1398/07/16
مجهولهای معروف
روایتی از بازدید حضرت آیتالله خامنهای از نمایشگاه شرکتهای دانشبنیان و فناوریهای برتر
محمدصادق علیزاده
«در مذاکراتی که آمریکاییها و اروپاییها در حاشیهی برجام داشتند، دست گذاشته بودند روی این دستگاه و مصر بودند که بدانند ایران آن را از کجا تهیه کرده!» میپرسم تصورشان این بوده است که آن را وارد کردهایم؟ میخندد و جواب مثبت میدهد: «قبلاً با خفت و چند برابر قیمت وارد میکردیم؛ ولی الان خودمان میسازیم.» نمایندهی یک شرکت کوچک بخش خصوصی است. شرکتی که هرچند خیلی کوچک است اما کارهای بزرگی انجام داده. آنقدر بزرگ که دشمن خونی هم در برابر آن وادار به تعظیم شده است.
اصلا بگذارید راحتتان کنم! جلوی کسی ایستاده بودم که مدیر اسبق برنامههای موشکی رژیم صهیونیستی، چهار سال قبل هنگام تشریح تواناییهای یکی از موشکهای ساخت ایران در مورد آن گفته بود که به احترام طراح ایرانی این موشک، کلاه از سر بر میدارم! این را گفتم که مثل من به بیراهه نروید و سادگی و بیغل و غش بودن تصاویری که از نمایشگاه شرکتهای دانشبنیان و فناوریهای برتر در حسینیهی امام خمینی رحمهاللهعلیه دیدهاید گولتان نزند که همین چهار تا میز و دم و دستگاه، فناوریهای برترند! تصویربردارِ همراهم زیادی شگفتزده شده! احتمالا اگر خبر برگزاری چنین نمایشگاهی به گوش صهیونیست مزبور بخورد، حالا حالاها باید کلاه از سر بردارد!
مراقب کلاهت باش!
آقای دکتر با اعتماد به نفس مشغول معرفی دیگر محصولات شرکت کوچکشان است. به دستگاه دیگری اشاره میکند که در سامانهی پدافند موشکی باور ۳۷۳ هم به کار رفته و وارد فرایند صادرات هم شده است. نامهی یکی از شرکتهای برتر تولیدات دفاعی دنیا را نشان میدهد -التفات دارید که بهدلیل بعضی ملاحظات حفاظتی امکان باز کردن بیشتر روضهی این آدمها و شرکتهای گمنامشان وجود ندارد- که مثل تصویربردار ما، زیادی شگفتزده شده و خواستار همکاری و تبادل تجربیات مشترک در زمینهی طراحی و تولید مغزافزارهای هدایت و کنترل موشک شده است! با خودم فکر میکنم چه اتفاقی میافتاد اگر آقای دکتر، سی سال قبل آن خواب را ندیده بود و به پذیرش فلان دانشگاه معتبر دنیا جواب مثبت داده و راهی ینگهی دنیا شده بود!
آقای معاون در قامت یک ژورنالیست
یک ساعتی میگذرد. تقریبا نیمی از ۳۰ غرفه و گپ زدن با تک تک غرفهدارانی که دارند با ذوق، محصولات و تواناییهایشان را معرفی میکنند، هرقدر هم شیرین باشد اما انرژی و جانی میخواهد فراتر از توان امثال منِ دهه شصتی. این را از روی رشحات کمر درد میفهمم. آقا و تیم همراهش همچنان دارند با همان انگیزه و لبخند ابتدای کار، غرفه به غرفه میروند و با حوصله گوش میکنند. دکتر سورنا ستاری، معاون علمی و فناوری رئیسجمهور دقیقاً کنار آقا ایستاده است و توضیحاتش نشان میدهد که شناخت خوبی روی کار تک تک شرکتها دارد، بعضاً آنها را به اسم هم میشناسد و حتی جویای دوا و درمان بعضی دیگر هم هست که سابقهی بیماری داشتهاند.
ستاری اگر معاون علمی و فناوری ریاست جمهوری نمیشد، حتما در ژورنالیسم علم آدم موفقی بود. این را میشود از روی توضیحاتی که به آقا میدهد، فهمید و طبعاً ما هم میشنویم. بهخوبی حرفهای تخصصی و فنی متخصصان جوان را به عبارتهای قابل فهم برای همهی آنهایی که تخصص و شناخت کافی از آن حیطهی از علم ندارند، تبدیل میکرد. متخصصان جوان ایرانی، زبان و فکر و ادبیاتی در لبهی مرزهای علم و تکنولوژی دارند و این وسط لازم بود یکی باشد که هم حرفهای اینها را بفهمد و هم بتواند این حرفها را تبدیل به گزارههایی قابل فهم کند و سورنا بهخوبی این کار را میکرد.
درِ دفتر رهبری بسته نیست
عموم شرکتهایی که پایشان به نمایشگاه باز شده، روی یک حیطهی کوچک و تخصصی فنی و مهندسی یا علوم پایه دست گذاشتهاند. این وسط اما رد پای بعضی شرکتها هم به چشم میخورد که حوزهی تخصصشان، فصل مشترکی بین بعضی حوزههای علوم انسانی و علوم فنی است. یکی از همین شرکتها در زمینهی مدیریت ارتباطی و فناوریهای ارتباطی فعال بود و در لابلای حرفهایش صابونی هم به تن بعضی از شرکتهای بزرگ دولتی و اپراتورهای مخابراتی کشید که تحویلشان نمیگیرند. تتمهی حرفهایش هم طرحی در حوزهی پدافند غیرعامل و مدیریت بحران بود.
متخصص جوان از کفشهایی میگوید که در راه رفت و آمد به فلان سازمان و بهمان نهاد پاره کرده بود و واکنش جملگی دستگاهها که پشت چشم نازک کرده و التفاتی نداشتهاند. آقا از جوان میخواهد طرحش را بدهد تا مورد استفاده قرار گیرد. جوان اما دردمندانه میگوید: «به کی بدهیم؟» جملهی مصمم و استوار آقا است که در فضا پر میکشد: «به ما بدهید!» ذهنم برمیگردد به گزارشی که چند روز قبل دربارهی «آژانس شیشهای» نوشته بودم و گره بزرگی که در ساخت آن افتاده بود؛ بالا تا پایین مملکت از بیخ و بن با حاتمیکیا مخالف بودند. فیلمنامه میرسد به نفر اول مملکت و واکنشی که نقطهی پایانی شد بر حرف و حدیثها و در نهایت هم ساخت آژانس: «اگر همه درها بسته شود، درِ دفتر رهبری که بسته نمیشود.» مشخصات متخصص جوان را برای گرفتن طرحش میگیرند. در دفترچهام یادداشت میکنم که دههی بعضی چیزها هیچ وقت نمیگذرد!
سبقت آزاد از دانشگاه
لابلای گپوگفتها و سوالهایی که آقا از غرفهداران و نمایندهی شرکت میپرسد یک سؤال بین همه مشترک است: «خریدار و مشتری محصولاتتان کیست؟» وجه مشترک این شرکتهای کوچک و چابک با نهادهای مشابه بیرونیشان مانند دانشگاه همین است. دانشبنیانها از مسئله به علم میرسند. واقعیت بیرونی جامعه و بوم و بر است که برای آنها تبدیل به منبع الهام میشود. در ادامه هم علم نه چیزی لابلای کتاب و دفتر و درس و دانشگاه که پاسخی است که آنها به مسائل خودشان دادهاند. همین هم باعث شده است که انها به جای آنکه مانند دانشگاه، خط تولید مقالهی ISI باشند، افتادهاند وسط عملیات و گره از کار مردم و بوم و برشان باز میکنند.
نتیجهی طبیعی چنین فرایندی هم همان اتفاقی است که برای دکتر سلمان اخوت افتاده است. سطح توقع خیلی از جوانان دور و برمان شده به ضرب و زور دکترا گرفتن و بعد هم گرفتن چند واحد حقالتدریس در دانشگاه و به یدک کشیدن عنوان استاد دانشگاه! دکتر اخوتِ جوان اما با مدرک دکترای مهندسی مکانیک، قید همهی این شیکبازیها را زده و حتی از عضویت در هیئت علمی یکی از مراکز خیلی مهم کشور استعفا داده و به بحر مواج کارآفرینی و تولید زده است. نتیجهی آن هم دستگاه همودیالیزی شده که به اندازهی خودش است و حالا با پاس کردن تمام تستها و آزمایشها، روی آن عبارت «ساخت ایران» حک شده و قرار است به کشورهای منطقه صادر شود.
پا کردن توی کفش ما ممنوع!
نمیشود! جوانک پشت میز همان اول به درخواست گفتوگوی تصویری ما پاسخ منفی میدهد. بعد هم برای اینکه از دلمان در بیاورد جلو میآید و از محدودیتهای شدیدی میگوید که برایشان اعمال کردهاند: «همینجوری برای رفتوآمد در مجامع و رویدادهای علمی دنیا کلی دردسر برایمان دست کردهاند.» با قیافهای که انگار از جواب منفیاش هنوز دلخورم میپرسم مثلا چه محدودیتهایی؟ جوانک صمیمیتر میشود و جلو میآید. پاسخش باد غرورم را خالی میکند: «ویزا نمیدهند!» توی ذهنم حساب و کتاب میکنم که این رفتارهای فاشیستی با کجای شعارهای جامعهی باز و از هفت دولت آزاد و جهانی شدن و دهکده شدن دنیا و برداشتن مرزها همخوانی دارد؟! به جوابی نمیرسم!
از نمایندهی یکی دیگر از شرکتها که مشغول پروژهی بزرگ دیگری است -نمیشود جزئیات آن را باز کرد- از بعضی حرف و حدیثهایی که دربارهی حرفهایی که در چند وقت اخیر دربارهی پیوستن یا نپیوستن به کنوانسیون بِرن مطرح شده میپرسم و چیزی که در افواه به مالکیت فکری و معنوی شناخته میشود... و اینکه زیر بار چنین معاهدههایی رفتن چقدر در کارشان اختلال ایجاد میکند. پاسخش لبخند تصنعی روی صورتم را خشک میکند: «اگر امضا کنیم میتوانند از خود من شکایت و دستگیرم کنند!» فکر کن! استاد دانشگاه صنعتی شریف به جرم کار علمی و دانشگاهی برای مردم خودش تبدیل به مجرم میشود! دو زاریام تازه میافتد که چرا با وجود عمر بیش از صد سالهی این معاهده، عمر پیوستن بعضی کشورها مثل ایالات متحده به این کنوانسیون به زحمت به ۳۰ سال میرسد!
قیچیهایی که دیگر در شکم بیمار جا نمیمانند
ربات جراحی که توسط یکی از شرکتها طراحی شده از دیگر بخشهای جالب نمایشگاه است. جوان غرفهدار از قابلیتها و انحصارشکنی در ساخت و تولید دستگاهشان توضیح میدهد و اینکه در حالِ به قول خودش پاس کردن تستهای استاندارد است. حُسن جناب ربات این است که به جای شکافهای ۲۰ سانتیمتری، کارش را از شکافی به طول چند میلیمتر انجام میدهد. وسط صحبت جوان غرفهدار، آقا میآید توی صحبت: «حُسن این دستگاه این است که دیگر قیچی توی شکم بیمار جا نمیماند!» اطرافیان میزنند زیر خنده.
ادامهی حرفهای جوان اما شنیدنیتر است: «۱۴ سال قبل با طرح اولیهی این دستگاه همینجا خدمتتان رسیدیم و ما را مورد لطف خودتان قرار دادید. همان مسیر را گرفتیم و آمدیم جلو!» قضیه برایم وقتی جالبتر میشود که شبیه این حرف را از زبان یکی دیگر از متخصصان هم میشنوم. داشت خودش و محصول شرکت تحت مدیریتش را معرفی میکرد. ضمن صحبتهایش با آقا ارجاعی هم به دیدار دو ماه قبل میدهد. تازه دوزاریام میافتد که حمایت از دانشبنیانها محدود به حرف و شعار نبوده و قضیه ریشهدارتر از این حرفهاست. دکتر جوان را گیر میاندازم برای پیگیری قلهی کوه یخی که در صحبتهایش بیرون زده بودند: «دو ماه قبل در قالب تعدادی از شرکتهای دانشبنیان دیداری خصوصی با ایشان داشتیم.» در ذهنم دیدارهای این شکلی را مرور میکنم... شاعران، روزنامهنگاران، مستندسازان، دانشبنیانها...
گمنامان زمین و شهره آسمانها
در نگاه اول شاید محیط ساده و بیپیرایهی فضای نمایشگاه به اندازهی عنوانش، بزرگ و دهانپرکن نباشد. جمع صمیمیِ گروههای کوچکی که به دور از سر و صدا و حاشیههای رسانهای دارند کارهای بزرگی میکنند. آدمهای بزرگی که خیلی از آنها در میان مردم شناخته شده نیستند و در صفحات شبکههای اجتماعی عرض اندام نمیکنند. آدمهایی که بعضاً مانند همان متخصص جوان ابتدای گزارش، عطای پذیرش از دانشگاهها و مراکز بزرگ و دهانپرکن علمی دنیا را به لقایش بخشیدهاند تا مگر گرهی از این مملکت باز کنند. علیبنابیطالب علیهالسلام جایی در نهجالبلاغه در توصیف بعضی از بندگان خالص خدا فرموده «...فِی الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ»؛۱ در زمین شناخته شده نیستند اما در آسمان شهرهاند.
۱) نهج البلاغه، خطبه ۱۰۲؛ یُجَاهِدُهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَوْمٌ أَذِلَّةٌ عِنْدَ الْمُتَکَبِّرِینَ فِی الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ. مردمى با آنان [فتنه جویان] جهاد کنند که در دیده متکبّران خوارند، و در روى زمین گمنام و بىمقدار، و در آسمان شناخته و پدیدار.
اصلا بگذارید راحتتان کنم! جلوی کسی ایستاده بودم که مدیر اسبق برنامههای موشکی رژیم صهیونیستی، چهار سال قبل هنگام تشریح تواناییهای یکی از موشکهای ساخت ایران در مورد آن گفته بود که به احترام طراح ایرانی این موشک، کلاه از سر بر میدارم! این را گفتم که مثل من به بیراهه نروید و سادگی و بیغل و غش بودن تصاویری که از نمایشگاه شرکتهای دانشبنیان و فناوریهای برتر در حسینیهی امام خمینی رحمهاللهعلیه دیدهاید گولتان نزند که همین چهار تا میز و دم و دستگاه، فناوریهای برترند! تصویربردارِ همراهم زیادی شگفتزده شده! احتمالا اگر خبر برگزاری چنین نمایشگاهی به گوش صهیونیست مزبور بخورد، حالا حالاها باید کلاه از سر بردارد!
مراقب کلاهت باش!
آقای دکتر با اعتماد به نفس مشغول معرفی دیگر محصولات شرکت کوچکشان است. به دستگاه دیگری اشاره میکند که در سامانهی پدافند موشکی باور ۳۷۳ هم به کار رفته و وارد فرایند صادرات هم شده است. نامهی یکی از شرکتهای برتر تولیدات دفاعی دنیا را نشان میدهد -التفات دارید که بهدلیل بعضی ملاحظات حفاظتی امکان باز کردن بیشتر روضهی این آدمها و شرکتهای گمنامشان وجود ندارد- که مثل تصویربردار ما، زیادی شگفتزده شده و خواستار همکاری و تبادل تجربیات مشترک در زمینهی طراحی و تولید مغزافزارهای هدایت و کنترل موشک شده است! با خودم فکر میکنم چه اتفاقی میافتاد اگر آقای دکتر، سی سال قبل آن خواب را ندیده بود و به پذیرش فلان دانشگاه معتبر دنیا جواب مثبت داده و راهی ینگهی دنیا شده بود!
آقای معاون در قامت یک ژورنالیست
یک ساعتی میگذرد. تقریبا نیمی از ۳۰ غرفه و گپ زدن با تک تک غرفهدارانی که دارند با ذوق، محصولات و تواناییهایشان را معرفی میکنند، هرقدر هم شیرین باشد اما انرژی و جانی میخواهد فراتر از توان امثال منِ دهه شصتی. این را از روی رشحات کمر درد میفهمم. آقا و تیم همراهش همچنان دارند با همان انگیزه و لبخند ابتدای کار، غرفه به غرفه میروند و با حوصله گوش میکنند. دکتر سورنا ستاری، معاون علمی و فناوری رئیسجمهور دقیقاً کنار آقا ایستاده است و توضیحاتش نشان میدهد که شناخت خوبی روی کار تک تک شرکتها دارد، بعضاً آنها را به اسم هم میشناسد و حتی جویای دوا و درمان بعضی دیگر هم هست که سابقهی بیماری داشتهاند.
ستاری اگر معاون علمی و فناوری ریاست جمهوری نمیشد، حتما در ژورنالیسم علم آدم موفقی بود. این را میشود از روی توضیحاتی که به آقا میدهد، فهمید و طبعاً ما هم میشنویم. بهخوبی حرفهای تخصصی و فنی متخصصان جوان را به عبارتهای قابل فهم برای همهی آنهایی که تخصص و شناخت کافی از آن حیطهی از علم ندارند، تبدیل میکرد. متخصصان جوان ایرانی، زبان و فکر و ادبیاتی در لبهی مرزهای علم و تکنولوژی دارند و این وسط لازم بود یکی باشد که هم حرفهای اینها را بفهمد و هم بتواند این حرفها را تبدیل به گزارههایی قابل فهم کند و سورنا بهخوبی این کار را میکرد.
درِ دفتر رهبری بسته نیست
عموم شرکتهایی که پایشان به نمایشگاه باز شده، روی یک حیطهی کوچک و تخصصی فنی و مهندسی یا علوم پایه دست گذاشتهاند. این وسط اما رد پای بعضی شرکتها هم به چشم میخورد که حوزهی تخصصشان، فصل مشترکی بین بعضی حوزههای علوم انسانی و علوم فنی است. یکی از همین شرکتها در زمینهی مدیریت ارتباطی و فناوریهای ارتباطی فعال بود و در لابلای حرفهایش صابونی هم به تن بعضی از شرکتهای بزرگ دولتی و اپراتورهای مخابراتی کشید که تحویلشان نمیگیرند. تتمهی حرفهایش هم طرحی در حوزهی پدافند غیرعامل و مدیریت بحران بود.
متخصص جوان از کفشهایی میگوید که در راه رفت و آمد به فلان سازمان و بهمان نهاد پاره کرده بود و واکنش جملگی دستگاهها که پشت چشم نازک کرده و التفاتی نداشتهاند. آقا از جوان میخواهد طرحش را بدهد تا مورد استفاده قرار گیرد. جوان اما دردمندانه میگوید: «به کی بدهیم؟» جملهی مصمم و استوار آقا است که در فضا پر میکشد: «به ما بدهید!» ذهنم برمیگردد به گزارشی که چند روز قبل دربارهی «آژانس شیشهای» نوشته بودم و گره بزرگی که در ساخت آن افتاده بود؛ بالا تا پایین مملکت از بیخ و بن با حاتمیکیا مخالف بودند. فیلمنامه میرسد به نفر اول مملکت و واکنشی که نقطهی پایانی شد بر حرف و حدیثها و در نهایت هم ساخت آژانس: «اگر همه درها بسته شود، درِ دفتر رهبری که بسته نمیشود.» مشخصات متخصص جوان را برای گرفتن طرحش میگیرند. در دفترچهام یادداشت میکنم که دههی بعضی چیزها هیچ وقت نمیگذرد!
سبقت آزاد از دانشگاه
لابلای گپوگفتها و سوالهایی که آقا از غرفهداران و نمایندهی شرکت میپرسد یک سؤال بین همه مشترک است: «خریدار و مشتری محصولاتتان کیست؟» وجه مشترک این شرکتهای کوچک و چابک با نهادهای مشابه بیرونیشان مانند دانشگاه همین است. دانشبنیانها از مسئله به علم میرسند. واقعیت بیرونی جامعه و بوم و بر است که برای آنها تبدیل به منبع الهام میشود. در ادامه هم علم نه چیزی لابلای کتاب و دفتر و درس و دانشگاه که پاسخی است که آنها به مسائل خودشان دادهاند. همین هم باعث شده است که انها به جای آنکه مانند دانشگاه، خط تولید مقالهی ISI باشند، افتادهاند وسط عملیات و گره از کار مردم و بوم و برشان باز میکنند.
نتیجهی طبیعی چنین فرایندی هم همان اتفاقی است که برای دکتر سلمان اخوت افتاده است. سطح توقع خیلی از جوانان دور و برمان شده به ضرب و زور دکترا گرفتن و بعد هم گرفتن چند واحد حقالتدریس در دانشگاه و به یدک کشیدن عنوان استاد دانشگاه! دکتر اخوتِ جوان اما با مدرک دکترای مهندسی مکانیک، قید همهی این شیکبازیها را زده و حتی از عضویت در هیئت علمی یکی از مراکز خیلی مهم کشور استعفا داده و به بحر مواج کارآفرینی و تولید زده است. نتیجهی آن هم دستگاه همودیالیزی شده که به اندازهی خودش است و حالا با پاس کردن تمام تستها و آزمایشها، روی آن عبارت «ساخت ایران» حک شده و قرار است به کشورهای منطقه صادر شود.
پا کردن توی کفش ما ممنوع!
نمیشود! جوانک پشت میز همان اول به درخواست گفتوگوی تصویری ما پاسخ منفی میدهد. بعد هم برای اینکه از دلمان در بیاورد جلو میآید و از محدودیتهای شدیدی میگوید که برایشان اعمال کردهاند: «همینجوری برای رفتوآمد در مجامع و رویدادهای علمی دنیا کلی دردسر برایمان دست کردهاند.» با قیافهای که انگار از جواب منفیاش هنوز دلخورم میپرسم مثلا چه محدودیتهایی؟ جوانک صمیمیتر میشود و جلو میآید. پاسخش باد غرورم را خالی میکند: «ویزا نمیدهند!» توی ذهنم حساب و کتاب میکنم که این رفتارهای فاشیستی با کجای شعارهای جامعهی باز و از هفت دولت آزاد و جهانی شدن و دهکده شدن دنیا و برداشتن مرزها همخوانی دارد؟! به جوابی نمیرسم!
از نمایندهی یکی دیگر از شرکتها که مشغول پروژهی بزرگ دیگری است -نمیشود جزئیات آن را باز کرد- از بعضی حرف و حدیثهایی که دربارهی حرفهایی که در چند وقت اخیر دربارهی پیوستن یا نپیوستن به کنوانسیون بِرن مطرح شده میپرسم و چیزی که در افواه به مالکیت فکری و معنوی شناخته میشود... و اینکه زیر بار چنین معاهدههایی رفتن چقدر در کارشان اختلال ایجاد میکند. پاسخش لبخند تصنعی روی صورتم را خشک میکند: «اگر امضا کنیم میتوانند از خود من شکایت و دستگیرم کنند!» فکر کن! استاد دانشگاه صنعتی شریف به جرم کار علمی و دانشگاهی برای مردم خودش تبدیل به مجرم میشود! دو زاریام تازه میافتد که چرا با وجود عمر بیش از صد سالهی این معاهده، عمر پیوستن بعضی کشورها مثل ایالات متحده به این کنوانسیون به زحمت به ۳۰ سال میرسد!
قیچیهایی که دیگر در شکم بیمار جا نمیمانند
ربات جراحی که توسط یکی از شرکتها طراحی شده از دیگر بخشهای جالب نمایشگاه است. جوان غرفهدار از قابلیتها و انحصارشکنی در ساخت و تولید دستگاهشان توضیح میدهد و اینکه در حالِ به قول خودش پاس کردن تستهای استاندارد است. حُسن جناب ربات این است که به جای شکافهای ۲۰ سانتیمتری، کارش را از شکافی به طول چند میلیمتر انجام میدهد. وسط صحبت جوان غرفهدار، آقا میآید توی صحبت: «حُسن این دستگاه این است که دیگر قیچی توی شکم بیمار جا نمیماند!» اطرافیان میزنند زیر خنده.
ادامهی حرفهای جوان اما شنیدنیتر است: «۱۴ سال قبل با طرح اولیهی این دستگاه همینجا خدمتتان رسیدیم و ما را مورد لطف خودتان قرار دادید. همان مسیر را گرفتیم و آمدیم جلو!» قضیه برایم وقتی جالبتر میشود که شبیه این حرف را از زبان یکی دیگر از متخصصان هم میشنوم. داشت خودش و محصول شرکت تحت مدیریتش را معرفی میکرد. ضمن صحبتهایش با آقا ارجاعی هم به دیدار دو ماه قبل میدهد. تازه دوزاریام میافتد که حمایت از دانشبنیانها محدود به حرف و شعار نبوده و قضیه ریشهدارتر از این حرفهاست. دکتر جوان را گیر میاندازم برای پیگیری قلهی کوه یخی که در صحبتهایش بیرون زده بودند: «دو ماه قبل در قالب تعدادی از شرکتهای دانشبنیان دیداری خصوصی با ایشان داشتیم.» در ذهنم دیدارهای این شکلی را مرور میکنم... شاعران، روزنامهنگاران، مستندسازان، دانشبنیانها...
گمنامان زمین و شهره آسمانها
در نگاه اول شاید محیط ساده و بیپیرایهی فضای نمایشگاه به اندازهی عنوانش، بزرگ و دهانپرکن نباشد. جمع صمیمیِ گروههای کوچکی که به دور از سر و صدا و حاشیههای رسانهای دارند کارهای بزرگی میکنند. آدمهای بزرگی که خیلی از آنها در میان مردم شناخته شده نیستند و در صفحات شبکههای اجتماعی عرض اندام نمیکنند. آدمهایی که بعضاً مانند همان متخصص جوان ابتدای گزارش، عطای پذیرش از دانشگاهها و مراکز بزرگ و دهانپرکن علمی دنیا را به لقایش بخشیدهاند تا مگر گرهی از این مملکت باز کنند. علیبنابیطالب علیهالسلام جایی در نهجالبلاغه در توصیف بعضی از بندگان خالص خدا فرموده «...فِی الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ»؛۱ در زمین شناخته شده نیستند اما در آسمان شهرهاند.
۱) نهج البلاغه، خطبه ۱۰۲؛ یُجَاهِدُهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَوْمٌ أَذِلَّةٌ عِنْدَ الْمُتَکَبِّرِینَ فِی الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ. مردمى با آنان [فتنه جویان] جهاد کنند که در دیده متکبّران خوارند، و در روى زمین گمنام و بىمقدار، و در آسمان شناخته و پدیدار.