• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1398/12/03
آشنایی با مرحوم آیت‌الله سیدمحمد محقق داماد؛

«مرجع تحقیق»

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif آیت‌الله سیدمحمد محقق داماد یکی ارکان حوزه علمیه قم بود که در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۴۷ شمسی و در سن ۶۳ سالگی رحلت کرد. مرحوم محقق داماد از همان آغاز کرسی تدریس به دقتهای فقهی و اصولی و شاگردپروری معروف شد، اهتمام به پرورش شاگرد در ایشان بدان حد است که بسیاری از مراجع فعلی قم جزو شاگردان مرحوم محقق داماد محسوب می‌شوند. همچنین حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران تحصیل در قم، جزو شاگردان درس اصول ایشان بود.
اولین کنگره بزرگداشت این عالم بزرگوار در سال ۱۳۹۸ برگزار شد که مدتی قبل از آن اعضای این کنگره در تاریخ ۲۵ آذر ۹۸ به دیدار رهبرانقلاب می‌روند. رهبرانقلاب درباره‌ی مرحوم محقق این‌چنین فرمودند:
«سال ۴۷ [که رحلت کردند] قم یک ضربه‌ی علمی خورد با رفتن آقای داماد؛ اگر ایشان میماندند، یقیناً برای پیشرفت علمی قم خیلی بهتر بود.»
حجت‌الاسلام سیدمصطفی محقق داماد، فرزند آن مرحوم، که در این دیدار حضور داشت در گفتگو با بخش فقه و معارف پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR ابعاد زندگی علمی و اجتماعی مرحوم آیت‌الله محقق داماد را بیان کرده است.

* به عنوان سؤال نخست اگر ممکن است مختصری از برجستگی‌های مرحوم والد را برای آشنایی مخاطبان تشریح فرمایید.
مرحوم والد ما فقیه بزرگوار آیت اللّه آقای سیدمحمد محقق داماد در یک خانواده‌ی سادات موسوی، اما بسیار فقیر، در روستای احمدآباد اردکان -که الان تبدیل به شهر شده- متولد شدند. پدر ایشان سید جعفر هم یک سید مجرّب و مورد علاقه و توجه مردم بود. وقتی هم که پدرم هنوز به دنیا نیامده بود، پدرشان به مسافرت کربلا رفتند و همانجا دار فانی را وداع گفتند.

تا شش هفت سالگی در خانواده قرآن و دانش‌های ابتدایی را آموخت و پس از آن با کاروانی به یزد ‌رفت و در مدرسه‌ی خان اقامت ‌کرد که برادرشان هم آنجا بود. خب آن زمان، دوران فقر مباحث دینی بود و کلاً در آن تاریخ کشور در حال فقر به سر می‌برد. زمانی بود که هنوز حوزه‌ی قم تأسیس نشده بود و کشور در حالت فقر و مستمندی به سر می‌برد و مدارس و طلاب با شهریه‌ای که بزرگان می‌دادند، اداره می‌شد ولی به گونه‌ای فقر بود که به این زودی طلبه‌ای را نمی‌پذیرفتند، چون دفتر شهریه‌شان محدود بود.

وقتی ایشان وارد آن مدرسه شدند، خیلی زود درس طلبگی‌اش جلو رفت و ترقی ‌کردند و یکی از مدرسین ادبیات در همان زمان شدند. تا آن‌جا که در درس مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی وارد شدند. حاج شیخ غلامرضا مرد بسیار باتقوا و تقریباً حوزه‌ی علمیه‌ی یزد به دست ایشان بود. من از خود ایشان شنیدم و اجازه می‌خواهم این قصه را هم نقل کنم.

مرحوم پدرم همیشه در قم و تا اواخر عمرشان درس را که می‌خواستند شروع کنند، زیر لب یک فاتحه می‌خواندند. یک بار از ایشان پرسیدم این فاتحه‌ای که می‌خوانید، برای چیست و به چه مناسبتی است؟ گفتند واقعش برای سه نفر نیت می‌کنم؛ یکی مرحوم آشیخ غلامرضا یزدی، یکی آشیخ عبدالکریم حائری که استادم بود و یکی هم یک نفر گیوه‌فروش یزدی.

ایشان می‌گفتند قبل از این که من پیش آشیخ غلامرضا بروم و اسمم در دفتر ایشان قرار بگیرد و شهریه‌ی آشیخ غلامرضا نصیبم بشود، خیلی فقیر بودم و زندگی‌ام خیلی عجیب می‌گذشت. می‌گفت گاهی آن‌قدر فقیر بودیم که ناهار و شام‌مان فقط از توت درخت مدرسه می‌گذشت. تا این که یک کسی آمد پیش من درس بخواند که سنش بیش از من بود و وضع مالی‌اش هم بهتر. یک روز به من گفت می‌خواهم بروم گیوه بخرم، می‌آیی با هم برویم؟ گفتم باشد. رفتیم درب دکّان گیوه‌فروش و او رو کرد به آن شاگرد من و پرسید ایشان شاگردت است؟ گفت نه، این استاد من است. گفت عجب! این بچه به این زودی معلم تو شده؟ گفت بله و خیلی هم خوب به من درس می‌دهد. بعد او در گوشش یک چیزی گفت که من نفهمیدم. بعدها هم به من گفت آن مرد گیوه‌فروش درِ گوشی از من پرسید وضع مالی ‌این استاد نوجوانت چطور است؟ گفتم بسیار فقیر است. گفت تا من زنده هستم و اینجا در یزد درس می‌خواند، ماهی یک تومان پیش من دارد. مرحوم پدرم می‌گفت اگر آن گیوه‌فروش نبود، شاید من به سبب استیصال مجبور می‌شدم که دیگر درس را ادامه ندهم و از این جهت برای او همیشه طلب مغفرت می‌کنم و ثوابی اگر از تدریس من هست، مقداری نثار او می‌کنم.

دومی‌اش آشیخ غلامرضا که پدرم می‌گفتند من پیش او کتاب قوانین را در حدود سال ۱۳۰۰ می‌خواندم و یک بار من وسط درس از آشیخ غلامرضا راجع به مطلب کتاب سؤالی کردم. دیدم یک‌مرتبه ایشان کتاب را بست و گفت آسیدمحمد ما دیگر به درد تو این‌جا نمی‌خوریم؛ ما سرمان شلوغ است! بیا تو را بفرستم قم و به حوزه‌ی آشیخ عبدالکریم ملحق شو که پدر ما هم قبول کردند. سومین نفر هم آشیخ عبدالکریم استاد ومشوق ایشان برای تحصیل بود.
http://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/44549/C/13980925_0244549.jpg

* حیات علمی مرحوم آیت‌الله محقق داماد در قم به چه شکلی سپری شد و در محضر کدام اساتید بیشتر استفاده کردند؟ چه شد که ایشان به نجف نرفتند؟
حوزه‌ی قم در سال ۱۳۰۰ توسط آشیخ عبدالکریم حائری تأسیس شده بود. در آن زمان نیز شیخ مؤسس در نجف اقبال زیادی داشتند به نحوی که یک سند جالب نزد ما هست که نشان می‌دهد میرزای شیرازی دوم به آشیخ عبدالکریم نوشته‌اند که شما برگردید و بیایید نجف و این‌جا من پیرم و دیگر حوزه‌ی اینجا سرپرستی ندارد. ایشان در جواب میرزای شیرازی نوشته که من اوضاع ایران را در تباهی می‌بینم و به نظرم تنها راهش تأسیس یک حوزه‌ی علمیه است و من این حوزه‌ی علمیه را تنها نجات‌بخش نسل آینده‌ی ایران می‌دانم!

منظور از این تباهی همان نکته‌ای است که حضرت امام خمینی رضوان‌اللّه‌علیه در یکی از سخنرانی‌هایشان فرمودند؛ در آن زمانی است که شیخ فضل‌اللّه نوری چند سالی است اعدام شده و هم طرفداران مشروطه پشیمانند، هم مخالفان مشروطه از این که شیخ را اعدام کرده‌اند، ناراحتند و دیگر از آخوند بدشان می‌آید. در آن زمان هیچ کسی روحانی را سوار اتومبیل یا کجاوه نمی‌کند. بر همین اساس ایشان معتقد بود که یک حوزه‌ای باید تأسیس شود تا عامل اشاعه‌ی فرهنگ اسلامی باشد.

نمی‌دانم چه شده که در آن تاریخ قم طوری رشد و نمو کرد و طوری خبرش در نسل جوان منعکس شد که دیگر طلبه‌های مستعد به نجف نرفتند. به‌خصوص کسانی که به نجف می‌رفتند، باید از قدرت مالی زیادی برخوردار می‌بودند و یا کسی را در ایران می‌داشتند که خرجشان را تأمین کند. لذا من جز یک نفر که به ذهنم می‌آید، هیچ کس دیگر را ندیدم که حوزه‌ی قم را ترک کرده باشد و به نجف رفته باشد. جالب است که نه به نجف رفتند و نه به اداراتی که تأسیس شده بود. علاوه بر این، ایشان در سنه‌ی ۱۳۱۰ داماد شیخ شد و دیگر ماندگار شد.
مرحوم والد ما نیز وقتی به قم آمدند، همان شرح قوانین را می‌خواندند. بعد کفایه را نزد یکی به نام آمیرزمحمد همدانی خواندند و بعد به درس خارج آشیخ عبدالکریم رفتند.

* نقل‌های بسیاری درباره رابطه‌ی نزدیک مرحوم والد شما و آشیخ عبدالکریم حائری وجود دارد.
به این جهت که طلبه‌ی جوانی بوده که درس ایشان می‌رفته و خب به سبب سؤالات و بحث‌هایی که می‌کرده، خیلی مورد علاقه‌ی ایشان واقع شد. همچنین مرحوم آشیخ عبدالکریم یک شخصیتی بوده که بسیار برای سادات احترام قائل بود و خیلی ارادت داشت. می‌گفتند هیچ وقت کسی ندید که ایشان از یک طلبه‌ی سید جلوتر راه برود. این‌طور که من از مرحوم آیت‌اللّه العظمی آقای اراکی شنیدم، مرحوم آشیخ عبدالکریم دلش می‌خواست که دامادش سید باشد و گفته بودند که من دلم می‌خواهد نسل من از حضرت زهرا و مَحرم به حضرت زهرا باشند.

* در دیداری که اعضای کنگره با حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای داشتند، ایشان فرمودند این کنگره باید زودتر از این برگزار می‌شد و اندکی هم دیر شده! با توجه به سنّ و سال مرحوم محقق داماد که شصت‌وسه ساله بودند و خیلی سن بالایی نبوده، از وزانت علمی مرحوم والدتان و ابتکارهای ایشان در فقه و اصول بفرمایید.
راجع به این که ایشان ۶۳ سال بیشتر عمر نکرد، من هم خیلی برایم جالب است و این را باید روانشناس‌ها بگویند که راز این همه موفقیت ایشان در این سنّ کم چه بوده است! این همه شاگرد موفق و فقیه نامدار تربیت کرد. جالب است که الان ۲۱ جلد از تقریرات و دوره‌ی درس‌هایی که ایشان دادند، چاپ شده و فقهای بزرگی آن را نوشته‌اند که همه‌شان مرجع شده‌اند؛ مثل آیت‌اللّه‌العظمی مکارم، آیت‌اللّه‌العظمی حاج‌آقا موسی زنجانی، آیت‌اللّه‌العظمی آسید مهدی روحانی، امام موسی صدر، مرحوم آیت‌اللّه منتظری. تمام این‌ها کسانی بودند که فقه جدی‌شان را پیش ایشان خواندند و درس‌های ایشان را نوشتند که الان چاپ و منتشر شد.

اما سؤال مهم این است که چطور می‌شود ایشان در یک سنّ بسیار کم این‌قدر موفق باشد و راز این چه بوده؟ به نظر من منهای عنایات و توجهات الهی که ما خودمان در زندگی ایشان دیدیم و ایشان را درک کردیم، چیزی نمی‌توانست باشد. ایشان فقط دو درس می‌داد و همّ و غمّش همین دو درس بود و هیچ کار دیگری نمی‌کرد. ایشان مرجع تقلید و مرجع مراجعات چندان نبود، اما مرجع تحقیق بود.
http://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/44549/C/13980925_0144549.jpg

* شما خودتان چند سال از محضر پدر استفاده کردید؟
من متولد سال ۱۳۲۴ هستم و ایشان سال ۱۳۴۷ فوت کردند. من مدتی که ایشان را درک کردم، خیلی برایم جالب است و حالا که مرور می‌کنم، می‌بینم نظیرش نه در حوزه‌های علمیه و نه در دانشگاه‌ها نیست و ای‌کاش این روش ایشان یک سنت شود.

* روش خاص ایشان در زندگی علمی چه بود؟
ببینید من هم به دانشگاه و هم به حوزه رفته‌ام و نمونه سنت ایشان را ندیدم که یک نفر در حد علمی مراجع تقلید-اما بدون داشتن این رابطه با مردم- دو روز تعطیل پنجشنبه و جمعه را در خانه بنشیند و هر مدرّس یا طلبه‌ای که در هر بحثی گیر کرده باشد، برای رفع اشکال و پرسش علمی به منزل ایشان مراجعه کند. بسیاری از مدرّسینی که رسائل و کفایه درس می‌گفتند یا کتاب مکاسب را زیر بغلشان می‌دیدیم، می‌آمدند و درمی‌زدند. اگر ما در منزل بودیم که ما باز می‌کردیم و البته اغلب هم مرحوم پدر می‌گفت شما بروید سراغ درس و کار مطالعه‌تان و ما را هم آزاد می‌کرد. رسمش این نبود که ما را وقف خودش کند و خودش در را باز می‌کرد.

من مکرر دیدم مرحوم آیت‌اللّه مشکینی که مکاسب‌گوی قم بود یا مرحوم آیت‌اللّه اعتمادی که قوانین‌گو و رسائل‌گوی قم بود، با کتاب زیر بغلشان می‌آمدند و می‌گفتند این عبارت برای ما یک مقداری مجمل است و مرحوم پدر ما توضیح می‌داد.
همّ و غمّش همین بود که دو تا درس داشته باشد و شاگرد بپروراند. اصرار نداشت که طلبه‌های بسیاری شاگردش باشند. حتی به طلبه‌ها می‌گفت اگر درس من را نمی‌فهمید، نیایید.


هوش این سید بزرگوار در فقه و اصول هنگامه بود؛ بسیار سریع، بسیار عمیق، بسیار اهل دقت و این یک چیز عجیبی بود. خداوند به ایشان یک هوش و استعدادی در همین مباحث فقه و اصول و فهم روایات داده بود.
حدیث را که برایشان می‌خواندی، بلافاصله یک چیزی به ذهنش می‌آمد که قبلاً‌ به ذهن هیچ‌کس نرسیده بود. یادم هست یک روزی سر سفره‌ای مهمان بودیم، دیدیم که یک آقای دیگری دارد با دست غذا می‌خورد. پدر ما اما با قاشق غذا می‌خوردند و من اصلاً یادم نمی‌آید که ایشان با دست غذا خورده باشند. آن آقا گفت حدیث داریم با دست مستحب است. والد ما گفتند آقاجان آن حدیث مال زمانی بوده که قاشق نبوده و در کنار دست با یک چیزهای دیگری مثلاً با استخوان کثیف طعام می‌خوردند. بهترین وسیله باز دست بوده که می‌شد بشویی. حدیث را باید درست بفهمند که کجا و برای چه گفته شده است و این ذوق فهم حدیث را داشتند.

با اینکه فلسفه نخوانده بودند من از مرحوم مطهری شنیدم که می‌گفت ایشان ذوق فلسفی داشت. حتی یک روزی مرحوم مطهری تعبیر کرد که وقتی ایشان می‌نشست و فقاهت می‌کرد، من یاد این حدیث پیغمبر اکرم می‌افتادم که درباره‌ی حضرت باقر(علیه‌السّلام) فرموده‌اند: «یَبقُرُ العِلمَ بَقراً»، مرحوم مطهری می‌گفتند آقای داماد «یَبقُرُ العِلمَ بَقراً» یعنی همچنین دانش را می‌شکافت.

* اگر بخواهیم چند نمونه از ابتکارت فقهی ماندگار از مرحوم محقق داماد را نام ببرید، به کدامیک از آن‌ها اشاره می‌کنید؟
یکی از ابتکارات ایشان را مقام رهبری لابه‌لای فرمایش‌هایشان اشاره کردند. ببینید، الان یکی از نظریات خیلی معروف مرحوم امام و آسید محمدباقر صدر در نجف معروف است به «نظریه‌ی منطقة الفراغ» یا آن نظریه‌ای که ایشان اصطلاحاً می‌گوید «قُبح عِقاب بِلا بیان». آقای صدر گفته که «عقاب بلابیان برهان عقلی ندارد». واقعیت این است که این مطلب را اول بار مرحوم آقای داماد در علم اصول سال‌ها قبل از این که آقای صدر اهل درس خارج بشود، مطرح کرده بودند. شخص رهبری هم در دوره‌ی دوم اصول ایشان نشسته‌اند و نوشته‌های دوره‌ی اول را از دیگران استفاده کردند.

اما من یک خاطره‌ای را در پاورقی جلد سوم کتاب قواعد فقه آورده‌ام. من سال ۱۳۵۸ بعد از ترور مرحوم مطهری به نجف رفتم. همان شب اول مرحوم آیت اللّه شهید صدر به دیدن من آمدند. در همان دیدار گفت من شاگرد بالمنزله‌ی پدر شما هستم. گفتم منظورتان از بالمنزله چیست؟ فرمود که ابن عمّی (پسر عمویشان آقا موسی صدر) که آمدند نجف، نوشته‌های درسی که از درس پدر شما داشت، همراهشان بود و این نوشته‌ها را موضوع مباحثه قرار می‌دادیم و با هم مباحثه می‌کردیم.

یکی دیگر از موارد این که مثلاً ایشان اولین فقیهی بود که فتوا ‌داد نماز مغرب و روزه را می‌توانیم مانند اهل سنت، اول غروب بجا بیاوریم و افطار کنیم که این قضیه‌ را آیت‌اللّه جوادی در مبحث فقه صوم نوشتند و به عنوان یک فکر جدید در مجله‌ی آن وقت چاپ کردند. نکته‌ی دیگر این که ایشان به دلیل روایات، نظرشان این بود که اگر یک جا ماه دیده می‌شود همه جا عید است. آقای خوئی سال‌ها بعد به دلیل استدلال نجومی آن فتوا را داد و نه به استدلال روایی.

نمونه مهم دیگر یکی از کتاب‌هایی که نقطه‌ی تحول اجتهاد در زمان ما شد، کتاب مسأله‌ی حجاب استاد مطهری بود. کسانی که هم‌سن من باشند، می‌دانند که خانواده‌های دینی حجاب‌شان جوری بود که اگر یک خانمی را شما می‌دیدید، معلوم نبود رویش به طرف شماست یا پشتش! اولین کسی که به عنوان صاحب‌نظر مسأله‌ی حجاب را به شکلی جدید و به فارسی بیان کرد شهید مطهری بود و بخش فقهش دقیقاً تقریر درس صلاة مرحوم آقای داماد است.

وقتی هم یک عده‌ای شروع کردند به نقّادی آقای مطهری و ایراد گرفتن، مرحوم آقای داماد سر درس گفت هر کس حرفی دارد، با من بزند. گفت اگر کسی ایرادی به آن کتاب دارد، با من صحبت کند ، چون ایشان درس صلاة من را تقریر کرده و این قضیه به این شکل ساکت و تمام شد.

* از جمله برجستگی‌های فقهای عظام ما این بوده که در عین این که فتاوای خیلی فوق‌العاده و خاص را می‌گویند که گره‌گشایی می‌کند، اما به لحاظ شخصی تقیدهای خاص خودشان را نیز داشته‌اند و بسیار مقید بودند. مرحوم والد شما در زمینه‌ی تقیّدات شخصی‌ چه آدابی داشتند؟
 یکی از رموز موفقیت ایشان این بود که وقتش را جز به مطالعه‌ی درس و علم نمی‌پرداخت. حتی شب‌های تعطیلی هم ایشان کتب فقهی و دروس خودش را مطالعه می‌کرد. به عبادت‌های بیش از حد معمول نمی‌پرداخت. ایشان مسجد بازار قم که نماز می‌خواندند، پیاده تا منزل می‌آمدند و فقط شب‌های جمعه از داخل صحن مطهر حضرت معصومه رد می‌شدند.

شب جمعه در منزل هم که می‌آمدند، یک دعای کمیل می‌خواندند و البته نماز شب و عبادات فردی به جای خودش بود. یک کار مستحبی دیگر هم من دیده بودم و آن مسأله‌ی دعای عرفه بود. مقید بودند دعای عرفه را بخوانند. یک کاری هم برای وسعت روزی انجام می‌دادند عمل به یک روایت بود که علامه‌ی مجلسی در زادالمعاد مطرح کردند که بر اساس آن هر ماهی که اولش دوشنبه باشد، روز اول یک سوره‌ی واقعه، روز دوم دو تا، روز سوم سه تا، تا روز چهاردهم که چهارده بار سوره‌ی واقعه را می‌خواندند و می‌گفتند محال است رد بشود و خداوند روزی را گشایش می‌دهد و یک پولی به انسان می‌رسد.

ایشان با فقه و اصول زندگی می‌کرد. من یادم هست یک بعدازظهری ایشان خوابیده بودند و ما بچه بودیم و بازی می‌کردیم. ایشان از خواب بیدار شدند و آمدند بالا. گفتند بیا! گفتند این‌دفعه چیزی نمی‌گویم به تو، چون «عِقاب بلابیان قبیح است.» یعنی چون قبلاً به تو نگفته‌ام و تذکر نداده‌ام، الان چیزی نمی‌گویم، اما دفعه‌ی بعد نباید شلوغ کنی وقتی من خوابیده‌ام و من درس دارم مرا بیدار نکنید و اذیتم نکنید.

یک خاطره‌ی دیگری یادم می‌آید؛ یک روزی مادرم به من گفت که زود بدو درس پدر در مسجد امام و بگو بعد از درس و قبل از نماز دهانشان را آب کشند، برای این که من یادم نمی‌آید قوری را که برای ایشان چای درست کردم، این را تطهیر کردم یا نه. احتمال دارد که مثلاً قوری احتیاط داشته باشد و بگو ایشان دهانشان را بشویند. من هم بچه بودم و دویدم تا مسجد امام که ایشان نرود نماز. رسیدم و گفتم که مادر گفته شما دهانتان را بشویید، گفتند چرا؟ گفتم قوری... گفتند مگر من مقلد مادر توام؟! اصل طهارت پس چیست؟! برو پی کارت!

ایشان حتی پیش‌خدمت نداشت. یعنی زندگی ما خیلی ساده‌ بود. یک شبی مثلاً اگر فلان آقا یا آیت‌اللّه می‌خواست بیاید منزل ما، ما می‌رفتیم خدمتشان می‌گفتیم ما باشیم که پذیرایی کنیم، می‌گفتند مگر شب درسی شما نیست؟ مگر شما درس ندارید؟ مگر طلبه نیستید؟ بروید سراغ درستان. طلبه در شب درسی باید بعد از نماز مغرب و عشاء مطالعه کند.

* اگر بخواهیم به حیات سیاسی-اجتماعی مرحوم محقق داماد بپردازیم، شاید اولین نکته هم‌درسی و هم‌مباحثه‌ای بودن ایشان با حضرت امام خمینی رضوان‌اللّه‌علیه است. آیا ایشان نیز نظری بر تأسیس نظام اسلامی و این قبیل موضوعات داشتند؟
تاریخ حیات ایشان تا سال ۱۳۴۷ بود و اصلاً هنوز صحبتی از تأسیس نظام اسلامی نبود. البته آغاز مباحث سیاسی در قم از سال ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ شروع شد و نهضت امام خمینی هم از همان موقع آغاز شد، اما در آن زمان مرحوم والد ما مرجع نبود و عنوان مرجعیت نداشت فلذا در آن زمان نامه می‌نوشتند و با مرحوم علامه‌ی طباطبایی، آیت‌اللّه زنجانی یا ‌آیت‌اللّه آملی چند نفری امضاء می‌کردند. نظرشان این بود که باید جلوی کارهای فساد، گناه و خلاف شرع [رژیم پهلوی] را بگیرند.

* در قضایای مختلف انقلاب و نهضت و مبارزه به‌خصوص سال‌های ۴۲ و ۴۳ و کشتار فیضیه و تبعید حضرت امام و مسائلی از این قبیل، در این طور مسائل آیا مرحوم والد شما جزو موضع‌گیران بودند؟
بله، من یادم هست بعد از جریان حمله به مدرسه‌ی فیضیه، منزل علما در خطر قرار گرفت و خداوند اجر بدهد مردم قم را؛ انصافاً وفای عجیبی نشان دادند. من یادم هست چند شب پشت بام منزل ما را جوان‌های قمی با چوب و وسایل سرد و این‌ها حفظ می‌کردند که یک وقتی اراذل احیاناً اقدام و اساعه‌ای نکنند. گاهی اراذل به نام دهقان‌ها مسلحانه می‌آمدند و به علما توهین می‌کردند.

در محکومیت حمله به حوزه‌ی علمیه قم و مدرسه‌ی فیضیه که پدر من و مرحوم علامه‌ی طباطبایی و حاج آقا موسی حائری و آقا میرزا هاشم مشترکاً آن را امضاء کردند، مرحوم والد ما در آن زمان فقط می‌گفت ما باید یک کاری کنیم که امام خمینی را از تبعید برگردانند. لذا از مراجع می‌خواست که شما اعتراض کنید و این داستانی را که رهبر معظم انقلاب نقل فرمودند، اشاره به همان داشت. یک عالمی بود در خرم‌آباد به نام آیت‌اللّه حاج‌آقا روح‌اللّه کمالوند که از هم‌دوره‌ها و هم‌مباحثه‌های امام خمینی و پدر من بود. ایشان به خرم‌آباد رفته بود و در آن‌جا خیلی نفوذ داشت.

یادم هست یک روزی جلسه‌ی علما در منزل ما بود، همان موقع آقای طاهری خرم‌آبادی از خرم‌آباد زنگ زد منزل ما. امام خمینی فرمودند گوشی را بده به من، من گوشی را دادم دست امام. ایشان به آقای طاهری داد زد که به حاج‌آقا روح‌اللّه کمالوند از قول من بگو عشایر را باید مسلح کنند. بگو طلبه‌ها را زدند! آن روز هنوز امام خمینی را دستگیر نکرده بودند.

* از جلسات مباحثات حضرت امام و مرحوم والدتان هم بفرمایید.
من خودم یادم نمی‌آید، اما دایی‌ام نقل می‌کرد این دو بزرگوار وقتی با هم مباحثه می‌کردند، چنان با داد و فریاد بود که مردم و زائران حرم جمع می‌شدند که دعوا تماشا کنند. خیلی برایشان عجیب بود که وقتی تمام می‌شد، این‌ها با هم می‌گفتند و می‌خندیدند. این را من از ایشان شنیده بودم. از حاج آقا موسی زنجانی هم شنیدم که گاهی مباحثه‌شان را می‌آوردند در منزل حاج‌آقا زنجانی.

* به عنوان مطلب آخر کمی هم از آشنایی و خاطرات خودتان با رهبر انقلاب بفرمایید.
رهبر بزرگوار شش سال از من بزرگ‌ترند. با برادر بزرگ‌ترم آسیدعلی آقا که الان از علمای قم هستند، فاصله‌شان کمتر است. آن زمانی که ما با هم دوست شدیم، ایشان شاگرد خاص الخاص دایی من آیت‌اللّه حاج‌آقا مرتضی حائری بودند و خیلی به ایشان نزدیک بودند. مرحوم دایی ما علاقه‌ی بسیاری به حضرت امام رضا علیه‌السلام داشتند و گاهی که می‌رفتند مشهد، سه ماه می‌ماندند و این دو برادر، یعنی آقا و برادرشان آسید محمد خیلی از ایشان پذیرایی می‌کردند.

من هم یک سالی خدمت آقای حائری بودم. شاید مثلاً در هفته یکی دو روز می‌رفتیم منزل پدر آقای خامنه‌ای. چندی قبل من از آسید محمد شنیدم که گفت پدرم به من گفته بودند بیرون که می‌روید، هر وقت آقای حائری را دیدید که از حرم بیرون آمده یا تنهایی دیدیدش، او را به منزل بیاورید منزل و فکر نکنید که مثلاً ناهار چه داریم. می‌گفتند خیلی وقت‌ها ما همین طور می‌چسبیدیم به ایشان، ایشان هم می‌گفت باشد برویم.

من هم‌دوره‌ای حضرت آقا نیستم و متأخر از ایشان هستم، ولی به دلیل نزدیکی شدید ایشان به بیت ما، در حقیقت جزو دوستان ایشان بودیم، ولی من یک درجه عقب‌تر بودم. ایشان با وجودی که اهل رفاقت و اهل ادبیات بود، اما جدی بود. هنوز هم به نظر من شاید ایشان از نوادر افراد ایران هستند که شعر فارسی را درک می‌کنند و می‌فهمند و یکی از نوادر این افراد بوده‌اند. کمتر کسی است که ذوق ادبی‌اش این‌قدر قوی و مثل ایشان باشد.

ایشان وقتی که رئیس‌جمهور بودند، خیلی وقت‌ها به من زنگ می‌زدند که بیا این‌جا، می‌رفتیم و می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. من هم هر وقت کاری داشتم، می‌رفتم خدمتشان.

در آن زمان یک بند قانونی معروف به «بند جیم» به اجرا درآمد که بند مصادره‌ی کارخانه‌ها بود. من در بازرسی به این جریان و نحوه‌ای که دادگاه انقلاب کار می‌کرد و اموال کارخانه‌ها را می‌گرفت، اعتراض داشتم. واقعش این است که آن وقت در میان سران قوا دسترسی‌ام به آقای خامنه‌ای که رئیس‌جمهور بودند خیلی راحت بود و جالب این است که ایشان از اعتراضات من پشتیبانی می‌کرد و واقعاً با کارهای خلاف قانون مخالف بودند.

وقتی من رئیس سازمان بازرسی شدم یک جلسه‌ای آن روزهای اول، شب‌ها در منازل می‌گشت؛ منزل خود آقا به عنوان رئیس‌جمهور، منزل آقای سید عبدالکریم اردبیلی، منزل آقای هاشمی رفسنجانی و حاج احمدآقا خمینی فرزند امام هم از جماران می‌آمد. در آن جلسه همه‌ی تصمیمات گرفته می‌شد و من فراموش نمی‌کنم که واقعاً آن‌جا مقام رهبری همیشه دنبال اجرای دقیق قوانین بودند. می‌گفتند خلاف قانون انجام نشود.


* رضوان خدا بر والد مرحوم‌تان؛ متشکر از وقتی که در اختیار قرار دارید.