1398/07/14
سردار سرلشکر پاسدار سیدیحیی صفوی در مراسم آغاز به کار بخش دفاع مقدس مطرح کرد:
هفت نکته درباره نقش حضرت آیتالله خامنهای در دوران دفاع مقدس
![https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif)
![https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
من خودم بودم که حضرت آقا آمدند سپاه. یعنی حضرت امام تمشیت و همهی کارهای سپاه را از ایشان میخواستند و حکم دادند به حضرت آقا. ایشان قبل از جنگ در ستاد مشترک ارتش یک دفتری داشتند و مرحوم سرهنگ سلیمی هم و ستوان شهبازی (امیرسرلشکر فعلی شهبازی که الان رئیس ستاد گروه مشاوران نظامی است) هم کنار ایشان بودند. ما و شهید صیاد شیرازی هم خدمت ایشان میرسیدیم در بحث آزادسازی مناطق کردستان. بعضاً امیر سید حسام هاشمی هم تشریف میآوردند. اینها بخشهای قبل از جنگ است.
اما این جلسه چون به مناسبت و در آستانهی راهاندازی سایت دفاع مقدس است، من خیلی گذرا از روزهای آغازین جنگ و از حضور تأثیرگذار رهبر معظم انقلاب در مناطق جنگی جنوب و غرب کشور میگویم. حضرت آقا آن زمان نمایندهی حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. نمایندهی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و نیز امام جمعهی تهران هم بودند. همان روزهای اول دفاع مقدس ایشان از حضرت امام اجازه گرفتند و به اتفاق شهید چمران آمدند اهواز. در استانداری اهواز مستقر شدند و ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل دادند، ولی در ستاد نمیماندند و مرتب به خطوط مقدم جبههها میرفتند و جاهایی که محل شهادت و نبرد بود؛ از جبهههای خرمشهر گرفته تا سوسنگرد و دُبّ حَردان و اصلاً در خود خرمشهر و تا کنار خود رودخانه و جایی که فاصلهی کمی داشت با دشمن. ایشان یک تفنگ کلاشینکف قنداقتاشو هم داشتند که روی شانهشان میانداختند و هر قدر بچههای خرمشهر میگفتند آقا اینجا تکتیراندازها میزنند، اما ایشان با یک شجاعت و با یک اطمینان و آرامش قلبی تا خطوط مقدم جبههها میآمدند.
حضور ایشان در جبههها از روزهای اول جنگ تا زمان ترورشان در ششم تیرماه سال ۶۰ مداوم بود. بعضی وقتها ایشان با لباس رزمی فقط یک عبا میانداختند و میآمدند نماز جمعهی تهران. یعنی از اهواز با هواپیما میآمدند فرودگاه و از فرودگاه با همان لباس رزم و لباس خاکیرنگ که میپوشیدند، مستقیم میآمدند نماز جمعه و خطبه میخواندند و نماز را اقامه میکردند. این روش ایشان ادامه داشت تا زمان ترور ایشان در مسجد اباذر تهران که خداوند متعال ایشان را به عنوان یک ذخیرهی الهی برای تداوم راه انقلاب حفظ کرد.
من اگر بخواهم نقش حضرت آقا و حضور ایشان را در روزها و شبهای خیلی سخت و تلخ و روزهای مظلومیت ملت ایران بگویم، باید به روزهای اول جنگ برگردم. فرماندهی جنگ اوضاعش به هم ریخته بود و سپاه و ارتش وضع بسامانی نداشتند. وضعیت روحی مردم هم به هم ریخته بود. در آن روزهای سخت من چندین جلسه در جنوب و در تهران برای گزارش باید به شورای عالی دفاع میرفتم. بنیصدر آن موقع هم رئیسجمهور بود و هم فرمانده کل قوا، اما با آن اخلاق خاصی که داشت و خیلی متکبر و مغرور، ما پاسدارها را اصلا تحویل نمیگرفت. حضرت آقا اما دست من را میگرفتند و میبردند داخل شورای عالی دفاع. بنیصدر هم دیگر جرأت نمیکرد چیزی بگوید و ما مطالبمان را میگفتیم.
میتوانم حضور حضرت آقا در دفاع مقدس را در چند محور و تیتروار بگویم:
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
مقطع دوم در شکستن حصر آبادان بود. طرح شکستن حصر آبادان را خود من بردم در شورای عالی دفاع که در پایگاه هوایی وحدتی دزفول تشکیل شد. اردیبهشت سال ۱۳۶۰. آن موقع بنیصدر هم بود. جزئیات جلسه یادم هست. ما طرح را که ارائه دادیم، آقای بنیصدر و دیگران موافق نبودند. حضرت آقا از آنجا که نسبت به بنده شناخت داشتند و آن زمان من فرمانده ستاد عملیات جنوب بودم، قاطعیت به خرج دادند و با منطق و استدلالی که ایشان به کار بردند، طرح تصویب شد. مرحوم سرلشکر ظهیرنژاد فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش گفتند این طرح سپاه است و لشکر ۷۷ باید هماهنگ شود و نوشتند با هماهنگی لشکر ۷۷. بعد از این مصوبه من و شهید حسن باقری دو سه ماه میآمدیم در ستاد لشکر ۷۷ برای جلسه با سرهنگ شاهبدین فرمانده لشکر ۷۷ تا بالأخره سه تیپ از آنها و ۱۵ گردان از سپاه با هم هماهنگ شدند و عملیات ثامنالائمه در ۵ مهرماه سال ۱۳۶۰ انجام گرفت و حصر آبادان شکست. این را میخواهم بگویم که اگر قاطعیت حضرت آقا نبود، اصلاً طرح شکست حصر آبان تصویب نمیشد.
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
به عنوان مثال، بنیصدر به ما آرپیجی و مهمات نمیداد. اولین پارت آرپیجیهفت که از یک کشور دیگر وارد ایران شد، حضرت آقا دخالت کردند و نصف آن را به سپاهیها دادند و نصفش را به ارتش. یا بعد از عزل بنیصدر و در دوران ریاستجمهوری خودشان، ایشان ستاد پشتیبانی جنگ را راهاندازی کردند و این کمکهای عظیم مردمی را که میآمد برای جبهههای جنگ، ایشان حمایت میکردند.
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
![*](https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif)
یک خاطره و نکته بگویم: حضرت آقا رئیسجمهور بودند و دو فرزند ایشان در خطوط مقدم جبهه به عنوان رزمندهی پیاده میجنگیدند. من خودم آقا مصطفی پسر بزرگ حضرت آقا را در کنار رود دجله دیدم در عملیات بدر اسفند سال ۱۳۶۳. من کنار دجله بودم و دیدم آقا مصطفی بالای یک تپهی دیدهبانی است. فریاد کشیدم آقا مصطفی بیا پایین از این تپه و تو را اینجا اگر عراقیها اسیر کنند، میگویند پسر رئیسجمهور را اسیر کردیم. خدا میداند که هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که یک توپ مستقیم تانک زدند به آن تپه و آن رزمندگانی که آنجا بودند، دست و پایشان تکهتکه شد. فقط چند دقیقه. یا در جبههی مهران آقا مجتبی را دیدم. شاید ایشان ۱۶ یا ۱۷ سالش بود که در عملیات کربلای یک شرکت کرده بود. چه کسی باور میکند که رئیسجمهور دو پسرش را بفرستند در خطوط مقدم جبهه؟
آخر جنگ ما قطعنامه را پذیرفتیم، اما بعثیهای عراق که هیچ وقت قابل اعتماد نبودند، مجدداً حمله کردند که خرمشهر را بگیرند. تا جادهی اهواز-خرمشهر هم جلو آمدند. منافقین را هم راه انداختند که از مرز خسروی آمدند داخل و قصر شیرین و سرپل ذهاب و اسلامشهر را گرفتند و تا ۴۵ کیلومتری کرمانشاه رسیدند. آن زمان هم ما یک وضعیت خاصی داشتیم. حضرت آقا وصیتنامهشان را نوشتند و آمدند جبهه. تا قبل از این و از سال ۶۲ که مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی فرماندهی جبههها را با پیشنهاد حضرت آقا عهدهدار شدند، امام به آقا نهتنها اجازه نمیدادند که به جبهه بیایند، بلکه استانهای مرزی را هم اجازه نمیدادند. مثلاً آقا میخواستند بروند ایلام، میگفتند امام اجازه ندادند. امام نگران بودند و اجازه نمیدادند که آقا بروند. حضرت آقا اما در این مقطع آخر جنگ وصیتنامهشان را نوشتند و در نماز جمعه هم گفتند که دارم میروم جبهه و هر کس که میخواهد، با من بیاید.
ما نیرو کم نداشتیم، اما عراقیها که مجدداً از جنوب حمله کردند، عمدهقوای ما در حلبچه بود و جبهههای جنوبمان کم نیرو داشت. با این دستور و حضور آقا دهها هزار نفر به جبههها آمدند. ما هم تقسیم کار کردیم؛ یک عدهمان در غرب کشور در مقابل منافقین و یک عده هم در جنوب. عراقیها تا جادهی اهواز-خرمشهر رسیده بودند و یک جنگ تن به تن داشتیم. با حضور ایشان در جبههها دو سه روزه باز ارتش صدام را برگرداندیم و تا پشت مرزها عقب زدیم. حضرت آقا تلفن زدند به حاج سید احمد آقا و گفتند از امام اجازه بگیر که ما آن طرف مرز هم اینها را تعقیب کنیم یا نه؟ امام فرموده بودند که ما نسبت به قطعنامه پایبند هستیم.
حضرت آقا در این مقطع در جبههها لشکر به لشکر میرفتند؛ لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص)، لشکر ۸ نجف، لشکر ۱۰ سیدالشهداء(ع) و خدا میداند که این حضور حضرت آقا در اول جنگ و در پایان جنگ چه تأثیرات مثبتی داشت. ما باید خدا را شکر کنیم بابت این نعمت. این حضرت آقا است که فرمانده مدافع کشورهای اسلامی است. اگر آقا نبودند، هم سوریه سقوط کرده بود و هم عراق. حضرت آقا به عنوان رهبر جهان اسلام به کمک ملتهای اسلامی عراق و سوریه رفتند. خداوند این نعمت الهی را برای ملت ما و ملتهای اسلامی محفوظ بدارد و انشاءالله ما قدر رهبری ایشان را بدانیم و نسبت به ایشان وفادار باشیم و بمانیم.