انقلاب شما؛ مسئله [فقط] مسئلهى تغییر حکومت ایران نیست، مسئله این است که دنیا با این انقلاب اصلاً وارد شد در یک دوران جدید، دوران پوزخند زدن به قدرتهاى بزرگ، زُلزُل به چشم قدرتمداران جهانى نگاه کردن و آنها را به بازى نگرفتن؛ و ملّتهاى ضعیف و دولتهاى علیالظّاهر کوچک مانند حیوان ضعیفى [شدهاند] که میرود روى پشت فیل و گوش فیل را میجود و آن حیوان عظیمالجثّه با آن هیکلش نه گردن دارد که برگردد، نه میتواند با آن کارى بکند، مجبور است خودش را بغلتاند شاید این حیوان هم که به گوشش مثل کنه چسبیده، زیر بدن آن له بشود، امّا احتمال خُرد و خمیر شدن خودش در این بازى بیشتر است.(۵)
پنج وظیفه پیامبران نسبت به انسانها
در اینجا اگر صحبت از مأموریّتها و مسئولیّتهاى پیغمبر در رابطه با انسان را [به میان] میآوریم، یعنى آن تحوّلى که نبی باید در انسان به وجود بیاورد؛ چون ایجاد یک جامعهى قسط و عدل و جامعهى توحیدى، بى ابزار انسانى ممکن نیست و یک انقلاب اجتماعى هرگز نمیتواند جدا از یک انقلاب انسانى و درونى باشد.(۶)
۱) از مردم بخواهند در برابر غیرخدا تسلیم نباشند
«لِیَستَأدوهُم مِیثاقَ فِطرَتِه»؛ گویا این جور فرض میشود در کلّ معارف اسلامى و قرآنى که میان انسان و خدا یک معاهدهاى، یک قراردادى وجود دارد و انسان بایستى این قرارداد را مورد عمل قرار بدهد؛ همچنان که خدا هم بر خود فرض و حتم کرده که بر طبق این قرارداد عمل کند. کلمهى عهد خدا یا میثاق، در قرآن و در نهجالبلاغه و در حدیث، بارها تکرار شده؛ این معاهدهى میان خدا و انسان چیست و به چه معنا است؟ یعنى چطور؟ آیا خدا و انسان سر یک میز نشستهاند با هم قرارداد بستهاند؟ من در دو جملهى کوتاه اشاره میکنم؛ اوّل خود اصل این قرارداد چیست؟ اصل قرارداد این است که انسانها در مقابل پروردگار متعهّدند که غیر خدا را عبودیّت نکنند؛ این تعهّد انسان در مقابل خدا است. عبودیّت غیر خدا یعنى تسلیم در مقابل غیر خدا؛ چه تسلیم ذهنى و چه تسلیم جوارحى، چه تسلیم از لحاظ اعتقاد و فکر و ذهن و دل و چه تسلیم از لحاظ عمل و از لحاظ جسم؛ و انسانها موظّفند که این تسلیم را در مقابل غیر خدا نداشته باشند.(۷)
درس امروز: مقررات جامعه باید براساس فطرت انسان باشد
وقتى یک جامعهاى بر خلاف مقرّرات اسلامى طرحریزى میشود و پایهریزى میشود، این جامعه بر خلاف فطرت انسان و بر خلاف فطرت جهان حرکت کرده و ساخته شده. پیغمبرها میآیند تا به انسانها بگویند که بایستى شما این میثاق فطرت را، یعنى این پیمانى را که با خدا بستید و این پیمان از درون فطرت شما میجوشد و به معناى برابر کردن و هماهنگ و همسان کردن عملکرد و حرکت اختیارى شما با ساخت جهان و ساخت انسان است، عمل کنید و بر طبق این پیمان، این پیمان را اداء کنید، بر طبق این پیمان عمل کنید.(۸)
۲) نعمت فراموش شده خدا را به یاد مردم بیاورند
«وَ یُذَکِّروهُم مَنسىّ نِعمَتِه»؛ و به یاد بیاورند فراموششدهى نعمت خدا را؛ یعنى نعمتهاى فراموششدهى خدا را به یاد انسان بیاورد. انسان خیلى از نعمتهاى خدا را فراموش میکند؛ از جملهى نعمتهایى که انسان فراموش میکند و مهمترین آنها، نعمت خود انسان و آن مَن انسانى او است؛ و این پایه و محور همهى نعمتهاى خدا است، که در قرآن میخوانیم: « نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛(۹) دربارهى کفّار صحبت شده، گفته میشود که « نَسُوا اللّٰهَ»؛ آنها فراموش کردند خدا را؛ نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که «فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛ خدا هم آنها را به خودفراموشى دچار کرد؛ خود آنها و مَن آنها را از یاد آنها برد؛ این محور همهی [نعمتها] است. این «من» که از یاد میرود چیست؟ چه چیزى در انسان هست که در جامعهى جاهلى از یاد انسان میرود و پیغمبرها میآیند انسان را به یاد آن من بیندازند؟ منِ انسانى، آن نعمت فراموششدهى بزرگ، اگرچه یک چیز بیشتر نیست امّا فراموش شدن آن، آثار و نمودارهاى گوناگونى دارد.(۱۰)
درس امروز: هر چیزی در جامعه غفلتآور باشد مخالف مبانی بعثت است
یقیناً شما در همهى نمودارهاى جامعهى اسلامى، از تعلیم و تربیتش، از اقتصادش، از حکومتش، از شکل رابطههاى انسانى و غیره، نمیتوانید هیچ چیز پیدا کنید و نباید چیزى وجود داشته باشد که با اینها منافات داشته باشد و زمینهساز اینها نباشد. اگر در جامعهى اسلامى چیزى مثلاً پیدا کردید که به جاى یُذَکِّروهُم ــ یعنى به یاد آوردن ــ به جاى یادآور بودن، غفلتآور باشد، این بر خلاف حکمت بعثت پیغمبران است. پس هیچ پدیده و نمودار غفلتآور، در کلّ جامعهى اسلامى نباید وجود داشته باشد چون بر خلاف مبنا، بر خلاف خطّ اصلى بعثت پیغمبران است.(۱۱)
۳) پیام خدا را به مردم برسانند
«وَ یَحتَجّوا عَلَیهِم بِالتَّبلیغ»؛ با رسانیدن پیام، حجّت را بر آنها تمام بکند. ببینید، رساندن پیام، وسیله و کلید اصلى همهى فعّالیّتهاى پیغمبر است. اگر فرض کنید که پیغمبر با همهى این خصوصیّات، خودش را ملزم به تبلیغ نداند، هیچ یک از وظایف او گزارده نمیشود؛ لذا گفتیم که دو محور اصلى نبوّت، اوّل این است که بر مبناى وحى کار کند، دوّم اینکه تبلیغ کند؛ یعنى وحى را احتکار نکند پیش خودش، نگه ندارد، حرف را بگوید.(۱۲)
درس امروز: اگر رساندن حکم خدا در جامعه انجام نشود، هدف بعثت تأمین نشده است
اگر چنانچه پیغمبر این یک وظیفه را انجام ندهد، یعنى تبلیغ نکند، همهى کارها لَنگ است و آن وقت جامعهى اسلامى هم [لنگ میماند]؛ این را هم فراموش نکنید؛ مدام من مثل ترجیعبند این را تکرار میکنم براى اینکه چیز مهمّى است؛ در جامعهى اسلامى همهى این چند کارى که اینجا نوشته شده بایستى در مقرّرات، در قوانین، در کلّ نظام تأمین بشود؛ یعنى بایستى کلّ نظام و مقرّرات جامعهى اسلامى جورى باشد که هدفِ تبلیغ، لنگ نماند. پس ما اگر حکومتى، جامعهاى، نظامى داشتیم که در آن تبلیغ، یعنى رساندن پیام خدا، لنگ و متوقّف ماند، باید کشف کنیم که این نظام و جامعه اسلامى نیست؛ و آن جامعه و نظامى اسلامى است که در او هدف تبلیغ ــ یا بگوییم وسیلهى تبلیغ که دقیقتر است ــ تأمین شده باشد.(۱۳)
۴) گنجینههاى پنهان اندیشهها را در انسانها بشورانند
«وَ یَحتَجّوا عَلَیهِم بِالتَّبلیغ وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول»؛ و بشورانند براى آنان، دفائن و گنجینههاى اندیشهها را؛ یا به این عبارت که نوشتهایم: و گنجینههاى پنهان اندیشهها را در آنان بشورانند؛ این هم یکى دیگر از هدفهاى پیغمبر است که گنجینههاى پنهان اندیشه را در انسانها برمىشوراند؛ این گنجینهها اوّلاً چیست؟ همین قدرت تعقّل و اندیشمندى و تجزیهتحلیلى که در انسان هست؛ که گفتیم یکى از خصوصیّات انسان چیست؟ آن حالت اندیشمندى او است؛ این خصلت انسان است، در همهى انسانها هم هست؛ هیچ انسانى را شما پیدا نمیکنید که در طبیعت و در سرشت ذاتیاش قدرت اندیشمندى نباشد؛ انسان یعنى این.(۱۴)
درس امروز: جامعه اسلامی باید به اندیشیدن انسانها کمک کند
ساخت جامعهی اسلامی باید آن چنان باشد که همهى پدیدهها و نمودارها انسان را به شکفتن اندیشه کمک کند، انسان را از رکود بیرون بیاورد، کمک کند که انسان بیندیشد و کار کند.(۱۵)
۵) نشانههای قدرت خداوند را به مردم ارائه دهند
بالاخره آخرین جمله، وَ یُروهُم آیاتِ المَقدِرَة؛ و به آنها بنمایاند نشانههاى قدرت خدا را که البتّه مضمون این جمله بخشى از مضمون جملهى قبل است که شرح دادم؛ یعنى پیغمبرها به انسانها آثار قدرت خدا را ارائه میدادند و نشان میدادند و به آنها میفهماندند که قدرت الهى در کجاها متجلّى است... پیغمبران میخواهند آیات قدرت خدا را نشان بدهند؛ چرا؟ براى اینکه انسانها را به اندیشیدن وادار کنند دیگر؛ یک نمونههایى را انبیا انتخاب میکنند که این نمونهها براى همهى انسانها به طور برابر وجود دارد، مخصوص جمعى دون جمعى نیست و مردمى دون مردمى نیست؛ وقتى میخواهند مردم را به اندیشیدن وادار کنند، نشانههاى قدرت خدا را که انتخاب میکنند، آن نشانههایى را انتخاب میکنند که انسان بیابانگَرد و روستایى و بدوى و دور از تمدّن و فرهنگ هم دقیقاً بتواند این نمونهها را که وسیلهى اندیشیدن و فکر کردن است داشته باشد؛ مردم را به این گونه موضوعات متوجّه میکنند؛ نه حالا دقیقاً صددرصد فقط به اینها و نه غیر [بلکه] به این گونه موضوعات طبیعى؛ مِن سَقفٍ فَوقَهُم مَرفوع؛ از سقفى که بر فراز آنها برافراشته شده است، وَ مِهادٍ تَحتَهُم مَوضوع؛ و بسترى که در زیر پاى آنان افکنده شده است؛ وَ مَعایِشَ تُحییهِم؛ و وسیلههاى زندگى که آنان را زنده میدارد؛ مثلاً خوراک و معیشتها که یک وسیلهى زندگى است که انسان را زنده میدارد؛ وَ آجالٍ تُفنیهِم؛ و اجلهایى که آنان را از بین میبرد؛ وَ اَوصابٍ تُهرِمُهُم؛ و دردهایى که آنان را پیر میکند؛ وَ اَحداثٍ تَتابَعُ علیهِم؛(۱۶) و حوادثى که پیدرپى بر آنان وارد میآید.(۱۷)
هدف بعثت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
اِلى اَن بَعَثَ اللّهُ سُبحانَهُ مُحَمَّداً رَسولَ اللّه (صلّىاللّهعلیهوآله). این جریان پیامبرى و سلسلهى نبوّتها راه خودش را طى کرد و یکى پس از دیگرى بار را به همدیگر دادند تا نوبت به پیغمبر خاتم رسید و خدا مبعوث کرد محمّد رسولاللّه (صلّى اللّه علیه و آله) را «لِاِنجازِ عِدَتِهِ وَ اِتمامِ نُبُوَّتِه»؛ دو جمله به عنوان فلسفهى بعثتِ پیغمبر خاتم ذکر شده: اوّل «لِاِنجازِ عِدَتِه»، براى اینکه خدا وعدهى خودش را محقّق کند؛ این یکى؛ و دوّم «اِتمامِ نُبُوَّتِه»؛ نبوّت را کامل کند، تمام کند؛ و هر دوى اینها قابل بحث و فهمیدن است.(۱۸)
تحقق بخشیدن به وعده الهی مبنی بر غلبه دین اسلام
اوّل «لِاِنجازِ عِدَتِهِ»؛ گویا خدا یک وعدهاى داده که این وعده با آمدن پیغمبر محقّق میشود، به این وعده عمل میشود، وعده منجّز و حتمى میشود. آیه این چنین است: یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ، هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ.(۱۹) وعدهى الهى این است که جریان نبوّت بر همهى جریانهاى فکرى و تجربههاى اجتماعىِ بشر، فائق و غالب میشود؛ البتّه نه به این معنا که در زمان خود پیغمبر حتماً لازم بود که همهى جریانهاى فکرى، تحت تأثیر نبوّت اسلام و رسالت اسلام قرار بگیرند؛ ممکن بود قرار بگیرند، ممکن بود نگیرند؛ کما اینکه در واقعیّت تاریخى نگرفتند؛ یعنى پیغمبر آن قدر فرصت پیدا نکرد. و باز نه به این معنا که در درازمدّت، دین پیغمبر بایستى بر همهى ادیان، بر همهى ملّیّتها، ملّتها و مکتبها پیروز بشود، به معنای پیروزی ظاهری و غلبه؛ این هم نیست؛ البتّه این کار میشود و شده و در طول تاریخ از تاریخ اسلام بارها شده که حکومت اسلامى عالمگیر شده امّا آیه این را نمیخواهد بگوید و ظهور حق به این معنا نیست. براى ظهور حق یک معناى ظریفترى هست.(۲۰)
بنابراین پیغمبر اسلام با پُر کردن پیمانهى فرهنگ نبوّتها و با ارائه دادن همهى آنچه در آگاهى و اندیشهى الهى براى بشر وجود دارد ــ که همه چیز را پیغمبر گفته ــ و با ارائه دادن آخرین حقیقتهاى موجود در فرهنگ نبوّتها، بر همهى اندیشهها و راههایى که از مغز بشر ممکن بود تراوش کند، فائق آمد و پیروز شد؛ پس «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»؛ معناى ظهور و غلبهى پیامبر بر همهى دینها این است... خب این وعدهى الهى است؛ این وعده کِى عملى میشد؟ وقتى آن آخرین پیغمبر بیاید. مادامى که آن آخرین پیغمبر نیامده، این وعده عملى نمیشود. پس خدا آخرین پیامبر را فرستاد «لِاِنجازِ عِدَتِه»؛ «عِدَة» یعنى وعده؛ تا وعدهاش را منجّز کند، یعنى حتمى کند.(۲۱)
به پایان رساندن نبوت و توانا شدن انسانها در شناخت راههای نو
وَ اِتمامِ نُبُوَّتِه؛ و نبوّت را تمام کند، یعنى کامل کند. البتّه کامل کردن نبوّت، تفسیرى بر همان جملهى قبلى میتواند باشد که هست، امّا در حقیقت گویا آن خطّى که طبق آن خط، انسان مستقیماً با خدا ارتباط پیدا میکند ــ یعنى به وسیلهى وحى ــ یک دورانى دارد؛ از آنجا به بعد، انسان ارتباط مستقیم با خدا [به شکل وحی] لازم ندارد، لازم نیست وحى بیاید، لازم نیست آیهى الهى نازل بشود و جبرئیل بیاید؛ از همهى آنچه گذشته، انسان میتواند راههاى نو را بشناسد؛ یعنى به شناختهاى جدیدى پى ببرد و راه زندگى را خودش از آنچه آنها گفتهاند استنباط و استخراج کند و درک کند. و آخرین نقطهى پایانىِ نبوّت که البتّه نقطهى اوج نبوّتها نیز هست، عبارت است از آخرین پیغمبر که پیغمبر خاتم است. بنابراین خدا پیغمبر را مبعوث کرد «لِاِنجازِ عِدَتِهِ وَ اِتمامِ نُبُوَّتِه»؛ تا وعدهاش را محقّق کند و نبوّت را به پایان برساند، یعنى به کمال برساند؛ تمام، یعنى کامل شدن. تا اینکه خداى سبحان محمّد پیامبر خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) را مبعوث کرد.(۲۲)
پینوشت:
۱) نهجالبلاغه، خطبهی ۱
۲) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹) آیتالله العظمی خامنهای، مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، ص۶۷
۳) نهجالبلاغه، خطبهی ۱
۴) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۷۰و۷۱
۵) همان، ص۸۲
۶) همان، ص۱۵۰
۷) همان، ص۱۵۵
۸) همان، ص۱۵۸
۹) سورهی حشر، بخشی از آیهی ۱۹
۱۰) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۱۵۸و۱۵۹
۱۱) همان، ص۱۵۲
۱۲) همان، ص۱۶۱
۱۳) همان، ص۱۶۲
۱۴) همان، ص۱۶۳
۱۵) همان، ص۱۶۶
۱۶) نهجالبلاغه، خطبهى ۱
۱۷) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۱۶۶و۱۶۷
۱۸) همان، ص۲۰۳
۱۹) سورهی صف، آیهی ۸ و بخشی از آیهی ۹؛ «مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا -گر چه کافران را ناخوش اُفتد- نور خود را کامل خواهد گردانید. او است کسى که فرستاده خود را با هدایت و آیین درست روانه کرد تا آن را بر هر چه دین است فائق گرداند ...»
۲۰) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۲۰۳و۲۰۴
۲۱) همان، ص۲۰۶
۲۲) همان، ص۲۰۶و۲۰۷
حضرت آیتالله خامنهای در این جلسات موضوع نبوت را براساس نهجالبلاغه شرح و تفسیر کردهاند. از خصوصیات این جلسات بحثهای عمیق اسلامی دربارهی تاریخ پیامبران و فلسفهی نبوتها است. ویژگی مهم دیگر آن، تطبیق مباحث با شرایط روز جامعهی ایران و جهان و تحلیل تفکرات اندیشمندان و پاسخگویی به شبهات است.
بخش فقه و معارف پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن عید مبعث، گزیدهای از مباحث جلد نبوتها در نهجالبلاغه از سلسله کتابهای شرح نهجالبلاغه حضرت آیتالله خامنهای را مرور میکند. در انتخاب گزیدهها سعی شده است اولاً مخاطب از رهگذر مطالعهی آن به مهمترین اصول اندیشهای حضرت آیتالله خامنهای درباره موضوع «نبوت و بعثت» دست پیدا کند و ثانیاً بخشی از درسهای نبوت ذکر شود که برای جامعه و حکومت اسلامی بیان کردهاند.
علاقمندان برای تهیهی کتاب به سایت انتشارات انقلاب اسلامی مراجعه نمایند.
زمینه ظهور نبوتها در تاریخ
۱) زمانی که انسانها فرمانهای الهی را دگرگونه کرده بودند
سؤال این است که زمینهى اجتماعى و فکرى و اقتصادىِ ظهور نبوّتها چیست. در خطبهى اوّل به دو مناسبت در این زمینه بحث شده... لَمّا بَدَّلَ اَکثَرُ خَلقِهِ عَهدَ اللّهِ اِلَیهم فَجَهِلوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذوا الاَندادَ مَعَهُ وَ اجتالَتهُمُ الشَّیاطینُ عَن مَعرِفَتِهِ وَ اقتَطَعَتهُم عَن عِبادَتِهِ فَبَعَثَ فیهِم رُسُلَه،(۱) «زمانى که انبیا در آن زمان ظهور میکردند آن زمانى بود که بیشترین آفریدگان خدا فرمانى را که وى به انسانها سپرده است دگرگونه کردند، پس حقّ خدا را ندانستند و رقیبانى را با او پذیرفتند و شیطانها آنان را از شناخت او بازداشته و از عبودیّت او برگردانده بودند، در چنین دورانى بود که خدا پیامبرانش را در میان آنان برانگیخت». این زمینهى ظهور پیامبران است در یک بیان از بیانهاى مولا.
اوّلاً بیشترین آفریدگان خدا در این زمان فرمانى را که خدا به انسان سپرده دگرگونه کردند... انسانها فرمانى را که خدا به آنها سپرده و آنها را موظّف به انجام آن فرمان کرده، دگرگونه کردند؛ خدا فرمان داده بود که از شیطانها، از بتها، از رقباى پندارى خدا، یعنى خداوندان زر و زور و خدای گوناگون در جامعه، به هر نحو و با هر عنوان اطاعت نشود امّا انسانها این فرمان را دگرگونه کرده بودند؛ بعضى بتها را عبادت میکردند و بعضى هم خود را بت کرده و بر انسانهاى دیگر تحمیل کرده بودند. پس خصوصیّت بارز آن دوران ــ روزگارى که نبوّتها در آن ظهور میکنند ــ این است که بیشترین انسانها فرمان الهى را، یعنى لزوم عبودیّت انحصارىِ اللّه را دگرگونه میکنند و این نتایج بر این دگرگونه کردن بار میشود: پس حقّ خدا را ندانستند و رقیبانى را با او پذیرفتند و شیطانها آنها را از شناخت او بازداشته و از عبودیّت او برگردانده بودند. در این دوران، خدا نبوّتها را و بعثتها را در جامعه به وجود میآورَد.(۲)
۲) زمانی که مردم فرقههای جداجدا و دارای هوسهای پراکنده بودند
در خطبهى اوّل در جاى دیگر منتها به مناسبت ظهور پیغمبر اسلام و نه به طور مطلق ظهور همهى پیامبران، این کلمات ذکر شده... وَ اَهلُ الاَرضِ یَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهواءٌ مُنتَشِرَةٌ وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَینَ مُشَبِّهٍ لِلّهِ بِخَلقِهِ اَو مُلحِدٍ فى اِسمِهِ اَو مُشیرٍ اِلىٰ غَیرِه؛(۳) ترجمه: مردمِ روى زمین در آن هنگام فرقههاى جداجدا، داراى هوسهاى پراکنده و شیوههاى گوناگون بودند؛ کسانى خدا را به آفریدگانش همانند میکردند و کسانى در نام او فرومانده و به او نرسیده بودند و کسان دیگرى به حقیقتى جز او اشاره میکردند.
مردمِ روى زمین در آن هنگام که پیامبر ظهور میکند فرقههاى جداجدا بودند، یعنى یک اندیشهى همهگیرِ همهگستر بر ذهنها حاکم نبود و این نشانهى عدم وجود یک فرهنگ راقى و قابل پذیرش است، و یا نشانهى جداییها و اختلافهاى فراوان میان انسانها است که خود این از نشانههاى جهالت است.
داراى هوسهاى پراکنده [بودند]؛ هوسهاى پراکنده به دو معنا میتواند باشد: معناى سادهتر اینکه انسانها در هر بخشى از بخشهاى جامعه یا در هر بخشى از بخشهاى روى زمین داراى خواستها و جهتگیریهاى ویژهى خودشان بودند؛ کسانى در این گوشه یا در این طبقه یا در این قشر یا در این صنف به چیزى شوق میورزیدند و کسانى در قشر و طبقه و صنف و شغل دیگر به چیز دیگر؛ آرمانهاى مشترکى در جامعه وجود نداشت، که این هم نشانهى انحطاط یک جامعه است.
معناى دوّمى که براى این جمله ــ هوسهاى پراکنده ــ میشود فرض کرد، این است که هوسها در سطح زندگى مردم پراکنده شده بود؛ یعنى وقتى شما نگاه میکردید، در سراسر عالَم چند قطب و چند قدرت بیشتر وجود نداشت... هر جا هر طاغوتى در رأس یک جامعهاى قرار داشت... بنابراین هوس یک انسان در بخش عظیمى از جامعهى بشریّت و خانوادهى بشریّت مشاهده میشد و محسوس و ملموس بود؛ دنیا در یک چنین وضعى بود.(۴)
درس امروز: در دنیای امروز بعثتهایی دیگر امکانپذیر است
اگر شما میبینید در دنیا این نشانهها [نشانههای بعثت] وجود دارد، کشف کنید که بعثتهایى در سراسر دنیا امکانپذیر است و معناى آن حرفى که ما بارها و بارها فریاد زدیم که در آستانهى افول قدرتهاى بزرگ جهانى قرار داریم این است. و این چرا ممکن نیست؟ بله، ممکن است و این را باور کنید و من با همهى دل و با همهى وجود باورم است که دنیا ــ نه ایران ــ وارد مرحلهى جدیدى شده با انقلاب شما؛ مسئله [فقط] مسئلهى تغییر حکومت ایران نیست، مسئله این است که دنیا با این انقلاب اصلاً وارد شد در یک دوران جدید، دوران پوزخند زدن به قدرتهاى بزرگ، زُلزُل به چشم قدرتمداران جهانى نگاه کردن و آنها را به بازى نگرفتن؛ و ملّتهاى ضعیف و دولتهاى علیالظّاهر کوچک مانند حیوان ضعیفى [شدهاند] که میرود روى پشت فیل و گوش فیل را میجود و آن حیوان عظیمالجثّه با آن هیکلش نه گردن دارد که برگردد، نه میتواند با آن کارى بکند، مجبور است خودش را بغلتاند شاید این حیوان هم که به گوشش مثل کنه چسبیده، زیر بدن آن له بشود، امّا احتمال خُرد و خمیر شدن خودش در این بازى بیشتر است.(۵)
پنج وظیفه پیامبران نسبت به انسانها
در اینجا اگر صحبت از مأموریّتها و مسئولیّتهاى پیغمبر در رابطه با انسان را [به میان] میآوریم، یعنى آن تحوّلى که نبی باید در انسان به وجود بیاورد؛ چون ایجاد یک جامعهى قسط و عدل و جامعهى توحیدى، بى ابزار انسانى ممکن نیست و یک انقلاب اجتماعى هرگز نمیتواند جدا از یک انقلاب انسانى و درونى باشد.(۶)
۱) از مردم بخواهند در برابر غیرخدا تسلیم نباشند
«لِیَستَأدوهُم مِیثاقَ فِطرَتِه»؛ گویا این جور فرض میشود در کلّ معارف اسلامى و قرآنى که میان انسان و خدا یک معاهدهاى، یک قراردادى وجود دارد و انسان بایستى این قرارداد را مورد عمل قرار بدهد؛ همچنان که خدا هم بر خود فرض و حتم کرده که بر طبق این قرارداد عمل کند. کلمهى عهد خدا یا میثاق، در قرآن و در نهجالبلاغه و در حدیث، بارها تکرار شده؛ این معاهدهى میان خدا و انسان چیست و به چه معنا است؟ یعنى چطور؟ آیا خدا و انسان سر یک میز نشستهاند با هم قرارداد بستهاند؟ من در دو جملهى کوتاه اشاره میکنم؛ اوّل خود اصل این قرارداد چیست؟ اصل قرارداد این است که انسانها در مقابل پروردگار متعهّدند که غیر خدا را عبودیّت نکنند؛ این تعهّد انسان در مقابل خدا است. عبودیّت غیر خدا یعنى تسلیم در مقابل غیر خدا؛ چه تسلیم ذهنى و چه تسلیم جوارحى، چه تسلیم از لحاظ اعتقاد و فکر و ذهن و دل و چه تسلیم از لحاظ عمل و از لحاظ جسم؛ و انسانها موظّفند که این تسلیم را در مقابل غیر خدا نداشته باشند.(۷)
درس امروز: مقررات جامعه باید براساس فطرت انسان باشد
وقتى یک جامعهاى بر خلاف مقرّرات اسلامى طرحریزى میشود و پایهریزى میشود، این جامعه بر خلاف فطرت انسان و بر خلاف فطرت جهان حرکت کرده و ساخته شده. پیغمبرها میآیند تا به انسانها بگویند که بایستى شما این میثاق فطرت را، یعنى این پیمانى را که با خدا بستید و این پیمان از درون فطرت شما میجوشد و به معناى برابر کردن و هماهنگ و همسان کردن عملکرد و حرکت اختیارى شما با ساخت جهان و ساخت انسان است، عمل کنید و بر طبق این پیمان، این پیمان را اداء کنید، بر طبق این پیمان عمل کنید.(۸)
۲) نعمت فراموش شده خدا را به یاد مردم بیاورند
«وَ یُذَکِّروهُم مَنسىّ نِعمَتِه»؛ و به یاد بیاورند فراموششدهى نعمت خدا را؛ یعنى نعمتهاى فراموششدهى خدا را به یاد انسان بیاورد. انسان خیلى از نعمتهاى خدا را فراموش میکند؛ از جملهى نعمتهایى که انسان فراموش میکند و مهمترین آنها، نعمت خود انسان و آن مَن انسانى او است؛ و این پایه و محور همهى نعمتهاى خدا است، که در قرآن میخوانیم: « نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛(۹) دربارهى کفّار صحبت شده، گفته میشود که « نَسُوا اللّٰهَ»؛ آنها فراموش کردند خدا را؛ نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که «فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛ خدا هم آنها را به خودفراموشى دچار کرد؛ خود آنها و مَن آنها را از یاد آنها برد؛ این محور همهی [نعمتها] است. این «من» که از یاد میرود چیست؟ چه چیزى در انسان هست که در جامعهى جاهلى از یاد انسان میرود و پیغمبرها میآیند انسان را به یاد آن من بیندازند؟ منِ انسانى، آن نعمت فراموششدهى بزرگ، اگرچه یک چیز بیشتر نیست امّا فراموش شدن آن، آثار و نمودارهاى گوناگونى دارد.(۱۰)
درس امروز: هر چیزی در جامعه غفلتآور باشد مخالف مبانی بعثت است
یقیناً شما در همهى نمودارهاى جامعهى اسلامى، از تعلیم و تربیتش، از اقتصادش، از حکومتش، از شکل رابطههاى انسانى و غیره، نمیتوانید هیچ چیز پیدا کنید و نباید چیزى وجود داشته باشد که با اینها منافات داشته باشد و زمینهساز اینها نباشد. اگر در جامعهى اسلامى چیزى مثلاً پیدا کردید که به جاى یُذَکِّروهُم ــ یعنى به یاد آوردن ــ به جاى یادآور بودن، غفلتآور باشد، این بر خلاف حکمت بعثت پیغمبران است. پس هیچ پدیده و نمودار غفلتآور، در کلّ جامعهى اسلامى نباید وجود داشته باشد چون بر خلاف مبنا، بر خلاف خطّ اصلى بعثت پیغمبران است.(۱۱)
۳) پیام خدا را به مردم برسانند
«وَ یَحتَجّوا عَلَیهِم بِالتَّبلیغ»؛ با رسانیدن پیام، حجّت را بر آنها تمام بکند. ببینید، رساندن پیام، وسیله و کلید اصلى همهى فعّالیّتهاى پیغمبر است. اگر فرض کنید که پیغمبر با همهى این خصوصیّات، خودش را ملزم به تبلیغ نداند، هیچ یک از وظایف او گزارده نمیشود؛ لذا گفتیم که دو محور اصلى نبوّت، اوّل این است که بر مبناى وحى کار کند، دوّم اینکه تبلیغ کند؛ یعنى وحى را احتکار نکند پیش خودش، نگه ندارد، حرف را بگوید.(۱۲)
درس امروز: اگر رساندن حکم خدا در جامعه انجام نشود، هدف بعثت تأمین نشده است
اگر چنانچه پیغمبر این یک وظیفه را انجام ندهد، یعنى تبلیغ نکند، همهى کارها لَنگ است و آن وقت جامعهى اسلامى هم [لنگ میماند]؛ این را هم فراموش نکنید؛ مدام من مثل ترجیعبند این را تکرار میکنم براى اینکه چیز مهمّى است؛ در جامعهى اسلامى همهى این چند کارى که اینجا نوشته شده بایستى در مقرّرات، در قوانین، در کلّ نظام تأمین بشود؛ یعنى بایستى کلّ نظام و مقرّرات جامعهى اسلامى جورى باشد که هدفِ تبلیغ، لنگ نماند. پس ما اگر حکومتى، جامعهاى، نظامى داشتیم که در آن تبلیغ، یعنى رساندن پیام خدا، لنگ و متوقّف ماند، باید کشف کنیم که این نظام و جامعه اسلامى نیست؛ و آن جامعه و نظامى اسلامى است که در او هدف تبلیغ ــ یا بگوییم وسیلهى تبلیغ که دقیقتر است ــ تأمین شده باشد.(۱۳)
۴) گنجینههاى پنهان اندیشهها را در انسانها بشورانند
«وَ یَحتَجّوا عَلَیهِم بِالتَّبلیغ وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول»؛ و بشورانند براى آنان، دفائن و گنجینههاى اندیشهها را؛ یا به این عبارت که نوشتهایم: و گنجینههاى پنهان اندیشهها را در آنان بشورانند؛ این هم یکى دیگر از هدفهاى پیغمبر است که گنجینههاى پنهان اندیشه را در انسانها برمىشوراند؛ این گنجینهها اوّلاً چیست؟ همین قدرت تعقّل و اندیشمندى و تجزیهتحلیلى که در انسان هست؛ که گفتیم یکى از خصوصیّات انسان چیست؟ آن حالت اندیشمندى او است؛ این خصلت انسان است، در همهى انسانها هم هست؛ هیچ انسانى را شما پیدا نمیکنید که در طبیعت و در سرشت ذاتیاش قدرت اندیشمندى نباشد؛ انسان یعنى این.(۱۴)
درس امروز: جامعه اسلامی باید به اندیشیدن انسانها کمک کند
ساخت جامعهی اسلامی باید آن چنان باشد که همهى پدیدهها و نمودارها انسان را به شکفتن اندیشه کمک کند، انسان را از رکود بیرون بیاورد، کمک کند که انسان بیندیشد و کار کند.(۱۵)
۵) نشانههای قدرت خداوند را به مردم ارائه دهند
بالاخره آخرین جمله، وَ یُروهُم آیاتِ المَقدِرَة؛ و به آنها بنمایاند نشانههاى قدرت خدا را که البتّه مضمون این جمله بخشى از مضمون جملهى قبل است که شرح دادم؛ یعنى پیغمبرها به انسانها آثار قدرت خدا را ارائه میدادند و نشان میدادند و به آنها میفهماندند که قدرت الهى در کجاها متجلّى است... پیغمبران میخواهند آیات قدرت خدا را نشان بدهند؛ چرا؟ براى اینکه انسانها را به اندیشیدن وادار کنند دیگر؛ یک نمونههایى را انبیا انتخاب میکنند که این نمونهها براى همهى انسانها به طور برابر وجود دارد، مخصوص جمعى دون جمعى نیست و مردمى دون مردمى نیست؛ وقتى میخواهند مردم را به اندیشیدن وادار کنند، نشانههاى قدرت خدا را که انتخاب میکنند، آن نشانههایى را انتخاب میکنند که انسان بیابانگَرد و روستایى و بدوى و دور از تمدّن و فرهنگ هم دقیقاً بتواند این نمونهها را که وسیلهى اندیشیدن و فکر کردن است داشته باشد؛ مردم را به این گونه موضوعات متوجّه میکنند؛ نه حالا دقیقاً صددرصد فقط به اینها و نه غیر [بلکه] به این گونه موضوعات طبیعى؛ مِن سَقفٍ فَوقَهُم مَرفوع؛ از سقفى که بر فراز آنها برافراشته شده است، وَ مِهادٍ تَحتَهُم مَوضوع؛ و بسترى که در زیر پاى آنان افکنده شده است؛ وَ مَعایِشَ تُحییهِم؛ و وسیلههاى زندگى که آنان را زنده میدارد؛ مثلاً خوراک و معیشتها که یک وسیلهى زندگى است که انسان را زنده میدارد؛ وَ آجالٍ تُفنیهِم؛ و اجلهایى که آنان را از بین میبرد؛ وَ اَوصابٍ تُهرِمُهُم؛ و دردهایى که آنان را پیر میکند؛ وَ اَحداثٍ تَتابَعُ علیهِم؛(۱۶) و حوادثى که پیدرپى بر آنان وارد میآید.(۱۷)
هدف بعثت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)
اِلى اَن بَعَثَ اللّهُ سُبحانَهُ مُحَمَّداً رَسولَ اللّه (صلّىاللّهعلیهوآله). این جریان پیامبرى و سلسلهى نبوّتها راه خودش را طى کرد و یکى پس از دیگرى بار را به همدیگر دادند تا نوبت به پیغمبر خاتم رسید و خدا مبعوث کرد محمّد رسولاللّه (صلّى اللّه علیه و آله) را «لِاِنجازِ عِدَتِهِ وَ اِتمامِ نُبُوَّتِه»؛ دو جمله به عنوان فلسفهى بعثتِ پیغمبر خاتم ذکر شده: اوّل «لِاِنجازِ عِدَتِه»، براى اینکه خدا وعدهى خودش را محقّق کند؛ این یکى؛ و دوّم «اِتمامِ نُبُوَّتِه»؛ نبوّت را کامل کند، تمام کند؛ و هر دوى اینها قابل بحث و فهمیدن است.(۱۸)
تحقق بخشیدن به وعده الهی مبنی بر غلبه دین اسلام
اوّل «لِاِنجازِ عِدَتِهِ»؛ گویا خدا یک وعدهاى داده که این وعده با آمدن پیغمبر محقّق میشود، به این وعده عمل میشود، وعده منجّز و حتمى میشود. آیه این چنین است: یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ، هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ.(۱۹) وعدهى الهى این است که جریان نبوّت بر همهى جریانهاى فکرى و تجربههاى اجتماعىِ بشر، فائق و غالب میشود؛ البتّه نه به این معنا که در زمان خود پیغمبر حتماً لازم بود که همهى جریانهاى فکرى، تحت تأثیر نبوّت اسلام و رسالت اسلام قرار بگیرند؛ ممکن بود قرار بگیرند، ممکن بود نگیرند؛ کما اینکه در واقعیّت تاریخى نگرفتند؛ یعنى پیغمبر آن قدر فرصت پیدا نکرد. و باز نه به این معنا که در درازمدّت، دین پیغمبر بایستى بر همهى ادیان، بر همهى ملّیّتها، ملّتها و مکتبها پیروز بشود، به معنای پیروزی ظاهری و غلبه؛ این هم نیست؛ البتّه این کار میشود و شده و در طول تاریخ از تاریخ اسلام بارها شده که حکومت اسلامى عالمگیر شده امّا آیه این را نمیخواهد بگوید و ظهور حق به این معنا نیست. براى ظهور حق یک معناى ظریفترى هست.(۲۰)
بنابراین پیغمبر اسلام با پُر کردن پیمانهى فرهنگ نبوّتها و با ارائه دادن همهى آنچه در آگاهى و اندیشهى الهى براى بشر وجود دارد ــ که همه چیز را پیغمبر گفته ــ و با ارائه دادن آخرین حقیقتهاى موجود در فرهنگ نبوّتها، بر همهى اندیشهها و راههایى که از مغز بشر ممکن بود تراوش کند، فائق آمد و پیروز شد؛ پس «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»؛ معناى ظهور و غلبهى پیامبر بر همهى دینها این است... خب این وعدهى الهى است؛ این وعده کِى عملى میشد؟ وقتى آن آخرین پیغمبر بیاید. مادامى که آن آخرین پیغمبر نیامده، این وعده عملى نمیشود. پس خدا آخرین پیامبر را فرستاد «لِاِنجازِ عِدَتِه»؛ «عِدَة» یعنى وعده؛ تا وعدهاش را منجّز کند، یعنى حتمى کند.(۲۱)
به پایان رساندن نبوت و توانا شدن انسانها در شناخت راههای نو
وَ اِتمامِ نُبُوَّتِه؛ و نبوّت را تمام کند، یعنى کامل کند. البتّه کامل کردن نبوّت، تفسیرى بر همان جملهى قبلى میتواند باشد که هست، امّا در حقیقت گویا آن خطّى که طبق آن خط، انسان مستقیماً با خدا ارتباط پیدا میکند ــ یعنى به وسیلهى وحى ــ یک دورانى دارد؛ از آنجا به بعد، انسان ارتباط مستقیم با خدا [به شکل وحی] لازم ندارد، لازم نیست وحى بیاید، لازم نیست آیهى الهى نازل بشود و جبرئیل بیاید؛ از همهى آنچه گذشته، انسان میتواند راههاى نو را بشناسد؛ یعنى به شناختهاى جدیدى پى ببرد و راه زندگى را خودش از آنچه آنها گفتهاند استنباط و استخراج کند و درک کند. و آخرین نقطهى پایانىِ نبوّت که البتّه نقطهى اوج نبوّتها نیز هست، عبارت است از آخرین پیغمبر که پیغمبر خاتم است. بنابراین خدا پیغمبر را مبعوث کرد «لِاِنجازِ عِدَتِهِ وَ اِتمامِ نُبُوَّتِه»؛ تا وعدهاش را محقّق کند و نبوّت را به پایان برساند، یعنى به کمال برساند؛ تمام، یعنى کامل شدن. تا اینکه خداى سبحان محمّد پیامبر خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) را مبعوث کرد.(۲۲)
پینوشت:
۱) نهجالبلاغه، خطبهی ۱
۲) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹) آیتالله العظمی خامنهای، مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، ص۶۷
۳) نهجالبلاغه، خطبهی ۱
۴) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۷۰و۷۱
۵) همان، ص۸۲
۶) همان، ص۱۵۰
۷) همان، ص۱۵۵
۸) همان، ص۱۵۸
۹) سورهی حشر، بخشی از آیهی ۱۹
۱۰) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۱۵۸و۱۵۹
۱۱) همان، ص۱۵۲
۱۲) همان، ص۱۶۱
۱۳) همان، ص۱۶۲
۱۴) همان، ص۱۶۳
۱۵) همان، ص۱۶۶
۱۶) نهجالبلاغه، خطبهى ۱
۱۷) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۱۶۶و۱۶۷
۱۸) همان، ص۲۰۳
۱۹) سورهی صف، آیهی ۸ و بخشی از آیهی ۹؛ «مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا -گر چه کافران را ناخوش اُفتد- نور خود را کامل خواهد گردانید. او است کسى که فرستاده خود را با هدایت و آیین درست روانه کرد تا آن را بر هر چه دین است فائق گرداند ...»
۲۰) شرح نهجالبلاغه: شرح خطبه اول (۱۳۵۹)، ص۲۰۳و۲۰۴
۲۱) همان، ص۲۰۶
۲۲) همان، ص۲۰۶و۲۰۷